مخاطب شقيقه به شليك
است بسيار بودن شاعرانهتر براي جا
شعر آني شكل در نگري سو همه
مخاطب شقيقه به شليك
وحشي نخلهاي رمان چاپ بهانه به فاكنر ويليام آثار به نگاهي
ادبيات
خرم يزداني مهدي
كوتاه گريزهاي منتقددر كه است رنگارنگ زيادو قدر آن فاكنر آثار فرمي پيچيدگي
كند توقف آن روي نميتواندبر
فاكنر ويليام آثار و نام بيشك است ، بيرقيب هم هنوز مدرن ادبيات كه بگوييم بخواهيم اگر
در كه آفريد را سرزميني جهان به نگاهش نوع در كه نويسندهاي.هستند مدعا اين بر دليلي
حروف لابهلاي از كه رنجي.مياندازد سايه مخاطبش ذهن بر هراسانگيز ، تعريفي با رنج آن
به سخنراني در خود او.كردهاند پيدا عينيت او خيالي شهرهاي در و آمده بيرون مقدس كتاب
معاصرش جهان در انسان رنج و هراس گزارشگر و راوي را خود نوبل آكادمي در ماندنياش ياد
علت به ابتدا در او.شد متولد آمريكا جنوب در م.سال 1897 در فاكنر ويليام.ميداند
كه طوري به كرد شعر نوشتن به شروع آمريكا ، جنوب تاريخ و افسانهها باب در فراوان مطالعه
نويسنده "اندرسن شروود" با مدتي از پس اما.نمود آغاز را ادبيات شدن شاعر شور با فاكنر
شروود با..":ميگويد او.كرد ترغيب نوشتن به را فاكنر او و شد آشنا آمريكايي مهم
.ميكرديم صحبت مردم با و ميزديم گشت شهر اطراف در بعدازظهرها او و من.شدم آشنا اندرسن
صبحها هيچوقت البته.گفتوگو به مينشستيم و ميديديم را همديگر دوباره هم غروبها
.نميديدم را او
.بود همين كارمان هم باز بعد روز ميكرد ، كار و ميگرفت كناره مردم از صبحها اندرسن
است بهتر هم من است طور اين نويسندهها زندگي اگر گفتم خودم به كه بود موقع همان
آثار عمرش طول در او.بود صريح و بداخلاق منزوي ، انساني ذاتا فاكنر "!شوم نويسنده
هياهو و خشم ،(م.1942) موسي اي برخيز به ميتوان آنها مهمترين از كه نوشت زيادي بسيار
،(م.1939) وحشي ، نخلهاي (1936) آبشالوم آبشالوم ،(م.1930) گوربهگور ،(م.1929)
مهم جايزه دو اخذ به موفق نوشتنش دوران طول در او.كرد اشاره...و (م.1929) سارتوريس
فاكنر.سال 1962 در پوليتزر ادبي جايزه و سال 1950 در نوبل ادبي جايزه.شد ادبي
دريابندري ، نجف حسيني ، صالح چون مترجميني.است شده معرفي خوب ايران در كه است نويسندهاي
ما به را فاكنر كه كسي نخستين اما.بودند او آثار مترجمان مهمترين از غبرايي فرهاد
ادبيات بار نخستين براي سي دهه در هياهو و خشم ترجمه با او بود شعلهور بهمن كرد معرفي
.است شده شناخته ايران در فاكنر.نمود معرفي دوره آن فرهنگي جامعه به را آمريكا روز
به او آثار كه شد موجب برخاست زمينه اين در كه هياهويي و گلشيري هوشنگ و او سبك نزديكي
سطح اين در نويسندهاي آمريكا ادبيات فاكنر ، از بعد دوستي قول به.شود ترجمه تناوب
"ذهن سيال جريان" تكنيك از استفاده با او.است پروست و جويس ميراثدار فاكنر.است نداشته
زمان بيرحم باورهاي حمله و تهاجم مورد مخاطب ذهن آن در كه ساخت را داستان در شيوهاي
و مقدس كتاب روايي بنيادهاي بر تكيه با اواست زمان نويسنده فاكنر واقع در.گرديد
زوال با مقابله قدرت كه بسازد را بيهويتي انسان كرد ، سعي آمريكا جنوب و شمال دوپارگي
حفظ را خود گذشته ميخواهند كه هستند لجوج و منفعل انسانهايي فاكنر ، آدمهاي.ندارد را
و پريشانگويي نوعي تا ميشود موجب فلسفي مفهوم يك بهعنوان زمان با آنها نبردكنند
مصرفي و سهل ادبيات از فاكنر شدن دور بين اين در.دهد تشكيل را آنها زبان قهرمانپروري ،
كليد ابتدا بايد مخاطب ذهن كه فرمي.ميشود آثارش در خاصي فرم ساخت باعث همينگويوار ،
هياهو ، و خشم رمان سه به مختصر بهطور مقاله اين در.كند پيدا را ساختارهايش به ورود
.درگذشت م.سال 1962 در فاكنر.ميپردازم وحشي نخلهاي و آبشالوم آبشالوم
رمان معرف نماي.ميپردازم رمان در مكان و زمان مقوله به گفتار اين در:هياهو و خشم (1
گزارش و ديده درخت بالاي از دختري توسط كه مراسمي.ميشود آغاز تدفين مراسم يك از
داستان كلي رنگ پي و ريتم سازنده هياهو و خشم در مكان و زمان مقوله دو اصولا.ميشود
فاكنر كه است ناتوراليستي ديد نوعي بيانگر است "تدفين" همانا كه رمان محوري نمايهستند
در انسان هياهو و خشم جهانبيني در.كند بررسي "زوال" مفهوم و معنا در را انسان ميكوشد
و طبيعت درك علت به كه است ذهني گذشته و تاريخ نوعي مكان خاصيت.ميگيرد قرار مكان معني
كومبره كليساي دسترفته ، از زمان جستوجوي رمان در وقتي.دارد خود همراه را آن انسان ،
ميدهد ، دست از را خود گذشته و خاطرات او ميريزد ، فرو است مارسل كودكي خاطره حاوي كه
به رويكرد اين هياهو و خشم رمان در.است متن راوي براي حافظهاي مكان اين واقع در
آن در كه ميشود مكان نوعي به تبديل فاكنر انسان يعني ، .ميكند پيدا تسري "انسان مفهوم"
ذهني مفاهيم اين نامنظم يادآوري با او.است شده انباشته متعدد تصاوير و روياها انبوه
نيز او روياهاي و تصاوير انسان ، اين مرگ با.كند پيدا اطمينان خود "بودن" از ميكوشد
به تبديل انسان تعريف اين با.ميگردد ديگران براي تداعي موجب حال عين در و شده دفن
اين ميگردد همگوني دچار فيزيكي يا و ابژكتيو مكان مقابل در كه ميشود سوپژكتيو مكاني
ميشود باعث كنش اين و است زمان موضوع انسان كه ميشود شروع فرض اين با ناتوراليستي ديد
خالي ابژه پاي زير واقع در و ميريزد فرو انسان وقتي.شود كشنده جبر نوعي دچار انسان تا
خارقالعاده شخصيت "بنجي" يا بنيامينميآيند نظر به فناناپذير سوبژكتيو عناصر ميشود
.ميكند كشف را جهان بودنش ، ديوانه علت به اواست انسان اين از نمونهاي هياهو و خشم
.ميدهد نجات شدن فنا از را بنجي
خود عليل ذهن با بنجي و است سنت دوره يك مرگ با مساوي فاكنر انسان مرگ گفتم كه همانطور
بنجي به نسبت ميتوانم كه احساسي تنها":ميگويد فاكنر.ميشود رها مرگ اين چنگ از
به نسبت احساسي هيچ نميتوانيد شما.است بشريت تمام به نسبت دلسوزي و غم باشم ، داشته
را شر و خير نيست قادر بنجي..نميكند احساس را چيزي او چون باشيد ، داشته بنجي
اما نميفهمد را زمان غم بنجي اينكه با".ندارد معرفت هيچكدام به نسبت چون كند ، انتخاب
دچار ديگران و خود كشف و يافتن پي در اواست آن پاشيده فرو شكوه و "اخلاق" براي معياري
دغدغه مقابل را او كرديم باور مكان مثابه به را هياهو و خشم انسان وقتي.ميشود شكست
اينكه اول:دارد مهم شاخصه دو مولفه اين در فاكنر انسان.ميبينيم زمان يعني هميشگياش
در و موميايي را تصاوير خود زندگاني دوره در واقع در.است زمان از قبرستاني خود او
.ميكند تبديل تصوير به و بخشيده عينيت را زمان از قسمتي اوميكند ضبط خويش ناخودآگاه
.ميشود ناپديد آخر در و شده كمرنگ ميشوند مواجه مرگ نام به امري با تصاوير اين وقتي
يادآوري با.ميكند زمان قتل براي خاطرههايي به تبديل را تصاوير هياهو و خشم انسان ذهن
قرار تاثير تحت را فرد ديالكتيكوار سيطرهاي در و شده زنده نيز زمان تصاوير ، اين
.ميدهد
نام به عنصري برابر در و مانده باقي خود گذشته در او كه ميرود پيش آنجا تا تاثير اين
اين.ميشود نيستي درك و مفهوم براي استعارهاي انسان.ميشود سلاح خلع فيزيكي زمان
را خود بودن حلقه و علت است گرفته وام افسانهاي پرداختي از را بنمايههايش كه استعاره
را خود "بودن" او كه است هولناك و شديد آنقدر تصاوير پيچيدگي درهم و سيلان.ميكند گم
اسطورهاي مرزهاي از گذر با ميكوشد كه است انسان اين از سمبلي كوئنتين.ميكنند فراموش
.كند پيدا دست فناناپذيري به خود بيروني زمان و خويش دروني زمان
هنوز و ميجنگد مرگ با انسان هياهو ، و خشم در گفتم كه همانطور:آبشالوم آبشالوم (2
بر مرثيه و نوحه به انسان اين آبشالوم ، آبشالوم ، در اما.ميكند دفاع خود از لجوجانه
را نسلي مرگ و زندگي گرفته قرار خاك و "زمين" بر آن محور كه رمان اين.ميشود مشغول خود
و جهانديده مرموز ، مردي بهعنوان كه است كسي "ساتپن".ميكشد تصوير به آمريكا جنوب در
جريب صد بازسازي به دست دليل همين به.دارد خود زمينهاي احيا و بازسازي در سعي ملاك
اين چون و چند مقدس ، كتاب روايت شيوه از الهام با روايت چهار ميزند ، خويش افسانهاي
مردمان ميخواهد حالا كه است برگشته كوه از پيامبري مانند ساتپن.ميكند روشن را قضيه
رويكرد دو آبشالوم آبشالوم ، رمان در فاكنر ".ميشود فنا اما كند آشنا حقايق با را خود
باشكوهش ، گذشته به آمريكا جنوب انسان بازگرداندن با ، او اينكه نخست.است داشته زماني
از صحنههايي آمدن وجود به موجب بشري ايثار و رنج آن در كه ميسازد را سترگ مرگ گونهاي
.است شده مقدس كتاب
به خاك ديالكتيك ، اين دراست كرده دلالت خاك و زمين يعني خود ماواي به را انسان او
و كرده حمله انسان وجود به كه اوست حالا يعنيميكند عمل هياهو و خشم در زمان مثابه
روياپردازي از دست آبشالوم آبشالوم ، انسان اينكه دوم.ميكند طلب را او با شدنش يكي
خود سوبژكتيو مفهوم رويا اينجا در.است بازگشته خود روياهاي به واقع در و است برداشته
و ميكند زندگي آن ميان و درون در انسان كه ميشود ابژهاي به تبديل و داده دست از را
برخوردهايي آن با بلكه نميترسند ، مرگ از ديگر بازگشتند خود گذشته به آدمها اين حتي
قاتل او چون.است دردناك انسان اين براي فاكنر مرثيهگويي و نوحهسرايي.دارند احمقانه
نظر به بيهودهاي چيز زندگي انتظار است ، شده تمام آن در زمان كه فضايي در.است خويش
كه ميكند تصوير زندگي براي مذبوحانه تلاشي در را آدمهايش فاكنر دليل ، همين به ميرسد
بر فاكنر.ميشود بويناكتر و تكيدهتر لحظه هر در شهرهايشان و خانهها بازسازي وجود با
تكميلكننده زبانها اين از يك هر كه است كرده انتخاب زبان چهار خود ، روايت چهار اساس
راوي و ميكنند نقض را همديگر روايات اين مواقع پارهاي در.هستند اثر ذهن سيال اسلوب
.بنشاند كرسي به را ساتپن داستان از خود نگاه و ديد تا ميكوشد
.مينويسند را او انجيلهاي خانوادهاش اعضاي از نفر چهار كه است مسيحي ساتپن واقع در
گستاخ و مرموز كه او چون مردي افتاده ، باير كه زميني.آمده زمين احيا و تقديس براي او
كنش اين با برخورد در راويان از يك هر "ميآورد كم" خاك زوال برابر در ميشود ، معرفي
.دارند قرار هم با تضاد در كه ميشوند هم ارزشگذاري نوعي دچار خويش روايت بر علاوه
پيچيده ساختار و سخت زباني با او كه است فاكنر محتضر انسان نعرههاي آبشالوم آبشالوم ،
.مينمايد تلقين مخاطب به را آن تلخي
ياراحمدي ، تورج آن مترجم شد ، عرضه كتاب نمايشگاه در زيبا رمان اين:وحشي نخلهاي (3
.است كرده ترجمه را اثر حسيني صالح كمك با بار اين كه است آبشالوم آبشالوم ، ويراستار
معرفي را آثارش هواي و حال و كرده برجسته خوبي به را فاكنر زبان كه موفق برگرداني
و عاشقانه رماني بازآفريني ، با او بار ايناست ديگر جنس از اثري وحشي نخلهاي.ميكند
از تركيبي وحشي نخلهاي.دارد رمانسوار هواي و حال يك ايجاد در سعي خطي نسبتا روايتي
قطع را همديگر پايان در كه است "وحشي نخلهاي" و "پيرمرد" داستان دو موازي روايت
.ميكند كامل را خود سقوط و رفته جلوتر گام يك هم باز رمان اين در فاكنر انسان.ميكنند
براي.ميكند تبديل شيواره انسانهايي به را فاكنر متعهد و سختكوش آدمهاي كنش اين
پوستاندازي و اخلاقي وجدان گذاشتن كنار.ندارد اهميت ديگري چيز عشق توهم جز به ايشان
زندان نمادين بنبست به كه شده غمناك و زيبا افسانهاي ايجاد موجب زندگي ، عادتهاي از
او البته.ميكنند هدايت را او ارواح كه است موجودي هنرمند":ميگويد فاكنر.ميانجامد
كه است كارش گرم سرش آنقدر هم معمولا و كردهاند انتخاب را او آنها چرا كه نميداند
كه وقتي تا و ميدهد عذاب را او رويا اين و دارد سر در رويايي هنرمند..چرا نميپرسد
همه هنرمند هنگام اين در.ندارد آرامش لحظهاي بشود ، خلاص آن شر از نحوي به نتوانسته
اينكه تا.ميبرد ياد از را چيز همه شادي بودن ، محترم امنيت ، آبرو ، غرور ، يعني را چيزش
از او شناخت.داشت همكاري هاليوود با دورهاي در فاكنر ميدانيم ".بنويسد را اثرش
نماهاي از استفاده با او.است كرده تصويري روايتي دچار را وحشي نخلهاي سينمايي ، تصوير
شدن بارور قابل آن در "تخيل و رويا" كه بسازد را فضايي تا ميكوشد گزارشدهنده و سرد
ميرود ، خود مانند موجودي آفريدن سراغ به ميشود سرخورده هم عشق از او انسان وقتي.نباشد
او.ميماند باقي او خود و شده نابود او دارايي همه مادرش و موجود اين دردناك مرگ با
به او كودكي و تنهايي از بخشي ديگر آمريكا جنوب.ميشود محسوب فاسد و غريبه ديگران براي
گزارش فشرده را منطقه تاريخ و كرده زيرورو هست كه را چه هر نمادين سيلي.نميآيد حساب
به فاكنر آدمهاي.ميشود مدفون گلها زير در هم تاريخ سيل اين فرونشستن با ميكند ،
.ميشوند گم جايي در و ميآيند جايي از لئونه سرجيو سينماي بيهويت كابوسهاي مانند
اعمالش بر نيز او خود كه ميسازد دمدميمزاج و ديوانه يك حد در چيزي آنها از زمان
.ميسازد آشكار و عيان را خود بارها و بارها مفهوم اين اثر ، خوانش حين در.نيست واقف
به و مينويسد مرثيهاي و هياهو هيچ بدون فاكنر را درمانده انسان اين شدن قرباني و عصمت
صورت كه چرا ميدهم ، ترجيح صدا بر را سكوت من":ميگويد اوميشود جدا او از تلخي
و موسيقي ديگر ، بيان به.ميشود ايجاد سكوت در ميآورند ، وجود به كلمات كه را خيالي
".ميكند پيدا تحقق سكوت در نثر ، رعدآساي صداي
در منتقد كه است رنگارنگ و زياد قدر آن فاكنر آثار فرمي پيچيدگي واقعا:نويسنده فاكنر
نقش مقدس ، كتاب با بينامتني رابطه.كند توقف آن روي بر نميتواند كوتاه گريزهاي
از و آثارش در كودك نقش آدمها بودن سپيدپوست و سياه بر او تاكيد او ، خيالي سرزمينهاي
جديد فرمي ايجاد با خود او هستند بلند مقاله چند حد در مسائلي او مغلق زبان مهمتر همه
آدمها اين عرقريزي.ميكند بازسازي اثر دل در را خود آدمهاي رنج و عذاب هنرمندانه ، و
.است مدرن ادبيات ويژگيهاي از اين و ميشود موجب را خواننده زحمت خويش ، تثبيت براي
فردش به منحصر مصاحبههاي در او بود ، بداخلاق حال عين در و مردمگريز نويسندهاي فاكنر ،
ادبيات معرفي در مثبتي نقطه او آثار ايران در.ميكند نقد هنرمند يك مقام در را خود
فرهاد) حريم ،(دريابندري ترجمه) اميلي براي سرخ گل يك:چون آثاري.بودهاند آمريكا
.و (اخوت رحيم) بيباران سپتامبر ،(حسيني صالح) هياهو و خشم و آبشالوم آبشالوم ، ،(غبرايي
و جويس از پيشتر فاكنر واقع در.شدند ذهن سيال ادبيات نام به جرياني ايجاد باعث..
ديگر نگاهي همينگوي ، كنار در نويسنده اين.كرد معرفي ما ادبيات به را تكنيك اين پروست
چالش به را خواننده كه بود سهل و راحت و آرام سبكي از شدن دور آن كه كرد مطرح را
.ميشود همگون و سو هم شخصيتهايش جنون با او آثار خواننده.نميانگيخت
ميكند ، لگدت زيرپا كني ، تعظيم جلويش اگر است ، زن مثل.است مونث شهرت":ميگويد او
احتمالا وقت آن.بدهي نشانش را دستت پشت كه است اين آن با برخورد راه بهترين بنابراين
"!ميشود آستانت خاكسار و ميكند را كلفتيت
است بسيار بودن شاعرانهتر براي جا
حيدري يعقوب
فكري" عنوان با كه است سخنراني يك متن آمده صفحهاي يكصد كتاب اين مقدمه عنوان به آنچه
.است شده اجرا سوئد مالمو شهر در _ معاصر شاعره _ فرخزاد فروغ يادمان مناسبت به "ديگر
توجهاي قابل نكات حاوي داده اختصاص خود به را كتاب از صفحه حدود 30 كه بلند مقدمه اين
.است شده بيان ايران امروز هنر و شعر فرهنگ ، ادبيات ، مسائل تحليل در كه است
بحران هنري ، كوچك جامعه درون در حتي ايراني ، جامعه هنرمندان و روشنفكران ماندن انزوا در
از گوشهاي ديگر ، مسائلي طرح علاوه به خويش ، خويشتن حفظ اهميت و فارسي ادبيات ساختار در
جايش كه چند هر بلند مقدمه اين.است شده تحليل و ريشهيابي مقدمه اين در كه است مطالبي
جاده مسافران نگاه نيم كه قابلتوجهياست نكات حاوي ولي بوده نامناسبي انتخاب طرح ، براي
"صبح ويراني در" ،"سرخ بوي شب" شامل كتاب اين ديگر بخشهاي.است عنايت شايسته را ادبيات
_ يادداشت يك شامل كه ميباشد "افزوده" عنوان تحت ديگر بخشي علاوه به "دريا شعرهاي" و
تحليل.است كرده ناگزيرش سفر و شاملو نثار كه است بلند شعري و _ شاملو با خاطرهاي
نه ، كه است اين حقيقت و است خويش زيبايي گوياي خود خوب ، شعر يك كه است اين نگارنده
اندام دست ، بر ساطور نقدي نه و ميبخشد ابدي پروازي دل آسمان در را شعر آفرين و بهبه
به شاعر كه آنچه به نگاهي با را شعر مجموعه اين از خود برداشت اگر.ميشكند را آن ظريف
حضور.ندارد گفتن براي تازهاي چيز مجموعه اين شعر ;دهم شرح است آورده مقدمه عنوان
نگارنده نظر از معاصر زباني و سرشار مصرعي شميم بكر ، تصاويري انتشار تازه ، فكري آفتاب
اين مجموعه اين در اما.باشد نيز آن ماندگاري رمز شايد كه است شعر مجموعه يك قوامبخش
اين در تازه واژههاي استعمال چند هر.ندارند قابلتوجهي چندان عبور و حضور ويژگيها
را خواننده يك ژرف تشنگي و تنهايي كه تصاويري اما است كرده حفظ را آن تازگي مجموعه
كه هست مصرعهايي مجموعه اين از سرودههايي در.است داده بروز را خود كمتر فرونشاند
ميكشاند "سبز حجم" به را ما و ميكند تازه خاطرهها در را "سهراب" عميق و آرام نفسهاي
شاملو مثل باشد ، سهراب مثل كه نيست اين خوب شعر.هيچ ديگر و است زودگذر تاثيري انگار كه
بتواند كه همين بلكه ;نيستند كم سرشار گستره اين در كه ديگري ابرمرد يا و حافظ يا باشد
ستايش قابل دهد سفر آسماني آرامشي به را لحظههايش و كند پر گوشهاي در را كسي تنهايي
اندازه همان به ;كند خود آن از را تخيلها و احساسها از بيشتري وسعت چند هر كه ;است
.است ارزشمندتر و خوبتر
شعر آني شكل در نگري سو همه
آزرم محمد
بيان به ندارد ، "محوري مولف" به اعتقادي رسمي ، شعر گفتمان برخلاف متفاوت ، شعرهاي گفتمان
خواسته و نميداند نهايي مرجع كرده ، بيان شعر در كه آنچه در را _ شاعر _ مولف نيت ديگر
شعر احتمالي خوانندگان ديگر تفسير و توضيح پايه هم دقيقا را او تفسير و توضيح و مولف
.ميكند قلمداد
خواندن هنگام نيز را شعر متن "مولفيت" يا "اقتدار" متفاوت ، شعرهاي گفتمان اين از گذشته
باقي شعر "گفتار" در فقط شعر معناهاي همه كه چرا ميكند رعايت نه و ميپذيرد نه شعر ،
.ميدهند بروز شعر "رفتار" در را خود آنها از بسياري و نميمانند
به آنها از بردن نام با يا ميگويد سخن شعر خود از حتي و چيزهايي يا چيزي از شعر گفتار
ناميد ، شعر زبان "ناخودآگاه" را آن بتوان شايد كه شعر رفتار اما ميكند ، اشاره امر اين
همواره شعر احتمالي و متكثر خواننده كه ميكند فراهم را معناهايي شدن پديدار زمينه
.بود خواهد دارا را آنها كشف امكان
متفاوت ، شعرهاي گفتمان در كه آنچه به ميپردازيم ناكافي ، ولي فشرده بسيار مقدمه اين با
براي معياري به كه را "شعر شكل" از رسمي شعر تعريف و ميشود ناميده شعر "آني شكلهاي"
.است كرده ناكارآمد و بياثر بنيادي طور به بود ، شده تبديل شعرها ارزشگذاري
زبان.بود خواهد زبان از شكلي داراي ذاتي گونهاي به است زباني امري كه آنجا از شعر هر
در شكلها اين.داراست را خود درون از بسياري شكلهاي كردن پديدار توان كه است پديدهاي
از كه شعر در ميكند ، پيروي خاص سيستمي از اگر است استوار زبان دستور به كه متنهايي
همين از شعر ، متن از ديگري جاهاي در و ميسازد قواعدي گاه و ميرود فراتر زبان دستور
.مينمايد اجتناب ويژه روش يك طبق توليد از ميكند ، فراروي نيز قراردادها و قواعد
آن نوشتن و سطربندي و تقطيع روش به بسته كه است "متني شكل" يك داراي شعر هر بنابراين
نكرده تغيير سطربندي و نوشتن اين كه زماني تا و بگيرد خود به مشخصي شكل كمابيش ميتواند
شكل اينكرد تلقي نيز ثابت را آن ميتوان نكرده ، دگرگون شعر متن در را ضمني معناهاي و
قرار شعر خواننده پيشروي را آن از برآمده معناهاي و متن رفتار و گفتار از نمايي ثابت
.ميدهد
و روحي حتي و فرهنگي مكاني ، زماني ، شرايط به بسته و است متكثر كه شعر مخاطب يا خواننده
ميدهد ، قرار خواندن مورد را شعر هر متن شكل خود ، دانستههاي و آگاهيها ميزان همچنين
ثابت شكل آن از همواره است ، متغير هم هميشه كه شده ياد شرايط در گرفتن قرار دليل به
به _ كرد تعبير بودن برتر به نبايد را بودن فراتر كه است بديهي _ بود خواهد فراتر ظاهري
"فرامتن" يك ميگيرند ، قرار خواننده جايگاه در كه هنگامي شعر مخاطبان از يك هر دليل همين
.هستند خود ذهني شكلهاي و پيشفرضها داراي كه ميشوند محسوب
_ فرامتني شكلهاي از يكي و متن ازشكل برآيندي حقيقت در شدن خوانده هنگام در شعر هر
متكثر مخاطب كه آنجا از و ميناميم شعر "آني شكل" را آن كه بود خواهد _ خواننده ذهنيت
آن از كه خوانشهايي تعداد به شعر هر ندارد ، يكساني شرايط و ثابت مكان و زمان و است
.ندارد برتري هم به نسبت هم يك هيچ البته كه بود خواهد آني شكل داراي ميگيرد صورت
گفتمان كه است آن نمايانگر شده ، ارائه توضيح توجه با شعر هر براي آني شكلهاي به باور
شكل چه و متني شكل چه _ ميداند شكل داراي را شعر از گونهاي هر چه اگر متفاوت ، شعرهاي
."محور خواننده" نه و است "محور متن" نه منتقدين ، از برخي تصور برخلاف _ آني
اين از بلكه.نيست هم خواننده و مولف جايگاه معكوسكننده نيست ، كه نيست ، محور مولف اگر
همان و ميشود ناميده "متن نيت" كه را آنچه حتي و است رفته فراتر هم آن شرايط و تقابل
خواننده دادن دخالت با ميگويد ، سخن آنها از خود گفتار در شعر متن كه هستند معناهايي
شدن اضافه نيز و آن گفتاري ادعاهاي با متن رفتار ناهمخوانيهاي و تضادها كشف و شعر
خواننده ذهني شكلهاي ميان اين در.ميگيرد ناديده متن ، شكل به خواننده ذهني شكلهاي
معناي يك و نمايد تحميل شعر متن به را خود نظر صرفا نميتواند و ميگردد تغيير دچار نيز
.دهد نسبت آن به را شده انديشيده پيش از
از كه داراست را توانايي اين كه ميشود ديده شعر "آني شكل" مفهوم در تنها تعاملي چنين
مفهوم به نگرانه سو همه ترتيب بدين و آورد عمل به ممانعت خاص امر يك گرفتن قرار محور
كاذب صورتي به شعرها ارزشگذاري براي مفهوم اين شدن معيار از و بيفكند نظر شعر در "شكل"
.نمايد جلوگيري
|