من سرزمين گرفته خون چشمهاي
47_ است روباه قاتل
منتقد نگاه
من سرزمين گرفته خون چشمهاي
يوسا بارگاس ماريو شده ترجمه آثار از گزارشي
خرم يزداني مهدي
فوئنتس ، ماركز ، مانند ايران در اوآشناست نامي پرويي نويسنده يوسا بارگاس ماريو
اگر.ميشود محسوب جنجالي جهتي از و دوستداشتني چهرهاي..و دورفمان رولفو ،
آمريكاي در يوسا بيشك بدانيم اروپا امروز سياسي روشنفكر بزرگترين را گونترگراس
و ميشود متولد پرو در م سال 1936 در يوسا بارگاس ماريو.دارد را نقشي چنين لاتين
را متوسطه دوران ابتدايي تحصيل دوران طي از پسميگذراند بوليوي در را خويش كودكي
رمان كه بود تاثيرگذار يوسا بر قدر آن دوران اين.ميكند سپري نظامي مدرسه يك در
آكادميك تحصيلات يوسا.ميآيد حساب به دوران آن واگويههاي و ثمره "قهرمان عصر"
درمادريد دكتري دوره گذراندن به موفق و داده ادامه ادبيات ليسانس اخذ با را خود
كم كم او ميان اين در.است ماركز درباره انتقادي اثري او دكتراي رساله.ميشود
و "زمان آخر جنگ" شاخص رمان دو چاپ از بعد كه طوري به ميكند منتشر را خود آثار
ميشود نوبل ادبي جايزه نامزد ماركز همراه به سال 1982 در "كاتدرال در گفتوگو"
رياست نامزد بار دو او.است سياسي روشنفكر يك يوسا.ميبرد را جايزه ماركز اما
سياسي - ادبي شخصيت يك به را او رمانهايش خاطر به او تبعيد و است شده پرو جمهوري
كه 4 رسيدهاند چاپ به يوسا آثار مهمترين از بسياري ايران در.است كرده تبديل
و بهترين از آند در مرگ و زمان آخر جنگ كاتدرال ، در گفتوگو قهرمان ، عصر كتاب ،
كتاب دو رمان ، چهار اين بر علاوهميشوند محسوب او شده ترجمه آثار مهمترين
شده منتشر آثار مجموعه از نيز ماتيا الخاندرو واقعي زندگي رمان ، و مقالات مجموعه
.است يوسا
مهم بسيار چيز دو كتاب اين نوشتن جريان در":مينويسد يوسا:قهرمان عصر - 1
است خامي مواد هميشه شخص تجربه كه اين اولي.آموختم نويسنده مقام در خودم درباره
برايم چيزي چون ميشوند شروع شخصي تجربه از داستانهايم همه.مينويسم چه آن براي
درآمد ، برايم مهمي تجربه صورت به كه خواندم چيزي يا ديدم را كسي چون افتاد اتفاق
وضعيت درباره رماني.است انديشه اين ثمره واقع در قهرمان عصر "نوشتم را آنها
فاجعه يك ريختشناسي به كه رماني نظامي مدارس در ميانه قشر نوجوانان اسفبار
تحتتاثير هنوز نويسنده كه ميشود نوشته دورهاي در يوسا قهرمان عصر.است پرداخته
به فرانسه دهه 60 و سارتري نوع از ادبي تعهد و اجتماعي تعهد.بود سارتردوستي جو
سالها كه كسي و نويسنده _ روشنفكر يك عنوان به يوسابود يافته رسوخ جهان تمام
در.كرد تزريق خود كار به را سارتري بينش اين بود كرده مبارزه ديكتاتوري رژيم عليه
در را آن نمونه كه است نهيليستي اگزيستانسياليسم سياه نگرش نوعي قهرمان عصر واقع
به جوان يوساي براي را كوچكي شهرت و شده منتشر م سال 1962 در رمان.ديدهام "تهوع"
رئاليستي.است گزنده رئاليسم يك بستر و حاوي روايت داستاني لحاظ از.ميآورد همراه
پروي براي "مرثيهسرايي" نوعي به تبديل نويسنده اجتماعي و سياسي نگاه علت به كه
در.است بيرحم گانگسترهاي و نشان و بينام آدمهاي نويسنده يوسا.است شده دهه 60
داستان اين محور به تبديل عادي كاملا شخصيتي يك كه شده باعث ويژگي اين قهرمان عصر
عصر.ميشود مسخ و درگير آن با نيز خود ميدهد گزارش را داستان كه شخصيت شود ،
نابسامان پروي جامعه از نمونهاي كه كرده بازآفريني و بازسازي آدمهاييرا قهرمان
را بيرحم و خشن آدمهايي نظاميگري خاص طور به و خشونت لحظه به لحظه حضور.است
يك دل در آدمها اين !ندارند نوزدهمي قرن عاشقانه لحظات به علاقهاي هيچ كه ساخته
.همين هستند ، فقط و ميزنند پا و دست (دارد وجود محاكمه در آن موفق نمونه كه) سيستم
عقايد ترويج و سياسي تبليغات براي وسيلهاي چون را ادبيات اگر":ميگويد يوسا
براي سياست از ميتوانيد..ميخوريد شكست نويسنده مقام در بريد ، كار به سياسي
براي نبايد ادبيات.كرد وارونه نميتوان را قضيه اين اما كنيد ، استفاده ادبيات
".بود خواهد ادبيات به لطمه نتيجهاش چون رود ، كار به سياسي عقيده پيشبرد
خلق و طرف يك از سارتر به شيفتگي و تعهد.است ساخته را قهرمان عصر ديدگاهي چنين
در عميقا گروتسك اين.است كرده گروتسك دچار را رمان ديگر طرف از متناقض شخصيتهاي
رابطه يك مانند كوچكي لحظات كه ساختاري.ميشود مشهود رمان لايه چند ساختار
عصر در يوساميكند تكهتكه را رمان غالب هارموني راز يك تقسيم يا و دوستانهگذرا
در كه خشونتي.است زده خشونت تفسير و تاويل به دست خشن آدمهايي ساختن با قهرمان
سر پشت را قهرمان يعني ادبيات دوستداشتني و مرسوم حقيقت و شده پيروز رمان پايان
ميزانسن و معرف نماهاي از استفاده.دارند سينمايي منطق رمان تصاوير.ميگذارد
تبلوري قهرمان عصر.دربيايد آب از موفق رمان مستند نيمه ساختار كه شده موجب ديالوگ
اين واقع در.يافت پايان قهرمان عصر از بعد كه دورهاي است ، يوسا نهيليستي دوره از
رمان.است نوشته سارتر و مالرو فاكنر ، تحتتاثير خود گفته به يوسا را موفق رمان
كتاب نخست چاپ.است رسيده چاپ به مهناز نشر توسط اسدي هوشنگ ترجمه با قهرمان عصر
.است گرفته صورت سال 1369 در
دوم نيمه سياسي رمانهاي مهمترين از يكي بخواهيم اگر:كاتدرال در گفتوگو - 2
دو رماني.كرد خواهيم اشاره "كاتدرال در گفتوگو" به بيشك ببريم نام را بيستم قرن
اشتينبك و ماركز چون نامهايي كنار در را يوسا و شده منتشر م سال 1969 در كه جلدي
دوره.است پرو آشفته تاريخ از مهمي دوره بررسي كاتدرال در گو و گفت.ميدهد قرار
و دارد داستان خود حجم اندازه به كه رماني.سياسي گانگسترهاي قدرت و كودتاها
يك به تبديل جا اين در قهرمان عصر برههاي خشونت.ميكند وحشتزده را خواننده
.ميشود بازسايي فاسد همچنين و دوزخوار فضايي آن تكرار با كه است شده غالب جريان
.بودهاند ساختار يك در كه آشنا آدم دو برخورد.ميگيرد شكل ميخانه يك در رمان قصه
رويدادها از عظيمي حجم گفتوگوها از انبوهي و شده ساخته رمان اصلي پيرنگ جا اين
خلال در.است جا همين در رمان فرد به منحصر و بيسابقه تكنيك.ميكنند گزارش را
و تصاوير اين ميان در ميشوند تيره سپس و روشن تصاوير شخصيت ، دو گفتوگوي
گفتوگو خواننده.ميشوند كشيده بررسي و چالش به و ميگيرند رنگ آدمها گفتوگوها
آشنايي و شناخت به ابتدا و شده سلاح خلع هنرمندانه تكنيك اين برابر در كاتدرال در
به رمان وقايع و تصاوير از ذهني ريتم نوعي تلاش اين طي و ميپردازد آدمها زبان
شكل كوتاه نسبتا گفتوگوي يك در تنها كه بزرگ بك فلاش اين گستره.ميآورد دست
قدر آن يوسا.ميشود شامل را لاتين آمريكاي حدي تا و پرو تاريخي دوره يك ميگيرد
كشد ، تصوير به را هولناك متروپوليسي بتواند تا ميريزد خواننده سر بر آدم
نجواي يك تنها و تنها.ميشوند فراموش و خرد آن در آدمها اين كه متروپوليسي
اين ريختن هم در اجازه و ميكند حفظ را خيال و واقعيت فاصله رمان كل در هنرمندانه
خاطراتي همراه به نكبت و ترس از پر گفتوگويي واقع درنميدهد را بزرگ سمفوني
لاتين آمريكاي در هنوز ما":مينويسد يوسا.است دردناك سمفوني اين موتيف غبارزده
در كشورهايمان در هنوز.نهاد رمان انتقام را نامش ميتوان كه هستيم چيزي قرباني
عادت چنان سنتي طور به.داريم فراواني مشكل واقعيت و داستان بين شدن قائل تمايز
امور در كه اين دلايل از يكي مثلا شايد كه بياميزيم هم در را دو اين كردهايم
بن تاريخ اين است تاريخ يك كاتدرال در گفتوگو ".هستيم نامعقول قدر اين سياسي
از تقليدي دارد اعتقاد يوسا خود كه طور همان اما است گرفته پرو از را خود مايههاي
قصهگو و داستاني مشخص ساختارهاي داراي خود دللابيرنتوار در بلكه نيست واقعيت
يك با تونه گويي كه ميشوند تنيده هم در آدمها و صداها قدر آن رمان اين در.است
از آدمها اين روان به يوسا توجه طرفي از.ميشوي مواجه نفر چندين با بلكه نفر
.نميدهد خواننده به را ژورناليستي قضاوت اجازه بيگناهترين تا گرفته پليدترين
عفت و ابتذال ريخته درهم مرز آن و ميبرد سود بزرگ تكنيك يك از كاتدرال در گفتوگو
شخصيتي ، مهم طرح و پايه يك عنوان به اخلاق !يوسا گسيخته لجام دنياي يعني اين.است
ميگنجد مذهبي دستورهاي در نه واقع در اخلاق اين.ميكند بازسازي را يوسا آدمهاي
ساده و ابتدايي پراگماتيسم نوعي اخلاق يوسا براياجتماعي داوريهاي پيش در نه و
.ميشود ديده يوسا آثار تمام در نكته اين ميسنجد دايره اين در را آدمهايش كه است
و آدمها زبان.ميشود محسوب شاهكاري نيز زمان و زبان لحاظ از كاتدرال در گفتوگو
تبديل مدرن كل داناي نوعي به معمولا ميشود فرض كه چه آن برعكس راوي) روايت زبان
اين و ميرسند متني تفاهم يك به آخر تا ميكنند ستيز هم برابر در قدر آن (است شده
زبان نام به ثمرهاي بيانگر زبان يك با رمان اصلي زبان در مواجهه.است تصوير همان
فرسايش دستخوش دوزخ اين سيطره در زمان.ميدهد دست به است گزارشگر كه را تصويري
گفت رمان.است فاكنر از يوسا بزرگ وام دقيقا اين و ميشود كشته و ميكشد ميشود ،
رمان دو رمان اين از بعد كه كسي است كرده ترجمه كوثري عبدالله را كاتدرال در وگو
به جنوبي آمريكاي ادبيات از دقيقش شناخت با كوثري.كرد ترجمه نيز را او ديگر مهم
چاپ كه شده منتشر نما نشر توسط و جلد دو در رمان اين.است شده تبديل كلاسيك مترجمي
است سال 1370 در آن اول
همين بيشك كرده پيدا مدرن پست برادر يك صلح و جنگ بگوييم اگر:زمان آخر جنگ - 3
ليست در را يوسا و رسيده چاپ به سال 1981م در كه رماني.است زمان آخر جنگ رمان
جنگهاي درباره حجيم رماني زمان آخر جنگ.است داده قرار بعد سال نوبل نامزدهاي
شده نوشته استعاري و پيچيده روايت يك با كه است نوزدهم قرن اواخر در برزيل داخلي
زده آن تحريف و جعل به دست شخصيت يك عنوان به تاريخ قراردادن دستمايه با يوسا.است
موهوم و ترسآلود فضاي يك از رمان اين در كاتدرال در گفتوگو نويسنده اگر.است
و شده معكوس دقيقا كنش اين زمان آخر جنگ در است برده سود داستانيش وقايع ثبت براي
گفت.آوردهاند وجود به را اسطورهاي نيمه و داستاني فضايي تاريخي شده ثبت وقايع
سال صد مهمتر همه از و هملت اوديسه ، و ايلياد منجمله كلاسيك آثار با يوسا وگوي
كه ساخته را مخوف و صدايي چند رمان يك زبان و روايت شدن شكسته علاوه به تنهايي
رمانهاي همچنين رمان":مينويسد او.ميكند خوانش از ناشي هذياني دچار را خواننده
نظرم به.ميبرد پيش فراوان آزادي با را داستان كه رماني بود ، خواهد بزرگ فضاهاي
با را لزوم مورد فاصله معاصر خواننده براي هم رمان صورت و ساختار كه بود مهم
كه زمان آخر جنگ در يوسا ".است داده رخ پيش قرن يك تقريبا كه كند ايجاد حوادثي
.ميكند آشكار را زبان و فرم در مختلفش تجربيات ميآيد حساب به او شاهكار نوعي به
شده ساخته مختلف مسلكهاي و مرامها با زياد بسيار آدمهاي از كه اين با رمان
روايتها خرده بسيط ساختار اين در.است بسيط حال عين در منظم و محكم ساختاري داراي
خواننده آخر در و ميشوند تجربه ميشوند ، وصف جنگ نام به كلاني روايت برابر در
سال صد از جادويي روايتي را ماركز تنهايي سال صد اگرميكند گم را آنها
نيز زمان آخر جنگ در يوسا بدانيم ، لاتين آمريكاي در استعمار و استبداد و ديكتاتوري
يك ميكند متفاوت ماركز از را يوسا كار كه چه آن اما.است زده كار همين به دست
به زيادي علاقه يوسا جنوبي ، آمريكاي نويسندگان اكثر برعكساست پيچيده ساختار
عين در و درهم پيچيده ، ساختار با رمانهايي نوشتن او دغدغه.ندارد جادويي رئاليسم
گونه تمثيل آدمها و وقايع تنهايي سال صد در اگر جهت همين به ميباشد رئاليست حال
رئاليستي بستر يك در خود وجود تمام با آدمها اين زمان آخر جنگ در ميشوند بحث
اين در.است كشيده فراواني زحمت مدرن دنكيشوت يك نوشتن براي يوسا.ميگردند تجربه
توتاليتر حكومتهاي فاجعه و ميروند جنگ جنگ ، به آدمها دنكيشوتوار پيكره
نه او دنكيشوت اما.است زده هدف به هم باز سياستمدار يوسا.ميشود ريشهيابي
.ميشوند قرباني عامي دنكيشوتهاي از انبوه اين بلكه ميميرد نه و ميشود ديوانه
اين.هستند داشتني دوست حال عين در و ناچيز بسيار هجمه اين در يوسا قهرمانهاي
عبدالله بينقص ترجمه با زمان آخر جنگميشود محسوب جهان ادبيات براي ميراثي رمان
.است شده منتشر آگاه نشر توسط سال 1377 در كوثري
و شخصيترين از يكي آمده بازار به است هفتهاي چند كه رمان اين:آند در مرگ - 4
يوسا آثار ديگر معمول مطابق رمان داستان.است نويسنده آثار زيباترين حال عين در
تمام با مدرنيست كه جايي تمثيلي ، كردن قرباني جور يك است ، فاجعه يك از گزارشي
يك در پاس و آس سرباز دو قصه داستان."ميآورد كم" باستاني سنن مقابل در قدرتش
ميترسند ، همه ميگيرد ، صورت قتلهايي.است پرو مناطق از يكي در افتاده دور پاسگاه
ساله صد چند جادوي يك ميشود مشخص پايان در اما هستند اصلي مظنومين شورشيان
گشودن هم باز تعبيري به آند در مرگ.است كرده خدايان پيشكش و قرباني را آدمهايي
نيمه و سياستزده عادي ، آدمهايي آدمها.است كهنسال پروي دغدغههاي از ديگر يكي
شدهاند جمع شده نفرين علف و بيآب دهكده يك در دنيا آخر در گويا كه هستند ديوانه
بار اين اسطورهاي مفاهيم از استفاده با يوسا.دارند خود سرنوشت تغيير در سعي و
باز گفتوگو.ميكند تزريق آن به نمادين هاله يك و ميشكند را خود هميشگي رئاليستي
دنبال به همگي كه يكسان آدمهايي از مختلف داستانهايياست ساختارروايي بطن در هم
.ميشود ديده آدمها اين شخصيتي وجوه تمامي در "ناتواني"هستند خويش گمشده نيمه
به را رمان معنوي بافت...و اراده در ناتواني و جنگيدن در ناتواني جنسي ، ناتواني
.هستند شناسايي قابل فرويديسم معروف عقدههاي كه كرده تبديل اسفبار تراژدي نوعي
سنت يك با تقابل در و طرف يك از خويش تنهايي در را آدمها فقط و فقط بار اين يوسا
يك به تبديل خود قصه پايان با و دارد را خود قصه داستان آدم هر.است كرده بررسي
يك وسيله به را خود كهن افسانههاي ريشهشناسي و تبارشناسي يوسا.ميشود افسانه
حس و "تعليق" از استفاده با او.ميدهد انجام روانشناختي - پليسي قصه
.ميبيند طرف معما چند با را خود كه ميبرد پيش جا آن تا را خواننده همذاتپنداري
باور خواننده كه ميشود آشكار بيرحمانه حال عين در و ساده قدر آن معما اين
آن آدمها اين.ميكنند اعتراف ياس و مستي حال در يوسا آدمهاي معمول طبق.نميكند
هستيم روبهرو جهنم از تكراري با ما گويا كه ميكنند عمل غيرانساني و ترسناك قدر
هنجار هيچ بتوان نميكنم فكر":مينويسد يوسا.است واقعي شدت به جهنم اين اما
برخي براي.است بيشتر قاعده از هميشه استثنا چون.شد قائل نويسنده براي اخلاقي
عظيمي الهام منبع ميتواند ديگر دستهاي براي اما ;است مخرب بودن مبارز نويسندهها
نويسنده هر تجربيات و مينويسد خود تجربيات از كه است كسي نويسنده..باشد
.باشد متفاوت ديگران با يكسره ميتواند
47_ است روباه قاتل
كويين الري
كيهان خجسته:ترجمه
.كرد خانه دلم در بزرگي وحشت رفته رفته رو اين از
"وحشتي؟ چه":پرسيد الري
.شوم قاتل هم من شدم ، بزرگ اينكه از بعد ميترسيدم _
:گفت و نگريست ديوي به دوباره و ليندا به ديوي از الري و گرفت را ديوي دست ليندا
".بدهيد ادامه"
نامخانوادگي نميتوانستم.بودم عبوس و تلخ.بگويم چيزي نوجوانيام از نميخواهم
دست هم والدينشان.ميشدند مانع رايتزويل بچههاي.كنم فراموش را گذشتهام و فاكس
با را چيز همه بچهها كه حالي در ميزدند ، پوزخند يواشكي آنها اما نداشتند ، كمي
رو آنها با.بودم لجبازي پسر ميكنم گمان.ميكشيدند داد سرم و ميگفتند بلند صداي
اما ميافتاديم ، همديگر جان به مشت با روز هر كه بود اين معنياش.ميشدم رو در
و تلخ راضي ، خود از كه بود اين.بكنند كردن فرار به مجبور مرا نميتوانستند آنها
دست كودكي دوران وحشت آن با خفا در هميشه و داشتم دفاعي حالت مدام.بارآمدم بدگمان
به قاتلم پدر از را كشتن ويروس - گفت بتوان شايد - كه اين از ترس.بودم گريبان به
كويين؟ آقاي نه ندارد ، زيادي مفهوم.باشم برده ارث
".كاپيتان است ، منطقي كاملا برعكس ، ":گفت الري
من كه بود دوراني اين.شدهام غالب آن بر ميكردم خيال جنگ ، از قبل درست مدتي ، تا
فرا جبهه به اينكه از پيش مانده ، باقي مهلت آخرين در و برديم پي خود عشق به لين و
و پدر و من زنعموي و عمو _ خانواده با.گرفتيم ازدواج به تصميم شوم خوانده
ولي شدم ، عصباني خيلي من.بود مخالف كاملا تال عمو.كرديم صحبت _ ليني مادرخوانده
گذشته از هم اميلي عمو زن.بود كرده پيشبيني درست تقريبا را ما آينده تال عمو
غريزه نوعي شايد.ميشناختند بهتر خودم از مرا آنها شده ، معلوم چنانكه.داشت واهمه
به ناچار به ليني و من حال هر در.نميدانم ميكرد ، كمك شناخت اين به خانوادگي
.كردند موافقت تا آورديم فشار آنها
كويين آقاي بوده ، آنها با حق كه بردم پي ميجنگيديم ، ژاپنيها با چين در وقتي اما
دست از فرار براي كوهستان در هفته هفت من و كرد سقوط ولوبينكس من هواپيماي
.بودم غذا دنبال و ميكشيدم خود دنبال را بينكس مدت اين توي.شدم پنهان ژاپنيها
آنچه ميكنم گمان.ميبردم كولم روي را او من و بود ديده آسيب شدت به پاهايش
عروسك مثل كه ژاپنيها ديدن شد ، پا بر آخر در كه خوني حمام بودم ، گذاشته پشتسر
.برد فرو حالت اين به مرا اينها همه ميسپردند ، جان من آتش رگبار زير
منتقد نگاه
زندگيست كه شعري
صلاحي عمران
كه شعرهايي و دارند لحنطنزآميز كه شعرهايي.ديدهام صورت دو به شعرنو در طنز
.ميدهند نشان را طنزآميزي موقعيت
كمتر تعدادشان اما دارند ، هم با را طنزآميز موقعيت و لحن كه هست هم شعرهايي البته
عامل را مضمون و قالب و ميبينم طنزآميز لحن سازنده عامل را بيان و زبان.است
.طنزآميز موقعيت سازنده
است ، گذاشته تاثير خودشان از بعد شاعران بر شاملو ويژه به و شاهرودي لحن و زبان
."پرگهر مرز اي" شعر روي مخصوصا.نصرت و فروغ مثل
:ميگويد سخن خودش بر شاملو بيان و و زبان تاثير از طور اين مصاحبهاي در فروغ
و شعري سليقههاي لحاظ از او.شاملو مثلا.كردند افسون مرا خيليها نيما از غير"
شدم متوجه خواندم را "زندگيست كه شعري" كه وقتي.است شاعر نزديكترين من ، احساسات
ميشود كه كردم كشف زبان در را خاصيت ايناست زياد خيلي فارسي زبان امكانات كه
".زندگيست كه شعري" از سادهتر حتي.زد حرف ساده
:ميدهد ادامه فروغ "ميزنم حرف شما با دارم الان من كه سادگي همين به يعني
انگار كجاست؟ شاعر خود پس.نه ميگويند ، فضلا بساز موشك براي شعر يك و بيا حالا"
و دردمند هميشه خود يك يا عاشقانه سوزناك ناله و آه مشت يك بايد فقط "خود" اين
.ميكشم درد من:بگويد چيز يك است بلد فقط ميزني دستش تا كه خودي يكباشد بدبخت
نميتواند اگر كه اجتماعي يك.است اجتماع يك "خود" اين "پرگهر مرز اي" شعر در
.بگويد ميتواند هنوز كه مسخرگي و شوخي با لااقل بگويد فرياد با را جديش حرفهاي
كه شعرها تمام.بودم طرف احمقانه و گنديده خشن مسائل مشت يك با من شعر ، دراين
را آنها نشود كه باشند غيرشاعرانه قدر آن هم شعرها بگذاريد.بدهند عطر بوي نبايد
".فرستاد معشوقه براي و نوشت درنامهاي
سال 1333 در شعر اين.شاملوست شعر در طنزآميز لحن عطف نقطه "ست زندگي كه شعري"
نوعي كه سروده را "آخر حرف" شعر سال همان در شعر اين از پس شاملو.است شده سروده
سال همان در را "شراب تخم" شعر هم شاهرودي اسماعيل.است كهنگرايان با حجت اتمام
"زندگيست كه شعري" در شاملو طنزآميز لحن.است كرده چاپلين چارلي تقديم و سروده
دفترهاي" از "ماتيك و خون براي" شعر به برميگردد سابقه اين.است نبوده زمينه بدون
سرود" و "پيراهن يك سرخ شكوفه تا" چون شعرهايي و شده سروده سال 1329 در كه "پيشين
.شدهاند سروده و 30 سالهاي 29 در كه "قطعنامه" كتاب از "بود كشته را خودش كه مردي
هنري و ادبي قطعنامه بلكه شاملو ، اجتماعي - سياسي قطعنامه تنها نه شعر ، پنج اين
تو گر":بود گفته كه حميدي مهدي به است پاسخي "ماتيك و خون براي" شعر.هست نيز او
جا همين در.است لجبازي و لج نوعي هنري كار گاهي."شاعرانم خداي من دختراني ، شاه
مهدي دكتر شادروانان جمله از آوردهاند ، در را فروغ و شاملو لج كه كساني از بايد
و آوردهاند در را فروغ و شاملو لج كه كرد تشكر هم صهبا ابراهيم استاد و حميدي
.برسند شعر در تازهاي كشفهاي به آنها شدهاند باعث
كه شعري" چون شعرهايي دل از هم !فروغي وزن و شاملويي وزن كه است اين تصورم من
ديگر فرصتي موضوع اين در بررسي و بحث.است درآمده "پرگهر مرز اي" و "ست زندگي
.ميطلبد
مدادش و جست خواب ز شاعر /پست الاغ سوار دوچرخه يك بوق از":گفت شاملو كه زماني
وقتي.انداختند دستش و نيافتند در را او طنزآميز لحن كهنهپردازان ، ،"شكست نوكش
آواز زرد نخ" از سپهري وقتي اما كردند ، مسخرهاش كشيد ، "بنفش جيغ" ايراني هوشنگ
"بنفش جيغ" همان ادامه "زرد آواز" كه ندانستند و كردند تحسيناش گفت ، سخن "قناري
جلوهگر عروضي وزن در كرديم ، اشاره آنها به كه شعرهايي در شاملو طنزآميز لحناست
موجهاي بركه ، در سنگي افتادن كه طور همان اما.نيمايي عروض قولي به يا.است
كه ميشود گسترده چنان و ميشكند هم در عروضي وزن هم گاهي ميكند ، ايجاد تودرتو
او.دارد موسيقي به جالبي اشاره "خنده" كتاب در "برگسون".نميآيد چشم به ديگر
به خود نتها ساير ميكند ، اجرا ساز يك روي را نتي موسيقيدان يك وقتي":مينويسد
مشخصي رابطه آن با و است اولي نت از پايينتر نتها اين صداي.ميآيند پديد خود
.ميرسانند را آن طنين آن ، دنبال به آمدن بادارند
".اصلياند آواي نواهاي هم اينها ميگويند ، فيزيك در كه گونه همان
بايد را شاملو شعر وزن گفت ، كابلي ايرج وقتي.ميكند صدق هم شاملو شعر در امر اين
موسيقيدان ميخواسته دلش كه بود گفته بارها شاملو.زد درستي حرف سنجيد ، موسيقي با
او.كند اجرا شعرش در را موسيقي بمهاي و زير توانست اما.نشد موسيقيدان او.شود
است ، شده دروني وزن ، شاملو سپيد شعرهاي در كه طور همان.بود شعر موسيقي بزرگ رهبر
رفتن در نه:نميآيد چشم به كه ظريف چنان گاهي و است شده دروني هم طنزآميز لحن
.سكوني ماندن در نه /بود حركت
|