يكشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۱
شماره ۳۰۰۶- March, 16, 2003
هنر
Front Page

پيانيست از نگاه پرومير
يك پيانيست بدون پيانو
پولانسكي هميشه شخصيت هايي محبوس و درمانده خلق مي كند كه شاهد زوال خود هستند افرادي كه در سرزمين بي طرف منزوي شده اند و هرازگاهي تحليل مي روند  
ترجمه: سهيلا قاسمي
004780.jpg

«رومن پولانسكي» از سال ،۱۹۶۲ يعني از زمان ساخت نخستين فيلم بلندش «چاقو در آب» به بعد، ديگر در لهستان - كشوري كه اصليتش به آن برمي گردد - فيلمبرداري نكرده بود. اين استاد سينما ابتدا تحصيلاتش در اين زمينه را در لدز به انجام رساند و شروع به كار در فيلم هاي سايرين كرد (به ويژه نزد هموطنش آندري وايدا). سپس نخستين فيلم هاي كوتاهش كه عقايد غيرسنتي و علاقه اش نسبت به افسانه هاي خارجي، به طرزي عجيب در آنها نمايان است را آغاز كرد. «پولانسكي» احساس مي كرد زنداني مرزهاي لهستان و سيستم دولتي آن شده؛ سيستمي كه با آزادي بيان و روحيه نقدكننده او سازش چنداني نداشت. به همين دليل در سال ،۶۳ كاري بين المللي را آغاز كرد. مسلما بازگشت به خانه اول براي ساخت «پيانيست»، مسئله بي اهميتي نيست. داستان «رومن» و لهستان، تنها چيزي است كه مي توانيم بگوييم و در واقع اين ماجرا صرفا يك مسئله سينمايي نيست. . .
محله يهودي نشين
«پولانسكي» لهستاني در فرانسه - و اگر دقيق تر بگوييم - در سال ،۱۹۳۳ در پاريس متولد شد. سال ،۱۹۳۶ خانواده يهودي او در انديشه بازگشت به لهستان «كراكوف» در محله يهودي نشين آن شهر وحشت از نازيسم را تجربه كردند. مادر «رومن» در سال ۱۹۴۱ و در تبعيد درگذشت. تمام آثار بعدي «پولانسكي» با همراهي شخصيت هايي كه گرفتار تقدير، پوچي، روابط سلطه جويانه و انحطاط رواني هستند، نشان اين سال هاي سياه و وحشت انگيز را در خود دارند. با اين حال پيش از «پيانيست»، «پولانسكي» تنها يك بار در يكي از آثار كوتاه سال ۵۹ كه چندان مشهور هم نيست، يعني در «وقتي فرشته ها فرو مي افتند» دوره جنگ را به تصوير كشيده است.
زندگينامه خود نوشت
«پولانسكي» هميشه آرزوي ساختن فيلمي درباره لهستان و سال هاي جنگ را داشته و با همين سماجت هم ساختن فيلمي در مورد زندگي و تجربه دردناك خود در محله يهودي نشين را رد كرده است. اين شرم بي اندازه، نشان مي دهد كه چرا كارگردان هيچ مصاحبه اي براي ارتقاي فيلمش انجام نداده است؛ او مي ترسيده كه خبرنگاران در مورد خاطرات شخصي اش كه مسلما دردناك تر هم هستند، سوالاتي بپرسند. «رومن» زماني كه كتاب زندگينامه «ولاديسلاو اشپيلمن» - موسيقيداني كه تعريف مي كند چگونه توانسته از تبعيد بگريزد و با كمك يك افسر آلماني در ويرانه هاي ورشو پناه گرفته است - را كشف كرد، مصمم بود كه طرح بزرگش در مورد تاريخ معاصر كشور خود را به اجرا درآورد. اما حس كرد كه اين كتاب كهنه به او امكان خواهد داد به تعريف داستاني شخصي كه هيچ رابطه اي با داستان زندگي او ندارد، بپردازد و در عين حال دوره اي را كه قلبا تجربه كرده به تصوير بكشد.
استيون اسپيلبرگ
004790.jpg

«استيون اسپيلبرگ» پيش از آنكه «فهرست شيندلر» را خودش كارگرداني كند، ساخت آن را به «رومن» پيشنهاد كرده بود. «پولانسكي» به دلايلي كه به نظرش بسيار مهم بود، اين كار را نپذيرفت. در واقع او نزديكي فردي بسيار زيادي با داستان داشت. ماجراي فيلم در «كراكوف» اتفاق مي افتاد، دقيقا جايي كه «رومن» جوان وحشت را با تمام وجود حس كرده بود. مشكل ديگر «پولانسكي» استفاده اجباري از زبان انگليسي در چارچوب يك توليد عظيم بود. با توجه به محتواي داستان اين كار، مسئله دار به نظر مي رسيد. با بررسي فيلم «اسپيلبرگ» به عنوان يك تماشاگر و با مشاهده اينكه كاربرد زبان انگليسي هيچ مشكلي براي فيلم ايجاد نكرد، «پولانسكي» ديگر به زبان به عنوان مانعي لاينحل نگاه نمي كرد.
نويسندگان
اين اولين بار نيست كه «پولانسكي» كتاب قديمي اي را فيلم مي كند. ايرا لوين (بچه رزمري)، پاسكال بروكنر (ماه تلخ)، ويليام شكسپير (مكبث)، رولند توپور (مستاجر) يا آريل دورفمن (مرگ و دوشيزه) به ترتيب به صورت ريشه اي توسط «رومن» پردازش شده اند. «در ماه تلخ» كه داستاني سرشار از تعصب و بيماري رواني ساديسم - مازوخيسم دارد، برخي ديالوگ ها مستقيما برگرفته از كتاب زندگينامه خود نوشت «پولانسكي» هستند. در «مرگ و دوشيزه» يك شكنجه گر و يكي از قربانيانش ديده مي شوند. تجاوز - موضوع تكراري آثار «پولانسكي» - هم جايگاه ويژه اي دارد. به خاطر داشته باشيم كه كارگردان در زندگي جنجالي اش در آمريكا، متهم به آزار كودكي زير ۱۳ سال شد. . . اينكه «پيانيست»، در عين حالي كه محله يهودي نشين ورشو را به تصوير مي كشد، فيلمي به صورت اول شخص (بسيار) مفرد است، موضوع چندان عجيبي به نظر نمي آيد.
فيلمبرداري
فيلمبرداري «پيانيست» از فوريه تا ژوئن ۲۰۰۱ در ورشو و آلمان، در فضايي طبيعي و همچنين استوديو انجام گرفت. صحنه استوديوهاي بابلزبرگ در برلين، به «پولانسكي» امكان داد تا دنيايي حقيقي و در عين حال انتزاعي خلق كند. مثل همه كارهاي اين كارگردان، حوادث خارجي بي وقفه تسليم احساس شخصيتي است كه بخش اعظم فيلم با نقطه نظر شخصي او پيوند دارد.
انزوا
«پولانسكي» با بازگشت به نشان هاي گذشته اش، وسواس هايي در كارش پديد مي آورد و آنها را دائما از فيلمي به فيلم ديگر همراه با خود مي كشد. با تماشاي «پيانيست»، بهتر مي فهميم كه اين وسواس هاي «رومن» از كجا نشات گرفته اند. . . «پولانسكي» هميشه شخصيت هايي محبوس و درمانده خلق مي كند كه شاهد زوال خود هستند. افرادي كه در «سرزمين بي طرف» (No manصs land) منزوي شده اند و هرازگاهي در شرايطي تقريبا حيواني به تحليل مي روند. قهرمان «پيانيست»، با رهايي از محله يهودي نشين و مخفي شدن براي نجات از دست نازي ها، شبيه تمامي شخصيت هاي «پولانسكي» است. شخصيت هايي كه ناگزير از انزوا، در معرض مشكلات هويتي بسيار جدي قرار گرفته اند. شخصيت «ادرين برودي» در «پيانيست»، تنها يك موسيقيدان يهودي فراري از محله يهودي نشين نيست، بلكه به نوعي شبيه برادر آرايشگري است كه كاترين دونو و در «تنفر» (انزجار) نقش او را ايفا كرده و يا اينكه يكي از عموزاده هاي دور شخصيت هاي اصلي «چاقو در آب» يا «مستاجر» است. در اين سه فيلم، پولانسكي جنوني را به تصوير كشيده كه اعصاب قهرمانان پريده رنگش را فرسوده مي كند.
ساديسم - مازوخيسم
موقعيت هاي عجيب، جذابيت هاي ديداري و آغاز نوعي جنون نشان مي دهند كه فيلم «پولانسكي» با احساس پوچي اي آميخته است كه اين كارگردان شيفته كافكا (كه «مسخ» او را هم در صحنه تئاتر اجرا كرده) اغلب آن را از كنار طنزي سياه و تلخ بيرون كشيده است. مسلما ژرفاي اين مسئله بيهوده و سبكسرانه نيست. «پيانيست» با به تصوير كشيدن پستي نازي ها دقيقا نشان مي دهد كه نگاه «پولانسكي» از چه دردها و زخم هايي ناشي شده است. . . رابطه قدرت و تحقير، هميشه او را وسوسه كرده است. براي او رابطه ميان ارباب و برده به طور اصولي دوگانه است و اگر جلادان قربانيان خود را به شهادت برسانند، اين قربانيان تقدير خود را مي پذيرند. اينها موضوعاتي است كه رومن در فيلم هايش به آن پرداخته. به ويژه در سال هاي اخير و در فيلم «مرگ و دوشيزه»، محيط بسته وحشت انگيزي به چشم مي خورد و زني كه سرانجام پس از مدت ها شكنجه گرش - كسي كه او را تا مرز پوچي كشانده بود - را باز مي يابد. حقيقت اين است كه «پولانسكي» هيچ گاه به اندازه بخش نخست «پيانيست» كه در محله يهودي نشين ورشو مي گذرد، ستم و يا كابوس هايش را به تصوير نكشيده بود. «پولانسكي» در سال ۱۹۶۰ و به هنگام آغاز فعاليتش، در مورد فيلم هاي كوتاهش گفته بود: «مي خواهم جامعه اي را نشان دهم كه يك انسان غيرهمرنگ با آن، كسي كه فساد اخلاقي و جسماني اندوهگينش مي كند، طرد مي شود. » پس از گذشت بيش از چهل سال از آن زمان، حالا «پيانيست» نشان مي دهد كه اين آرزو از كجا نشات گرفته است. . .

پيانيست به روايت كايه دوسينما
شبح آزادي

الن فراپا
004800.jpg

«پيانيست» كه تقريبا يك سال پس از «سوبيبور، ۱۴ اكتبر ۱۹۴۳» توليد شد، همراه اين فيلم «كلود لانزمان»، اثري افسونگر خلق مي كند. بديهي است اين دو اثر، مستند و يا افسانه نيستند. چنين بحثي هم در اينجا، اصلا مناسب به نظر نمي رسد. وانگهي، «يهودالرنر» قدرت افسون اسطوره اي بزرگ ترين بازيگران را داشت و «ولاديسلاو اشپيلمن» (ادرين برودي)، قهرمان «پيانيست»، توانايي دوگانه اي دارد كه از يكسو به خاطراتي كه در پس زمينه فيلمنامه از «اشپيلمن» واقعي در ذهن مي ماند وابسته است و از سوي ديگر به چهره رمزآلود خود «پولانسكي» مربوط است. «پيانيست» يك خودنگاره (اتوپرتره) است و موفقيت آن به اين دليل است كه ترس ها و انتظارهايمان را از بين مي برد. فيلم برنده نخل طلاي آخرين جشنواره كن، نه يك نقاشي ديواري است كه به دنبال گرياندن تماشاگران آمريكايي و نشان دادن رنج يهوديان لهستاني كه توسط دولت نازي قتل عام شدند، باشد و نه اثري پرمدعا است كه تنها براي به تصوير كشيدن تنهايي هنرمند دوران جنگ خلق شده باشد؛ خدا را شكر كه «پيانيست» فيلمي بسيار زيركانه تر و عجيب تر از اين حرف ها است!
از جنگ جهاني دوم، پيش از هر چيز شاهد پيدايش جزء به جزء محله يهودي نشين «ورشو» هستيم و تا تبعيد ساكنان آن و در نهايت شورشي كه هيچ رهايي اي در پي ندارد پيش مي رويم. در واقع شاهد زندگي در اين محله و تمامي وجوه آن، از جمله همكاري يهوديان هستيم (در اينجا به ياد دشنام هايي مي افتيم كه وقتي هانا آرنت جرات كرد اين مسئله را يادآوري كند، نثارش كردند. ) آنچه در اصل «رومن پولانسكي» را جذب كتاب «ولاديسلاو اشپيلمن» كرده اين است كه «كتاب او حقيقت اين دوران را با نوعي بي طرفي شگفت انگيز و تقريبا سرد عرضه مي كند. در اين كتاب لهستاني هاي بد و خوب، مثل يهوديان بد و خوب و آلماني هاي بد و خوب حضور دارند. »
زماني كه قهرمان داستان به همراه خانواده اش آماده انتقال به «آشويتس» است، فيلم دو شاخه مي شود: «ولاديسلاو اشپيلمن» در آخرين لحظه توسط يكي از نيروهاي پليس يهودي نجات مي يابد. او به اين پيانيست مشهور فرصتي مي دهد كه طبيعتا براي سايرين ممكن نيست.
پيانيست تا آخر جنگ، زنداني آرام آپارتماني در قلب «ورشو» باقي مي ماند و سپس در ويرانه ها پناه مي گيرد، درست در لحظه اي كه روايت خانوادگي و توصيف جامعه جاي خود را به خشونت يكنواخت و يكصداي اسارتي مي دهد، پيانيست به شكل «مستاجر» درمي آيد.
004875.jpg

در اين هنگام تصوير غيرمنتظره موسيقيداني نمايان مي شود كه در سكوت تحليل رفته است تصوير يك قرباني شكنجه هاي ريشه اي كه به تماشاگري فراموش شده، تبديل شده كه از پشت پنجره اش مبارزات را به نظاره نشسته است. هنرمندي كه براي تحريك حس همدردي بسيار ناتوان است و براي برانگيختن دلسوزي و ترحم، بسيار رمزآميز مي نمايد. «ولاديسلاو اشپيلمن» پيانيستي است بدون پيانو؛ به اين ترتيب «پولانسكي» خود را از افتادن در تله اي كه ممكن بود داستانش را در موسيقي هاي شبانه و يا خوشگذراني در كنار ساير لهستاني ها غرق كند، بر حذر داشته است. او سعي كرده عظمت دنيايي را كه جنگ نابود كرده به تصوير بكشد، به خصوص زماني كه شخصيت اصلي، كه «ادرين برودي» نقش او را ايفا مي كند (به شيوه اي كاملا آرام)، سه بار كار آهنگساز محبوبش «شوپن» را اجرا مي كند. چه جايي كه اين آهنگ به دليل بمباران كاملا قطع مي شود (در ابتداي فيلم) يا قطعه اي در مخفيگاه، جايي كه ناچار است ساكت بماند و در توهماتش آن را بنوازد و يا در نهايت زماني كه براي افسر نازي (تامس كرشمن) - كسي كه زندگي اش را به او مي بخشد - اين قطعه را اجرا مي كند، هدف پولانسكي كاملا نمايان است.
004810.jpg

در اين قسمت از فيلم، زماني كه وحشت خانواده و مردم - بخشي كه زيباترين صحنه و كارگرداني فيلم را شامل مي شود: پلان - سكانس طولاني اي كه طي آن خانواده هاي يهودي كه با خشونت از محله يهودي نشين بيرون آورده شده اند، منتظرند تا به مقصد نامعلومي برده شوند و دوربين به آنها زمان و فضاي انجام رفتارهاي تب آلودي را مي دهد و در پي آن، بي حركتي و سستي مردي تنها به تصوير درمي آيد، «پيانيست » درست در نقطه عكس «سوبيبور» قرار مي گيرد.
در فيلم «كلود لانزمان»، تماشاگر در پيدايش حيرت انگيز حركتي آزاد سهيم است. اين عمل، مقاومتي است كه تبعيدشدگان اردوگاه «سوبيبور» سعي كرده اند با انجام آن، دوباره تبديل به انسان شوند. در فيلم «رومن پولانسكي»، تماشاگر به سوي باور توالي حوادثي استبدادي كشيده مي شود (مداخله پليس يهودي محله يهودي نشين و سپس افسر نازي) كه زندگي انساني را نجات داده اند. اين باور هيچ رابطه اي با حقيقت ندارد (و نشان زيباترين فيلم هايي است كه از همان ابتدا، هر چند نادرست، خالي از طرح مسئله حقيقت هستند): اين نشاني است كه «پولانسكي» به دنبال آن نبوده است. او حتي دوران كودكي خود در اين محله ها را روايت نكرده و حتي به توصيف «نازيسم» هم نپرداخته. «پولانسكي» توانسته جوهره اين رژيم، يعني استبداد را به تصوير بكشد. واژه اي كه به معناي نفي مطلق آزادي است. «اين انسجام در استبداد، آزادي بشري را بسيار بيشتر از هر استبداد و ظلم ديگري انكار كرده است (. . . ) به لحاظ نظري، انتخاب اپوزيسيون در رژيم هاي خودكامه هم ممكن است، اما چنين آزادي اي در حقيقت از بين رفته. آنچنان كه اگر عملي ارادي انجام شود، مجازاتي در پي خواهد داشت كه هيچ كس به هيچ وجه توان تحمل آن را نخواهد داشت. » (هانا آرنت، ريشه هاي توتاليتاريسم) پس، «ولاديسلاو اشپيلمن» محكوم است، چه كاري انجام داده باشد، مقاومتي كرده باشد، چه نه. بي تحركي و فراموشي عجيب او (فيلم هم به نوبه خود چنين چيزي را مي پذيرد و تا پايان، سرنوشت خانواده او در پرده اي از ابهام باقي مي ماند) از ساختار و حتي ايدئولوژي اي كه كوشيده با به تصوير كشيدن عذاب و نابودي، آزادي را انكار كند، پرده برمي دارد. «براي كسي كه اين كار را انجام مي دهد و كساني كه بي گناهند، نتيجه يكسان است.» (همان منبع) اين چنين است كه همه چيز به «ناتواني»، نام ديگر اضطراب، تبديل مي شود. «اشپيلمن» تنها شبحي باريك اندام است كه شايد از دوران كودكي پولانسكي را وسوسه مي كرده؛ شبح آزادي.

بهترين فيلم هاي ۲۰۰۲ : يك نگاه
چند نكته محترمانه

اندرو ساريس
ترجمه: اميد نيك فرجام
درست مثل سروان رنو در فيلم «كازابلانكا» پس از اينكه «مي فهمد» در كافه ريك برد و باخت هم مي كنند، من هم «شوكه» شدم كه ديدم در آگهي فيلم ها از قول من دو فيلم «اقتباس» و «با او حرف بزن» را بهترين فيلم هاي سال معرفي كرده اند. من در دوم دسامبر در ستون خود به وضوح اعلام كردم كه اقتباس در صدر انتخاب هاي من از ميان فيلم هاي انگليسي زبان و با او حرف بزن انتخاب من به عنوان بهترين فيلم خارجي است.
از اينكه حرف مرا به اشتباه نقل قول كرده اند ناراحتم؟ صد البته (هه هه). چرا نبايد ناراحت باشم وقتي مي بينم بعد از عمري گمنام زندگي كردن سر زبان همه افتاده ام؟ (ننگ بر شما تبليغات چي هاي بي شرم كه بي خود تبليغ مرا كرده ايد!) اگر پدر و مادر و برادر مرحومم الان مرا مي ديدند، چه مي گفتند؟
پيش از رفتن سر اصل مطلب مي خواهم نكته اي را هم در مورد سال هاي پرتلاطم اكران كازابلانكا بگويم: اين فيلم اولين بار در پايان سال ۱۹۴۲ در نيويورك به نمايش درآمد، اما در آن هنگامه جنگ جهاني منتقدان فيلم نيويورك آن را بيش از آن سطحي و رمانتيك تشخيص دادند كه بتواند با فيلم «جدي»تر و «مناسب»تر «جايي كه ما خدمت مي كنيم» براي جايزه رقابت كند.
كازابلانكا درواقع در آغاز سال ۱۹۴۳ در لس آنجلس به نمايش درآمد و قاعدتا مي توانست در رقابت اسكار همان سال شركت كند. ديگر اينكه در سال ۱۹۴۳ رهبران متفقين كنفرانسي پر سر و صدا در كازابلانكاي واقعي برگزار كردند كه باعث تبليغ بيشتر براي فيلم شد. با اين همه باز هم منتقدان ايرادگير نيويوركي از انتخاب كازابلانكا به عنوان بهترين فيلم در آكادمي اسكار واقعا «شوكه» شدند. و حال نكته اينجاست كه در طول عمر خود شاهد بوده ام كه نقد فيلم آرام آرام از افراط در آگاهي اجتماعي و شعار دادن به سوي احترامي صادقانه و صريح نسبت به اصل لذت از اثر هنري پيش رفته است.
پس بدون هياهوي بيشتر مي روم به سراغ انتخاب هاي خودم در سال ۲۰۰۲:
بهترين ده فيلم انگليسي زبان: ۱ - اقتباس (اسپايك جونز)، ۲ - دختر خوب (ميگل آرتتا)، ۳ - دارودسته هاي نيويوركي (مارتين اسكورسيزي)، ۴ - پيانيست (رومن پولانسكي)، ۵ - ساعت ها (استيون دالدري)، ۶ - فريدا (جولي تيمور)، ۶ - ايت مايل (كريتس هنسن)، ۸ - اگه مي توني منو بگير (استيون اسپيلبرگ)، ۹ - مستي عشق (پل تامس اندرسون)، ۱۰ - سولاريس (استيون سودربرگ).
بهترين ده فيلم خارجي: ۱ - با او حرف بزن (پدرو آلمودوار)، ۲ - اتاق پسر (ناني مورتي)، ۳ - بانو و دوك (اريك رومر)، ۴ - لب خواني كن (ژاك اوديار)، ۵ - بيشتر مارتا (ساندرا نتل بك)، ۶ - مادرت رو هم (آلفونسو كوآرون)، ۶ - تخته سياه (سميرا مخملباف)، ۸ - ازدواج ديرهنگام (دووار كوشاشويلي)، ۹ - مي روم خانه (مانوئل د اليويرا)، ۱۰ - سه فيلم: برگه عبور (برتران تاورنيه)، اسم مستعار بتي (كلود ميلر)، چطور پدرم را كشتم (آن فونتين).
فيلم هايي كه ديگران دوست داشتند و من نه: ۱ - دور از بهشت، ۲ - درباره اشميت، ۳ - معلم پيانو، ۴ - جاده پرديشن، ۵ - بهشت، ۶ - داستانگويي، ۶ - گزارش اقليت، ۸ - نشانه ها، ۹ - مورون كالار، ۱۰ - آستين پاورز در گلدممبر.
بهترين ده فيلم غير داستاني: ۱ - بچه در تصوير مي ماند، ۲ - بولينگ براي كلمباين، ۳ - نيژينسكي، ۴ - گتوي شانگهاي، ۵ - ايستادن در سايه موتاون، ۶ - ميوه عجيب، ۶ - دريدا، ۸ - مسعود افغان، ۹ - در شن هاي روان، ۱۰ - اتوآل: رقصنده هاي باله پاريس.
بهترين فيلم هاي انگليسي زبان در مقام دوم: ۱ - نيكلاس نيكلبي، ۲ - خرزهره سفيد، ۳ - شيكاگو، ۴ - ايگبي سقوط مي كند، ۵ - بي وفا، ۶ - تالي، ۶ - راجر حقه باز، ۸ - زيبا و غريب، ۹ - ميوي گربه، ۱۰ - پايان هاليوودي، ۱۱ - بچه قورباغه، ۱۲ - آمريكايي آرام، ۱۳ - حصار خرگوش، ۱۴ - هويت بورن، ۱۵ - سان شاين استيت، ۱۶ - مكس، ۱۶ - بي خوابي.
بهترين فيلم هاي خارجي در مقام دوم: ۱ - پدر آمارو، ۲ - اونجا ساعت چنده؟، ۳ - مراقب، ۴ - مرسي براي شكلات، ۵ - پولين و پولت، ۶ - عشق ديوانه وار، ۶ - شياطين در آستانه در، ۸ - كشتي روسي، ۹ - جزيره، ۱۰ - زبان ايتاليايي براي افراد مبتدي، ۱۱ - نه ملكه، ۱۲ - Intacto.
فقط براي ثبت در پرونده بگويم كه راي من در انجمن منتقدان فيلم نيويورك و انجمن ملي منتقدان فيلم چنين بود:
بهترين فيلم انگليسي زبان: اقتباس، دختر خوب، دارودسته هاي نيويوركي.
بهترين فيلم خارجي: با او حرف بزن، اتاق پسر، بانو و دوك.
بهترين بازيگر زن: نيكول كيدمن (ساعت ها)، مگي گيلن هال (منشي)، سلما هايك (فريدا).
بهترين بازيگر مرد: دنيل دي لوئيس (دارو دسته هاي نيويوركي)، آلفرد مولينا (فريدا)، رابين ويليامز (عكس يك ساعته).
بهترين بازيگر مكمل زن: جولين نيكلسون (تالي)، هوپ ديويس (درباره اشميت)، اليزابت بركلي (راجر حقه باز).
بهترين بازيگر مكمل مرد: آلن آركين (سيزده گفتگو درباره يك چيز)، جف دينلز (ساعت ها)، جيم برود بنت (دار و دسته هاي نيويوركي).
ديگر بازيگران ارزشمند زن (بدون ترتيب): دايان لين (بي وفا)، رني زل وگر (خرزهره سفيد و شيكاگو)، كاترين زيتا جونز (شيكاگو)، لورن آمبروز (شناكردن)، مريل استريپ (اقتباس و ساعت ها).
ديگر بازيگران ارزشمند مرد (بدون ترتيب): جان سي. رايلي (شيكاگو و ساعت ها)، گرگ كينير و ويلم ديفو (اتوفوكوس)، آدام سندلر، فيليپ سيمور هافمن، لوئيس گازمن (مستي عشق).
تا آنجا كه من مي دانم در سال ۲۰۰۲ چهارصد و نود فيلم جديد در نيويورك اكران شده و من نمي توانم ادعا كنم كه همه را ديده ام. گرچه پيش از بستن پرونده امسال بايد فيلم هاي ديگري را هم ببينم، شك دارم كه شاهكار جاودانه اي از چشم كسي دور مانده باشد. اين روزها ريويونويس ها خيلي زبر و زرنگ تر شده اند و چندان تعصبي هم نسبت به ژانر خاص يا فيلمسازي مستقل با بودجه اندك ندارند، اما باز هم براي حكم نهايي خيلي زود است.

حاشيه هنر

• واقعا كه خيلي رو داريد
004785.jpg

از همان روز اولي كه سر و كله «جورج بوش» پيدا شد، روشنفكرها و سينماگرهاي آمريكايي علم مخالفت با او را بلند كردند و يك صدا گفتند او هم مثل پدرش است و عقل درست و حسابي ندارد. صداي خيلي ها درآمد و سعي كردند اين جا و آن جا توضيح بدهند كه هيچ دشمني خوني با او و خانواده اش ندارند و حرف شان فقط سر اين است كه سياست هاي احمقانه او فقط باعث خرابي مي شود و كاري مي كند كه غيرآمريكايي ها جوري به آمريكايي ها نگاه كنند كه انگار يك مشت احمق بالفطره را ديده اند. جورج كلوني يكي از آخرين سينماگراني است كه در اين باره اظهار نظر كرده و در حاشيه ضيافت «يونيسف» كه در برلين برقرار شده بود گفته كه هيچ جوري سر از كار بوش در نمي آورد. عين حرف هاي كلوني را بخوانيد كه واقعا جذاب است: «دولت مردان آمريكا دارند راهي مي روند كه ربطي به مردم اين كشور ندارد. مردم آمريكا اصلا احمق نيستند اما نمي دانم چرا دولت مردان و مسئولان كاخ سفيد دوست دارند جوري رفتار كنند كه انگار احمق هستند. احمق بودن هيچ لذتي ندارد. توصيه من به آقاي بوش اين است كه پشت نقاب حماقت مخفي نشوند و كمي عقل به خرج دهند. راست اش من نمي فهمم آمريكا چرا مي خواهد به عراق حمله كند. اگر هدف اش دستگيري صدام است كه در طول همه اين سال ها مي توانست اين كار را بكند، شايد هم مي خواهد كشور عراق را نابود كند. احتمالا هدف اش همين است. شايد هم هدف اش به رخ كشيدن قدرت نظامي اش باشد. واقعا سردر نمي آورم، اما مي دانم بوش خيلي رو دارد!»

• جشنواره ردفورد
004795.jpg

اگر «رابرت ردفورد» را بشناسيد لابد خبر داريد كه او سال ها پيش در اعتراض به همه جشنواره هاي ريز و درشتي كه اين جا و آن جا سبز شده اند و فقط به جريان اصلي توجه دارند، جشنواره اي به نام «ساندس» تاسيس كرد كه پاتوق آن هايي است كه دوست دارند مستقل باشند و دور از جريان اصلي عمل كنند. «رابرت ردفورد» در حاشيه آخرين جشنواره ساندس حرف هاي دل پذيري زده كه واقعا خواندني هستند: «آن سال هاي اولي كه جشنواره به راه افتاد، سي چهل فيلم را در دو تالار سينما نشان مي داديم. درست مثل يك دست فروش جلوي در يكي از سينماها ايستاده بودم و برنوشت جشنواره را به رهگذرها مي دادم و سعي مي كردم متقاعدشان كنم بروند داخل سالن و فيلم تماشا كنند. يك بار ديدم كه ديويد پوتنتم دارد از آن جا رد مي شود. مي دانستم كه رياست كمپاني كلمبيا را به عهده دارد. برايش توضيح دادم كه هدف جشنواره چيست و او هم به حرف من گوش داد و رفت فيلم «آسودگي بزرگ» كار جيم مك برايد را تماشا كرد و بعد هم آن را خريد. اين اولين فيلمي بود كه در ساندس فروش رفت. اما حالا ديگر دوست ندارم اين واقعه را مال من بدانيد. در سال هاي اول جشنواره همه كارها را انجام مي دادم. با همه مشكلاتي كه پيش مي آمد هم يك تنه مبارزه مي كردم. ولي حالا رتق و فتق امور با من نيست. من هم آدمي هستم كه به جشنواره مي آيم تا از آن لذت ببرم و باور كنيد اين جوري در جشنواره حاضر شدن خيلي كيف دارد. حتما امتحان كنيد!»

• گفت وگو با ماهواره
004805.jpg

«رومن پولانسكي» نابغه لهستاني ساكن فرانسه، يكي از آن كارگردان هايي است كه هيچ جوري نمي تواند پا روي خاك ايالات متحده آمريكا بگذارد. داستان اين ممنوعيت ورود هم آن قدر تكراري است كه بايد يك جورهايي از آن چشم پوشي كرد. فقط اين را داشته باشيد كه «پولانسكي» حدود سي سال پيش در آمريكا كاري انجام داده كه آن جا جرم بوده و بعد هم از كشور خارج شده. تازگي ها كه «پيانيست» تازه ترين دست پخت او همه جاي دنيا سر و صدا كرده و همه تحويل اش گرفته اند و جشنواره هاي درجه يك جايزه هايشان را به اين فيلم داده اند، اين احتمال را هم داده اند كه يك اسكار هم ممكن است به استاد برسد. استاد هم گفته قاضي آن پرونده بهتر است به فيلم هاي او نگاه كند و قاضي هم گفته هر وقت او را ببيند به پنجاه سال زندان محكوم شان مي كند. اين جوري شده كه روز يكم مارس، پنج نامزد جايزه صنف كارگردان هاي آمريكا شامل «استيو دالدري»، «پيتر جكسن»، «راب مارشال»، «مارتين اسكورسيزي» و «پولانسكي» دور هم جمع شده اند و حرف هاي خوبي زده اند. با اين توضيح كه پولانسكي از راه دور و از طريق ماهواره با آن ها حرف زده است. اين جور نشست ها هر سال در مركز اين صنف برگزار مي شود و نامزدهاي اين جايزه درباره فيلمشان و تكنيك هايي كه به كار برده اند توضيح مي دهند. البته اين شب حسابي به كام «اسكورسيزي» بوده چون جايزه دستاورد عمر را از «اسپيلبرگ» گرفته و رومن پولانسكي هم كلي او را تشويق كرده و گفته اين جايزه واقعا حق اوست!

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   زندگي  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |