اميد روحاني
فيلم : آبادان
نويسنده و كارگردان:ماني حقيقي
بازيگران: فاطمه معتمدآريا، هديه تهراني، جمشيد مشايخي، داريوش اسدزاده و. . .
اولين تجربه بلند سينمايي اين دانش آموخته فلسفه [با رساله پاياني اش درباره ژيل دلوز]، بعد از ترجمه متون دشوار فرهنگي ـ هنري و نگارش مقالاتي درباره دلوز و گواتاري و فيلم مستندش درباره نقاشان ايراني و مهاجرت به نام «ماندن»، بلندپروازي جذاب و جالبي است در كار با روايت، شيوه روايتگري در سمينار ادبيات: شكستن قالب هاي آزموده، شكستن قالب موزائيكي يا Parallel، نوعي اداي دين به نوع روايتگري كارور ـ آلتمن يا در واقع تأثيرپذيري از آن (كه شكل بهتر و كامل ترش را در «ماگنوليا» داريم) و تقسيم يك روايت در اصل خطي و پرحجم (و در باطن بسيار ساده) از يك موقعيت، يك آرزو و يك حسرت به Vignetteها يا خرده روايت هاي وصفي كوچك در خود مستقل يا در اصل شكستن يك كلان روايت به روايت هاي كوتاه. (نوول به قصه هاي كوتاه در خود مستقل و در عين حال به هم پيوسته)، هركدام متشكل از دو پرسوناژ و همه اينها در واقع براي گريز از روايت خطي. هريك از اين پاره ها در اصل دوئت هايي آزاد از نمايش ميزانسن، روابط متقابل، ديالوگ نويسي بسيار آزاد و درخشان و بداهه نماست. با استفاده از دوربيني آزاد و مستقل، به شكل رعايت قواعد پايه اي «دگما» اما در اصل تغيير شكل آن و تبديل فيلم به پاره هايي مفهوم گريز، با كوشش براي استفاده از بازيگران حرفه اي به مثابه نابازيگران.
جدا از همه اينها، فيلم نه درباره آبادان يا يك حسرت كه درباره تهران است و يك تصويرنگاري درخشان از تهران و پرهيز آگاهانه از شخصيت پردازي از ۶ آدم اصلي فيلم و كوشش در تيپ پردازي (سه نسل، ۴ نگاه) و در واقع نگاهي اصلي كه خود دوربين است كه آگاهانه (و شوخ طبعانه و شخصيت پردازانه) انتخاب مي كند، مي گريزد، مي بيند و نشان مي دهد و از همه اينها جالب تر، تماتيك اصلي فيلم كه درباره «ماندن» است و حسرت غمبار رفتن، ماندن، ايستادن و پيروزي ماندن و ايستادن و تغيير كه چه جذاب است و چه قابل مطالعه. نمي شود جلوي اين پديده فيلمسازي جديد و آزاد را با استفاده از DV Cam گرفت. نسلي تازه رسيده است. نسلي دارد مي آيد. آمده است. باز كنيم راه را.
• تئاتر: پاييز
نويسنده و كارگردان: نادر برهاني مرند
با بازي ايوب آقاخاني، رويا فلاحي، امير جعفري، ناهيد سلمي و. . . (گروه تئاتر معاصر)
دي و بهمن و اسفند ،۸۱ تئاتر چهارسو، تئاتر شهر
از كارهاي يكي از گروه هاي فعال تئاتري [نادر برهاني مرند، كورش نريماني، نرگس هاشم پور و. . . ] كه كارهاي پيشينش [«شب هاي آوينيون» از كورش نريماني و «مارياي بي نام» از نرگس هاشم پور به اروپا هم رفت و اعتبار كسب كرد و آخرينشان «والس مرده شوران» فصل قبل در تئاتر شهر اجرا شد] نشان از فعاليتش دارد. يك درام متعارف، شخصيت پردازانه، مبتني بر روابط پرتنش در يك خانواده، بيشتر شرحي است بر يك وضعيت معاصر در جامعه ايران فعلي از برخوردها و تلقي ها و جهت گيري هاي اجتماعي و فردي، نوعي نئوناتوراليسم متعهد و اندكي سوزناك، اما (خوشبختانه) بدون ادا و داد و فريادهاي (مرسوم) تئاتر معاصر ايران، با شخصيت پردازي هاي معقول، و با ديالوگ هاي اندكي زياده از حد و كمي درازتر و طولاني تر از حد لازم و معقول، ميزانسن هاي متعارف و كمي تأثير گرفته از مجموعه هاي خانوادگي مرسوم تلويزيوني اين روزها و همان سوءتفاهم ها و همان ديالوگ نويسي و كليشه هاي رفتاري [اما با جهت گيري متفاوت] و همان تركيب متعارف طنز و درام كه گويا براي هنرهاي نمايشي در ايران آشنا و شناخته است.
نمي دانم آيا آثار آرش آبسالان جزو همين گروه است يا نه، چرا كه كار اخيرشان «آبگوشت زهرماري»، همزمان با اين اجرا و در همين سالن و تئاتر، برداشتي سطحي، سخيف از نوع نمايش تخته حوضي و قهوه خانه اي و برداشتي سطحي تر از موزيكال هاي بيژن مفيدوار، غيرمنسجم، پاره پاره، فاقد تداوم و نوآوري و حتي سنت گرايي است. در هر حال، «پاييز»، اگر هيچ ندارد، پايه اي از تئاتر، از فهم روابط در تئاتر، فضاسازي، پردازش شخصيت ها و چارچوب و ساختار تئاتري دارد.
•موسيقي: سير
مسعود شعاري ـ كريستف رضاعي
از مجموعه New Age
نشر موسيقي هرمس (وابسته به موسسه شهر كتاب)
مجموعه اي ديگر از سلسله موسيقي هاي تلفيقي و اين يكي، واقعا، حرفي تازه در موسيقي ايراني (؟) مجموعه اي از ۵ قطعه (حضور، سير، شور عشق، سوز و گداز، فرح انگيز) در تركيبي از سه تارنوازان مسعود شعاري، با همراهي تبلانوازي «سينگ آنند» و گيتار «مانو كودجيا» و تنظيم كريستف رضاعي، آهنگساز ايراني ـ فرانسوي (كه خواننده تنور هم هست)، تركيبي درخشان از Modeهاي جذاب موسيقي ايراني و همراهي و تنظيم اركستر و مايه هايي از ريتم هاي هندي را عرضه مي كند. تركيب پرده هاي ماهور، بيات اصفهان، شور و همايون، افزودن ريتم هندي تبلا يا در واقع زدودن لحن و روحيه موسيقي ايراني، هندي از سازها و قطعات و رسيدن به يك تركيب موسيقايي فارغ از يك فرهنگ يا سنت مشخص، به آنچنان زيبايي و تركيبي مي رسد كه كمتر در خود موسيقي ايراني سراغ كرده ام.
اگر خود را از اين نامگذاري ها فارغ كنيم و در مسير قطعه و طراوت و جذابيت اصوات و نواها رها شويم، «سير» چيزي تازه از تركيب موسيقي هايي از فرهنگ هاي گوناگون (و نزديك به هم) عرضه مي كند كه نه به گوش متعارف ايراني مي رسد و نه تنها به خاطر تبلا، هندي، اگر «حضور» هنوز لحني از ضرب هاي موسيقي ايراني دارد، وقتي به «شور عشق» مي رسيم در تركيبي از اصوات ناآشنا (و آشنا) غرق مي شويم، اما «سوز و گداز» و «فرح انگيز» (به خصوص با ريتم شش چهارمش) جذاب، شنيدني و حيرت انگيز است.
«سير»، نمونه اي درخشان از موسيقي تلفيقي، از تنظيم آزاد از نواها، لحن و Modeهاي موسيقي شرقي و جذابيت شگفتي انگيزي از فراغت و كمال موسيقايي است.
نمي توانم از كريستف رضاعي، به عنوان يك موسيقيدان بااستعداد يادي نكنم، به ويژه كه نمونه درخشان ديگري از تركيب هاي تلفيقي او را در «آبادان» (فيلم ماني حقيقي)، در قطعه عنوان بندي ابتدايي و انتهايي فيلم، در تركيب و تبديل موسيقي و ريتم هاي جنوبي به جاز ـ نوعي جاز ايراني ـ شاهديم و نيز با ستايشي از «رامين صديقي» كه گويا برنامه ريز و توليدكننده اين موسيقي ها در نشر هرمس است.
• نمايشگاه نقاشي هاي پويا آريان پور
نگارخانه گلستان
هفته آخر بهمن ۸۱
نقاشي هاي جديد آريان پور، نقاش جوان و بااستعداد، به كلي متفاوت با كارهاي گذشته او، اندكي شگفت زدگي ايجاد كرد. جدا از نوعي اشتراك با كارهاي قبلي، سه لته بودن كار، (كه در بسياري از كارهاي دوره قبل او نيز چنين بود)، نوعي تركيب بندي از لته ها (كه اين بار بيشتر عمودي بود و قبل تر گاه افقي)، وحدت موتيف ها و جابه جايي موتيف ها در لته ها، علاقه به قطع عمودي. . . اين بار با جدايي از آن نوع اكسپرسيونيسم (شبه نصرت الله مسلميان؟) كارهاي چند نمايشگاه گذشته روبه رو هستيم و ميني ماليسمي قاطع تر (و حتي نوعي ضداكسپرسيونيسم كارهاي قبلي). چه در صرفه جويي در كاربرد موتيف و نقش و چه كاربرد رنگ (زمينه هاي يك دست صورتي / قرمز، نقوش تماما سفيد و بسيار محدود) و نوعي كاربرد طرح هاي بسيار ساده و كم كار و حتي شبه فيگوراتيو، گرايش به كار با نقاشي ها يا طرح هاي ژاپني / چيني [شبيه پاراوان هاي چيني / ژاپني] و در اصل رسيدن به نوعي هايكوهاي تصويري بسيار ساده، مفهوم گريز، شبه فيگوراتيو، اصرار در رعايت تقارن در نقش ها. جاي گيري نقش در ميانه سطح تك رنگ زمينه و اغلب ـ آگاهانه ـ تكرار موتيف ها و تكثير (در واقع) يك نقش به دفعات و حتي اينكه ما در اصل شاهد يك «اثر» در تعدادي لته هاي يك پاراوان كاغذي رنگي هستيم. اين چرخش از كارهاي قبل و حتي چيدمان مفهومي اش در نمايشگاه «هنر جديد» در موزه هنرهاي معاصر «تمدن»، مهر ۱۳۸۱) كه از كارهاي جالب نمايشگاه بود به نمايشگاه اخير معنايي تازه مي دهد. به ويژه پس از تشكيل گروه «ابيم» [با شركت مصطفي و مرتضي دره باغي و بهار بهبهاني]: آيا اين نوعي تجربه جديد است؟ آيا بازگشت به بوم تخت و فيگور است؟
اما در هر حال، كارهاي تازه به نظر نوعي سياه مشق براي تجربه اي جديدند، كه شايد بعدا به چيز ديگر يا جديدتر بدل شوند. اين يكي را من چندان جدي نمي گيرم، هرچند نقش ها، قدرت و استحكام خط و خودانگيختگي اين كارها را پخته تر از آن نقش مايه هاي «مسلميان»وار مي دانم.
• كتاب
زنگوله تنبل
مجموعه شعرهاي هوشنگ چالنگي
نشر سالي ـ ۱۳۸۰
بازيافتن اين شاعر گمشده سال هاي دور، اين دوست قديمي، اين حلقه گمشده شاعران نسل «بزرگمردان» در لابه لاي كتاب هاي يك كتاب فروشي و ياد آن سال هاي «بافته بر گذشته بادها» و «از ابرها / آن تكه يي كه تويي / نخواهد باريد / مه همان خواهد بود / چشم بسته و فرو رونده / كه بهتر ببيند / پرنده گلگلون را» [هر دو شعر از متن كتاب]
آن چنان شگفت زده ام كرد كه من غيرنوستالژيك و فاقد هر نوع احساس غربت به گذشته را به گذشته هاي دور، گذشته هاي بهرام اردبيلي، بيژن الهي، حسين رسائل، مجيد فروتن، علي مراد فدايي نيا و. . همه آن نسلي برد كه دل و جان از آن دهه شگفت انگيز سالم بيرون نبردند و «تن به بادها سپردند» و رفتند و ماندند و رفتند و غم غربت را به نيازي بدل كردند كه هنوز در دل و جان و روح و قلب مانده است و قطره اشكي در گوشه چشمي.
اين مجموعه اي كوچك، فشرده، منتخب از شعرهاي بين سال هاي ۱۳۵۰-۱۳۴۶ شاعر گمشده است كه گويا در ناكجاآبادي خود را گم كرده است و يادآور كوشش هاي شاعرانه نسلي كه قرار بود در متن همنسلانش: احمدرضا احمدي [كه هنوز پايمردانه و غريبانه از زمان «دفتر شعر» يك تنه ميراثي را به دوش مي كشد] و محمدعلي سپانلو [كه يكسره اميد و غرور و استواري است] در متن «شعر حجم» و تجربه هاي يگانه به ساختن «چيز»ي برسند كه جدا از ميراث ماندگار نيما و نسل اول و دوم بعد از او باشد و نشد. . . كه نشد. تنها شگفت زدگي ام اين است كه «شاعر»، چگونه پس از همه اين سال هاي غربت و ماندگي و تلخي و گنگي تن به چاپ اين شعرهايي داده است كه حالا انگار ترانه هايي از قعر يك دودزدگي و حرمان اند و بيرون آمدن از يك كومه تنهايي و زوال. پيله انگار باز شده و پروانه اي آزاد شده است. شايد دوست نازنين ديگرم، آن يگانه دوران ـ بيژن الهي ـ سرانجام تن دهد و همه آن كوشش هاي (هميشه) بي فرجام و بي انجامش را ـ از هلدرلين گرفته تا ابن عربي ـ به چاپ بسپارد و اين «ناقوس تنبل» سرانجام صدايي در دهد، يا. . . آن يكي كه (مثلا) در پاريس ساكن است و يا. . . راستي: بهرام اردبيلي كجاست؟
• نمايشنامه هاي تك پرده اي معزالديوان فكري
جلد اول از مجموعه اسناد و مدارك: تاريخچه تئاتر در ايران
به كوشش معصومه تقي پور
نشر روزبهان ـ بهار ۱۳۸۱
جلد اول از مجموعه عظيم و حيرت انگيزي كه خانم معصومه تقي پور، محقق سختكوش و خستگي ناپذير ايران از تاريخچه تئاتر در ايران جمع آوري كرده اند، شامل ۵ نمايشنامه تك پرده اي كوچك از معزالديوان فكري (۱۳۶۴-۱۲۶۹)، بازيگر و كارگردان و استاد و پيشكسوت تئاتر در ايران مهم ترين و جدي ترين سند زنده دوران طلايي تئاتر در ايران ـ يعني سنت و دوره تئاتر لاله زار [۱۳۳۲-۱۳۲۰] ـ ما را متوجه كوشش ها و تلاش هاي اين «بانو»ي پرتلاش مي كند و نياز به ثبت و ضبط اين بخش از هنر ايران كه در لابه لاي شنيده ها و گفته ها و شايعه ها پنهان مانده بود و پنهان مانده است. نمايشنامه ها اصلا «چيز»هايي مهم و قابل نيستند و متن ها از يك شگفتي خبر نمي دهند اما هر آنچه هست ـ همين مختصر ـ نياز به ثبت و شناخت و آگاهي را گوشزد مي كند و سرچشمه ها را مي نماياند و ريشه هاي يك سنت فراموش شده و پايدار را كه هميشه ناديده انگاشته شده است و حالا بيش از هر زماني ديگر، نياز به رسيدگي و اطلاع رساني دارد. در هر حال، هر ۵ نمايشنامه [دكتر دل افروز ـ شبي از شب ها ـ اشتباه لپي ـ جنون عشق ـ پرتگاه] در فاصله سال هاي ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶ در تماشاخانه تهران اجرا شده اند و تنها ۵ تا از بيش از ۱۵۰ نمايشنامه اي است كه فكري در فاصله سال هاي ۱۳۱۳ تا ۱۳۳۳ نوشته و كارگرداني كرده است و ده ها كار ديگر از فيلمنامه و بيش از ۱۰۰ نمايش موزيكال. . . كه كميتي به راستي حيرت انگيز است. جدا از مجموعه هاي ديگري كه گويا خانم تقي پور قصد چاپ آنها را دارند [مجموعه كارهاي سيدحسين خان نصر، حالتي و. . . ]، يكي دو جلدي به منتخبي از كارهاي چند پرده اي معزالديوان اختصاص خواهد يافت و اسناد و عكس ها و مدارك ديگر. تا اين گوشه از تئاتر گمشده ايران روشن نشود، ما در اين خودباختگي فرهنگ تئاتري خود خواهيم ماند. بقيه گوشه ها، مثل ايجاد گروه هنر ملي، تاسيس مدرسه هنرهاي دراماتيك، كارگاه نمايش، تئاتر شهر و. . . بقيه چيزها ناقص و نيمه كاره خواهند ماند. جدا از كارهاي آقاي هويان در ايجاد تئاتر غربي در ايران توسط ارامنه و نيز تاثير قسطانيان و پاپازيان [كه ادامه اش سنتي است كه به شاهين سركيسيان و آربي آوانسيان مي رسد] بايد به ميراث ميرسيف الدين كرمانشاهي و تداومش توسط عبدالحسين خان نوشين و. . . سرانجام به نعلبنديان و مفيد و خلج از يك سو و بهرام بيضايي و ساعدي و فرسي در ديگر سو رسيد. چراغ اول را خانم تقي پور، روشن كرده اند.
• انتخاب ويژه
يادداشت رضا قاسمي بر مرگ زنده ياد رضا ژيان
روزنامه همشهري ـ دوشنبه ۵ اسفند ۸۱
يادداشت دوست داشتني و اندكي خشك و خنثي رضا قاسمي، موسيقيدان، نمايشنامه نويس و نويسنده ايراني مقيم فرانسه بر مرگ شادروان رضا ژيان، بازيگر تئاتر و سينماي ايران و دوستش، مرثيه اي است تلخ در رثاي يكي از سوختگان نسل «خودزن» و نوعي خودآگاهي بر مرگ آگاهي يك نسل كه خود را مي خراشد و زخم مي زند و مرگ را با غم و تلخي و سوز مي پذيرد تا بر سوختگي و فناشدگي و هدررفتگي خود، مرتبا شهادت دهد و بر اين شهادت، «چيز»ي را به نسل بعد از خود انتقال دهد كه گفتنش را جز با اين زبان و اين ميزانسن نمي داند و نمي شناسد. يادداشت رضا قاسمي، اين آگاهي را برملا مي كند و چهره واقعي اين بازيگر منزوي، گوشه گير، ساكت و آرام را براي همه ما پررنگ تر از پيش جلوه مي دهد، جدا از اينكه، لحن حديث نفس وار آن، از پس اين مرثيه خنثي تلخي آن را دو برابر مي سازد. اين نسل ـ نسلي با شكوه ـ به قيمت «خودزني» تاوان هدررفتگي اش را طلب مي كند.