(ع)حسين امام مخالفان
عنوان با است مقالهاي دوم بخش حاضر تحليل:ه اشار
در اسفندماه 80 روز 28 در كه "(ع)حسين امام مخالفين"
و محترم نويسنده از پوزش با.رسيد چاپ به صفحه همين
علت به مقاله ادامه درج امكان كه گرامي خوانندگان
نظرتان از مطلب بخش آخرين نشد ، ميسر نوروزي تعطيلات
.ميگذرد
حادثه در قدرت به علاقهمندي تاثير از سوم نمونه:ج
كربلا
وقتي كه نوشتهاند شرح اين به را مطلبي مورخين از برخي
حضرت پيشنهاد به نوبت سه در شد كربلا وارد بنسعد عمر
همراه به سعد پسر و شد برگزار مذاكره جلسه ابيعبدالله
بزرگوارش برادر همراه به (ع)حسين و غلامش و حفص فرزندش
گفتوگو به علياكبر حضرت شريفش فرزند و اباالفضل حضرت
.نشستند
آن مذاكرات از ولي بود طولاني هم بسيار كه جلسه اين در
در جمله چند همين ولي) نمانده تاريخ در جمله چند جز
مفيد بسيار است ، كوفيان محرك عوامل بيان كه ما ، موضوع
:مذاكرات متن اين و.(بود خواهد
بيا توست فرمان تحت كوفه لشكر امروز سعد پسر:(ع)حسين
شهر اين مردم و برگردانيم كوفه طرف به را عظيم نيروي اين
.كنيم رها حكومت ستم از را
تمام زياد پسر نشديم موفق و نموديم اقدامي چنين اگر:عمر
.ميكند غارت مرا اموال
متعلق كوفه وباغات مزارع بهترين كه ميداني تو:(ع)حسين
املاك بهترين بيافتد اتفاقي چنين اگر است بنيهاشم به
.ميدهم تو به را مدينه
اسير را آنها عبيدالله و هستند كوفه در من خانواده:عمر
.ميكند
را تو خدا بكشي؟ مرا ميخواهي آيا سعد پسر اي:(ع)حسين
براي فقط تو و است بهانه اينها همه كه بكشد رختخواب در
كه بدان ولي ميزني جنايت اين به دست ري حكومت به رسيدن
.برد نخواهي گندمي ري از
به و ترك را حسين تا برميخاست كه حالي در سعد ، عمر)
:ميگويد چنين (بدهد پايان مذاكره
(9).ميكنم استفاده آن جو از نشد من نصيب ري گندم اگر
و گرفته تمسخر رابه حسين سخن سعد عمر كه فرموديد دقت
را خود ري حكومت به يافتن دست براي فقط كه ميكند اعتراف
.است كرده جنايتي چنين آماده
كربلا حادثه در طلبي قدرت تاثير از چهارم نمونه:د
و او بين كه فراوان رايزنيهاي و مذاكرات از بعد سعد عمر
:مينويسد چنين كوفه به نامهاي طي شد انجام (ع)حسين
مردم بلكه نيامدهام اينجا به جنگ براي من:ميگويد حسين
پشيمان من ازآمدن اگر اكنون كردهاند ، دعوت مرا كوفه
راضي حجاز به من بازگشت به اگر و برميگردم شدهاند
اين اگر و ميشوم خارج يزيد حكومت تحت بلاد از نميشويد
تسليم را خود آنجا و شام بروم بگذاريد نميپذيريد هم را
(10).بگيرد تصميم دربارهام او تا كنم
كه ميكند پيشنهاد عبيدالله به هم سعد عمر خود سپس و
. برود شام به بگذاريد
كه ميخواند را نامه اين حالي در عبيدالله
.داشت حضور نيز شمربنذيالجوشن
.سرداد داشت رضايت از نشان كه خندهاي خواندو را نامه
.كرد سوال را او شادماني علت شمر
با و برود شام به عراق از است شده حاضر حسين داد جواب
را او خون نيستيم مجبور ما ترتيب اين به كند گفتگو يزيد
.بگيريم گردن به
برود؟ او بدهي اجازه ميخواهي:پرسيد شمر
پاي با كه بهتر اين از چيزي چه نرود ، چرا آري ، :عبيدالله
او قتل به مسلمين نزد در هم ما و برود يزيد دام به خود
.نشويم متهم
ميخواهد شايد است ، مزدوري مرد سعد عمر زياد ، پسر:شمر
از و است بزدلي آدم او چون برهاند معركه ، اين از را خود
.ميترسد جنگ
چيست؟ تكليف باشد چنين اگر:عبيدالله
تمام را كار تا بسپار من به را كوفه سپاه فرماندهي:شمر
.كنم
پيش سعد پسر امثال بودكه اين ما هدف اول از:عبيدالله
.ميشود غرض نقص كنيم چنين اگر بجنگد حسين با مردم روي
چه؟ بجنگد و شود پشيمان سعد عمر اگر:شمر
راضي را عبيدالله است فرماندهي تشنه كه شمر بالاخره و
حاضر سعد عمر اگر كه بنويسد او براي مشروطي فرمان تا كرد
سمت اين به شمر و معزول فرماندهي از نيست حسين با جنگ به
(11).شود منصوب
و ملاقات سعد پسر با آمد ، كربلا به فرمان اين با شمر
را حسين با جنگ براي آمادگي اگر كه خواست ازاو مصرانه
بسپارد او به را كوفه سپاه و خودكنارهگيري سمت از ندارد
او به داشت را ري حكومت دادن دست از خوف كه سعد عمر ولي
كه بود چنين اين.كند تمام را كار خودش كه داد اطمينان
حالي در عصر نماز اقامه از بعد محرم نهم روز ظهر بعداز
شد اسب بر سوار لشكر پيشاپيش داشت دست بر تير و كمان كه
شهادت به را آنها و خواند خدا سپاهيان خودرا لشكر و
بدهند شهادت زياد عبيداللهبن امير نزد كه خواست و طلبيد
.است كرده پرتاب حسين اردوگاه به را تير اولين او كه
كرد پرتاب يارانش و حسين سوي به نهاده كمان چله به تيري
لحظات آخرين تا سعد ابن و (12)درگرفت جنگ تير اين با و
و چنين اگر كه ميشد تهديد شمر بوسيله دائما عاشورا روز
براي شمر گويي بسپارد او به را فرماندهي بايد نكند چنان
يك براي شده اگر تا بود گشوده دهان فرماندهي حكم بلعيدن
چنگ با نيز سعد ابن و (13) بدانند سپاه امير را او لحظه
(بود چسبيده ري حكومت حكم به خيالش به كه) را آن دندان و
.نميكرد فروگذار جنايتي هر از و ميكرد حفظ
عامل دومين
و كربلا به عزيمت آماده كوفه مردم شد موجب كه ديگري عامل
آمدن گرفتار از وحشت شوند خود براي ابدي ننگ آن خريدن
هولناك سختگيريهاي آن ، علت و بود بنياميه عمال بهدست
.است (ع) بيت اهل علاقهمندان به نسبت اموي دستگاه
و اموال غارت و بيتالمال سهميه قطع از ترس حال هر به
زير در دادن جان و رفتن دار بر و پا و دست قطع و زندان
را آنها كه بود كرده تاثير مردم اين در آنچنان شكنجهها ،
خفتي هر به تن كه ساخته تبديل بزدلي و زبون موجودات به
زياد ابن عبيدالله و شوند حكومت گرفتار مبادا ميدادند ،
مردم به تا گرفت كار به را خود سعي تمام شرايط آن در نيز
با عمل شدت در و سنگدلتر بنياميه از او كه بفهماند
دلها در را ترس طريق اين از تا است ، سرسختتر مخالفين
آماده مردم و نموده حاكم آنها بر را وحشت و رعب و زنده
كثيف خواستههاي برابر در شدن تسليم به و منصرف را قيام
عبرتآموزي براي اينجا در.شد نيز موفق و كند وادار خود
وحشت اين آثار از نمونههايي تلخ واقعه اين از بيشتر
.ميكنيم ذكر را كوفه اهالي قلوب بر حاكم
"اعور شريكبن" از عبيدالله عيادت معروف داستان در:الف
وقتي بود قرار كه "عروه بن هاني" خانه در او قتل طراحي و
پاي از را او شريك علامت با مسلم است غافل عبيدالله
از داد علامت شريك هرچه نقشه ، اجراي هنگام ولي درآورد
گرديد خارج هاني خانه از سالم او و نشد خبري مسلم اقدام
با شريك و شد خارج خود مخفيگاه از مسلم كه هنگامي و
از كرد ، ذكر را دلايلي پرسيد ، مسلم از را علت ناراحتي
با هاني همسر بكشم را او خواستم وقتي" گفت اينكه جمله
خواست من از و شد من دامن به دست آه و اشك و ترس و هراس
مورد فرزندانش و شوهر والا نكنم را كار اين او خانه در
(14)".شد خواهند واقع حكومت غضب
از خواص كه نداشت زنان به اختصاص حكومت از هراس اين:ب
"قاضي شريح" آنها جمله از بودند ، گرفتار آن به نيز مردان
بود نشسته قضاوت كرسي بر شهر اين در سالها كه مردي.است
آنقدر دارالعماره در را (عروه هانيبن) عبيدالله كه وقتي
بيني و دهان از خون و گشته آويزان صورتش پوست كه بود زده
نيروهاي بود ، افتاده گوشهاي در بيرمق و بود سرازير او
اجتماع دارالعماره در او حال از اطلاع براي قبيلهاش
.كردند
سخن هاني قبيله با بام بالاي از خواست شريح از عبيدالله
همراه نيز را مهران خود غلام و برگرداند را آنها و بگويد
.فرستاد دارالعماره بالاي او
با و است سالم او كه داد اطمينان هاني قوم به شريح
قاضي سخن به نيز آنها ميباشد ، مذاكره حال در عبيدالله
.برگشتند و كرده اعتماد شهر
:گفت پرسيدند ، شريح از را هاني حال كتمان علت وقتي بعدها
را واقعيت اگر ترسيدم بود من همراه عبيدالله غلام چون
(15).شوم عبيدالله گرفتار بگويم
اطراف از مردم شدن پراكنده عوامل عمدهترين از يكي:ج
:اينكه آن و كردند منتشر كوفه در كه بود شايعهاي مسلم
و است راه در (ع)حسين سركوبي قصد به شام از عظيمي سپاه
سركوبي براي خود يا و كنند همكاري او با كوفه مردم اگر
خواهد كوفه عام قتل به اول شام سپاه نكنند اقدام (ع)حسين
.(ع)حسين كار به سپس و پرداخت
دراز ساليان كه كوفه ، مردم كه بود شايعه اين دنبال به
در كوفه نيروي شكستهاي و شام لشكر قدرت افسانههاي
وحشت به شدت به خبر اين از بود ، شده زمزمه گوششان
و فرزندان بردن خانه به براي مردان و زنان و افتادند
مسلم ياران همه بالاخره و ميكردند تلاشها خود برادران
چنان مسلم و (16)خانههارفتند به شام سپاه ترس از
در راهنمايي نه و ماندن براي جايي نه ديگر كه ماند تنها
.داشت ناآشنا شهر آن
مرگ گرد گويي كه شد حاكم كوفه بر رعبي چنان حال اين در
.پاشيدهاند شهر اين بر
نميشد شنيده كسي از صدايي جنايات بدترين مقابل در ديگر
از اندكي تعداد با آمده بهدست فرصت در عبيدالله و
و بودند شده مسلط خود بر زده وحشت جو اين در كه شيعيان
هرچه نميكردند پنهان (ع)بيت اهل به را خود وفاداري
.نميديد خود در را او با مخالفت غيرت احدي و كرد خواست
اشاره مردم سكوت و حكومت فجايع اين از نمونه چند به
:ميكنيم
به (17)(ص)پيامبر اصحاب از سالهاي نه و هشتاد پيرمرد -1
مرد هزار چهار خود قبيله از فقط كه عروه بن هاني نام
مردان تعداد و داشت نظام پياده هزار هشت و سواره زرهپوش
به بود او همپيمان كه كندي قبيله نيروهاي با او رزمنده
محلي در و برده سلاخان بازار به را ميرسيد نفر هزار سي
حالي در مردان چشم مقابل در ميبريدند سر را گوسفندان كه
سر ميطلبيد كمك به را يارانش استغاثه و فرياد با كه
.نداد او به پاسخي شده مرعوب قوم اين از هيچكس و بريدند
(18)
به وقتي بود رفته حج به ايام آن در كه "تمار ميثم" -2
علاقهمندان از كه اين جرم به فقط و فقط بازگشت كوفه
و شد آويخته دار به عام ملا در است (ع)ابيطالب عليابن
(19).نبود مخالفت ياراي را كسي
ناسزا (ع)علي به اينكه جرم به فقط را "هجري رشيد" -3
بالاي بر را او و بريدند را زبانش و پا و دست نميگفت
هيچگونه تاريخ ولي رساندند شهادت به و زدند ضربتي دار
.است نكرده ثبت افتاده هراس به مردم اين از را مخالفتي
(20)
ابي حضرت اعتماد مورد نماينده "عقيل ابن مسلم" -4
هجده اين از پيش كه مردمي همان) مردم حضور در را عبدالله
دارالعماره بالاي بر (كردند بيعت او با آنها از نفر هزار
بام بالاي از كه ديدند را او سر حيرتزده جمعيت و برده
لحظهاي و افتاد زمين به و شد جدا بدن از شمشير ضربت با
هول از آنها و شد پرتاب مردم ميان به بيسرش بدن بعد
لب اموالشان غارت و قتل و اميه بني سياهچالهاي
بر اجازه خود به حكومت وحشت از ولي ميگزيدند دندان به
(21).نميدادند كلمهاي راندن زبان
هستند جامعه در وحشت و رعب ايجاد پي در كه آنان آري
كه هستند مردم عامه اين و دارند سر در پستي و شوم اهداف
از را كارشان چاره و شوند آنها ارعاب مغلوب نبايد هرگز
الا و نگردند مبتلا روزي چنين به تا بسازند ابتدا همان
مرعوب را مردم اگر دارند آدمكشي و جنايت روحيه كه كساني
.كرد نخواهند رحم هيچكس و چيز هيچ به ببينند خود
(امثالهم شر من نعوذبالله)
از جلوگيري براي نيز كربلا ميدان در ارعاب سياست اين -5
كه كوفي سربازان از جوان يك و ميشد اعمال مخالفي فكر هر
كار حساب ديگران تا زدند گردن بود ، كرده مطرح را سوالاتي
.بدانند را خود
سيم و زر و مال به علاقهمندي:سوم عامل
:دارد وجود بررسي جاي جهت دو از عامل اين خصوص در
علاقه دادن نشان و وابستگي و آزمندي اين شدت اول ، جهت
در حرام ، كه مالاندوزي از بيپروايي و مال كسب به
كوفه مردم از ممكن زشتترينشكل با واقعه سرتاسراين
.است شده آشكار
مقابل در اينچنين مردم چرا كه اين بررسي دوم ، جهت و
و ميباختند را خود غنيمتناچيزي ويا اندكي جايزه
مرتكب را اعمال شنيعترين بهراحتي آن آوردن بدست براي
عصرها همه براي است هشداري جهت دو هر در دقت و ميشدند
آنهايي خصوصا) جامعه از جايگاهي هر در كس هر و ونسلها
مواظب بايد(دارند دست در قدرترا و ثروت توزيع كه
و نكنند پراكنده مردم بين در آزرا و حرص موجبات باشند
مردم دعوت به فقط بخواهند كه باشند آن از هشيارتر بايد
كانالهاي كنترليبر هيچ و كنند اكتفا پارسايي و زهد به
عدهاي صورت اين در كه باشند نداشته ثروت به دسترسي
اكثر و آورند روي ثروتاندوزي به خطرناك شكل به اندك
اندك عده آن چه هر و نمايند بسنده قوتلايموت به جامعه
بيشتري عقده دلايناكثريت در مالاندوزيكنند ، بيشتر
را عقدهها آن فرصت ، يافتن هنگام و شد خواهد انبار
و خود از بايد اكثريت طرفياين از و نمود خواهند آشكار
جاي به و نمايند مراقبت شدت به خويش نفساني خواهشهاي
و چنان و كاخهايچنين و كلان ثروتهاي انديشيدنبه
به (ندارد ثمري عقده ايجاد جز كه) آن و اين امكانات
اموال غارت به دادن پايان براي قانوني و شرعي راهي يافتن
روزگار آن در است مسلم آنچه حال هر به.بينديشند عمومي
كه بود صورتي به ثروت توزيع روند آن از قبل خيلي و
خود امكاناتزمان گونه همه اموي حكومت به وابسته اقليتي
(كوفه شهر بخصوصدر) مردم واكثريت داشتند دراختيار را
مقرري به چنان و ميكردند زندگي فلاكت و فقر در
...و گرسنگي با مساوي قطعآن كه بودند وابسته بيتالمال
آرزو مردم آن از بسياري مكفيبراي قوت لذاداشتن بود ،
نخلستاني و رهرو اسبي و خانهايدرخور داشتن.بود شده
عقدهايبزرگ وابستگاندستگاه ، بسان وتنپوشي خرما از
بردن و انگشتر برايبردن انگشت بريدن الا و بود شده
از چه اگر است ، بوده چه براي (ص)پيامبر پارهزاده پيراهن
اين نبردناز عبرت كردنموجب كوتاه وسخن گذشتن موضوع
را كلام دامن كه نداريم وليچارهاي شد ، خواهد حادثه
و دوستي تاثيرمال از نمونههايي بيان به و نموده جمع
ديگريادآور يكبار عقدهثروتاندوزيبپردازيم ، ولي
بيزحمتو مال طمع را اموي كهمالاندوزان ميشويم
الا و كشاند جنايت اين به حسرت و ، نداري را مردم عامه
و ميبرد را خود شايسته بهره و خويش رنج نان كس هر اگر
ديگران از شايستهتر را ميرسيدخود دستشان كه آنان
ياد از را خود حياي ديزي ديدندر باز با و نميپنداشتند
ولي ميكردند زندان به حرص خرد تدبير با شايد نميبردند ،
.افسوس
:بفرمائيد ملاحظه را پنهان عقده اين از نمونههايي اكنون
تنهاي كوفه شهر در را ، مسلم مردم كه شنيدهايد بسيار-1
علاقهمندي خاطر به "طوعه" نام به زني.كردند رها تنها
.داد پناه را او و داد جرات خود به(ع)بيت اهل به
.ندارد وجود ترديدي زن اين بودن محب و شيعه بنابرايندر
براي فقط فقطو زن ، همين فرزند خانه ، تنها درهمين ولي
مسلم مخفيگاه كردن پيدا براي جايزهايكه به دستيابي
اختيار در را خود خانه پناهنده ميهمانيا بود شده تعيين
(22).شد آنچه شد و گذاشت دژخيماناموي
با جنگ براي كوفه مردم كردن راضي براي زياد ابن -2
راهها آن از يكي.كرد طي را ممكن راههاي همه(ع)حسين
از "(ع)حسين بودن القتل واجب" بر مبني فتوا اخذ
خليفه زمان از او.است قاضي شريح يعني كوفه قاضيالقضا
به نيز (ع)علي حضرت زمان در و شده نصب قضا منصب به دوم
امر در را كوفهاو مردم.است داشته اشتغال امر اين
برخي بر بنا زمانحادثه در (23).ميزدند مثل قضاوت
مورد و وعالم محدث و (24).است داشته سال حدود 90 نقلها
.است بوده كوفه مردم اعتماد
مقدار دادن نشان و تزوير و حيله عبيداللهبا حال هر به
نظرو برخلاف تا كرد راضي را او طلا توجهي قابل
خروج خدا رسول حسينبرخليفه" كه داد عقيدهاشفتوا
(25)".است واجب مسلمانان بر او قتل و كرده
ديدند را شهرخود سابقه با قاضي فتواي وقتي كوفه مردم
كه برخي و باشند سهيم جنايت اين در كه كردند راضي را خود
كربلا به چوب و بيل با و پياده نداشتند سلاح و اسب
...مال براي بار اين و جان ترس از بار يك شريح آري.آمدند
.اوليالابصار يا فاتبروا
كه را"بنربعي شبث" داشت بنا ابنزياد كه قبلاگفتيم -3
او و داشته اعتقاد او به مردم و بود كوفه صاحبنام روحاني
را او و(26)ميدانستند(ص)پيامبر اصحاببزرگ از را
.كند منصوب سپاه فرماندهي به ميدانستند سعد ابن بر مقدم
را شريحاو فتواي از بعد ولي نپذيرفت بود مريض او چون
در ساختنمسجدي جمله از رشوهزياد با را او و خواست
از نفر هزار چهار كردفرماندهي راضي!!!او براي كوفه
مرعوب و وعنوان مال مفتون كه او و بپذيرد را كوفه مردم
پيشاپيشچهار محرم پنجم روز در بود عبيداللهشده قدرت
(27).شد كربلا عازم هزارسوار
حضرت آن دعوتكنندگان از (ع)حسين امام تصريح به شبث ابن
فرمود و زد صدا را او جمع حضور در(ع)امام كه (28)است
مثل نفر هزاران و او كه افسوس ننوشتي؟ نامه من براي آيا
و جانشان ترس از كهيا داشتند لشكركوفهحضور در او
...مقامي وعده به يا و دنيا مال طمع به يا
وبياطلاع نادان عامه از است قوم آگاهان حال اين وقتي
.داشت ميتوان انتظاري چه
بر مازاد آنچه از قسمتي زمان آن در حكومت درآمد از -4
تقسيم مردم بين فصل هر در يا سالانه بودبهصورت مصرف
مخارجحكومت بر مازاد آن از مساوي بهطور همه و ميشد
گاه هر اينكه براي بود عاملي خود اين و ميبردند سهم
.كند وارد فشار مردم بر طريق اين از بخواهد ، حاكمي
كه ميكند اعلام يزيد طرف از عبيدالله نيز حادثه اين در
برابر دو را سهميهاش كند شركت حسين با جنگ در كس هر
.ميكند قطع را آن نكند شركت اگر و ميكند
سهميه جز درآمدي آنها از برخي شايد كه بينوايي مردم
خدا رضاي براي را فشار اين نتوانستند نداشتند بيتالمال
با را خود خانواده و آسايشخود خواستند و كنند تحمل
.كنند تامين الهي غضب خريدن
از و نادان بسيار بلكه بودند بينوا تنها نه آنان
و بودند برده ياد از را الهي امتحان و غافل الهي حكمتهاي
عبيدالله و يزيد دست در آنها روزي و رزق ميكردند گمان
.است
مردمبه اين و كرد را خود تزويركار و زر ، زور آري
مشاهده تا ميبرم كربلا به را شما حالا ولي آمدند كربلا
بوجود جناياتيرا چه دنياطلبي حس ميدان اين در كنيد
.آوردهاست
قاتل را"شمربنذيالجوشن"مورخين مشهور چه اگر -5
قاتل بهعنوان ديگرنيز كسان از ولي ميدانند (ع)امام
هر كه بود اين امر علتاين شايد و شده برده نام حضرت آن
سعد عمر به را ميزدخود حضرت آن ضربتيبه كسي
طلب جايزه(ع)حسين كشتن بهخاطر او از و ميرساند
ادعارا اين حضورداشتند كه نگاراني وقايع و مينمود
بنانس سنان خواهان جايزه اين از نمونه يك.مينوشتهاند
.است
افتاده زمين بر بيرمق و زخمي بدن با (ع)حسين كه هنگامي
با و شد نزديك او به بنانس سنان داشت سجده به سر و بود
.كرد فرو حضرت آن پهلوي به نيزه
.افتاد زمين بر پشت به و شد كنده جا از حسين
خود لذا است كشته را حسين كردند خيال ديگران حتي و سنان
:زد فرياد و رساند سعد عمر به را
به مادري و پدر كه كشتم را كسي كشتم را جهان دو شاه من"
و سيم از مرا شتران پس ندارد وجود او مادر و پدر شرافت
(29)"باركن زر
را كسي چه است ميدانسته دقيقا كه ميفرمائيد توجه
.ميكند چهها عبيدالله جايزه عشق ولي ميكشد
به او و زد (ع)حسين پهلوي به سنان كه ضربتي از بعد -6
زنده هنوز حضرت آن ديد آمد جلو شمر افتاد زمين بر پشت
داد ، فشار و گذشت (ع)امام مبارك سينه روي را پايش است ،
گشود را خود چشمان سختي با و آمد بخود درد شدت از امام
.ميآورد فشار سينهاش به پا با مردي ديد
الجوشن بنذي شمر:شنيد پاسخ كيستي؟:فرمود
ميخواهي؟ چه:(ع) امام
.كنم تمام را كار ميخواهم:شمر
ميشناسي؟ مرا آيا:(ع) امام
مادرت هستي ، (ع)بنعلي حسين تو شناسم ، مي آري:شمرلعين
(ص)مصطفي محمد اسلام پيغمبر وجدت است (س)زهرا فاطمه
.است كبري خديجه وجدهات
مرا ميخواهي چرا ميشناسي مرا اينكه وجود با:(ع) امام
بكشي؟
...بگيرم جايزه يزيد از اينكه براي:شمرلعين
را؟ جدم شفاعت يا داري دوست بيشتر را يزيد جايزه:(ع)امام
و جد و تو شفاعت با را يزيد جايزه از ذرهاي:شمرلعين
(30).نميكنم عوض پدرت
جنايت عظيمترين به را او جايزه گرفتن به شمر علاقه آري
.كرد وادار تاريخ
زمين بر كه داشت سر بر كلاهي افتاد اسب از حسين وقتي -7
و ربود "كندي بشر بن مالك" بنام مردي را كلاه آن افتاد
(31)...آورد كوفه به خود با
سپاه تنهابا و نمانده باقي (ع)حسين براي ياوري وقتي -8
به را خود كه بود برداشته زخم حسين ميجنگيد كوفه عظيم
پيراهني او براي.كرد طلب كهنهاي پيراهن و رساند خيمه
تن بر و زد چاك را پيراهن آن حضرت بود ، بيعيب كه آوردند
.كرد
ميكنيد؟ پاره را پيراهن چرا:پرسيدند
.نكنند برهنه را بدنم شدم كشته وقتي ميخواهم:فرمود
عمر افراد از عدهاي كرد جدا او بدن سراز شمر وقتي ولي
و (32)كردند حمله او بدن به حضرت آن لباس غارت براي سعد
بحربن بنام شخصي را كهنه پيراهن همان و ميبرد چيزي هركس
(33).برد خود با و آورد بيرون امام تن از كعب
نام كه ميربود را امام لباس از قطعهاي هركس بالاخره و
.است شده ثبت تاريخ در نيز شده ربوده اشياء با ربايندگان
(34)
به حسين اموال غارت براي لشكر حسين لباس غارت از بعد -9
نبود آنجا زيادي اموال طرفي از چون و كردند حمله خيمهها
كسي به زيادي چيز بود بسيار غارتگران تعداد طرفي از و
و زنان سرپوش لذا ميرسيد دير اگر ، مخصوصا نميرسيد
.ميربودند ممكن شكل وحشيانهترين با را آنان زيورآلات
شديم مستقر كربلا در وقتي ميگويد (ع)حسين دختران از يكي
نابرابري جنگ به بايد اينجا كه شد مسلم (ع)حسين براي و
هم كنار كودكان و زنان براي چادر چند داد دستور دهد تن
پر هيزم با و كندند بزرگي كانال را آن اطراف و كنند نصب
حمله زنان خيمه به دشمن اينكه براي عاشورا روز و كردند
.زدند آتش را كانال هيزمهاي نكنند
معبر يك فقط و داشت قرار آتش از حلقهاي در زنان چادر
و شد كشته (ع)حسين وقتي.داشت وجود خروج و ورود براي تنگ
امام دستور به كرد حمله خيمهها به غارت براي لشكر
تا ميكرد بيرون آتش حلقه از را كودكان (س)زينب ،(ع)سجاد
.كنند فرار
به حال اين در كردم فرار ميآيد ، بطرفم سواري ديدم من
بيرون پا از مرا كفشهاي و رسيد من به او افتادم ، زمين
گريه چرا پرسيدم او از ميريخت ، اشك حاليكه در آورد
ميكني؟
غارت را خدا رسول دختر حاليكه در نكنم گريه چرا:گفت
.ميكنم
.چشمبپوش غارت از:گفتم
(35).برد خواهد ديگري نبرم من اگر:گفت
بطرف مردي:ميگويد كه است (ع)حسين دختر همان ظاهرا -10
، به زد من كتف به نيزه با كنم فرار خواستم كرد ، حمله من
مرا گوشواره اينكه براي و رسيد من ، به افتادم زمين به رو
وقتي شدم بيهوش و شد پاره گوشم كشيد ، محكم را آنها ببرد
:گفتم.برخيزم كه ميزند صدا مرا عمهام ديدم آمدم بهوش
.بپوشانم را سرم بده داري چيزي اگر عمه
(36).است برهنه سر تو مثل هم عمهات:داد جواب
داشته ارزش چقدر دختركي گوشواره و دستمال و خلخال راستي
كه باشد آن خودباخته و دلداده اينچنين انساني كه است
بيرحمي با را پيامبرش زادگان فرزند از هم آن يتيم كودك
.ميدهد قرار چپاول و هجوم مورد
بعيد وبرايت نداشته واقعيت امور گونه اين كني گمان مبادا
كه است شده بسيار چه حريص يا محتاج انسان زيرا باشد ،
خارج بدنش از را او كفن و كشيده بالا گور از را مردهاي
.است نموده رهايش برهنه و كرده
بودند مجبور ميآمدند غارت براي كه كساني از برخي -11
.برگردند خالي دست
به را خود شتران كه شترداري پيرمرد كه است معروف
استفاده براي را آنها او و بود داده كرايه عبيدالله
به شتران همراه نيز خود بود فرستاده كربلا به لشكرش
.بود آمده كربلا
چيزي نتوانست ولي رفت نيز او ميرفت غارت براي لشكر وقتي
اردوگاه طرف به هوا تاريكي در كه حالي در و آورد بهدست
به وقتي ميكند عبور كشتهها ميان از برميگشت سعد عمر
ماه نور زير چيزي ديد رسيد ، (ع)بيسرحسين جسد كنار
دست در كه است انگشتري ديد بردارد ، را آن شد خم ميدرخشد
، كند خارج اباعبدالله دست از را آن تا نشست است ، حضرت آن
ترسيد شايد او و نميشد خارج انگشتر ولي كرد سعي اندكي
لذا باشد شريك غنيمت اين در بخواهد و برسد او به ديگري
خود با را آن و بريد را امام انگشت كاردي با بلافاصله
(37).باشد برده را انگشتري تا برد
.تازاندند اسب (ع)امام بدن بر كه شنيدهايد بسيار -12
تازاندند؟ اسب پارهاي پاره و بيسر بدن بر چرا راستي
:كه است اين پاسخ
عمر براي نامهاي فرستاد كربلا به را شمر عبيدالله وقتي
بر كشتي را حسين وقتي بود نوشته نامه پايان در نوشت ، سعد
كني خرد را سينهاش و پشت استخوانهاي تا بتازان اسب بدنش
از الا و بدهيم برداران فرمان و شنوا پاداش تو به تا
.بسپار شمر به را همه و شو كنار بر فرماندهي
فرمان تتمه خواست او از شمر شد كشته (ع)حسين وقتي لذا
"فرمانبران پاداش" اينكه براي او و كند اجرا را عبيدالله
بر كه است داوطلب كسي چه زد فرياد لشكر ميان در بگيرد را
و شدند داوطلب نفر ده بگيرد؟ جايزه و بتازد اسب حسين بدن
را استخوانهايش اينكه تا تاختند حسين بدن بر اسب آنقدر
گفتهاند عبيدالله از جايزه گرفتن هنگام خود و كردند خرد
سينهاش استخوانهاي كه تاختيم حسين بدن بر اسب آنقدر كه
(38).شد آرد
از قبل را (ع)حسين سر شد مامور سعد عمر طرف از خولي -13
وارد وقتي او برساند عبيدالله به و برده كوفه به چيزي هر
تحويل براي دارالعماره در كسي و بود هنگام شب شد كوفه
و برده منزل به خود با را سر خولينداشت حضور سر گرفتن
زن و (39).نمود پنهان را آن نشود متوجه همسرش اينكه براي
بودي؟ كجا روز چند اين پرسيد او از
.بودم رفته كربلا به داد جواب خولي
به شروع و شد منزل در حسين سر وجود متوجه گفتگو ضمن زن
چرا كه ميزد صورت و سر بر و نمود فزع و جزع و بيتابي
صبح فردا:داد جواب خولي.كردهاي آلوده جنايت به را خود
جايزهاي و ميدهم تحويل عبيدالله به را سر اين من
(40).شوي بينياز عمرت پايان تا كه ميگيريم
عبيدالله نزد را (ع)حسين سر روز آن فرداي خولي همين -14
آن فرزند قاتل منم:گفت و نهاد او برابر و آورد ابنزياد
و سياه هر از نسبش و خواند نماز قبله دو هر بر كه امامي
تا پس هستند ، خلايق بهترين مادرش و پدر و برتر سفيدي
(41).كن سيمپر و زر از را اسبم ركاب
ديگر نفر چند با تميم بن از "ابنصريم بديل" -15
رساند شهادت به را او و كرده محاصره را "حبيببنمظاهر"
شهدا سرهاي ورود هنگام..و كرد جدا بدنش از را او سر و
بسته خود اسب گردن به را حبيب سر تميمي مرد اين كوفه به
بين اين در دهد نمايش مردم براي را خود رذالت تا بود
و ميكند همراهي را او مرتب نابالغي كودك كه شد متوجه
.ميكند نگاه سر اين به خيرهخيره
افتادهاي؟ من دنبال چرا پسر:گفت قاتل
.نيست چيزي:داد جواب پسرك
ميخواهي؟ چه بگو من به نيست عادي تو حركات ولي:گفت قاتل
.بده من به را سر اين:داد جواب پسرك
چهكني؟ ميخواهي:گفت قاتل
.كنم دفن بدنش با و كربلا ببرم ميخواهم:گفت پسرك
باشي؟ داشته محبتي چنين سر اين با ميخواهي چرا:قاتل
.است من پدر سر اين:پسرك
كيستي؟ تو:قاتل
من:گفت (بود شده سرازير چشمانش اشك كه حالي در):پسرك
خواهش است من پدر او هستم مظاهر حبيببن فرزند قاسم
.بده من به را سر اين ميكنم
از و بدهم امير به را سر اين ميخواهم من جان پسر:قاتل
(42).بگيرم خوبي جايزه او
خوروزوقي صابري رضا
:پانوشتها
-منابع 1 -10/ شده خلاصه صفحه 245 جلد 1 خوارزمي مقتل -9
-صفحات 5 گذشت چه كربلا در -11/ صفحه 182 روضهالواعظين
كربلا در -13/ صفحه 277 گذشت چه كربلا در -12/ 4273
سطر صفحه 131 گذشت چه كربلا در -14/ صفحه 275 گذشت چه
در -16/ آخر سطر صفحه 137 گذشت چه كربلا در -15/ 11
گذشت چه كربلا در -17/ سطر 7 صفحه 139 گذشت چه كربلا
در -19/ صفحه 152 گذشت چه كربلا در -18/ صفحه 154
صفحه 174 گذشت چه كربلا در -20/ صفحه 166 گذشت چه كربلا
گذشت چه كربلا در -22/ صفحه 151 گذشت چه كربلا در -21/
/ "شريح"كلمه ذيل معاريف و معارف -23/ صفحه 141142
و الوقايع -25/ "شريح"كلمه ذيل معاريف و معارف-24
صفحه گذشت چه كربلا در -26/صفحه 124 جلد 2 الحوادث
و الوقايع و صفحه 265 گذشت چه كربلا در -27/ رمز 37 265
جلد 3 الشراف انساب -28/ و 122 صفحه 129 جلد 2 الحوادث
-30/ آخر سطر صفحه 282 گذشت چه كربلا در -29/ صفحه 188
چه كربلا در -31/ صفحه 220 جلد 3 الحوادث و الوقايع
در -33/ صفحه 458 گذشت چه كربلا در -32/ صفحه 453 گذشت
صفحه گذشت چه كربلا در -صفحه 455 /34 گذشت چه كربلا
الحوادث و الوقايع -35/صفحه 229 جلد 3 الوقايع و 471
و الوقايع -36/ صدوق امالي از نقل به صفحه 247 جلد 3
در -37/ طريحي منتخب از نقل به صفحه 246 جلد 3 الحوادث
حذف ترجمه اين رادر داستان اصل صفحه 471 گذشت چه كربلا
را آن ما و است آورده المهموم نفس" متن در ولي است كرده
الحوادث و الوقايع علاوه به كرديم نقل خودمان انشا با
گذشت چه كربلا در -38/مضامين باتغيير صفحه 351 جلد 3
زير برخي و توبره داخل گفتهاند برخي -39/ صفحه 484
چه كربلا در -40/ لباسشويي تشت زير برخي و تنور خاكستر
در -42/ صفحه 487 گذشت چه كربلا در -41/ صفحه 486 گذشت
.صفحه گذشت چه كربلا
|