جمعه داستان
آشنا غريبه
منتقد + خواننده + نويسنده
جمعه داستان
عسل زنبورهاي بين
پلت سيلويا:نويسنده
مظلومي بابك:مترجم
ميشناسند شاعر عنوان به بيشتر ايران ، در را ، پلت سيلويا
جا به او از آثاري هم داستاننويسي زمينه در كه آن حال
اين قلم به"عسل زنبورهاي بين" كوتاه داستان.است مانده
چون داستان ، اين در.است شده ترجمه و انتخاب نويسنده
به رفته ، دست از پدر پدر ، تاثير و اهميت پلت ، آثار ديگر
.ميخورد چشم
نفسش كه ميكرد پرت هوا به چنان را اليس پدر ، روزها ، آن
.ميكرد بغل محكم و ميگرفت را او هم بعد ميآمد ، بند
ميتوانست بود ، چسبيده پدر سينه به گوشش كه خردسال اليس
كه رگهايش در را خون ضربان و او قلب تپش رعدآساي صداي
.بشنود ميمانست ، وحشي اسبهاي تاخت صداي به
عصاره آبياش چشمان تلالو.بود تنومند مردي اليس پدر
امواج گويي كه چنان خندهاش صداي و بود آسمان گنبد
را پدرش اليس.ميغريد و ميشكست ساحل در هم با اقيانوس
;ميكردند اجرا را دستورهايش همه و بود قوي چون ميپرستيد
اشتباهي وقت هيچ و ميدانست را چيز همه او كه اين براي
.نبود قضاوتش در
مردم كوچكي همان از.بود پدرش دردانه عزيز اليس
افتخار او به پدرش و رفته پدرش خانواده به ميگفتند
مادرش خانواده اعضاي به كه ورن كوچكش برادرميكند
.بود احوال مريض هميشه و ظريف و موطلايي داشت ، شباهت
نق برادرش وقتي چون بگذارد ورن سر به سر داشت دوست اليس
دست او به برتري و قدرت احساس ميافتاد ، گريه به و ميزد
ولي ميافتاد گريه به اليس دست از بند يك ورن.ميداد
.نميكرد را او چقلي وقت هيچ
كه ورن برادرش روبهروي اليس شام ، ميز سر بهاري ، شب يك
دسر شكلات ، پودينگ.بود نشسته ميخورد ، را شكلاتش پودينگ
با دقت به و آرام بسيار را آن او و بود ورن علاقه مورد
اليس شب آن.ميخورد و برميداشت نقرهاياش كوچك قاشق
بچه را روز تمام او كه اين براي نداشت را ورن ديدن چشم
- آمد خانه به شهر از وقتي - پدر به هم مادر و بود خوبي
-قاصدك گل رنگ به - طلايي و نرم ورن موهاي.گفت را همين
.بود شير ليوان رنگ به پوستش و
اوست به پدرش نگاه ببيند تا كرد نگاه ميز بالاي به اليس
كه قاشقي با و بود كرده خم پودينگ روي سر او ولي نه يا
دهان به و برميداشت را پودينگ ميچكيد ، خامه آن از
همين و خورد سر پايين به كمي صندلياش در اليس.ميگذاشت
زير را پايش بود ، بشقابش به - معصومانه - نگاهش كه طور
لگد انگشت ، نوك با بعد كشيد ، عقب را آن كرد ، دراز ميز
.زد ورن ظريف ساقهاي از يكي به تيزي و تند
به و زيرچشمي كرده ، ذوق نميآورد خودش روي به كه اليس
نيمه در پودينگ از پر قاشق.انداخت برادرش به نگاهي دقت
پيشبندش روي سرعت به شد ، رها او دستان از ورن لبان راه
و زد جوانه او نگاه در شگفتي.افتاد زمين روي و خورد غلت
.كرد گريه و شد بدل غم از صورتكي به و رفت درهم چهرهاش
آرام ، اشك ، و نشست مظلوم بزند ، حرف كلمه يك بيآنكه كودك
پودينگ كه ريخت بيرون قدر آن بستهاش چشمان گوشه از
.شد خيس شكلاتش
و اخم با و كرد بلند را سرش و رفت درهم اليس پدر چهره
زر بند يك كه اين جز بچه اين خدايا":گفت تحقيرآميز لحني
از و راحت خيال با هم اليس "نميكنه؟ ديگهاي كار بزنه
.رفت غره چشم ورن به تحقير سر
:گفت و انداخت اليس به ملامتبار و رنجيده نگاهي مادر
را ورن طلايي موهاي و شد خم ميز روي و ".خستهس بچهام"
".كه ميدوني.نيست خوش حالش وقته چند طفلك" كرد نوازش
تعليمات كلاس در مريم حضرت شمايل مانند صورتش كه مادر
بغل را ورن و شد بلند بود ، ملايم و مهربان كودكان ، ديني
روگردانده پدر و اليس از و ميكرد فينفين كه كودك.كرد
چراغ.كرد حلقه مادر مطمئن و گرم آغوش در را خود بود ،
مادر.بود كرده درست ورن لخت موهاي اطراف درخشان هالهاي
فرشته پيشپيش ، ":كند ساكت را او تا ميكرد زمزمه لب زير
".ميشي خوب ديگه ميشي ، خوب ديگه حالا من ،
گلويش بيخ ميداد قورت كه پودينگي لقمه ميكرد حس اليس
تقلا سخت كه او.كند خفهاش كممانده و است كرده گير
و ثابت نگاه سپس.داد قورت را لقمه بالاخره ميكرد ،
نگاهي هم دختر.شد خوشحال و كرد حس را پدر دلگرمكننده
صداي به پيروزمندانه و انداخت پدرش مجذوب آبي چشمان به
اليس موشي دم موهاي با شيفتگي با كه پدر.خنديد بلند
روي كه هم او "منه؟ دختر كي":پرسيد ميكرد ، بازي
"!اليسه":زد فرياد ميپريد ، پايين و بالا صندلياش
.بخواباند بستر در تا برد بالا طبقه به را ورن مادر
بالا طبقه به كه را مادرش كفشهاي پاشنه موزون صداي اليس
.شنيد بالا طبقه از را آن ضعيف صداي بعد اندكي و ميرفت
و كند حمام ميخواست ورن.رسيد گوش به آب شرشر صداي بعد
در را او وقتي شب هر مادر.ميبافت قصهاي برايش مادر
را روز تمام چون ميگفت قصهاي برايش ميگذاشت ، تختخواب
.بود خوبي پسر
"كنم؟ تماشا كردنتو صحيح ورقه":پرسيد پدرش از اليس
.باشي ساكت ساكت اگر البتهميشه بله ، ميشه؟":گفت پدر
روي كرد ، تا را آن كرد ، پاك پيشبند با را لبانش و "
.زد عقب را صندلياش و انداخت ميز
از يكي روي و رفت مطالعه اتاق به پدرش دنبال اليس
دوست.نشست ميزش نزديك چرمي لغزنده و بزرگ صندليهاي
شهر از كيفش در برگههاييكه كردن صحيح هنگام را او داشت
را شاگردانش اشتباههاي همه پدر.كند نگاه ميآورد ،
مكث ناگهان ميداد ، ادامه خواندن به او.ميكرد تصحيح
زير كاغذ ، روي و برميداشت رنگياي مداد ميكرد ،
پدر بار يك.ميكشيد كوچك قرمز خطهاي اشتباه ، كلمههاي
فردا ميدوني":پرسيد او از و برداشت برگه از چشم ناگهان
اتفاقي چه بدهم بچهها به كلاس سر رو ورقهها اين كه
.نه":گفت بود ، داشته برش لرز اندكي كه اليس "ميافته؟
:گفت عصبانيت از اخمي و ساختگي جديتي با پدر "ميشه؟ چي
".ميافته راه قروچه دندون و زاري و گريه"
پدرش آن در كه افتاد كالج بزرگ سالن ياد اليس آنگاه ،
جا آن مادرش با او يكبار.بود ايستاده بلند سكويي روي
سخنراني به تا بودند آمده نيز ديگر نفر صدها ;بود رفته
عجيب و شگفتانگيز حرفهايي برايشان او و كنند گوش پدر
.بزند دنيا پيدايش نحوه درباره
را شاگردهايش كه ميديد بالا آن را پدر خيال ، در اليس ،
پدر نگاه.ميدهد را برگههايشان و ميزند صدا يكي يكي
با گاه به گاه دعواي وقت مغرور و قوي نگاه همان آنها به
مانند بالا آن از پدر ، .بود نافذ و سخت صدايش و مادر
اعلام رعدآسايش صداي با را نامها سلطنت ، تخت بر پادشاهي
برگههايشان ميآمدند ترسان ، و لرزان شاگردانش ، و ميكرد
دندان و زاري و گريه غمانگيز صداي سپس ، .بگيرند را
دندان صداي كه روزي ميخواست دلش اليس.ميشد بلند قروچه
مخوف صدايي بود مطمئن ;باشد كلاس در ميشود ، بلند قروچه
.دارد ترسناك و
كه كرد تماشا را پدر كردن صحيح ورقه قدر آن اليس شب ، آن
پدر سر روي درخشان تاجي مطالعه چراغ نور.شد خوابش وقت
برگهها روي كه كوچكي بيرحمانه علامتهاي و ميكرد درست
انگشتش اليس كه روزي كه بود خون از خطي رنگ به ميگذاشت ،
.شد جاري آن از بريد نانبري چاقوي با را
در ميآمد ، خانه به شام از پيش پدر كه روز هر سال ، آن
جلو در از او.ميآورد شهر از شگفتانگيز هديهاي كيفش
را زبرش سنگين پالتوي برميداشت ، را كلاهش ميشد ، وارد
روي را كيفش و درميآورد ابريشمياش سرد آستر همراه
ميكرد باز را كيف بندهاي اول پدر.ميگذاشت صندلي
ميداد ، مركب بوي و بود خورده تا چند كه را روزنامهاي
آخر و ميشد تصحيح فردا براي ميبايست كه برگههايي دسته
.ميآورد بيرون را اليس مخصوص هديهاي هم سر
پيچيده گردويي يا قرمز و زرد سيبي ميتوانست هديه اين
پدر كه بود نارنگياي هم گاهي.باشد رنگي سلوفان كاغذ در
آويزان مانند اسفنج سفيد رشتههاي و ناهموار نارنجي پوست
ميخورد يكييكي را نارنگي پرهاي هم او.ميكند را آن از
.ميجهيد دهانش به ملسش آب و
.نميرفت شهر به اصلا پدر ميشد ، خوب هوا كه تابستانها
ميبرد را اليس او ميماند ، ورن با مادر وقتي عوض ، در
ميكرد بيتابي و سرفه هميشه آسم خاطر به ورن ;دريا كنار
.بكشد نفس بسترش كنار بخار بيكتري نميتوانست و
با - ساحل در را او و ميكرد شنا تنهايي خودش پدر اول
مرطوب و خنك ماسه و ميشكست پاهايش روي كه كوچكي موجهاي
كه اليس.ميگذاشت تنها - ميلغزيد پايش انگشتان لاي كه
را دستش كه طور همين و ميايستاد بود ، آب در پا قوزك تا
درخشان و ساكت كه تابستان آفتاب كوركننده نور برابر در
با را پدرش بود ، كرده چشمان سپر ميخورد ، آب سطح به
.ميكرد نگاه موجها بالاي از تحسين
و برميگشت هم او.ميزد صدا را پدرش اليس مدتي از پس
به پشت كف از خطي پدر ، پازدن.ميكرد شنا ساحل سوي به
پيشرو آب دستانش قدرتمند پروانه و ميگذاشت جا به سرش
سوار پشتش را او و ميرسيد اليس به پدر ميشكافت ، را
محكم را خود بازوان و ميچسبيد پدر به هم دختر.ميكرد
در - اليس.ميكرد شنا دوباره او و ميانداخت گردنش دور
گردن پشت - نرمش گونه و ميگرفت محكم را پدرش -ترس اوج
پدر سر پشت دختر لاغر بدن و پاها.ميشد سوزن سوزن - پدر
به كوششي بيهيچ و بود غوطهور آب در و ميكرد حركت
.ميشد كشيده او پرتوان پيكر دنبال
عميق و تيره آب و ميرفت يادش از ترس پدر پشت تدريج به
پدر دستان موزون حركات مهارت و تسلط از ورام ، آرام زيرش ،
نگاه ارتفاع كم امواج بر را دو هر و ميكرد اطاعت
سوزن - لاغر بازوان بر نيروبخش و گرم هم آفتاب.ميداشت
آفتاب.ميتابيد او -آب سرماي و ترس از شده سوزن
نميكرد سرخ و زخم - ورن پوست مثل - را او پوست تابستان ،
دارچيني ، سوخاري نان رنگ زيبايي ، قهوهاي رنگ به كه بل
.درميآورد
آن امتداد در تا ميبرد ساحل به را او پدر شنا ، از پس
لب كوبيده و صاف ماسه روي پدر با دختر.شود خشك و بدود
هم ميكوشيد - باد در خندان - اليس.ميداد مسابقه آب
نظر بهبدود او پرقدرت و راحت سريع ، گامهاي آهنگ پاي
حس را خود جوان عضلههاي فزاينده استحكام و قدرت كه اليس
امواج از مطلق ايمني در ميتوانست روزي هم او ميكرد ،
خود جانبخش گرماي با بخشنده و رام آفتاب و بگيرد سواري
.آورد فرود تعظيم سر او برابر در هميشه
قدرت چون بود خوب قدرتنميترسيد چيز هيچ از اليس پدر
عظيم تندرهاي غرش با تابستاني توفانهاي هنگامبود
كه شهري صداي مانند گوشخراش غرنبههاي آسمان و آبيرنگ
با و گوش در انگشت ورن ، بريزد ، فرو يكييكي ساختمانهايش
گنجه در تا ميدويد ترس ، از رفته درهم و رنگپريده صورتي
اليس.ميخنديد قاهقاه او دست از هم پدرشود قايم جارو
ثور.عصبانيه ثور":بخواند تندر آواز پدر همراه گرفت ياد
عين كه ما !بوم بوم ، بوم ، !بوم بوم ، بوم ، .عصبانيه
"!بوم بوم ، بوم ، .نيست خيالمون عين كه ما.نيست خيالمون
مانند پدرش رساي و پرطنين باريتون صداي از بلندتر رعد و
.ميغريد بيآزار و رام شيري
انتهاي و بود نشسته پدر پاي روي مطالعه اتاق در كه اليس
به كفآلود امواج شلاق آن در كه ميكرد تماشا را خيابان
به گرفت ياد ميپاشيد ، اطراف به و ميخورد ساحلي ديواره
ارغواني متورم ابرهايبخندد طبيعت عناصر ويرانگر عظمت
و ميكرد باز هم از كوركننده و درخشان رعدي را سياه و
كه - اليس اما.ميلرزاند را خانه پيهاي غرنبه آسمان
و منظم ضربان صداي و بود پدر قوي بازوان حلقه در
به او ميكرد فكر -ميپيچيد گوشش در قلبش اطمينانبخش
در و است مربوط پنجرهها پشت غوغاي معجزه به گونهاي
هم دنيا پايان با حتي كامل امنيت در ميتواند پناهش
.شود روبهرو
ميداد نشان و ميبرد باغ به را او پدر ميشد ، كه وقتش
عهده از كس هيچ پدر از غير.گرفت عسل زنبور ميشود چطور
از كه را عسل زنبور از بخصوصي نوع او.برنميآمد كار اين
نگاه بستهاش مشت در و ميگرفت ميداد ، تشخيص شكلش روي
خوشش اليس.ميگرفت دخترش گوش كنار را دستش و ميداشت
تله در كه بشنود را زنبور خفه و عصباني وزوز صداي ميآمد
جرات يعني نميزد ، نيش ولي بود افتاده پدرش مشت تاريك
ميكرد باز را مشتش خندهكنان پدر ، بعد ، .نداشت زدن نيش
.ميشد دور و ميكرد پرواز آزادانه زنبور و
زنبور گرفتن براي را اليس پدر ، تابستانها ، از يكي سپس ،
روي مادر و بود خوابيده كاناپه روي خانه ، در او ، .نبرد
ميگذاشت آلو و انگور و پرتقال آب بلند ليوانهاي سيني ،
هميشه چون مينوشيد آب زيادي مقدار پدر.ميآورد برايش و
از پر آبي پارچ و ميرفت آشپزخانه به اليسبود تشنه
قطرههاي با آبي ليوان آن از و برميداشت يخ تكههاي
.ميآورد او براي جدارهاش روي يخزده
به كه كساني با پدر و بود منوال همين به مدتها اوضاع
كه اين از پس شبها.نميزد حرف چندان ميآمدند ، خانه
و پدر زدن حرف صداي ميتوانست ميرفت ، بستر به اليس
و ملايم صدايي با مادر.بشنود مجاور اتاق در را مادرش
را صدايش و ميشد عصباني پدر كه ميزد حرف قدر آن آهسته
ميپريد خواب از ورن گاهي كه طوري ميكرد بلند تندر مثل
.ميافتاد گريه به و
پدر معاينه براي پزشك - شبها آن از شبي از پس - روزي
از پس و داشت رنگ نقرهاي وسايل و كيف خود با او.آمد
طبقه در ديگر.ماند بستر در پدر رفت ، خانه از كه اين
پزشك.ميرسيد گوش به پچ پچ صداي دايم صحبت ، جاي به بالا
چشمش شديد آفتاب چون بكشند پايين را پدر اتاق كركره گفت
.ميزد را
برود پدر ديدن براي ميتوانست يكبار وقت چند اليس ديگر
صندلي روي او وقتي يكبار.بود بسته در اوقات اغلب زيرا
كه اين درباره او با آرامي به و بود نشسته پدرش كنار
حرف است ، جمعآوري آماده غلافشان در باغ بنفشه تخمهاي
طبقه در خانه در شدن باز صداي اليسرسيد سر پزشك ميزد ،
.شنيد شود ، داخل ميخواست او از كه را مادرش صداي و پايين
و كردند صحبت پايين طبقه راهروي در مدتي پزشك و مادر
.بود مبهم و جدي پچپچشان صداي
لبخند و دست در سياهي كيف كه پزشك و مادر بعد ،
موهاي پزشك.آمدند بالا طبقه به داشت ، لب بر احمقانهاي
و برچيد لب او ولي كشيد شوخي به بار چند را اليس دمموشي
و زد چشمك او به پدر.كرد خلاص را موهايش سر تكان يك با
آقاي اليس ، باش ، خوبي دختر":گفت و داد تكان سري مادر
".كنن كمك پدر به اينجا اومدن دكتر
.نداشت احتياج كس هيچ كمك به پدر.نبود درست حرف اين
داد دستور او بخوابد ، بستر در كرد وادار را پدر پزشك
- پدر.ميشد ناراحتياش باعث كه بگيرند را آفتاب جلوي
بزند هم به پزشك سر پشت را در ميتوانست - ميخواست اگر
گذاشت عوض در امابرنگردد وقت هيچ ديگر بگويد او به و
دربياورد سياهش كيف از را رنگي نقرهاي بزرگ آمپول پزشك
فرو آن در را آمپول و ضدعفوني را پدر بازوي از نقطهاي و
.كند
".كني نگاه نبايد":گفت اليس به ملايمت به مادر
.نرفت هم در اصلا پدر چهره.كند نگاه بود مصمم اليس اما
قوي چشمان با و رود فرو بازويش در آمپول گذاشت او
بيزباني زبان با انگار كه كرد نگاه را دختر طوري آبياش
پزشك و مادر سربهسر فقط و نميدهد اهميت واقعا بگويد
حس اليس.ميگذارد بيآزار ، جرم شريك دو مضحك ، كوچك چاق
را اشكش جلوي ولي ميشود پر غرور اشك از چشمانش ميكرد
.ببيند را كسي گريه نداشت دوست پدر چون گرفت
پدر راهرو از او.ببيند را پدرش رفت دوباره اليس فردايش
بود خوابيده پايين كركره با اتاقي در بستر ، در كه ديد را
لاي از پريدهاي رنگ نور.داشت قرار بالش روي سرش و
.ميتابيد نارنجي غبار و كشيده پايين كركرههاي
ميداد ، الكل غريب و شيرين بوي كه اتاق به پا نوك اليس
پتوهاي موزون رفتن پايين و بالا جز و بود خواب پدررفت
.نميكرد ديگري حركت كشيدناش ، نفس صداي و سينهاش روي
دهانش دور و شمع موم رنگ به - ملايم نور در - او صورت
.بود كشيده و لاغر
و ميكرد باز و مشت كنارش در را لاغرش دستهاي كه دختر
به و بود ايستاده ميداد ، گوش پدرش تنفس آهسته آهنگ به
را سرش و شد خم بستر روي بعدميكرد نگاه او تكيده صورت
تپش ضعيف صداي ميتوانست ;گذاشت او سينه روي ملافهاي بر
از - دوردست در طبلي محوشونده صداي شبيه - را پدرش قلب
.بشنود دور بسيار جايي
اما ".پدر پدر ، ":گفت ملتمسانه و آهسته صدايي به اليس
صداي از دور بود ، نشسته پس خود وجود عمق به انگار كه او
ديده ، خيانت و پريشان اليس ، .نميشنيد چيزي دخترش ، ملتمس
.رفت بيرون اتاق از آهسته
وقتها آن.ديد را پدرش دنوي اليس كه بود بار آخرين اين
بود نخواهد كسي ديگر زندگياش تمام در كه نميدانست او
برود راه - عسل زنبورهاي بين - او با مغرور و سربلند كه
.باشد داشته دوستش و
آشنا غريبه
استر پل آثار و زندگي به نگاهي
كرد اختراع را تنهايي كه نويسندهاي
كيهان خجسته:مترجم
"تنهايي اختراع" را خود رمانهاي از يكي استر پل
(سال 1947 متولد) نويسنده اين آثار اكثر.است ناميده
زبان ، درباره انديشه و هستند اصلي ملودي اين بر تزئيناتي
پوچي به وسواسآميز پرداختن و گذشته پسر ، و پدر رابطه
.است درآميخته اصلي ملودي اين با فنا و
،"ارواح" ،"شيشهاي شهر":نيويورك گانه سه رمانهاي در
علاقهاش مورد موضوع به پرداختن براي استر ،"مخفي اتاق"
فرم با "آخرينها كشور" دربرگزيد را پليسي رمان شكل
و ميشويم رو روبه زمان آخر - پسا دوران در تخيلي علمي
شخصيت بر را تدريجي فناي و دادن دست از تاثير "ماه قصر"
جوان كه فاگ استنلي ماركو:ميكند مطالعه رمان مركزي
تصميم ميكشد ، دست خوردن غذا و كار حركت ، از است يتيمي
به ميتواند كه آنجا تا و كند زندگي پرخطر" كه ميگيرد
جهان سال بدين "ميشود چه ببيند تا برود دستها دور
تلاشي با كه است افراطي و تنها آدمهاي ماواي استر
اصلي ملودي اين استر خويشاند سرنوشت پي در خشمگينانه
علمي داستانهاي قالب در يا غم قالب در طنز شكل به را
بار كشندگان جا همه.ميرساند گوش به پليسي و تخيلي
پنهان بيمارگونه كنجكاوي اثر بر كه نظارهگراني انزوا ،
اثر بر كه كساني بنشينند ، ديگري تماشاي به تا ميشوند
ديگران تعقيب يا خواندن نوشتن ، به دروني شهود و الهام
زدن پا پشت از پس كه ، درمييابند كه هستند ميزنند دست
.ماند خواهد چه هست ، كه چه هر به
چه باشد عمدي چه مرزها ، از رفتن فرا افراطي تجربه اين
درباره متن از جايي در بايد.است لازم هميشه شد ، بنا
.نبود جايش جا هيچ ديد حالا" كه بخوانيم داستان قهرمان
.نميداند هيچ كه ميدانست و نميدانست هيچ.نداشت هيچ
مرحله در اكنون بلكه بود ، بازگشته كار آغاز به تنها نه
كه پاياني هر از كه آغاز از پيش آنقدر بود ، آغاز از پيش
".بود بدتر بسيار مييافت خيالاشراه به
استر آثار در تحقيقات و مسيرها توها ، هزار اهميت
جايي به يا نميبرند جايي به راه كه ميشود آشكار هنگامي
رمانهاي در ترتيب اين به.است نشده پيشبيني كه ميرسند
،(نباشند چه باشند ، آماتور چه) كارآگاهان نيويورك سهگانه
نتيجه به هرگز كه ميزنند تحقيقاتي و تعقيب به دست
كين كارآگاه كه مردي ،"اي شيشه شهر" رمان در.نميرسد
را او كه را كساني.ميشود ناپديد كند تعقيب بايد
نمييابد باز هرگز تعقيباند اين خواستار و كرده استخدام
محو صحنه از نامعلومي طرز به نيز كارآگاه خود سرانجام و
آنجا تا كه را آنچه پاياني صفحه چند در رمان.ميگردد
با متن هنگام اين در.ميزند هم بر شده ، پرداخته و ساخته
ابهام به داستان جا اين از" كه ميكند اعلام طنزي اندك
دانست نخواهيم هرگز را وقايع چگونگي" كه اين و ".ميرسد
".است ديوانگي نيز باره اين در گمانهزني و سياست حد و
دوست منافع ميخواهد راوي "مخفي اتاق" رمان در
ناپديد از مدتي كه حالي در.كند حفظ را فنشاو نويسندهاش
ميكند ، ازدواج او همسر با راوي ميگذارد ، فنشاو شدن
منتشر را نوشتههايش ميپذيرد ، فرزندي به را پسرش
نامهاي روزي ميكند ، آغاز را سرگذشتاش نگارش و ميسازد
به ميكند دعوت راوي از آن در كه ميرسد فنشاو از
او خوانندگان يا راوي بيآنكه فنشاو ، اما.برود ملاقاتش
راوي دست به را نوشتهاي اينكه از پس ببينند ، را
.ميكند خودكشي ميرساند ،
در كه) سياه تعقيب مامور را آبي سفيد ، ،"ارواح" رمان در
آپارتمان آبيميكند (دارد اقامت نارنجي خيابان
را او آنجا از تا ميكند اجاره را سياه منزل روبهروي
.ميگذراند نوشتن به را روزها سياه.بگيرد زيرنظر بهتر
تصميم بعد و ميفرستد سفيد براي را گزارشهايش آبي
مقداري آنجا از آبي.برود منزلش به سياه غياب در ميگيرد
به بعداست خودش گزارش ميشود معلوم كه ميدزدد نوشته
سياه اماشود روبهرو سياه با تا بازميگردد منزل همان
همواره جنايي تحقيق استر آثار در.است سفيد همان درواقع
تضاد در او با يا ميرسد اصلي شخصيت به و ميزند دور
.ميافتد
زودي به گويي كه هستند حالي در همواره استر شخصيتهاي
ويليام يا كين.ميشوند حل او وجود در و ديگري جذب
مكس كتابهايش قهرمان و مينويسد پليسي رمانهاي ويلسون
را كارآگاه استر پل تلفن گوشي از صدايي روزي.است ورك
نوعي به و ميزند جا كارآگاه همان را خود كين.ميخواهد
كار در او اندازه به چند هر ميشود ، ورك مكس به تبديل
روبهرو "واقعي" استر پل با كين بعدها.نيست موفق تحقيق
استر خود مانند عينا سرگذشتش ، ) است رماننويس كه ميشود
را نيويورك سهگانه رمانهاي تاليف حق كه است زماني در
يا ديگري در تا ميشود آشكار شخصيت يك.(است كرده دريافت
با همواره استر قصههاي پايان.گردد ناپديد و محو هيچ در
.است همراه نيستي
مگزينليتهرر:منبع
منتقد + خواننده + نويسنده
ميشود باز كه كوري گرههاي
مورا ميگل:نويسنده
مولايي رامين:مترجم
هنوز ، (18911854) فرانسوي بلندآوازه شاعر ،"رمبو آرتور"
استعداد.است زنده مرگش ، از سال يازده و صد گذشت از پس
امروز ميساخت ، حيرتزده را معاصرانش كه او ادبي نبوغ و
عمق بهخاطر را منتقدان و خوانندگان ميزان همان به نيز
طبع افسوس ، اماميسازد مجذوب آثارش طراوت و افكار
و درگيري سوي به را وي كه عصيانگرش ، و تندمزاج ناآرام ،
از وي زودهنگام بسيار گزيدن دوري سبب ميداد ، سوق گريز
از پس !گرديد سالگي سن 19 به رسيدن از پيش ادبي آثار خلق
خطرناك بسيار مناطق در سفر و سير به او كه است زمان اين
روي كاري هر به زندگي گذران براي و ميشود مشغول دنيا
.!برده حتي و اسلحه قاچاق تا گرفته سركارگري از:ميآورد
شماره در ميتوان را اينها از فراتر و اطلاعات اين
مستند كاملا ويژهنامهاي در "شعر" اسپانيايي مجله اخير
زندگي نانوشتههاي و ناگفتهها از بسياري حاوي تحقيقي و
اين سردبير حال اين با.كرد مطالعه ادبيات نابغه اين
بر اضافه توضيح و تفسير هرگونه از "ارمرو گونسالو" مجله
نيز و شاعر دستنوشتههاي و نامهها اسناد ، انتشار
كه شاعري است ، ورزيده خودداري وي خانواده اعضاي و دوستان
زندگي رسوايي علم كافي قدر به خود زندگي زمان در
قرار همگان ديد معرض در و برده بالا را خودخواستهاش
مشربي كاتوليك شاعران ميان در":مينويسد وي !بود داده
چون راكهايي ،"برتون" مثل سوررئاليستهايي "كلودل" چون
هنري" مانند نويسندگاني و "اسميت پتي" يا "موريسون ون"
كرد سفر نمود را تصورش بتوان كه جا هر به او تنها "ميلر
رفاقت تا گرفته زكريا مريدي از آورد ، روي مسلكي هر به و
به رمبو عشق و شيفتگي كه چرا نيست عجيب اين "!شيطان
با معدني همچون وي نهاد در فارغالبال زندگي و نوشتن
شامل نامهاي سالگي چهارده در.بود پايانناپذير ذخاير
سوم ناپلئون پسر به خطاب لاتين زبان به شعر بيت شصت
شارل" زادگاهش شهر كتابخانه سالگي پانزده در مينويسد ،
بسيار توجه و لطف مورد و !است بلعيده را _ فرانسه _ "وپل
.دارد قرار "ايزامبار ژرژ" استادش
در چاپ براي نامهاي با همراه را شعرش سه سال همان در
و ميدارد ارسال پاريس ادبي نشريههاي معتبرترين از يكي
اوت در 29.ميكند خانه از خود فرار اولين به اقدام نيز
پليس توسط.سرپناه بدون و بيپول.ميرسد پاريس به
ميشود بازگردانده خانه به زندان ، روز سه از پس و دستگير
ورق قضايياش قطور پرونده از صفحه اولين ترتيب اين به و
اين و ميگريزد خانه از ديگر بار اكتبر ماه در.ميخورد
راهپيماي يك او) ميرساند بلژيك به را خود پياده پاي بار
بسياري اشعار طولاني فرار اين خلال در.(بود زبده
.ميكنند ثابت را زودرساش ادبي پختگي كه ميسرايد
كتابي تنها _ مينويسد را "جهنم از فصلي" رمبو كه زماني
دوستان و دارد سال تنها 18 _ كرد منتشر را آن خود كه
او به ابتدا و مينامند "والامقام بچه" را او پاريسياش
مهماني به ميكنند ، نقاشي او از تابلوهايي ميدهند ، خانه
;ميشنوند را شعرخوانيهايش مشتاقانه و ميكنند دعوتش
بورژواهاي" تهمت آنها به و ميشكند نمكدان رمبو ولي
خانههايشان از را وسايلي و ميزند "متحجر و عقبمانده
ايشان پردهدريهايش ، و گزنده زبان با و ميبرد سرقت به
بين در تبدار ديوانهوارو كه او.مياندازد وحشت به را
ناگهاني بسيار مينويسد ، و مينويسد سالگي تا 18 14
كنار را آن و است احمقانه ادبيات":كه ميشود متقاعد
نميدهد نشان تمايل ادبي آثار خلق به نسبت ديگر و گذارده
را شانههايشان ميپرسيدند ، ادبيات درباره او از اگر و
سنم خيلي كار اين براي ديگر من:ميگفت انداخته ، بالا
"!است زياد
كشتن از پس مدتي كرده ، عزيمت اروپا به سال 1880 در
سرانجام و كرده سفر (يمن) عدن مصر ، به كارگر يك تصادفي
قهوه ، تجارت به آنجا در.ميشود مستقر (سومالي) حراره در
تجارت بعضي گفته به بنا و اسلحه سپس و ابريشم و پنبه
به زيادي نامههاي دوره اين در.ميشود مشغول برده
جغرافيايي وضعيت مورد در انبوهي مطالب نيز و خانوادهاش
حتي بدون و خشك بسيار اما مينويسد ، منطقه زيستبوم و
و دوست فرانسه در !ادبي تشبيه و استعاره يك بهكارگيري
جمعآوري و انتشار به "ورلان پل" شاعر صميمياش ، يار
و بيتفاوت كار اين به نسبت او اما ميپردازد ، وي اشعار
آغاز دراست شده نيز كساد سخت كه است خودش تجارت سرگرم
سال همان مارس در.ميكند شكايت پا شديد درد از سال 1891
عدن به و كرده تسويه سومالي در را كتابهايش و حساب
به را او روان تخت كه حالي در برده شانزده.بازميگردد
وخيمتر با.ميكنند منتقلش بيمارستان به گرفتهاند دوش
.ميرساند مارسي به را خود كشتي بر سوار بيمارياش شدن
ثروتمندي مرد امروز ، يورو معادل 176000 دارايي با اكنون
.ميكنند قطع را پايش يك.ميشود بستري بيمارستان در.است
:بيماري تشخيص و طاقتفرسا درد كاهش براي مورفين مصرف
سالروز هفتمين و سي اكتبر ، در 20...!استخوان سرطان
آخرين راهي نوامبر روز 10 در و ميكند سپري را زندگياش
...!ميشود زندگياش سفر اعجابانگيزترين و
|