بداهت و انديشه جنگ ،
افسانه يا اسطوره
11_ غرب در شرق
6_ بودايي حكمت
تصحيح و توضيح
بداهت و انديشه جنگ ،
براي ائتلاف _ خبرگزاريها بينالمللي همايش در نويسنده سخنراني كامل متن حاضر ، نوشتار
اجلاس در.شد برگزار سران اجلاس ساختمان محل در مهرماه و 24 روزهاي 23 در كه است صلح
خود مقالات ارائه به يا و داشتند حضور جهان كشور از 50 روزنامهنگاراني و اساتيد مذكور
.پرداختند
اشراقي عليرضا
و دارد سروكار پيچيدگي با ميداند كه چرا كند رفتار قاطعانه نميتواند اخلاقي انسان
داشتن ترديد يعني انديشيدن و كند انديشه و باشد انديشناك بايد
"بجنگند چطور ميدانستند _ بودند آنان دست آلت كه مردان نه و _ چاقوها"
بورخس لوئيس خورخه
خداوند.وي تراژيك سرنوشت از است واگويهاي مسلمانان ، آسماني كتاب روايت به آدم آفرينش
را آدمي سرشت كه فرشتگان اما دهد ، قرار زمين در خود خليفه و جانشين را انسان ميخواهد
"بريزد؟ خون و كند فساد زمين در" كه ميدهي قرار را كسي آيا ميپرسند ميشناسند ،
ميدمد آدم گل در خويش روح از و !نميدانيد شما كه ميدانم چيزي ميدهد ، پاسخ پروردگار
و ميخورند را نافرماني ميوه اما حوا و آدمميخواند فرا وي بر سجده به را فرشتگان و
و ميخورد رقم ستيزه و دشمني با آنها ذريات سرنوشت ميكنند ، هبوط زمين به آن تقاص به
سرنوشت اين ".هستيد ديگر برخي دشمن برخي كه حالي در كنيد هبوط زمين بر:ميگويد خداوند
هويدا ميريزد ، زمين به كه خوني اولين قالب در الهي نفرين و ميشود تاويل زودي به
خود از ميتوانست بيشك هابيل.ميكند را "هابيل" خويش برادر جان قصد قابيل ، .ميشود
هابيل كه ميكند روايت گونهاي به اما است ، ساكت باره اين در مقدس كتاب كند ، دفاع
هابيل و دارد معني بحران هنگام در اخلاق همواره است ، گرفته پيش در را رفتار اخلاقيترين
".كرد نخواهم دراز دست تو كشتن به هرگز برآوري ، دست من كشتن به اگر" ميگويدكه
بازگو خداوند كه _ محتوم سرنوشت و _ميدانستند فرشتگان كه _ خويش سرشت واسطه به انسان
تاريخ ، ميزيد ، خشونت و ستيز با چونمينويسد شرم با را تاريخ او.است شرمسار _ نموده
آن پيشبرنده و تاريخ آفريننده جنگاست جهانگشايان تاريخ مقتولان ، نه است قاتلان تاريخ
.است بديهي و طبيعي امري جنگ.ميگذرند اجساد روي از تاريخ ارابه چرخهاي.است بوده
.است چيزي چگونه جنگ كه بگويند او به تا ندارد نياز خوانندهاي هيچ كه ميگويد "پرودون"
مستقيما بسياري و پيوسته آن با برخي بودهاند ، شاهد برخيدارد جنگ از تصوري كس هر
تقليد سربازان از پسربچهها است ، بديهي امري جنگ آدميان ، براي انگار.جنگيدهاند
كشورهاي در كودك هزار سيصد از بيش نيز اينك هم اينكه گو.ميكنند بازي جنگ و ميكنند
!ميكنند بازي را جنگ واقعا مختلف
جنگ گويي.جنگيد بداهت اين با بايد ميشود ، آن شوم تداوم موجب كه دارد كاذب بداهتي جنگ
با آميخته مقامي ارزش ، يك حتي و وسيله يك عنوان به جنگي خشونت.است بوده ما از پيش
ساده گزاره اين بداهت ، اين علت سادهترين.دارد انسانها فرهنگ و زندگي در مبهم و ايهام
اسطورههاي است؟ زيسته بيجنگ خويش اسطورههاي در فرهنگي كدام "هست و بوده جنگ" كه است
ويرژيل ، "انهايد" هومر ، "اوديسه و ايلياد" ،"والهالا" پذيرايي تالار و اسكانديناوي
آدمي جنگهاي داستان همه برهمايي آيين در "رامايانا" منظومه و فردوسي "شاهنامه"
.حيوانات و انسانها و ديوها و پريان انواع ، ارباب خدايان ، مبارزه داستان.بودهاند
براي تنها ميزنند و ميزدند حرف آن از نيز حقوقدانها اگر كه بوده آنچنان جنگ بداهت
تا - جنگ اما !گيرد صورت موضوعهاي و مقرر قواعد طبق بايد هم جنگ كنند تشريح كه است اين
و مينهد پا زير را اخلاقي قواعد كه خشونتينميپذيرد بند و قيد - هست كه هنگام آن
.بشكند را ديگري قاعده هر ميتواند خويش ذات در ميانگارد ، ناديده را "مكن قتل" فرمان
قطعي نتيجه تا باشد ترحم از عاري و بيرحمانه كه است جنگي ستايشگر نيچه كه نيست بيهوده
تنها قدرت و هشياري نيرنگ ، خدعه ، دلاوري ، سنگدلي ، تهور ، ":ميگويد او.شود حاصل
".پسنديدهاند جنگ در كه هستند وضعيتهايي
.نروند آن قالب در ديگر موقعيتي در شايد كه واميگذارد نقشهايي انسانها به جنگ فضاي
نوعي آن در كه است فضايي از ناشي _ !بودن مرگ آورنده نقش مثال عنوان به _ نقشها اين
چه هر پس است ، دشمن "ديگري".ميگيرد صورت "ديگري" و "من" ميان دوگانهانگاري و تفكيك
دايره كه است گونه اين و "من" نه و است "ديگري" براي "فرمان ده" رواست ، رود ، او بر
.ميشود قلمداد جنگ پرگار دامنه از كوچكتر اخلاق
ميكنيم ، اشاره واقعيت يك به ميگذاريم پا زير را اخلاق آن در كه موقعيتي توجيه براي
كنارم در ديروز تا كه را تو ميتوانم من لذا و "!ديگر است ، جنگ":ميگوييم آساني به
من برادران با خواهرانت و ميدادي فوتبال مسابقه من با ميكردي ، دادوستد ميخوردي ، قهوه
!ديگر است ، جنگ.بكشم را تو ميتوانم !بله ميكردند ، وصلت تو برادران با من خواهران و
آن چون بكشد ، را ديگري باشد مجاز مردي ، كه يافت چيزي اين از مضحكتر است ، ممكن آيا اما"
"ندارند؟ هم با خصومتي هيچ آنها ، اينكه گو.ميكند زيست آب سوي
بود ، دريافته نيكي به را بديهي تفكيك و تقسيم اين بودن كذب هفدهم قرن اخلاقگراي مسيحي
اين شما اگر من دوست نيستيد؟ آب طرف آن شما مگر !به ميكشيد؟ مرا چرا":ميگفت پاسكال
شما چون اما.بكشم قسم اين به را شما كه است بيعدالتي هم اين و آدمكش من باشيد ، طرف
"!است درست هم اين و دليرم من آبيد ، طرف آن
."ديگري" و "من" تقسيم سادگي به ميشود ، ساده خشني شكل به جهان جنگ ، و خشونت منطق در
ميكند سعي انسان است ، پيچيده جهان اما.ستيغيم يك هر ما و است درهاي ديگري ، و من ميان
چون.است اخلاق از رهايي و تعليق براي شدن ساده.ورزد خشونت تا كند ساده را آن كه
است پيچيده جهان در اخلاق.نيست ارجمند و هنرمندانه چندان "سادگي" هنگام در بودن اخلاقي
كند ، رفتار قاطعانه نميتواند اخلاقي انسان.است ارج داراي و تقدير قابل و دارد معنا كه
انديشيدن و كند انديشه و باشد انديشناك بايد و دارد سروكار پيچيدگي با ميداند كه چرا
براي كه اعمالي داشتن روا بر آنكه يعني.بودن مردد و نبودن قاطعانه داشتن ، ترديد يعني
هنگام در "فرمان ده" دهيم احتمال آنكه يعني.ورزيم ترديد ديگران بر نميپسنديم ، خويش
و شوند گذاشته پا زير نبايد اخلاقي آمره قواعد نيز هنگام آن در و دارند كارايي نيز جنگ
دفاع در ميكند ، رفتار اخلاقي پيچيده ، موقعيت در هابيل كه همچنان.شود ريخته نبايد خون
و خشونت هابيلنميكند گشاده برادر قتل براي را خويش دست و نميريزد خون خويش از مشروع
.نميدارد روا _ كرده را جانش قصد كه _ خويش برادر بر را قتل و نميپندارد بديهي را جنگ
يعني بديهي.نميكند شك جنگ بداهت در كه است اين اما امروز و ديروز انسان بزرگ معضل
نوع بداهت.است پذيرفتني و آشكار و واضح و ندارد انديشهورزي و تعقل به نياز كه امري
دربارهاش انديشيدن از كه را چه هر انسان.است جهان دستگاه "كردن ساده" همان از ديگري
.ميدهد ارجاع بديهيات به دارد واهمه
برابر درميشمارد جايز خشونت دفع براي را خشونت كه است منطقي خلاف بر هابيل رفتار
اگر خشونت اين كه هستند مدعي يهودي ، قديم سنت مطابق ميشود ، ورزيده خشونت ديگري ، خشونت
او ميگيرد ، بهره استدلال همين از "پوپر"نيست اخلاق خلاف كم دست نباشد ، اخلاقي هم
هنگامي آن و ميكند تجويز را آن كه ميرسد مرزي به نهايت در اما است ، خشونت سرسخت مخالف
نشود سپري خشونت دوره تا.ادعاست يك فقط اين اما.باشد روبهرو مدارا مخالفان با كه است
دفع براي رفته كار به خشونت كه نمود تضمين يا كرد ادعا نميتوان.كرد داوري نميتوان
تا:ميگويد پوپر.داشت نخواهد وجود خشونتي زينپس و است بوده جايز يا لازم ديگري خشونت
غيرقابل" اما ميشود ، تبديل بهجنايت شود بسته كار به اگر است اجتناب قابل خشونت وقتي
شرطي است ، ابطالگرايي پدر خود كه پوپر ميشود؟ مسلم و محرز كي خشونت "بودن اجتناب
."است بودن اجتناب غيرقابل" همان آن و مينهد روي پيش را ابطالناپذير
با كه ميگويد ما به مسيح دارد ، وجود ديگري رقيب آموزه نظر ، در لااقل باره اين در
با خود درميآورد ، پاي از شمشير با را ديگري كه كسي" رفت ، شمشير جنگ به نميتوان شمشير
.شود شسته خون كه است محال خون با ".شد خواهد كشته شمشير
ديگري چشم مردمك در كه را هوشياري تا دارد دركي به نياز است ، سختي كار بودن هابيل اما
انديشيدن.نكند پياده آن بر را غيريت احكام و نپندارد غير جنس از ميكند مشاهده
اجراي معذور مامور را خود نبايد بود ، چاقوها دست آلت نبايد.است اصل اخلاقيترين
با جدي تعارض دچار و ميبرند زيرسئوال را ديگري موجوديت كه فرمانهايي دانست ، فرمانها
استدلال ميشدند ، محاكمه نورنبرگ دادگاه در كه نازي رژيم جنايتكاران.هستند اخلاق
بديهي جرم به را آنان دادگاه اما بودهاند ، "پيشوا" دستورهاي انجام مامور كه ميكردند
مامور را خود.شناخت مجرم نينديشيدن جرم به را آنها كرد ، محكوم پيشوا دستورات دانستن
فقه است ، جالب باره اين در شيعي فقه نظر.است "سادهسازي" از ديگر نوعي دانستن معذور
هنگام به و ميداند "آمر" از سنگينتر را - "عامل" بخوانيد - "مامور" مسئوليت شيعي
.نيست معذور مامور شيعي فقه در.ميكند مجازات و مواخذه را مامور ابتدا حدود ، اجراي
فضا.ميشود جلوگيري آن فضاي سادهسازي از و ميرود زيرسئوال جنگ بداهت انديشيدن ، با
و خشونتها از بسياري اما.هستند باقي خويش قوت به اخلاقي قوانين و است پيچيده همچنان
سادهتر را خشونت اعمال روايي مشروعيت ادعاي ميكنند ، مشروعيت ادعاي كم دست جنگها
.ميكند
ميگفت نيچه از نقل به هيتلر ميانديشند ، جنگ در پيروزي به كشورها معمولا آن بر علاوه
در براي است سپري شدن پيروز.كرد نخواهد سئوال ما از كسي ديگر ميشويم ، پيروز كه وقتي
.ميگيرند قرار مجازات و محاكمه مورد سادگي به اما بازندگان.داوري و پرسش از ماندن امان
برد فاصله اندازه به آمريكاييها اتمي بمبهاي و نازيها آدمسوزي كورههاي ميان تفاوت
پيروزمندان از بايد.است پرسيدن امروز انسان اخلاقي وظيفه اما.آنهاست ميان باخت و
اعمال و دفاع در ذيحق را خود كه آناني از بايد فرستاد ، نقد تيغ زير به را آنان و پرسيد
معني اين به و است جنگ تداوم معني به خود پرسشگري اما پرسيد ، ميدانند زور متقابل
جسته شركت جنگ آن در كند ، مطرح تازه پرسشي هركس نمييابد ، پايان جنگي هيچ ديگر امروزه
ميبخشد ، تداوم را جنگ شود ، نگاشته كه تاريخي برگ هر و شود رو كه تازهاي سند هر است ،
آشكار مطبوعات و رسانهها وظيفه اكنون !يابد پايان جنگ ميشود موجب اما تداوم اين
جاي به گونه اين و ميكشانند نظر و انديشه به عمل عرصه از را خشونت و جنگ آنان ميشود ،
كمك صلح به وظيفه اينميخوانند ستيز به را آنان انديشههاي انديشه ، صاحبان با ستيز
نزديك بدان بينهايت ميتوان اما نيست ، مقدور صلح دائمي استقرار ميگفت ، كانت.ميكند
.شد
افسانه يا اسطوره
پاياني بخش _ موقن يدالله با گفتوگو
يوسفي حامد:گفتوگو
در آنچه ;كرديد مطالعه صفحه همين در را موقن يدالله با ما گفتوگوي اول بخش گذشته هفته
اختصاص كاسيرر ارنست اثر دولت اسطوره كتاب به كه است گفتوگو اين پاياني بخش ميآيد پي
.است كتاب اين مترجم موقن.دارد
***
.كنم مطرح همينباره در هم سوالي ميخواستم من رسيد ، خودمان كشور به بحث كه حالا *
است؟ بوده چگونه ايران در اسطورهاي انديشههاي حيات اخير ساله صد اين طي شما بهنظر
هم گسستي و بوده اسطورهاي امروز همين پيشتا سال هزار چند از ما انديشه ساخت اساسا
خاطر به اما شده ، بيشتر غرب فرهنگ با ما آشنايي سال صد اين طي البته.نيامده پديد آن در
مشروطه انقلاب مثلا.بودهايم ناتوان غرب لائيك فرهنگ درك از ذهنمان اسطورهاي ساخت
نوشته مشروطيت درباره زيادي كتابهاي...بوده غربي اروپاي فرهنگ با ما برخورد حاصل كه
تعريفي آدميت فريدون آقاي كتابهاي در مثلا ميآورم ، ياد به بنده كه جا آن تا اما شده ،
تئوكراتيك جامعهاي را مشروطيت عصر ايران جامعه وبر ماكس.نشده ارائه مشروطيت از
وظيفهاش كه پارلمان تئوكراتيك جامعه يك در كه ميشود مطرح اساسي پرسش اين پس.ميداند
داشت؟ سكولار قوانين ميشود تئوكراتيك جامعه يك در چگونه دارد؟ معنايي چه است قوانين وضع
;نميدانم !ندادهاند پاسخي اساسي پرسش اين به مورخان ديگر نه و آدميت آقاي نه متاسفانه
چنين كه نميكنم تصور اصلا!بوده پرسشي چنين طرح از ناتوان اسطورهايشان ذهن شايد
درباره بحث جاي به آدميت آقاي البته.باشد بوده مطرح مشروطه انقلاب رهبران براي سوالي
سپهسالار و ميزند سازي اسطوره به دست آنها لائيك اساس و قانونگذاري فلسفه مدني ، جامعه
و فحاشي به آورده كم علم از هم كجا هر.ميرساند كبريايي مقام به را اميركبير و
كه ميبرد پي و ميخواند را ولتر و بيل آثار نوشتن ، از قبل كاش اي.آورده روي ناسزاگويي
از اين.كند قهرمانپرستي و بزند اسطورهسازي به دست و كند فحاشي آثارش در نبايد مورخ
واژهها كارگيري به در را خودش تفكرمان در اغتشاش همين.ماست مورخان اسطورهاي ذهن صفات
به موردشان غير در دارند لائيك بار كه را واژههايي ما يعني.ميدهد نشان هم اصطلاحات و
دموكرات و ليبرال را او و ميسازيم اسطوره مصدق محمد مرحوم درباره مثلا.ميبريم كار
و ليبرال اصطلاحات واقع در اما.ميشناسيم ليبرال را بازرگان مرحوم يا ميخوانيم ،
.لائيك جامعه يك برپايي طرفدار يا باشند لائيك كه ميرود كار به اشخاصي مورد در دموكرات
!وجه هيچ به دانست؟ ليبرال ميشود را بازرگان مرحوم يا مصدق مرحوم مثل پرستاني سنت آيا
.نميكنيم درك را آنها اجتماعي - فرهنگي بستر و فرنگي واژههاي واقعي معناي متاسفانه ما
وجود امروز تا غرب با برخوردمان آغاز همان از مدرنيته و مدرن جامعه فهم در اغتشاش اين
نام به نوشته رسالهاي يك مستشارالدوله ، به ملقب تبريزي ، يوسفخان ميرزا مثلا.داشته
هم كلمه يك از منظورش و ميزند حرف قانون از رساله اين در."كلمه يك به موسومه رساله"
مرج و هرج كه است خاطر اين به فرانسه و انگلستان آباداني كه ميگويد.است "قانون" همان
آنجا ميگويد.ميكند اطاعت آنها از كس همه و مدوناند قوانين نيست ، قانون اجراي در
از نه كه پيداست ميزند حرف قانون اين سرشت درباره وقتي اما نيست ، تعطيلبردار قانون
و را پارلمان وجودي فلسفه نه و فرانسه ، انقلاب هدفهاي از نه ميداند ، چيزي روشنگري عصر
شرعاند ، قوانين همان فرانسه ، در جاري قوانين كه است مدعي اوميكند درك را آن اساس
.ميكنند وضع كه قوانيني فرانسه و انگليس پارلمان كه ميدانيم اما.شدهاند مدون فقط
وضع قانون يعني.هستند عادي افرادي زدهاند قانون وضع به دست كه پارلمان نمايندگان چون
مشكل مدرنيته و مدرن جامعه فهم در ابتدا همان از ما كه ميبينيداست عقلاني و شكلي شده
.داريم هم هنوز داشتهايم ،
سوالي ميخواستم من.دانستيد تفكر در اغتشاش نشانه را زباني اغتشاش موقن ، آقاي شما ، *
دريابندري نجف آقاي شما از غير را "دولت اسطوره" كتاب.كنم مطرح واژهها ترجمه درباره
نام به كتابي ايشان هم اخيرا."دولت افسانه" عنوان با منتهي كردهاند ، ترجمه هم
است؟ افسانه همان اسطوره آيا شما نظر به.كردهاند منتشر "اسطوره افسانه"
يكي منزل در را آن.نكردهام مطالعه كامل طور به را دريابندري آقاي كتاب بنده حقيقتش
است مدعي دريابندري آقاي شدم متوجه كه آنجا تا.كردم تورقي سرپايي و ديدم دوستان از
از يكي ايشان باشد مانده خاطرم به درست اگر اما.است انگليسي (Myth) ميت معادل "افسانه"
را داستاني هر":كه كردهاند ترجمه طور اين كتاب ، همان در را ، ميرچاالياده عبارات
افسانه ميت ، جاي به عبارت اين در چرا است ميت معادل افسانه اگر ".دانست ميت نميتوان
راستش "!نيست افسانه داستاني هر":كه درميآمد شكل اين به جمله وقت آن چون نگذاشتهاند؟
اصطلاح به بار چندين "اسطورهاي انديشه" و "دولت اسطوره" كتابهاي ترجمه در خودم بنده
داستانهاي" كه اين حالااسطورهاي داستانهاي يعني كه برخوردم ، Mythtical stories
جملهاي بگذاريد.بپرسيد دريابندري آقاي از بايد دارد ، معنايي چه فارسي در "افسانهاي
مكتب ماركسيسم يعني ".است پرولتاريا اسطوره ماركسيسم ، ":بياورم مثال هم را سورل ژرژ از
جا اين در اسطوره.كند فدا آن راه در را خود جان تا است حاضر پرولتاريا و است پرولتاريا
به ديني اعتقاد نوعي و دين معناي به هم افسانه آيا اما.است ديني اعتقاد نوعي معناي به
.ميكند تقسيم مقدس غير و مقدس به را جهان ميت يا اسطوره مهمتر اين از ميرود؟ كار
مكانها بقيه و است مقدس مكان اين ;مقدس غير روزها بقيه و است مقدس روز اين مثلا
را آن جهان درك براي افسانه آيا.نيستند قدسي اعداد بقيه و است قدسي عدد اين ;غيرمقدس
دارد؟ وجود ارتباط مناسك و اسطوره بين ديگر طرف از ميكند؟ تقسيم مقدس غير و مقدس به
كه قلمروي ;دارد تعلق هنر قلمرو به افسانه هست؟ ارتباط هم ديني مناسك و افسانه بين آيا
اما.ميگذارد فرق شي آن خود و شي يك تصوير بين هنراست بالاتري مرحله در شناخت آن در
يا تصوير بين تمايز عدم همين جاها ديگر و باستان رم در بتپرستي اساس مثلا.نه اسطوره
چنين شي آن خود با شي يك تصوير رابطه از هم افسانه آيا.است شي آن خود با شي يك مجسمه
روشنفكر را لائيك روشنفكر كه است خطايي همان مشابه نظرم به هم خطا اين دارد؟ استنباطي
!بنده نه است ، آقايان خود ذهني مشكل اين البته.ميكند ترجمه عرفي
11_ غرب در شرق
تكاملگرايي و يگانهانگاري
جانسون.تي كارل
بشيريه حميد:ترجمه
كه رسيد باور بدين وي زماني.ميرفت بودايي كيش ستايش از سخن يكسره هرن نوشتههاي در
حس كه هنگامياست نهفته ژاپني فرهنگ و زندگي جلوههاي همه كنه در عملا دين اين نيروي
نظام كيش ، اين كه شد متقاعد نيز وي گرفت ، فزوني بودايي كيش تعاليم برابر در او تعهد
غرب به زيادي چيزهاي ميتواند كه ميدارد عرضه جديد علمي ديدگاه با سازگاري مذهبي
نيز مهمي تفاوتهاي اما داشت ، وجود كاروس و هرن بين توجهي قابل همسوييهاي).بياموزد
در و بود علمي فلسفهاي حامي كاروس كه ميخورد چشم به دو آن بين جهت اين از عمدتا
ميتوان را بودايي كيش از او تحسين.(داشت گرايش عرفاني و مكاشفهاي تفكري به هرن مقابل
انديشه" شرق ، آنسوي كتاب در "سنگي بوداي" قبيل از كرد دنبال متوالياش مقالههاي در
كيش" در ستايش اين كه - بودا كشتزار از اندوختههايي در "نيروانه" و كوكورو ، در ،"ازليت
براي كوشش ;ژاپن كتابش آخرين در او اعتقادي بيانيه گوياترين و آخرين ،"برين بودايي
نشان توجه و علاقه ژاپني بودايي كيش به همواره او اگرچه.ميرسد خود اوج به تفسير
آخرين در كه داشت گرايش كيش اين از غيرفرقهاي و فلسفي شكلي جانب به بيشتر اما ميداد
.كرد معرفي "برين بودايي كيش" عنوان با را آن نوشتهاش
(مونيسم) انگاري يگانه از كه تلفيقي بودايي كيش فلسفي شكل اين تمايز وجه هرن ديدگاه از
"است يگانهانگاري نوعي برين بودايي كيش":نوشت چنين وي.ميآورد عمل به تكاملگرايي و
با ممكن شكل شگفتانگيزترين به كه است تعليماتي حاوي" اعتقادي نظام اين كه شد يادآور و
بودايي كيش ".دارد مطابقت انگليسي و آلماني يگانهانگار متفكران علمي نظريههاي
-جز" و "من" ماده و روان.است مطلق ذات واقعيت ، تنها كه داشت باور زيرا بود يگانهانگار
نظريهاي" همچنين را بودايي كيش گفتارش ادامه در وي اما.غيرواقعياند سرانجام "من
آگاهي و هستي جهان كه ميداد توضيح هرن.بود بودايي تكامل كليد كارما.خواند "تكاملي
.است يافته تكامل پيوسته طولاني بسيار گذشتهاي خلال از كه است "كارما از انباشتهاي"
مكانيكي غربي تكامل:داشت وجود بودايي و غربي تكامل مفهوم بين نيز مهمي تفاوتهاي البته
از بودايي كيش آنكه حال ميداد ، توضيح وراثت نتيجه عنوان به را تحول و بود مادهگرا و
درونبينانه مراقبه و ارادي عمل نتيجه را تحول و ميگفت سخن معنوي و اخلاقي تكاملي
.ميدانست
ذات مفهوم نمايد؟ تكاملگرايي و يگانهانگاري بين جمع ميتوانست چگونه بودايي كيش اما
تكامل ديگر ، سوي از و كمال و آرامش ، سكون ، از حاكي آن يگانهانگارانه ديدگاه در مطلق
براي چيزي چه ديگر باشد ، واقعيت تنها مطلق ذات اگر.است بودن ناكامل و حركت ، مستلزم
حال عين در و نايافته تفارق وحدتي هم ميتواند چگونه واقعيت ميماند؟ باقي يافتن تكامل
و نامشروط واقعيت بين تمايز بر متكي هرن توضيح باشد؟ گسترش روبه يافته تمايز كثرت
و "ماندگاري" ،"برين بودايي كيش" نوشتهاش در وي آنچه عبارتي به يا بود مشروط پديدههاي
پديدهانكار عنوان به را پديدهها واقعيت بودايي كيش" كه داد توضيح اوناميد "فعليت"
نشان ما ناقص حواس به آنها كه را نمودهايي حقيقت و آنها تداوم و ثبات بلكه نميكند ،
است ، مطلق ذات واقعيت ، يگانه كه داشت تاكيد آشكارا بودايي ، كيش"ميشود منكر ميدهند ،
واقعيت منظر از.كرد خودداري پندار و سراب عنوان به پديداري دنياي نهادن كنار از اما
واقعيت پديداري چشمانداز از اما بود ، يگانهانگار "برين بوداي كيش" نامحدود و غايي
تكامل و يگانهانگاري بين فعليت ، و واقعيت بين كشاكش.داشت تكاملگرا بينشي مشروط ،
آگاهي از تكامل به روي نفس كه مييافت پايان نقطهاي در يعني نيروانه در سرانجام گرايي
.مييافت راه مطلق ذات به و ميرفت فراتر پديداري
يكي.است نشده غربي فرهنگ ميراث ترك به موفق هرن ، لافكاديو خود حتي غربي ، جوينده هيچ
كه بود اين اقيانوس سوي آن در بودا ديار به هرن دراز و دور هجرت جنبههاي جالبترين از
نيز آمريكا در وي.كرد حفظ اسپنسر تكامل نظريه به را خود اعتقاد زندگياش سراسر در او
پشتيباني همچنان كتابهايش طريق از نيز ژاپن در و بود اسپنسر مزاج آتشين هواخواهان از
بودايي كيش درباره خود سخن واپسين در وي.داد ادامه را انگليسي متفكر اين ديدگاههاي از
با من آشنايي دليل به و ;ميدانم اسپنسر هربرت شاگرد را خود جرات به من":نگاشت چنين
براي ".يافتم رمانتيك علاقه يك از بيش چيزي بودايي فلسفه در كه بود تاليفي فلسفه اين
نميشد ، محسوب فكري ناسازگاري هيچگونه اسپنسر نظريه و بودا تعليمات از همزمان پيروي هرن
تكاملي و يگانهنگر دو هر آيند ، نظر به نامشابه است ممكن ديدگاه دو اين كه هم قدر هر
بودايي كيش" مقاله در وي استدلالهاي بيشتر.ميكردند نيز تقويت را يكديگر و بودند ،
بين نيز اساسي تفاوتهايي ديگر سوي از.شد دو اين بين همسويي اثبات بر متمركز "برين
رفته رفته اسپنسر كه حالي در كه بود اين هرن نظر از آنها اساسيترين كه داشت وجود آنها
ميناميد "ناشناخته واقعيت" خود انگليسي فيلسوف اين آنچه به انسان آگاهي راهيابي امكان
حاصل معرفت واقعيت به ميتوان نيروانه طريق از كه بود مدعي بودايي كيش كرد ، انكار را
جانب به بودايي كيش آنكه حال ماند ، باقي "لاادري" نظامي صورت به اسپنسر فكري نظام كرد ،
ممكن را امر اين نيروانا اعتقادي اصل اگرچه.رفت پيش "باوري شناخت" يعني آن مقابل
نظام دو اين كه داشت اصرار هرن حال اين با گذاشت ، اسپنسر از فراتر را پاي تا ميساخت
ليكن اسپنسر تاليفي فلسفه همان صرفا بودايي كيش او نظر در.مشابهاند بسيار هنوز فكري
.بود معنوي قالبي در
6_ بودايي حكمت
نفس فناي
فردريشماكسمولر:نوشته
محمدجوادادبي:ترجمه
كهنسالي باب در
در كه شما آيا است؟ قهقهه و نشاط جاي چه فراگرفته ، را جا همه آتش كه هنگامهاي در
[است كهنسال انسان منظور] نور اين به نميكنيد؟ جستوجو را نوري درغلطيدهايد ظلمات
نيرويي نه اما است تدبير پر و بيمار دارد ، تن بر لباسي چون را بسياري جراحات كه بنگريد
متلاشي فرسوده توده اين و شده نابود نحيف و رنجور بس جسم اين !ايستادگياي توان نه دارد
استخوانهاي آن ميبيني كه آنگاه.ميرسد پايان به مرگ با زندگي حقيقت در ميشود ،
است؟ نهفته زندگي در لذتي چه پس شده ريخته دور پاييزي كدوي مانند خاكستري ،
[كالبد] آن و ميشود پوشيده گوشت و خون با ميشود ، ساخته استخوان از كالبدي آن از پس
.بود خواهد فريب و غرور مرگ ، و كهنسالي جايگاه
نزديك فنا گذرگاه به نيز ابدان ميشوند ، منهدم فرسودگي اثر بر باشكوه سلطنتي ارابههاي
كه است ترتيب اين به نميشود نابود هرگز نيك انسانهاي فضيلت اما (ميشوند پير) ميشوند
حالي در ميشود فربه گاونري چونان است اندك آموختههايش كه انساني.است نيكي نيكي ، پاسخ
.نميشود افزوده چيزي حكمتش بر كه
روان بسياري ميرهاي و زاد چرخه مسير در [جسم يا روح خانه] مامن اين خالق جستوجوي به
را تو مامن خالق اي آنك.مكرر و مكرر ميرهاي و زاد است رنجآور و نيافتم را او اما شدم
تمام.شكستهاند را تو سقفهاي تمام زيرا نساز بر را خيمهگاه اين ديگر كردهاند ، رويت
اميال تمامي آتش (نيروانا) جاودانگي مرز در ذهن و گسستهاند هم از را خانهات تيرهاي
به جوانيشان در و نيافتهاند دست شايستهاي انتظام به كه مردمانياست كرده خاموش را
ميان از رفته رفته بيماهي درياچه كنار در پير ماهيخوار چون نرسيدهاند ، توانگري
نيندوختهاند جواني در هم ثروتي و برده سر به پاكي با را زندگي كه مردماني.ميروند
.ميمانند باقي رفته دست از روزهاي حسرت در شكستهاي كشتي همانند
خويشتن باب در
دست.باشد رفتارش مراقب دقت به كه بداريد هوشش به بپندارد ، گرانقدر را خود انساني اگر
خود.باشد خويشتن مراقب بايد انسان [مرگ رشد ، تولد ، ] حيات مرحله سه از مرحله يك طي كم
به نبايد حكيم مرد ;دهي پند را ديگران توانست خواهي كه است آنگاه شو ، مستقر راست راه در
ميدهد اندرز ديگران به كه درآورد صورت همان به را خود آدمي اگر.دهد بروز مجال معايب
.است دشوار بودن خود اختيار صاحب درواقع باشد رهنمون را ديگري ميتواند كه است زمان آن
تملك با آدمي.پنداشت اين جز ميتوان آيا راستي به و ;است خويشتن نگهبان انسان حقيقت در
.آورد خواهد دست به شكستناپذيري نگهبان خويشتن
الماس همچون ميكند خرد را نابخرد انسان و برميخيزد او جان از است ، آدمي خود از بدي
تنزل مرحلهاي آن به را خود است بسيار پلشتيش آنكه.ميشكند درهم و ميتراشد را گوهر كه
.درخت دور به پيچك پيچش همانند درست باشد سطح آن در او ميپسندند دشمنانش كه ميدهد
.دشوار كردن عملي را نيك كردار ولي است آسان بدي و خطا سرزدن
ميوه خيزران ، همچون ميكند رد را قدسيان تعاليم خود نادرست نظر اتكاي به كه ناداني
.ميآورد بار به خود نابودي براي را خود ناپسند اعمال
است ما نفس به هم باز و مينماياند رخ رنج و ميپوشد عمل جامه بدي كه است ما نفس به
قائم ناپاكي و پاكي ميگيرد را آن جاي پاكي و خلوص و نمييابد ظهور مجال گاه هيچ بدي كه
ياراي تمامه به را كس هيچ ما ، خويشتن واسطه به تنها رفت خواهند ميانه از يا بود خواهند
.نيست ديگري ذات گردانيدن منزه
رسالت آن چند هر بسپارد ، فراموشي به ديگري رسالت خاطر به را خود رسالت انساني نبايد
پاي آن تحقق بر همواره بايد برد پي خويش رسالت به انساني گاه هر باشد ، بزرگ بسيار
.بفشرد
تصحيح و توضيح
تفكر و زبان اغتشاش
قانون" عبارت جا چند در متاسفانه.خوانديد گذشته هفته را موقن يدالله مصاحبه نخست بخش
صورتهاي فلسفه" مجلدات مورد در جايي همچنين و بود شده درج "وصفي قانون" غلط به "وضعي
نكند ، درك راحت را دوم جلد مباحث خوانندهاي اگر..." كه آمده كاسيرر ارنست سمبليك
چنين آن درست صورت كه "ندارد اختيار در را نخست جلد ترجمه كه است دليل اين به شايد
"...كه نيست دليل اين به شايد...":است
قم و تهران در آمريكايي فيلسوف
تاريخ در روزنامه (فرهنگ جهان) صفحه 24 در
سوي از مطلب اين كه بود آمده آمريكايي فيلسوف پلنتينگا الوين مورد در نوشتهاي 23/7/81
مركز اين "فلسفه گروه" از اشتباه به اما بود شده تهيه تمدنها گفتوگوي مركز گروهاديان
.بود شده برده نام
|