براي سيمنون مكانيسم حوادث مهم نيست بلكه تنها به مسائل روانشناختي و ضعف بشر بها مي دهد
پي ير بيار
ترجمه: سهيلا قاسمي
ژرژ سيمنون، مردي كه صدمين سالگرد تولدش را گرامي مي داريم، در سال ۱۹۰۳ متولد شده، اما سيمنون نويسنده، حقيقتا در سال ،۱۹۳۱ سالي كه يازده كتاب به نامش به چاپ رسيد، متولد شد. از اين يازده كتاب، ده كتاب مربوط به شخصيتي به نام «مگره» بود و سه جلد از آنها، در شرايطي كه هنوز يك ماه هم از انتشارشان نمي گذشت، براي اجراي سينمايي قرارداد بستند. اين معجزه، همكاري افسانه اي سرشار از عشقي ميان سيمنون و سينما به وجود آورد. هرازگاهي، اين رابطه ناهماهنگ و پرشور و هياهو بي ثمر بود، اما با تناقضاتي كه داشت، بسيار شورانگيز و دلفريب مي نمود.
در آغاز، تناقض بر همه چيز حاكم بود و علت اصلي آن، سرنوشت اولين فيلم از ميان اين سه فيلم، يعني «شب چهارراه» ساخته ژان رنوار بود. اين فيلم به عللي كه هرگز مشخص نشد، ناقص و بدون قسمتي كه معماي پليسي كتاب را شامل مي شود، ساخته شد. از اين فيلم تنها فضايي بر جاي ماند كه نشان سينمايي سيمنون را شكل داد. اين فيلم ناقص تماشاگري نداشت، اما زماني كه ژان ـ لوك گدار به شوخي گفت «اين فيلم بزرگ ترين فيلم حادثه اي فرانسه است»، سيمنون وجهه ديگري پيدا كرد. فيلم دوم يعني «سگ زرد» هيچ نفعي براي سازنده نداشت و سالن ها تقريبا خالي ماندند. سيمنون تصميم گرفت كه خودش انجام كارهاي فيلم سوم را به عهده بگيرد. فيلمنامه را خودش نوشت، بازيگرها را انتخاب كرد و بر كارگرداني هم به دقت نظارت داشت. اما پس از درگيري هايي كه بين او و تهيه كننده بر سر مسائل مالي پيش آمد، همه چيز به هم خورد. ژولين دوويويه كار را دنبال كرد و از اين فيلم يك شاهكار ساخت. «هوش يك مرد» هم كمابيش با مشكلاتي مشابه دو فيلم ديگر مواجه شد. در اين فيلم ابداعي ديده مي شد و برخلاف داستان كتاب اصلي، پاسخ معما از همان ابتدا مشخص بود. دوويويه فهميده بود كه براي سيمنون، مكانيسم حوادث مهم نيست، بلكه تنها به مسائل روانشناختي و ضعف بشر بها مي دهد. كتاب و فيلم «هوش يك مرد» شباهت زيادي به آثار داستايوفسكي دارد. سيمنون كه در ابتداي كار، از اين سه فيلم استقبال زيادي مي كرد (به خصوص در مورد فيلم رنوار چنين احساسي داشت و بعدها او و رنوار دوستاني صميمي شدند)، پس از سه سال هر سه فيلم به نظرش تحقيرآميز آمدند.
بلايي كه سينما بر سر كتاب هايش آورده بود، او را بسيار خشمگين كرد و به همين دليل، هفت سال تمام، حقوق كتاب هايش را در اختيار هيچ كس قرار نداد. پس از اين مدت، يعني اولين باري كه دوباره اجازه داد كتابش (آخرين پناه) فيلم شود، فيلمبرداري به علت جنگ متوقف شد. اوضاع واقعا به هم ريخته بود و چند ماه بعد، سيمنون براي فروش حقوقش تنها مي توانست با آلماني ها و سينماي فرانسه اشغال شده معامله كند. همين تهيه كنندگان و همين فرانسه ناآرام، سيمنون را حاكم پرده هاي سينما كردند. طي چهار سال، نه فيلم او روي پرده رفت. اين فيلم ها براي نمايش وجوه مختلف آثار اين رمان نويس بزرگ كافي بودند. او از مسائل مختلف جهان اطلاع زيادي نداشت و به همين دليل بيشتر به كانون هاي صميمانه اي مثل خانواده و يا شهرهاي كوچك مي پرداخت. اين آثار، مشكل خاصي براي شرايط سياسي حاكم محسوب نمي شدند و به همين دليل از سانسورهاي شديد در امان ماندند.
در مراحل ابتدايي سينماي سيمنون، مگره جايگاه چنداني نداشت (سه فيلم از نه فيلم) و موفقيت از آن رمان هاي مربوط به تقدير انسان ها بود مثل «ناشناس ها در خانه»، مسافر توسن» و «مرد لندني». اين فصل زيباي زندگي سيمنون، او را به هدفي كه در سال ۱۹۳۹ با باز كردن در جديدي به روي سينما در ذهن مي پروراند رساند؛ يعني تعداد كتاب هايش با تعداد فيلم هايش يكي شد. علاقه او به سينما، تنها به دليل مسائل مالي بود و اعتقاد داشت كه از اين طريق تنها مي تواند داستان هايش را در قالب ديگري به تصوير بكشد. او به هيچ وجه سينما را هنري مستقل نمي دانست و نمي توانست بپذيرد كه كارگردان، آفريننده اصلي فيلم است. هيچ گاه سوءتفاهمات را كنار نمي گذاشت و براي تماشاي فيلم هايي كه از او الهام گرفته شده بود هم نمي رفت.
|
|
پس از جنگ به آمريكا رفت (۱۹۵۴-۱۹۴۶) و براي فتح سينماي آمريكا، مدتي طولاني در هاليوود ماند. نتايج به دست آمده واقعا دردناك بود. هيچ يك از پنج فيلم او نه شهرتي برايش به ارمغان آوردند و نه به موفقيتي رسيدند. اما در اين زمان، سينماي سيمنون در فرانسه به كار خود ادامه مي داد. «وحشت» به كارگرداني دوويويه و با حضور فوق العاده درخشان ميشل سيمون در سال ،۱۹۴۶ راه تازه اي براي او باز كرد. كمدين ديگري نقش هاي اصلي آثار سيمنون را به عهده گرفت. او از تمام توان خود براي ارائه كار استفاده مي كرد و درخشش فوق العاده اي نيز داشت. اين كمدين كسي نبود جز ژان گلبن كه پس از مدت ها غيبت، براي پيدا كردن كار مشكل داشت و با «شهردار بندرگاه» (مارسل كارنه) كار خود را از سر گرفت.
او در موفق ترين فيلم هاي دهه ۵۰ و ۶۰ نيز حضور داشت مثل: «حقيقتي در مورد دونژ كوچولو» (آنري دو كوئن)، «در وضعيت بدبختي» (كلود اتان ـ لارا)، «رئيس جمهور» (آنري ورنوي) و «گربه» (پير گرانيه ـ دفر). ژان گلبن تمام استعداد خود را به كار گرفت تا كميسر، به بهترين شكل ممكن روي پرده سينما ظاهر شود.
آيا موفقيت سيمنون محدود به نسل خود بود و با گذشت زمان كم كم رنگ باخت؟ ادوار مولينارو و پس از وي برتران تاورنيه كه نخستين فيلم هايشان را از روي دو رمان سيمنون ساخته اند، به اين سوال پاسخ منفي مي دهند. هر دو فيلم «مرگ زن زيبا» و «ساعت ديواري سن ـ پل» جهش بزرگي در سينماي سيمنون به حساب مي آيند.
روش ديگري نيز براي نمايش آثار سيمنون مورد استفاده قرار گرفت. به نظر مي رسيد كه همه اين آثار براي تلويزيون ساخته شده اند. تئاتر سيمنون هم به صورت اجراهاي محدود، جايي براي خود باز كرد. اين نمايشنامه ها به صورت گفت وگوهايي مستقيم و صميمانه بود كه موضوعشان به شخصي مربوط مي شد كه فكر مي كرد، خاطراتش را بيان مي كرد و در سكوت درد مي كشيد. سيمنون با به تصوير كشيدن توطئه ها و انتقام، عشق رياكارانه آنان را كه پشت درهاي بسته مسدود است، مخفي مي كرد.