|
|
"فردي من" تا "اجتماعي من" از
دوم قسمت - گنجوي نظامي مجنون و ليلي داستان از روانشناختي - اجتماعي تحليلي بر و عمومي محافل در آن طرح با كه است آن عشق اين مقابل در جامعه واكنش اولين كنند خودداري عشق اظهار از و شده متنبه تا كند رسوا را طرفين ماجرا ، انداختن سرزبان بيشتر سو يك از.است بوده آدمي بررسي و توجه مورد گوناگون ابعاد از هميشه عشق پديده حكايت اما دادهاند ، سخن داد باره آن در بزرگ هنرمندان و عارفان سو ديگر از و فيلسوفان سخن در و دارد تازگي همواره كه است مقولهاي عشق شيراز حافظ قول به.است باقي همچنان از فلسفي و اجتماعي روانشناختي ، جنبههاي از پديده اين تحليل روي هر به اما.نگنجد .است برخوردار بسزايي اهميت هنگام از مجنون شخصيت شكلگيري در محور چند به مجنون و ليلي داستان تحليل بخش اولين در .ميخوانيم را دوممطلب اينكبخش شد ، گذاشته بررسي به بعد تا ليلي بر شدن عاشق جاري وي زبان بر كه است حكيمانه سخنان آن ، سراسر و ميكند كه مناجاتي در مجنون بر داستان اواخر در كه سخناني يا و مينويسد ليلي به كه نامهاي در همچنين و ميشود :ميسازد جاري زبان مستم كه بري گمان چه گفتا پرستم هوا شيفتهاي يا جلالت از عشقم شاهنشه خجالت خود زنفس نابرده خاكي عذرهاي شهوت از پاكي غسل به شده معصوم رسته باز نفس زآلايش شكسته خود هواي بازار وجودم خلاصه است عشق عودم چو من و گشت آتش عشق (همان ، 565) تناسب گرفته ، انس وحشيان با كه بيابانگردي شوريده با پخته ، و وقار با سخنان اين به اجتماعي ، خرد از رهايي از پس خود ، شخصيت تكاملي سير در وي بپذيريم اينكه مگر ندارد .است رسيده (فلسفياش معني آن به نه) "عقل ماوراي طور" فنا تا منيت از مجنون شخصيت شكلگيري سير:سوم محور از مجنون شخصيت تدريجي سير كه بود خواهد معطوف نكته بدين ما توجه محور ، اين در است؟ بوده چگونه معشوق ، در فناي تا مستقل هويت داشتن در كه هم وقتي.دارد نام قيس و است مستقل فردي هويت داراي مجنون كودكي دوران در او آغازين انگيزه چه هستيم ، روبهرو مستقل هويت داراي قيس با ما باز شد ليلي عاشق مكتب ، كه را معشوق يك و ميبينيم را عاشق يك ما حال هر به و بود ليلي زيبايي و جمال عاشقي ، در وجود در را فنا زمينههاي نخستين مكتبي ، عشق همين اما.هستند مستقل هويت و منيت داراي حتي و گفتار رفتار ، نحوه در كه ميديد را چيزي يا كسي خود وجود در وي چه آورد ، پديد وي ديگري و او خود يكي".ميگرفت دستور منبع دو از مرحله اين در عاشق وجود.بود موثر پندارش ."بود گرفته جاي او درون در كه موجودي آن نيست ، ميسر برايشان ديگر مكتبي ديدارهاي و ميشود جدا مجنون از ليلي كه زماني شديد بسيار گونهاي به را مجنون حالات و رفتارها و شده فعال اعجابآوري شكل به دوم وجود ميخواند ، آواز ميرود ، بازار و كوي گرد به زمان اين در مجنون.درميآورد خود سلطه تحت ليلي كوي به را خود شام و صبح هر بعد مراحل در و شبانگاهان ابتدا.ميكند زاري و ناله را او شخصيت كه است دومي وجود از تاثير به كردارها اين مجموعه كه ميرساند شدن فاني اوليه نشانههاي معشوق ، با اتفاقي ديدار اولين در.است داده قرار تاثير تحت و معشوق در .ميگردد مشاهده فردي منيت از شدن رها عماري در ستاره چو ليلي پردهداري به فلك چو مجنون در مجنون امر اين با ليلي پدر مخالفت و ليلي از خواستگاري ماجراي در و اين از پس هنوز مجنون كه دريافت ميتوان آنها از كه ميپردازد طولاني نسبتا تكگويي يك حالتيبه گرفته ، پيش در كه رهايي و عشق از وي كه آنها.است نوسان در فنا و هويت احساس ميان در هم :است فعال كه اوست منيت واقع در ميكند ، پشيماني اظهار بجا اوفتادي من بر كه كاش اي دادي باد به مرا كه خاكي سخت درآمدي صاعقهاي با ...رخت هم و بسوختي خانه هم زمانم در كه ناخلفي از خانم ديو و خلق ديوانه (همان ، 480) و تلويحي پشيماني اظهار كنار در ميكند ، اشاره خود خويشان و خانواده به مجنون اينكه :ميگويد ادامه در وقتي اما دارد ، توجه خويش مستقل هويت به او كه دارد آن از نشان سرزنش منم يار ، خواند گرمستم مستم نيز گفت ورشيفته آهم و درد ز خبران بي اي كنيدراهم رها و خيزيد مجوييد مرا شدهام گم من ...مگوييد سخن شدگان گم با تدبير چه فتادهام پاي از گير من دست و بيا دوست اي توست سپرده دل كه خسته اين توست كرده به تو به زنده (480-همان 1) مرده و شده فاني معشوق وجود اراده برابر در را خود كه ميشويم روبهرو مجنوني با او شخصيت شده فاني نيمه از دوم بخش و اوست وجود مستقل نيمه فعاليت از بخشي.ميداند .نيمه اين گاه و است مسلط نيمه آن گاه ميگيرد سرچشمه ميتوانيم كعبه باخداي مجنون مناجات و كعبه در را مجنون شخصيت تكاملي سير اين ادامه توصيه او به و ميبرد مكه به را او عشق درد از درمان قصد به مجنون پدر.كنيم مشاهده بخشد رهايي -عشق -بيدرمان درد اين از را او بخواهد خدا از الهي امن حرم در كه ميكند .دارد ديگر رويي و رنگ مجنون مناجات اما آرزوي مثلا) نميگويد سخن ميگيرد سرچشمه او مستقل "من" از كه معنوياتي از مجنون پاي او وجود در -هدف يك عنوان به -عشق كه ميكند آرزو مقابل ، در و (ندارد جسماني وصال خواهد و گرفته او از را او مستقل من كه است دومي وجود آن عشق (همان ، 484).شود گيرتر كه ميرسد نظر به چنين.شود افزونتر او وجود در عشق كه است اين هم مجنون آرزوي و گرفت وجود بر كه ميگيرد سرچشمه عشقي از باشد مجنون مستقل من از ناشي آنكه از بيش مناجات اين حدود تا مجنون مرحله ، اين در.ميگويد سخن كه است دوم وجود آن عشق اين و شده چيره او .است شده نزديك فنا به و گرفته فاصله خويش مستقل من از زيادي .مييابد ادامه نوفل ماجراي تا تدريجي سير اين نشان را فنا و مستقل هويت داشتن بين مجنون شخصيتي نوسان وجه بهترين به نوفل ماجراي ليلي قبيله با و كند عمل داده او به كه قولي به كه ميكند وادار را نوفل مجنون.ميدهد .بجنگد جنگ ، اثناي در اما است فعال مجنون مستقل من كه است آن بيانگر حوادث از بخش اين از كند ، حمله -ميجنگند او براي كه -نوفليان به ميخواهد دلش كه ميبينيم را مجنون و ميرنجد ليلي قبيله سپاهيان شدن كشته از و ميكند شادي ميشوند كشته نوفليان اينكه به و گرفته جاي مجنون وجود در لحظاتي براي كه است ليلي اين انگار.ميگريد آنها بركشته .ميكند رفتار و ميگيرد تصميم ميكند ، احساس او جاي كه گونهاي به ميكند ، كاملتر را مجنون شخصيت تكامل سير ابنسلام ، با ليلي ازدواج فنا درياي غرق را او ميرود ، صحرا به او ديدار براي مجنون پدر ماجرا اين از پس وقتي .نميشناسد را پدرش مثلا چنانكه مييابد بر.است مجنون بيشتر فناي بيانگر كه ميآيد داستان متن در حكايتي اين ، از پس همچنين شده نوشته هم كنار در -مجنون و ليلي نام آن روي بر كه مييابد لوحي مجنون حكايت اين طبق پاسخ در و ميگذارد باقي لوح بر را خود نام و كرده پاك را ليلي نام مجنون.است نميبينم موجود دو را مجنون و ليلي من:ميگويد كارش اين علت درباره سوالكنندگان ، اين (همان ، 535)كردم پاك را وجان گذاشته باقي را پوست من.پوست مجنون و است جان ليلي .فناست همان كه ميرسد خويش به مجنون كه ميكند معلوم صراحت به حكايت مرحله به مجنون كه دارد آن از نشان كه ميآيد متن در دلالتهايي مكرر هم اين از پس :ميكند بيان را نكته اين مينويسد ليلي به كه نامهاي در جمله آن ازاست رسيده فنا رفت ميان از من خودي تو با رفت خوديتوان بي به راه اين و :ميكند اشاره خويشتن فناي به باز دارد ليلي با اين از پس كه هم ديداري در پس توزين من من ، تو پس زين بس تن دو ما ميان به دل يك است صواب چنين تو دل دل وان است خراب دلي من دل يعني برجاي مانده آنچه توام با من پاي از فتاده برون است كفشي چست ميان در جريده ست جاني تست با است من با نه نيز وان ( همان 561) سرحد از مجنون شخصيت تكامل و تكويني سير حد كاملترين معشوق به وصال بدون مجنون مرگ .است "كامل فناي" مرتبه تا "مستقل من" كه نيست آن غرض متعال ، عشق تا زميني عشق از مجنون شخصيت شكلگيري سير:چهارم محور چنان منظومه اين در عشق سير كنيم ، قلمداد عرفاني كاملا اثر يك را نظامي مجنون و ليلي بر مبتني آمد خواهد بخش اين در آنچه.كرد هم عرفاني برداشتهاي آن از ميتوان كه است پيش هرچه و دارد تكاملي سير نوعي داستان در شده مطرح عشق لكن نيست عرفاني برداشتهاي شخصيت در معني اين و ميگردد افزوده جسماني و مادي شائبههاي از عشق پاكيزگي بر ميرويم .است شده متجلي مجنون ميشود ، او دلباخته و ميبيند را ليلي مجنون ، آنجا در كه است مكاني نخستين مكتب ، و ليلي بازي نظر.است بوده ليلي صوري زيبايي و جمال ليلي به مجنون عشق اوليه انگيزه .بود صوري زيبايي به عنايت با حال عين در اما دوسويه ، براحساسي مبتني هم مكتب در مجنون مراحل در.ميدهد نشان -نيست ناپاك الزاما البته كه -را زميني عشق يك شروع داستان آغاز كه بگوييم ميتوانيم تنها ميگذارد ، اثر دو هر اطراف و جوانب بر بتدريج عشق اين كه بعدي :نميگردد مشاهده عشق تعالي از نشانهاي اما شد ، شديدتر طرفين بر عشق تاثير دلارام آن جمال عشق از آرام منزل هيچ به نگرفت (همان ، 437) از پس كه آنجاست ميشود مشاهده زميني عشق اين در تحول از نشانههايي كه جايي اولين حالات اينجا در.ميكنند ملاقات يكديگر با -اغيار چشم از دور -مجنون و ليلي جدايي ، مدتي ديگر خصوصيات برخي مادي ، جنبههاي بر علاوه كه است عشقي از متاثر مجنون و ليلي رفتار و هيچ گويا كه است چنان مجنون حالات استو صورت و جمال به عشق از فراتر كه دارد هم مجموعه در فردي معنويات فناي از نشانههايي بلكه ندارد جسماني وصال براي انگيزهاي .ميشود مشاهده او رفتار و حالات طولاني نسبتا تكگويي يك در او پدر مخالفت و ليلي از خواستگاري ماجراي از پس :است محسوس آن از برتر عشقي و زميني عشق بين مجنون ميل نوسان نيز آهم و درد ز بيخبران اي راهم كنيد رها و خيزيد مجوييد مرا شدهام گم من مگوييد سخن شدگان گم با (همان ، 480) علي سبزه ليلا |
|