واقعيت و كابوس درآميختن
!داند قلندري بتراشد سر كه هر نه..
شعر
واقعيت و كابوس درآميختن
ريتسوس يانيس از شعري بازخواني
ميرسد چاپ به صفحه اين در كه جملهمقالاتي از:اشاره
كه دارد اهميت جهت آن از مطالب اين.است شعر بازخواني
خوب شعرهاي كيف و كم با شعر به علاقهمندان و خوانندگان
است جهاني برجسته شاعران از يانيسريتسوس.ميشوند آشنا
ترجمهو فارسي زبان شعرهايشبه از مجموعه چندين كه
فعال مترجمان از پوري شمارهاحمد اين در.است شده منتشر
نام به جهاني شاعر اين از شعري بازخواني به شعر عرصه
:ميخوانيم كه كردهاند بازخواني را آن و "انتخاب صحنه"
پوري احمد
صحنه
.نگهبان وكيل ، ايستاد ، راهرو در غمگين زن
.طناب با پيچيده پتوها زمين روي
.قايق.چهار ساعت":گفتند.ميزند تلفن مجاور اتاق در
"چهار ساعت درست
.كرد ناله هم باز آهني در
:گفت زن.تو آوردند را ديگر نفر چند
"است كافي":گفت نگهبان"ميآورم سيگار برايتان"
ناگهان.خزيد جلوتر عنكبوتيبزرگ ديوار روي
.افتاد زمين بر صورت با مردي جسد.شد باز دوم در
خنديد ، دهانش ، ، در گذاشت گرفت را عنكبوت ديگر مرد
:زدند داد سرش آنها.فشرده هم به آروارهاي با
:كردند تهديدش "بزن حرف بزن ، حرف"
.خنديد.نگفت هم كلامي "بزن حرف"
.گرفت دستانش ميان را سرش.نشست پتوها روي زن
پاييز چشمه ، ، نشر يانيسريتسوس"رازست چيز همه")
(پوري احمد ترجمه 79 ،
سوررئاليستياز توصيفي ريتسوسبه شعرهاي از بزرگي بخش
و رويا اشعار اين درميپردازد روزمره زندگي صحنههاي
به كه آن از پيش شعر و درهمميآميزد واقعيت با كابوس
آن در خواننده كه ميآفريند ويژه فضاي نوعي بپردازد معني
از"صحنه" شعر.مينشيند ميدهد رخ كه آنچه تماشاي به
يكي ميتواند قلم همين ترجمه با "رازست چيز همه" مجموعه
.ريتسوسباشد شعر نمونههاي از
:ميشود آغاز سطر دو اين با شعر
.نگهبان وكيل ، ايستاد ، راهرو در غمگين زن
.طناب با پيچيده پتوها زمين ، روي
زندان بازداشتگاه ، دادگاه ، سوي به بلافاصله خواننده ذهن
خودورودي ويژه شگرد ريتسوسبا واقع در.ميكند حركت
.ميگشايد است آفريدنش پي در كه را فضايي
.ميكند شعرروايي از حكايت اول سطر در"ايستاد" فعل
ميدهد نشان ديگراشعارش در كه ريتسوسهمانگونه اما
ترتيبزماني با حادثهاي آن در كه متداول روايي شعر
سطري با او.نيست او منظور ميافتد ، اتفاق ويژهاي
برشهاي با بلافاصله بعد آغازميكند را خود شعر روايي
.ميپردازد توصيف به تند و كوتاه تصويري
به تصاوير هضم پي در فراواني باشتاب خواننده واقع در
.ميافتد اتفاق دارد واقعهاي آن در كه دستمييابد فضايي
.است ملموستر و بهتر فضا اين در واقعه اين درك
محيط آن به آوردنپتو با ظاهرا كه زني "صحنه" شعر در
راهرو در باشد زندانيها از يكي ملاقاتكننده ميتواند
.است منتظر
يك آنها از يكي هر درون كه دارد متعدد اتاقهاي راهرو
باز اتاقها از يكي در.ميكنند بازجويي دارند را نفر
سرپا نميتواند كه است ديده شكنجه چنان زنداني.ميشود
روي عنكبوتي.ميشود زمين جسدينقش صورت به و ايستد
عنكبوت و ناله و جسد وجود).ميرود بالا كاهلي با ديوار
راهرو دهشتبار فضاي كافي اندازه به ديوار روي
مرد (.ميكند تصوير را زندان احيانا يا و بازداشتگاه
حرف به را او نتوانستهاند گويا.ميآيد بيرون ديگري
ديواررا عنكبوتروي و ميبرد دست مرد.دربياورند
با اوميگذارد دهانش در را آن خندهاي با و برميدارد
.ندارد اعتراف و قصدصحبت كه ميدهد نشان حركت اين
.است بلند بازجوها از يكي "بزن حرف بزن ، حرف" صداي
جزييات به ديگر.دهد نشان را او نميبيند نيازي شاعر
فضاي سطر چند همين با كه نميپردازد ، چرا هم شكنجه
تاب صحنه اين از مبهوت زن.است داده نشان را آنجا هولناك
ميان را سرش مينشيندو پتوها روي.ندارد ايستادن
تخيلخوانندهاست آغاز نقطه تازه اين.ميگيرد دستهايش
... و بينديشد چراييآن و انسانها آزار و شكنجه به كه
!داند قلندري بتراشد سر كه هر نه..
محمودي حسين
: اشاره
مخاطب بحران به مربوط بحث كه نوشتيم گذشته ، شمارههاي در
آن كنار از بهسادگي كه نيست موضوعي امروز ، شعر در
.داشت خواهيم نيز مطالبي اينباره در طبيعتا و بگذريم
منتقد و شاعر محمودي ، حسين از كوتاهي نوشته شماره اين در
.ميشود عزيز خوانندگان تقديم
برخورد و است سلامت هم امروزمان "شعر" خوشبختانه
چرا.است نمانده نيز بيمخاطب و ميشود آن با شايستهاي
باغ !دستكم ساله ، هشتاد رعناي سرو اين نگويم اگر كه ،
خوب را بهارزايي سالهاش هزار شكوفاي هميشه و سرسبز
نور جوانههاي سترگش شاخههاي بر همچنان و ميشناسد
بيهوده اندام عرض از شايد اما ، اندك گرفتاريمينشاند
است مدتي متاسفانه كه است بيمزهاي و لوس گونههاي شعر
دوستاني اينكه جالب و ميرسد چاپ به نشريات از برخي در
شهرتطلب و باور زود مرتكبين تمجيدهايي ، و تعريف با هم
يا خواسته و ميكنند تاييد گاهي و تشويق را جعليات اين
.ميزنند دامن بازار ، آشفته به ناخواسته
به برميگردد معضل اين عمده بخش من گمان به باري ،
مسئوليت كه مربوطهاي مديران ناآگاهي يا سهلانگاري
و ميسپارند كمدانشي و خام افراد به را شعرشان صفحات
و مقطعي بازيهاي رفيق گرفتاري در سهوا يا عمدا هم آنها
شعر مثلا عنوان به را پلاهايي و پرت بيحاصل ، و محفلي
و مشتاق جوانهاي خصوص به و مردم خورد به !مدرن پست
!است آزموده عبثي البته ، كه ميدهند ، ناآشنا يا كمتجربه
باشم داشته را نسخهاي پيچيدن قصد آنكه بدون حال ، هر به
و مخاطبين استقبال عدم يعني مشكل ، اين گره كه ميكنم فكر
امروزه كه شعري دفترهاي و شعر از علاقهمندان احتمالا
دست به هستند ، روييدن حال در كتاب و بيحساب و قارچگونه
در:كه اگر شود گشوده ارشاد و فرهنگ وزارت در متوليانش
بيست مثلا) صاحبنظر و علاقهمند ناشر چند با توافق
-را شعر دفترهاي توزيع و نشر و چاپ امور (تهران براي ناشر
ناشران اين به -را جوان شاعران مجموعه اولين بهويژه
و هزار شمارگان با انتشارشان و چاپ از پس و بسپارند
هر براي فعلا تعداد اين ميرسد نظر به كه نسخه پانصد
ناشرش از را آن نسخه سيصد حداقل باشد ، كافي شعر كتاب
مرحله به را شاعر و ناشر تكليف عجالتا و كنند خريداري
:ترتيب اين با كه است بديهي !برسانند نهايي پنجم يك
منتشر و چاپ شعر ، مجموعه عنوان به پلايي و پرت هر -1
.نميشود
بر علاوه ميرسد ، چاپ به كتابش كه هم جوان شاعر هر -2
نيز را تاليفش حق درصدد پانزده -ده قلبي ، رضايت و خشنودي
خواهد ادامه كارش به اميدوار و دلگرم و ميآورد دست به
.داد
ميپذيرند را كتابها اين طبعا هم علاقهمند و مخاطب -3
دنبال را خواندنشان و خريدن بيشتر ، رغبت و ميل با و
.ميكنند
و نظر چنين با عدهاي كه است ممكن چند هر خاتمه ، در
و نيست چارهاي اما باشند ، مخالف -هم -شدت به پيشنهادي
كه كرد ، نبايد شوخي هم آن با و است شعورمان هنر از صحبت
:جهان شاعران همه قلندر قول به
بتراشد سر كس هر نه- اينجاست موي ز باريكتر نكته هزار
.داند قلندري
شعر
ديشب مرا خانه از
موحد ضياء
سازم من و سازم من
بنواز مرا چنگ يك
ديشب مرا خانه از
در زين نروم گفتم
تراامشب كه گفتا
غوغا مكن بيهوده
دست و جيب به كه گفتم
خواهي اين اگر اما
بام بر چرا كه گفتا
بشكستي تو كه گفتم
گفت مستي به و خنديد
تهيماند بگذار
آمد برون خانه از
مطرب او همه اكنون
آوازم و پرنغمه
بياغازم قصه تا
افكند ياربرون آن
نكنيبازم در تا
خواهم برون خانه از
آوازم مده بيخود
هست كليدم گونه صد
نيندازم قفل در
نميآيي كوچه از
پروازم پر و بال
ماست جاي نه خانه اين
جانبازم عاشق اي
مي جام و شيشه با
سازم من همه اينك
من خوابهاي مهربان بانوي
زندي محمد
ميزدم قدم داشتم
بود رفته و بود خيسانده باران
ميشدند نت آسفالت بر كه كفشها و
ميزد كوه به را مهرش كولهام
برميدارد قدم همينجورها مرگ
است ابري پاهايش
ميريزد اشك صدايش از كودكي
خنك حرفهاي از پر كولهام
است كودكم شكل
ميبارد
ميكشم رويش روپوشي
روزها همين شبهاي
ريسهميرود باران
ميكشد نفس نتي
من مهربانخوابهاي بانوي
ميگويد شببخير
فانوس
سرشگي ناهيد
ميزنم چانه فانوس با من
و
من با تو
قمريها از بيشتر نه مگر
ماه
ميزديم دور را
را خانه سرماي و
با
بيخيال كرجيهاي
بس را اكنون
...بمان تو را فردا
رها اسماعيل از شعر چند
هوس
بود دگر قمار مرا
باخت و
هيچ به هيچ به مرا آخر بازي درون
عشق قمار
دارد وسوسه و شكوه
ليلاج نميكند بازيديگر ز دل و
را پرواز
بباف شهپرم بر
چرا خاكستري
هودج راهيان ما
هفتم آبي آسمان بر
ميشويم خال كني گشوده اگر را پر
را ما
فانوس چكاندن شب چشم در
است رفته ياد از
نميزند كرسو
نميكند پت پت
شعلهاي گهگاه
نيست آنچه از
مباد دلتنگيام
ميكشيم ناز را تو سوسويديدگان
قامت
نميخواهم زسرو را تو ديگر
شعلهها ز بهتر
نيست نياز حافظ مكتب به دگر را ما
آتشم عصر از
|