شبگرد
آشنا غريبه
كتاب پيشنهاد
شبگرد
بك اشتاين:نوشته
* قريب ايرج:ترجمه
جمعه داستان
بود ، آورده شور برسر را جمعيت كه هيجاني بيكرانه موج
را خود جاي نرمك نرم ملي ، باغ در فريادها و پايكوبيها
بودند ، باقي گروهي نارونها ، زير هنوز.ميداد خاموشي به
در را عظيم ساختمان دو و آنها خيابان آبيرنگ چراغ كه
مردم بر خستگي از ناشي آرامشي.بود كرده روشن دوردست ،
بناي تاريكي در آشوبگران اين از بعضي ميكرد ، سنگيني
درهم جمعيت پاهاي زير باغ چمنهاي.گذاشتند را كردن فرار
.بود شده برهم و
كرخي.است رسيده پايان به كار كه ميدانسته ميك ،
كسي سنگين خستگي.مييافت باز خويش نهاد در را نابهنگامي
خستگي جور يك ولي ميكرد ، حس باشد نخوابيده شب چند كه را
مستانه ، و گوارا خستگي خواب ، خستگي بود ، بيحسي از ناشي
ولي شد ، دور و آورد پايين چشمها روي را كاسكتش و كلاه
سرش و بكند نگاهي بار آخرين براي خواست دلش رفتن از قبل
.برگرداند را
بود افروخته را شدهاي لوله روزنامه كسي جمعيت وسط در
در شعله كه ببيند ميتوانست "ميك".داشت دست به هوا در و
نارون درخت به كه رنگي خاكستري و عريان جسد پاهاي اطراف
ميآمد مسخره نظرش به نكته اين.ميكند طواف بود ، آويخته
كبود خاكستري به رنگشان ميميرند ، سياهان آنكه محض به كه
به كه را مرداني سر مشتعل روزنامهميگردد بدل گونهاي
مرداني ساكت ، مرداني ميكرد ، روشن بود شده بلند هوا
.برنميداشتند آويخته دار به از چشم آنها بيحركت ،
بهدل خشمي بسوزاند ، را جسد داشت سعي كه مردي آن از ميك
كنارش در روشني و تاريك در كه مردي طرف به و بود گرفته
:گفت و برگشت بود ايستاده
."نداره فايدهاي اينكه" _
روزنامهاي ، مشعل.شد دور بدهد ، جوابي بيآنكه مرد آن
كامل تاريكي در را باغ سرتاسر تقريبا عوض در و مرد فرو
و شد افروخته ديگري شده لوله كاغذ فورا ولي.برد فرو
ميكرد تماشا كه ديگري مرد به ميك.گرفت قرار پاها زير
:گفت باز و شد نزديك
اينكار و مرده ، حالا اونكه نداره ، فايدهاي اينكه" _
".نداره حالش به تاثيري هيچ
مشتعل روزنامه از را نگاهش ولي كرد غرغري دوم مرد
.برنداشت
بهبار ارباب واسه پول عالمه يك.است چله و چاق خيلي _
كرده نميتونن دخالتي توش قالتاق وكلاي اين و ميآره
.باشن
.كرد تصديق را او حرف ميك
اما.نميشه پيداشون قالتاق وكيلاي همينه ، من عقيده _
.نميخوره دردي به اينكه سوزوندن
.كرد نگاه شعله به مرد
.باشه نميتونه هيچكس ناراحتي باعث اينكه خلاصه ، _
ميكرد احساس.انباشت منظره اين از را چشمهايش ميك
در كه گويي.ببيند بيشتر ميخواست لابد.است شده بيحس
به بعدها ، ميخواست او كه بود جريان در واقعهاي آنجا
سستي ، اين ولي راند ، سخن آن از بتواند مگر تا بياورد ياد
كه ميكرد حكم عقلش.بود برده ميان از را منظره گيرايي
چشمها ولي است ، افتاده اتفاق وحشتناكي و اهميت با حادثه
صرفا چيز يك:نداشتند توافقي مسئله اين با احساساتش و
هماهنگ كه هنگام آن در پيش ، ساعت نيم زيرا.بود بياهميت
دست به موقعيتي تا ميكرد تلاش و ميكشيد فرياد جمعيت
بغض از سينهاش باشد ، كرده كمكي او زدن دار به در و آورد
ولي.ميكند گريه دارد ميديد ، كه بود ، كرده باد چنان
شده غيرواقعي چيز همه بود ، رفته ميان از چيز همه حالا
بود ، يافته تركيب رقي و شق مانكنهاي از جمعيت سواد _ بود
به كه بود حالت از عاري چنان چهرهها شعله ، روشنايي در
در را بودن غيرواقعي اين سختي ، اين ميكميمانستند چوب
.مييافت باز نيز خويش نهاد
آخرين از آنكه محض به.شد خارج باغ از و برگشت سرانجام
از.گشت غالب او بر تنهايي سرماي گذشت ، جمعيت ، دستههاي
داشت آرزو و ميكرد عبور پرشتاب گامهاي با خيابان
و بود خلوت وسيع خيابان.شود همراه او با ديگر يكنفر
راه فولادين خط دو.داشت را باغ واقعي غير حالت درست
بر كه را نوري ضعيف بازتاب خيابان ، امتداد در ترامواي
از و بود شده منعكس مغازهها تاريك ويترينهاي سردر
.ميداد انعكاس ميگرفت ، نور خيابان ، طرف آن چراغهاي
نوك با و كرد حس سينهاش در را پنهاني درد "ميك"
يادش وقت آن.ميكرد درد عضلاتش.ماليد را آن انگشتانش
آنها مقدم صف در او شكست را زندان در جمعيت وقتي كه آمد
عميق ، ضربههاي از انبوهي با نيرومند ، مرد چهل و است بوده
براي كه قوچ سر مثل درست ميكوفتهاند ، بهدر را او
به زحمت به را مسائل اين او.ميرود بهكار در شكستن
كيفيت همان نظرش به درد اين نيز حالا و ميآورد ، خاطر
.داشت را تنهايي و بيحسي
نئون چراغ با كه نوشيدني كلمه دوردست ، بزرگ ساختمان دو
و كرد جلب را نظرش بود ، شده آويزان پيادهرو بالاي
در جمعيتي كه داشت آرزو.برداشت قدم شتاب با بدانسو
ولي:برود ميان از خاموشي اين تا گفتوگويي و باشد آنجا
.باشند نرفته لينچ مراسم براي آدمها كه ميكرد آرزو
مرد او بود ، نشسته كوچكش بار در تنها و تك بار ، صاحب
حالت با افتادهاي فرو سبيلهاي كه بود حالي ميانه لاغر ،
.داشت را ترسو و بازيگوش زرنگ ، پير ، موش يك قيافه
:گفت و برد بالا را سرش اندكي شد ، داخل ميك وقتي
.ميمونين خوابگردا ، مثه _
:گفت و كرد برانداز را او تعجب با ميك
اين مثلبدتر اونم از خوابگردم عينهو من درسته ، آره ، _
.باشم كرده پيدا نجات خوابگردي بحران يك از كه
بهتون چيزي تيكه يه ميتونم ، من باشين خواسته اگه خب ، _
.بخورين بدم
:گفت و كرد فكري ميك
اونجا شمام.ميخورم نوشيدني يه.هستم تشنه خيلي نه ، -
.بودين
.برد بالا را خود موشوار سر ديگر بار كوتاهقد مرد
تصفيه حسابشو كه اوني از بعد شد ، تموم كه وقتي درس _
بايس كه كردم حساب خودم پهلوي شد تموم چي همه و كردن
مغازهرو در اومدم اونوقتش باشه ، شده تشنهشون بچهها
كرده اشتباه شايدم.اومدين شما فقط حالا تا.كردم باز
:گفت ميكباشم
بايس.هستند باغ تو عالمه ، يه هنوز بيان ، بعدش شايد _
با اونو ميخوان كه هستن هم عده يك.گرفتن آروم گفت
.نداره فايدهاي هيچ كار اين.بزنن آتيشش روزنومه
:گفت بار كوتاه قد صاحب
.نداره فايدهاي وجه هيچ به _
دانه چند نمكدان ، از ميك.پيچاند را نازكش سبيلهاي و
لبريزش ليوان از بزرگي جرعه و ريخت نوشيدنياش در نمك
صاحب.ميكردم حس خالي خودموخوبه خيلي:گفت و نوشيد
برق چشمهايش ;شد خم او طرف به پيشخوانش روي از بار ،
.ميزد
تا گرفته زندون از بودين ، جا اون آخر تا اول از شما _
همش؟
كرد نگاه ليواناش به گاه آن و نوشيد جرعهاي باز "ميك"
آن ته از تسبيح كوچك دانههاي همچون نمك دانههاي كه
.داد جواب و ميآمدند بالا
وارد كه بودم كساني اولين جزو من.بودم تهش تا سر از _
كه وختاس خيلي.كنند پيچش طناب تا كردم كمك و شدن زندون
قالتاق وكلاي...كنند اجرا قانونو هموطنان خود بايد
.ميكنن منصرف آدمو و ميان ،
:گفت و جنبيد بالا به پايين از بار چندين سرموش
هر از اونارو ميتونن وكيلا.خدا بر پناه شماس ، با حق _
بايس سيا كه تخته خيالم من اما بدن ، نجات خواست دلشون چي
.باشه گناهكار
.كرده اعترافم كه ميگفت كسي يه مقصره ، كه البته او _
.آمد جلو پيشخوان ، روي از ديگر ، بار سر
شده تموم وقتي فقط من آخه شد؟ شروع جوري چه بگين پس آقا
چند و بودم جا اون دقيقه يك من گذشته اون از رسيدم بود ،
كه دفعه هر چون كردم باز را مغازه در برگشتم بار
".ميخواستن نوشيدني ليوان يك ميشد ، تشنهشون
.كنند پر را آن داد و كرد پاك را ليوانش ته ميك
.بيفته اتفاق اين بايس كه ميدونستن همه البته ، خوب ، "
تموم...بودم نشسته زندون روبهروي بار توي من
هستي؟ چي منتظر" گفت و اومد نفر يه.بودم جا اون بعدازظهر
و بودن جا اون آدم مشت يك گذشتيم ، خيابان از وقت ، اون "
و داد كه بودن وايستاده همشون.اومدن هم ديگه مشت يك
شد پيدا ناحيه پليس رئيس كله و سر بعد.بندازن راه فرياد
كردن وادارش بود ، بلندتر صداشون مردم ولي كرد ، نطقي و
لوله 22 خودكار اسلحههاي اين از كه نفر يكشه ساكت
اون از بعد شكوند برقارو چراغ همه و رفت خيابان تو داشت ،
پاشنه از درارو و رفتن زندون در طرف به همه ديگه خوب
...بده انجام كاري هيچ نداشت ، قصد پليس ، رئيسدرآوردند
به نميخواد باشرفو اشخاص مشت يك كه بود اون علامت اين
.بزنه پس سيا ، وحشي حيوون يه نجات خاطر
:كه كرد گرمي بازار بار ، صاحب
.پيشه در كه انتخاباتي با علاوه ، به _
راه بيداد و داد به كرد شروع پليس رئيس خلاصه _
شما !خدا بر پناه من ، بچههاي كنين احتياط":كه انداختن
.چهارمه سلول تو اون..آخه كرد خواهين گم مرتيكهرو
:گفت آهسته گاه آن
هيچ كار اين به نسبت ديگه زندونياي بود ، "سوزناك" خيلي
هيچوخ.ميديدم ميلهها پشت از اونارو.نداشتن غروري حس
.بودم نديده رو قيافههايي چنين
براي نوشيدني جرعهاي بود ، آمده هيجان به كه بار صاحب
.كشيد بالا را آن و ريخت خود
خيال.باشه نزده لك كار اين واسه دلشون خيلي شايد _
كننده لينج دسته يك و باشن كرده حبستون روز سي كه كنين
شما با رو يارو نكنه كه ميترسين آنوخت.بشن زندون وارد
.بگيرن اشتباه
طرف به همش مابودش سوزناك خيلي.ميگم همينو منم _
ايستاده رق و شق بسته ، چشاي با تنها ، تك ميرفتيم سلول
اونو جمعيت وسط از يكي.بود مست قره مثليكه بود ،
كتك ديگه ، يكي اونوخ شد بلند اون اما پايين ، انداختش
سرشو اونوقتش و خورد چروك و چين سياهه.زد بهش مفصلي
.كشوندن ساروجي زمين روي
چوب روي سبابهاش انگشت با و شد خم پيشخوان روي ميك
:زد قيرگون
نره ، يادتون بود ، خودم شخصي عقيده فقط گفتم ، چي هر _
وقتي كه اون واسه.كشت اونو كار همين كه ميكنم خيال ولي
سينهاش پشماي دفعه يك حتي بيارن در لباساشو كردم كمك
قول.نخورد جنب برديم ، طنابش بالاي هم وقتي نجنبيد ،
زدش دوم نفر كه وختي همون از اون من عقيده به.ميدم
.بود مرده
.يكيه كه نتيجهاش تازه كرده؟ رو كار اين كي...اوه -
.باشه مرده كاملا كه ميخواد دلم.نيستش يكي نه ، -
.باشه كرده كارم اين بايد ميخواس ، همينو خودشم
رنگ آبي پارچه آن از و برد فرو خود جيب به را دستش ميك
.كشيد بيرون را پارهاي
.شلوارشه از تيكه يك اين _
و كند ورانداز نزديك از را پارچه تا شد خم بار صاحب
.داد تكان ميك سوي به را سرش ناگهان
.ميدم بهتون دلار يه اين واسه -
...نكنيم بحثشو اصلا نه ، اوه -
.ميخرم دلار دو نصفشو پس خب -
.كرد نگاه مشكوكي حالت با را او ميك
كنين؟ چيكارش ميخواين _
روي اينو.ميدم كارو ترتيب من !بدين من به گيلاستونو _
از برگردن ، بچهها وقتي.ميكنم سنجاقش ديوار به مقوا يك
.ميبرن حظ كردنش نگاه
دو و كرد قسمت بهدو را پارچه جيبياش چاقوي با ميك
.داد قرار جيبش در را بار صاحب دلار
:گفت مردك
.جا اين مياد روز هر كه ميشناسم گراورسازو دونه يه من _
.بچسبونيش ديوار به تا ميكنه درس اسم و كارت يك اون
:گفت ملاحظهكارانهاي لحن با گاه آن
توقيفهايي به دست ناحيه پليس رئيس كه ميكنين خيال _
.بزنه هم
كسرو هيچ كه امشب كنه؟ حادثهسازي چرا.نه كه البته _
طنابو پليس رئيس برن ، بچهها كه اون محض به نكرد سرزنش
ول خلاصو گوله و مياره پايين سياههرو و ميكنه ، قطع
.ميكنه
.برگرداند در طرف به را چشمها بار صاحب
نوشيدني يك ميخواد دلشون بچهها كه ميرسيد خيالم به _
.ميكنن دير ديگه دارن اما بخورن ،
.شدم خسته ميكنم حس.خونه برگردم كه وقتشه حالا _
باهاتون و ميبندم درو من ميرين ، جنوب طرفش به اگر _
.ميكنم زندگي جنوب قسمت هشتم ، خيابان در منميام
ششم خيابان در من.منه منزل قدمي دو در كه اين عجب ، _
خونه جلوي از درس مجبورين شماميكنم زندگي جنوبي قسمت
جلوي از شما نديدم من كه مسخرهاس كه راستيبگذرين من
.بشين رد منزلم
درآورد را بزرگش پيشبند و شست را ميك ليوان بار ، صاحب
نئون چراغ و افتاد راه در طرف به و گذاشت سرش را كلاهش
در لحظهاي دو هر.كرد خاموش را دكان چراغهاي و تابلو
نگاهي باغ طرف به سرشان ، پشت به و كردند توقف پيادهرو
گوش به ملي باغ از صدايي.بود خاموش شهر.انداختند
رشتههاي و ميزد ، گشت پاسبان يك دوردست در.نميرسيد
.ميريخت مغازه ويترين به را دستياش چراغ نور
:ميگفت ميك
.نيفتاده اتفاقي هيچ اينكه مثل درست كنين ، نگاه _
بخورن ، نوشيدني ميخواسته دلشون بچهها اگر !خب خيلي _
.رفتن ديگه جاي به بعد كه كرد خيال بايد
:گفت ميك
.منه عقيده همون اين _
ناحيه اداره از و برگشتند جنوب طرف به و افتادند راه به
.گذشتند پليس
:گفت بار صاحب
.ميكنم زندگي شهر تو كه ساله دو فقط.است ولش من اسم _
:گفت و كرد تنهايي احساس ديگر بار ميك
همون تو آمدم ، دنيا به شهر اين تو من..مسخرهس _
كردم ازدواج من.ميكنم زندگي توش دارم الان كه منزلي
ما همه و اومديم دنيا به شهر اين تو.نشدم بچهدار اما
.ميشناسن رو
را مغازهها.گذشتند مجزا خانه چند كنار از زنان ، قدم
باغ و زيبا خانههاي و مغازهها.بودند گذاشته سر پشت
خيابان حاشيه تا كه را همسطح چمنهاي و درخت پر و انبوه
روي چراغها نور اثر بر عظيم درختان سايه.بود آمده پيش
كه بيآن شبگرد ، دله سگ دو.بود شده منعكس پيادهرو
با ولش.بوييدند را يكديگر و گذشتند دهند خرج به شتابي
:گفت آهستهاي صداي
...بوده آدمي جور چه سياهه اين ميپرسم خودم از _
:داد جواب تنهايياش عمق از ميك ،
.بوده دم و بيشاخ غول يه اين كه گفتن همه روزنومهها _
.گفتن همهچيرو اونا خوندم روزنومههارو تموم من
..كردن پرت حواستونو اينا ولي خوندم ، اونارو منم بله _
.بودن خوبي آدماي كه ميشناسم رو سياهايي من.
:كرد اعتراض و برگرداند را سرش ميك
كه ميشناسم رو سياهايي همينطور ، منم چي؟ پس خوب _
من ميبينين كه جور همين.بودن پاكيزهاي و خوب آدماي
خوبن ، سفيدا بهاندازه اونا ميكردم ، كار پهلوشون به پهلو
ولي.باشين معاشر باهاشون ميخواد دلتون كه خوبن اونقد
!نه يكي اين با نباشن ، غول كه اونايي با
:گفت سپس و كرد سكوت به وادار را ولش لحظهاي او لحن شدت
.نباشه يادتون پسره اون از چيزي ميكنم ، خيال من _
دهنش بود ، وايستاده رق و شق جا اون فقط اون...نه _
آويزون پهلوهاش به بازوهاش و بود بسته چشاشم بود بسته
.زدن كتكش آدما اون از يكي كه بود جا همون وقتش ، اون.بود
.بود مرده آورديم بيرونش وقتي من عقيده به
.كوبيد پا زمين به محكم و كرد كج را راهش ولش
اصلي موضوع سر به بايس هس ، جاها اين قشنگي باغاي -
.برگرديم
.خورد ميك به شانهاش كه شد نزديك قدر آن او
چه كار اين.نبودم سياه يك لينج قضيه وارد هيچوخ من -
شد؟ چي بعد و گذاشت روتان تاثيري
.كرد پرهيز او با تماس از غريزي نحوي به ميك
و انداخت پايين را سرش.نميذاره تاثيري هيچ شما روي _
تقريبا بار كوتاه قد صاحبافزود قدمهايش سرعت بر
هر چراغها.بگيرد را او بتواند تا بدود بود ، شده ناچار
او در و بود تاريك خيلي هوا.ميشد زياد فاصلهشان دم
.وارفت ناگهان ميك.ميديد آرامشي احساس
.باشه راضيام ولي باشه شده جدا تنهاش آدم كه اين مثل _
ميل و باشه خسته ولي خورده ، خروار يك كه اين مثل درس
.كنه خواب
.كرد آهسته را قدمش
جا اين من.ميادش بيرون دود آشپزخونه از كنين نيگا _
.منه منتظر و واستاده زنم.ميكنم زندگي
او پهلوي كمرويانه ولش.ايستاد كوچكش منزل مقابل در
.بود گرفته قرار
بخورين ، نوشيدني يه ما منزل بياين ميخواد دلتون وخ هر _
وازه ، من دكون شب نصف تا كنين جون نوش ديگهاي چيز يه يا
.ميكنم پذيرايي خوب دوستام از من
.پريد جا از پير موش يك مثل
".بخير شب" زد فرياد سرش پشت ميك
موجود زنش.شد وارد عقب در از و برگشت منزلش طرف به
بود نشسته آشپزخانه كوره برابر در و بود غرغرويي و لاغر
نگاه.ميكرد گرم گازي شعله برابر در را خودش داشت و
.انداخت بود ، ايستاده در آستانه در كه ميك به باري سرزنش
با و ماند خيره او چهره بر و شد گشاد چشمهايش گاه آن
:گفت رگهاي دو صداي
بودي؟ كي با _
.گذاشت را خنده بناي ميك
را تو چيزي چه صائبههان ، حدست كاملا ميكني خيال تو _
بودم؟ ديگه يكي با من كه كني خيال كرد وادار
:داد جواب وحشيانهاي لحن با زن
؟...بفهمم قيافهات از نميتونم ميكني خيال _
:گفت ميك
بهت چيزي ميدوني همچيرو و درسته حدست چون خب خيلي _
منتظر صبح تا بايس شد طور اين كه حالا.نميگم
.بشي روزنومهها
ظاهر ترديدي آثار او مظنون چشمهاي در كه شد متوجه ميك
:پرسيد زن و است گرديده
مردم كه ميگفتن همه گرفتنش؟ سياههرو آيا بودش؟ سيا -
.ميرفتن جا اون
من.كن حل رو قضيه تنهايي خودت درسته حدست خيلي اگر _
.نميگم بهت هيچي
به كوچكي آينه.شد حمام وارد و گذشت آشپزخانه از ميك
به و برداشت را كاسكتش كلاه ميك بود ، شده نصب ديوار
:گفت خود به و كرد نگاه صورتش
.داشته حق اون بزرگ ، خداي _
قديمي نشريات از برگزيده x
آشنا غريبه
مونرو آليس آثار و زندگي به نگاهي
كارور زنانه نسخه
سرشت.م.مريم:ترجمه
برجسته نويسندگان از يكي ،(متولد 1931) مونرو آليس
با اغلب را او داستانهاي - است معاصر كوتاه داستان
مونرو و كارور.ميكنند مقايسه كارور ريموند داستانهاي
به كارور:دارند توجه مردم از خاص اقليتي به يك هر
هستند ، جامعه پايين طبقه از كه شهرنشيني آمريكاييهاي
متوسط طبقه از كه روستاييهايي به مونرو و ميپردازد
خود موضوع فراسوي به هردو اين وجود با.هستند كانادا
.ميكنند فاش را انساني جهانشمول و خام حقايق و ميروند
نويسنده اين كوتاه داستانهاي مجموعه از مجموعه سه
"هستي؟ كي كردي فكر" ،(1968) "شاد سايههاي رقص" كانادايي
موفق (1986) "عشق تكامل" و [بوكر جايزه نامزد] (1978)
گاورنر جايزه" كانادا ، ادبي جايزه مهمترين دريافت به
دريافت نويسنده ، اين افتخارات ديگر از.شدهاند "جنرال
به كانادا ، كتابفروشان كانون جهاني كتاب سالانه جايزه
جايزه همچنين و (1971) "زنان و دختران زندگي" رمان خاطر
مجموعه سال 1995 در.كاناداست - استراليا ادبي
بهترين عنوان به ، (1994) "بيپرده اسرار" داستانهاي
رسيد ، چاپ به بريتانيا سراسر در سال 1994 در كه كتابي
.كرد خود آن از را اسميت ، اچ.دبليو جايزه
بوده زنان و دختران زندگي هميشه مونرو داستانهاي موضوع
.آنهاست مشكلات و احساسات تحصيلات ، شامل كه زندگي است ،
اغلب و آغاز از زنان ، سن رفتن بالا از او داستانهاي
اين از بخشي هم مردان البته و ميگويد آنها ازدواج پايان
تقريبا ميبينيم آنها از كه تصويري اما.هستند زندگي
خيانت ، امكان هميشه كه مرداني.است زنان نگاه از هميشه
علاقه گرچهدارد وجود جانبشان از بيتفاوتي و خشونت
نيست ، زنان به كنراد علاقه از بيش مردان زندگي به مونرو
كه چرا خواند ، فمينيست نويسنده يك را او نميتوان اما
ما كه هستند خلاقانهاي ويژگيهاي داراي او داستانهاي
كه ويژگيهايي همان.داريم سراغ دوجنسيتيها در را آنها
خود داستانهاي از يكي و بود حسرتشان در وولف ويرجينيا
.كرد صفات اين به مزين را "است آدم خود مال كه اتاقي"
را بودنش زن كه زني اما مينويسد ، زن يك عنوان به مونرو
"جنسيت" مونرو داستانهاي در اصلي مسئله.است كرده فراموش
نويسندگاني با متفاوت او كارهاي خاطر همين به و نيست
حتي يا موريسون توني يا كارتر آنجلا يا لسينگ دوريس چون
آثار به نزديك مونرو كارهاي گفت ميتوان.است وولف
را سبقت گوي حتي و اوست نام صاحب استاد "اوكانر فلانري"
مونرو داستانهاي.است ربوده مشهور نويسنده اين از
صداي مثل پرسروصدايي ، پايان كه اوكانر داستانهاي برخلاف
صدايي با ميرسد ، انتها به آرامي به دارند ، هفتتير شليك
اوكانر برخلاف باز و.جيبي عينك در شدن بسته تيليك مثل
تحميل شخصيتهايش به را كاتوليك مذهب به گرايشاش كه
خالصي احساس شخصيتهايش ، قبال در مونرو احساس ميكرد ،
خارجي فكري نظام هيچ كه چخوف احساسات خالصي به است ،
.كند آلوده را ناب احساسات اين نميتواند
ويژگيهاي از ديد زاويه تغيير و زمان جابهجايي
يك عشق" داستان مجموعه در خصوص به - مونروست داستانهاي
ميشوند ديده زحمت به جابهجاييها اين.(1998) "خوب زن
صفحات آخرين به وقتي كه غيرتصنعياند و طبيعي قدر آن و
مسير از غير مسيري در داستان كه درمييابيم ميرسيم ،
ظاهري موضوع عبارتي به و برداشته گام اوليه شده مشخص
شاخص ويژگيهاي ديگر ازنبوده واقعي موضوع داستان ،
كه جزيياتي.است جزييات گفتن براي او نگاه مونرو كارهاي
از استفاده با مونرو و خاطراتاند يادآور سادگي عين در
پاراگراف يك در را محيطها و شخصيتها كل ميتواند آنها
.بگنجاند
:مينويسد مونرو "منتخب داستانهاي" نقد در آپدايك جان
از يعني) پيش سال بيست حدود كه مونرو داستانهاي..."
داراي ابتدا همان از ميشدند ، چاپ نيويوركر در (سال 1976
بسيار تفكر و تعمق حاصل كه پيچيدگي:بودند ويژگيها اين
ذهني ، تصاوير و بيان سبك شفافيت و صراحت پيرنگ ، تعدد است ،
"...صداقت و استثنايي روانشناختي كاوشهاي
"عشق تكامل" داستان مجموعه بر نقدي در اوتس كرول جويس و
با و مشابه نويسندگان همچون مونرو آليس":مينويسد
تروور ، ويليام تيلور ، پيتر مثل كساني خود ، عصر استعداد
داراي كه مينويسد كوتاهي داستانهاي غيره و اوبرين ادنا
.رماناند يك تاريخي گاهي و عاطفي اخلاقي ، فشردگي
در است ممكن گرچه او مثل نويسندگان و مونرو داستانهاي
اين اما بگيرد ، قرار مينيماليستي داستانهاي ژانر
مينيماليستي ، هدفهاي و تكنيكها از جدا نويسندهها
از تقليدواري نمونه كه ميكنند خلق را خيالي دنياهاي
زندگيشان مناطق صداي به آنها.واقعياند كاملا دنياهاي
صافي از را گفتار طبيعي ريتم و ميدهند تازهاي صداي
عبور (نيستند خودنمايانه كه) خالصتري نوشتاري گفتارهاي
محلي ، افسانههاي اشكال و طرحها به آنها.ميدهند
موضوعات.وفادارند فاميلي خاطرات و حكايات بلند ، قصههاي
شخصيتهايشان رفتار و است رئاليستي هميشه تقريبا آنها
"...است واقعي آدمهاي مثل معمولا
كتاب پيشنهاد
كارور ريموند نوشته فاصله كتاب به نگاهي
ستارهها اندازه به
گلستاني رويا
فاصله
كارور ريموند: نوشته
مستور مصطفي: ترجمه
مركز نشر
1380_ اول چاپ
تشكيل كوتاه داستان دوازده از كه فاصله داستان مجموعه
از يك هر.انساني روابط عمق به موشكافانه است نگاهي شده
و گذرا لحظههاي از كه ميماند كوتاه فيلمي به داستانها
همچون.شدهاند گرفته زندگي بياهميت ظاهر به صحنههاي
از ردپايي اوست ، صداي و كارگردان حضور از خالي كه فيلمي
تفسير بنابراين و نيست داستانها كجاي هيچ در نويسنده
.است خواننده خود عهده به داستانها
خط بهطنزآلودند و سياه رئاليستي ، شدت به داستانها
انساني ، روابط پايان نقطه به ميرسي كه داستان هر پايان
بدانند خود كه بيآن آدمها.ميرسي دنيا آخر آخر به
كه بحراني.ميبرند رنج آن از و هولناكاند بحراني دچار
از بهانهاي ، كوچكترين با و كرده لانه ضميرشان اعماق در
و گاه گريه تا گرفته شب نيمه در تلفن زنگ گوشخراش صداي
سياه گرداب در را آدمها و ميكند طغيان.طفلي بيگاه
شدن شفاف به بحرانها اين گاهي اماميكند غرق خود
آغازي به و خودشناسي به دروني ، تحولي به زوجها ، روابط
.ميانجامد ديگر
از مختصر و موجز تصويري مجموعه اين داستانهاي اكثر
خواباند بستر در اغلب كه زوجهايي.زوجهاست ميان روابط
آشفته خوابهاي يا ميبرند رنج بيخوابي از يا كه
ميكنند دود سيگار بيخوابي از فرار براي يا و ميبينند
برقراري از نهايت در و ميزنند بيمعني حرفهاي و
را شب يكديگر از نااميد و ميمانند ناتوان ساده رابطهاي
روزي پي از روزي را باطل دور اين و ميرسانند صبح به
.ميدهند ادامه ديگر
شدن گم "سيگارها بازوها ، دوچرخهها ، " داستان در
پسري شده گم شخصيت از بخشي تا ميشود بهانهاي دوچرخهاي
و خمود موجودي او از زندگي كه مردي شود آشكار پدرش براي
در و ميشود بيدار او در خشمي ناگهان ساخته ، منفعل و سست
ديگري جور را او هميشه كه پسرش حيرتزده چشمان مقابل
به ميتوان را او خشم.ميزند زمين به را حريف ديده ،
زناشويي روابط زندگي ، ناملايمات ;كرد تفسير دليل هزاران
...و نسلها فاصله ناموفق ،
تلاش بيهوده كه است زوجي داستان ،"دانشجو همسر" داستان
خوبي به دو هر اما كنند ، برقرار ارتباط باهم تا ميكنند
خود پايان نقطه به روابطشان كه آگاهند موضوع اين از
يكي شايد.است بيفايده آن بهبود براي تلاشي هر و رسيده
تلاش زن كه است زماني مجموعه ، اين تصاوير زيباترين از
داستان.كند يكي شوهرش نفسهاي با را نفسهايش تا ميكند
است ، مجموعه اين طنز داستانهاي از يكي بيشك كه "چاق"
غذا مرتب چاقياش وجود با كه است چاقي خيلي مرد داستان
درواقع.ميخورد غذا هم لذت و اشتها با و ميدهد سفارش
هيچ و پذيرفته كاملا چاق آدمي عنوان به را خود هويت او
تاثيري داستان ، زيبايي.نميكند خود اصلاح جهت در تلاشي
ديدن با راوي.ميگذارد داستان راوي در چاق مرد كه است
جدا هويتي خود ، مستقل و گمشده هويت به نوعي به چاق مرد
كه ميكند احساس داستان پايان در و ميبرد پي شوهرش از
."ميشود تغيير دستخوش دارد زندگياش"
.آدمهاست ما فاصله صريح و ساده روايت "فاصله" داستان و
گريه تنها.ستارههاست فاصله اندازه به كه فاصلهاي
در تازه كه را جواني زوج رابطه بحران عمق نوزادي بيوقت
.ميدهد نشان هستند ، راه آغاز
مجموعه اين داستان حرفهايترين شايد و طنزترين اما
شخصيتهاي.است "ميخوابيده تخت اين روي كه كسي" داستان
زن مجموعه ، اين داستانهاي اغلب مثل هم داستان اين اصلي
از نيمهشب تلفني زنگ مزاحم صداي خاطر به كه شوهرياند و
و ميكشند سيگار بيخوابيشان جبران براي و ميپرند خواب
براي را نگفته رازهاي و ميزنند حرف در آن و در اين از
به طنزي كاملا موقعيت ميان اين در و.ميكنند تعريف هم
كه ميشود سبب تلفن يك زنگ تنها كه چرا.ميآيد وجود
نيستند ، خوشايند هم چندان كه نگفتهاي اسرار از نهتنها
فرضي ناراحتيهاي و ترسها و دردها به پي كه شوند باخبر
.ميرسند مردن چگونه و مرگ به نهايت در و ميبرند هم
كه افتادم فكر اين به مجموعه اين داستانهاي خواندن با
غوطه آب زير هميشه كه هستيم ماهيهايي مثل آدمها ما
آب توي كه طعمهاي بهانه به هرازگاهي و ميخوريم
ممكن اماميآوريم بيرون آب زير از را سرمان ميافتد
در زندگي به ناآگاهانه و نياييم آب روي هم هيچوقت است
ادامه سياهيها و تنهاييها بحرانها ، اعماق در آب ، زير
.بدهيم
|