بودا فلسفه
چه و ميآييم دنيا به كه آنگاه چه.بكشيم رنج كه محكوميم ميشويم زاده كه آن صرف به
.ميميريم داريم يا ميدهيم دست از را عزيزي يا ميشويم پير يا ميشويم بيمار كه آنگاه
شدهاند پيچيده واندوه درد از لفافهاي در ما ، مشترك شادي تجربه حتي ما ، تجربيات همه
بودا.ميرسانند ميلاد از پيش ششم سده به را "گوتامابودا" ظهور هنگام پژوهشگران ، :اشاره
.كرد قيام ميدانست ، اندكي گروه خاص را نيكبختي و سعادت كه برهمنان كاستي سازمان ضد بر
و هيچ بر هستي حقيقت بودا نظر به.ميگريزد شريعتسازي هرگونه از بودايي هستيشناسي
خاستگاه بايد آدمي رو اين از.است رنجآور جهان اين در انسان زندگاني و شده استوار خلاء
.برد شناختيپي هستي خلاء به آن از فراروي با تا بشناسد را رنج
خود از هندي آيينهاي و فلسفه به ويژهاي عنايت هندشناسان اخير سده دو يكي در اگرچه
توجه مركز در هستي به آن نگرش و بودايي فلسفه به توجه غرب در اخيرا اما دادهاند نشان
نيچه ، شوپنهاور ، چون انديشمنداني.است گرفته قرار زيادي انديشمندان و فيلسوفان
مكاتب از شاخههايي نيز و (كوچك بوداي فيلم سازنده) روسليني روبرتو رولانبارت ،
جنبههاي از بودايي زندگاني روش و فلسفه به امروزه رواندرماني و روانشناسي روانكاوي ،
.كردهاند توجه مختلف
:ميخوانيم هم با كه بودا فلسفه و زندگاني به دارد اجمالي نگاهي ميآيد پي از كه مطلبي
انديشه و فرهنگ گروه
و شد بزرگ نعمت و ناز با و بود غوطهور مكنت و ثروت در پس آمد ، بهدنيا شاهزاده بودا
چشم كه هايي خوشي و خوبيها همه از برخورداري يعني اين و بود انتظارش در قدرت و ملك
يكي تن ، سه به روزي رسيد مردي و بلوغ دوران به كه هنگامي اما.است دوخته بدان همگان
مصائب از مصون را عمري كه وي.كرد برخورد مرده ، سومي و فرتوت و پير ديگري بيمارو
كه ميديد خود بهچشم چون.گرديد متاثر شدت به بود چشمش پيش كه آنچه از بود گذرانده
و نگردد فرتوت و پير و نشود بيمار او كه شوند موجب نميتواند هيچگاه وثروت قدرت
مصائب اين از را خود گريبان بود مصمم كه برخورد رهرو مرتاضي به آنگاه.نميرد ناچار
زندگيش در عطف نقطه نخستين به و پرداخت تامل به بود ديده آنچه درباره بودا.بهدرآورد
مكنت و مقام و فرزند و همسر و خانه از دست خانوادهاش تمناي و خواست برخلاف پس.برد راه
ظاهر به درد اين از رهايي براي را خود جستجوي و درآمد بيخانمان رهروي هيئت به و فروشست
و رياضت به بعد.گذراند خلسه و نشئه نوعي در مراقبه به را سالي چندكرد آغاز ناگزير
.بود رايج آواره رهروان ميان در دوران آن در كه آورد روي نوعي از طاقتسوز و خشك نفسكشي
و راحت و آرام تا نشست گوشهاي به پس.يافت بياثر را دو هر اين نهايت در ولي
.بپردازد آدمي اسفبار وضع درباره تفكر به روحاني يا جسماني خشونت و خشكي بيهيچگونه
كه درحالي پيش سال از 2500 بيش بودا كه بود حالت و وضع همين در درست كه برآنند بوداييان
درباره تعيينكنندهاي معرفت به و رسيد بيداري به عظيم اشراقي با بود نشسته درختي زير
رهايي سرنوشت آن رنج از ش خود كه برد پي تزلزلناپذير يقيني با و برد راه آدمي سرنوشت
آرامش در تفكر همين دل از چون بود ، زندگيش در عظيم تحول دومين درواقعاين.است يافته
انجام گيرد انجام ميبايد را آنچه اينك.شد نصيبش رهايي و بيداري سرانجام كه بود مطلق
زندگي در كه را مسائلي بيشتر او تعاليم.بود كرده حل را آدمي رنج معماي يعني بود داده
با خاك مشتي همين درون در:ميگفت بودا كه بود جهت همين از.دربرميگيرد مطرحند انسان
و هست جهان خاستگاه و هست جهان ميدارم اعلام من كه است آن فكري محتواي و آن روان و روح
بودا كه رنجي هر محدوده همين در.ميانجامد جهان انقطاع به كه هست راهي و هست انقطاع
رنج زادن او ، گفته به ميرندگان ، همه براي.كشيد فاني موجودات همه همدوش و همراه كشيد
واقعيات اين او نظر در.است كشيدن رنج بيماري است ، كشيدن رنج شدن پير است ، كشيدن
.كند كشف خودش براي شخصي تجربيات دل در غوررسي با ميتواند كسي هر را بيامان و ناگزير
و پر عمري بودا بپذيريم كه ميدهد قرار ما اختيار در را امكان اين بودا مكتب مطالعه
حيات از كه ملموس مثالهاي بهكمك اغلب را مطالبش و بود عملگرا آدمي بودا.داشت پيمان
سال هزار از كمتر يعني) نيز بعد دورههاي در بودا آئين.ميكرد بيان ميگرفت پيرامونش
در بودا تاثير ژرفترين.شد برده تبت به آن پي در و شد منتقل چين به (بودا مرگ از پس
ميآموختهاند را شهود و كشف طريق و اشراق راه كه بودايي مكاتب بهواسطه ژاپن و چين
نظر به بنا كه را آئين اين بوديدارما ، بهنام هندي راهبي چيني ، سنن طبق.است بوده
بودايي مكتب اين پيدايش افسانهاي تاريخ در.آورد چين به است بودايي معرفت چراغ چينيها
از يكي در بودا ميگويند:آمده چنين است ، معروف ذن به ژاپن در و چانگ به چين در كه
تقديم او به مريدان از يكي كه را گلي دسته و كرد اختيار سكوت ناگهان خود معروف خطبههاي
او بزرگ مريد مگر درنيافتند را حركت اين مفهوم مريدان از يك هيچ برافراشت ، بود كرده
من:گفت بودا است ، دريافته را عمل اين رمز كه فهماند بودا به تبسمي با كه "كاشياپا"
چراغ اينستودني كاشياپاي اي ميكنم منتقل تو به را خود معنوي گنجينه گرانبهاترين
امانتدار هشتمين و بيست كه بوديدارما و شد منتقل ديگر نسل به نسلي از بودايي حقيقت
در را "مهيانا" آئين و شد چين امپراطوري وارد ميلادي سال520 در بود ، فرزانگي چراغ اين
:ميدهم پندتان رهروان اي اكنون:داد پند چنين رهبروانش به بار آخرين.داد ترويج آنجا
سخنان آخرين اينها.كنيد كوشش هوشيار و بيدار.هستند زوال دستخوش شده ، ساخته چيزهاي
مسيح ميلاد از پيش را 483 بودا درگذشت سال.افتاد اغما حال به آن از پس اندكي.است بودا
.ميجنگيد ايران با يونان سال اين در.ميدانند
(بودا دين هدف) بودا آئين
است گفتاري -آئين چرخ درآوردن گردش به گفتار -بودا گفتار نخستين بودايي ، سنت به بنا
يكي:ميانجامند رنج به دو كههر هستند بيراهه دو ميگويد بودا.رهايي و رنج درباره
كشيدن رنج شدن پير است ، رنج زادن ميگويد كه همانجا درواقع.خودآزاري ديگري و كامراني
ميشويم زاده كه آن صرف به.است كشيدن رنج نوميدي غم ، سوگواري ، دردو و اندوه است ،
پير يا ميشويم بيمار كه آنگاه چه و ميآئيم دنيا به كه آنگاه چه.بكشيم رنج كه محكوميم
شادي تجربه حتي ما ، تجربيات همه.ميميريم داريم يا ميدهيم دست از را عزيزي يا ميشويم
آخر دست ما همه كه آنجا ازشدهاند پيچيده واندوه درد از لفافهاي در ما ، مشترك
.دارد راهحل به نياز كه است مسالهاي و است فوتي و فوري مسالهاي رنج مساله ميميريم ،
شدن بودا از پس ميپنداشت ، راه (خودآزاري -كامراني) را بيراهه دو اين سالها خود كه بودا
خلاف بر كه راهي.يافت را ميانه راه پده ، ذمه با و اين نه و است آن نه راه كه دريافت
معروف عالي هشتگانه راه به كه دارد گام هشت ميانه راه.است عالي و شريف بيراهه ، دو آن
رنج ، شناخت به يعني:رسيد حقيقت چهار به عالي هشتگانه راه اين باپيمودن بودا است ،
.رنج از رهايي راه و رنج از رهايي رنج ، خاستگاه
بودايي شريف حقيقت چهار
دور عزيزان از است ، رنج مرگ و بيماري پيري ، شدن ، زاييده:ميگويد بودا:رنج حقيقت -1
آنچه با پيونداست رنج نرسيدن آرزو به.است رنج بودن محشور ناعزيزان است ، با رنج بودن
رنج ميطلبيم آنچه از محروميت است ، رنج است مطلوب آنچه از جدايياست رنج است نامطلوب
.رنجند دلبستگيها همه اينكه و است
و نيستي تشنگي هستي ، تشنگي كام ، تشنگي يعني است ، تشنگي رنج خاستگاه:رنج خاستگاه -2
رنج خاستگاه و دارد خاستگاهي هرچيز.ميبرد راه شدن زاييده دوباره به كه است تشنگي همين
رنج خاستگاه.ميشود پيدا است لذتآور و عزيز جهان در چيزيكه هر از تشنگي.است تشنگي
زبان ميبويد ، را بويي بيني و ميشنود را صدايي گوش ميبيند ، را شكلي چشم.آنجاست
.برميخيزاند را تشنگي يك اينها از كدام هر كه ميكند لمس را چيزي تن ميچشد ، را مزهاي
آزادي آن ، از روگرداندن آن ، كردن رها يعنياست تشنگي فرونشاندن همان:رنج از رهايي -3
ميآيد حس به آنچه هر از تشنگي چون.نماند بهجا آن از نشاني تا آن از وارستن و
شكلي بينايي حس.است حواس رهايي و نگهداري و خويشتنداري در آن از رهايي پس برميخيزد ،
و نوميدي و آز چون و ندارد آن درباره قصدي و نميكند آن به رهروميلي ولي ميبيند را
كه ميكوشد رهرو نيستند خود بينايي پاسبان كه ميشوند چيره كساني به بد انديشههاي
رنج پايان پس است رنج علت تشنگي رنج ، خاستگاه حقيقت بنابر چونباشد خود بينايي پاسبان
آوردن پايان به عالي حقيقت است اين رهروان ، اي.است امكانپذير تشنگي فرونشاندن راه از
.تشنگي اين دورافكندن و نهادن جا به دورراندن ، رهايي ، نابودي ، كامل ، خاموشي رنج ،
رنج انقطاع به كه است طريقتي شريف ، حقيقت چهارمين اين واقع در:رنج از رهايي راه -4
.است دارو و نسخه حاوي يكي اين پس.ميانجامد
چون رسيد ، رنج از نهايي رستگاري به ميتوان چگونه كه ميكند روشن بودايي چهارم حقيقت
سلوك قواعد آن شامل چهارم حقيقتشوند ريشهكن يكسره ناداني هم و تشنگي هم كه است لازم
.ميكند هدايت تشنگي بردن ميان از رابه آدمي كه است
در گفتار ، در انديشه ، در شناخت ، در درستي و راستي شد گفته كه چنان:عالي هشتگانه راه
يك هر.خواندهاند هم ميانه راراه اين.يكدلي و آگاهي در كوشش ، در زندگاني ، در كردار ،
زندگي در راه اين روهدف اين از و ميرسد نتيجهاي به نيز خود براي ميانه راه گامهاي از
در و شده خشنود گامها اين از يكي نتيجه به رهروي كه بسا اي و نيست يكسان رهروان همه
راه كه گاه آن تنها شود گفته بايد رو اين از و است درنگيده گام آن به وابسته حالتهاي
نيروانه به كه است راهي شود پيموده رنج از رهايي يعني سوم حقيقت زمينه در عالي هشتگانه
بگذرد ، آن يكايك از بايد جوينده كه نيستند راهي از بخشهايي قواعد يا گامها اين.ميرود
.رساند كمال به خود در يكجا را آن بايد رهرو كه ميآيند شمار به فضائلي يا هنرها بلكه
از مراد:شناخت در درستي و راستي -گام1 هشت اين از يك هر كوتاه شرح و توضيح اينك
رهايي رنج ، خاستگاه رنج ، شناختن يعني ، است عالي حقيقت چهار ديدار و دانستن درست ، شناخت
است حقيقت اين بازشناختن و حقيقت چهار اين شناختن واقع در.رنج از رهايي راه و رنج از
عقيده خود نبودن به كه كس آن.نيست رنج جز چيزي ميرود ميان از و ميشود توليد آنچه كه
:انديشه در درستي و راستي -است20 برداشته رنج كردن نابود سوي به بلندي گام پيش از دارد
از آزاد انديشه و بدخواهي از آزاد انديشه شهوت ، و كام از آزاد انديشه درست ، انديشه
از آزادي.است دلبستگي از آزادي و كامراني از روگرداندن كام ، از آزادي.است ستمگري
آزادي.است نيز مهرورزيدن ديگران به كه است داشتن بيكينه را خود درون تنها نه بدخواهي ،
درست انديشه واقع در.هست نيز همدردي بلكه است ديگران به نكردن آزار تنها نه ستمگري از
و راستي -زندگان30 به نكردن ستم و نيكخواهي انديشه رهايي ، عزم يا انديشه:دارد قسمت سه
از و درشتگويي از بدگويي ، از دروغگويي ، از خودداري درست ، گفتار:گفتار در درستي
رهرو:كردار در درستي و راستي -گفت40 بيهوده به نبايد را سخن واقع در.است ياوهگويي
از دزدي ، از يعني ندادهاند ، او به كه چيزي گرفتن از زندگان ، كشتن يعني زندگي ، آزردن از
اين گرفتن ناديده و ميخوانند درست كردار را اين.بودن روگردان زناكاري ، يعني بيعفتي ،
زندگاني:زيستن در درستي و راستي -دارد50 پي در را انضباطي كيفرهاي سختترين قواعد
آن از خودداري و باشد همراه ديگران آزار با كه است زندگاني گونه آن از خودداري درست ،
دور براي كوشش:كوشش در درستي و راستي -بينجامد60 ديگران زيان به كه شغلهاست و كارها
چه آن در نگهداشتن و شكوفاندن در كوشش و ناشايست چيزهاي و بدي بر يافتن پيروزي يا ماندن
در درست حالات آوردن پديد و نادرست حالات از شدن پاك در مجاهدت.است شايسته و سزاوار
اين در رهرو:آگاهي در درستي و راستي -است70 حواس درهاي نگهباني آن تمرين مهمترين.خود
نظاره جاناند ، موضوعات كه ذمهها درباره همچنين و خود دل و احساسها تن ، درباره گام
يا آگاهي.ميكند زندگاني دانسته و آگاه و دارد روشن آگاهي و دانستگي آن به و ميكند
.جان موضوعات به و دل به احساسها ، به تن ، به آگاهي يعني بودن آگاه
راه تنفس ، چون نيمدانسته يا ندانسته كارهاي رساندن معمولا آگاهي كردن بيدار از هدف
درستي و راستي -است80 كامل آگاهي روشنايي به اينها مانند و درازكشيدن ايستادن ، رفتن ،
را دل نگرش ، پله هر در يعني اينجا در سپردن دل)سپردن دل نگرش پله هر به يعني:يكدلي در
كه يكدلي مفهوم است همينگونه (نگرش موضوعات از يك هر به دل نظاره و توجه كردن ، يكدل
.نكند توجه و نظاره ديگري چيز هر به خاص موضوع بدان جز دل يعني
پرسته فاطمه
دارد ادامه
|