تفكيكي دوباره در گفت وگو با آيت الله محمد جعفر سيدان منظور ما از عقل عقل بين است يعني عقلي كه عاقل شعاع عقل را در نظر گرفته باشد و در جايي كه عقل را ندارد توهمش را به جاي تعقل اشتباه نگيرد
بديهي است كه حجيت نص از عقل است اساس حركت بر عقل است با عقل است كه وجود خدا اثبات مي شودو پيامبري پيامبر هم با عقل ثابت مي گردد و منبع وسيع و بي خطاي وحي كشف مي شود
گروه انديشه، محمود فرجامي: مكتب تفكيك بخش مهمي از تفكر ديني امروز ما است و طرفداران و منتقدان بي شماري دارد. پيش از اين پرونده مكتب تفكيك در شماره هاي مختلف همشهري ماه تا حدي طرح شده بود اما بررسي دقيق زواياي گوناگون اين مكتب فكري تامل و تدقيق بسيار بيشتري مي طلبد. استاد محمدرضا حكيمي يكي از نمايندگان اصيل اين تفكر است. اما گرايش ديگري در مكتب تفكيك هم وجود دارد كه محمدجعفر سيدان، روحاني پرتلاش و محقق ارجمند اهل خراسان، نماينده آن است. به مشهد كه يكي از اصلي ترين بسترهاي رشد و توسعه تفكر تفكيكي است رفتيم تا با ايشان گفت وگو كنيم.
|
|
سيدان كه با پرهيز از القاب مصطلح حوزوي، «حاج آقا سيدان» شناخته مي شود، يكي از شاگردان خاص «شيخ مجتبي قزويني» و هم دوره «استاد محمدرضا حكيمي» است. او كه اكنون نماينده آيت الله العظمي سيستاني در مشهد است، زندگي بسيار ساده اي دارد و آن گاه كه از مخالفان سخن مي گويد يا پاسخ انتقادي را مي دهد، كاملا ادب را رعايت مي كند. در طول مصاحبه هر كجا كه احتمال مي داد سخنش حمل برخودستايي شود مي خواست تا از پياده سازي آن بخش از كلام خودداري كنيم و هر كجا كه درباره جلسات و مباحثات متعددش با نام آوراني چون دكتر سروش و آيت الله جوادي آملي مي پرسيديم، از آن درمي گذشت. به همين خاطر بخش هاي زيادي از مصاحبه از نوار پياده نشد. انجام اين گفت وگو جز با ياري مرتضي استادي و هادي كافي ميسر نمي شد. از ايشان سپاسگزاريم.
• مكتب تفكيك چه مي گويد و چرا به اين نام خوانده مي شود؟
ابتدا اجازه دهيد راجع به نام گذاري طرز فكري كه امروزه «مكتب تفكيك» خوانده مي شود توضيح دهم. اين نام براي اولين بار توسط حضرات آقايان محمد رضا حكيمي و مرحوم فلاطوري به اين جريان داده شد. البته من دقيقا نمي دانم كدام يك از اين دو نفر اولين بار اين اصطلاح را به كار بردند، اما اجمالا عرض كنم كه دوست عزيزمان آقاي محمدرضا حكيمي درباه اين طرز فكر نوشته هاي متعدد و حدودا تبيين كننده اي دارند و اين كلمه تفكيك را به كار گرفته اند. مرحوم دكتر فلاطوري هم كه در آلمان و قبل از آن در ايران بودند و تخصصي در فلسفه و عرفان داشتند، در مصاحبه اي گفته بودند: «دين را از فلسفه تفكيك كنيم. فلسفه معرفت خاص عقلاني است كه هر چند صدسال يك بار جمعي مي آيند و مباني اي را كه تثبيت شده، دگرگون مي كنند، مباني تازه اي مي آورند و خلقت و هستي را تفسيري تازه مي كنند، كه تاريخ فلسفه اين مطلب را به خوبي نشان مي دهد. اگر دين از فلسفه تفكيك نشود به هر دو ظلم شده است. به فلسفه؛ چرا كه اگر فلسفه را عين دين بدانيد بايد قداستش را حفظ كنيد و در نتيجه از حركت و يا پرشي كه مناسب فلسفه است جلوگيري كرده ايد.
به دين؛ چرا كه اگر مباني ديني فلسفي شود، هر گاه كه تغييري در مباني فلسفي ايجاد شود لاجرم دين هم دستخوش تغيير و تحول قرار خواهد گرفت. بياييد اين دو را از هم تفكيك كنيم. اين كار خودش را بكند و آن هم كار خود را.» به هر حال بنده به آقايان عرض كرده بودم اين مكتب خاصي نيست. اين همان روشي است كه اكثر فقهاي اماميه در طول غيبت داشته اند و ريشه اش در اصل دين است. منتها برخي از آقايان در يك عصري مطلبي را رو آورده اند و موضع گيري هايش را مشخص كرده اند. روش هم اين بوده كه مسائل اعتقادي حقيقتا به وحي تكيه جدي داشته اند و تعقل در وحي را ميزانشان قرار مي داده اند. البته در موضوع وحي دو شرط اساسي بايد رعايت شود تا بشود به قولي يا نوشته اي به عنوان وحي استناد و تكيه كرد. اول آنكه سند ضعيف نباشد و به راستي روشن شود كه وحي است. اين يعني اثبات وحياني بودن. دوم روشن بودن دلالت. يعني پس از آنكه مسلم شد وحي است بايد دلالتش روشن شود. مثلا آيه اي از قرآن داريم كه سندش قطعا درست است اما شايد دلالتش روشن نباشد مثل جاء ربك.
• جايگاه فلسفه و عرفان در اين مكتب كجاست؟
اهتمام به وحي است اما تفكرات بشري ـ كه معقول خوانده مي شوند - و شهودهايي كه عرفان ناميده مي شوند هم به شرطي كه تضاد و تناقضي با وحي نداشته باشند، جايگاهشان محفوظ است. منتها حرف در اين است كه وحي و روش عقلاني و روش عرفاني تمايز از هم دارند. اصولا تصور هر يك از اين ها تمايزش از آن دو ديگر را مي رساند. البته تعبير من اين است كه حقيقت اين ها بر هم تطابق دارد؛ چرا كه وحي واقع را بيان مي كند. عقل چه مي كند؟
آن هم واقع را بيان مي كند. شهود نفس هم اگر حقيقي باشد، واقع را بيان مي كند. عاقل به خاطر عوامل مختلفي نمي تواند از اين عقل به درستي استفاده كند. عارف نشده كه شهود عقلي اش همه جا يكسان باشد. در شهودات عرفاني هم اين اختلافات شديدي كه ديده مي شود به همين خاطر است. اين تغاير فقط در ميان اين سه روش (وحياني و عقلاني و عرفاني) نيست، بلكه در ميان اصحاب هر كدام نيز تخالف جدي حتي در حد نفي و اثبات هست. مثلا در اكثر موارد بين آراي آخوند ملاصدرا با ابن سينا اختلاف است. در مبحث روح ابن سينا معتقد است كه روح روحانيه الحدوث و روحانيه البقا اما ملاصدرا معتقد است كه روح جسمانيه الحدوث و روحانيه البقا است.
در ارتباط با فاعليت حضرت حق، ابن سينا مي گويد خداوند فاعل بالعلم و بالعنايه است اما ملاصدرا فاعل بالعلم را قائل نيست. همچنين در بحث جبر و اختيار، در بحث حدوث و قدم و در بحث معاد اختلافاتي حتي در حد نفي و اثبات ميان آراي دين دو فيلسوف وجود دارد. يا مثلا درباره علم پروردگار، علامه طباطبايي در كتاب مختصرشان، نهايةالحكمة، فقط يازده قول متمايز را از شخصيت هاي مهم عقلاني نقل كرده اند.
اين اختلاف شديد نشان مي دهد كه نتوانسته اند حركت عقلاني كامل داشته باشند. البته نه اين كه نخواسته باشند، نتوانسته اند.
• از توجه به اين تفاوت ها چه نتيجه اي مي خواهيد بگيريد؟
نتيجه آنكه روش عقلاني ناامن است. چرا كه معتقديم يكي درست مي گويد و بقيه نادرست.
• البته خود همين نظر محل مناقشه است. به چه دليل هر كجا اختلافي مشاهده شد بتوان نتيجه گرفت «يكي درست است و بقيه نادرست»؟
بله. توجه دارم كه منظورتان بحث تكثرگرايي است. اتفاقا من با مبينين اين فن برخورد زياد داشته ام و با فضل پروردگار مسائلي مشخص شده كه ورود به آن ها مجال ديگري مي طلبد. اما فقط يك كلام عرض كنم. «اختلافات وقتي در سطح تضاد و تناقض نباشد، احتمال درستي همه اش هست؛ اما وقتي اختلافات در سطح تضاد و تناقض باشد همگي نمي توانند درست باشند.» اين مطلب كليدي است. نه تنها در مسائل عقلي، كه در شهودات عرفاني هم اين مطلب برقرار است. مثلا ابن عربي در فصوص ـ كه همه آن را مكاشفات و الهامات خاص از نبي اكرم مي دانند ـ به گمانم در فصل داوودي عبارتي دارد كه برخلاف آن ما معتقديم پيامبر بارها جانشين تعيين كردند. يا مثلا در مورد عبارت قرآني «مما خطيئاتهم اغرقوا فادخلو نارا» كه در سوره نوح و درباره قوم نوح گفته شده؛ مي گويد خطيئات از خطوه مي آيد و عبارت يعني قوم نوح در راه حق گام هاي استوار را برداشتند و سرانجام در آتش محبت خدا غرق شدند! كه قضاوت درباره آن با شما... البته بگويم حتي در مسائل فقهي هم كه فقها اختلاف نظراتي، البته جزيي دارند، ما معتقديم يكي درست مي گويد و بقيه اشتباه. منتها در مقام عمل چاره اي نيست.
• بسيار خوب، فرض كنيم كه قبول كرديم روش عقلاني و روش عرفاني ـ به تعبير شما - ناامن هستند. چه بايد كرد؟
حرف ما اين است آن جا كه به وحي رسيديم، اعتناي كامل به وحي بشود اين جور نباشد كه انسان با روش عقلاني يا عرفاني كار را تمام كند و بعدا سري هم به وحي بزند. اما نوعا در مسائل فلسفي وضع چنين است. با عقل خودشان آمده اند جلو و بعضي از ايشان كه عقيده به وحي داشته اند، نگاهي هم به وحي كرده اند.
• اين جا پرسش مهمي پيش مي آيد كه به گمانم به تبيين ماهيت «مكتب تفكيك» كمك زيادي خواهد كرد. آن پرسش هم اين است كه: به نظر شما «حجيت عقل از نص است يا حجيت نص از عقل است»؟
بديهي است كه حجيت نص از عقل است. اساس حركت بر عقل است. با عقل است كه وجود خدا اثبات مي شود و پيامبري پيامبر هم با عقل ثابت مي گردد و منبع وسيع و بي خطاي وحي كشف مي شود. اجازه دهيد در اين باره مثالي بزنم؛ فرض كنيد كسي در بياباني تاريك در جست وجوي گل و گوهر است. بياباني كه هم گل و گوهر دارد و هم خار و خزف. اين آدم در اين شب تاريك شمعي در دست دارد كه نوري محدود دارد و با كمك همين نور شمع به جنابي برمي خورد كه نورافكني دارد و حاضر است آن را روشن كند و با آن وسيله تمام بيابان را روشن كند. اين شخص (شمع به دست) به خودش ظلم كرده، اگر از آن جناب و نورافكنش استفاده نكند.
البته با كمك همان شمع به آن جناب رسيده، اما شرط عقل آن است كه از آن به بعد از نورافكن استفاده كند در اين حكايت شمع مثلي از عقل است و نورافكن مثلي از وحي.
|
عكس: هادي كافي
|
• اگر فرض كنيم كه عقل مسير اثبات خدا تا رسيدن به وحي را آن گونه كه شما ترسيم مي كنيد، طي نكرد؛ چه مي شود؟
اولا منظور ما از عقل، عقل بين است. يعني عقلي كه عاقل، شعاع عقل را در نظر گرفته باشد و در جايي كه عقل را ندارد، توهمش را به جاي تعقل (اشتباه) نگيرد. ثانيا مي گوييم چنين چيزي نيست. اگر هست بياورند.
• با چنين طرز تفكري احتمالا شما با تدريس و آموختن معقولات در مدارس حوزه علميه موافق نيستيد. با وجود «نورافكن» چه نيازي به «شمع» است؟
خير... من صددرصد با آموزش فلسفه در حوزه ها موافقم، بايد طلبه ها اين مطالب را بخوانند تا ببينند چه گفته اند. تا كسي نخواند كه نمي تواند اشكالات را ببيند.
• آمديم فلسفه خواندند و قبول هم كردند... ؟
اگر تقصير نكرده باشند، تلنگري هم (در آن دنيا) نخواهند خورد. اصلا اجازه دهيد چند نمونه در امور مهمه را ذكر كنم:
۱ - در ارتباط با مسئله توحيد؛ عرفان به آن جا مي رسد كه شخص مطلع و اهل فني چون مرحوم مطهري ـ رحمة الله عليه ـ در كتاب «انسان كامل»شان در ص ۱۲۶ وقتي مكاتب را تبيين مي كنند، مي گويند «و اما در مكتب عرفان توحيد به گونه ديگري است و انسان و موجودات، معناي حرفي پيدا مي كنند. انسان واصل به خدا مي شود، بلكه انسان عين خدا مي شود.»! اما در وحي، هيچ گاه مرز مخلوق و خالق شكسته نمي شود. گرچه انسان مي تواند متخلق به اخلاق الهي بشود بلكه فناي حكمي هم بيابد، اما هرگز عين خدا نمي شود.
۲ - در مسئله معاد؛ در سه محور حكمت متعاليه با نصوص دين نمي خواند. اول در مسئله اين كه محشور چيست؟ در اسفار اصرار اين است كه از اين بدن خاكي هيچ اثري نيست و روح صرفا با صورت مثالي همراه است. در حالي كه در قرآن صراحتا به معاد جسماني تصريح شده و مي فرمايد ما حتي سر انگشتان او را هم دوباره باز مي گردانيم. دوم، ايشان (ملاصدرا) اصرار دارند كه بهشت ساخته شده نفس انسان است و قائم به نفس انسان. حتي نمي گويد تجسم اعمال مومن، بلكه مي گويد قائم به نفس انسان. در حالي كه در شرع تصريح شده كه بهشت ساخته و پرداخته حضرت حق است. سوم درباره عذاب در اسفار آمده است كه «براي جمعي كه خالد در جهنم هستند، عذاب عذب مي شود» و همچنان كه ابن عربي شهود كرده است: «آن چنان جهنميان در جهنم خوشند كه بهشتيان در بهشت!» باز هم ايشان در مشاعر مي گويند: هر چه فكر كردم ديدم جهنم نمي تواند جاي خوبي باشد، عذاب هست اما خلود نيست!
اين در حالي است كه كيفيت جهنم و ساكنين آن در قرآن به وضوح بيان شده و كاملا غير اين است.
حرف ما اين است كساني كه به اين وادي مي آيند و اين مسائل را مي خوانند، بدانند اين ها با وحي مطابقت ندارند.
• البته، به نظر مي آيد اين مسائل كه شما مطرح فرموديد بيشتر به حوزه كلام تعلق داشته باشند تا فلسفه. مثلا كيفيت بهشت و جهنم چه نسبتي با فلسفه دارند؟ گذشته از اين ها امروزه فلسفه حوزه اش بسيار وسيع تر از فلسفه اولي شده است.
من درباره آنچه «مبتلا به» آن هستيم حرف مي زنم، آنچه به اسم فلسفه در حوزه ها تدريس مي شود؛ والا مثلا درباره فلسفه هنر من چه حرفي مي توانم داشته باشم؟ اما درباره فرق: «كلام» و «فلسفه» اين ها هر دو حركت عقلاني هستند منتها فلسفه تقيد و تعهدي ندارد اما كلام به محدوده دين و شريعت تعهد دارد.
• با اين اوصاف افزودن واژه «اسلامي» به «فلسفه» و جعل اصطلاح «فلسفه اسلامي» چگونه است؟
اتفاقا در مصاحبه اي با مرحوم دكتر فلاطوري همين سوال مطرح مي شود. ايشان مي گويند: «به خاطر اين كه از اسلام متاثرند و اسلام را بر مسائل ديگر ترجيح مي دهند.» اين ها در حقيقت همگي متكلمند، البته اگر عمل كرده باشند!
ما با عبارت دعوا نداريم. با شخص هم همين طور. در مورد اصطلاح فلسفه اسلامي مي توان گفت كه اين فيلسوفان فلسفه بلدند اما اگر تضادي را ببينند، اسلام را ترجيح مي دهند. مثل ابن سينا كه معاد جسماني را رد مي كند، اما مي گويد چون پيغمبر صادق مصدق گفته، قبول مي كنيم.
• اگر اجازه بدهيد من چند اشكال معروف را از قول جناب دكتر ابراهيمي ديناني كه صاحب كتاب «ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام» و آثار معتبر ديگري درباره فلسفه اسلامي و تاريخ آن هستند نقل كند. اولين اشكال اين است كه «پرهيز از تاويل و حجيت ظواهر» را ايشان از خصوصيات مكتب تفكيك دانسته اند. نظر شما چيست؟
در صورتي كه دليلي بر تاويل نباشد، بله همين طور است. اما اگر ظاهر يك عبارت غلط است بايد آن را تاويل كرد. مثلا در قرآن داريم نفخت فيه من روحي. يعني از روح خودم در او دميدم! ظاهر عبارت اين است كه خدا آدم را ساخته است و بعد از روح خودش در او نفخ كرده است! خب ظاهر اين عبارت با عقل بين و همين طور با آيات و روايات ديگر نمي خواند، پس بايد آن را تاويل كرد.
ضمنا يك نكته مهم را اين جا يادآوري مي كنم. علاوه بر آن دو شرطي كه مذكور افتاد يعني مستندبودن و روشن بودن دلالت، بايد به «ميزان قطعيت» يك عبارت توجه كرد. گاهي يك حديث هشتاد درصد كشش دارد، گاهي شصت درصد... پس همين كه سند عبارتي معتبر بود، قطعيت از آن استفاده نمي شود. همين طور ايشان گفته اند: «يكي از اشكالات آن ها [اصحاب تفكيك] اين است كه در كنار پرهيزي كه از دخالت عقل فلسفي در فهم دين دارند، خودشان را فيلسوف مي دانند.» اين خود، نشان مي دهد كه تفكيكي ها، عقل را كنار نمي گذارند، مرحوم كليني قبل از كتاب العلم، كتاب العقل آورده است. روش ائمه نيز همين طور بوده است؛ با استفاده از بديهيات طرف مقابل مطلبي را مي گرفته و اثبات مي كرده اند. ما هم دنباله رو همين شيوه ايم. خيلي ها بعد از بحث با خود من مي گفتند، تو خودت فيلسوفي! من هم مي گفتم چه اشكالي دارد؟ در ابتداي عرايضم هم گفتم كه عقل بر همه چيز مقدم است. آن وقت بعضي بر چسب مي زنند كه اين ها (تفكيكي ها) با عقل مخالفند!