يكشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۱ - شماره ۲۹۸۱- Feb, 16, 2003

مكتب مشهد
تفكيكي دوباره در گفت وگو با آيت الله محمد جعفر سيدان منظور ما از عقل عقل بين است يعني عقلي كه عاقل شعاع عقل را در نظر گرفته باشد و در جايي كه عقل را ندارد توهمش را به جاي تعقل اشتباه نگيرد
بديهي است كه حجيت نص از عقل است اساس حركت بر عقل است با عقل است كه وجود خدا اثبات مي شودو پيامبري پيامبر هم با عقل ثابت مي گردد و منبع وسيع و بي خطاي وحي كشف مي شود
گروه انديشه، محمود فرجامي: مكتب تفكيك بخش مهمي از تفكر ديني امروز ما است و طرفداران و منتقدان بي شماري دارد. پيش از اين پرونده مكتب تفكيك در شماره هاي مختلف همشهري ماه تا حدي طرح شده بود اما بررسي دقيق زواياي گوناگون اين مكتب فكري تامل و تدقيق بسيار بيشتري مي طلبد. استاد محمدرضا حكيمي يكي از نمايندگان اصيل اين تفكر است. اما گرايش ديگري در مكتب تفكيك هم وجود دارد كه محمدجعفر سيدان، روحاني پرتلاش و محقق ارجمند اهل خراسان، نماينده آن است. به مشهد كه يكي از اصلي ترين بسترهاي رشد و توسعه تفكر تفكيكي است رفتيم تا با ايشان گفت وگو كنيم.
001044.jpg

سيدان كه با پرهيز از القاب مصطلح حوزوي، «حاج آقا سيدان» شناخته مي شود، يكي از شاگردان خاص «شيخ مجتبي قزويني» و هم دوره «استاد محمدرضا حكيمي» است. او كه اكنون نماينده آيت الله العظمي سيستاني در مشهد است، زندگي بسيار ساده اي دارد و آن گاه كه از مخالفان سخن مي گويد يا پاسخ انتقادي را مي دهد، كاملا ادب را رعايت مي كند. در طول مصاحبه هر كجا كه احتمال مي داد سخنش حمل برخودستايي شود مي خواست تا از پياده سازي آن بخش از كلام خودداري كنيم و هر كجا كه درباره جلسات و مباحثات متعددش با نام آوراني چون دكتر سروش و آيت الله جوادي آملي مي پرسيديم، از آن درمي گذشت. به همين خاطر بخش هاي زيادي از مصاحبه از نوار پياده نشد. انجام اين گفت وگو جز با ياري مرتضي استادي و هادي كافي ميسر نمي شد. از ايشان سپاسگزاريم.
• مكتب تفكيك چه مي گويد و چرا به اين نام خوانده مي شود؟
ابتدا اجازه دهيد راجع به نام گذاري طرز فكري كه امروزه «مكتب تفكيك» خوانده مي شود توضيح دهم. اين نام براي اولين بار توسط حضرات آقايان محمد رضا حكيمي و مرحوم فلاطوري به اين جريان داده شد. البته من دقيقا نمي دانم كدام يك از اين دو نفر اولين بار اين اصطلاح را به كار بردند، اما اجمالا عرض كنم كه دوست عزيزمان آقاي محمدرضا حكيمي درباه اين طرز فكر نوشته هاي متعدد و حدودا تبيين كننده اي دارند و اين كلمه تفكيك را به كار گرفته اند. مرحوم دكتر فلاطوري هم كه در آلمان و قبل از آن در ايران بودند و تخصصي در فلسفه و عرفان داشتند، در مصاحبه اي گفته بودند: «دين را از فلسفه تفكيك كنيم. فلسفه معرفت خاص عقلاني است كه هر چند صدسال يك بار جمعي مي آيند و مباني اي را كه تثبيت شده، دگرگون مي كنند، مباني تازه اي مي آورند و خلقت و هستي را تفسيري تازه مي كنند، كه تاريخ فلسفه اين مطلب را به خوبي نشان مي دهد. اگر دين از فلسفه تفكيك نشود به هر دو ظلم شده است. به فلسفه؛ چرا كه اگر فلسفه را عين دين بدانيد بايد قداستش را حفظ كنيد و در نتيجه از حركت و يا پرشي كه مناسب فلسفه است جلوگيري كرده ايد.
به دين؛ چرا كه اگر مباني ديني فلسفي شود، هر گاه كه تغييري در مباني فلسفي ايجاد شود لاجرم دين هم دستخوش تغيير و تحول قرار خواهد گرفت. بياييد اين دو را از هم تفكيك كنيم. اين كار خودش را بكند و آن هم كار خود را.» به هر حال بنده به آقايان عرض كرده بودم اين مكتب خاصي نيست. اين همان روشي است كه اكثر فقهاي اماميه در طول غيبت داشته اند و ريشه اش در اصل دين است. منتها برخي از آقايان در يك عصري مطلبي را رو آورده اند و موضع گيري هايش را مشخص كرده اند. روش هم اين بوده كه مسائل اعتقادي حقيقتا به وحي تكيه جدي داشته اند و تعقل در وحي را ميزانشان قرار مي داده اند. البته در موضوع وحي دو شرط اساسي بايد رعايت شود تا بشود به قولي يا نوشته اي به عنوان وحي استناد و تكيه كرد. اول آنكه سند ضعيف نباشد و به راستي روشن شود كه وحي است. اين يعني اثبات وحياني بودن. دوم روشن بودن دلالت. يعني پس از آنكه مسلم شد وحي است بايد دلالتش روشن شود. مثلا آيه اي از قرآن داريم كه سندش قطعا درست است اما شايد دلالتش روشن نباشد مثل جاء ربك.
• جايگاه فلسفه و عرفان در اين مكتب كجاست؟
اهتمام به وحي است اما تفكرات بشري ـ كه معقول خوانده مي شوند - و شهودهايي كه عرفان ناميده مي شوند هم به شرطي كه تضاد و تناقضي با وحي نداشته باشند، جايگاهشان محفوظ است. منتها حرف در اين است كه وحي و روش عقلاني و روش عرفاني تمايز از هم دارند. اصولا تصور هر يك از اين ها تمايزش از آن دو ديگر را مي رساند. البته تعبير من اين است كه حقيقت اين ها بر هم تطابق دارد؛ چرا كه وحي واقع را بيان مي كند. عقل چه مي كند؟
آن هم واقع را بيان مي كند. شهود نفس هم اگر حقيقي باشد، واقع را بيان مي كند. عاقل به خاطر عوامل مختلفي نمي تواند از اين عقل به درستي استفاده كند. عارف نشده كه شهود عقلي اش همه جا يكسان باشد. در شهودات عرفاني هم اين اختلافات شديدي كه ديده مي شود به همين خاطر است. اين تغاير فقط در ميان اين سه روش (وحياني و عقلاني و عرفاني) نيست، بلكه در ميان اصحاب هر كدام نيز تخالف جدي حتي در حد نفي و اثبات هست. مثلا در اكثر موارد بين آراي آخوند ملاصدرا با ابن سينا اختلاف است. در مبحث روح ابن سينا معتقد است كه روح روحانيه الحدوث و روحانيه البقا اما ملاصدرا معتقد است كه روح جسمانيه الحدوث و روحانيه البقا است.
در ارتباط با فاعليت حضرت حق، ابن سينا مي گويد خداوند فاعل بالعلم و بالعنايه است اما ملاصدرا فاعل بالعلم را قائل نيست. همچنين در بحث جبر و اختيار، در بحث حدوث و قدم و در بحث معاد اختلافاتي حتي در حد نفي و اثبات ميان آراي دين دو فيلسوف وجود دارد. يا مثلا درباره علم پروردگار، علامه طباطبايي در كتاب مختصرشان، نهايةالحكمة، فقط يازده قول متمايز را از شخصيت هاي مهم عقلاني نقل كرده اند.
اين اختلاف شديد نشان مي دهد كه نتوانسته اند حركت عقلاني كامل داشته باشند. البته نه اين كه نخواسته باشند، نتوانسته اند.
• از توجه به اين تفاوت ها چه نتيجه اي مي خواهيد بگيريد؟
نتيجه آنكه روش عقلاني ناامن است. چرا كه معتقديم يكي درست مي گويد و بقيه نادرست.
• البته خود همين نظر محل مناقشه است. به چه دليل هر كجا اختلافي مشاهده شد بتوان نتيجه گرفت «يكي درست است و بقيه نادرست»؟
بله. توجه دارم كه منظورتان بحث تكثرگرايي است. اتفاقا من با مبينين اين فن برخورد زياد داشته ام و با فضل پروردگار مسائلي مشخص شده كه ورود به آن ها مجال ديگري مي طلبد. اما فقط يك كلام عرض كنم. «اختلافات وقتي در سطح تضاد و تناقض نباشد، احتمال درستي همه اش هست؛ اما وقتي اختلافات در سطح تضاد و تناقض باشد همگي نمي توانند درست باشند.» اين مطلب كليدي است. نه تنها در مسائل عقلي، كه در شهودات عرفاني هم اين مطلب برقرار است. مثلا ابن عربي در فصوص ـ كه همه آن را مكاشفات و الهامات خاص از نبي اكرم مي دانند ـ به گمانم در فصل داوودي عبارتي دارد كه برخلاف آن ما معتقديم پيامبر بارها جانشين تعيين كردند. يا مثلا در مورد عبارت قرآني «مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلو نارا» كه در سوره نوح و درباره قوم نوح گفته شده؛ مي گويد خطيئات از خطوه مي آيد و عبارت يعني قوم نوح در راه حق گام هاي استوار را برداشتند و سرانجام در آتش محبت خدا غرق شدند! كه قضاوت درباره آن با شما... البته بگويم حتي در مسائل فقهي هم كه فقها اختلاف نظراتي، البته جزيي دارند، ما معتقديم يكي درست مي گويد و بقيه اشتباه. منتها در مقام عمل چاره اي نيست.
• بسيار خوب، فرض كنيم كه قبول كرديم روش عقلاني و روش عرفاني ـ به تعبير شما - ناامن هستند. چه بايد كرد؟
حرف ما اين است آن جا كه به وحي رسيديم، اعتناي كامل به وحي بشود اين جور نباشد كه انسان با روش عقلاني يا عرفاني كار را تمام كند و بعدا سري هم به وحي بزند. اما نوعا در مسائل فلسفي وضع چنين است. با عقل خودشان آمده اند جلو و بعضي از ايشان كه عقيده به وحي داشته اند، نگاهي هم به وحي كرده اند.
• اين جا پرسش مهمي پيش مي آيد كه به گمانم به تبيين ماهيت «مكتب تفكيك» كمك زيادي خواهد كرد. آن پرسش هم اين است كه: به نظر شما «حجيت عقل از نص است يا حجيت نص از عقل است»؟
بديهي است كه حجيت نص از عقل است. اساس حركت بر عقل است. با عقل است كه وجود خدا اثبات مي شود و پيامبري پيامبر هم با عقل ثابت مي گردد و منبع وسيع و بي خطاي وحي كشف مي شود. اجازه دهيد در اين باره مثالي بزنم؛ فرض كنيد كسي در بياباني تاريك در جست وجوي گل و گوهر است. بياباني كه هم گل و گوهر دارد و هم خار و خزف. اين آدم در اين شب تاريك شمعي در دست دارد كه نوري محدود دارد و با كمك همين نور شمع به جنابي برمي خورد كه نورافكني دارد و حاضر است آن را روشن كند و با آن وسيله تمام بيابان را روشن كند. اين شخص (شمع به دست) به خودش ظلم كرده، اگر از آن جناب و نورافكنش استفاده نكند.
البته با كمك همان شمع به آن جناب رسيده، اما شرط عقل آن است كه از آن به بعد از نورافكن استفاده كند در اين حكايت شمع مثلي از عقل است و نورافكن مثلي از وحي.
001086.jpg
عكس: هادي كافي

• اگر فرض كنيم كه عقل مسير اثبات خدا تا رسيدن به وحي را آن گونه كه شما ترسيم مي كنيد، طي نكرد؛ چه مي شود؟
اولا منظور ما از عقل، عقل بين است. يعني عقلي كه عاقل، شعاع عقل را در نظر گرفته باشد و در جايي كه عقل را ندارد، توهمش را به جاي تعقل (اشتباه) نگيرد. ثانيا مي گوييم چنين چيزي نيست. اگر هست بياورند.
• با چنين طرز تفكري احتمالا شما با تدريس و آموختن معقولات در مدارس حوزه علميه موافق نيستيد. با وجود «نورافكن» چه نيازي به «شمع» است؟
خير... من صددرصد با آموزش فلسفه در حوزه ها موافقم، بايد طلبه ها اين مطالب را بخوانند تا ببينند چه گفته اند. تا كسي نخواند كه نمي تواند اشكالات را ببيند.
• آمديم فلسفه خواندند و قبول هم كردند... ؟
اگر تقصير نكرده باشند، تلنگري هم (در آن دنيا) نخواهند خورد. اصلا اجازه دهيد چند نمونه در امور مهمه را ذكر كنم:
۱ - در ارتباط با مسئله توحيد؛ عرفان به آن جا مي رسد كه شخص مطلع و اهل فني چون مرحوم مطهري ـ رحمة الله عليه ـ در كتاب «انسان كامل»شان در ص ۱۲۶ وقتي مكاتب را تبيين مي كنند، مي گويند «و اما در مكتب عرفان توحيد به گونه ديگري است و انسان و موجودات، معناي حرفي پيدا مي كنند. انسان واصل به خدا مي شود، بلكه انسان عين خدا مي شود.»! اما در وحي، هيچ گاه مرز مخلوق و خالق شكسته نمي شود. گرچه انسان مي تواند متخلق به اخلاق الهي بشود بلكه فناي حكمي هم بيابد، اما هرگز عين خدا نمي شود.
۲ - در مسئله معاد؛ در سه محور حكمت متعاليه با نصوص دين نمي خواند. اول در مسئله اين كه محشور چيست؟ در اسفار اصرار اين است كه از اين بدن خاكي هيچ اثري نيست و روح صرفا با صورت مثالي همراه است. در حالي كه در قرآن صراحتا به معاد جسماني تصريح شده و مي فرمايد ما حتي سر انگشتان او را هم دوباره باز مي گردانيم. دوم، ايشان (ملاصدرا) اصرار دارند كه بهشت ساخته شده نفس انسان است و قائم به نفس انسان. حتي نمي گويد تجسم اعمال مومن، بلكه مي گويد قائم به نفس انسان. در حالي كه در شرع تصريح شده كه بهشت ساخته و پرداخته حضرت حق است. سوم درباره عذاب در اسفار آمده است كه «براي جمعي كه خالد در جهنم هستند، عذاب عذب مي شود» و همچنان كه ابن عربي شهود كرده است: «آن چنان جهنميان در جهنم خوشند كه بهشتيان در بهشت!» باز هم ايشان در مشاعر مي گويند: هر چه فكر كردم ديدم جهنم نمي تواند جاي خوبي باشد، عذاب هست اما خلود نيست!
اين در حالي است كه كيفيت جهنم و ساكنين آن در قرآن به وضوح بيان شده و كاملا غير اين است.
حرف ما اين است كساني كه به اين وادي مي آيند و اين مسائل را مي خوانند، بدانند اين ها با وحي مطابقت ندارند.
• البته، به نظر مي آيد اين مسائل كه شما مطرح فرموديد بيشتر به حوزه كلام تعلق داشته باشند تا فلسفه. مثلا كيفيت بهشت و جهنم چه نسبتي با فلسفه دارند؟ گذشته از اين ها امروزه فلسفه حوزه اش بسيار وسيع تر از فلسفه اولي شده است.
من درباره آنچه «مبتلا به» آن هستيم حرف مي زنم، آنچه به اسم فلسفه در حوزه ها تدريس مي شود؛ والا مثلا درباره فلسفه هنر من چه حرفي مي توانم داشته باشم؟ اما درباره فرق: «كلام» و «فلسفه» اين ها هر دو حركت عقلاني هستند منتها فلسفه تقيد و تعهدي ندارد اما كلام به محدوده دين و شريعت تعهد دارد.
• با اين اوصاف افزودن واژه «اسلامي» به «فلسفه» و جعل اصطلاح «فلسفه اسلامي» چگونه است؟
اتفاقا در مصاحبه اي با مرحوم دكتر فلاطوري همين سوال مطرح مي شود. ايشان مي گويند: «به خاطر اين كه از اسلام متاثرند و اسلام را بر مسائل ديگر ترجيح مي دهند.» اين ها در حقيقت همگي متكلمند، البته اگر عمل كرده باشند!
ما با عبارت دعوا نداريم. با شخص هم همين طور. در مورد اصطلاح فلسفه اسلامي مي توان گفت كه اين فيلسوفان فلسفه بلدند اما اگر تضادي را ببينند، اسلام را ترجيح مي دهند. مثل ابن سينا كه معاد جسماني را رد مي كند، اما مي گويد چون پيغمبر صادق مصدق گفته، قبول مي كنيم.
• اگر اجازه بدهيد من چند اشكال معروف را از قول جناب دكتر ابراهيمي ديناني كه صاحب كتاب «ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام» و آثار معتبر ديگري درباره فلسفه اسلامي و تاريخ آن هستند نقل كند. اولين اشكال اين است كه «پرهيز از تاويل و حجيت ظواهر» را ايشان از خصوصيات مكتب تفكيك دانسته اند. نظر شما چيست؟
در صورتي كه دليلي بر تاويل نباشد، بله همين طور است. اما اگر ظاهر يك عبارت غلط است بايد آن را تاويل كرد. مثلا در قرآن داريم نفخت فيه من روحي. يعني از روح خودم در او دميدم! ظاهر عبارت اين است كه خدا آدم را ساخته است و بعد از روح خودش در او نفخ كرده است! خب ظاهر اين عبارت با عقل بين و همين طور با آيات و روايات ديگر نمي خواند، پس بايد آن را تاويل كرد.
ضمنا يك نكته مهم را اين جا يادآوري مي كنم. علاوه بر آن دو شرطي كه مذكور افتاد يعني مستندبودن و روشن بودن دلالت، بايد به «ميزان قطعيت» يك عبارت توجه كرد. گاهي يك حديث هشتاد درصد كشش دارد، گاهي شصت درصد... پس همين كه سند عبارتي معتبر بود، قطعيت از آن استفاده نمي شود. همين طور ايشان گفته اند: «يكي از اشكالات آن ها [اصحاب تفكيك] اين است كه در كنار پرهيزي كه از دخالت عقل فلسفي در فهم دين دارند، خودشان را فيلسوف مي دانند.» اين خود، نشان مي دهد كه تفكيكي ها، عقل را كنار نمي گذارند، مرحوم كليني قبل از كتاب العلم، كتاب العقل آورده است. روش ائمه نيز همين طور بوده است؛ با استفاده از بديهيات طرف مقابل مطلبي را مي گرفته و اثبات مي كرده اند. ما هم دنباله رو همين شيوه ايم. خيلي ها بعد از بحث با خود من مي گفتند، تو خودت فيلسوفي! من هم مي گفتم چه اشكالي دارد؟ در ابتداي عرايضم هم گفتم كه عقل بر همه چيز مقدم است. آن وقت بعضي بر چسب مي زنند كه اين ها (تفكيكي ها) با عقل مخالفند!


نگاه اول
دو جريان تفكيكي
'سيدعلي طالقاني
چند سال پيش استاد محمدرضا حكيمي مقاله اي تحت عنوان مكتب تفكيك منتشر ساختند كه شايد براي اولين بار اين مكتب را در گستره اي چنين، به فارسي زبانان معرفي كرد. پيش از آن رهبران و حاميان اين نحله، علاقه اي به معرفي آن نشان نمي دادند و حتي در برابر اصرار برخي علاقه مندان چنان ابراز مي كردند كه اين معارف تنها از طريق حضوري و سينه به سينه قابل اخذ است.
براساس همين استدلال بود كه برخي از شاگردان مرحوم آيت الله ميرزا مهدي اصفهاني پس از انتشار تعدادي از رساله هاي آن مرحوم توسط يكي از علاقه مندان وي، واكنش منفي نشان دادند. اثر استاد حكيمي هر چند علاقه عمومي را براي شناخت آن چه كه ايشان مكتب تفكيك خوانده بودند، برانگيخت، اما متاسفانه اطلاعات گسترده و مشبعي در اختيار علاقه مندان نمي نهاد.
آن مقاله كه بعدا به صورت مستقل نيز به چاپ رسيد، پرسش هاي فراواني در پيش جويندگان معرفت و حقيقت نهاد، كه منتظر پاسخ آن بودند، اما نه تنها آن پرسش ها پاسخي نيافت كه با انتشار آثار بعدي استاد حكيمي بر آن ها افزوده شد، به ويژه پس از آنكه ايشان در اثر جديد خويش، صدرالمتالهين را «تفكيكي سترگ» خواندند.
بررسي فني و آكادميك بينش، دعاوي، ساختار انديشگي و عوامل اجتماعي موثر در شكل گيري و گسترش اين نحله فكري معاصر شيعي، كه مي توان جريان اصلي آن را بازسازي و حتي بازآفريني كلام نص گراي شيعه، با تاثيرپذيري از تفكرات اشراقي دانست، به ويژه در روزگاري كه نص گرايي ويژگي بارز انديشه هاي اصول گرا است، اهميتي دو چندان دارد. جريان شناسي اين مكتب مي تواند به شناخت هر چه بيشتر آن كمك كند. اين سطور كه به هيچ وجه ادعاي بررسي آكادميك اين مكتب را ندارد، صرفا بر آن است كه بر جريان هاي موجود در اين مكتب پرتوي افكند و در اين زمينه فتح بابي كند. استاد محمدرضا حكيمي در اثر ارزنده خويش، بنيانگذار مكتب تفكيك را مرحوم آيت الله ميرزا مهدي اصفهاني و مرحوم آيت الله شيخ مجتبي قزويني و مرحوم آيت الله موسي زرآبادي معرفي كرده اند.
به نظر مي رسد اين سه رادمرد، هر چند در اين ادعاي كلي كه مخزن معارف حقه ائمه هداة مهديين اند و در اين كه فيلسوفان و به ويژه صدرالمتالهين از اين منبع لايزال بي بهره مانده اند هم داستان و متفق القول اند، اما در نحوه بازگشايي اين دعاوي و استدلال بر آن ها راه هاي گوناگون پيموده اند. حال اگر بپذيريم كه مقام داوري است كه فصل اخير ساختمان هاي فكري و صورت بخش آن ها است نه مقام گردآوري خواهيم پذيرفت كه آن ها چند جريان فكري را شكل مي دهند. گذشته از اين، آنان دعاوي گوناگون با اين حال به نظر مي رسد كه علاقه مندان اين مكتب هيچ علاقه اي به طرح و حتي توجه به تفاوت هاي داخلي ندارند. به گمان نگارنده، مرحوم آيت الله ميرزا مهدي اصفهاني رهبر يك جريان است و مرحوم آيت الله شيخ مجتبي قزويني رهبر جريان ديگر. مي دانيم كه يكي از مبرزترين و پرشورترين شاگردان مرحوم ميرزاي اصفهاني، مرحوم شيخ محمود واعظ تولايي معروف به حلبي، موسس انجمن حجتيه است. مرحوم حلبي درس هاي معارف ميرزاي اصفهاني را با خط خوش نستعليق تقرير كرده است و ميرزا، خود از ابتدا تا انتهاي آن را از نظر گذرانده و هرجا كه لازم ديده، با رنگ بنفش حاشيه زده است. در چند مورد نيز با مقرر خود اختلاف نظر پيدا كرده است. (اين نسخه در حال حاضر به شماره ۱۲۴۸۰ در كتابخانه آستان قدس رضوي نگهداري مي شود) از سوي ديگر حضرات بزرگواران محمدرضا حكيمي و سيدان از مبرزترين تلاميذ محضر مرحوم شيخ مجتبي قزويني به شمار مي آيند.
گذشته از تفاوت فاحش سلوك اخلاقي اين دو بزرگوار با مرحوم حلبي، كه به ظاهر مي توان آن را در استادانشان نيز جست وجو كرد، توجه به تفاوت آنان در سلوك معرفتي شان نيز بسيار حائز اهميت است. يكي از مهم ترين و بارزترين تفاوت هاي معرفتي اين دو جريان، تفاوت نگاه آنان به مسئله عقل و دين يا به تعبير سنتي عقل و نقل است. جريان مرحوم ميرزاي اصفهاني اعتماد به عقل انساني را از بنيان ناصواب مي داند و تنها راه وصول به معارف ناب را توسل به ذيل دامان اهل بيت عصمت و وحي مي داند. اين در حالي است كه جناب سيدان مكرر تصريح مي كند كه هرجا دليل عقلي قطعي در ميان باشد، بايد متون ديني متعارض را تاويل نمود. از اين رواست كه وي به جاي عنوان «مكتب تفكيك» تعبير «شيوه فقهاي اماميه» را پيشنهاد مي كند. وي معتقد است آنچه كه مكتب تفكيك ناميده شده است، همان شيوه فقيهان شيعه است كه سالياني دراز از عمر آن مي گذرد. براين اساس اختلاف آنان با فيلسوفاني چون صدرالمتالهين و علامه طباطبايي كبروي نيست، بلكه صغروي است. اختلافات تنها در مصاديق است و نه در روش؛ اختلافات بر سر اين است كه آيا بر فلان مطلب، دليل عقلي قطعي در دست داريم تا متون ديني را تاويل كنيم يا نه؛ بحث بر سر اين نيست كه در صورت اختلاف عقل و نقل، بايد نقل را مقدم داشت يا عقل را. بر اين پايه است كه پيروان اين جريان وارد بحث هاي عقلي مي شوند و چون و چراي عقلي مي كنند، چرا كه مي خواهند نشان دهند كه آنچه امثال صدرا گفته اند و با ظواهر متون ديني ناسازگار است، حكم عقل نيست، صرفا توهم است و خيال و از همين رو است كه مرحوم شيخ مجتبي خود متون فلسفي تدريس مي كرده است و به همين دليل است كه اگر مكتب تفكيك توانست در گستره اي وسيع معرفي شود و كنجكاوي ها را برانگيزد به يمن و همت جريان عقل گراي تفكيك بود، جرياني كه عقل را تخطئه نمي كرد، بلكه تعارض اش را با ظواهر متون ديني انكار مي كرد.
در برابر جريان عقل گرا، جريان نص گرا قرار دارد كه اساسا عقل را تخطئه مي كند. اين جريان از استدلال عقلي اجتناب مي ورزد، روايت مي خواند، تلاش عقلي براي درك حقيقت را عبث مي داند، شاگردان جوان مكتب مرحوم آيت الله ميرزامهدي اصفهاني كه محضر كساني چون مرحوم حلبي را نيز درك كرده اند، در گفت وگوهاي حضوري، تنها راه وصول به حقيقت را باب معصومان مي دانند. عقل را چونان نردباني به شمار مي آورند كه تنها ما را تا رسيدن به اين باب ياري مي دهند و پس از آن بايد رهايش ساخت. اين جريان بيشتر ترجيح مي دهد خود را مكتب معارف اهل البيت، بنامد نه مكتب تفكيك. اين نكته نيز در خور توجه است كه تعبير تفكيك، خود به نوعي به رسميت شناختن خردورزي و فلسفه است؛ چرا كه بر ناصواب بودن تاملات فلسفي تاكيدي نمي ورزد، بلكه بر جدايي و تفكيك آن از دين اصرار دارد، يعني بر اين نكته صواب كه؛ نتايج تاملات فلسفي را نبايد به پاي دين نوشت و نبايد دين و فلسفه را يكي شمرد.


هرمنوتيك ايراني ـ ۴۱
يك مثال معاصر ديگر
روح الله يوسفي
«حجاب اسلامي» نيز عنواني بود كه از دهه بيست وقتي جريان روشنفكري اسلامي در دانشگاه ها در ميان جوانان و درس خوانده هاي جديد شكل گرفت، روي يك شكل حجاب انتخابي زنان روشنفكر مذهبي گذاشته شد و آن عبارت بود از مانتو و روسري، اين نوع حجاب نه چادر سنتي بود و نه برهنگي و بي حجابي مورد علاقه و توجه مدرنيست ها و به ويژه رژيم پهلوي اول و دوم، در واقع روشنفكران مسلمان از حجاب اسلامي با مانتو و روسري دفاع مي كردند و چنين تبليغ مي كردند كه حد حجاب همين است و لذا مي توان حجاب را رعايت كرد و عفت و وقار يك بانوي مسلمان را داشت اما روشنفكر هم بود و بدون دست وپاگيري در تمامي فعاليت هاي اجتماعي و فرهنگي نيز دوشادوش مردان شركت كرد. مرحوم شهيد مطهري در كتاب «مسئله حجاب» كه در دهه چهل در انجمن اسلامي پزشكان ـ يكي از انجمن هاي اسلامي روشنفكري كه در سال ۱۳۲۶ تأسيس شده بود ـ به صورت سخنراني ايراد كرد و بعد كتاب شد، از اين نوع حجاب اسلامي دفاع كرده است.


حاشيه فرهنگ
001089.jpg
* نشريه كانون مطالعات افغانستان
بي بي سي فارسي كه انتشار نشريه هاي افغاني هاي مهاجران به ايران را با علاقه پيگيري مي كند اخيرا در نوشته اي به قلم اسدالله شفايي خبر از انتشار شماره نخست فصلنامه جديدي داده است به نام فصلنامه مطالعات افغانستان كه «كانون مطالعات افغانستان» آن را منتشر كرده است. بنابراين گزارش نويسندگان اين نشريه فارغ التحصيلان افغاني دانشگاه هاي ايران در مقاطع مختلف هستند و خود كانون مطالعات افغانستان يا «مركز تحقيقات، پژوهشي و مطالعات ملي دانشگاه هاي افغان» يك نهاد مطالعاتي و تحقيقاتي است كه مي خواهد با بالابردن سطح كمي و كيفي پژوهش ها بر مسايل «بنيادين افغانستان» ايفاي نقش كند. از مقاله هاي شماره نخست اين فصلنامه مي توان به اين ها اشاره كرد؛ شرايط سياسي افغانستان در دوران گذار، بازسازي افغانستان: مولفه ها و آسيب ها، الگوي روابط قومي در افغانستان نوين، آغاز دوره مشروطيت در افغانستان، حقوق و آزادي هاي ملت. مدير مسئول اين نشريه ياسين رسولي و سردبير آن محمد رحيمي است. شماره ۲ و ۳ مطالعات افغانستان هم كه به تازگي منتشر شده مقالاتي دارد درباره حقوق اساسي در افغانستان، الگويي براي ارتش ملي افغانستان، دولت انتقالي افغانستان و چالش هاي پيش رو و نيز مقاله صد سال تلاش زن افغان براي دست يابي به مساوات. قرار است به زودي زمينه پخش اين نشريه در افغانستان نيز فراهم شود.

*افسون افسانه ها خواهد آمد
انتشارات هرمس در هفته آينده كتاب «افسون افسانه ها» نوشته برونو تبلهايم را با ترجمه اختر شريعت زاده روانه بازار خواهد كرد. اين كتاب تحليلي روانشناختي از قصه هاي پريان به دست مي دهد و به دليل ارجاعات جذابي كه به افسانه هاي ملل دارد، سهل الوصول و لذتبخش است. اين كتاب براي بچه ها نگاشته نشده، بلكه كتابي است براي والدين بچه ها كه به آنها كمك مي كند هرچه بيشتر به اهميت قصه هاي پريان پي ببرند و از ژرفاي عميق اين قصه ها، كه همانند هر اثر هنري ديگري تو در تو و پيچيده اند آگاه شوند. بخش هايي از اين كتاب عبارتند از: كشف زندگي از درون، داستان ماهيگير و ديو، قصه پريان در مقايسه با اسطوره، نياز كودك به جادو، فانتزي نامادري بدجنس، سندباد بحري و سندباد باربر، دختر غازچران، ريش آبي و زيبا و هيولا (كه همان ديو و دلبر خودمان است. )

فرهنگ
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |