شد قاب اينطور ما جواني
27-لينچ زبان از لينچ
نگاه
شد قاب اينطور ما جواني
خرمشهر سال 59در عكاس
كار چه الان و كرده كار چه شده متولد كجا كه بگويد خودش از تا خواستيم قدر چه هر
چيزي از بود نوشته فقط ندارد ، گفتن ارزش حرفها اين اينكه ، الا نگفت هيچ ميكند ،
سه صادقي سعيد است ، نديده خواب كه ميشد ثابت عكسها اين حالا بود ديده روزگاري كه
اسلامي جمهوري روزنامه خبرنگار كه بود اين عنوانش زد جبهه به جنگ آغاز از پس روز
دست از دامنش كه كرد مستشمي چنان گل بوي رسيد كه خرمشهر به اما است بوده سالها آن
فرو جنگ و بود گذشته سال آمد 8 كه خودش به و بوده خبرنگار كه رفت يادش كل به و رفت
.بود نشسته
گفت من به سرزنش با بوددوربينم شده لبريز صبرم كاسه ديگر كه بعد روز چند
چهرههاي بودآن شده عوض چشمانم رنگ كردم نگاه كه وقتي"نگاهكن"
ميبوسيدند را بودمخرمشهر كرده يشان اشا بارهاتم كه را جوان
صادقي سعيد
ميآورم ياد به را دوربينم جوانيام با ميزنم ورق را سالها آن خاطرات دفتر وقتي
.بروم جبهه به نخواست من از كسي ;(نيكون) كوچك دوربين يك
مثل دوربينم و من براي حس اين و كرد ، باز سرزمينها آن به مرا پاي كه بود خودم حس
هم با خاطر همين به بكنيم ، كاري ميخواستيم داشتيم كه شوري با دو هر بود ، زندگي يك
اتفاق اين و باشيم ، داشته خبر بيآنكه بوديم شده خواه خاطر دو سپرديم ، هر جنگ به دل
سال مهر سوم هم با بود ، تنم لباس مثل دوربين بودم ، جوان من كه وقتي افتاد زود خيلي
از ميكرديم ، سفر شهربندري اين به كه بود اولمان بار دو هر شديم ، خرمشهر وارد 59
.بوديم بيتجربه دومان كرديم ، هر احساس را انفجارها شدت و جنگ شعلههاي اول قدم همان
كور پنجره چند چشم ميافتد خانهاي حياط به گلوله يك وقتي كه ميدانستيم چه ما
.ميشود
را كوچك دلهاي اين هراسي و هول چه ميافتند راه به تانكها وقتي نميدانستيم ما
كوچههايي از و كوچه به خيابان از افتاديم ، راه به پياده شهر پل روي از ميكند ، پر
انسانهايي ديديم كه چيزي اولين درآورديم ، سر ميرساند جامع مسجد به را ما كه
نميدانيم نداشتند ، ديگري حرف "است حقير چقدر مرگ ببين كن نگاه" پاسخ جز كه بودند
شرم كوچكيمان احساس با آنها دنياي به نگاه در برديم ، بسر حيرت و بهت در چقدر
در ميشديم ، روبهرو داريم امروز كه سالي سنو در وقايع اين با اگر شايد و كرديم ،
قرار آن در دوربينم و من كه جنگي ميشد ، جدا ما از زندگي نفس اوليه اضطراب همان
.داشت دنيا جنگهاي از شنيدهها و ديدهها همه با زيادي تفاوتهاي گرفتيم
در را قابها تركيب و ميكردم ، فكر عكاسي به ترس نگاه با اولي لحظههاي آن در من
ميكردم ، تركيب ذهني صورت به را تصاوير كه لحظههايي ميكشيدم ، تصوير به ذهنم
شده متوجه غبارها و گرد انبوه خشونتبار فضاي آن در را من احساس گويي كوچك دوربين
با را قلبياش نيروي و گرفت عكسهايي خودش كردن جور و جمع با سريع كه بود اين بود ،
از را ترس بعد به روز آن از و ، رساند امن فضاي به را قابها تركيب و كرد تقسيم من
و زنان ديدن با دفاع سال خونين 8 ژانر در هم كمك به دو هر داد ، فراري من وجود
.ميكرديم شرم نميدادند ، زيستن به مجال و ميشدند وصل خدا به كه مرداني
به دوربينم چشم كه چهرههايي كند ، چه تحمل را روحمان نميتوانست جسمهامان ديگر و
آن.لرزاندهاند را دوربينم و من كه انفجارهايي چه و رفتهاند و بود دوخته آنها
.بود شده خونين دشمن بدقواره پوتينهاي زير در خرمشهر كه روزهايي
هر و برد "كوتشيخ" به كنان شنا "خونشهر" درياي از مرا خود كوچك جثه با دوربينم
.مانديم ميكردند ، لبريز را اروند اشكها با كه چشمهايي ميان در مدتها دومان
ميكردند نگاه شدهشان خونين شهر به دزدكي غروبش تا خورشيد طلوع از روز هر آنها
.گذرانديم دوربينام و من كه سختي روزهاي چه
دوست و بود كرده قهر هم دوربين نميرفت ، قاب تركيب سوي به ذهنم چندان مدتها
.كند عكاسي نداشت
.فراخواند عكاسي به را دوربينام و من عظيمي شور نيروي بعد مدتي نماند اينطور اما
از روز و 9 بود شده اضافه عمرمان به ماه كه 18 چند هر ميكرديم نگاه دائما دو هر
دو هر كارون رود خروش با "دارخونين" كنار در و بود گذشته سال 61 در بهار دوم ماه
.بوديم شده كنده زمين از
اهواز خرمشهر جاده كنار خاكريزهاي به كه بود خواب در خورشيد هنوز بعد روز صبح
بود كرده عبور آنجاها از تاريكي در كه دشتهايي به عادتش حسب بر دوربينم و رسيديم
جسدهاي انبوه با كه بود خرمشهر آسفالته جاده كف بر من نگاه تمركز و ميكرد نگاه
كنارمان در لبخندزنان خودش گرماي با آرام آرام كه خورشيد و بود شده فرش دشمن
.بود ايستاده
از را خستگيها پيروزي مارش صداي كه بود رسانده خورشيد با را خود هم راديو گوينده
.كرد خارج تنمان
اشك پيروزي براي قبل روز چون داريم ياد به خوبي به را جمعه روز آن دوربين و من
را زمين عصبانيش توپخانه با دشمن ميگذاشتيم قدم جا هر بعدش روز و بوديم ريخته
خورشيد و نميكرديم حس را لرزهها زمين اين دوربينام و من اما ميلرزاند ما براي
.كرد خداحافظي ما از خوشحالي با
و سر و گلولهها هياهوي آن در خودم مثل هم دوربين سنگين نبردهاي روز گذشت 20 با
كه بود افتاده خاكريز روي بر خسته شلمچه جاده محور پشت مجروحين و آمبولانسها صداي
بوي دو هر دوربين به من خيره نگاه زير.شنيديم را خرمشهر كاغذي رنگ سرخ گلهاي بوي
يك مثل برقآسا و فرستاديم بدنمان داخل به عميقمان نفسهاي با را خرمشهر گلهاي
گلولهها هياهوي آن در من و كرديم نگاه چهرهها به شديم بلند خاكريز روي از سرباز
دو هر را جوان چهرههاي آن هنوز و ميشنيدم بلندتر را دوربين "شاتر" صداي و سر
.ميكنيم تماشا
نگاه" گفت من به سرزنش با دوربينم بود ، شده لبريز صبرم كاسه ديگر كه بعد روز چند
."كن
بارها كه را جوان چهرههاي آن بود ، شده عوض چشمانم رنگ كردم نگاه كه وقتي
افتاد ، خاك به صورتم گرفتم پايين را سرم ميبوسيدند ، را خرمشهر بودم كرده تماشايشان
.بكشم فرياد ميخواستم خوشحالي از و ميريختم عرق شرشر
صداي يكبار همين فقط ندارد عيبي گفت بود نزديكتر كه جواني فرمانده دوربينم از قبل
به نبرد شعلههاي شديم وارد شلمچه جاده به مرز از.بود ما همراه هنوز گلولهها
دوربينم خوشحالي ميشديم نزديكتر شهر به جاده در ما و ميكشيدند زبانه آسمان
خوشحاليام از هم من و ميبست قاب حاشيه و جنگ متن از صدا و سر با كه بود آنچنان
پوتينهاي و آهني كلاههاي برميداشتم كه قدمهايي با و كردم بغل را دوربين
.ميشدند پرت طرفي به بودند ، شده ولو خرمشهر سوخته زمينهاي كف بر كه دشمن سربازان
بشود ، خيس ميخواست چشمانم ميريختند ، اشك خوشحالي از كه بود چشماني به نگاهم
دست برايمان كه سوختهاي نخلهاي دوربين ميريخت ، كولش و سر از عرق شرشر دوربينم
و داشت را قرمز رنگ سركوچهها سنگرهاي گوني هنوز داد نشانم را ميدادند تكان
ايستاده بودند رفته شده ويران ديوارخانههاي بالاي كوچهها توي كه سرخي گلبوتههاي
.ميگريستند شادي از
با و بودند شده بيدار خواب از اروند در شده سوراخ سوراخ پوسيده بزرگ كشتيهاي
.ميكردند دعوت مهماني به را سفيد مرغان سوتهايشان كشيدن
در را ويران يكسره سوخته شهر ميجهيد ، گونههايشان از كه رعنا جوانان نفسهاي
باروتهاي بوي شكل بادامي سبز برگهاي با اكاليپتوس درختان و بود كرده بزك گل ميان
سفيد پيراهنهاي زير و برهنه پاهاي با دشمن سربازان و ميبردند بين از را دشمن
.ميآمدند ما پيشواز به گلهاي بودند گرفته دستها توي كه تنشان
با تنه يك خودش و بودم شده غرق لحظات آن در كه بود من به نگاهش چشمي زير دوربينم
بودم غرق خرمشهر دوباره تولد شكوه در آنچنان من و ميبست را قابهايش تركيب اشتياق
به پسكوچهها كوچه از و گرفته را دستم چگونه دوربينم كه بودم نكرده احساس كه
چشمهايم دوربينم فرياد صداي و سر با تازه بود رسانده جامع مسجد روبهروي خيابان
چهره بر و داشت آغوش در خوشحالي با را جامع مسجد گلدستههاي كه بود ديده را خورشيد
.ميپاشيد نور ميگرفتند وضو كه جواناني
مرا دوربين چشمهاي جنگ نميشناسد ، را دوربينم و من خرمشهر اندازه به شهري هيچ
با باشد ، پاك همينطور دوربينم دارم دوست شده ، عوض دوربينم شغل كه هم حالا شست ،
.ميزند را برقش هم باز شده زخمي كه وجودي
ما ميان از هرگز گذشته قابهاي اين و بوديم هم عاشق بوديم جوان وقتي ما آخر
گفت من به دوربين روز يك همه اين با ولي.شد قاب اينطور ما جواني زندگي نميرود ،
را مردمي دفاع آن واقعيت از نيمي ما.نيست جنگ حقيقت همه ديدهايم آنچه همه
و باشم نيكون من نه كه شود ، روزي آشكار روزي شايد كه است رازي ديگرش نيمي ديدهايم ،
.صادقي سعيد تو نه
27-لينچ زبان از لينچ
تهديدآميز ولي ضروري
رادلي كريس:گردآوري
پوريا امير:ترجمه
دليلش بود؟ نهفته فكري چه كوچك ، دختر آن سفيد كاملا گريم از استفاده پس در*
بود؟ سياه زمينه گستردگي و آن بين كنتراست بيشترين به رسيدن
معمولي جسم اگر.ميكرد خارج معمولي بدن حالت از را آن كه اين اضافه بهدقيقا
.ميشد واقعي زيادي.بكنيد چه او با حالا كه بود اين بعديتان وسوسه ميديديد ، را
ميرسد ، پايان به سفيدش ملحفه روي بر دختر خونريزي خشن و وحشتناك تصوير با فيلم*
چيست؟ پايان اين دليل.تازه و سرخ خون آن با
بيننده خودش ، ساده قالب و نوع در ولي نبود ، خشن خيلي "ميشوند مريض مرد ، شش" فيلم
همان در.كرد برداشت مختلف شكلهاي به را "الفبا" ميشد اما.ميداد آزار كمي را
نگرانش وقت هيچ واقعا.ميآيد پيش متفاوت برداشتهاي قضيه كه است فيلم پايان
يا سم جور يك به نسبت داشت دختر بدن شايد:ميآمد نظر به منطقي نتيجهاي.نبودم
.ميداد نشان واكنش آن به شبيه چيزي
موافقيد؟.ميكند ايفا مهمي نقش صدا گفت ميشود هم جا همين*
ضبط خراب صوت ضبط همان با را صداها بيشتر كه ، گفتم.بود ابتدايي خيلي ولي بله ،
.بردم دوفرنه كالوين اسم به لابراتواري به و كردم جمع جا يك را زمينه صداهاي.كردم
فروشگاه در را كار فني امور از بخشي كلي ، طور بهداشتند دوربين واحد و صدا واحد
لطف من به خيلي آنجا آدمهاي.گرفتم ياد كالوين همين در را ديگري بخش و فوتوراما
حتي.ميدادند را جوابم و ميپرسيدم سوال كلي آنها از و آنجا ميرفتم دائم.كردند
.باشد بلد كه ميآوردند را كسي ميرفتند نميدانستند ، را جوابش اگر
كه بود (Herb Cardwell) كاردول هرب ميكرد ، كار آنجا كه بچههايي و بر از يكي
اصلي تكنيك سه كه بود اوشد "كني پاك كله مرد" فيلم اول فيلمبردار بعدا
نور مقداري بعد و روبهرو نور كمي اصلي ، يا مركزي نور:داد ياد من به را نورپردازي
"مادربزرگ" در ولي بودم ، نبرده كار به "الفبا" در را اصول اين.پايين از يا بالا از
.كردم را كار اين
تصاويري اگرميگرداند را صدا واحد تنه يك خودش كالوم ، باب بچهها ، آن ديگر يكي
صفحات و است چروك از پر چاپها باشي ، ديده پنجاه و چهل دهههاي فني ابزار از
جمع ميداني ، حسابي ، عقربههاي بزرگ ، صفحات.دارد سياه لعاب صدا ، لول نشاندهنده
به كه بود اين مثل.داشت اتاقي چنين باب.ابتدايي واقعا و ;تميز و تر و جور و
باز "مادربزرگ" فيلم صداگذاري براي وقتي.باشي برگشته گذشته زمان به غيرعادي ، شكلي
رفتم و برداشتم خودم با چيز كلي.ميكردم كار باب با دوباره بايد رفتم ، آنجا به
داشت نگه در دم همان مرا اوكنيم شروع را صدا كار كه آمادهام من گفتم بهش و آنجا
خدمتت در نميتوانم":گفت "خبري؟ چه":پرسيدم "ديويد دارم ، بدي خبر برايت":گفت و
بايد كه گرفتهايم كار كلي حالا تا زدم ، حرف تو با كه باري آخرين از چون باشم ،
."گرفتهام دستيار يك وليبدهم انجامش
.ميافتادم مرگ حال به داشتم.افتادم تتهپته به.شد خراب حالم.شكست قلبم انگار
ديدم ، را طرف و كردم نگاه را سمت آن ".كنم معرفي تو به را او ميخواهم":گفت او
را موهايش و ميماند نيقليان مثل.بود سانتيمتر بالاي 180 قدش.را باب دستيار
سربازها ، مثل بگويم نميتوانم حتي ميدانم ، چه انگار ، كه بود كرده كوتاه آنقدر
قدمهاي با صورتش ، پهناي به لبخندي با و ايستاد صاف شد بلند !وضعها خل مثل واقعا
و ;دادم دست او با.(Alan Splet) "است اسپلت آلن اين":گفت باب.آمد طرفم به بلند
واقعا ديگر ميداني ، !شنيدم را ساعدش استخوان دو خوردن هم به صداي كه ميخورم قسم
امروز تا و ;بود اينطوري آل با ملاقاتم اولين حال ، هر به.ميشد خراب داشت حالم
.كردهايم كار هم با بارها او و من
بگيريد؟ هزينه كمك "مادربزرگ" ساختن براي بتوانيد كه شد باعث چطور "الفبا" فيلم*
.ميگذارد پيش پا كيلر بوشنل هم باز.بودم شده سينما آويزان عملا ديگر حالا خب ،
كار "هنري فعاليتهاي براي ملي موقوفات" نام به جايي در باجناغش كه ميگويد من به
هزينه كمك فيلمسازان ، به كه هست آمريكا فيلم موسسه اسم به تازهاي چيز و ميكند
را قبليات فيلم نسخه و بسازي ميخواهي كه جديدي فيلمنامه بايد فقط":گفت.ميدهد
گوش ، آن و بود در گوشم اين اولش.بودم گول و گيج خيلي من ميداني ، ."كني ارائه آنجا
.نوشتم هم را "مادربزرگ" فيلمنامه و گرفتم را لازم اطلاعات بالاخره وليدروازه
ميآورديد؟ كاغذ روي را فيلم يك ايده كه بود باري اولين اين*
چيز خودش براي.نبود عادي فيلمنامههاي مثل ولي بود ، صفحه چند نيست يادمبله
به شبيه توصيفهايي و بودم كرده يادداشت را كوچك چيزهاي و تصاوير يكسري.بود ديگري
تجربي فيلم ، اين يعني":ميپرسيدم ويليامز چارلي دوستم از مدام.بودم نوشته شعر
!"است تجربي ديويد ، بله":ميگفت است ، طرف خنگي آدم با انگار كه طوري هم او "است؟
.دادم ارائه متن آن با هم را "الفبا" فيلم
به كوچكي بچه و كردهام ازدواج پگي با و ميكنم زندگي فيلادلفيا در من موقع ، اين
پنجره با 37 طبقه ، سه ;دارد اتاق كه 12 ميكنيم زندگي خانهاي در.دارم جنيفر اسم
و داشت زغالسوز شومينههاي.بود مجلل خانههاي آن از.بزرگ واقعا و مختلف
هم و جلو هم ساختمان ، طرف دو هر و داشت بلندي خيلي سقف.بود بزرگ خيلي زيرزميناش
كل و بود متر در 8 متر تقريبا 8 اصلياش خواب اتاق.داشت پلكان حياط توي عقب ،
در فضايي چه كه كني تجسم ميتواني حتما.خانه كل !خورد آب دلار برايم 3500 خانه
!بود خانهاي چنين اطراف
با كوچك رستورانهاي راهآهن ، دودشان ، كارخانهها ، :داشت محشري فضاي منطقه ، آن
كه داشت قصههايي زندگياش در كس هر.ممكن شبهاي تاريكترين و آدمها عجيبترين
خاطرم در شفاف ، و روشن كه ميديدم تصاويري.بود مانده صورتش روي بر آنها رد
جلوي پرده ، عنوان به و ميچسباندند هم به زخم چسب با كه پلاستيكي چيزهاي:ميماند
;ميكردند فرو پنجره شيشههاي شكسته جاهاي توي كه كهنه لباسهاي ;ميزدند پنجرهها
جدول روي مرد كه حالي در برگردد ، خانه به ميكرد التماس پدرش به كه كوچك دختري
بيرون حركت ، حال در ماشين از را ديگري مرد كه مرداني ;بود نشسته خيابان كنار
.ميديدم تصوير جور همه ;ميكشيدند
نگاه
!هنر نمونه استاد
رسائل اميرحسين
استادان معلمان ، و استادان مقام از تجليل هفته در گذشته دورههاي چون نيز امسال
عمل به تجليل آنان از و شدند معرفي گوناگون رشتههاي در ايران دانشگاههاي برگزيده
مختلف زمينههاي در كشور برجسته اساتيد اسامي اعلام با ساله هر كه مراسم اينآمد
هيچگاه سالها اين طول در چرا كه ميكند مطرح را سوال اين همواره ميشود برگزار
رشتهها و كشور هنري دانشكدههاي آيا نميشود؟ معرفي نمونه استاد هنري رشتههاي در
حرفهاي و علمي صلاحيت واجد هيچكدام يا نميگيرند قرار ارزيابي مورد هنر اساتيد و
.نيستند چنين عناويني دريافت براي
از پس خصوص به و اخير سالهاي در شاهديم كه ميشود بيشتر زماني موضوع حساسيت
افزايش تصاعدي طور به مربوطه دانشگاههاي پذيرش سطح و هنري رشتههاي جنگ پايان
تمركز هنر آموزش بر نيز آزاد دانشگاه علوم ، وزارت زيرمجموعه از غير و يافته
در اينكه جالب.نيست نمونه استادان از خبري هيچ هنوز وجود اين با دارد ، ويژهاي
شده دانشگاهها هنر استادان نصيب مواردي در كشور از خارج بورسيههاي سالها اين
هنري "دكتري" عناوين با كشور هنر دانشگاههاي علمي هيات اعضاي ميان در و است
كرده تحصيل كشور از خارج معتبر نسبتا دانشگاههاي در نيز آنان از برخي كه مواجهيم
كتاب گزينش به را بيروني ناظران ذهن ناخودآگاه موضوع اينشدهاند فارغالتحصيل و
اوقات اغلب نيز ايران اسلامي جمهوري سال كتاب ساله هر انتخاب.ميكند متبادر سال
هيچ شاهديم مواقع از بسياري در.است مواجه هنري و ادبي كتابهاي گزينش خلا با
گزينشهاي همان در و نميرسد نهايي مراحل به حتي هنر و ادبيات زمينه در كتابي
و داستان شعر ، منتشره عناوين كه است حالي در اين.ميشود خارج رده از ابتدايي
نشر خلا كه چهبسا و نيست تخصصي عناوين ديگر از كمتر هيچگاه ايران در هنر ، مباحث
.باشد ديگر حرفهاي و علمي زمينههاي در ما كتاب و
غيررسمي شنيدههاي كه دانست سلبي يا سليقهاي را گزينش عدم نميتوان البته اينجا
چنين حكومت منتقد روشنفكران همواره سال كتاب زمينه در.دارد ديگري چيز از حكايت
گرايشهاي وجود جهت به و ارزيابي هرگونه بدون دولتي داوران كه كردهاند تبليغ
هيچگاه آنان آثار در موجود ارزشهاي وگرنه پرداختهاند آنان آثار حذف به سياسي
ميشنويم كه ميبازد رنگ زماني بحث ايننيست و نبوده برگزيده آثار ديگر از كمتر
ميزان لحاظ به تنها نه كه ميپردازند آثار ارزيابي به داوراني هنر فرهنگ حوزه در
آثارشان و فعاليتها سوابق ، به نگاهي با كه نيست اثر خالقان از پايينتر روشنفكري
هنر آموزش هياهوي پر فضاي از اگر.كرد اعطا "روشنفكر اولترا" صفت آنها به ميتوان
وقتي بنگريم ، مكاره بازار اين به بالا زاويهاي از و گرفته فاصله نيز ايران در
كنيم مقايسه پيش دهه سه دانشآموختگان اندك همان با را امروزي كثير فارغالتحصيلان
اين مثبت برآينداست غلط آموزش يا آموزش ضعف حاصل كه ميرسيم شكافي به حتم به
نيز ميبينيم آنچه و ديدهايم هنري رشته كمتر در هنرمند پرورش در هم را دانشگاهها
جستوجوگر خود آن بيرون يا دانشگاهي فضاي در چه كه هستند ساختهاي خود هنرمندان
.هنر آموزش ضعف به شايد يا و برگردد هنر ذات به شايد اينبودهاند
|