شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۱
شماره ۳۰۰۵- March, 15, 2003
ادبيات
Front Page

نگاهي كوتاه به جهان داستاني تامس هاردي به مناسبت ترجمه آثارش
باورهاي خيس يك انگليسي
هاردي به هيچ عنوان تقديرگرا و يا جبرگرايي ناتوراليستي را تأييد نمي كند بلكه اين آدم هاي او هستند كه «رنج» و مشقت را مي آفرينند و ديگر توان كارگرداني آن را ندارند در اين قسمت است كه سقوط باشكوه انسان تامس هاردي
اتفاق مي افتد
004565.jpg
مهدي يزداني خرم
اين بار تراژدي از نوع انگليسي. از نوع كلاسيسم سرخود و خودخواه، از نوع و يا در نوع مكان ها و زمان هايي كه از ياد برده ايم: تامس هاردي. ادبيات فخيم بريتانيا، ادبياتي كه بر عكس آدميان و حكومت هايش نتوانست مستعمرات آنچناني را به چنگ آورد. ولي در قلمرو بزرگ خود هنوز هم با باورهاي خود، جهان بيني خود و از همه مهم تر آدم هايش زندگي مي كند. ادبياتي كه شايد با تمام شكوه ويكتوريايي خود از فرو ريختن «حماسي» دوره خود حرف مي زند. . . بگذريم. تامس هاردي شاعر و نويسنده صاحب سبك بريتانيايي در دوم ژوئن ۱۸۴۰ در باك هامپتن ديده به جهان گشود. او كه در ميان خانواده اي اصيل و فرهنگ دوست به دنيا آمده بود به مانند پدرش به دنبال هنر معماري رفت و در سنين آغازين جواني در اين رشته صاحب تبحري قابل اعتنا گرديد. هاردي كه ذاتا خود را شاعر مي دانست، نخستين اثرش را به سال ۱۸۶۵ در مجله اي به نام چمبرز جورنال منتشر كرد. از اين سال كه با شكست و بي توجهي به او همراه بود تا سال هاي بعد هاردي آثاري چند را به رشته تحرير درآورد كه عمده اين آثار شكست خوردند. هاردي ادبيات را با رمان هاي طنزآلود و سپس پليسي آغاز كرد. آثاري مانند مرد بينوا و بانو. «راه چاره هاي نوميدانه» و «زير درخت گرين وود» از جمله اين نوشته هاي كم اقبال بودند. رمان مشهور «يك جفت چشم آبي» توجه مخاطبان او را برانگيخت. از سال چاپ اين اثر يعني ۱۸۶۳ اين هنرمند كم كم مورد توجه جدي مخاطبان انگليسي خود قرار گرفت. رمان «بازگشت بومي» يكي از اصلي ترين شاهكارهاي او در سال ۱۸۶۸ منتشر مي شود. از اين پس هاردي يكسره و مداوم به نوشتن مي پردازد و مي كوشد در هر يك از آثار خود به بررسي و روايت دغدغه هاي انسان دوره خود بپردازد. در اواخر قرن نوزده او با نوشتن رمان به يادماندني «تس دوربرويل» به صف بزرگ ترين نويسندگان اروپايي دوره خود مي پيوندد. «جود گمنام» هم بعد از تس منتشر مي شود و هاردي را به بالاترين افق هاي ادبي دوره خود رهنمون مي شود. رمان تس دوربرويل آن چنان تاثيرگذار است كه سيمون دوبووار درباره اين رمان و سرخ و سياه چنين مي نويسد: «اما هنگامي كه ژولين سورل و تس دوربرويل را ترك مي كردم مي گفتم كه پرداختن به فلسفه وقت تلف كردن است. »
هاردي به سال ۱۹۲۸ درگذشت. جسدش را در ميان شعراي انگليسي به خاك سپردند و قلبش را در مزار همسر نخستش مدفون كردند. اين نويسنده جهاني بريتانيايي را با رمان هايي مانند تس دوربرويل، جود گمنام، بازگشت بومي، به دور از مردم شوريده و برخي از اشعارش مي شناسند. آثار هاردي در ايران آنچنان مورد توجه نبوده است. اما ترجمه دو اثر مهم او يعني بازگشت بومي و يك جفت چشم آبي توسط مترجم فرهيخته دكتر ابراهيم يونسي توجه مخاطب جدي ادبيات را برانگيخته است. شاهكار هاردي يعني تس دوربرويل را هم مينا سرابي (مترجم كارهاي تئودور درايزر) ترجمه كرده است كه چاپ چهارم آن در سال ۶۶ توسط نشر دنيا به بازار آمده است. تامس هاردي از آن دسته نويسندگاني است كه حماسه روايت شاعرانه و شخصيت پردازي دروني را به اوج خود نزديك كرده است.
هاردي و ضدناتوراليسم: نكته مهمي كه ادبيات تامس هاردي را با ادبيات فرانسوي آن دوره متمايز مي كند در نگاه او به انسان است. انسان به معناي مركز و دليل روايت، براي نويسنده خود كاركردهاي متفاوتي را دارد كه اساس ادبيات هاردي را تشكيل مي دهند. براي خوانش اين مفهوم سه محور اصلي را پيشنهاد مي كنم:
۱ - در نوع نگاه هاردي به شخصيت روايي چند نكته مهم به چشم مي خورد كه با هم و در هم گره خورده اند. هاردي بيانگر و راوي تاريخ باستاني آدم هايش است. او براي بازآفريني اين مفهوم با حذف عنصر تاريخ نويسي و تاريخ نگاري، تنها روح تاريخ آدم هايش را به نمايش مي گذارد. اين آدم ها كه اغلب در دورافتاده ترين و كم امكانات ترين گوشه هاي انگليس زندگي مي كنند صلابت تاريخي و يا شايد اشرافي خود را حفظ كرده اند. رمان تس دوربرويل با اعلام ريشه هاي اشرافيت تباه شده تس آغاز مي شود و يا در بازگشت بومي با جذابيت هاي پنهان وتعيين كننده اشرافيت تاريخي انگليسي مواجه هستيم. به همين دليل شخصيت ها و انسان تامس هاردي از نوعي بينش تاريخي برخوردار است كه مي كوشد با چنگ زدن به آن هويت فردي خود را به يك هويت فناناپذير تبديل كند. هاردي برعكس اميل زولا انسان را حاكم و در عين حال قرباني تاريخ مي داند. او با نوعي طبيعت گرايي رمانتيك جهاني را مي سازد كه در آن بين انسان و جهان پيرامونش رابطه اي عادلانه برقرار است. دغدغه هاردي در اين است كه انسان دوره ويكتوريا در جبر حوادث خودساخته دچار نوعي جنون تراژيك مي شود. اين نگاه نافي و معاند با وجود انسان نيست بلكه مي كوشد در اعماق ساختارهاي تراژيك خود سيماي اين انسان را در هجمه اي كه ناخواسته ها و خواسته ها با حفظ ميزانسني به نام طبيعت كالبدشكافي كند. در اين جا است كه شكوه باروك آثار هاردي را دربرمي گيرد. آدم هاي او حتي دختري فقير (با اشرافيتي غروربرانگيز) مانند تس از ميان تصاوير حماسي و تكان دهنده بيرون مي آيند. ايشان كه به جستجوي ريشه هاي عظمت برآمده اند دچار «گناه» و يا لغزش شده و توسط همان روح تاريخي شكنجه وعذاب مي شوند. جهان داستاني تامس هاردي از انساني حرف مي زند كه از محيط و مكان داستاني خود به تنگ آمده است. او در تس دوربرويل مي خواهد به ريشه هاي خود نزديك شود و در بازگشت بومي مي كوشد تا با همسو شدن با اين بنيان ها خود را از موقعيت كنوني اش رهايي بخشد. اين انسان عمق داستاني دارد يعني حوادث و روايت ها را «او» به وجود مي آورد. اگر مارسل پروست را بزرگترين راوي و در عين حال منتقد اسنوبيسم فرانسوي بدانيم، هاردي نويسنده اي است كه اشرافيت سرزمين مادريش را مي ستايد و آدم هايي را روايت مي كند كه بر اين اشرافيت خدشه وارد كرده اند. پس تكليف روشن است. تامس هاردي با وديعه گذاشتن دغدغه اي به نام گذشته حيرت انگيز در آدم هايش آنها را به تكاپو وامي دارد. تس به دنبال يافتن جايگاه اشرافي خود نيست بلكه آن را به مانند گردن بندي زينتي بر جهان ذهن خود مي آويزد و در روال حوادث با پناه بردن به اين هرم تاريخي، خود و آدم هاي اطراف را مجاب مي كند. پس در اينجا ما به بيماري آدم هاي هاردي نزديك مي شويم و آن توهمي تاريخي است. اين توهم تاريخي باعث ايجاد روايت مي شود.
۲ ـ اين محور در ادامه گفتار پيشين شكل مي گيرد. پس با درك اينكه فضا و باور تاريكي بر آدم هاي هاردي تأثير دارد به بزرگ ترين كاركرد داستاني و فكري نوشته هاي او نزديك مي شويم. توهم تاريخي ذكر شده از آدم هاي رمان هاي هاردي موجوداتي مي سازد كه از سكون خود خسته شده اند. يوستاشيا در رمان بازگشت بومي زني مي شود كه با پرتره اي كه ما را به ياد مفيستوفلس گوته مي اندازد دچار گناه مي شود و از چارچوب تاريخ و موقعيت هاي رئاليستي خود تخطي مي كند. تس در رمان تس دوربرويل ناآگاهانه اين امر را دامن مي زند. او برعكس يوستاشيا گناهي مي كند كه از غرور و توهم تاريخي اش برآمده است. اين رويكردها باعث تولد تراژدي مي شوند. به عقيده من آدم هاي تامس هاردي با نوع اعمال خود و حس مركزي بودن خود را در موقعيت تراژدي قرار مي دهند و در اينجاست كه ايشان به مانند آنا كارنينا دچار عذابي دردآور مي شوند. خارج شدن ايشان از حوزه رئاليستي كه هاردي براي آنها «مقدر» دانسته است، جهان تراژدي را موجب مي شود. اين تراژدي ريشه هاي كم و بيش آشنايي دارد و پايان آن كاملا حدس زده مي شود. نكته مهم هم در اين بحث شكل مي بندد: هاردي به هيچ عنوان تقديرگرا و يا جبرگرايي ناتوراليستي را تأييد نمي كند بلكه اين آدم هاي او هستند كه «رنج» و مشقت را مي آفرينند و ديگر توان كارگرداني آن را ندارند. در اين قسمت است كه سقوط باشكوه انسان تامس هاردي اتفاق مي افتد. او به تراژدي دامن زده است. همه چيز مهياي پيروزي او بر موانع و مشكلات ذهنش است. اما سير حوادثي كه او ساخته باعث مي شوند كه ما از آدم هاي هاردي تشخص انساني را حذف كرده و تنها بر ايشان و فناي مزمن شان ترحم كنيم. غرور و خودشيفتگي ايشان كه معمولا در اوايل رمان به آن واقف مي شويم كم كم تحريف شده و به شكل ماليخوليا و كابوسي معمولا عاشقانه درمي آيد. در رمان تس دوربرويل جهان از دست دادن تس را جدي نمي گيرد. او به مانند اجدادش از بين مي رود و حتي روايت هم از بيان لحظات اعدام او چشم مي پوشد. ادبيات هاردي به آدم هاي خود اجازه قهرمان شدن نمي دهد بلكه مي كوشد تا با خلق موقعيت هاي دلخواه ايشان، سبكسري و ناتواني مفرطشان را به تصوير بكشد. اگر ما در آغاز با حماسه اي از رنگ ها و صف ها روبه رو هستيم در پايان و در هنگامي كه آدم هاي او به قهقرا كشيده شده اند اين حس به نوعي بي اعتنايي و پوزخند به جهان ايشان تبديل مي شود. نكته ديگري كه در اين بحث قابل اعتنا است هارموني و تركيب روايي تامس هاردي است. هاردي با شناخت عميقي كه از معماري دارد، آدم هاي خود را نيز به مانند ساختماني با عمر محدود بنا مي كند. چشم انداز داستان هاي او طبيعت وحشي و دورافتاده گوشه اي از بريتانيا است. رمان با سكوت و آرامشي روستايي آغاز مي شود و معمولا رنگ و بوي يك اثر اجتماعي را دارد. شخصيت پيچيده آدم هاي او در اين سكون وصف شده و طراحي مي شوند. مثلا در رمان يك جفت چشم آبي ما با لحظات عرياني از درون قهرمان زن هاردي مواجه هستيم. اين تكنيك اصلي او در شخصيت پردازي است. معمولا رمان ها از دو و يا سه شخصيت محوري تشكيل شده است كه پيچيدگي هاي آشكار يك شخصيت در مقابل حزن و يا ابهام شخصيت ديگري قرار مي گيرد. اين دو نوع شخصيت با هم برخورد كرده و داستان اتفاق مي افتد. گاهي جاي ابهام و آشكاري شخصيت ها عوض مي شود و اين رفت وآمد متناوب كه با شتاب و داستان گويي پرسرعت همراه است ضربه نهايي يعني پايان مفهوم تراژدي را وارد مي كند. هاردي به جنون لجام گسيخته آدم هايش طرح و رنگي از حماقتي ريشخند شده مي بخشد كه به آنها اجازه هر نوع ساختار و يا رويكردي را مي بخشد. نكته بعدي اين است كه جهان داستاني هاردي در مفهوم شي وارگي وارد نمي شود. هاردي به اومانيسم باشكوه انگليسي پايبند است.
او در قالب ساختارهاي روايي خود انسان را دليل اصلي سرنوشت خود مي داند. بنابراين انسان او در عمق حاكم بر بودن خود است. اين مفهوم را نه مي توان در قالب اگزيستانسياليسم فرانسوي مشاهده كرد و نه مي توان نهيليسم روايي و مفهومي بكت را در آن گنجاند. شيوه هاردي با توجه به پس زمينه ها و زيرساخت هاي رمانتيك او نوعي اراده معطوف به قدرت است. اگر اين نگاه را در حين خوانش اثر دنبال كنيم درخشان ترين نمونه هاي تراژدي قرن نوزده را شاهد هستيم. همان طور كه گفتم روحيه انگليسي مولف با توجه به جهان بيني او كه از نوعي تجربه گرايي كلاسيك سرچشمه مي گيرد موجب شده است كه اين جهان داستاني باورهايي روايت كند كه در عناد با جوهر وجودي فاعل اين باورها است. به هر حال انسان هاردي شي نيست او حتي در فلاكت بارترين لحظات داستانش تشخص و يا توهم تاريخي خود را باور دارد. توجه به اين نكته و اين اصل كه تامس هاردي از عصياني ناشناخته مي نويسد ما را به اين مفهوم نزديك مي كند كه او به انسان خود به عنوان دليل و بهانه سنتي و باستاني تراژدي اعتقاد دارد. اين انسان صاحب لحن و زبان است. تس در سخت ترين شرايط داستان خود باز هم از اصالتي تاريخي (و در عين حال اغراق شده) برخوردار است. او در فضايي وصف مي شود كه اين فضا به او به عنوان خالق خود ايمان دارد. يكي ديگر از ويژگي هاي مهم تامس هاردي در تقابل او با حكم اخلاقي است. به طور كلي هاردي از دسته نويسندگاني است كه نمي توان ايشان را در كنار تولستوي قرار داد. شايد جهان هاردي به نويسنده اي مانند داستايوفسكي نزديك باشد. انسان هاردي گناه مي كند و از چارچوب هاي نهادينه شده جامعه خود سرباز مي زند. او اين گناه را با عذابي خاص پس مي دهد اما اين چالش به معناي حكم اخلاقي و يا پيروزي سنت جامعه برايشان نيست. هاردي در روان شناسي آدم هايش ايشان را در جدالي بين حال و آينده قرار مي دهد و اين وسوسه پيشرفت و افق هاي تازه گناه و يا عاشق پيشگي را موجب مي شود. در اوج تراژدي ما باز هم تس را دوست داريم در حالي كه آناكارنينا را ملامت مي كنيم. هاردي با تمام عذابي كه بر آدم هايش وارد مي كند ايشان را در حس گناه باوري خلق كرده است. يعني عصيان دانسته و يا نادانسته ايشان با گناه و يا سرپيچي از امري قطعي اتفاق مي افتد.
در پايان: همان طور كه بارها گفته ام باز هم بايد بگويم كه نوشتن در باب نويسندگان كلاسيك به علت هجمه تعدد شاخصه هاي ايشان مشكل است. تامس هاردي نويسنده اي است كه در كنار بزرگاني مانند دوگار، تولستوي، استندال، بالزاك و حتي اميل زولا قرار مي گيرد. شايد با جهان او به اندازه جهان ادبيات فرانسه اخت نباشيم اما با ورود به جهان اين نويسنده مي توانيم به باشكوه ترين بناهاي رمان - شعر جهان نگاه كنيم. جهاني كه در پس آن مردي در قلب گور نشسته و شايد پيپ مي كشد!

فصل هايي كه مفصل مي شوند
004575.jpg

محمد آزرم
فصل هيجدهم (بهار)
برهما گفت:
به هم پيوستم
تارهايي
براي آنكه آواز بخواني
م
ت
م
ا
ق
چيزي نمانده كه
ر يكسان شود
ا
د
ي
پ
با اين س
شعري كه مي بينيد و مي خوانيد، نوشته «بهرام اردبيلي» شاعر خلاق دهه چهل است. اين شعر كه در اواسط دهه چهل چاپ شده، بخشي از شعر بلندتري است كه ساير قسمت هاي آن نيز با شمارش فصل ها مثل فصل چهارم، پنجم، ششم قطعه بندي شده اما آنچه اين قطعه را در كل اين شعر خاص مي كند، «شنيديداري» بودن آن است. شنيدن و ديدن شعر به مثابه يك اثر هنري در آن واحد. خواندن شعري كه نمي شود از صفحه اي كه بر آن نوشته شده جدايش كرد و به شنيدن اصوات آن اكتفا كرد. چه سابقه شعرهاي «شنيديداري» به ادبيات فارسي برد، چه به ادبيات فرانسوي و گسسته نويسي در زبان هاي اروپايي، امكانات زباني پيشنهاد شده توسط آنها را بايد با نگاهي تازه از نظر گذراند.
هفده قطعه قبلي اين شعر كه در اين يادداشت به آنها نپرداختيم، در قسمت پرانتز يا نام «پاييز» به خود مي گيرند يا «بهار» آن هم نه لزوما به صورت متناوب. پس كل اين شعر يا مجموعه اين هجده شعر، جهاني قراردادي در خود مي سازند كه دو فصل بيشتر ندارد و تغيير اين دو فصل نيز تصور بيروني ما پيروي نمي كند. اين عدم قطعيت در فصل هجدهم كه قصد «خوانش» آن را داريم، چه طور به اجرا گذاشته مي شود؟ از همان ابتدا نام شعر به خاطر شماره فصل و در پرانتز قرار گرفتن كلمه بهار، از ارجاع قاطعانه اين شعر به بيرون از خود، جلوگيري مي كند. گفتار شعر نيز بيش از يك معناي مشخص دارد. تارهاي به هم پيوسته در اين شعر مثل ايهامي كه در كلمه تار وجود دارد، تارهايي كاملا مريي نيستند. خود خواننده احتمالي، و هنگام خواندن اين يادداشت، خود شما هستيد كه بايد چگونگي پيوستن تارهاي زباني اين شعر را مشخص كنيد. به حروف مقطع در اين شعر توجه كنيد! اگر از پايين به بالا و به صورت پيوسته اين دو رديف را بخوانيد به كلمات «قامتم» و «سپيدار» مي رسيد. اما اين آسان ترين راه خواندن اين حروف مقطع براساس يك معناي قبلي است، در حالي كه نحوه نوشته شدن اين حروف در شعر پيشنهادها و امكان هايي بيش از اين راه در خود دارد. جدانويسي حروف اولا آن معناي قبلي و آشنا را به تاخير مي اندازد، دوم اينكه بر هر يك از خوانندگان احتمالي خود اين امكان را مي دهد كه حروف را جابه جا كنند، بعضي از آنها را پيوسته بخوانند و برخي را نه و به معناهايي متفاوت از اين شعر برسند. براي مثال تعداد حروف مقطع در دو رديف يكسان نيست اما از همين كلمه «يكسان» در مفهوم هم ارزي مي توان استفاده كرد و حروف مقطع در دو رديف را با يكديگر معاوضه كرد. از اين گذشته توالي خواندن و سطربندي فعلي با رعايت مقطع خواندن حروف، كل اين شعر را به آواز يا وردي جادويي شبيه مي كند، راوي اين شعر با خود شعر منطبق مي شود و «برهما» چيزي جز گفته هاي خودش نيست. حالا اين شعر را از پايين به بالا نگاه كنيد و بخوانيد.
يك بار به صورت مقطع، يك بار پيوسته. آواز يا وردي جادويي با چشم هاي شما ـ و البته هم زمان با فكرهاي شما ـ از اين سطرها و حرف ها، از «سپيدار»، از «قامت» راوي شعر و اصلا از خود شعر دارد بالا مي رود. و درست در چنين وضعيتي، اين شعر «بهرام اردبيلي» با «لبريخته ۴۱» نوشته «يدالله رويايي» رابطه اي بينامتني مي يابد. شعر «رويايي» را با هم مي خوانيم:
با تو بهار
ديوانه اي ست
كه از درخت بالا مي رود
و مي رود
تا باد
با باد
من از درخت
بالا مي افتم.
در «لبريخته ۴۱» هم علي رغم ظاهر ساكن و ثابت نوشتار، «زبان» شعر فراتر از نيت مولف يا نيتي كه به آن نسبت مي دهيم، مي رود. چشم هايي كه عادت كرده اند اين شعر را فقط و فقط از بالا به پايين بخوانند، در آن تنها يك ايماژ شاعرانه مي بينند. اما كافي است اين شعر را از پايين به بالا بخوانيد تا با انطباق شعر و درخت برهم، «بالا افتادن» را كه مفهومي ناآشنا در اين شعر است، در ذهن تجربه كنيد. «من» كه از درخت بالا مي افتد به سطر «و مي رود» كه مي رسد تغيير مي كند، ديگر «من» نيست. معناها به هم مي ريزند، «كه» موصولي در توالي معمول خواندن، پرسشي مي شود: كه از درخت بالا مي رود؟ پاسخ اين پرسش «ديوانه»اي است كه در سطر دوم شعر بالاتر از كلمه درخت قرار گرفته و «بهار» كه در سطر اول شعر همراه با كلمه «تو» بالاتر از سطرهاي ديگر نشسته است. شعرهاي «فصل هيجدهم (بهار)» و «لبريخته ۴۱» متن هايي هستند كه با هم گفت وگو مي كنند. مستقل از هم و در ارتباط با هم اند. هنگامي كه بتوانيم در جايگاه خواننده، «گفت وگو»ي آنها را هم بخوانيم معناهاي اين دو شعر بسيار فراتر از آنچه روخواني هاي رايج و ساده انگارانه شعر تصور مي كنند، گسترده مي شوند. خواندن حركت در زبان و معناهاي آن است نه توقف در يك نقطه معنايي آن. پس شما نيز تارهايي براي به هم پيوستن اين دو شعر ـ و شعرهاي متفاو«ط» امروز ـ بسازيد. مريي و نامريي مثل بالا افتادن از زبان هنگام خواندن فصل هايي از شعر كه در خود مفصل مي شوند.

تاملي بر كتاب «تبعيديان سودايي»
سياست و سودا

محمد رضائي راد
كتاب تبعيديان سودايي رمان نيست، اما دست كمي از يك رمان جذاب و خوشخوان ندارد. اي. ايچ. كار در كتاب تبعيديان سودايي به روشنفكران تبعيدي روس در قرن نوزدهم مي پردازد. و بدين معنا چهره هايي تاريخي همچون الكساندر هرتسن، آگاريوف، باكونين، نچايف و. . . قهرمانان شبه رمان او هستند. او چهره هاي تاريخي را همچون قهرمانان درام به تصوير مي كشد و بدين رو شايد ادعاي بزرگي نباشد اگر تاريخ نگاري او را بيش از خود تاريخ مديون رمان بدانيم. همين مواد خام تاريخي در دست تاريخ نگاري ديگر، كه احيانا صفحه اي رمان نخوانده بود، مي توانست بدل به گزارشي خشك و كسالت آور باشد. اما همين مصالح در دست اي. ايچ. كار و نحوه چينش وقايع تبعيديان سودايي را به شبه رماني تاريخي بدل كرده كه بيش از هر رمان تايخي ديگر خواندني است. خود او در يكي از سخنراني هايش پيرامون «تاريخ چيست؟» گفته است: «قدم اول تاريخ، گزينش و تنظيم واقعيات توسط مورخ است و همين هاست كه احيانا واقعيت تاريخي مي شود. »
گزينش ادوارد هالت كار از سويه هاي گوناگون زندگي تبعيديان روسي و تصويري كه از موقعيت آنان در اروپاي قرن نوزدهم مي دهد، همان چيزي است كه به جذابيت تبعيديان سودايي بدل مي شود. به عنوان مثال او در فصول نخست كتاب كه به رابطه پيچيده هرتسن، ناتاليا و هروگ مي پردازد، جنبه هاي سياسي هرتسن را به پس مي راند و آن را خطوط فرعي يك داستان عاشقانه مي پروراند. همه عناصر ساختاري يك داستان عاشقانه در روابط اين سه تن مهياست و ادوارد كار آن را به سهولت از كف نمي نهد. وقايع را چنان برمي گزيند و برخي ديگر را چنان رها كرده يا به پس زمينه وقايع منتقل مي كند كه به خط اصلي وقايع كه در اينجا جست وجوي روابط پيچيده هرتسن با همسر و رقيب خود است خدشه اي وارد نشود. او البته از خلال اين گزينش ها مقصود فراتري را در نظر دارد و آن آميزش سياست و سودا در نزد تبعيديان روسي است. در وجود امثال هرتسن و آگاريوف سوسياليسم و رمانتيسيسم يا سياست و سودا به حد اعلا درهم آميخته اند و اين چيزي است كه از نگاه بسياري از مورخان اين دوره پنهان مانده است. نحوه نگرش آيزايا برلين به همين چهره ها در كتاب خواندني «متفكران روس» به گونه اي است كه اين وجه سودايي در هرتسن كمتر به چشم مي آيد. برلين به عوض به آميزش متناقض و يا جدل بار جنبه هاي هگلي و ليبراليستي متفكراني چون هرتسن، باكونين و بلينسكي توجه مي كند. كار، بخشي از واقعيت مفقود تاريخ را با گزينش خود آشكار مي كند و آن واقعيت مفقود، همان سرشت سودايي زندگي متفكران روس است. او در همان سخنراني ها گفته است: «تاريخ فرايندي از گزينش برحسب مقصود و معناي تاريخي است.»
بنابراين او يكسر در پي عيان كردن واقعيتي مفقود است. عنوان كتاب در اصل تبعيديان رمانتيك
(The Romantic Exiles) است. مترجم با برگزيدن «سودايي» به جاي «رمانتيك» سايه هاي معنايي ديگر اين واژه را، چنان كه احتمالا منظور نويسنده بود، عيان كرده است. سودايي بودن، ضمن آنكه رمانتيسيسم را نيز دربر مي گيرد، از آن فراتر مي رود، و علاوه بر دلمشغولي هاي ادبي، به حالتي روحي و رواني نيز ارجاع مي دهد. با خواندن تبعيديان سودايي درمي يابيم كه چگونه رمانتيسيسم در دل و جان انسان هاي قرن نوزدهمي رسوخ كرده بود. آنان تنها ژرژ ساند را نمي خواندند، آن را مي زيستند. لذت ناتاليا هرتسن از رمان هاي ژرژ ساند لذتي جنون آميز بود. او همان مصائب را بار ديگر مي زيست و از آن رنج بردن، به گونه اي خود آزارانه لذت مي برد. آنان يكديگر را با نام هاي قهرمانان ژرژ ساند خطاب مي كردند و مي كوشيدند همان مناسبات را در زندگي واقعي احيا كنند. كوششي كه البته لامحاله به عاقبتي سوگ ناك ختم مي شود. براي تبعيديان روسي رمانتيسيسم جداي از انقلاب نبود.
نهادهاي ظالمانه اجتماعي و عواطف مبتذل خانوادگي به يك اندازه شايسته فروريختن بودند. رمانتيسيسم اين حلقه واسطه بود. با رمانتيسيسم تهاجم توأمان به نهادهاي اجتماعي و نهادهاي خانوادگي امكان پذير مي شد. بدين معنا شكست انقلاب ۱۸۴۸ در اروپا و تراژدي زندگي هرتسن در همين دوران معنايي نمادين مي يابد. گويي ژرژ ساند آلماني (چنانكه ناتاليا مي خواندش) در برابر زندگي شكست خورده و به جهان رمان بازمي گردد.
اي. ايچ. كار به زندگي تبعيديان روسي در اروپا مي پردازد و داستان از لحظه تبعيد الكساندر هرتسن كه چهره مركزي كتاب است، آغاز مي شد. كتاب تقريبا چيزي از گذشته هرتسن عيان نمي كند. تأثير و اهميت او در كتاب بدون پيش زمينه است، براي دريافتن اين گذشته بايد به منابع ديگر همچون متفكران روس مراجعه كرد. آيزايابرلين و ادوارد هالت كار، هر دو در سنت دانشگاهي انگليس بار آمده و با هم توافق ها و تضادهايي در تاريخ نويسي داشتند. كتاب اين دو به گونه اي شگفت همديگر را كامل مي كند، گويي اين دو كتاب مي بايد بخش هايي از يك پروژه مشترك بوده باشند، آنجا كه كار هيچ چيز از گذشته و انديشه هاي هرتسن و باكونين نمي گويد و تنها به گزينش وقايع زندگي او در تبعيد و خواندني بودن آن توجه دارد، برلين همه تلاش خود را بر شرح انديشه هاي متفكراني چون باكونين و هرتسن و توصيف فضايي كه آنان و روشنفكران ديگر روس در آن نشو و نما يافتند معطوف مي كند. براي برلين تاريخ انديشه ها بيش از زندگي سازندگان انديشه اهميت دارد و به همين رو در كتاب او كمترين توجهي به سوانح زندگي پرفراز و نشيب و دراماتيك امثال هرتسن نمي شود. مواد خام پژوهش جز آثار متفكران روس نيست. در حالي كه كار به منبع ديگري توجه مي كند و آن نامه هاي شخصي هرتسن، همسرش و اطرافيانشان است. اين نامه ها او را به عمق سوانح زندگي آنان واقف مي كند و سودايي و سرگشتگي بودن آنان را ـ يعني آن چيزي كه تز اين كتاب است ـ به خوبي عيان مي سازد. او از طريق همين حديث نفس ها و چيدن متناسب نامه ها تاريخ تبعيديان سودايي روس را باز مي سازد. اي. ايچ. كار در ابتداي كتاب «تاريخ چيست؟» گفته اي از كاترين مرلند را آورده است: «اغلب در شگفتم كه (تاريخ) چرا بايد اين همه ملالت بار باشد، چون قسمت بزرگي از آن بي شك ساختگي است.» نامه ها به عنوان اصلي ترين مرجع گزارش تاريخي اي. ايچ. كار نشان مي دهد كه شرح نفس و اعتراف به نهاني ترين ناگفته هاي زندگي شخصي ـ چيزي كه براي ما سخت ناآشناست ـ چگونه مي تواند منبع واقعيت ناگفته قرار بگيرد.

حاشيه ادبيات

• آشفته بازار ترجمه
ظاهرا دنياي ترجمه در كشورهاي عربي هم به آشفتگي بازار ترجمه ايران است. «محمد عناني» يكي از مسئولان فرهنگي مصر و استاد ادبيات انگليسي با اشاره به وضعيت بسيار آشفته و نابسامان ترجمه در كشورهاي عربي خواستار توجه اداره فرهنگي اتحاديه كشورهاي عربي به اين وضعيت شد. عناني معتقد است كه به خاطر آشفتگي بازار انتشارات و ترجمه در كشورهاي عربي گاهي ترجمه هاي متعددي از يك كتاب به بازار مي آيد؛ طوري كه خواننده و خريدار كتاب قدرت تشخيص و انتخاب را از دست مي دهند و اگر بخت با آنها يار نباشد چه بسا از بين ترجمه هاي متعدد ترجمه نامطلوبي به دستشان برسد. ظاهرا در نمايشگاه بين المللي كتاب، كه اخيرا در قاهره برگزار گرديد، ترجمه هاي متعددي از نمايشنامه هاي شكسپير و آثار جبران خليل جبران با چاپ و حجم هاي متعددي از مترجمان نامعلومي ارائه شده است و در مدتي كمتر از سه ماه پس از انتشار كتاب «گابريل گارسيا ماركز» در كلمبيا، كه در سال ۱۹۸۲ برنده جايزه نوبل شد، دو ترجمه عربي آن از دو كشور سوريه و مصر به بازار آمد.
عناني مي گويد: «به دليل آشفتگي بازار ترجمه از يك سو و عدم پيگيري ناشران از سوي ديگر چه بسا برخي از ناشران با تغييرنام يك كتاب و انتشار آن تحت عنواني جديد اقدام به سرقت آن مي كنند، همان طور كه در دهه ۶۰ يك ناشر لبناني اقدام به انتشار نمايشنامه «تاجر تفنگ» از شكسپير با عنوان جديدي كرد و بعيد نيست كه برخي از ترجمه هايي كه با نام هايي متفاوت به بازار مي آيند اصلا وجود خارجي نداشته باشند. بنابراين اتحاديه عربي بايد اين امر را مورد توجه قرار دهد و با ايجاد پايگاه اطلاعاتي كتاب هاي ترجمه نشده را با ذكر تاريخ ترجمه و محل آن گردآوري كند و ناشران و مترجمان را در ترجمه جديدترين كتاب هايي كه در دنيا انتشار مي يابد ياري رسانند و از تلاش شخصي افراد در اين زمينه كه خود موجب آشفتگي و هرج ومرج بازار ترجمه مي شود جلوگيري نمايد.

• ارواح پل استر
004570.jpg

خجسته كيهان مترجم معاصر رمان ارواح نوشته پل استر را منتشر مي كند. اين كتاب كه توسط نشر افق منتشر خواهد شد سومين ترجمه اين مترجم از آثار استر به حساب مي آيد. كيهان قبل از اين با ترجمه دو رمان شهر شيشه اي و كشور آخرين ها، ترجمه آثار اين نويسنده را آغاز كرده بود. با اين كتاب جديد روال ترجمه آثار اين نويسنده را ادامه خواهد داد. پل استر نويسنده معاصر و صاحب سبك آمريكايي كه در زمره نويسندگان پست مدرن به حساب مي آيد، داراي جهان منحصر به فردي است. او با توجه به مفهوم اومانيسم هنوز هم به دغدغه هاي انسان مدرن مي پردازد، ساخت آثار او غالبا پيچيده و در عين حال خوشخوان است. ترجمه آثار او با توجه به نگاه مدرن و نوي اين نويسنده آمريكايي مي تواند افق ها و گرايش هاي جديدي را به جامعه كتابخوان ايراني معرفي كند. خجسته كيهان اخيرا جام شكسته از آلن رب گري يه را توسط نشر مرواريد به بازار فرستاده بود.

• سه نويسنده، سه كتاب، سه رمان
«جايزه سالامبو»، بنا به راي هيات داوران، به رمان «چهره فرداي تو» نوشته نويسنده اسپانيايي «خاوير مارياس» تعلق گرفت. هيات داوران امسال جايزه سالامبو مركب از پانزده تن از نويسندگان و منتقدين ادبي برجسته اسپانيايي زبان بودند كه از ميان ايشان مي توان به: لوئيسا كاسترو، خاوير سركاس، خورخه ادواردز، كارمن پوساداس و خاوير گارسيا سانچس اشاره كرد. البته به دلايلي كه اعلام نشده است، دو تن از اعضاي هيات از حضور در مراسم راي گيري نهايي اين جايزه عذر خواستند. همچنين در مراسمي كه به همين منظور در شهر بارسلونا ترتيب يافته بود، «جايزه خوانندگان» به رمان «هواهاي سخت» نوشته «آلمودنا گراندس» اهدا گرديد. اين رمان با كسب تعداد ۸۴۶ راي از ميان ۲۳۴۶ راي كه تا روز اعلام اثر شايسته دريافت جايزه سالامبو، از خوانندگان اخذ شده بود، به اين جايزه دست يافت. اين فراخوان و گردهمايي، همه ساله از سوي «كافه سالامبو» و با نظارت «كلوب فرهنگي فناك» و نيز با پشتيباني «انجمن دوستي بارسلونا» انجام مي شود و به دو عنوان از بهترين رمان هاي انتشار يافته در اسپانيا طي سال گذشته جوايزي تعلق مي گيرد. و اما ششمين دوره «جايزه آلفگارو» به نويسنده ۴۴ ساله مكزيكي «خاوير بلاسكو» براي نوشتن رمان «شيطان نگهبان» اعطا شد. اين جايزه كه در فوريه هر سال از سوي بنگاه انتشاراتي آلفگارو به بهترين رمان منتشره سال پيش در حوزه كشورهاي اسپانيايي زبان اهدا مي شود، امروز و با گذشت پنج سال از عمر خود، به يكي از معتبرترين جوايز ادبي دنياي اسپانيايي زبان بدل شده است، ضمن بالا بردن ميزان فروش اثر و كسب اعتبار بيشتر براي نويسنده آن، نويسنده را از پاداش ۱۸۶۰۰ يورويي خود بهره مند مي سازد. اعطاي اين جايزه به هر اثر داستاني همچنين معياري است براي برآورد توفيق فروش ترجمه آن به ساير زبان هاي اروپاي واحد امروز. سال گذشته نيز «توماس الوي مارتينز» روزنامه نگار و نويسنده آرژانتيني صاحب اين جايزه ارزنده شد.

جوابيه

در تاريخ ۱۶ اسفند در صفحه فرهنگ گفت و گويي با فرزانه طاهري به چاپ رسيد كه روزنامه ايران نسبت به بخشي از اين گفت و گو اعتراض داشت و جوابيه اي با اين مضمون به دفتر روزنامه همشهري ارسال كرد:در مورخه ۱۶ اسفندماه صفحه ۲۴ روزنامه وزين همشهري گفت و گويي به صورت مكتوب با سركار خانم فرزانه طاهري انجام داده است كه در مقدمه آن اشاره اي به روزنامه ايران و درخواست انجام مصاحبه با نامبرده شده است. بدين وسيله به اطلاع مي رساند روزنامه ايران تا اين لحظه درخواستي مبني بر انجام گفت و گو با خانم طاهري نداشته و برخلاف آنچه نوشته شده هيچگونه مطلبي از وي به دست ما نرسيده است.
كسري نوري، سردبير روزنامه ايران

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |