فاجعه كمي با نبوغ يعني سياسي شعر
منتقد + خواننده + نويسنده
نيمرخ
توام خيالات ز خيالي چون
ميكنند چه ناشران
دين براي زندگي زندگي ، براي دين
فرهنگي نشريات
فاجعه كمي با نبوغ يعني سياسي شعر
نيويورك مكتب شاعر كوك ، كنت با گفتوگو
رويداد تعدادي و نابغه يك سالگي سي و سالگي بيست تقارن شايدنيازمند سياسي شعر
ماياكوفسكي سالگي دو و بيست با روسيه كبير انقلاب تقارن مثل است سياسي مصيبتبار
موضوعات از يكي عنوان به كه كنيد تعريف مشخصه اين رابا نيويورك بتوانيدمكتب شايد
ميپردازد زندگي در شادي و هيجان و امكانات وفور و زندگي غناي و بهكمال خود اصلي
فرانك و اشبري جان معاصرانش با همراه است ، نيويورك آوانگارد مكتب موسسان از كوك كنت
قوام سالهاي 1950 منهتن در كه مكتبي ; نقاش فريليچر جين و ريورز لري و اوهارايشاعر
تلفيقي اشعارش.كرد تدريس ادبيات نزديك 40سال.بود كلمبيا دانشگاه شعر استاد كوك.يافت
و پارودي مرثيه ، از ملغمهايدارد آمريكا عاميانه فرهنگ در ريشه و است تغزل و طنز از
اوهايو در پدرش مبلمان مغازه از ميپردازد ، زندگي لذت به كه دادائيستي درونمايههاي
دوم جهاني جنگ از مخوفي تجربههاي و خوردن غذا لذت و ژاپن بيسبال ستارههاي تا گرفته
را او آثار منتقدان از بعضي.كرد پيدا را آنها بيان جرات مرگش از پيش سال چند فقط كه
در كه همانچيزي ميدانند ، برتون آندره و ديسني والت بايرون ، لرد با مساعي تشريك نوعي
.ميشود قلمداد كوك هنر واقع
شميراني لطفي ميترا:ترجمه
و "است طنزپرداز شاعر يك كوك كنت":گفتهاند اخيرا بريتانيا در اينجا خاصي منتقدين&
چيست؟ نظرتان شما.كردهاند اكتفا حرف همين گفتن به تنها
تشويق يا شاعران تشويق در را نقشي چه نقد كه اين فهميدن.دارم مشكل نقد با ميكنم ، فكر
.است دشوار بسيار ميكند بازي آنها آثار خواندن به مردم
ميكند؟ هم كمك شما به نقدها اين آيا&
بزرگي دلگرمي ميكند درك را شما آثار ميرسد نظر به كه كسي از خوب نقد يك گرفتن خب ،
ببينم بايد.ميشوم خوشحال خيلي ميگويد كارم درباره هوشمندانهاي حرف دوستي وقتي.است
فكر كه خوب.باشد شده نوشتنم شيوه در تفاوت ايجاد باعث كه است داشته وجود نقدي آيا
وقتها بعضي چون دارند مشكل من شعر با منتقدان از بعضي.نبوده چيزي چنين ميبينم ميكنم
اساسا من شعر.باشد طعنهآميز يا طنزآميز من شعر ماهيت نميكنم فكر.است فكاهي شعرهايم
.بگويم شعر تغزلي شيوه به ميشود باعث كه است چيزي تنها فكاهي عنصر.است تغزلي
"بايرون" شيوه همين اما.كنم مقايسه بزرگ نويسندگان با كيفيت لحاظ به را خود نميخواهم
.ديگر خاص افراد برخي و "آريستوفان" البته و ميسازد اشعارش بهترين نوشتن به قادر را
...است بامزه خيلي خيلي "آريوستو"
به نگاهي با.است گذاشته بريتانيايي شاعران اخير نسل بر عظيمي نفوذ "نيويورك" مكتب&
مينوشتيد زمان آن در "شويلر" و "اهارا" ،"اشبري" شما ، كه اشعاري ميكنيد فكر دهه 50 ،
سرد؟ جنگ از ناشي جو به بود واكنشي حد چه تا
تاثير هم بر همه ما ميكنم تصور.است سرد جنگ به واكنش اين نميدانستم وقتها آن
تاثيرات اين ميكنم فكر.بوديم نيز ديگر شاعران برخي تاثير تحت حال عين در و ميگذاشتيم
نويسندگان تاثير بلكه نبود ، سياسي موقعيت تاثير يا دهه تاثيرات يا سياسي تاثيرات عمدتا
كه نميآمد نظر بهبود برخوردار اصالت نوعي از ما شعر كه است اين بر من تصور.بود ديگر
و بپرستيم را او كه نبود هيچكس.باشيم داشته مدنظر را پدرگونهاي شخصيت ما هيچكدام
خصوص به ما ، سياسي درگيريهاي دارم ، خاطر به كه جايي تا.ماست رهبر او بله بگوييم ،
كه بود سال 1968 در واقعا من.بود همراه بياعتنايي با عمدتا من ، سياسي درگيريهاي
و زدند شورش به دست ويتنام جنگ عليه دانشجويان كه هنگامي.شدم سياسي درگيريهاي وارد
بودم ، استاد آنجا من درآوردند ، خود اشغال تحت را كلمبيا دانشگاه ساختمانهاي از تعدادي
بعد و گرفتم را دانشجويان طرف من.را حكومت طرف يا ميگرفتم را دانشجويان طرف بايد يا
صلح آرمان خاطر به (شب يك براي) كوتاهي مدت براي حتي و كردم شركت راهپيماييها در آن از
گرچه."صلح لذتهاي" نام با نوشتم هم بلندي نسبتا شعر.رفتم زندان به ويتنام در
مسلما اما _ نه يا دارد حقيقت من براي فقط اين كه نميدانم _ كه ميرسد نظر به حقيقتا
زحمت برايشان كه دارد ارزش وقتي مهم چيزهاي بعضي درباره نوشتن براي تلاش ميكنم فكر
اما نوشتم را شعر آن از صفحه صدها من.بنويسم جنگ درباره كردم تلاش كه همانگونه بكشي ،
مثل و نبود هنري نظرم به كافي اندازه به بود جنگ درباره مستقيم بهطور كه بخشهايي تمام
سرور لذت ، صلح و جنبش و صلح درباره باشد جنگ درباره كه آن از بيش كه مييافت خاتمه شعري
.بودند صلح موافق كه بود افرادي ديگر كنار بودن از حاصل شادي و
..ميگذارم باقي را جنگ وحشت معاصرينم براي و":ميگوييد شعر آن از جايي در البته ، و&
زيادي حد تا شعر اين كه چرا ;بودم بيتفاوت جنگ وحشت به نسبت كه بگويم نميخواهم خب ،
از بعضي علاوه به.بنويسم آنها درباره نميتوانستم من اما بود ، وحشتها اين از ملهم
بهرهبرداري آن از ميبرند سود چيزها از شاعران كه رقتانگيزي بسيار شيوه به معاصرينم
با ميدانم ، چه به ، تظاهر با نيست ، آن در پولي كه ميپردازيم هنري به ما كه چرا ;كردند
.موضوعات اين درباره موثر گونه به نوشتن تا خاص موضوعات به بيشتر دادن اهميت به تظاهر
خودم كه ميدانستم فقط داشتند ، احساسي چه ديگر آدمهاي نميدانم من كه است اين منظورم
.مينويسم دارم چيزي چه
هستند ، اينجا شگفتي روزهاي:ميگوييد "كلي دستورالعمل چند" نام به خود شعر در شما&
.است سياسي عبارت يك مثل من نظر به عبارت اين.نكنيد سنگدلي اما.فريب و شگفتي
را خواننده كه صورتي به "فريب و شگفتي هستند ، اينجا شگفتي روزهاي" گفتن كه است واضح
خيلي.ماست روي پيش ببر سال بگوييم كه است اين مثل درست.بله اوه بگويد ، كه كند ملزم
تهديد قلدري با را خواننده كه گونهاي به نوشتن نظرم به.است گزاف و لاف و خودخواهانه
را شعر اين كه زمان آن هم ، خدعه و فريب زيادي مقادير نظرم به.نيست شايستهاي كار كنيم
و سياستمداران از پر كه دنيايي در شما اگر كه است اين منظورم.بود دنيا در مينوشتم ،
.دارد وجود دنيا اين در هم خدعه و فريب زيادي مقدار كه است واضح كنيد ، زندگي است تبليغات
در زندگي خاطر به.ميكنم ترغيب ساده اندازه از بيش شيوهاي به را خواننده من ، ولي
به من آثار در شما.بياورد بار فاسد و سنگدل را او روزگار اين كه نگذارد روزگاري ، چنين
كه كجا هر به مينويسم ، وقتي يا ميكنم نگاه آثارم به وقتي.هستيد سياسي عبارات دنبال
همانطور دارند ، وجود مردان و زنان كه طور همان دارد ، وجود سياست ميبينم ميكنم نگاه
منظورم نوشتهام ، سياست درباره اخص بهطور اوقات بعضي من.دارد وجود اطلس اقيانوس كه
فكر.ميگيرد قرار ادراك مورد تلويزيون و روزنامهها در كه است صورتي همان به سياست
به كرديد ، نقل شعرم از الان شما كه همان مثل عبارت ، يك از بخواهد كسي اگر ميكنم
يا مذهب يا سياست درباره مرا ديدگاههاي ميتواند ببرد ، پي من سياسي ديدگاههاي
نظر به است ، شده تعريف معمولا كه آنگونه هم ، سياسي شعر درباره.بزند حدس زيباشناسي
شايد سياسي ، شعر نظرم ، به.باشد داشته وجود سياسي خوب شعر اندكي بسيار تعداد ميرسد
.است سياسي مصيبتبار رويداد تعدادي و نابغه يك سالگي سي و سالگي بيست تقارن نيازمند
توانست او كه طوري ماياكوفسكي ، سالگي دو و بيست با روسيه كبير انقلاب تقارن مثل
هم آن نوشتن من نظر به و كمياباند بسيار سياسي خوب اشعار اما.بنويسد را "ابرشلوارپوش"
بنويسيد سياسي شعر يك اگر لزوما..بنويسيد سياسي شما اگر كه چرا ;است دشوار بسيار
عقايدي از شما ميكنيد ، استفاده ديگر افراد عقايد از شما باشد ، سياسي گروه هر سود به كه
است اين منظورم كند؟ كاري چنين ميخواهد كسي چه و داشته وجود قبلا كه ميكنيد استفاده
داشته ساله نوزاد 75 يك نميخواهد دلش هيچكس باشند ، جذاب كه هم هرچقدر سالمندان كه ،
شعر يك منظورم ميسازيد ، نويي چيز اگر پس.بسازد نو چيز يك ميخواهد دلش آدم.باشد
ويليام" "پاك 1916 عيد" شعر مثل سياسي ، بزرگ شعر يك سياسي ، خوب شعر يك است ، خوب واقعا
اين در "ييتس" چون باشد ، شعر آن از استفاده به مايل حزبي هيچ نميكنم فكر "ييتس باتلر
در آيا يا "بود بيفايده كار اين شايد بودند ، ديوانه همه آنها شايد":ميگويد شعر
را چيزي جانب آشكارا "ييتس" شعرها اين دوي هر در ميگويد؟ را اين كه است "سپتامبر 1913"
.بودهاند ديوانه آنها شايد بود ، اشتباه كار اين شايد ميدانيد ، ":ميگويد اما ميگيرد ،
.نميخواهد را چيزي چنين سياسي حزب هيچ و "
كنيد؟ صحبت كارتان بر غيرادبي تاثيرات از كمي است ممكن&
من كنيد فرض كه باشد اين شبيه كمي سوال اين ميكنم فكر.است مشكل خيلي.است مشكلي كار
تاثير تحت آيا هستند؟ چيزهايي چه من بازي روي غيرتنيسي تاثيرات و ميكنم بازي تنيس زياد
هستم ، موسيقي و نقاشي عاشق من البته !نه احتمالا بودهام بيسبال يا فوتبال بازيكن يك
ادبيات تاثير تحت مسلما.ندارم سررشته آنها از دارم سررشته شعر از كه آنقدر ولي
سي تا را كتاب و شدم غرق آن در ميخواندم را صلح و جنگ كه وقتي.گرفتهام قرار داستاني
كه هنگامي" نام به بلندم شعر براي الهامبخش اصلي منابع از يكي و بودم نخوانده سالگيام
حقيقت ، درندارد صلح و جنگ به شباهتي هيچ البته كه بود "دهد ادامه ميكند سعي خورشيد
را "تولستوي" خاطرش به كه بود چيزي همان اين و بگنجانم آن در را چيز همه كردم سعي
زيادي تعداد با هميشه.ميكنم نزديكي احساس نقاشان از بعضي به نسبت.يافتم الهامبخش
به رفتم ، نيويورك به سالگي سه دو ، و بيست سن در كه زماني از يعني بودهام ، دوست نقاش
تصور...دادهام انجام مشترك كار زيادي تعداد و "فريليچر جين" و "ريورز لاري" با خصوص
آن هيجان ، تحرك ، درخشندگي ، قطعا...يعني..است مشكل واقعا گفتنش...ميكنم
تاثير شعرم روي چطور اينكه گفتناست هيجانانگيز اينها همه بوم ، روي دست نفس به اعتماد
فرانك" و "اشيري جان" كه خاصي هواي و حال كه بگويم هم را اينها.است مشكل گذاشتند
به حسادت و يكديگر ديدن با _ شد فضا اين وارد بعدها "شويلر جيمي" _ داشتيم من و "اوهارا
.داشت تاثير شعرم در هم با همكاري و هم به بخشيدن الهام و يكديگر تحسين يا هم
كارهاي انجام شهامت كه بودم "ارنست ماكس" و پيكاسو تاثير تحت كارم آغاز در قطعا من
اين همه حتما.نداشت مفهومي هيچ لزوما كه داشتند را زيبا و دراماتيك قوي ، شگفتانگيز ،
مشكل گفتنش آوردهام كاغذ روي را آنها چطور اينكه اما كرده رسوخ قلبم و ذهن در چيزها
چهار يا سه شايد.هستند كدامها آمريكا در شعر مختلف مكتبهاي ميگويند هميشه مردم.است
گذراندم ، "شوارتز دلمور" با را واحد يك هاروارد در من.باشند نسل يك در خوب واقعا شاعر
است قرار شما از نفر چند":پرسيد ما از.داشت دانشجو سينفر حدود ما كلاس نويسندگي واحد
در اگر كه ميدانيد حتما شما":گفت.برديم بالا را دستها ما همه "شويد؟ بزرگي شاعر
[ميخندد] مينامند رنسانس را عصر آن كنند ، ظهور بزرگ نويسنده چهار يا سه از بيش عصري
".نميبينم باشند فوقالعاده شاعران از پر كه گستردهاي جنبشهاي واقعا من
را خودتان هم شما آيا.بودهايد مطرح نيويورك مكتب شاعر يك بهعنوان هميشه شما&
آمريكايي؟ شاعر يك بهعنوان تنها يا ميبينيد همينطور
شاعر را خودم من زمان آن حتي.نميبينم حالت دو اين از يك هيچ در را خود واقعا من
جان" را "نيويورك مكتب" عبارت ميكنم تصور.نميدانستم آمريكايي شاعر يا نيويورك مكتب
دونالد" و باشد كرده توصيف فرانسوي الگوي روي از را نقاشان تا كرد ابداع "مايرز برنارد
كار به 1945_ از 1960 "آمريكا نوي اشعار" گزيده در را "نيويورك شعر مكتب" عبارت "آلن
واقعا كه بود گنجانده را شاعر چند نام "نيويورك مكتب" عنوان ذيل گزيده اين در و برد
در شعرمان ويژگيهاي از برخي ميتوانم.نداشتند فرانك و جان و من كار به چنداني ارتباط
فكر منكنم بازگو شما براي ميشد ، شاعران ديگر از ما تمايز باعث شايد كه را ، پنجاه دهه
فرانسوي شعر به نسبت هشياري با قطع بهطور بگويم بهتر يا تاثير تحت همه ما كه ميكنم
ما.داشت ادامه دوم جهاني جنگ تا كه "دونروال ژرارد" از آوانگارد سنت نوعي مينوشتيم ،
ما همه.بوديم خوانده را "لوركا" و "ريلكه" و ميشناختيم را "پاسترناك" و "ماياكوفسكي"
من.بوديم خوانده را "استيونز والاس" و "ويليامز كارلوس ويليام" آثار پشتكار با
به كنم ، نگاه زمان آن اشعار به اگر ولي.انداختهام قلم از را تعدادي شك بدون احتمالا
داشت وجود زمان آن در كه هيجاني و زبان بيروني لايه به ويژه به ما كه ميرسد نظر
بگذاريم اينكه تا آن ، براي دقيق كلمه يافتن و موضوع به انديشيدن به تا بوديم علاقهمند
.كند تعريف ما براي را آن و بيابد را موضوع كلمه
اين با را نيويورك مكتب حدي تا بتوانيد شما شايد بود آميخته طنز با حدي تا ما كار
وفور و زندگي غناي و كمال به خود اصلي موضوعات از يكي بهعنوان كه كنيد تعريف مشخصه
"اوهارا فرانك" كار در وفور به را اين من.ميپردازد زندگي در شادي و هيجان و امكانات
را او "دوم خيابان" شعر بار اولين براي وقتي.او اوليه اشعار در ويژه به ديدهام ،
:كه داد دست من به احساس اين _ بودم نفهميده چه بودم ، فهميده كاملا را آن چه _ خواندم
.بود فوقالعاده اين ".كنم زندگي اينقدر بتوانم كه باشم داشته جسم سه بايد !من خداي"
.است ميسر سختي به آنها همه هضم كه است امكانات از سرشار چنان چيز همه كه ميرسد نظر به
ذهن آنچه از بيش":كردم توصيفشان اينطور نوشتم نقد كه "اوهارا فرانك" آثار مجموعه روي
حركت سرعت به آنقدر است ، غني آنقدر او شعر نظرم به اما "باشد آن نگاهداري به قادر
شاعر فرانك ميكنم فكر.داريد نگاه خاطر در يكجا را تمامش نميتوانيد شما كه ميكند
.است بزرگي
ميدانيد؟ سوررئاليست را خود شما&
سوررئاليسم تاثير تحت نفر هزاران كه همچنان بودم سوررئال نقاشي و شعر تاثير تحت من
اينطور اما.است شده نوشتنم شيوه از بخشي به تبديل اين كه ميرسد نظرم به و گرفتند قرار
شانس ، با موافق.است خودآگاه ضمير عليه و ناخودآگاه ضمير له اصل در سوررئاليسم..نيست
بخش و است جالب من براي چيزها اين همه.است رويا به خشونت نوعي با موافق حتي و
كه وقتي مردم.هستم سوررئاليست يك كه نميگويم هرگز اما است ، شده كارم ناخودآگاه
سوررئاليست ما كه ميگفتند ملاحظه بدون مينوشتيم چه فرانك و جان و من نميفهميدند
يك بهعنوان فرانك از منتقدين از نفر چند چون و داريم قرار نقاشان تاثير تحت و هستيم
نشان تا بردم زيادي رنج او آثار روي نقدي نوشتن هنگام من بودند برده نام سوررئاليست
نظر در را "بالها روي خوابيدن" مثل شعري شما مثلا.نبود سوررئاليست اصلا او كه بدهم
.ميگويد سخن رويا مرحله به ورود از وضوح به او بگيريد ،
ديگري هدف براي را آن ولي دارد اختيار در كردند كشف سوررئاليستها كه را غنايي تمام او
كه حالي در بماند باقي مجذوب كه نميدهد اجازه خود به واقعا او..ميبرد كار به
.هستند ديگر جايي در نظرم ، به جذبه ، اين يافتن آرزوي در واقعا سوررئاليستها
منتقد + خواننده + نويسنده
"مغولي آوازهاي شنيدن" كتاب به نگاهي
معاصر داستانهاي مدرندر بدويت
زند صاحبان سجاد
مغولي آوازهاي شنيدن
جمشيدي مصطفي:نوشته
اول1381 چاپ روزنه انتشارات:ناشر
روزهايي همان از ميگفتند ، قصه همديگر براي و مينشستند آتش دور انسانها كه زماني از
كه لحظهاي آن از شدند ، بيانتها روياهايي شروعكننده قصههايشان با مادربزرگها كه
براي بود محلي قصهها ، هزارتوي كرد ، گفتن قصه به شروع جاناش نجات براي قصهگو ، شهرزاد
آنها آنچنان و ميكردند خودشان جلب را آدمها قصهها ، روياها دنياي به بيانتها سفري
شب ، يك و هزار پادشاه.ميكردند اشتباه قصه با را واقعي دنياي آدمها كه ميفريفتند را
.بگويد براياش را قصه باقي او كه ميماند منتظر بعد شب تا و نميكشت را قصهگو شهرزاد
كه...و هيجانها لذتها ، از سرشار بوده دنيايي همواره قصه ، دنياي اينكه كلام خلاصه و
.ميكرد جلب خودش به را آدم
مختلف ، تكنيكهاي از استفاده گوناگون ، موقعيتهاي خلق با ميكرد سعي همواره قصهگو
شده وارونه ما كشور در كمي قضيه اين انگار اما.كند جلب خود به را روياهايش متني شنونده
لذت براي انگار.قصهنويسيم اينكه يعني كردهايم ، فراموش را قصه اصلي بخش ما انگار.است
و...انگار.مينويسيم دانستههايمان دادن نشان براي فقط انگار.نمينويسيم هيجان و
نوشتههاي اين و آورند در به آستين از "يدبيضايي" شوند پيدا خوانندگاني داريم هم انتظار
مورد خيلي نوشتههايمان كه داريم انتظار و.ببينند "هياهو و خشم" را ما غريب و عجيب
.گيرد قرار توجه
"مغولي آوازهاي شنيدن" اما و...
خواننده نوعي خواستار كه هستيم ادبيات نوعي آمدن وجود به شاهد ما اخير سالهاي در
شايد كه خواننده ، معدود گروهي براي نويسندگان ، از گروهي يعني.است خود براي حرفهاي
تفكر نوع اين براي ارزشگذاري گونه هيچ قصد.مينويسند دارند ، "آتش بر دستي" هم آنها
كه باشد ، متوسط خوانندگان وسيع طيف رفتن دست از حركت ، اين طبيعي فرايند شايد اما ندارم ،
شمرده منفي نكتهاي وجه ، هيچ به شده ياد گرايش نويسندگان لحاظ از هم ، موضوع اين البته
.نميشود
براي خوب ، البته و متمايزكننده عامل سري يك داشتن عليرغم "مغولي آوازهاي شنيدن"
شده كمرنگ آن در متني لذت عامل.ميگيرد قرار (Genre) نوع همين در شدناش ، قصهايتر
شبيه بسيار ساختاري لحاظ به كه قصه سه روبهروييم ، بلند قصه سه با ما كتاب اين در.است
هم با متفاوت ساختاري قصهها ميخواسته نويسنده ميرسد نظر به اينكه عين در هماند ،
.باشند داشته
تا دارند سعي قصه سه هر.كنند واگشايي را روايت ساختار خود ، تا دارند سعي قصه ، سه هر
و ميشود كمرنگتر قصه كه ميرود پيش آنجا تا نكته اين و باشند روايت خود بيانكننده
روايت درباره نوشتن كه نبريم ياد از را نكته اين.ميگيرد را روايت جاي روايت ، درباره
.نميشود جديد روايت به تبديل خود هيچگاه
موضوع اين با نيز "مسافري زمستان شبهاي از شبي اگر" مثل شاخص كتاب سري يك در ما
روايتاش ، بودن تكهتكه عين در كتاب كه ميشود سبب عامل يك كتاب ، آن در اما.روبهروييم
"مغولي آوازهاي شنيدن" در تسبيح نخ اين آنكه حال.است "او" شناساي وحدت آن و باشد منسجم
.ندارد وجود
چشم به لوبيا ، تشبيه اولين" كه ميگويد شعر موسيقي كتاب در كدكني ، شفيعي محمدرضا دكتر
كدام نميدانم ".نيست جالب وجه هيچ به موضوع اين تكرار اما است ، بوده قشنگي تعبير بلبل
كار اين بار اولين براي.داد نشان كادر در را دوربين خود بار ، اولين براي كه بود فيلم
كاربرد اما كند ، جالب را كار تكنيك اين شده حساب و درست كارگيري به شايد و بود جالب
اين با ما مغولي آوازهاي شنيدن دوم داستان در.زد خواهد ضربه فيلم به احتمالا غيردقيق ،
.تفاوت كمي با منتها مواجهيم ، موضوع
.سينماست كادر در دوربين دادن نشان مثل درست قصه ، يك در "روايت" و "راوي" كلمه آوردن
سري يك در شايد.ميكند مختل ذهن در را قصه شكلگيري روند آن بر تكيه و واژه اين تكرار
را تازگياش قطعا شود ، "جديد سنت" يك به تبديل خود وقتي اما بدهد ، جواب تكنيك اين قصه ،
.داد خواهد دست از
سمت به را قصه ميخواسته كه بوده ترفندهايي از يكي قصه در روايت ، نحوه خود آوردن شايد
..و ميرود پيش ابهام سمت به كار مجموعه ، اين در كه حالي در ببرد ، پيش خود "مدرن بدويت"
.نكنيم فراموش حتما را نكته اين.بردن لذت اولاش هدف و است قصه اول قصه نكنيم ، فراموش
نيمرخ
لوركا گارسيا فدريكو زندگي به نگاهي
ميكنم محكوم را شما من
رشيديان مهيار
سنگدلي مرد كرد صادر را لوركا گارسيا تير حكم كه كسي كرد ادعا ميتوان سادگي به آيا
بوده؟
_ كرده بازداشتش كه سرگردي - "بالدوس" پيشنهاد جواب در وقتي بهاري ، سحرگاه يك در
به تنها را شما من" ;ميكند تكرار هم باز بالدوس سرگرد ".بميرم ميدهم ترجيح":ميگويد
".ننويسيد چيزي ديگر كه كردهام محكوم اين
ننويسم؟ چيزي هرگز ديگر -
. هرگز بله ، -
.بميرم ميدهم ترجيح-
هيچ وقتي.بلعيد وحشي ماديان تن بوي و زيتون جنگل نم با را زندگي عميق ترس كه مرگي
دشت تنها.نشنيد گراندا شهر كوچههاي پس در را "سيويل گارد" پوتينهاي صداي همسايهاي
و كردند شليك كه شنيدند را تير صداي سربازاني تنها و درختان تنه درز و خاك ترك بود ،
گراندا ، شهر در متولد 1898.لوركا گارسيا فدريكو قتلگاه "غرناطه" دشت ;شنيد دشت تنها
:ميگويد تاريخ.است كوليان تبار از جوانمرگ شاعري لوركا گارسيا.روس واكه درفونته
با را پسري نسب ميرساند ، كوليان به را او نسب اشعارش اما ".بود مرفهي زميندار پدرش"
خودشان براي باز شنيده كلفتها از كه را افسانهاي آنها با كه عروسكهايي.عروسكهايش
را وجودش كه گمشدهاي ;يافت را شدهاش گم كودكي ، همان در لوركا ، گارسيا.ميداد نمايش
اما.شد گراندا مدرسه در انزوايش باعث همين شايد و كرد تبآلود و رنجور سالگي چهار تا
همچون لوركا زندگيشد گم مينوشت ، و ميخواند كه سطرهايي لابهلاي انزوا واژه زودي به
اتفاق خود قطعه هر و ميآيند هم سر پشت نور سرعت به كه است بزرگ سمفوني چندين از قطعاتي
از.بود چيرهدست پيانو نواختن در و ميزد گيتار:ميگويد تاريخ هم باز.است بزرگي
شايد:ميترسيد چون ;بود متنفر هم مرگ از.بود متنفر نيز امتحان واژه و درسي كتابهاي
مانوئل" يا و "آراگون" چون مرداني كنار در مادريد ، دانشگاه جاي به ديگر چون.امتحان از
گردآوري را اسپانيا كوليان ترانههاي و افسانه "دوفايا" همراه به.بود نوازنده ي"دوفايا
.ميكرد تدوين و
عرصه به پا جهاني اول جنگ از بعد كه است نويسندگاني جمله از لوركا گارسيا فدريكو
در كه موجي با بود ، "فوتوريسم" و "دادا" جولانگاه روزگار آن كه عرصهاي ;گذاشت ادبيات
.بود دالي سالوادور نقشهاي مبهوت تنها لوركا اماميكرد ايجاد اروپا نويسندگان ميان
مديون را وجودش كه درامي آندلسي ، درام ;شد اسپانيا تئاتر نودر انديشهاي نطفه كه آثاري
هنر اين با لوركا رابطه.است لوركا گارسيا فدريكو نام به مات چهرهاي با قدبلند مردمي
زني به را _تئاتر بازيگر _ "سيركو مارگريتا" سال 1923 در كه مييابد عمق جا آن مقدس
.ميسپرد سفر به تن پس.افكنده وجودش در دوباره شوري نقاش دالي كه زمان همان.ميگيرد
در شاعر" حاصلش كه سفري ملال ، و اضطراب هندسه و وحشت و سرگيجه شهر به ميرسد نيويورك به
.است "نيويورك
عمق تا است فرصتي دنبال به تنها او.نيست سياست اهل اصلا لوركا گارسيا فدريكو گويا
جمعي همراه به را "لاباركا" تئاتر گروه پس.كند منعكس هنرش در را سرزمينش سنت و فرهنگ
هيچ است سالها كه است تاريخ روايت به همه اينها و ميكند تاسيس تئاتر دانشجويان از
پهلوي كه است گاوي شاخ ضربه...ضربه...روحش عمق به ضربهاي با تنها و نگفته شعري
.شود گم ابر پشت خورشيد تا ميشود خون رنگ آسمان ناگاه.ميدرد را "مخياس ايگناسيوسانچر"
.ميشود آگاه گاوبازش رفيق مرگ از لوركا عصر پنج ساعت درست وقتي
/عصر پنج ساعت در /آورد را سفيد پارچه پسري /بود عصر پنج ساعت درست / عصر پنج ساعت در
و دود ناقوسهاي/عصر پنج ساعت در/ كبوتر و يوز ستيز اينك/مرگ تنها و بود مرگ همه باقي
عصر پنج ساعت در/ زرنيخ
&&&
:ميز روي ميگذارد را كاغذ و ميزند پيشاني روي را دودياش عينك بالدوس ، سرگرد
لوركا گارسيا فدريكو:متهم
اوت 1936 نيمهشب 19:بازداشت تاريخ
گراندا شهر:بازداشت محل
سيويل گارد ترانه سرايش:جرم
چوبي در سربازانش اوت 1936 ، نيمهشب 19 در تا شد تاسيس سال 1844 در سيويل گارد سازمان
...و بشكنند را "لاكولونيا" خانهاي
شماست؟ سروده "سيويل گارد" ترانه لوركا گارسيا آقاي -
.آقا بله ، -
زهرتان تزريق نحوه نيست ، افكارتان است من نفرت مورد چيز همه از بيش شما وجود در آنچه -
ديگر كه ميكنم محكوم را شما من لوركا گارسيا.ميدهيد انجامش "هنر" سرپوش زير كه است
.ننويسيد چيزي هرگز
هرگز؟ ديگر -
.هرگز ديگر بله ، -
.بميرم ميدهم ترجيح -
.موافقم باشد":ميگويد مهرباني با بعد و ميماند مات لبخندي با لختي سيويل گارد افسر
".بودهام سنگدلي شخص من كه كند ادعا نميتواند كسي ديگر بعدها
شهر:بازداشت محل اوت 1936 ، نيمهشب 19:بازداشت لوركا ، تاريخ گارسيا فدريكو:متهم
:جرم زيتون ، درخت زير:مدفون ، غرناطه دشت:نيست ، قتلگاه مشخصي روز:اعدام گراندا ، تاريخ
.شاعري
توام خيالات ز خيالي چون
اين و دانند مي دل ساده و درويش شخصي را شمس كه را نيكلسون كسانيمانند موحدقول
گرفت انتقاد باد اندبه پنداشته مولانا رستاخيز باعث را او ويژگي
را بزرگي انسانهاي خود بطن در كه عرفان و معرفت از طلايي پيشينه با است كشوري ايران
اين از خيلي كه است اين تلخ واقعيت اما.بينظيرند بشريت تاريخ در كه داده پرورش
آنان وسيع روشنايي از بيبهره ما و پنهانند تاريخ اوراق لاي لابه در هدايت چراغهاي
دوران در را آنان يا ;است صورت دو به جدايي و ناشناختگي اين.هيچ ديگر و خويشتنيم سرگرم
از آفتابي چه كه ميفهميم تازه مرگشان از پس سالها يعني بعدها و نميشناسيم حياتشان
اسمي ذكر به تنها مرگشان از بعد كه اين يا و است ما امروز درد كه است كرده غروب باممان
محروم آنان آفتاب از را خود كه هستيم ما اين صورت هر در.بس و ميكنيم قناعت آنها از
.ساختهايم
به را كتاب خانه در خود فلسفي _ ادبي نشست سومين و بيست فلسفه ، و ادبيات ماه كتاب
روز ساعت 17 در كه نشست اين در.داد اختصاص "ايران عرفان و ادب در شمس مقالات جايگاه"
صاحبنظران دانشگاه ، اساتيد از توجهي قابل جمع حضور و شد برگزار ماه مرداد اول سهشنبه ،
ايرج حقشناس ، محمد علي موحد ، ضياء دكتر دولتآبادي ، محمود همچون نويسندگاني و
و گلستان ليلي و _ زرينكوب عبدالحسين دكتر همسر _ آريان قمر خانم و پارسينژاد
ضمن _ ماه كتاب سردبير _ محمدخاني علياصغر ابتدا بود ، آن گرميبخش...و خجستهكيا
از وي آثار معرفي ضمن و پرداخت موحد علي محمد دكتر معرفي به مدعوين و حضار به مقدم خير
ميهماننوازي ، رسم به سخنانش ابتداي در موحد بپردازد ، سخنراني ايراد به تا خواست ايشان
;ميآيد ذيل در كه كرد ميهمان مولانا اشعار از بيت دو شنيدن به را حاضران خودش ، قول به
توام ملاقات ز حيران كه من
توام خيالات ز خيالي چون
توست دم از من انديشه و فكر
توام عبارات و الفاظ بلكه
مولانا گريبان از دست عمر آخر تا حيرت اين ;گفت مولانا معرفي و ابيات اين تشريح در وي
.برنداشت
از او براي خيال عالم اين و ميدانست شمس خيالات از خيالي را خود مولانا كه افزود و
به معنوي مثنوي از او.بود افلاطون براي مثل عالم مانند چيزي مثابه به هنري آفرينش نظر
.نمود معرفي ايران شاعران شاعرترين عنوان به را مولانا و كرد ياد ايران عرفان قله عنوان
عداد در مولانا ;گفت و كرد تصحيح را خود سخن برسد نظر اهل با اجماع به كه اين براي وي
.است ايران ادب و شعر رفيع قله پنج از يكي و حافظ و سعدي نظامي ، فردوسي ،
سن اين تا و شده خلق وي سالگي از 38 بعد مولانا آثار كه كرد اضافه پركار نويسنده اين
مريدانش و بود خوش مريدانش با كه ديگر واعظ و مدرس صدها مانند بود مدرسي و واعظ ايشان
.زد هم بر را آرام فضاي آن و كرد پا به طوفان و آمد شمس ولي.بودند خوش او با نيز
به مولوي از ابياتي تقرير با صحبتهايش ميان در كه اين ضمن "شمستبريزي" كتاب نويسنده
را تبريزي شمس كه آنان نظر و پرداخت شمس وجود از دفاع مقام در ميافزود مجلس حلاوت
شمس كه..و نيكلسون مانند كساني گفته همچنين.دانست باطل پنداشتند مولانا خيال مخلوق
مولانا عظيم رستاخيز باعث را او ويژگي اين و ميدانند سادهدل و درويش شخصي را
دكتر مرحوم از جملهاي نظرات ، آن مقابل در وي.گرفت انتقاد باد به را پنداشتهاند
كه بود ويژگي اين و بود مريدي شايسته و حقيقت شيفته شمس ;بود گفته كه كرد نقل فروزانفر
.گرديد مولانا وجود در بزرگ رستاخيز عامل
كه افزود و داشت اشارهاي شمس مقالات به صحبتهايش ادامه در "تبريزي شمس مقالات" مصحح
مقالات اين كه كرد اضافه ادامه در و است نشده ادا شايسته طور به شمس مقالات در پژوهش حق
- تاريخي فوايد و كلام ساختار زبان ، دستور تعبيرها ، و واژهها كاربرد سابقه لغت ، لحاظ به
مقالات گزنده و تلخ گاه و پركنايه طنزآميز ، لحن به موحد دكتر.است غني منبعي اجتماعي
اضافه شمس مقالات معرفي در وي.نمود معرفي مثنوي انديشههاي مبدا را آن و كرد اشاره شمس
قلم زبان شاهكار را گلستان كه او.است سعدي گلستان بر مقدم سال نوشتهها 10 اين كه كرد
اوج در شمس مقالات ;افزود و كرد ياد محاوره زبان شاهكار عنوان به مقالات از ميدانست ،
با قدر آن موحد دكتر.ميكند خود محو را خواننده كه دارد وحشي زيبايي يك و بلاغتاند
او دست ضربههاي مورد چند در كه ميگفت سخن شمس سحرانگيز بيان شيوه از التهاب و هيجان
مقالات از داستان چند بيان به كه ايشان.گرديد وي ميكروفن خاموشي موجب ميز روي بر
به سخنانش از ديگر بخشي در اوكرد معرفي پژوهشگران براي مناسب منبعي را آن پرداخت
ميگيرد ، را قصهاي مولانا كه افزود و پرداخت شمس و مولانا داستانسرايي شيوه مقايسه
كه ميكند فراموش نتيجه در و ميبرد مختلفي تماشاگاههاي به را خواننده و ميدهد پروبال
اصل از خواننده و شود داستان وارد فرعيات كه نميدهد اجازه شمس اما.ميخواند دارد چه
در ولي است داستان براي لازم فضاسازي فاقد مولانا روايت كه افزود ادامه در.گردد دور
.است ديگر گونهاي به وضع شمس بيان
مولانا بيان در ولي ميكند تشريح خوبي به را شخصيتها و پرسوناژها شمس كه اين جمله از
.نيست هويدا ويژگي چنين
معرفتشناختي و روانشناختي نكتههاي به شمس از داستاني تقرير پايان از بعد موحد دكتر
شمس داستانهاي از را نكتههايي مولانا كه كرد اضافه و كرد اشاره آن در جاري و نهفته
خود كلام اطناب از سخنانش پايان در ايشان.ميپروراند مثنوي در را آن و ميكند برداشت
.داد پايان خود بحث به حاضرين مكرر تشويقهاي با و كرد عذرخواهي
جمله از حضار از نفر چند _ جلسه مسئول _ محمدخاني آقاي پيشنهاد به نشست اين ادامه در
شده باعث تحولي چه كه بود اين آن و پرداخت شمس خصوص در سوالي طرح به دولتآبادي محمود
برخوردار بيان پاكيزگي چنان از هستند تركنشين كه آذربايجان منطقه در تبريزي شمس كه
_ آلماني فيلسوف - نيچه و شمس تشبيهات ذكر به صحبتهايش ادامه در دولتآبادي باشد؟
در آنان بسيار سخنان و خود بر چيرگي پيامبرانه ، لحن قبيل از تشابهاتي وجه به و پرداخت
و گرفته قرار بسيار توجه مورد مولانا آمريكا در اخيرا كه افزود وي.كرد اشاره شب فضيلت
و ميپذيرد صورت آمريكا در كه ميدانند روابطي برخي مانند را شمس با وي روابط نيز بعضي
كنند تكذيب را موضوع اين كه خواست فرهيختگان از دليل همين به.است اخلاقي قبح ما نظر از
.گردد آشكارتر وي برجسته و عظيم شخصيت تا كرد ذكر شمس از را مطالبي وي منظور اين به و
منطقه آن در تركي زبان هنوز دوره آن در كه گفت دولتآبادي سوال به پاسخ در موحد دكتر
.بود نشده شروع
عربي محييالدين و شمس اختلاف وجوه ذكر به پرسشها به پاسخ از بخشي در موحد دكتر
در انسان كه شد باعث و درآورد علم صورت به را عرفان ابنعربي كه افزود و پرداخت
عرفان محييالدين عصر در و مولوي از بعد كه داد ادامه و شود گم اصطلاحات لابهلاي
از دفاع حضاربه از يكي كه شد باعث موحد دكتر اخير جمله اين.گرفت خود به سيرنزولي
در بازي اصطلاح توسعه باعث محييالدينعربي ;كرد تشريح موحد دكتر كه بپردازد ابنعربي
.بود مخالف امر اين با مولانا و شد عرفان
روشن عرفان ميخواست وسيله بدين بلكه نبود محييالدين به حمله يا نفي منزله به وي گفته
.كند معرفي را مولانا روان و
ميكنند چه ناشران
نراق حكيم فلسفي تفكر
در دارند ، اختصاص اسلامي فرهنگ دور سالهاي به كه تذكرههايي و رسالهها چاپ و تصحيح
گونه اين كه است اين مطمئنا هم امر اين دليل مهمتريننيست مرسوم چندان اخير سالهاي
كسي كمتر كه دوراني به رسد چه تا دارند ، خاص مخاطب نيز فرهنگي شرايط بهترين در كتابها
تمام با اما بخواند ، رو از غلط ، بدون هم را قاجار متاخر دوره به متعلق متني است قادر
گذشته روزهاي در ناشر ايننكند خالي را ميدان دارد قصد حكمت انتشارات گويا حرفها اين
"ناقدالانظار و الافكار جامع" اول جلد آنها از يكي.است كرده منتشر عرصه اين در كتاب دو
اعلام از يكي نراقي مهدي محمد حكيم.است ذرالنراقي ابي بن مهدي محمد حكيم نوشته
شمار به خودش دوران شهير علماي از و است بوده هجري سيزده و دوازده قرنهاي در مجتهدين
را اصلي دغدغه دو اوست ، حكمي آثار معدود از كه رساله اين در نراقي حكيم.است ميآمده
همين به خداوند كماليه ثبوتيه صفات مساله دوم و باري اثبات مساله اول:ميكند دنبال
آغاز "ترجيهما و المرجوح و المساوي ترجح ابطال" از فيلسوفش اسلاف همانند كه است دليل
به اشاره و "خارجيه الابعل لايوجد" وجودالممكن ، كه نكته اين اثبات از پس و ميكند
دور ابطال به "اليها ايضا بقائه في يحتاج العل الي وجوه في يحتاج كما الممكن ان" اينكه
و عالم حدوث كيفيت خداوند ، قدرت به نيز دوم بخش در.ميكند واجبالوجود اثبات سپس و
اين در صاحبنظران نظرات نيز بخش دو هر پايان در و ميپردازد قديم به حادث ربط كيفيت
مباحث به نراقي گرچه.ميكند درج نيز را متكلمان ، و صوفيان و فيلسوفان از اعم حوزه ،
اگر شايد كه ميدهد نشان صدرايي فلسفه در رايج مباحث بر او تسلط اما است پرداخته حكمي
و ميپرداخت متعاليه متعالي حكمت گونهگون و تودرتو زواياي تمام در تتبع و تحقيق اوبه
عرصه اين در نظير كم اثري ميدانست ، اين از بيش فرصتي لايق را حكمي و فلسفي پژوهشهاي
تا دارد دلبستگي مشاء حكمت مباني به بيشتر خود آراي و انديشهها در نراقي.ميآورد پديد
بزرگ فيلسوفان به او ارجاع نحوه در موضوع اين اينكه جالب.متعاليه حكمت بنيانهاي به
از و مينامد شيخالرئيس را ابنسينا او.است كرده جلوه نيز اسلامي - ايراني تاريخ
"الشيرازي العارف" عنوان با تنها را شيرازي صدرالدين اما ميكند ياد بزرگي به ميرداماد
عارفانهاي آراي از پارهاي بر نراقي انتقادات.ميشناساند خواننده به "الفضلا بعض" و
را فلسفه دارد قصد او گويي كه دارد اين از نشان نيز يافتهاند راه ملاصدرا تفكر در كه
برخي در كه نيست بيهوده.كند استدلالي غير نظر و برهاني غير راي گونه هر از پيراسته
متعاليه حكمت با آميخته عارفانه لطيفههاي درك از قاصر را خود عقل طعنه به موارد
.كردهاست تصحيح هاديزاده مجيد را كتاب اين.ميداند
كه است دومي كتاب استادولي ، حسين ترجمه و تحقيق با "همداني عبدالصمد" از "بحرالمعارف"
سيدعلي و وحيدبهبهاني آقامحمدباقر شاگردان از همداني ، عبدالصمد.گفتيم سخن انتشارتش از
شرح بحرالحقايق ، اللغالكبير ، .است بوده خود دوران حديث و فقه سرآمدان از حائري
و آن حجيت و تجزي جواز در رسالهاي اعم ، و صحيح در رسالهاي حلي ، محقق "مختصرالنافع"
.است درگذشته سال 1216ق غدير عيد در او.اويند آثار ديگر از حلي محقق "معارضالاصول" شرح
نيز نظري عرفان به البته و است شده نگاشته عملي عرفان و حكمت در اما بحرالمعارف
براي كتاب ، فارسي بخشهاي فهم گرچه است ، عربي و فارسي از تلفيقي كتاب زبان.است پرداخته
كتاب اين موضوعات از برخي.ندارد عربي قسمتهاي فهم با تفاوتي چندان امروزي ، خوانندگان
يوميه ، نوافل و رحم صله فضيلت ايماني ، دوستان تحصيل مشايخ ، حديث ذكر لزوم:از عبارتند
است كوشيده كتاب مصحح و مترجم.اوليا ويژگي و صفات و سكوت فضيلت آزردن ، دل از خودداري
از يكي.بپردازد متن در شده ذكر نكات برخي شرح به ممكن بيان موجزترين به موارد ، برخي در
.است (307- صص 321) گمنامي و عزلت ستايش كتاب بخشهاي زيباترين
دين براي زندگي زندگي ، براي دين
ايمانوئل نوشته "تنها عقل محدوده در دين" كتاب معرفي در است اي نوشته آيد مي پي در آنچه
و كرده ترجمه بهشتي شهيد دانشگاه فلسفه استاد بيدي دره صانعي منوچهر را كتاب اين.كانت
. است كرده منتشر هم نگار و نقش انتشارات
قرار دينباوري ثقل مركز الوهيت انديشه وسطي ، قرون فرهنگ بر آن غلبه و مسيحيت تاسيس با
و ذاتي پيوندي (واحد خداي هم آن) "خداپرستي" و "ديانت" مفهوم دو بين گويي و گرفت
و مسيحيت اصلي مدافع عنوان به كليسا نارساييهاي دليل به اما.شد برقرار تفكيكناپذير
قوت عصر ، اين آغاز در رنسانس جنبش جديد ، عصر در روز نيازهاي و شرايط با آن سازگاري عدم
تفكيك جنبش ، اين بنيادي انديشه.ساخت خود پيشه را يوناني عصر فرهنگي احياي فكر و گرفت
افتاد اتفاق غرب در بعد به هفدهم و شانزدهم قرنهاي از آنچه.بود الوهيت و ديانت بين
الوهيت دين جاي به انسانيت دين نوعي و گرفت بشري رنگ ديانت ، الوهيت ، حذف با كه بود اين
بر دين تاسيس) كانت كپرنيكي انقلاب در انديشه اين.گرفت قرار غربي جديد فرهنگ ثقل مركز
در دين" كتاب در و رسيد خود قوت اوج به (دين پايه بر اخلاق تاسيس جاي به اخلاق پايه
.شد متبلور "تنها عقل محدوده
زندگي براي دين:كه ميباشد پيام اين حاوي است كانت كپرنيكي انقلاب تبلور كه كتاب اين
خود زمان زندگي نيازهاي جوابگوي نتواند كه ديني و داشتن ، دين براي زندگي نه است كردن
.است دين شان تعيينكننده اخلاق كانت ، نظر در.است زندگي صحنه از حذف آن طبيعي حق باشد ،
.است ديني باورهاي و ارزشها تعيين مرجع دارد ، اخلاقي عمل در كه استقلالي با انسان عقل
آن كلي اصول اطلاق و عقل حاكميت سلب و اخلاق نسبيت موجب تاريخي اديان بر اخلاق اتكاي
.ميگردد
زيرا.است انسان اخلاقي استقلال مغاير ديانت بر اخلاق تكيه كه است اين كانتي تفكر روح
است ، انسان آزادي و اختيار مستلزم وظيفهمند ، يا تكليفي نظام يك عنوان به اخلاق اساس
بايد پسباشد برخاسته او خود ذات از فقط او اخلاقي اصول كه است اين انسان استقلال شرط
دين از تازهاي تفسير "تنها عقل محدوده در دين" كتاب در كانت.باشد اخلاق تابع دين
معتزله اسلام ، عالم در گرچه.است نداشته چنداني سابقه كانت از پيش كم دست كه است آورده
و انسان وجود در شر و خير مقابله شرح كتاب ، اين.بودند كرده آغاز را راه اين پيمودن
وجود در شر بر خير نهايي پيروزي به اميد و او اجتماعي رفتار در انگيزه دو اين آثار بروز
آن دوم و اول چاپهاي بر مقدمه دو و فصل چهار از كتاب ايناوست افعال در و انسان
از چهارگانه بخشهاي در.است كلي ملاحظه يك و فصل چهار شامل اول فصل.است شده تشكيل
گفته سخن خير نهايي پيروزي به اميد و آن با خير مقابله و انسان طبيعت به شر ورود چگونگي
يك وقوع مستلزم انسان اخلاقي اصلاح كه است مدعي فصل اين پايان ملاحظه در كانت.است
در او ارزشگذاري نحوه و تفكر شيوه در انقلاب يعني ;اوست روحيه و شخصيت در اساسي انقلاب
.نميشود حاصل اخلاقي بهبود خو ، و خلق اصلاح صرف با و ;زندگي امور
در.ميگيرد بر در را انسان وجود در شر و خير اصل دو ميان تضاد كتاب ، از ديگر بخشي
گرفت قرار رواقيان بخصوص يونان حكماي توجه مورد كه فضيلت مفهوم ميگويد فصل اين مقدمه
انسان درون در (شر اصل يعني) نامرئي دشمن يك كه است اين بر دال و شجاعت معني به اصلا
فضيلت عنوان به را شجاعت دروني ، دشمن اين با مبارزه براي واقع در آنها و است پنهان
موجودي انسان:كند ثبت انسان وجود بر را خير اصل حاكميت ميكند سعي سپس كانت.برگزيدند
است شده معرفي "الهي انسان" يك نمونه عنوان به (ع)عيسي حضرت شخص بخش اين دراست الهي
براي.است انسانيت كمال يا كامل انسانيت اسوه الوهيت ، گوهر از برخورداري عين در كه
اين نرسيدهاند ، عصمت و قداست مقام به وجودشان در شر و خير تقابل دليل به كه انسانهايي
تحقق...تا كاملتر خير به خير از و خير به شر از بينهايت حركت يك صورت به امر
يك صورت به را مطلق خير به وصول بايد انسان است محدود عملا افراد عمر چون و مييابد
.بكوشد آن تحقق براي عمل در و بپرورد خود درون در اميد
كتاب اين از ديگر بخشي بحث مورد زمين بر الهي حكومت برقراري عنوان به شر بر خير غلبه
اساس بر مدني جامعه تاسيس طريق از خير اصل استقرار چگونگي فعل ، اين اول بخش دراست
تابعيت لحاظ از را انسان اجتماعي وضعيت كانت.است شده واقع بحث مورد (عقلاني) الهي اصول
دو به قانون تابعيت لحاظ از را انسان رفتار و ،(سياسي) مدني و طبيعي صورت دو به قانون
:است تصور قابل انسان براي وضعيت چهار اينجا از.است كرده تقسيم اخلاقي و حقوقي نوع
اخلاقي از حقوقي وضعيت تمايز وجه.مدني حقوقي و مدني اخلاقي طبيعي ، حقوقي طبيعي ، اخلاقي
(اختياري) ذهني درون يا (الزامي) ذهني برون قوانين تابع خود رفتار در انسان كه است اين
.ميشود ناميده مشتركالمنافع جامعه (طبيعي جامعه مقابل در) سياسي يا مدني جامعهباشد
يعني (حقوقي نه) باشد اخلاقي مشتركالمنافع جامعه عضو انسان كه است اين ايدهآل وضعيت
جامعه حقوقي نظام كه قوانيني نه كند ، عمل (خويش ذات از برخاسته) اختيار قوانين اساس بر
نسبت مورد در بحث به كانت ، كتاب ، پاياني بخشهاي در.ميكند تحميل او بر بيرون از
خدمت شبه يا خدمت) را فصل اين عنوان و ;است پرداخته كليسا يا روحانيت سازمان به ديانت
دين تكامل از كه است ناب عقلاني دين تاريخ ، در ماندگار حقيقي ديانت.است نهاده (خدا به
را آن كانت كه روحانيت يا) كليسا نام به سازماني پرستش دين در.است آمده وجود به پرستش
است ، مردم دل در آن جايگاه و است نامرئي كليساي كه حقيقي ، روحانيت مقابل در مرئي ، كليساي
بخش اين در...ميشوند ناميده كليسا خادمان آن كارمندان كه ميگيرد شكل (است ناميده
و وحياني قسم دو به دين شدهو واقع بحث مورد حقيقي دين در خدمت يا ديني خدمت معناي
يا شود شناخته وحي عنوان به آن محتواي كه است اين تقسيم مبناياست گرديده تقسيم طبيعي
ضرورت يك آن محتواي كه عنوان اين به است عقل اصالت دين طبيعي دين.تكليف عنوان به
در اگر بلكه نيستند مانعالجمع وحياني دين و طبيعي دين البته ميشود ، شناخته اخلاقي
وحياني دين براي طبيعي دين عناصر.پذيرفت را دو هر ميتوان شوند تفسير انسان فهم محدوده
را آن اصلي عناصر نفس ، خلود و توحيد كه ديني عنوان به را مسيحيت كانت سپساست ضروري
عقل بر بايد را اخلاق اينكه آخر كلاماست كرده معرفي طبيعي دين عنوان به ميدهند تشكيل
معلوم ما بر ثغورش و حدود و كاركرد ماهيت اصول ، دروني ، قوه يك عنوان به كه كرد بنا بشري
.باشيم داشته "علم" يك آن از ميتوانيم و است
فرهنگي نشريات
نازيسم و هايدگر
و وجود علومانساني ، و ادبيات دانشكده پژوهشنامه از شماره سيودومين از مقاله اولين
مقاله در او.است نگاشته را آن درهبيدي صانعي منوچهر و دارد نام ارسطو فلسفه در ماهيت
دوره جز به جديد ، عصر تا يوناني دوره از عموما را غربي فلسفههاي كه است داده نشان خود
اسلامي و مسيحي فلسفههاي كه حالي در ناميد ، ماهوي اصالت فلسفههاي ميتوان وسطي ، قرون
نشان صانعي كه است مقدمه اين باشدهاند بنا وجود اصالت اساس بر (سهروردي فلسفه جز به)
از عبور از پس ديدگاه اين و است كثرات اصالت يا ماهيت فلسفه هم ارسطو فلسفه ميدهد
در غربي جديد فرهنگ بنياد و ميرسد كمال به لايپنيتز مونادولوژي در غربي ، تفكر مجراي
چهار اخيرا صانعي.ميدهد تشكيل را غرب فرهنگي عناصر تمام و هنر و اقتصاد و سياست
.است كرده منتشر و ترجمه را كانت از رساله
استاديار رياحي ، ارشد علي از مقالهاي مكان ، و زمان پيرامون لايپنيتز آراي نقد و شرح
و زمان ماهيت مورد در لايپنيتز آراي مقاله اين در او.است اصفهان دانشگاه الاهيات گروه
اضافي و مطلق حركت قبول بين جمع چگونگي و مطلق مكان و زمان ابطال براي او ادله مكان ،
نهايي نظر كه ميگويد مقدمات ذكر از پس او.است كرده بررسي و نقد را مكان دانستن
است متوالي حوادث ترتيب زمان و وجود ، هم اشياء ترتيب و اضافه مكان كه است اين لايپنيتز
باشد شده تشكيل نقاط مجموع از مكان و آفات تتالي از زمان كه است اين نظريه اين لازمه و
.پذيرفت را لايپنيتز نظر نميتوان كه است دليل همين به و
اين در آزادگان جمشيد.است تاريخ جامعهشناسي حوزه در هم مجموعه اين مقالات از يكي
انتها در او.است پرداخته آن حدود و موضوع هدف ، تاريخ ، جامعهشناسي ، تعريف به مقاله
با پيوند در دانش دو اين و سكهاند يك دوروي تاريخ و جامعهشناسي كه است گرفته نتيجه
اين.برميآيند بشري جامعه تمدن و فرهنگ تاريخ تحليلي و توصيفي تبيين عهده از يكديگر
شده ارائه دادههاي از ميكند ارائه كه اطلاعاتي و است فقير نظري لحاظ از شدت به مقاله
كمي با آگاه خواننده.است كمتر نيز تاريخ جامعهشناسي حوزه نوشتههاي مقدماتيترين در
زمينه" كتاب مقاله اين نگارش براي نويسنده اصلي منبع تنها كه فهميد خواهد دقت
سال 1353 در اولي.است بوده باتامور "جامعهشناسي" و آريانپور اميرحسين "جامعهشناسي
.است شده ترجمه فارسي به سال 1350 در هم دومي و شده نگاشته شمسي
پازواري.دارد اختصاص ايراني هجايي اشعار و پازواري امير طبري ترانههاي به بعدي مقاله
سنت دنباله طبري ترانههاي كه ميدهد نشان پژوهش اين.است طبرستان خطه بوميسراي شاعر
ميانه ، ايراني خنياگري يا گوساني سنت بازمانده خود كه سنتي ;است بوده قديم فهلويات شعري
.است ساساني دوره ميانه فارسي و اشكاني پهلوي يا پارتي يعني
موضوع اين تحليل به هم و اموي دوره ايران در شيعيان موقعيت به هم آذر تركمني پرويز
.بود برانگيخته را مسلك شيعي ايرانيان نارضايتي بنياميه سياستهاي چرا كه است پرداخته
پيرمرد.است ذاكرزاده ابوالقاسم از نوشتهاي پژوهشنامه ، اين مقاله برجستهترين اما
نيز همواره و هست نيز آلماني زبان استاد كه بهشتي شهيد دانشگاه فلسفه گروه مسلك هگلي
موضوعي به او.ميدهد حذر شدت به فلسفي شده ترجمه متن گونه هر مطالعه رااز دانشجويانش
آنهاكه.ماست كشور در فلسفه عصر كنجكاوان از بسياري دندان باب كه است پرداخته
بود گراييده نازيسم به بيچارگي و بدبختي سر از مارتينهايدگر بالاخره بدانند ميخواهند
سياسي موضعگيري اين سوي به را او ناچار ، به هايدگر انديشه در موجود عناصر اينكه يا
.دادهاند سوق
و فلسفيد كه زيست همانگونه و زيست فلسفيدكه همانگونه هايدگر كه است معتقد ذاكرزاده
مدعي ذاكرزاده.چيست اصيل يا واقعي زندگي طرز كه دهد نشان و دريابد تا كوشيد حياتش طي
مقاله اعظم حجم.اوست تفلسف و تفكر نوع مستقيم نتيجه نازيها با هايدگر همكاري كه است
هايدگر كه را طرحي اودارد اختصاص هايدگر انديشههاي و افكار معرفي به درواقع ذاكرزاده
آن از پس و برميشمرد نيز را طرح اين شكست دلايل و ميدهد شرح بود ريخته زمان و هستي در
از بسياري نظرات به مستند ذاكرزاده مقاله.ميپردازد هايدگر سياسي فعاليتهاي به
.است توجهي درخور مقاله حيث اين از و است هايدگر شاگردان و شده شناخته فيلسوفان
|