متكثر شناسي هستي
فرانسوي معاصر فيلسوف ;دلوز ژيل درگذشت سالگرد انگيزه به
دلوز ژيل
:اشاره
(19951925) دلوز ژيل جامعيت و اصالت به بتوان دورانمعاصر در را فيلسوفي كمتر شايد
فلسفهو شالودههاي در بازنگري و بازخواني سوداي در همواره كه گرفت ، متفكري سراغ
فيلم ، روانكاوي ، جامعهشناسي ، تاريخ ، به نيز همزمان دلوزبود فلسفي جديد مفاهيم ابداع
چه و نوشت تنهايي به كه آثاري در چهميداد نشان وافر توجهي ادبي و هنري نقد و نقاشي
و تفكر گستردگي ، رساند چاپ به ايتاليايي گتاريروانكاو فليكس همكاري با كه آثاري در
تفكر حوزه دلوزدر اهميت امروزه.است آشكار شده ياد حوزههاي در پژوهشهايش ژرفاي
كاملا روش گذشتگان آثار دقيق بازخواني با وي كه آن نخست:است دليل چند به معاصر
.گرفت پيش را متفاوتي
را گستردهاي افقهاي و رهانيد بود ، گريبانگيرش كه بنبستي از را فلسفه كه آن دوم
ژيل آن از آينده قرن شايد":است گفته جايي فوكودر چنانكهميشلگشود فرارويفلسفه
امكانپذير فلسفهورزي هنوز كه آموخت ما به دلوز:گفته ديگر جايي در همو يا "باشد دلوز
كثرت ، مفاهيم تا كوشيده آثارش سراسر در و خوانده تجربهگرا يك خودشرا همواره دلوز.است
ادبياتي با دلوز كه آن سوم.بندد كار به...و درونبودگي ميل ، پويايي ، شدن ، تفاوت ،
وي آثار از برخي.است گفته سخن انسان و جامعه باب غيرفرويديدر غيرماركسيستيو
و تفاوت ،(1968)گرايي برگسون ،(1964) نشانهها و پروست ،(1962) فلسفه و نيچه:عبارتند
فلسفه: اسپينوزا ،(1969) احساس منطق ،(1968)اسپينوزا:فلسفه در نمودگرايي ،(1968) تكرار
،(1963) كانت انتقادي فلسفه ،(1953) (هيوم درباره) ذهنيت و تجربهگرايي ،(1970) عملي
گتاري ، همكاري با (1980) فلات هزاران -2(1972) شيزوفرني و سرمايهداري -اديپ1 ضد
،(1986)فوكو ،(1983)تصويري حركت:سينما ،(گتاري همكاري با) كوچك ادبيات سوي به:كافكا
(2001) زندگي مقالههاييدرباره:ناب بودگي برون گتاري ، همكاري با (1991) چيست؟ فلسفه
... و
:ميخوانيم هم با كه هستيشناسيدلوز بر است چشماندازي ميآيد پي از كه مطلبي
انديشه و فرهنگ گروه
برايدوتي رزي
ارشاد محمدرضا
فيلسوفان تاريخ يا فلسفه تاريخ
فيلسوفان از برخي درباره كه تكنگاريهايي خلال از ميتوان را دلوز ژيل فلسفي پروژه
نقد كه معنا بدين.داشت گذشتگان فكري ميراث به نقادانه نگاهي دلوز.گرفت پي نگاشته مدرن
كوشيد ايجابي روشي با بلكه نبود كاستيها بيان به منحصر انديشيدن مختلف شيوههاي بر وي
رو اين از.بنشاند زندگاني بارور زمين در و بيابد كس هر نزد و كجا هر در را تفكر بذر تا
بلكه نبوده فيلسوف آن يا اين انديشههاي بازگويي تنها تكنگاريها ، اين نگارش در وي روش
هيوم ، نيتس ، لايب:چون فيلسوفاني فكري و نظري ابعاد بررسي در را كاملابديع شيوهاي
شناخت براي بنابراين.است بسته كار به فوكو و برگسون نيچه ، اسپينوزا ، كانت ، بيكن ،
.كرد بررسي دقت به را تكنگاريها اين از كدام هر بايد دلوز ژيل فلسفي جايگاه
;كه آن اول:دارد اساسي جنبه دو فلسفه نويسي تاريخ رايج شيوههاي بر دلوز نقد
زننده واپس نقش يك رو اين از است ، بوده انديشه و فلسفه در قدرت عامل همواره فلسفه تاريخ
يا و هايدگر دكارت ، افلاطون ، كه بيآن ميتوان چگونه:ميپرسد دلوزاست داشته
نظر به نيست ممكن كار اين واقع در انديشيد؟ و ورزيد فلسفه خواند ، دربارهآنها كتابهايي
از خارج كه هم را آنهايي اما ميپرورد خود دامان در را متخصصاني مكتبفلسفي هر دلوز
انديشيدن از را مردم فلسفههايي چنين واقع در.ميسازد همسان خود با هستند ، حوزهاش
با كه عاجنشينياست برج فلسفههاي متوجه دلوز حمله تيز نوك اينجا در.بازميدارند
.بازماندهاند زندگي سيال و زنده واقعيت از مردم و خويش ميان ديواركشي
فكري و فرهنگي مراكز و دانشگاهي حوزههاي از برون فعاليتي را فلسفه دلوز رو ، اين از
مساله همين به كرد ، ايراد دلوز سوگ در كه ادبيانهاي خطابه در دريدا ژاك.ميدانست
شادمانهترو را فلسفه كه بود كساني نسلانشاز هم ميان در دلوز":دارد اشاره
كه اثري بگذارد ، قرن فلسفه ژرفيبر اثر وي كه بود آن براي بيشك اين.ساخت معصومانهتر
حوزههاي به را خودش هرگز كه است فلسفهاي مبدع نيز او..بود خواهد مقايسه غيرقابل
كافكا ، پروست ، كارول ، لوئيس بيكن ، ادبيات ، سينما ، نقاشي ، باب دلوزدر) نساخت محدود خاصي
وي همكلامشدن دقيقاهمينشيوه كه بگويم باريميخواهم (نوشت..و ملويل ، آرتود
."...ميدارم دوست.. و عمومي مكانهاي روزنامه ، تلويزيون ، تصوير ، با را
نتيجهاي دلوز نظر بهبرميگردد آن سنتي شيوههاي به فلسفه تاريخ به دومدلوز نقد
پديدهها اشياءو متخصصان تنها فيلسوفان كه است اين ميشود ، عايدمان اول نقد از كه
درباره فيلسوفان تا ندهيم اجازه كه است آن بدهيم انجام بايد ما كه وكاري شدهاند
اين بر دلوز.تاملنميكند ولي ميآفريند فيلسوففقط كه تاملبورزندچرا اشياء
تازهاي مفهومهاي بايد پديدهها و اشياء سرشت باب در تامل جاي فيلسوفبه كه بود باور
.كند ابداع
توان كه كرده محبوس ساخته حصاريخود در را خود آنچنان آكادميك و سنتي فلسفي تفكر
براي دستاويزي را انديشه فيلسوفنبايد دلوز نظر به.ندارد را بيرون به نگاه
.حيات به زدن نقب يعني فلسفه.دهد قرار زندگي متن از جداي و بسته دستگاهسازيهاي
تجربهگرايجديد يك
مربوط فيلسوفاننوشته ، تكنگاريهاي از برخي درباره دلوز كه تكنگاريهايي ميان در
قبلا كه گونه آن.ميآيد كار به بيشتر ما بحث در برگسون اسپينوزا ، هيوم ، نيچه ، : به
.است داشته ديگران با عمدهاي تفاوت متفكران ، آراياين از دلوز بازخواني كرديم ، اشاره
ابداع به آنها ژرفاز تاثيرپذيري و اسپينوزا و هيوم نيچه ، آثار بررسي با دلوز
سه اين از دلوز كه قرائتي.است افكنده پرتو وي فلسفي تفكر سراسر بر كه آورد روي مفاهيمي
نشويد شگفتزده!ميدهد قرار تجربهگرا فيلسوفان زمره در را او ميدهد بهدست فيلسوف
چيزي برداشتلزوماآن اين و دارد تجربهگرايي از جديدي برداشت دلوز كهاولا چرا
نيچه ، چون فيلسوفاني او كه آن دوم و است بوده مرسوم تاكنون عنوان همين زير كه نيست
.ميدانست نظرش مورد معناي در اصيل تجربهگراي سه را هيوم اسپينوزاو
همواره من":ميگويد جايي در او است؟ تجربهگرايي چگونه دلوز كه اكنونببينيم
تعريف وايتهد كه مشخصهاي دو از[من تجربهگرايي].هستم تجربهگرا يك كه كردهام احساس
و شوند ، داده توضيح بايد اما نميدهند توضيحي هيچ انتزاعي امور:است شده كرده ، مشتق
چيزهايتازهاي آن تحت كه است شرايطي يافتن بلكه نيست ازلي و جهاني(حقايق) كشف هدف
(..و باركلي هيوم ، لاك ، جان) مرسوم تجربهگرايي از تعريف اين بيشك"...شوند ايجاد
.است متفاوت
گتاري فليكس
پويا وتجربه بودگي درون
آدمي كه معرفتي هر آمريكايي ، -انگليسي سبك به هيجدهمو قرنهاي تجربهگرايي در
رد را نظريه اين دلوز اما.است شده اخذ ذهني دادههاي و احساسات از تنها ميكند ، حاصل
تجربهگرايييعني.پديدههاست با دلوزروياروييزنده تجربهگراييبراي.ميكند
ميگيردكه پرسش رابه مساله اين دلوز كه جاست همين از.اشياء از پويا تجربه داشتن
درون الگوهاي پايه بر صرفا ميكنيم ، دريافت پديدهها و اشياء از كه را حسي دادههاي
ممتاز امري عنوان به عقل تقدم گرفتن چالش بابه دلوز واقع در.ميشوند بدل معرفت به ذهني
دكارتي انگاري دوگانه از جهان ، بر (هستند خارج تجربه دسترس از كه اموري يعني) پيشيني و
فاصله بود ، شده هم تجربهگرا فيلسوفان گريبانگير قضا از كه (ابژه -سوژه) عين -ذهن
و زنده ارتباط در را آن و ميكشد زير به مطلق فرمانروايي ازتخت را عقل دلوز.ميگيرد
حالت از را عقل دلوز ديگر عبارت به.ميدهد قرار جهان اشياي و پديدهها ديگر با هميشگي
دلوز ، نظر به.ميسازد بود درون مفهومي آن از و ميسازد خارج برونبودگي يا استعلايي
و پويا ارتباطات شبكه از را پديدهاي كه ميدهد رخ هنگامي استعلاء يا برونبودگي
پيدا بسته و متافيزيكي ماهيت پديدهاي ، چنينسازيم خارج ديگر پديدههاي با همزيستي
نقطه درست دلوز.يافتهاند خصلتي چنين فلسفي مفاهيم از بسياري دلوز نظر به.ميكند
آن در كه وضعيتي يعني بودگي درون.ميبرد كار به را درونبودگي مفهوم فراگرد ، اين مقابل
.دارند قرار هم با زنده و پويا ارتباطات و درتعامل پديدهها
تكثر و تفاوت ;شدن فلسفه
تا بود راهي يافتن فلسفه ، تاريخ بازخواني از دلوز هدف كه دانستيم پيشين قسمتهاي در
وي كه ديديم نيز.دهد نجات بود ، گريبانگيرشان كه محدوديتي و بنبست از را فلسفي مفاهيم
.داشت تاكيد آنها تفكر بود درون وجوه بر هيوم و اسپينوزا نيچه ، آثار قرائت در
مفاهيم طرح با دلوز.ميداند جوهره يك از متفاوتي نمودهاي را پديدهها همه درونبودگي
خويش فلسفه تا بود آن بر او.گرفت فاصله استعلاء هويتو وحدت ، مفاهيم از تفاوت و تكثر
كتابهاي مهمترين از كه "تكرار و تفاوت" كتاب در او.سازد بنا تفاوت و كثرت پايه بر را
به افلاطون زمان از وي نظر از.پرداخت هايدگر تا افلاطون دوران از فلسفه نقد به است ، وي
پي در "تكرار و تفاوت" كتاب در وي بنابرايناست نشده شناخته ذاتش در تفاوت مفهوم بعد
ذاتي امري عنوان به را تكثر و تفاوت ميخواهد و است فلسفي مسلط انگاره اين واژگوني
.بشناسد
نظر ازميپردازد غرب فلسفه در هويت و وحدت مفاهيم نقد به دلوز كه روست همين از نيز
را واحدي هويت هيچ اينرو از.ميگيرد شكل تكثر و تفاوت مبناي بر تنها هويت دلوز
دلوز نظر از.واحد امري در آنها گنجاندن و تفاوتها حذف يعني وحدتگرفت سراغ نميتوان
و ميگيرد كناره بودن فلسفههاي از دلوز بنابراين.شدن يعني تفاوت ولي بودن يعني وحدت
هيچگاه بنابراين.دارد هگلي ضد موضعي دلوز شدن فلسفه اماميآورد روي شدن فلسفه به
و تكثر و تفاوت نفي يعني ديالكتيك دلوز نظر از.نيست ديالكتيكي هگل شدن فلسفه مانند
ميان تضاد رفع نهايت در و متضاد امر دو ديالكتيك پايه بر هگل شدن فلسفه.وحدت به رسيدن
اساسا هگلي ، فلسفه دلوز ، نظر بنابراينازاست شده بنا وحدتبخش كليتي در آنها
را (يافته وحدت) مطلق روح تحقق نهايت در كه ميداند تاريخ موتور را نفي هگل.وحدتگراست
غايتي هيچ وتاريخ است آگاهي توهم يك تنها دلوزاين نظر از اما ميآورد ارمغان به
سازگار و متقابل ارتباط در دائما كه است جوهرهاي داراي هستي دلوز نظر از.ندارد
.ميگذارد نمايش به را متفاوت و متكثر جلوههايي پديدهها
شدن خرد نهايت بي
هدفها به رسيدن نه فلسفه هدف بنابراين.تفاوتهاست همانفلسفه شدن ، فلسفه دلوز نظر از
را "شدن خردتر" ايده دلوز رو اين از.است خرد و كوچك امور به رسيدن بلكه كلان اموري و
فلسفي تفكر و شدن كوچك بينهايت يعني فلسفه دلوز نظر از.ميدهد جاي خويش فلسفه مركز در
حركت درسرلوحه را كلان هدفي هرشدني اگر وي نظر به.كوچك هستيهاي باب در انديشه يعني
.ميشود متوقف حركتش جا همين در درست و درميآورد وحدت ايده از سر نهايت در دهد قرار خود
و بلند آرمانهاي مانند فلسفي بزرگ ايدههاي و كلان مفاهيم كه بود اعتقاد اين بر دلوز
به محكوم لذا و دارند ابا شدن و تحول گونه هر از رنگارنگ آرمانشهرهاي چون دستنايافتني
آنها كردن خرد و محدود مفاهيم رخ از برداشتن پرده شدنيعني فلسفه.هستند سختي و انجماد
مرد" مفهوم پيرامون غرب فلسفي گفتمان دلوز نظر به رو اين از.كوچك و جزيي مفاهيم به
هژموني اين شكستن با تا ميكوشد دلوز بنابراين.است گرفته شكل "غربي آگاه خود سفيد
و شدن ناخودآگاه شدن ، سياه شدن ، زن:چون خردتري گفتمانهاي سيلان و تكثر زمينه گفتماني
.سازد فراهم را...و شدن غيرغربي
مفاهيم ابداع و فلسفه
چيست ، فلسفه كاربرد":ميپرسد فردي كه هنگامي:مينويسد فلسفه و نيچه كتاب در دلوز
فلسفه.باشد عجيب و طنزآلود تا دارد تلاش پرسش اين كه چرا باشد ، پرخاشگرانه بايد پاسخ
قدرت هيچ درد به (فلسفه) آن.نميآيد دارند ، ديگري وظايف كه كليسا و دولت كار به
افسرده را كسي كه اي فلسفه.ندارد كردن افسرده جز كاربردي فلسفهنميخورد تثبيتشدهاي
تبديل براي است ، سودمند حماقت كردن لكهدار براي (فلسفه) آن.نيست فلسفه نسازد ، مكدر و
در فلسفه....است تفكر حقارت اشكال همه عرضه كاربردش تنها.شرمآور چيزي به حماقت
"است ابهامزدايي شيوه و نقادي يك (شكل) ايجابيترين
;ميداند تفكري و ذهني بتهاي و ابهامها حماقتها ، كردن آشكار را فلسفه اصلي وظيفه دلوز
آنها با عمر يك كه مفاهيمي اين ;شود متوجه آدمي كه هنگامي آن است دردناك چقدر و
دلوز اما.شد خواهد وي افسردگي و رنج سبب مساله اين بيشك.هستند حقارت عين سركرده ،
به بايد ذهني خانهتكاني اين از پس وي نظر بهنميكند ختم جا همين به را فلسفه وظيفه
"چيست؟ فلسفه" كتاب در وگتاري دلوز.است دشواري مرحله اين و آورد روي مفهومسازي
نظر به چيست؟ مفهوم اما ;".است مفاهيم ساختن و ابداع دادن ، شكل هنر فلسفه ، :ميگويند
هر -است1 قرار اين از مفهوم يك ويژگيهاي.نيست اينطور اما ميآيد سادهاي مساله
در منفرد چيزي مفهوم هر ديگر عبارت به.ميگيرد شكل تكثر و تفاوت تمايز ، اثر بر مفهومي
مفهوم هر آنكه دوم.است زنده ارتباط در مفاهيم ديگراز مجموعهاي با بلكه نيست ، خودش
-سوم.بورزد مخالفت شمارد ، خوار را حيات كه چيزي هر با و برخيزد زندگاني تاييد به بايد
تصورهاي خدمت در را انديشه كه است پيشفرضي حقيقت كه چرا ندارند سروكار حقايق با مفاهيم
.درميآورد بسته و خشك
از فلسفه شدهاند ، چيره تفكر بر استعلايي امور كه هرگاه دلوز نظر به روي هر به
است اين پرسش اما ;است آمده در مسلط ايدئولوژيهاي و ايدهها خدمت در و بازمانده پويايي
و وحشتناك دگمهاي به و ميگيرند فاصله عينيشان زمينههاي از مفاهيم چگونه و او چرا كه
ميشوند؟ مبدل آدميان ذهن بر مسلط
ميل خردهسياست
با كه چيست؟ فلسفه و فلات هزاران -شيزوفرني 2 و سرمايهداري -اديپ1 ضد:كتاب دو
عرصه و دهد بهدست را بالا پرسش پاسخ تا كوشيده شده ، نوشته گتاري فليكس همفكري و همكاري
در گتاري و دلوز رو اين ازكند باز جديد مفاهيم و فلسفي تازه گفتمان ايجاد براي را
حوزههاي به آنگاه و ميكنند آغاز زيستشناسي ;يعني حوزه عينيترين از خودشان پژوهشهاي
ابتداييترين در انسان گتاري و دلوز نظر به.ميگذارند قدم تاريخ و فرهنگ و اجتماع
ميل.دارد وجود اشياء تصاحب كشش يا ميل او در لذا.زيستشناختي است موجودي وضعيت ،
پايان تا تولد بدو از و دارد آزاد جرياني ميلميراند پيش به را آدمي كه است ماشيني
از.است متفاوت فرد زندگاني طول در آن سوي و سمت و بروز نحوه اما است ، باانسان عمر
.شيزويي ميل -پارانويي 2 ميل -دارد1 وجود ميل نوع دو گتاري و دلوز نظر
جدا مادر از كودك كه لحظهاي از.دارد تاريخي و اجتماعي خاستگاه پارانويي ، ميل
قواعدي و هنجارها به ميگذارد ، فرهنگ و اجتماع عرصه به پا كه هنگامي تا ميشود
سوق خاصي جهات و كانالها در را آن و ميكنند سركوب مرتبا را او ميل كه برميخورد
كه دارد وجود كالاها انواع براي گستردهاي تبليغات هرجامعهاي در مثال براي.ميدهند
دنيا به كه زماني همان از.بخريم نميشناختيم ، قبلا كه را آنچه كه است آن هدفشان
.ميكنند ايجاد متفاوتي ميلهاي ما در كه ايدئولوژيهاييهستيم و تبليغات محصور ميآييم ،
اين.است پارانويي ميل همان اين.ميكند متمايل آنها سوي به را ما آنها نداشتن از ترس
از ترس.دارند ديگران كه باشيم چيزي فاقد اينكه از ترس.ميشود برانگيخته ترس با ميل
از ترس مجازات ، از ترس.بكنند نادرست قضاوت ما درباره دارند را آن كه ديگراني اينكه
فرمانروايان و سركوبگر جامعه ميكند؟ ايجاد را ترس اين چيزي چه اما...و ريشخندشدن
اجتماعي متفاوت اشكال در انسانها اميال جامعهاي هر در واقع در.ستمكار و مستبد
ميل.ميآورد فراهم را پارانويي ميل ايجاد زمينه رمزگذاري ، اين.ميشود رمزگذاري
هدايت آنگاه و سركوب خانواده و اجتماع وسيله به كه چرا است منجمد و افسرده پارانويي
فرمانروايان آن راس در و جامعه بلكه نيستيم ، ماشين راننده ما ديگر ، رو اين از.ميشود
را ميل ماشين رانندگي آدمي خود اينكه از جامعه.درميآورند حركت رابه ميل ماشين
و طبيعي بخش آن اما.ميسازد محدود و كنترل را آن اينرو ازدارد هراس شود ، عهدهدار
سيلان و حركت در فرهنگ و اجتماع زيرين لايههاي در دارد ، نام شيزويي ميل كه ميل اصيل
و انقلابي هنجارشكن ، شيزويي ميل.است بيرون به راهنفوذي يافتن درصدد همواره و است
.است ضداجتماعي
كه ميآورد پديد نژندي روان انسانهاي فردي ، اميال سركوب با اجتماعي ممنوعيتهاي شبكه
با ستمكاران و مستبدانميكنند گناهكاري احساس رو اين از و زدهاند واپس را اميالشان
و افسرده ذهنيتهايي ثابت و سخت قواعد و خشك هنجارهاي طريق از فردي اميال به دادن جهت
محدود اميال آزاد جريان قدرتمندان ، ميل به واقع در.ميآورند بوجود شهروندان در گناهكار
تحميلي و تلقيني كه علايقيميآيد پديد انسانها در خاصي علايق طريق اين از و ميشود
اين از و ميرود شمار به قدرت از وجهي ميل اين بنابر.نيست فردي ميل از برخاسته و بوده
ميل ميان سد شكستن ميل ، سياست خرده طرح از دلوزوگتاري هدف.ميكند پيدا سياسي خصلتي رو
و بيانديشند و بورزند ميل آزادانه بتوانند انسانها كه گونهاي به.است انساني علايق و
قدرت به معطوف اراده از ديگري شكل دلوزوگتاري زاياي ميلكنند عمل خودشان علايق برطبق
.است نيچه
تا ميتوانند ميل ، تحول و شكلگيري در شمايي چنين ترسيم با كه معتقدند دلوزوگتاري
ميآورند پديد مفاهيمي انسانها چگونه و چرا كه اين پاسخ.برسند قبل پرسش پاسخ به حدي
فلسفي مفاهيم كه آنجايي از است روشن ميشوند؟ تبديل اذهان بر مسلط دگمههاي به كه
بررسي مورد درهمانچارچوب را آنها بايد اين بنابر دارند ، اجتماعي و تاريخي خاستگاه
تاريخ و جامعه در زندگي پوياي و متكثر شيوههاي به آدمي ميل كه معنا بدينداد قرار
چنين در.است شده شناخته رسميت به زندگي از خاصي شيوههاي عوض در و شده سركوب مرتبا
مفاهيم اين بنابر.ميگردند ثابت محورهايي حول نيز آن از برآمده مفاهيم و تفكر وضعيتي
آن از شكل يك سود به زندگي متفاوت و متنوع اشكال حذف برمبناي فلسفي ثابت و وحدتگرا
.ميگردد سركوب بالنده و متكثر مفاهيم ابداع به ميل كه اينجاست در.ميشوند ساخته
شيزو تحليل
اما.يازيد دست فلسفي مفاهيم ابداع به ميتوان كه معتقدند گتاري و دلوز همه اين با
كشيد؟ بيرون مفاهيم سخت و سفت هسته از را پويايي و نوآوري به ميل ميتوان چگونه چگونه؟
.است شدني چنينكاري كه معتقدند شيزو ، تحليل و شيزوفرن انسان طرح با وگتاري دلوز
كه است فردي از كنايه واقع در.دارد روانپزشكي در آن كاربرد از فراتر معنايي شيزوفرني
.نميكند محبوس سياسي و اجتماعي فكري ، انعطافناپذير و بسته نظامهاي چارچوب در را خودش
رو اين از.ميورزد مقاومت (شدن اجتماع) شدن اديپي برابر در شيزوفرن فرد روانكاوي در
ما از هريك دلوزوگتاري نظر به.ميگيرد قرار مردسالار گفتمان و اجتماع حاشيه در همواره
از را فسرده ميل تا كوشيدند شيزو تحليل اتخاذ با آنها.باشيم داشته شيزوفرن خصلتي بايد
از.سازند آماده را آن پويايي زمينه و كشيده بيرون ايدئولوژيك -علمي نظامهاي ساختار
هستند ، محدود چارچوبهاي و بسته نظامهاي در زندگي به ناچار انسانها وگتاري دلوز نظر
نظم واژگوني براي را ميل سيلان زمينه تا ميشود سبب شيزوفرنيك ذهنيت يا شيزو تحليل اما
و ايستا و منجمد ميل:قلمرو دو ميان همواره كه است فردي شيزوفرن انسان.كند فراهم مستقر
ميكند ، زندگي اجتماع در اينكه وجود با شيزوفرن ، فرد.است نوسان در هنجارشكن و زايا ميل
.رود آن از فراتر تا دارد تلاش هميشه بلكه نيست آن به محدود هيچگاه اما
بتوانند تا كرده كمك آنها به شيزو تحليل كه نظرند براين گتاري و دلوز روي هر به
آنها به شيزو تحليل.يازند دست جديد مفاهيم ابداع به و زنند برهم را تفكر سنتي اشكال
ايجاد انديشه در دائما و نمانند محدود فكري قلمرو هيچ در تا داده را امكان اين
.است بخشيده ايدههايشان به خاص سياليتي و پويايي مساله اين.باشند جديدتري قلمروهاي
ريزومي هستيشناسي ;اميال انتشار
از بهرهگيري با "سرمايهداري و شيزوفرني" و "فلات هزاران" كتابهاي در وگتاري دلوز
.پرداختند خويش كثرتگراي فلسفه بهتر تبيين به زيستشناسي از برگرفته استعارههاي برخي
.است گياه يك حاشيهاي و فرعي ريشههاي ريزوم.است "ريزوم" استعارهها آن از يكي
.است متكثر و انبوه ريزوم.ميرويند درخت و گياه اصلي ريشه مياني فاصلههاي در ريزومها
سير جهت يك در فقط كه ريشه برخلاف.نيست متصور آن براي پاياني و آغاز هيچ رو اين از
ريشهاي به متكي تاكنون فلسفه درخت دلوز نظر بهميرويد مختلف جهات در ريزوم ميكند ،
.كرد بيشتري توجه (ريزوم) آن كوتاه و فرعي ريشههاي به بايد هماكنون ولي است بوده واحد
حاشيه در همواره ريزومها.ميزنند پيوند مختلف جاهاي با را فلسفه درخت ريزومها
هميشه و ندارد خاصي سامانه و جايگاه ريزوم.دارند تازهتري هواي در سر لذا و ميرويند
با آن پيوندزدن و ريزوم مفهوم آوردن با دلوز رو اين از.است ديگر تجربههاي پي در
.آورد فراهم انديشه براي را گوناگوني امكانهاي خود ، متحول و متكثر هستيشناسي
مراتبي ، سلسله فضاهاي داراي لايههادارند قرار لايهها با تقابل در ريزومها ،
وريشهها لايهها برخلاف هستند شكننده و سيال ريزومها.هستند شده تثبيت و بندي سازمان
.ناپذيرند نفوذ و سخت سفت ، كه
ريشهها ميان ارتباط كه حالي در است سازگاري و همزيستي براساس ريزومها ميان ارتباط
و توافق از ريزوم.است مراتبي سلسله تمركزگراو ، شده سازمانبندي نوع از لايهها يا
هستيشناسي ديگر بار يك دلوز ميبينيم چنانكه.است گرفته شكل مختلف عناصر ميان سازگاري
همه ميكوشد كه چرا است ، ايجابي متكثردلوزي هستيشناسي.ميگيرد پرسش به را هگل سلبي
حركت رو اين از.دهد قرار متقابل توافق و همزيستي در را مجموعه مولفههاييك و عناصر
.است تحميلي و مكانيكي اصلي ريشههاي و لايهها حركت ولي است مولكولي و خودجوش ريزوم
فلسفه شدن زن و شدن زن فلسفه
دلوز نظر به.ميدهد تشكيل را ريزوميدلوز و متكثر شناسي هستي پايه شدن ، كه گفتيم
آزاد چرخش سبب شدن فراگرد.كند ايجاد خود در را تحول و شدن امكان بايدهمواره فلسفه
مسلطي گفتمان هرگونه و سازمانبندي ايجاد مانع نامحدود و آزاد حركت اين.ميشود اميال
.است
تشكيل و گسترشمييابند مختلف جهات در ريزومها مانند به اميال حالتي چنين در
تاثير هم بر خودكار بهطور و همزيستيداشته و سازگاري هم با كه ميدهند را حوزههايي
.ميگذارند
شدن زن دلوز ، فلسفه در مختلفشدن ابعاد ميان از فمينيست ، فيلسوفان از گروهي نظر از
وحدتگراي فلسفه بر نقددلوز كه معتقدند آنان.است برخوردار اهميت ازبرجستهترين
.كرد مشاهده زنانه چشماندازي از ميتوان را هستيشناسيريزومي ايجاد و غرب
يكي جنسيكه تفاوت بنابراين كرده ، نفي را تكثر فلسفهتفاوتو تاكنونتاريخ اگر
شده مردانگيحذف سود به زنانگي كه معنا اين به.است شده حل مردانگي استدر آن وجوه از
.كرد تقويت آن در را زنانه ابعاد بايد كنوني بنبست از فلسفه رهايي براي رو اين از.است
.ميدهند قرار خود تفكر محور را فلسفه شدن زن مفهوم منظور اين براي
آثار فمينيستياز قرائتي ايتالياييبا معاصر فيلسوففمينيست;وتي برايد روزي
شدن فراگرد با مردانگي وي نظر از.سازد روشن را فلسفه شدن زن مفهوم تا كوشيده دلوز ،
دلوز ، فلسفه مركزي هسته كه است معتقد او.است تحول و شدن سراسر زنانگي ولي ندارد سروكاري
مردانه مسلط گفتمان ميانه و حاشيه در ريزومها مانند به زنان.است نهفته شدن زن در
.دارند مركزيتآن از گريز در سعي همواره رو اين دارند ، از قرار
چارچوبخانواده ، در فرد اديپيشدن با مردسالار جامعه در گتاري ، و دلوز نظر از
ساختار درمذكر جنس شناختن رسميت به تنها يعني شدن اديپي.ميگردد سركوب وي اميال
زنانگي و ميگيرد قرار جنسي و اجتماعي هويت اصلي محور مرد جامعه ، در بعدا و پدر اديپي
هدايت مشخصي جهت در و سركوب را فرد اميال جامعه و خانواده.ميشود حاشيهرانده به
در و خانواده اديپي ساختار زدن هم بر يعني شدن زن كه معتقدند گتاري و دلوزميكنند
رها مردانگي بند رااز جنسيت شدن پدرانگي ، زن و مردانگي انداختن مركزيت از واقع
شدن مرد است ، بودن برخلافمرد شدن زن.ميكند خارج جنس يك انحصار از را آن و ميسازد
مردانگي.آورد در مشخص قاعده يك تحت را چيز همه تا دارد مردانگيتمايل كه چرا نداريم
.بودن از گريز مختلفو شدنهاي يعني زنانگي كه حالي در بودن از نحوه يك يعني
و ريزومهاميگردد زايش سبب شدن زن.است تكثرگرا شدن زن ولي وحدتگرا بودن مرد
.ميكند ايجاد وسازگار مرتبط حال عين در و سيال مراتبي ، غيرسلسله ناهمگون ، شبكهاي
.كنند اتخاذ اديپي پسا موضعي خود"اديپ ضد" كتاب در كوشيدند گتاري و دلوز حال هر به
تن در را اميال آزادانه انتشار و سيلان زمينه بتوانند تا كرد كمك آنها به موضع اين
.ميكند قرباني را پسر هم و دختر هم اديپي ، ساختار گتاري و دلوز نظر به.سازند فراهم
مانند نبايد هستي ، دختر يك تو:ميشود گفته بچه دختر به.است آن قرباني اولين دختر
اكنون.ميرسد پسر به بعدانوبت ! نيستي شيطان بچه دختر يك تو يا كني ، شيطنت پسرها
ميل ابژه دختر ديگر بيان به.ميكند هدايت بچه دختر سمت به پسررا ميل جامعه و خانواده
.ميشكند را اميال انحصار شدن زن اما ميشود ، سركوب اميال كه همينجاست از.ميشود پسر
مختلفوجود ساحتهاي به كند ، ميتواند لحاظ درخود را فلسفهزنانگي اگر رو اين از
.است فلسفهشدن در گام اصليترين"شدن زن" بنابراين.گردد پذيرا را تكثر و شود وارد
را آن و ميسازد خارج محدود حوزههايبستهو از را فلسفه زنانه هويت به بخشيدن اهميت
شناورو مرزهاي نشانه دلوز ، براي زنميكند وارد بينابين و حاشيهاي بهحوزههاي
و "ديگر" قطب عنوان به طورتاريخي به كه زنانگياست بياعتبارسازينهادهاي از كنايه
.شكلگرفتهاند مردسالار فرهنگ"حاشيهاي"
شدن زن امكان از بايد فلسفه ديگرو اي گونه به زيستن يعني شدن زن كه اين نهايت در
.جويد سود ديگرتفكر ساحتهاي به رسيدن براي
كوليوار تفكر
هستيشناسي گونهاي زمينه شدن و تكثر ، تفاوت چون كشيدنمفاهيمي پيش با دلوز فلسفه
ابعاد در كوليوار كه است متفكري دلوزي ، فيلسوف بنابراين.است ساخته فراهم را متكثر
همواره و نميشود متوقف مرزي و حد هيچ در اواست گذار و گشت در هستي و حيات گوناگون
.است گردش در فكري مختلف ساحتهاي در
زمين جاي همه رو اين ازاست گردش و كوچ در دائما او.نيست ساكن هيچجا در كولي
ثابتي وجايگاه ميكند سير مختلف جهات در ريزومهمواره مانند او.است يكسان وي براي
كوچكتر و خردتر رودائما اين است ، از شكننده بسيار ريزوم مانند به او.ندارد
.ميشود
تفكر براي.ميكند پيروي "زيباست كوچك" اصل از ويندارد آماده پيش از نقشهاي كولي
وجود اقليمهايمتفاوت در هستيشناسيدلوزي.است يكسان هستي ساحتهاي همه كوليوار ،
و برميكند آن از را خود كه نشده ساكن خوبي به قلمرو يك در هنوز.است سرگردان و ويلان
.نميكند اختيار هميشگي سكونت براي را قلمرويي هيچ او.ميكشد سرك قلمروهايديگر به
براساس هيچگاه وي هويت بنابراين.برميخيزد بعد دمي ميآسايدو دمي جايي هر در
به تمايل همواره او.دارد سيال و گريز مركز هويتي او.نميشود تعريف ثابت و واحد مفاهيم
.ميكند پرهيز شدن بزرگ از و دارد شدن كوچكتر
|