نبودن ببر وسواس
ادبيات حاشيه
"ترجمهاي نثر" نام به سوءتفاهمي
منتقد نگاه
نبودن ببر وسواس
تازهاش رمان چاپ بهانه به صفدري محمدرضا با گفتوگو
خرم يزداني مهدي
نام با خود رمان اتمام حال در او داشتم ، صفدري محمدرضا با كه قبل ماهها گفتوگوي در
اولين ارشاد ، در سرگرداني ماهها از بعدبود "تاكم خود بالاي به پيچيده نيستم ببر من"
در ساله صفدري 48.است ما پيشروي حالا و گرفت "بودن" اجازه جنوبي نويسنده اين رمان
تجديد تكليف هنوز كه كرد منتشر را ميآيد حساب به او رمان اولين كه كتابش سومين حالي
من رمان.ميبرد سر به محاق از هالهاي در آبي تيله و سياسنبو يعني او قبلي كتاب دو چاپ
ترديد مردنشان و زندهبودن در هنوز كه آدمهايي از كابوسي.است متفاوت اثري..ببر
يكي كه بلند جملاتي بومي ، فضايي در كابوس صفحه صدها آغاز و خاطرات به فلاشبكيدارند
چه نوشتنش كه اين و ميپرسم كتاب درباره صفدري از.ميرسد صفحه ده به جملات اين از
و كردم آغاز را كتاب اوليه طرح كه بود سال 69 در":ميگويد او.است كرده طي را پروسهاي
سال از را اثر جدي نوشتننكردم كار سال سه يا دو البته كشيد ، طول اثر نوشتن سال 77 تا
اين.است اثر زبان ببر ويژگي مهمترين ".رسيد پايان به سال تا دادم ادامه تير 81 تا 77
من رمان محور بود ، شده اجرا تجربي صورتي به آبي تيله مجموعه در پريون داستان در كه زبان
من":ميگويد صفدري.است كرده بنا را فضاها كه پيچيده زباني است ، گرفته قرار...ببر
نشده پيشبيني رمان ، اين نوشتن براي من.بردم كار به سال 62 پريون ، قصه در را زبان اين
چه در هستند ، كجا ما آدمهاي كه اين به دقيقا اين نرفتم ، زبان اين سراغ به پيشاپيش و
براي من.ميكنند تعيين عنصرها اين را زبان و است مربوط دارند دروني چه و هستند زماني
به مرا صفدري ، رمان زبان ".ندارم زبان در نه و تكنيك در نه دستورنامهاي داستان نوشتن
با را فارسي خاص زبان كه جرياني بود ، آن سردمدار گلشيري شايد كه مياندازد جرياني ياد
ما نويسندگان از بسياري معاصر دهه اين در مخصوصا و گرفت كار به كهن مولفههاي به توجه
با من زباني تيپ":ميگويد صفدري نوشتند داستان (مختلف صورتهاي به حال) زبان اين با
اين و شد شروع گلستان و چوبك با زباني جريان اين ميكنم فكر من اما.دارد تفاوت گلشيري
ساده هم داريم ، نثر و شعر گوناگون انواع ما و ميكنند وصل كهن نثر و شعر به را ما هم دو
سفرنامه زبان به بنويسد را امروز داستان بخواهد كسي اگر ميكنم فكر من و آهنگين هم و
و است آهنگين آنكه با گلستان ديباچه مثلا.سعدي گلستان زبان تا بود خواهد نزديكتر
.نوشت را امروز داستان آن با نميتوان كه است گونهاي به اما دارد ، هم را مختلفي صنايع
به را من ريشهها اين و ميخورد گره احمدمحمود و گلستان چوبك ، نثر با نحوي به من ريشه
هستند ، فروپاشي حال در موجوداتي صفدري ، آدمهاي "ميكنند متصل فارسي كهن نثر زبان
در آدمها اين.ديدهايم رولفو خوان پاراموي پدرو در را آن جهاني نمونه كه آدمهايي
درباره صفدري.ميآيد مردگان جهان از كه ميكنند روايت را قصهاي خود بودن ترديد
هم با اينها رفتن راه حتي هستند گوناگون آدمهايي من معاصر آدمهاي":ميگويد آدمهايش
كني پياده كاغذ روي و بسازي زبان قالب در را آدمها اين ميخواهي كه وقتيدارد تفاوت
يك در كوتاه داستان و رمان نياز كه كردهام حس من ميكند ، فرق ديگري با آدم هر اندام
كنار در ".ميطلبد را خودش خاص زبان اين كه بوده دروني و پريشان آدمهايي با دورههايي
قطعيت او فضاهاي.دارد آبستره و محو فضاهاي نام به دغدغهاي صفدري..ببر من زبان
در را عناصر همه و ميشكافد را رئاليسم پوسته كه است فضايي و ندارند بصري و تصويري
و ميبينم حركت حال در را آدمها من":ميگويد نويسنده.ميكند روايت ترديد از هالهاي
كه ميدهم درس دبيرستاني در من.است آدمها اين به نسبت من حس بر مبتني دقيقا فضا اين
را مدرسه فراش روزي ولي باشد دستش در ادبي كتابي كه نديدهام را دبيري وقت هيچ آن در
ساختمان اين در كهنهپوش و چهره پريشان آدم اين.ميخواند اعتصامي پروين داشت كه ديدم
از آنها يا و ميگذريم آدمها برخي كنار از ما ميماند ، من چشم جلوي در نوساز و شيك
و ميگردند باز دوباره و ميكنند گذر من از آدمها اين از برخي اما.ميگذرند ما كنار
كرده گذر من از بار چند كه را آدمهايي اين زبان ميخواهم من حالميايستند من روي پيش
خاطرات از كه آدمهايي با تقابل در صفدري واقع در ".بنويسم را ايستادهاند مقابلم در و
با مسئله اين "ميكند حس" را خاص زبان ميكنند گذر برابرش در و ميآيند بيرون نويسنده
موجوداتي را ببر رمان آدمهاي صفدري محمدرضا.دارد زيادي بسيار تفاوت نوشتن غريزي
.كردهاند پيچيده چنين اين زباني آفريدن به ناگزير را او كه ميداند
يا سال 68 در":ميگويد او.است جالب خود نوع در عيني جهان به نسبت او حسي دغدغههاي
دندانزده و بنفش مدادي من ناگهان و ميباريد برف و ميگذشتم تهران در كوچهاي از من 69
خيرش از بالاخره كه بودم مردد آن برنداشتن و برداشتن بين من.ديدم پنجرهاي لبه بر را
را زباني اين بنويسم ، را اين چطور من حالااست من ذهن در هنوز بنفش مداد اين گذشتم ،
من و است بيماري اين بگويد باشد كسي است ممكن باشد ، من خود به خطاب واقع در كه ميطلبد
".ميكنند پيدا را زبان اين و فضا اين آدمها اين چرا دهم توضيح نميتوانم درستي به
ميگفتند اسبي كله آن به كه بود فرشهايي خورموج در
شبي بودم رمان اين نوشتن مشغول كه سالهايي در
توانستم و ديدم را اسبها كله بار اولين براي
برخاستم
در ايننشانها تمام بفهمم را فرش تصويري ساختار
ميشوند تكرار رمان در اسبها استاين آمده من رمان
صفدري شده مسخ جهان اين جنازه ، انبوهي توهم با ميشود آغاز ضربهزننده فضاي يك با رمان
و همراهتصوير به كه ساخته را برزخي نه ، يا هستند نميدانند كه آدمهايي و
گذشت ميكنم فكر من":ميگويد صفدري.ميبرد فرو بهت در را خواننده مفاهيم آشناييزدايي
.دارد مهمي نقش بين اين در كودكي و باشد دليل گذراندهايم سر از ما كه تجاربي و زمان
.دارد گذر حال در را اسطوره زمين روي بر بازي حين در است ، شده بزرگ افسانه با كه كودكي
ميكند حركت او سر پشت كه اسطوره اين با كه دارد خوشايندي يا و مرگبار حوادث آدم اين
در صفدري آدمهاي ".نيست تعيينكننده عامل يك يا و عنصر يك تنها البتهميخورد گره
جنوب بومي فضاي و خود كودكي به را امر اين نويسنده دارند ، قرار مرگ و اسطوره منگنه
من":ميگويد او.است فرد به منحصر جهانبيني نوع يك صاحب صفدري آيا ولي ميداند مربوط
دست از را خود جان آمريكايي بيباك راننده استيوارت جك شنيدم راديو از كه بودم بچه خيلي
اروگوئه ملي تيم از بازيكن نفر حامل 22 هواپيمايي كه شنيدم خبري سالها همان در يا داد
و كردن تمرين شدن ، پرتاب سوختن ، ذهنم در هنوز.شدند كشته همه و كرد سقوط پاراگوئه يا
از سال 73 در.است بوده من ذهن در هميشه اينها و است مانده باقي آدمها اين كردن بازي
وجود مهآلود فضايي مينيبوس در بروم ، جنوب به هواپيما با تا ميرفتم رشت به تنكابن
ديگري و بودم من راويانش از يكي كه ماجرايي.ساختم ذهن در را داستاني طرح من كه داشت
.ميانديشيد خاك در او پيچيده عضلات پوسيدن به حالا و بود باخته تختي از كه قهرماني
كودكي از چرا هستم بيمار من بله است ، بيمار تو تخيل كه بگويند و باشد بيماري اين شايد
توجه كودكياش از باقيمانده خاطرات و بنمايهها به صفدري ".ببينم مرگ اينقدر بايد
.باشد متفاوت نيستيهاي و مردنها شنيدن و ديدن به محكوم گناهي چه به كه اين دارد ، عجيبي
آنجا آدمهاي روزمرگي جزو جنازه نام به چيزي كه (خورموج شهر) شده بزرگ فضايي در او
.است بوده
اين.كنند بازي تا ميروند قبرستان به بچهها كه ديدهام خورموج در من":ميگويد او
ميكند تعيين را من شخصيتهاي و آدمها ببر رمان در كه عنصري واقع در.است جوان نسل
ديگر يكي ".ميايستند من مقابل دوباره و ميكنند گذر من دل از آدمها:گفتم كه است همان
و ابزار از استفاده با صفدري.است آن خاص نمادگرايي..ببر من رمان اصلي مولفههاي از
پيشبيني را كليدهايي رنگ ، نام به عنصري همچنين و ريگستان فيروزه ، سنگ مانند خاص لوازمي
جنوب فضاي از كه شناختي با ابزار اين.ميكنند پيدا كاركرد موتيف صورت به كه ميكند
مشغول را خواننده ذهن هم آدمها اسم حتي شدهاند نزديك نمادين خوانش به بسيار داريم
را چيزي بخواهيم اگر كه است اين نماد از من برداشت":ميدهد پاسخ نويسندهميكند
وقتي نشانه يا و نماد.ندارد تاثيري هيچ و خورد خواهد شكست دهيم قرار سمبل پيشاپيش
شد لرزش دچار وقتي و بخورد تكان آن با برخورد در خواننده كه كند پيدا كاركرد ميتواند
باز من كودكي به هم ببر نمادين مسائل.است رفته كار به خوب عنصر آن كه بگوئيم ميتوانيم
مشغول كه سالهايي در.ميگفتند اسبي كله آن به كه بود فرشهايي خورموج در.ميگردد
ساختار توانستم و ديدم را اسبها كله بار اولين براي برخاستم شبي بودم رمان اين نوشتن
تكرار رمان در اسبها اين.است آمده من رمان در نشانها اين تمام.بفهمم را فرش تصويري
را نماد دارند وجود رمانش در كه مولفههايي و ابزارها تمام مانند به صفدري ".ميشوند
.ميافتد جا و ميشود گرفته كار به ناخودآگاه كه ميداند عنصري هم
.ميبيند خود در را رضايت احساس اين هم نويسنده شوند نوشته خوب ابزارها اين كه وقتي
ارزشگذاري مفهوم به اين) دارد فردي به منحصر پيچش هم باز رمان اين در راوي و روايت
به چيزي اصولا و ميشود تبديل شخص اول به شخص سوم ميشود ، شكسته شخص اول روايت.(نيست
گاهي رويه اين.ميگذارد كناري به را خود سنتي معناي و مفهوم رمان در ديد زاويه نام
صفدري.ميانگارد نفر دو واحد آن در بلكه شخص يك نه را راوي خواننده كه ميرود پيش چنان
.بگويم را داستانم ديدها زاويه اين با بتوانم من كه است اين دليل سادهترين":ميگويد
.نيست من ابداع شيوه اين.نميرفت پيش رمان اصلا ميگفتم شخص سوم با تنها اگر شايد
بوده ابزاري اين.دارد وجود كهن آثار از بسياري و الاوليا تذكره و شب يك و هزار در بلكه
شخص سوم يا و شخص اول تنها بردن كار به در من.ببرم پيش را داستان راحتتر بتوانم من تا
و خشم ميآيد فاكنر.است ما ناتواني از شيوه اين بردن كار به شايد و بودهام ناتوان
در او ناتواني اين واقع در ميكند ، بنا روايت در جديد شيوهاي و مينويسد را هياهو
.ببيند را آدمهايش درون شيوه اين به كه داده را اين توانايي او به كه بوده كلاسيك روايت
سبك به تبديل خود و ميكشاند جديدي ابزارهاي و راهها به را ما كه است ناتواني پس
تعدد با ديدها زاويه تعدد.دارد تكنيكي رويكردي و كاركرد ناتواني اين".ميشود جديدي
شاعرانه و ظريف بسيار كه شده ساخته توازن نوعي براساس رمان هندسهميشوند قرينه آدمها
رمان و ميكند تقسيم مختلف تكههاي به را روايت آدمها ، شقهشدگي است ، شده برده كار به
گرا فرم خوانشي سادگي و صميميت تمام با كه ميشود محور تكنيك اثر يك به تبديل..ببر من
از حجم اين ميگيرند ، قرار شما مقابل در آدمها از حجم يك":ميگويد صفدري.ميطلبد
ساله چند و پنجاه پيرمرد اين نوذر مثلا ميطلبند روايتشان بازگويي براي شيوهاي آدمها
در.است ميكرده زندگي آن در كه بزرگي خانواده داخل به برميگردد ذهني و عيني صورت به
نميشناسد ، الان كه را آدمهايي ميآورد ياد به ميگردد باز خود كودكي به وقتي او واقع
و ناچاري از گفتم كه طور همان اما.ميكنند روايت او براي هم آنها و بودهاند او با
مثلا.نيست مشخص آن سرانجام اما ميگيرد كار به را نو شيوهاي نويسنده كه است ناگريزي
درونيات با آنها شيوه چون نميتوانم هم ديگر سال صد اما بنويسم بكت مثل دارم دوست من
در كه است عميق چنان آن اطراف جهان به صفدري ماليخوليايي نگاه ".است بوده متفاوت من
جنس از كه چيزي ميشوند ، منعطف و نرم آدمها مانند به هم فضاها ببر ، رمان از بخشهايي
آمريكاي جادويي رئاليسم از تقليدي بگويم بار نخستين براي ميتوانم و نيست سوررئاليسم
هجوم من به روز هر بيمار آدمهاي از انبوهي":ميگويد نويسنده.نميرود شمار به لاتين
بيمار را تخيل تيپ اين كه است منتقداني به من جواب اين.ميگيرند قرار من در و ميآورند
خاطرات سراغ به ذهني و عيني مكاشفهاي با كه است رمان كليدي شخصيت نوذر ".ميدانند
ميان در او واقع درميگيرد قرار خاطراتش زندگان و مردگان روايت محاصره در و رفته
.ميشود ديده بومي آثار اعم در بك فلاش تكنيك اينميشود مسخ گذشتهاش آدمهاي روايات
پيدا فيزيكي جنبههاي ايشان براي گذشته اين و ميكنند رجوع خود گذشته به آدمها كه اين
جنوب جغرافياي امر اين دليل ميكنم فكر":ميگويد نويسنده.ميشود روايت قصه و ميكند
ساخته را ما وجود جغرافيا آن ندارد ، ربطي خاك و آب به بستگي دل مفهوم با مبحث اين و است
به بازگشت اين شايد.متنفر آن از هم و باشيم داشته دوست را جغرافيا اين ميتوانيم هم
يك اين و بشناسيم را خود گذشته تا ميكنيم بك فلاش.باشد ما شكست بيانگر كودكي ، و گذشته
و پياپي تصاويري و ميشوند زنده مردن ، با آدمها صفدري رمان در واقع در ".است شكست
صبغه يك شايد و نمادين نگاهي شايد پوچي و مرگ دل از رنگ زايش اين.ميآيد دنيا به رنگين
است ، مرگ نوعي مساوي صفدري رمان در بك فلاش واقع در.باشد داستاني حال عين در و حسي
ابزار و منطقه يك بوميت گاهي".بيداري در ديدن خواب نوعي شايد باشد فيزيكي مرگ اين شايد
در كه كردم برخورد كسي با من.ميشوند توهمزا زيرزميني منابع فراواني مثلا بوميت اين
از را صدا اين علم امروزه ميشنيد ، ناله صداي آن از و ميگذاشت چاهي بر سر قديم دوره
نويسندهها ميكند تعيين كه هست چيزي چه جغرافيا اين در نميدانم.ميداند گاز و نفت
از يكي ".است مهم من براي اين و مانده ناگفته كه هست ما سر پشت چيزي.بنويسند چگونه
واحد سجاوندي ، علائم كارگيري به خاص نوع در صفدري.است جملات طول و ريتم رمان ويژگيهاي
رمان خوانش حالت اين و داده قرار پاراگراف يك از بيشتر هم گاهي و پاراگراف را خود جمله
او و ميپرسم نحوي ساختمان اين درباره او از.است نموده جذاب حال عين در و پيچيده را
هجوم ما ذهن به رويدادها اين وقتي ميكنم فكر من و است رويدادها هجوم اين":ميدهد پاسخ
چارچوبي 2 در اشيا از انبوهي رمان اين در.نيست نشانهپذير و ويرگولپذير ديگر ميآورند
ديگر اين ميشوند ، متولد ذهنت در هست آنها پشت كه عناصري تمام علاوه به متري يا 3
به دارد شدهاي تعيين سجاوندي نشانههاي كه معمولي زبان ميكنم فكر من.نيست نقطهپذير
به آن پشت رويدادهاي با آدمها و اشيا اين حجم بگويم ، طور اين.نميخورد من كار درد
به او پيگير نگاه بر دليلي صفدري زبان شاعرانگي ".است تفكيكناپذير و خورده من صورت
قطع با اصلا و ميكند تبديل شعر _ رمان به را اثر او نثر.است فارسي آثار شعري سنت
آميخته شعر با كه را نثري من":ميگويد صفدري.ميشود آفريده شعر زبان روايتها مكرر
شده نوشته پايه اين با كه ميپسندم را آثاري خودم و ميدانم فارسي مشخصههاي از باشد
ابوتراب رمان و ميخوانم آن فارسي خاطر به را نقيبزاده آقاي فلسفي متون مثلا باشند
اين دنبال به هم امروز داستاننويسي در و بود فارسي زبان شيريني درك من براي هم خسروي
از 70 بيشتر دوستان اصرار وجود با كه قاسمي رضا آقاي من دوست كتاب مثلاميگردم زبان
خاصي بيماري شايد.خواندهام حدود همين در هم را پيرزاد خانم كار و نخواندم را آن صفحه
را ساده آثار اما ميخوانم بارها و سادگي به را سخت رمانهاي از بسياري.گرفتهام
".برسانم پايان به و بگيرم دست راحتي به نميتوانم
جهان هم باز او و كرديم گفتوگو شخصيتهايش و رمانش تصاوير درباره صفدري با:پايان در
نويسندهاي با گفتوگو يك از تلخيصي هم مصاحبه اين.شد يادآور ما به را خود كودكي
منتشر قصه نشر را او رمان.است ايراني مهم نويسندگان جزو امروزه كه بود وسواسي و كمحرف
نشر.دارد قرار بياطلاعي و شك در موجهي توضيح هيچ بدون سياسنبو چاپ تجديد و است كرده
براي راهي و كرده آزرده را صفدري بودن ، شفاف عدم سياست با هم آبي تيله مجموعه ناشر علمي
را خود داستانهاي از مجموعهاي صفدري.نميدهد قرار نويسنده روي پيش مجموعه چاپ تجديد
تصويرسازيهاي شيوه نويسندهبود خواهد قصه نشر آن ناشر احتمالا كه ميكند چاپ آماده
و 23 ايتاليايي كه جيجي نام به بود بازيكني ما دوره در":ميكند بيان طور اين را خود
كافه به بازي از بعد و ميگذارد قرار دوستي با بازي يك ميانه بازيكندر اين.بود ساله
و ديدهام را او بازيهاي و عكس من.ميميرند و كرده تصادف رانندگي حين در و رفته
او زندگي محل دنبال به روزي بتوانم اگر و است من دغدغههاي از نرسيده آن به كه كافهاي
ببر من "!است من ذهن در همواره آدم اين و است سادگي همين به من براي تصوير.رفت خواهم
ميطلبد ، را حرفهاي خوانندهاي كه است رماني كم ، تا خود بالاي به پيچيده نيستم ،
.نمايد سرازير خود ذهن به را آن و كند مزهمزه را صفدري جهان كه خوانندهاي
ادبيات حاشيه
دادگاه در هيرمند انتشارات مدير *
مدتها كه شاملو خانواده:گفت ايسنا خبرنگار به دادگاه به احضارش درباره باقرزاده
آثار غيرقانوني انتشار درباره كه شكايتي درباره نيم ، و دوسال يعني بودند ، كرده سكوت
عليرضا و ثقفيفر آقاي يعني ;شدند مدعي آنها كه كردند معطل آنقدر داشتهاند ، پدرشان
نداريد اجازه شما كه گفتهاند شاملو خانواده به آنهانگاه انتشارات مدير رئيسدانايي ،
دستورات قاضي و كرديم مطرح قاضي حضور در را دلايل اين ما ;ببنديد قرارداد ديگري ناشر با
حسين ارتباط درباره باقرزادهرا ما حرف كرد تاييد نوعي به يعني.داد پيگيري براي لازم
تنظيم در غيرقانوني كار و نيست ناشر خودش ثقفيفر:كرد ادعا نگاه انتشارات با ثقفيفر
چون و است كرده منعقد شاملو احمد با قراردادي سال 69 در او.است داده انجام قرارداد
ميدهد ، او به شخص اين كه تومان ميليون مبلغ 3 به است بوده مضيقه در مالي لحاظ به شاملو
اين وي خانواده و دارد حقوقي عديده اشكالات قرارداد آن البته كه ميخرد را آثارش تمام
ايشان امابودند نكرده مطرح ثقفيفر عليه شكايتي هنوز منتهي.ندارند قبول را قرارداد
گوناگوني دلايل به ;نشد پذيرفته دادگاه در دلايلش البته ;كرد پيشدستي شكايت ارائه براي
برده نام خود از ناشر عنوان به قرارداد آن در اما نيست ، ناشر وي اولا اينكه جمله از
باز و است كرده پيدا را نگاه انتشارات و است آمده خاطر همين به.ديگر حقوقي مسائل و است
بدون ثقفيفر آقاي مثل هم انتشارات اين و است كرده منتقل انتشارات اين به را قرارداد آن
شعر اول جلد شاملو آثار مجموعه مثل.است كرده چاپ را آثار اين ورثه ، و خانواده اجازه
.است شده چاپ اجازه بدون كه
اشعار كليات و بهبهاني سيمين *
كتابها اين.است كتاب دربرگيرنده 9 مجموعه ايناست انتشار آماده بهبهاني سيمين كليات
دريچه يك ارژن ، دشت آتش ، از و سرعت ز خطي رستاخيز ، مرمر ، چلچراغ ، پا ، جاي:از عبارتند
را مجموعه اين.است بهبهاني نشده چاپ شعرهاي شامل نهم كتاب و اينكه مثلا يكي آزادي ،
.ميكند منتشر زودي به صفحه در 1200 نگاه انتشارات
ريلكه شناخت در *
علي ترجمه با دشتستان نشر در "ريلكه شناخت" نام با ريلكه مورد در كتابي زودي به
ويژه به ريلكه درباره مقالاتي شامل كتاب اين.ميشود منتشر مترجم و شاعر ;عبداللهي
درباره ريلكه ديدگاه از بايد كتاب اين مقالات ديگر از.است "مالده دفترهاي" رمان درمورد
.برد نام ايران در ريلكه آثار بازتاب و زندگي شمار گاه شينتسلر ، آرتور به نامه هنر ،
دنيا چهرهنگاري *
شده منتشر افق نشر سوي از تازگي به كه ساري فرشته كوتاه قصه مجموعه "دنيا چهرهنگاري"
و بينياز فتحالله حضور با گلها خانه فرهنگسراي در جاري هفته چهارشنبه پنج ساعت است ،
مجموعه نويسنده عنوان به جلسه اين در نيز ساري فرشته.ميشود بررسي و نقد شهسواري حسن
نشست.ميشود برگزار فرهنگسرا اين ادبي نشستهاي ديگر ادامه در نشست اين.دارد حضور
.داشت اختصاص بهارلو محمد نوشته "ليل بانوي" رمان بررسي و نقد به مركز اين قبلي
معاصر ادبيات برگزيده و شيرزادي *
نشر در معاصر ادبيات برگزيده سري در جاري سال در كه زواريان زهرا كوتاه داستان مجموعه
علياصغر.ميشود بررسي و نقد نويسنده حضور با ماه بهمن دوشنبه 7 است ، شده منتشر نيستان
.ميكنند بررسي و نقد را كتاب اين گسكري عليپور بهناز و شيرزادي
.ميشود برگزار هنرمندان خانه در امروز ادبيات كانون نشستهاي ادامه در نشست اين
است آنها داوريهاي در ادبي جوايز مشكل:حاجيزاده فرخنده *
وقتي بهخصوص دادن ، جايزه نفس:گفت ايسنا با گفتوگو در داستاننويس حاجيزاده ، فرخنده
كه همين و است ارزشمند بسيار نميشود ، داده بهايي قصه و شعر به دولتي سازمانهاي طرف از
_ باشد ميخواهد كه هركس آن از حال _ ميكنند صدادار را كتابي و ميكنند همت عدهاي
اثر به جايزه واقع در و شود نگاه اثر يك به بهتري كيفيت با وليايكاش ;زيباست بسيار
تصريح ادامه در وي.دارد وجود كه ارتباطاتي به يا ناشر اثر ، صاحب به نه ;شود داده ادبي
عنوان به و است خوابيده چيزي ميشود ، داده كه ادبي جوايز از بسياري پشت متاسفانه:كرد
قرار جايگاه اين در كساني از برخي ميبينيم كنيم ، دنبال را داورها حضور روند اگر مثال
ممكن كه را عده يك كه است اين ما بدبختيندارند حوزه اين به اشرافي هيچ كه گرفتهاند
.ميدهيم قرار قصه داوري در اشتباه به باشند ، داشته تخصص ديگري حوزههاي در است
كشورها ديگر از كه هم دعوتهايي در مثلا يا برنامهها اين در هميشه:افزود حاجيزاده
و باشم معترض هم خودم سفر به است ممكن حتي خودم و دارند وجود خاصي عده ميگيرد ، صورت
زير را "نبود قاتلم كه كسي به تقديم" كتاب كه نويسنده اين خاص؟ عده يك هميشه چرا اينكه
خودم كه است دليل اين به كردهام ، سكوت ادبي جوايز درباره تاكنون اگر گفت دارد ، چاپ
جوايز وجود.بيايد وجود به شائبهاي هيچ ندارم دوست و ميگويم شعر هم گاهي و قصهنويسم
اين قضاوت مبناي يعني شود ، زيبا هم قضيه پشت روزي اميدوارم اما زيباست ، فوقالعاده ادبي
".ماجراست اين از فارغ نيست ، حلقه اين در هركه" كه نباشد
"ترجمهاي نثر" نام به سوءتفاهمي
ارژنگ محمد
گرچه.باشد سوءتفاهم يك محصول - منفياش معناي به - "ترجمهاي نثر" عبارت ميكنم تصور
به اشارهاي عبارت ، اين فحواي در ميآيد نظر به اما نديدهام آن از مشخصي تعريف هنوز
هر به چون دانست طبيعي ميتوان را اتفاق اين شده ، ترجمه اثر يك براي.است نهفته سادگي
و ايهامها و اشارهها از بسياري كه است بديهي مقصد ، به مبدا زبان تبديل عمل در حال
غيرقابل اصولا را شعر بعضي كه چنان - ميشوند كمرنگ يا ميروند بين از استعارهها
زبان همان در كه اثري براي نميتوان را شدن ساده اين كه است واضح اما - ميدانند ترجمه
سادهانگاري نيست ، سادهشدن ديگر شود چنين اگر و دانست موجه ميشود عرضه و نوشته مبدا
كه نثري ميشود ، فرض كه جايي از ميگيرد ، نشات همينجا از سوءتفاهم آن ميكنم تصور.است
بيشك هم سادهانگارانهاي اثر چنين و است "ترجمهاي" نباشد كلامي پيچيدگيهاي داراي
.نيست ارزشمند
مشابهت از پرهيز براي - عام معناي به نه - ايراني معاصر نويسندگان ميرسد نظر به
همتايان با آثارشان تمايز وجه تا گشتهاند نثري دنبال به غربي ، نويسندگان با آثارشان
و است فارسي مهجور گاه عبارتهاي از پر كه ميبرند كار به را نثري آنها.باشد غربيشان
نشدني ترجمه - آنان نظر از- شكلش عاليترين در كه است صورتي به جملاتشان تركيببندي
و تخميري ذهن ماليخولياي از حسي ميدهد دست خواننده به نثر اين از كه احساسي.باشد
كه شده نوشته نحوي به اثر انگار ;است آزاري خواننده و ساديسم حتي گاه و سرگشتگي تخديري ،
كه نميپردازم نثري چنين ايجاد علت به.چيست آن معناي دريابد نتواند راحتي به خواننده
جز محصولي گذار ، حال در جامعه روشنفكران شبه و روشنفكران براي و است طبيعي امري معتقدم
- "ترجمهاي نثر" همان - غربي نمونههاي با را محصول همين اما كرد ، تصور نميتوان را اين
آثار نثر با شما.است شده فراموش ميان اين در اصلي چه شد خواهيد متوجه كنيد مقايسه اگر
و تحليل به شروع آن خواندن از پس درست بنابراين نميشويد درگيري و مشكل دچار شده ترجمه
سرسختي با وطني نويسندگان فارسي متنهاي كه حالي در ميكنيد متن زيرين لايههاي دريافت
ميدهد رخ زماني بعدي ناراحتكننده اتفاق و كنيد عبور سد اين از نميدهند اجازه شما به
شديدا كه شد خواهيد روبهرو يزرع لم بياباني با وقت آن كنيد ، عبور سد آن از بتوانيد كه
حال در جامعه روشنفكران شبه و روشنفكران از هم باز كه - ميكند سرخوردگي دچار را انسان
ايران معاصر داستاني ادبيات در زباني كاركرد اين.داشت انتظار نميتوان اين از بيش گذار
براي خواننده اسباب متن غربي ، آثار در.ميرسد نظر به آن غربي كاركرد معكوس دقيقا
نثر روي بر تماما انديشه ساختار ايراني ، آثار در و است اثر پشت انديشه ساختار به رسيدن
شود موفق اگر و كند تمركز آن روي بر تنها شود مجبور خواننده كه شكلي به است شده پياده
.يافت نخواهد آن پس در چنداني انديشه و خلاقيت طبيعتا كند ، عبور زباني سد از
يك كه شكلي كرد ، فرض هم را ناممكن ظاهرا شكل يك ميتوان شد گفته آنچه به توجه با
كه نثري يعني.باشد روز به انديشه يك به دستيابي محمل آن واقعي معناي به "فارسي نثر"
باشد ، نداشته را ساديسم و ماليخوليا آن اما بوده فارسي...و احمد آل و هدايت صادق چون
هدايت را خواننده چنان و باشد سيلان در "ايراني" عده يك "ايراني" روابط بين در كه نثري
.است ميديده چگونه را هستي و بوده وضعي چه درگير هشتاد دهه "ايراني" يك دريابد كه كند
منتقد نگاه
يخزده جهنمي تصوير
بوكفسكي چارلز نوشته"گرم آب موسيقي" كتاب به نگاهي
شيرزادي فرزام
سالينجر و بوكفسكي
هر آثارش در داستاني زبان بهكارگيري شيوه همچنين و پيرامونش دنياي به بوكفسكي نگاه
.مياندازد سالينجر-دي-جي آثار ياد به بشناسد ، را آمريكا شاخص نويسندگان كه را مخاطبي
،"هلدن".است يگانه نگاهشان سوي و سمت لااقل جهانبيني از مختلفي طيفهاي در دو هر گويي
سرد و بيتفاوت - ظاهر به - اطرافش وقايع به نسبت همانقدر دشت ، ناطور رمان اصلي شخصيت
پا پيش وقايع ريزبيني در اندازه همان هلدن ، .بوكفسكي داستانهاي اصلي پرسوناژهاي كه است
شده حساب و سنجيده آنها به نسبت خويش بطن در و است حساس و دقيق جدي حال عين در و افتاده
.گرم آب موسيقي در ،"پدرم مرگ" داستان شخصيت كه ميكند ، عمل
آن به ظريف طرزي به داستانهايش عمق در نيز خود كه طور همان - بوكفسكي داستانهاي فضاي
كمتر كه ميكند فكر و مينويسد گونهاي به او گويي هستند ، يگانه - ميكند اشاره
كه مضاميني ميكند ، راز كشف بوكفسكي ;برميگزيند را شيوه اين نوشتن براي داستاننويسي
و شنيدن از - انديشه اهل تا گرفته بيرگها از - جهان سراسر در انسانها از خيلي شايد
اين از مفهومي يا اضطراب خلجان ، نوعي دچار او انديشه از بخشي لااقل هضم و آنها خواندن
علاوه مخاطب كه ميرود پيش جايي تا داستانسرايي در وي فرد به منحصر روايتميشوند دست
است شده تمام زود خيلي اينكه از را داستان پايان كوتاه آه نميشود ، ملال دچار آنكه بر
از متمايز و پنهان وجهي بودن ، وجهي چند بر علاوه بوكفسكي داستانهاي گويي ميكشد ،
مخاطب روي به داستاني ادبيات عالم در را جديد دريچههايي او.دارد ديگر داستانهاي
به افتاده پا پيش و ساده خالقشان ، ژرفانديشي عين در كه گوناگون دريچههايي ;ميگشايد
او كه ميرسد بدانجا تا بوكفسكي داستانهاي و اشعار مجموعه كه است گونه اين.برسد نظر
.ميپذيرند دنيا در ششدانگ انديشه اهل و داستاننويس يك بهعنوان را
پيشنهاد يك طرح
شد گفته آن شاخصه چند كه جهت آن از خواندني ، و جذاب است داستاني مجموعه گرم آب موسيقي
خواننده از است ، لذتبخش آن كردن دنبال و خواندن لااقل مخاطبي هر براي كه لحاظ اين به و
كشف دنبال به كه انديشمنداني و ادبيات حرفهاي مخاطب تا گرفته رمان و داستان تفننگراي
بوكفسكي داستاني ، تكنيكهاي بهكارگيري در اينها همه بر علاوه.هستند واگشايي و راز
.ميبرد قلم به دست مدرن شيوههاي با ماهرانه
داستاننويس مخاطب ذهن به مفهوم اين نوعي ، به مجموعه اين داستانهاي سراسر در - 1
- است آمده جهان داستاني ادبيات در تاكنون آنچه سواي - ديگر گونهاي به كه ميشود متبادر
چنين اين ميگويد او ;ميدهد پيشنهاد را ديگرگونه نوشتني شيوه بوكفسكي.نوشت ميتوان
.ميكند اثبات را سخناش تسلط با و نوشت ميتوان هم
روايت شيوه و نگاه در انسجام نوعي ميشود ، ديده او داستانهاي سراسر در كه پيوندي - 2
به هستيشناسانهاش نگاه حال عين در و است ، حاذق و مدرن گري روايت او اينكه.است
خواندن با.ميشود او تمايز باعث است ، هوشمندانه عميقا و ژرف ناچيز ، حتي اتفاقهاي
اگر حرفهاي مخاطب شده ، برگردانده فارسي به كه نويسنده اين از داستان مجموعه يك همين
نام كشف براي او حدس در بيشك نباشد داستان شناسنامه در او نام كه بخواند وي از داستاني
مستحكم پيوند به ميتوان گفته اين صحت براي.داشت خواهد وجود بوكفسكي اسم نويسنده ،
از همه داستانها فضاي.كرد اشاره "بزرگ شاعر" يا "گرم شب يك" با "عنكبوت" داستان
و شگفتي و انسانها ، كردار در سكوني ;ميكند حكايت يخزده و سرد جهنمي همچون دستمايهاي
و زيرين لايههاي كه هنري.است بوكفسكي هنر همان اين و ميگيرد شكل سرما همين در كشف
زير فرط از كه لايههايي ;ميكشد تصوير به ميرود آن سراغ كسي كمتر كه را زندگي انتهايي
.برسند نظر به دمدستي شايد و رو بسيار بودن
اغلب در اگر كه آنجا تا ميرود ، كار به دقيق بسيار بوكفسكي داستانهاي در ايجاز - 3
.ميشود هويدا داستان محور و اصلي ساختار به لطمه شود ، حذف متن از سطر يك داستانها ،
و دسترس از دور حال عين در و ساده تكنيكهاي و نويسنده نگاه با داستاني زبان تلفيق
موارد همه گويي.ميخورد چشم به "گرم آب موسيقي" داستان مجموعه سراسر در روايت يكدستي
پس مخاطب كه ماهرانه قدر آن و شدهاند پرداخت اندازه يك به يگانه ژانري در شده برده نام
.ميافتد مجموعه دوبارهخواني صرافت به كتاب آخر صفحات خواندن از
.است داستان مجموعه اين ويژگيهاي از ديگر يكي زيرپوستي ، و ظريف طنزي از جستن سود - 4
"لوئيس" ،"نوالس اريك" نامهاي به است مردي سه حكايت "كيلو 350 مجموعه اين داستان دومين
عيش كوچك ، و ساده اتفاقي ولي.ميگذرانند روزگار اتفاق به متل يك در كه "گلوريا" و
با رها و يخلا خونسرد ، مرد دو.ميزند برهم و ميكند منقص نيست ، هم عيش ديگر كه را آنها
سر بر و مياندازند رعب به را آنها كيلوگرم ، پنجاه و صد و كيلو دويست معادل وزنهايي
"!خپله آهاي":زد فرياد لوئيس]:كنند نفله جا در را آنها سه هر تا ميكنند قصد متلكگويي
نگاه را بالا مردها دوي هر ".نيست خوب هيچ وضعم من !خدا تورو !نه واي ، ":گفت اريك
تا را خزهها اون باد.. اگه ميبندم شرط !خپله آهاي":زد فرياد دوباره لوئيس.كردند
خپله ، ":زد فرياد لوئيس "!نيست خزه اصلا كه جا اون لوئيس ، ":گفت اريك..!ببره برمودا
["نه؟ ،..حالا تا كنم فكر !نيست خزه كه اونجا
روان و شيوا بسيار كيارستمي بهمن را فارسي زبان به داستان مجموعه اين برگرداندن - 5
مرتبه چند كتاب ، متن در عاميانه كلمهاي يا واژه كه ميشود ديده كمتراست داده انجام
مخاطب به اثر خواندن تا ميشود باعث خارجي آثار ترجمه در شيوهاي چنين.باشد شده تكرار
.است تحسينبرانگيز جدا ترجمه داستاني پرداخت و ساخت در جملات رواني.بدهد لذت
|