...ميروي راه گورستان در كه وقتي
نويسنده غياب در
منتقد نگاه
...ميروي راه گورستان در كه وقتي
حلبي طبل رمان در گراس گونتر جهان به نگاهي
خرم يزداني مهدي
زدن چانه و بحث براي جايي ديگر ميريزند فرو اخلاقي بنيادهاي و واقعيتها تمام وقتي
طبلنواخت ناهنجار نوايي با و ايستاد ويرانه اين سر بر ميتوان تنها و تنها نميماند باقي
مجادلات و دعواها تمام در كه روشنفكري باشد ، جديد قرن سارتر پل ژان ميخواهد كه مردي
ميكند روشن را غريبش و عجيب و بزرگ پيپ كه نويسندهاي و ميكند اظهارنظر جهاني سياسي
شاخصترين از معترض آلماني اين.نيست گراس گونتر جز كسي ببلعد را جهان دودهاي تمام تا
را جنگ از نفرت روح نوعي بل هاينريش عقايد با كه دورهاي است ، دوم جنگ از بعد نويسندگان
آلمان دانزينك شهر در اكتبر 1927 در 16 گراس گونتر.داد پرورش خود معاصر نويسندگان ميان
پيوست هيتلر جوانان سازمان به نوجواني دوره در و هيتلري فاشيسم ظهور از پس او.شد متولد
در را تحصيلاتش دوم جنگ پايان از بعد گراس.شد اسير و اعزام جبهه به جنگ دوره در و
در اوكرد منتشر را خود رمان اولين م.سال 1956 در و داد ادامه زيبا هنرهاي دانشكده
كه اثري.نوشت را حلبي طبل سترگ رمان سال 1958 تا اقامتش طي و رفت پاريس به سال همين
و رسيده چاپ به م.سال 1959 در حلبي طبلاست مقاله اين بحث موضوع و او كتاب مهمترين
...و بل هاينريش مان ، توماس چون بزرگاني همطراز و آلمان مدرن نويسندگان صدر در را گراس
كفچه:به ميتوان جمله اين از نوشت را زيادي بسيار آثار بعد ساليان طول در او.داد قرار
.كرد اشاره...و حلزون يك روزانه يادداشتهاي سگي ، سالهاي گربه ، و موش وزغ ، آواي ماهي ،
مسيحي دموكرات حزب جزء كه او.داراست هم را سياسي مهم وجهه يك ادبي ، وجهه بر علاوه گراس
و آلمان سياسي مسائل و معضلات باب در نظر و نقد به بارها گذشته ساليان طول در است آلمان
و فلسطين و اسرائيل مسئله سپتامبر درباره 11 او جالب موضعگيريهاي.است پرداخته جهان
.است كرده سياسي _ اجتماعي روشنفكر يك به تبديل را او كشورش خارجي سياستهاي همچنين
امروز است پرداخته طبل نوازندگي و قبرتراشي سنگ نظير كارهايي به جواني دوران در كه گراس
آن از را نوبل ادبي جايزه توانست م.سال 1999 در او.است آلمان فرهنگي شخصيت مهمترين
مرحوم.شد ترجمه به شروع وي توسط نوبل ، اخذ از بعد دقيقا ايران در گراس آثار.كند خود
گراس وزغ ، آواي و كفچهماهي حلبي ، طبل مانند وي از مهمي آثار ترجمه با صدريه عبدالرحمن
و فارسي زبان به ايشان تسلط عدم علت به متاسفانه اماشناساند ايراني خواننده به را
اين تنها نه گراس گونتر آثار از ايشان ترجمه مغلق و ابداعي مهجور ، لغات از استفاده
.ميگذشت كتاب خواندن خير از من خود مانند خوانندهاي بلكه نميكرد معرفي را نويسنده
بازار به را حلبي طبل از اعتمادي قابل و كمنقص ترجمه سال 1380 در بالاخره حبيبي سروش
رسانده اوج به را فارسي زبان خود ، ترجمه در دارد تسلط هم آلماني زبان به كه او فرستاد ،
فاحش تفاوت حلبي طبل ترجمه دو مقايسه !چيست؟ حلبي طبل كه ميفهميم تازه معروف قول به و
.است حبيبي سروش ترجمه به حلبي طبل ناشر نيلوفر نشر.ميسازد آشكار را مترجم دو بين
منتشر سالگي سن 33 در گراس گونتر را خواندني بسيار و عجيب حجيم ، رمان اين:حلبي طبل &
با كه او.باشد داشته جسماني رشد و شود بزرگ نميخواهد كه است كودكي داستان رمان ، .كرد
صورت به جنگ از بعد و قبل متمادي ساليان طي ميكند ، زندگي حلبي طبل يك يعني مادرش هديه
كردن نابود قدرت آن و دارد عجيبي خاصيت او صداي.است مانده باقي ساله يا 5 كودك 4 يك
آخر تا و ميگيرد رشد به تصميم "اسكار" يعني كودك اين رمان دوم قسمت در.است شيشهها
ادامه بودن انسان به دستيابي براي تلاش به ميشود بستري رواني بيمارستان يك در كه رمان
.ميدهد
واقعيت از جداي داستاني واقعيت كه تعريف اين با اصولا:واقعيت تخريب يا سبكشناسي _1
متحقق ادبيات براي را گستردهاي مرزهاي جديد چندان نه نگاه اين هستم ، موافق است عيني
اين به اعتقاد با گراس.شد فردي به منحصر و خاص شخصيت صاحب ادبيات آن به توجه با كه كرد
نگاهي با.است داده قرار فرانسوي و رئاليستي واقعيتگريزي پايه بر را خود جهان مولفه ،
به اصولا ادبيات اين كه مييابيم در گذشته سال دويست در آلمان ادبيات تطور سير به گذرا
نمونه بگذريم كه گوته ، از.است معتقد متني درون جديد باورهاي ايجاد و واقعيت تخريب نوعي
نيست اين موجب مقوله اين.ميشود مشاهده نيچه آثار ساختاري و روايي تيپ در امر اين مهم
زمينههاي بلكه دهيم ، قرار كافكا ماركز ، بورخس ، مانند كساني آثار كنار را حلبي طبل كه
گراس.است كافكا بارز سمبوليسم و لاتين آمريكاي جادويي رئاليسم با متفاوت چيزي گراس سبك
.ميكند بنا را واقعيت با نويسنده برخورد نوع مقوله دو اين و دارد توجه بارز مقوله دو به
حلبي طبل در اسكار.دارد تعلق شخصيت پيرامون جهان و شخصيت جهان نوع به مقوله نخستين
و بزند عقب يا بتازد پيش جسارت با و كند شروع وسط از را داستانش ميتواند آدم":ميگويد
و زمانها و درآورد را نوآوران اداي ميتواند آدم.كند گيج را خوانندهاش خلاصه
جار برايش بگويد يا بزند ، جار آخر دست و بردارد ميان از يا بريزد هم به را فاصلهها
جهان واقع در "..!است كرده حل را مكان _ زمان مسئله لحظه آخرين در و عاقبت كه بزنند
اين ميان در را او نويسنده و ميپندارد اسكار كه ميشود روايت طور آن حلبي طبل رمان
عشق خوردن ، غذا تولد ، از اعم روزمره واقعيتهاي اسكار براي.است گذاشته تنها شخصي جهان
آن و خود بدن خاص ويژگي به توجه با او.شدهاند پيچيده راز و رمز از هالهاي در..و
تصويرسازي ويژگيها اين به اتكا با ميدهد رخ كه را آنچه هر زندگي به طنزآلود نگاه
گراس گونتر مولفه اين.ميكند ديكته متن به را جهان از خود ديد اسكار واقع در.ميكند
نوع هر قدرت اسكار حضور با كه جهاني.ميدهد سوق قهرمانش مطلوب جهان ساختن سوي به
به را خود رمان اصولا گراس كه علت اين به.است كرده پيدا را واقعيتگريزي و دروغپردازي
دل در پذيرفتني و حاكم اصلي عنوان به نيز را قهرمان اين جهان ميبرد پيش قهرمانش اتكاي
"كيشوت دن" حالي و حس بماند باقي قهرمان جهان اين در ميكوشد كه اسكار.ميدهد جاي متن
بنابر او ميگويد داستانهايش و خودگذشته از مخاطب براي اوميبيند لازم نيز را گونه
خود به را ارزشگذاري و مابي فيلسوف حماسهپردازي ، نوع هر اجازه مولف خواست به توجه
در قهرمان.است شده نوشته رمانسوار ديدي با حيطه اين در حلبي طبل واقع در.ميدهد
تبديل عيني جهان مقابل در قهرمان جهان به را تعريف اين ظرافت كمي با گراس.جهان مقابل
وقتي.ميداند دروغيني شايد و جديد واقعيتهاي ايجاد مستلزم را اسكار حضور او.است كرده
آشكار مخاطب بر امر اين دوم قسمت گشت ، سازگار آن منطق با مخاطب و شد ساخته جهان اين
هزلآميز و انتقادي كنش نوعي حلبي طبل در واقعيت دو بين مقابله و نبرد مقوله:ميشود
برده ارث به را بل سياه فضاهاي و طنز و است بل وامداران از گراس كه نرود يادمان.دارد
طرف از من":مينويسد اسكار.ميشويم نزديك متن درون جهانبيني به يادآوري اين با.است
ما كه كنم عرض خدمتتان راست و رك ميخواهم بروند پرستارم طرف از نيز و اسكارم كه خودم
اين من و ميپايد مرا سوراخ ، پشت اونداريم هم با هم شباهتي و قهرمانيم خود براي دو هر
و رفاقت همه با ميآيد ، من پيش و ميكند باز را در كه هم وقتي ميشوم ، پاييده سوراخ طرف
عيني جهان واقع در ".نيستيم بيقهرمان و بينام تودهاي از فرد دو تنهاييمان ، عين در
عين در و است شده محكوم و طرد عيني جهان طرف از او ميشود ، روايت اسكار جهان كنار در
هيچيك كه جهان اين تقابل.ميكند نگاه عيني جهان به خود جهان دريچههاي از اسكار حال
دن.كرد لمس را اثر قهرماندوست روح ميتوان آن در كه ساخته را كليتي ندارند قطعيتي
پيرامونش ملموس و عيني جهان "انداختن دست" و بياعتنايي هجو ، درصدد گراس گونتر كيشوت
واقعيت از واقعيتهايش كه جهاني.ميكند هدايت عيني جهان با جنگ به را خود جهان او است
.است انسانيتر و زيباتر عيني جهان
پايان با.است شده منتشر پيش سال حدود 40 كه است اثري حلبي طبل:اومانيسم روياي (2
برعليه كه انحصاري ضدفاشيستي جو علت به ادبيات مدرن ، فلسفه آراء نقد و جنگ يافتن
انسان.شد متفاوت جنسي با اومانيستي سويهاي دچار بود ، آمده وجود به ديكتاتورها
.گشت معرفي نكبت و مرگ سبب او بلكه نميشد شمرده ارجمند و ستوده ادبيات موضوع بهعنوان
و نهيليستي ابزورد ، انديشههاي از مملو اروپا و 60 دهههاي 50 ادبيات واقع در
گراس.كند تصوير را خدا مرگ و انسان عذابآور تنهايي ميكوشيد كه بود پوچانگارانهاي
به را جهان و ميكوبد طبلش به كه كودكي.آفريد "نماد" يك جديد اومانيسم نوع اين براي
به است ، آمد و رفت در راوي من و كل داناي بين كه رمان مدرن ساختارهاي.است گرفته سخره
اصلي مفهوم يك خدمت در همه اثر داستاني رنگارنگ و فراوان موقعيتهاي و قصهگويي علاوه
و نميگويد سخن ميكشد ، يدك را شدن بزرگ از هراس كه كودكي كافكا ، مسخ مانند مفهومي.است
مانند اواست مذهبي عميقا خود گراس.است شده حملهور جهان به شيشهشكنش صداي با
نه اسكار دايره اين در.ميورزد عشق شده تباه معنويتي به آلماني نويسندگان از بسياري
ترديد خود ، تولد از اعم آن اصول و پايهها تمام هجو با بلكه ندارد خوشي دل جهان از تنها
.است فعال راوي يك او.كند پيدا دست خاص نهيليسم نوعي به ميكوشد...و پدر محبت در
گراس جهان كلان ساختارهاي وقتي.است گريبان به دست مرگ با بودن خوش عين در كه راوياي
رمان ، نخست قسمت در.شدهاند فروپاشي دستخوش آزادي همه از مهمتر و زيبايي عدالت ، مانند
اسكار واقع در.ميكند تجزيه را ساختارهايش و كرده نگاه را جهان اين مسافري مانند اسكار
روايت و قصه صدها ايجاد با تا ميكوشد است كرده تمرد خود بودن از و خود تولد از كه
كه ديوانگياي.كند آشنا معاصرش انسان مدرن ديوانگي با را مخاطب ذهن مختلف داستانهاي
به دنكيشوت مانند به او.است آمده وجود به طبيعت و خويشتنش خودش ، و انسان بين شكاف از
آدمهاي حلبي طبل در.ميكند روايت را معاصر جهان گوناگون ابعاد و كرده حمله جهان اين
دچار سيستم اين خاص نظم خاطر به كه شدهاند تبديل عجيب پرترههايي به اسكار پيرامون
براي جايي ديگر ميريزند فرو اخلاقي بنيادهاي و واقعيتها تمام وقتيهستند شيوارگي
نوايي با و ايستاد ويرانه اين سر بر ميتوان تنها و تنها نميماند باقي زدن چانه و بحث
با را خود جهان ادبيات در مفهوم به اعتقادش علت به گراس گونتر.نواخت طبل ناهنجار
قابل داستاني واقعيتهاي نمادها ، اين از هريك از سپس و كرده انباشته كنايهها و نمادها
مستلزم عصيان.ندارد عصيان به اعتقاد...و بكت كامو ، كافكا ، برعكس او.ميآفريند توجه
گورستان ، به هم بودن و عصيان نيرو اين رفتن هرز با و است انسان خويشتن اثبات براي نيرويي
.ميشوند هدايت
ساختارياش ويژگيهاي به گراس ادبيات نوع علت به مقاله اين در:ديگر تولد (3
اشاره زيبا نكته يك به فقط اما ميگذارم ديگري مقاله براي را مقوله اين و نميپردازم
هر يعني.ميدهد قرار تداعي مبناي بر را اثر فرم دغدغههايش به توجه با گراس:ميكنم
بر اصرار وجود با امر اين ميكند تكميل و تداعي را ماقبل داستاني يا و واقعه واقعه ،
داستانها از بسياري كه طوري به.ميدهد اثر به ضدرئاليستي بافتي و پيكره بودنش ، نمادين
بهترين به فاصلهگذاري مشهور تكنيك از راستا همين در همچنين او.ميكنند نقض را همديگر
پايان تا روال اين ميشود ، آغاز ديگر داستاني و شده رها داستانها.ميكند استفاده صورت
.ميكنند پيدا دست منطقي پايان نوعي به نيز قصهها تمام رمان اتمام با و يافته ادامه اثر
با حلبي طبل در كنش اين تيپ البتهدارد علاقه ذهن سيال جريان پديده به گراس گونتر
پيرامون جهان گسيختگي به توجه با گراساست متفاوت كاملا فاكنر و جويس آثار نمونه
رامختل محسوسروايي نظم كه ميسازد را نيمهديوانه و حاشيهپرداز گسيخته ذهني اسكار ،
صورت به را جهان ميكوشد و داده دست از را خود تعادلروايي اسكار ، روايتگر ذهن ميكند ،
چند اسكار اطناب اين دايره در دهد ، گزارش جزيي هر بر تاكيد و فراوان اطناب با و خاصي
با و رمان اول قسمت پايان در ميكند ، روايت زماني نامتعادل ريتم با و زمان هم را داستان
بزرگ ميگيرد تصميم اسكار است ، زمان هم نيز جنگ اتمام با كه راوي خويشاوند آخرين مرگ
دقت نمادين نگاه به) ميكند آغاز را تولد اين گورستان در او.گردد متولد قولي به و شود
او بدن ميشود ، تبديل بينظم موجودي به جسماني فيزيك گسيختگي هم از علت به اما (!كنيد
يك به اسكار بنابراين كند ، حفظ را طبيعي هارموني و نظم نميتواند سريع رشد يك با
ميراث حفظ براي و خورده شكست عيني جهان مقابل در او.ميگردد مبدل بيخطر فرنكشتاين
دچار كه است گراس گونتر واخورده انسان او ميپردازد كافهها در طبلنوازي به عصيانش
قسمت اين پايان در.ميخورد شكست اما برهاند قيود از را خود ميكوشد.است شده جهان خشم
جادوي از استفاده با تا مينويسد را داستانش او.ميكنند بستري بيمارستان در را اسكار
آنارشيسم تئوريهاي شكست به توجه با گراس گونتر.نمايد جلوگيري خود شدن فنا از ادبيات
او و كرده بازآفريني اسكار يعني خود آدم بطن در را حيرت و انفعال نوعي جهان ، مقابل در
اعتقاد معكوس قهرمانپروري نوعي به گراس.ميگذارد تنها بغرنج ، و سياه وضعيت يك در را
او قهرمانهاي هستند ، مصمم و خوشفكر نيرومند ، كلاسيك ادبيات قهرمانهاي اگر.دارد
اين قهرمان به كسيميبرند رنج دروني بيماري نوعي از و درماندهاند و عليل اسكار مانند
كم" جهان برابر در كه است شده فلج قهرمان يك نمونه اسكار.نميكند اعتنايي چنيني
لوئي.است جوانتر خودم از قوزم خوب ، ولي.دارم سال سي حالا من":مينويسد او."ميآورد
دور دارم سال سي چون كه مجبورم من حالا.بود اوژن پرنس احتمالي پدران از يكي چهاردهم
ميطلبد "ترحم" او است گراس قهرمان پايان اين ".كنم پا و دست حواري خودم براي و بيفتم
از را او مردن از ترس جنگ ، از ترس.ميكند پنهان عضو نقص يك قالب در را خود بيهويتي و
.دهد نجات شدن فنا از ميتواند را آدمها كه است نقص همين ميكند فكر و بازداشته رشد
است ، او دست در جهان اين آينده كه ميسازد را بيمار و فلج عليل ، قهرمان گراس گونتر
نماينده اسكار !دهند نجات را آن و كنند آبادش بايد سرخورده و ناتوان آدمهاي كه جهاني
.است طبقه اين
را جهان اصلاح وظيفه كه ميكند فرض پيشوايي را خود عصيانش دوران خاطرات به اتكا با او
در و ميگذارد تنها گراس را نيمهديوانه پيشواي اين و رهبر اين ميكشد ، عليلش دوش بر
و تكنيك.است كرده پنهان طنز دل در را تباهي از دائمي نفرت يك او.ميكند رهايش جهان
كه ميشود باعث كنش اين پارودي.است داشته مثبتي كاربرد همواره كه تاريخي ديدگاهي
مدرن ادبيات دوره در.نرود پيش شعارزدگي و شدن بيانيه طرف به متن دروني تركيببندي
اعلام را جهانش خودكشي "جنگ" يعني كشورش تاريخ مهم پيشينه يك از استفاده با گراس گونتر
با اثر خوانش دليل همين به است پيچيدهاي رمان حلبي طبل رمان.مينشيند سوگ به و ميكند
در خواننده با تقابل در مدرن ادبيات روح.است همراه مشكل با متن درون زيباييهاي تمام
سال 1380 در حلبي طبل ميكند نفس تنگي احساس اثر مقابل در خواننده و ميكند بروز اينجا
.است شده منتشر
نويسنده غياب در
ديگري مرگ
بيگدلي احمد
رفيع كوههاي و بوده باران بيرون.مينوشيديم چاي و بوديم نشسته راه سر قهوهخانه در
من.بود بخشيده خيالانگيزي عمق منظره ، به بود درهها ميان كه رقيقي مه.جنگل از پوشيده
از راننده شاگرد كه اين از پيشبودم منتظر و ميزدم ورق را روزنامهاي نداشتم عجلهاي
آسفالت روي لاستيكها شدن كشيده صداي اول.داد رخ واقعه بزند ، بوق اتوبوس و برسد راه
صداي ميدانستم بودم ، شنيده قبلالرزاند را تنم بياختيار كه "تپ" صداي بعد و آمد خيس
سراسيمه كه رانندهنبود سوارشدن يا چاي فكر به كسي ديگر.گوشت لاي است استخوان شكستن
صحنه نميخواست دلم.بود تندي پيچ جا آن.جاده سمت به آوردند هجوم رساند جاده به را خودش
ميرسيدم ، سر نامعقول ، طريقي به اگر يا ميشدم غافلگير ناگهان به اگر.ببينم را تصادف
درختها شاخه سر و بودم سالن توي.نبود نيازي خوشبختانه حالا و برميگرداندم را رويم
گلي شاخه ميآمد كس هر.كردم تعجب ديدم را گل شاخههاي كه بعد اما.بود مانع باران توي
پنهان بود چهرهشان در كه اندوهي اما ميبوييد ، را آن بيوقفه و ميآورد خودش با
درد شدت به و بود خسته.داشت همراه گلي.برگشت بود نشسته من پهلوي كه مردي.نميماند
"هس؟ دستتون دم سيگار آقا ميبخشيد":گفت و انداخت بالا را شده سرد چاي استكان ته كشيده ،
".نميكشم نه ، ":گفتم
چشمهايش اما بود خاكستري موهايش.فهميد نميشد كه جايي يا كسي به كرد نگاهنزد حرفي
:گفت.ميزد جوان
.كرد تكرار بار دو و "مصيبتبارون"
را حرف سر خودش بودم منتظر(ميكند نگرانم بد خبر) بپرسم ، نميخواستم ولي بودم كنجكاو
نشنيده را كلمات از بعضي ميشد.بود بهتر طور اين بدهد ، را مصدوم حال شرح و كند باز
.گريخت دلواپسي چنگ از و خواند آوازي ذهن در يا گرفت
".عروسي ميرفته انگار":گفت
"آقا؟ كي":گفتم
".پيرمرد بيچاره":گفت
".تجملات تا معاشند كمك بيشتر عروسي ، ببرند گل نيست طرفها اين رسم":گفتم
و ميرفته شوقي چه با.بالاست ده اهل لابد.ميبرده خودش با گل عالمه يه يكي اين":گفت
جايي به ماند خيره و شد ساكت باز و "ميكشه رو انتظارش حادثه كه نميكرده رو فكرش هيچ
دقيقه چند ميخواست راننده حداقل يا نبود رفتن فكر به كسي.آمدند بقيه.نميديدم من كه
باشد تسلايي دل كه بود رفته و برگرداند را رويش بود نخواسته يا اعصاب ، تمدد براي بماند
اما خودشان ، با يا هم با ميزدند حرف همه.داشت احتياج غمخوار به سخت كه همكاري براي
تاب و آب با است ، معمول رسم كه طور آن واقعه درباره كه نبود كسي.بود دستشان گل شاخه
صندلي روي نشست.بود بلندش و باريك انگشتان لاي سيگاري آمد ، راننده كه بعد.بزند حرف
".آورده رو دخلش باريكه ، جا اين كه هم جاده ميآمده ، تند سواري":گفت و پيشخوان نزديك
كه كسي با يا بود خودش با.بود كرده فراموش را آن او و ميكرد دود انگشتانش لاي سيگار
:ميگشتم پيآوازم بايد"!گل؟ همه اين با مرد اين بره ميخواسته كجا":گفت نميديدم ، من
از نيافتم ، كند ، راحتم ميتواند ميدانستم و بود رفته خاطرم از ديرزماني كه ترانهاي
كنار _ بيشهزار ميان دره ، ته بود ، پايين آن.كردم پيدايش ميگذشتيم كه گردنه
آواز.آب روي شده خم زيردرختي بودم جا آن من.ميگذشت صخرهها بالاي از كه رودخانهاي
.ميانداختم خط آب روي بلند چوبي تكه با و ميخواندم
منتقد نگاه
محمودي حسن از داستان مجموعه دو به نگاهي
ابزار يك مثابه به نوشتن
پيروزان عليرضا
به يا و پستمدرن داستانهاي سياق و سبك در سالها اين در كه داستانهايي نبودهاند كم
خلاقيت مقام در حد چه تا آثار اين اينكه به راجع بحث.شدهاند منتشر و چاپ عنوان اين
ديگري مجال به را نهند ميان به را نو و تازه سخني توانستهاند يا و گرفتهاند جاي ادبي
گردن و سر يك كه بودهاند هم چشمگيري آثار نوشتهها ، اين ميان در اماميكنم واگذار
دهد نشان آينده تا نهادهاند ، فراتر گامي و ايستادهاند دست اين از آثار ديگر از بالاتر
سرزمين ، اين تنها نه ادبيات براي را تازهاي راهبرد سياق و سبك اين به نوشتن آيا كه
برخي آثار ، اين ميان در كه بگويم اينطور بايد !نه؟ يا كرد خواهد ارائه جهان ، بلكه
را آن قصد تنها اينجا در اما.است كرده جلب را نظرم اشعار ، مجموعه و كوتاه داستانهاي
زنها از يكي" مجموعه داستانها ، مجموعه اين از يكي و بپردازم داستان ژانر به كه دارم
بالاتر مرتبهاي و مقام در كه ميباشد ، (متولد 1350) محمودي حسن نوشته "ميميرد دارد
شدهاند ، كتاب نشر بازار وارد پستمدرن برچسب با سالها اين در كه داستانهايي به نسبت
!مينشيند دل بر هم محتوا و مضمون حيث از و است ايستاده
مجموعه در و بود نوشته اين از پيش محمودي كه داستانهايي نخستين گفت اينطور ميتوان
و ساختاري شباهتهاي عين در بود ، آمده گرد "است خواب الميرا ميزنيم حرف آهسته وقتي"
"ميميرد دارد زنها از يكي" مجموعه يعني او ، پسين اثر با چشمگيري تفاوتهاي مضموني ، حتي
و بازيابد را خود كار سياق و سبك تا ميكند ترجمه بيشتر خود ، نخست اثر در محمودي.دارد
آن شاهد ما ادامه در اما ميشود ، ديده داستانهايش در هم ناهمواريهايي گاه ميان اين در
و است رسيده خود داستاني كار در لازم ثبات به محمودي پسين ، داستان مجموعه در كه هستيم
شدهاند يكدست و هموار گونهاي به داستانها و شده برطرف كل به پيشين اثر ناهمواريهاي
.برميانگيزد را خواننده تحسين كه
.ميگيرد خود به ديگري بوي و رنگ چيز همه "ميميرد دارد زنها از يكي" داستان مجموعه در
روبهرو تودرتويي و پياپي حكايتهاي با "ميميرد دارد زنها از يكي" داستان خود در
بر حاكم وضعيت به اشارهام و گذاشتهام "شهرزادي ساخت" را آنها نام من كه هستيم
ساختار اين.ميشود زاده ديگري حكايت حكايت ، هر دل از كه است "شب يك و هزار" حكايتهاي
مجموعه دو همين داستانهاي ديگر از برخي در بلكه داستان ، اين در تنها نه كلي ، طور به
داستان همين در را آن نمود كاملترين و بهترين اما.است شده گرفته كار به محمودي داستان
مناسب و بجا بهرهگيري با محمودي ، كه گونهاي بهميبينيم "ميميرد دارد زنها از يكي"
شبي يك و هزار محتوايي كه مينويسد داستانهايي "شب يك و هزار" حكايتهاي روند و شكل از
بلكه نيست ، گذشته در توقف و بازگشت تنها اين !نكنيد اشتباه اما.ميراند فرمان آنها بر
هم انصافا كه ميآفريند را تازهاي و نو داستان محمودي كه است آن از بهرهگيري با
.مينشيند دل بر هم و زيباست ، و شيرين
.دارند قرار واقعيت از فراتر حالي و حس در داستانها ، اين آدمهاي و محمودي داستانهاي
اين.كرد محدود و مربوط خاصي مكتب به نميتوان ديگر را بودن واقعيت از فراتر اين اما
ايني جز ديگري گونه به واقع در شايد و دارند قرار موقعيتي چنين در خودشان براي آدمها
شگردهاي از محمودي داستانهاي در كه است درست.كنند عمل نميتوانستند هستند ، كه
تا نيز پستمدرنها هجو و هزل زبان حتي و شده گرفته زيادي بهره پسامدرن داستانهاي
اين در كه گفت اينطور بتوان جهاتي از شايد اما ميشود ، ديده داستانها اين در اندازهاي
نويسنده و شده استفاده داستانها اين چاشني بهعنوان تنها پستمدرنيسم از داستانها
و اصول تمام به وفاداري نهايي نتيجه من ، نظر به !است نشده آن جوانب و ابعاد تمام وارد
اما.راستين ادبيات و هنر انحطاط و فساد نابودي ، جز بود نخواهد چيزي پستمدرنيسم ، قواعد
و آفريد باارزش و نو آثاري تا گرفت بهره ميتوان پستمدرنيسم جنبههاي برخي از مسلما
دارد زنها از يكي" يعني خود ، دوم داستان مجموعه در محمودي كه است كاري همان اين
.است گرفته بهره داستانهايش در چاشني بهعنوان پستمدرنيسم از و داده انجام "ميميرد
در ابزاري مثابه به را نوشتن محمودي ;بگويم واضحتر.است چنين من نگاه در دستكم يا
كه باشيد داشته دقت.است گرفته كار به باشد ، داستاننويس آزادي كه والاتر هدفي خدمت
در اما مينگرند ، خود هدف و غايت يك مثابه به داستان به پستمدرن ، نويسندگان بيشتر
اين.ميبينيم والاتر هدف همان جهت در ابزاري مثابه به را نوشتن ما محمودي ، داستانهاي
و بهترين.جستوجوست قابل محمودي داستانهاي مجموعه دو هر داستانهاي از بسياري در امر
،"چهاردهم قرن شاعر قتل از روايت چهارده":از عبارتند داستانها اين نمونههاي والاترين
زنها از يكي" مجموعه از "عاشق مرد خاكستر و خورخه" و "آمدهاند جاده حاشيه تا كورها"
ميزنيم حرف آهسته وقتي" مجموعه داستانهاي در كمتر اندازهاي تا و "ميميرد دارد
من حتي"آسوريك درخت و بز ناتمام حكايت" همچنين و داستان همين خود:"است خواب الميرا
اتفاق به قريب اكثريت كه حالي در ميبينم ، هم را نويسنده تعهد نوعي به داستانها اين در
براي فاجعهاي ميتواند اين و گذاشتهاند خود تعهد عدم بر را بنا پستمدرن نويسندگان
سبك به نگارش در كه است كرده ثابت داستانهايش با محمودي واقع در !شود محسوب ادبيات
براي.نكرد رها هم را سياست ميتوان آنكه مهمتر و نبود بيريشه ميتوان هم پستمدرن
زيبايي ايجاز چنين با "است خواب الميرا ميزنيم حرف آهسته وقتي" نخستين جمله چند نمونه
دستگيرياش از قبل هفته يك زمان داستاني ماهنامه در يعقوبي داستان آخرين":ميشود آغاز
در گونه همين به:"عاشق مرد خاكستر و خورخه" داستان در يا و (ص 43) ".شد چاپ
در و "عاشق مرد خاكستر و خورخه" و "چهاردهم قرن شاعر قتل از روايت چهارده" داستانهاي
مواجه روز مسايل به نسبت ديگرگونه نگرشي با "آمدهاند جاده حاشيه تا كورها" داستان
.ميشويم
|