صدام عادت داشت مراجعينش را در اتومبيل هايي با شيشه هاي تيره رنگ ساعت ها بگرداند تا با اين كار منحرفشان كند. اين افراد به كاخ كاملا بيگانه اي پا مي گذاشتند و سرتاپايشان تحت تفتيش بدني قرار مي گرفت
گروه بين الملل، ترجمه سهيلا قاسمي: كتاب «صدام حسين واقعي» نوشته سعيد. ك. ابوريش، در سال ،۲۰۰۱ در لندن به چاپ رسيد و چندي پيش نيز انتشارات سن ـ سيمون آن را در فرانسه منتشر كرد. نويسنده اين كتاب كه يك روزنامه نگار و نويسنده فلسطيني با مليت آمريكايي است در سال هاي ،۱۹۶۰ مشاور صدام حسين بود. برگردان چكيده اين كتاب را به نقل از هفته نامه فرانسوي زبان لوپوئن با هم مي خوانيم. قابل توجه است كه در اين كتاب يا حداقل در خلاصه منتشر شده در لوپوئن هيچ اشاره اي به يكي از حساس ترين سال هاي عمر صدام حسين يعني دوران جنگ با جمهوري اسلامي ايران نشده است. سكوت خاطره نويس فلسطيني پيرامون ۸ سال جنگ صدام به دست نشاندگي از سوي آمريكا قابل تامل است.
ابن غريقه
صدام پسري بود كه اعراب «ابن غريقه» يا «بچه خياباني» مي ناميدند. موجودي كه نه تحصيلاتي داشت و نه خانواده اي. بعضي ها تعريف مي كنند كه براي سير كردن شكم خانواده اش در قطاري كه در تكريت، بين موصل و بغداد توقف مي كرد به فروش هندوانه مي پرداخت. برخي روايت ها حاكي از آنند كه از ميله آهني براي كشتن سگ هاي ولگرد استفاده مي كرد و يا اين كه وقتي خيلي جوان بود به يك «شقي» معروف و خشن تبديل شده بود. برعكس، هيچ نشاني دال بر آنكه رئيس يك گروه بچه هاي ولگرد بوده يا مواردي مشابه آن اصلا ديده نمي شود. صرف نظر از اندوهي كه صدام به دليل نداشتن پدر تحمل مي كرد بايد بگوييم آنچه كه او براي نويسندگان زندگينامه اش تعريف كرده مي توانست مشكل هر طفل بيچاره اي باشد كه در خيابان ها بزرگ مي شد.
خانواده صدام مي دانستند كه او اوقاتش را در كجا مي گذراند و احتمالا از كارهايش نيز با خبر بودند. شايد هم تاييدش مي كردند، چون بچه اي با اين سن و سال، تخم مرغ و مرغ زنده را از كجا مي تواند بياورد؟ برخلاف اين تصويري كه از صدام ترسيم كرديم، اسكندر در بيوگرافي اش به نكته اي ديگر اشاره مي كند؛ صدام اسب سفيد خانوادگي شان را بي نهايت دوست مي داشت. مرگ اين حيوان آن قدر در او تاثير داشت كه از شدت فشار روحي، مدتي دست راستش فلج شد. ظاهرا هيچ شباهتي بين شخصيت او و يك فرد عاشق اسب وجود ندارد، اما يك كودك تنها كه به دنبال فراهم كردن نيازهايش است، مي تواند احساس عميقي نسبت به يك حيوان در وجودش حس كند. ادامه زندگي صدام حسين، نشان دهنده تمايل عجيب او به اسب و افسانه هاي حماسي همراه با اسب ها است. او به هيچ وجه نمي تواند از فرصت سواري با يك اسب سفيد چشم پوشي كند. شايد همه اين جريانات از زماني شروع شد كه او همنشيني با اسب ها را به همنشيني با اعضاي خانواده اش ترجيح داد. صدام همه وقتش را به انجام بازي هاي خشن، همراه با بچه هاي روستا تلف نمي كرد. ناپدري اش، طبق سنت از سن شش سالگي ناپسري اش را به كار گماشت. بچه هايي با اين سن و سال كه به مدرسه نمي رفتند، ناچار بودند كار در مزرعه، چوپاني يا كارهاي مختلفي به اين شكل انجام دهند. صدام پابرهنه در مزرعه كار مي كرد چون خانواده اش امكان خريد كفش براي او را نداشتند. به همين دليل اين پسر جوان از ظاهر خود خجالت مي كشيد و نسبت به ديگران احساس حسادت مي كرد. به جز اين خجالت، رابطه ناخوشايندي كه با ناپدري اش داشت و تولد برادرهاي ناتني اش كه طبق سنت، نسبت به او برتري داشتند و احساس تنهايي و انزوا، موجب شد كه در خارج از محيط موجود زندگي اش به دنبال الگويي باشد. به اين ترتيب دايي اش، خيرالله تلفاح (Tulfah)، ستوان دوم سابق ارتش عراق را كه حالا آموزگار شده بود به عنوان قهرمان زندگي اش برگزيد. او آن قدر متجدد بود كه به شيوه غربي ها لباس مي پوشيد. بعدها او پدر زن و مشاور صدام، ژنرال افتخاري و شهردار بغداد شد. وجود او الهام بخش نخستين دوره زندگي خصوصي و تفكرات سياسي خواهرزاده اش بود.
در سال ،۱۹۴۶ صدام خانه اش را ترك كرد تا در كنار دايي اش زندگي كند. در آن زمان خيرالله در مدرسه اي واقع در روستاي الشاويش، در نزديكي تكريت تدريس مي كرد. او به خاطر همكاري در شورش رشيد علي ـ قيام گروهي از افسران ناسيوناليست بر عليه دولت دست نشانده بريتانيا - از ارتش اخراج شده و پنج سال را در زندان سپري كرده بود.
فؤاد مطر در بيوگرافي اش، اولين شورش صدام را ترك خانه اش مي داند. به نظر او اين بخش مهم زندگي او در بردارنده اين حقيقت است كه صدام جوان مي خواست از پسر دايي اش عدنان، پسر خيرالله، تقليد كند. (عدنان بعدها يكي از مردان مورد اعتماد او شد و به سمت رياست ستاد ارتش و وزارت دفاع منصوب شد). عدنان يك سال كوچك تر از صدام بود، به مدرسه مي رفت و به خوبي خواندن و نوشتن مي دانست. او مدام خودنمايي مي كرد و برتري اش را به رخ صدام مي كشيد. به همين دليل صدام جوان كه يتيم الاب و حسود بود، تصميم گرفت خود را هم سطح عدنان كند. مطر خاطر نشان مي كند كه صدام همان شبي كه از خانه محقر حسن فرار مي كرد تا پيش خيرالله برود، والدينش را در راه مي بيند و آن ها تفنگي به او مي دهند تا به هنگام سفر از خودش محافظت كند. مقداري پول هم براي كرايه تاكسي يا اتوبوس مي دهند. روزنامه هاي عراق نيز اين داستان را شرح داده اند، اما هيچ اشاره اي به تاكسي يا اتوبوس نكرده اند، بلكه برعكس، در اين مقاله ها بيشتر تاكيد روي اين نكته بوده كه صدام به دليل علاقه زيادش به آموزش، پياده و با پاي برهنه اين سفر خطرناك را به تنهايي انجام داده است.
شورشي
در سال هاي ،۵۰ صدام تبديل به يك «فعال سياسي نيمه حرفه اي» در جهت منافع بعث (حزب ناسيوناليست لائيك) شد و عليه كمونيست ها به مبارزه پرداخت. سال ،۱۹۵۹ براي نخستين بار به دمشق فرار كرد و سپس، بعد از آنكه در سوءقصدي بر عليه رئيس جمهور قاسم شركت كرد به قاهره گريخت. در سال ۱۹۶۳ و به هنگام بازگشت به بغداد، در داخل تشكيلات بعث، گروه شوكي ايجاد كرد كه مسئول شكار مخالفان بود. در درون حزب، اختلافات و نفاق بسياري ديده مي شد و به همين دليل حكم توقيف صدام حسين صادر شد.
در آغاز سال ،۱۹۶۴ صدام دوباره فراري شد، اما اين بار او يك فراري مشهور بود. ماه آوريل به طور مخفيانه به دمشق رفت تا در كنفرانس ديگري كه اتحاديه اعراب بعث تشكيل داده بود، شركت كند. اين كنفرانس نيز با عدم تفاهم گروه هاي مختلف در مورد آينده حزب توام بود. در آن جا صدام سخنراني شديداللحني كرد و عقايدي مشابه نظريات ميشل عفلق كه با ناصر دشمن شده بود را ابراز داشت. در پايان كنفرانس، عفلق ـ انديشه شناس مسيحي، مغز متفكر و بازوي راست حزب ـ تصميم گرفت مديريت منطقه اي موقتي را براي حزب بعث عراق ايجاد كند و واضح است كه صدام را در راس مديريت حزب منصوب كرد. در آن زمان او تنها ۲۵ يا ۲۶ سال سن داشت.
صدام با بازگشت به عراق، با همراهي گروهي از دوستان به سازماندهي حزبي مخفي پرداخت. پليس مخفي عارف، عملكرد چندان موثري نداشت و به همين دليل به سادگي مي شد فعاليت هايي را در آرامش انجام داد. صدها نيروي بعث در اين فعاليت ها درگير بودند و صدام در حالي كه در تكريت تحت مراقبت بود، موفق شد به طور همزمان با رئيسش بكر تماس گرفته و با دايي اش خيرالله نيز به مشورت بپردازد. براي صدام تنها سياست مهم تر از مطالعه بود و دوراني هم كه در قاهره به سر مي برد، هر روز چندين ساعت مطالعه مي كرد. با وجود اين، دو وظيفه مهم در برنامه هاي روزانه اش جاي داشت. يكي اين كه در درون حزب بعث سازماني تشكيل دهد كه به مشكلات روستاييان بپردازد و ديگر آنكه روابط حزب با نظاميان بغداد و ساير نقاط را رهبري كند. اما براي مرد اهل عملي مثل صدام، سازماندهي بي عمل هيچ لذتي نداشت، صدام انديشه ايجاد حركتي در درون ارتش و عليه سازمان دهندگان كودتاي نوامبر را از سر بيرون كرد و برنامه اي براي قتل عارف ترتيب داد. براي رسيدن به اين هدف، با رئيس گارد رياست جمهوري، ناجي مجيد توافق كرد تا بتواند به هنگام جلسه دولتي مجلس ملي به آنجا نفوذ كند. بخت با صدام حسين يار نبود و مجيد در آخرين لحظه منصرف شد. به اين ترتيب اين برنامه بي نتيجه ماند. مدتي بعد، صدام به همراه عبدالكريم شيخ علي كه از زمان اقدام به قتل قاسم با هم دوست بودند، تصميم گرفت با بمب هاي دست سازي كه با TNTهاي خريداري شده از بازار آزاد ساخته بودند، به كاخ رياست جمهوري حمله كند. اين سوءقصد براي روز پنجم سپتامبر برنامه ريزي شده بود، اما درست شب پيش از عمليات، مسئله فاش شد و دو توطئه گر در خانه شيخ علي دستگير شدند.
|
|
از سمت چپ
صدام در سال ۱۹۴۷، دوران فلاكت بار كودكي
سال هاي دهه ۵۰، يك فعال سياسي نيمه حرفه اي
۱۹۶۰ صدام در شهر محل تولدش تكريت
۱۹۶۳، بازگشت به بغداد پس از تبعيد به قاهره
|
|
|
دوران زندان براي صدام بسيار دشوار بود. او مدت ها در تنهايي به سر برد. در آثار اسكندر و مطر، روزهاي اين دوران به «روزهايي بلند» تعبير شده است. او به علت عدم همكاري با مقامات دولتي، تحت مراقبت هاي بسيار ويژه اي قرار داشت. گاهي او را مجبور مي كردند هفت روز پياپي روي يك صندلي بماند. همچنين تحت نظارت عبدالقادر الجنابي وارد ساختمان تحت مديريت او يعني ساختمان امنيت شهري شد. در اين دوران، نخست وزير طاهر يحيي نيز صدام را احضار كرد و بيهوده كوشيد او را به همكاري با رژيم عارف متقاعد كند. صدام حسين فرصت هاي فرار بسياري را رد كرد تا مبادا دوستاني كه پشت سر داشت به دردسر بيفتند.
البته همه اين ادعاها نياز به اثبات دارند. عبدالكريم شيخ علي، همراه او در زندان و همتايش در حزب، كسي كه صدام «برادر دوقلويم» مي خواند و در سال ۱۹۶۲ او را به قتل رساند، شاهد تمامي اين حوادث بود. ثابت شده كه ساجده، همسر صدام، به طور مرتب با او ملاقات مي كرد و هميشه برايش كتاب مي برد. . .
در سال ۱۹۶۵ عفلق، بكر را دبير كل شاخه عراقي حزب بعث كرد و صدام كه هنوز در زندان به سر مي برد معاون او شد. سپس، مذاكرات سه نفره اي ترتيب داده شد و ساجده اكثر اوقات پيغام رساني بود كه بي سر و صدا تصميم فراري دادن صدام را عملي مي كرد. او بعدها تعريف كرد كه بيشتر مواقع، پيغام ها را در لباس پسرش عدي، كه آن زمان كودكي چند ماهه بود، پنهان مي كرد.
مرد پاكسازي هاي خونين
روز ۲۳ ژوئيه ۱۹۶۶ صدام حسين از زندان گريخت تماس هاي مداوم او با مسئولين نظامي، منجر به كودتاي روز ۳۰ ژوئيه ۱۹۶۸ شد. پس از آن احمد حسن البكر و صدام حسين، يازده سال تمام مشتركا قدرت را به دست گرفتند. روز ۲۸ ژوئيه ،۱۹۶۹ كمتر از دو هفته پس از آنكه صدام حسين جانشين احمد حسن البكر شد به شيوه هايي كه در نخستين روزهاي رژيم مورد استفاده قرار مي داد، بازگشت و اعلام كرد توطئه اي را كه سوريه اي ها عليه او ترتيب داده بودند كشف كرده است. پرونده توطئه گران به دادگاه انقلابي كشيده شد و موجبات نوعي پاكسازي به شيوه استاليني، در چارچوب بعث را به وجود آورد. يك سوم اعضاي شوراي فرماندهي انقلاب تيرباران شدند. حزب، امنيت، ارتش، ارتش مردمي، سنديكاها، اتحاديه هاي دانشجويي، مجامع حرفه اي و ساير سازمان ها نيز با توجه به جزيي ترين نكات مشكوكشان پاكسازي شدند. طي چند هفته، حكومت وحشت بي سابقه اي بر تمامي عراق سايه افكند. كمي پيش از قضيه «استعفا» و هفته ها قبل از ماجراي توطئه سوريه اي ها، سركوبي بسيار مخفيانه اي آغاز شده بود، اما گستردگي اين سركوب، آن را كاملا آشكار ساخت.
حوادث ۲۸ ژوئيه ،۱۹۶۹ به دستور شخصي صدام برنامه ريزي شد. شوراي فرماندهي محلي و ساير روساي بعث (در مجموع ۴۰۰ نفر) در سالن كنفرانسي به شكل سينما جمع شده بودند. اين سالن براي كنگره هاي ملي و به دستور صدام ساخته شده بود. هدايت بحث ها را خود صدام به تنهايي در دست داشت. او در حالي كه سيگار بزرگي در دست گرفته بود روي سكو و پشت ميز بزرگي كه چهار ميكروفن روي آن قرار داشت نشست. رديف اول را ياران وفادارش پر كرده بودند. كساني مثل عزت ابراهيم الدوري (معاون او در حزب بعث و معاون دبيركل شوراي فرماندهي انقلاب)، طاها ياسين رمضان (نايب رئيس او)، طارق عزيز (وزير امور خارجه اش) و ساير افرادي كه ژنرال عدنان خيرالله (پسر دايي، برادر زن و رئيس ستاد كل صدام) نيز جزو آن ها بود.
صدام حسين برخاست و با گام هايي آرام، طوري كه گويي قلبش پر است، تا كنار ميز كوچكي كه دو ميكروفون رويش قرار داشت پيش رفت و مثل سخنراني، همه افراد را مخاطب قرار داد. او در حالي كه دستانش را بسيار تكان مي داد، خبر از وجود توطئه اي داد و به طرفدارانش اعلام كرد كه فرصت قضاوت در مورد صحت ادعاهاي او را خواهند داشت شاهدي به صحنه فرا خوانده شد و جاي صدام روي ميز كوچك را گرفت. در اين هنگام صدام همان طور كه سيگار بزرگش را پك مي زد برگشت تا پشت ميزش بنشيند.
طي دو ساعت شاهد، جزييات توطئه را به همراه زمان، مكان و اسامي اعضا شرح داد. كاملا مشخص بود كه اين سخنراني قبلا آماده شده است. تا حدي كه نام افراد شورشي و ويژگي خائنين را مو به مو بر زبان مي آورد. مامورين امنيتي به دقت توطئه كنندگان را اسكورت كردند. يكي از آن ها سعي كرد سخني بگويد، اما صدام فرياد زد: «بيرون! بيرون!» متهمين با سري افكنده، يك به يك به همراه محافظانشان بيرون رفتند. هيچ كس نبايد دوباره آن ها را مي ديد. سكوت دوباره بر سالن حكمفرما شد و دوربين ها دورنمايي از چهره دوري، عزيز و خيرالله را به تصوير كشيدند.
اين فيلم يكي از كثيف ترين نمونه هاي عملكرد يك ديكتاتور است كه تاكنون به تصوير كشيده شده است. سرانجام سايرين هم متوجه شدند كه چه ماجرايي روي داده. برخي افراد براي تحسين صدام به پا خاستند. او با لبخندي به آن ها پاسخ داد و دوبار از شنوندگاني كه براي تمجيد از او و اثبات وفاداري شان ازجا بلند شده بودند، تشكر كرد. سايرين هم با دلگرمي بيشتري سرپا ايستادند تا از اين كه او رهبري شان در جهت آزادي فلسطين را پذيرفته از او قدرداني كنند. در اين حال دوربين تصوير صدام خوشبختي را كه از شنيدن اين حرف ها كاملا رضايت خاطر داشت ضبط مي كرد.
صدام سخنراني پاياني را نيز خودش انجام داد و در حالي كه صدايش به هق هق گريه آميخته بود، گفت كه توطئه گران تلاش مي كردند بين او و بكر اختلاف ايجادكرده و به اين ترتيب حزب سوسياليست بعث عرب را تضعيف كنند. وقتي او دوباره نام متهميني را كه از نزديكانش بودند به زبان آورد ـ به ويژه نام عدنان حمداني ـ وانمود كرد كه اشك هايش را پاك مي كند. حاضرين به تقليد از او پرداختند. ابتدا دوري و سپس تمامي حضار دستمال به دست، شروع به پاك كردن چشم هايشان كردند. . .
سنگرگاه
صدام از موقعيت پرخطر خود مطلع بود و بلافاصله پس از جنگ خليج فارس، ارتش و دستگاه امنيتي را مستحكم تر كرد. سيستم مامورين و جاسوسان درون ارتش بسيار موثر بود، اما يكي از نخستين تصميمات اتخاذ شده در سال ۱۹۹۲ ايجاد لشكر طلايي يا گارد جمهوري ويژه بود. اين تشكيلات پيشرفته جديد، در بطن گارد جمهوري كه وسيع تر و ممتازتر بود، اهميت زيادي يافت.
به گارد ويژه، حقوق بيشتري تعلق مي گرفت و بر مردم عادي فاني نيز ارجحيت داشت. حتي در مورد غذا و دارو نيز اين تبعيض كاملا مشهود بود. ابداع جديد صدام، چالش ميان ارتش قانوني و دستگاه امنيتي را بيشتر كرد. گارد ويژه رياست جمهوري در اصل براي حمايت از صدام با دستگاه امنيتي همكاري مي كرد. آنها باهم سازمان امنيت ويژه را تشكيل دادند.
علاوه بر اين سازمان جديد، صدام حسين كوشيد دوباره محافظت از خانواده اش توسط ارتش و دستگاه امنيتي را مستحكم تر از قبل كند. وطبان، برادر ناتني صدام به سمت وزارت كشور منصوب شد و برادر ناتني ديگرش به نام سباوي نيز به عنوان رئيس كابينه به كار پرداخت وي پيش از آنكه مدير مخابرات شود در مسائل خاص امنيتي همكاري مي كرد. مسئوليت هاي عدي نيز به طور قابل توجهي افزايش يافت. اين مرد كم سواد علاوه بر سمتش در كميته المپيك، مسئول سنديكاي روزنامه نگاران و سردبير روزنامه «بابل» شد. عدي به همين سادگي رياست امنيت ملي را نيز به دست گرفت. علي شيميك، رئيس سازمان دفاع شد و حسين كامل، داماد صدام، در سمت وزارت صنايع و صنايع نظامي به كار پرداخت. در نهايت، صدام كامل برادر حسين كامل و داماد ديگر صدام، رياست بخش سري دپارتمان امنيت را به عهده گرفت. [اين دو نفر چند ماه پس از تبعيد و به هنگام بازگشت به عراق اعدام شدند. ] نخستين جايگاه از آن پسر متفكرتر صدام يعني قصي بود. او سمت رياست سازمان امنيت ويژه را در دست گرفت و ادغام سازمان امنيت ويژه و گارد جمهوري ويژه را رهبري كرد. البته برزان، برادر ناتني صدام و ديپلمات توطئه گر، هميشه در ژنو حضور داشت و موجودي پول او در بانك هاي سوئيس را به دقت نظارت مي كرد. اين سرمايه ها، توسط كميته و براي اهداف مهمي به دست آمده بود و به منظور تامين خانواده صدام و در اختيار داشتن قدرت به كار مي رفت.
به استثناي قصي و برزان، اين گروه خانوادگي، باندي اختصاصي متشكل از افراد بي ارزش تشكيل دادند. افرادي كه جايگاه بالايشان هيچ تناسبي با توانايي هايشان نداشت. در واقع، اقوام صدام خانواده اي مافيايي را در ذهن تداعي مي كنند. آنها هنگام اشغال كويت به سرقت و تاراج اموال آن جا پرداختند. در خانه هايشان، فرش هاي نفيس ايراني، لوازم جانبي مختلف و حتي مبلمان طلا هم كشف شده. البته نبايد ده ها خودروي متعلق به كويتي ها و چندين دستگاه فراري موجود در گاراژهاي عدي را از قلم بيندازيم. به علاوه، حكومت نظامي به عدي و حسين كامل امكان داد كه از شرايط موجود، بهره ببرند. عدي با ابوالعباس فلسطيني كه با مافياي روس رابطه داشت، متحد شد. آنها با هم سيستم قاچاق پيچيده اي ايجاد كردند و از كشورهاي خاورميانه و حتي كلمبيا براي روس ها موادمخدر فراهم كردند. عدي در بازارهاي مختلف و در كشور اردن شروع به فروش بخشي از غذاها و داروهايي كرد كه سازمان هاي بشردوستانه به عراق هديه كرده بودند. حسين كامل هم در مسئله قاچاق درگير بود و هم تملك اموال را در اختيار داشت. او آرزو مي كرد بتواند برنامه ارتش غيرمشروط را ادامه دهد و رشوه هاي زيادي هم گرفت.
صدام خود را در حصار يكي از محكم ترين سيستم هاي امنيتي تاريخ معاصر قرار داد. روش او در استفاده از فردي شبيه و جايگزين به موفقيت زيادي انجاميد. صدام در حدود هشت بدل داشت و به اين ترتيب به طور خنده آوري در يك زمان واحد، در مكان هاي مختلفي حضور پيدا مي كرد. زماني كه اشخاصي به ملاقاتش مي رفتند، اين حماقت او ابعاد وسيع تري مي يافت. صدام عادت داشت مراجعينش را در اتومبيل هايي با شيشه هاي تيره رنگ، ساعت ها بگرداند تا با اين كار منحرفشان كند. اين افراد به كاخ كاملا بيگانه اي پا مي گذاشتند و سرتاپايشان تحت تفتيش بدني قرار مي گرفت. سپس از نظر پزشكي نيز بررسي مي شدند تا آنچه خورده اند مشخص شود. صدام مي ترسيد آنها بمبي بلعيده باشند. از آنها انگشت نگاري و عكسبرداري هم مي كردند. سپس افراد به تنهايي به محل ملاقات برده مي شدند.
دفتري كه در آن صدام افراد را مي پذيرفت همواره به دوربين و سيستم هاي استراق سمع مخفي مجهز بود. دوربين ها بايد روي بهترين نيم رخ صدام متمركز مي شدند و مسئولين فيلمبرداري بايد مدام دقت مي كردند كه نيم رخش از زاويه نامناسبي نشان داده نشود. هيچ كس حق نداشت حرف بزند مگر اينكه صدام سوالي مي پرسيد و جواب مي خواست. پاسخ ها بايد همگي خلاصه مي شدند و تنها در صورت تمايل صدام به ادامه صحبت طرف مقابل مي توانست به حرف زدن ادامه دهد. همه ملاقات كنندگان بايد بعد از صدام مي نشستند و بعد از او نوشيدني شان را سر مي كشيدند. هيچ كس حق نداشت از جايي كه صدام برايش انتخاب كرده بود جم بخورد. هيچ كس نبايد پاهايش را روي هم مي انداخت يا دست هايش را تكان مي داد، بلكه بايد در جاي سخت و ناراحتش بي حركت مي نشست. همه بايد صدام را «رئيس جمهور قهرمان» يا «ارباب» خطاب مي كردند و «آقاي رئيس جمهور» تنها، اصلا نبايد به زبان آورده مي شد. ملاقات به ميل صدام خاتمه مي يافت و طبيعتا شيوه بيرون رفتن هم با گام هايي عقب عقب، در حالي كه درست مثل لحظه ورود، روي فرد مورد نظر به سمت صدام قرار داشت، صورت مي گرفت. هيچ كس حق نداشت بگويد كجا بوده و يك ديدار پنج دقيقه اي با صدام نياز به يك روز كامل زمان داشت.
منبع: لوپوئن