يكشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۱ - شماره ۳۰۰۶- March, 16, 2003
نگاهي به مجموعه قصه «خنده در خانه تنهايي» نوشته بهرام مرادي
به گفت وگو نشستن با خود
ساخت و ساز داستان ها برآمده از مضموني است كه دستمايه نوشتن قرار گرفته اند
حسن محمودي
004755.jpg

در سال هاي پاياني دهه هفتاد و در آستانه دهه هشتاد، نويسندگان خارج از كشور به دنبال يافتن بخشي عمده از مخاطبان خود در داخل از كشور تلاش كردند تا بخشي از آثار خود را در سرزمين زبان مادري خود منتشر كنند. جداي از فضاي مساعد به وجود آمده براي چنين اقدامي، ارتباطي كه در اين سال ها از طريق دنياي مجازي اينترنت به وجود آمد، زمينه را براي گرايش به چاپ آثار در ايران در ميان نويسندگان خارج از كشور در داخل كشور تشديد كرد. مجموعه «خنده در خانه تنهايي» نوشته بهرام مرادي در اواخر سال ۱۳۸۰ در ايران به چاپ رسيد كه البته در شناسنامه خود كتاب سال ۱۳۸۱ آمده است. اين كتاب را نشر اختران به چاپ رساند. هفت قصه اين مجموعه در فاصله سال هاي ۲۰۰۰ـ۱۹۹۹ نوشته شده اند كه در كارنامه دهه هفتاد نويسنده قرار مي گيرد. داستان دو دقيقه اي، چ ك ه،   L ، نويسنده غول است، مهماني سرنگرفت، شوهري براي ايلونا و چشم هاي پنهان روز واقعه نام قصه هاي اين مجموعه است. «خنده در خانه تنهايي» نشان از مرحله ديگري از روند كاري اين نويسنده مي دهد كه رگه هاي اين حركت را در برخي از داستان هاي قبل نويسنده به ويژه در سه قصه آخر مجموعه «در شكار لحظه ها» مي توان ديد. توجه به لحن و فرم و روي آوردن به زباني طناز و طنزآلود از مهم ترين دغدغه هاي نويسنده در اين مجموعه است. چگونگي ساخت و ساز داستان و تلاش براي انتقال فضاي مهاجرت در اين مجموعه از ديگر دغدغه هاي عمده است، نويسنده خود نيز تاكيد دارد كه: «به طنازي زبان به عنوان عنصري مستقل اهميت مي دهم. »
در گفت وگو با ناصر غياثي
فضاي تجربي آثار نويسندگان خارج از كشور كه دغدغه متفاوت نويسي دارند را در اين مجموعه نيز مي توان مشاهده كرد. مرادي در متفاوت نويسي داستانش توجه به آثار نويسندگاني چون بهرام صادقي، صادق چوبك و برخي از تجربه هاي انجام شده، در دهه هفتاد در داخل را ايران دارد. همزماني تجربه مرادي با برخي از آثار داخل كشور نشان از نگاه مشترك اين دست از نويسندگان نسبت به جهان كنوني و روابط حاكم بر آن دارد. نوع روايت و زبان در «داستان دو دقيقه اي» در همان آغاز يادآور نوع روايت و زبان گزارشگرانه بهرام صادقي در برخي از داستان هايش است.
«از خانم نازنين مينايي، نويسنده اي كه به تازگي با انتشار يك رمان عشقي سر زبان ها افتاده بود، دعوت شد در شب هنرمنداني كه ماهي يك بار دور هم جمع مي شوند، چيزي كه حداكثر ده دقيقه ـ متناسب با حوصله جمع ـ طول بكشد، بخواند. شايد در موقعيت ديگري، بعضي كلمات باعث رنجش ايشان مي شد، ولي بايد خاطرنشان كرد اولا دعوت شفاهي بود. (و به گونه اي ضمني نشان دهنده راه دراز او تا تثبيت شدن به عنوان نويسنده)، ثانيا از طرف شاعره اي شده بود (از جوش و خروش هايش بر مي آمد همه كاره آن جمع ماهانه است) كه با وجود آشنايي كوتاه مدت آن قدر خود را صميمي و نزديك احساس مي كرد تا او را «نازي جون» صدا بزند. از اين ها گذشته مينايي زن كناره جويي بود. آن قدر كه حتي بعد از اسم در كردن اش كم تر كسي از آشناهايش باور مي كرد او بتواند يك جمله كامل، يك فكر، يك احساس ـ بالاخره چيزي، هر چيز را در يك جمع دو سه نفره بر زبان بياورد؛ چه رسد به نوشتن؛ آن هم رمان؛ آن هم از نوع عشقي اش».
004760.jpg

داستان با اين دعوت از نازنين مينايي آغاز مي شود، نويسنده در صفحات نخست به همين شيوه واكنش و چگونگي تصميم گيري نازنين مينايي را گزارش مي دهد تصميم مينايي هنوز به عمل نرسيده كه اتفاق غيرمترقبه اي مي افتد و سروكله شخصيت هاي داستاني نويسنده در زندگي اش پيدا مي شوند. اگر در داستان «نويسنده تازه كار است» بهرام صادقي، منتقدي به سر وقت داستان براي نقد و به زير سوال بردن آن مي آمد، در اين داستان سرو كله خود شخصيت هاي داستان مينايي در زندگي اش پيدا مي شود و كلنجار رفتن نويسنده با شخصيت هايش، ادامه داستان را رقم مي زند. بعد از اين سر و كله نويسنده داستان نازنين مينايي پيدا مي شود كه با شخصيت نويسنده داستانش كلنجار برود و در نهايت نيز خانم مينايي به جلسه داستان خواني مي رود و داستان دو دقيقه اي خود را مي خواند. داستان، داستان نويسنده گمنامي به نام نون است كه سال ها تلاش دارد تا داستاني در جايي به چاپ برساند اما موفق نمي شود، تا اين كه پس از سال ها از طرف يك مجله علمي تازه منتشر شده اي از او درخواست مي كند تا داستاني حداكثر هزار و پانصد كلمه اي براي آن ها بنويسد، نون پس از تلاش هاي بي ثمري تصميم به خلق شخصيتي به نام ميم مي گيرد كه او نيز نويسنده است. نون مي خواهد ميم را در موقعيت خودش قرار دهد. نويسنده اي كه مي خواهد يك داستان كوتاه كوتاه بنويسد ولي شخصيت داستاني اش سركش و بي ملاحظه است و حاضر نيست در خانه هزار و پانصد كلمه سر كند. نون نمي تواند چنين داستاني را بنويسد، به همان گونه كه نازنين مينايي نمي تواند داستان دو دقيقه اي اش را بنويسد و در نهايت، انتهاي داستان خود را به يك جوك منتهي مي كند كه از حاضران در آن جلسه دعوت مي كند تا در روايت آن جوك سهيم شوند و با اين ترفند، داستان دو دقيقه اي نازنين مينايي و بهرام مرادي به پايان مي رسد. «رابطه نويسنده با داستاني كه مي نويسد، دغدغه روزمره من است: اين كلماتي كه كنار هم چيده مي شوند، قرار است چه كار كنند؟ مشكل خانم مينايي نويسنده (در داستان دو دقيقه اي) چيست كه از زندگي واقعي خودش فرار مي كند و به دنياي داستان هايش پناه مي برد؟ يا بلد نيست نه بگويد چون خودش هم نمي داند به چي بايد نه بگويد به چي بله؟»
در مصاحبه با ناصر غياثي
«چ ك ه» به همان گونه كه خود نويسنده اش نيز در زير اين نام اذعان داشته، داستاني چخوفي كافكايي هدايتي است. راوي مجبور است براي اثبات ديوانگي اش به پليس مراجعه كند و در روند اثبات ديوانگي اش واقعا هم ديوانه مي شود و در نهايت نيز سر و كله پيامبري پيدا مي شود كه به دنبال آن راه مي افتد.
ساخت و ساز اين داستان در وهله نخست بر آمده از مضموني است كه نويسنده دستمايه نوشتن اثرش قرار داده است. مرد در خانه تنهايي خود از گرفت و گيرها و ايرادهاي زنش به پليس پناه مي برد تا مدركي دال بر ديوانگي خود بگيرد. براي اثبات ديوانگي نياز به شاهد دارد. در فضاي خارج از كشور نيز به مانند داخل كشور شهادت زن، نصف محسوب مي شود و شهادت ديوانه از نصف هم كمتر و شهادت يك حيوان به شرطي است كه به لحاظ مسكن و معيشت مستقل باشد. مرد سرانجام با استفاده از پيچ و خم هاي قانون و از راه رشوه دادن اثبات مي كند كه ديوانه است، بعد از اين در خانه با زنش روبه رو مي شود كه به جانش مي افتد و سرانجام مجبور به ترك خانه است.
اطلاق عنوان «L» بر يك داستان در خود مايه اي را نهفته براي كشاندن خواننده به سمت و سوي فضاي خاصي. «L» نام مجسمه اي است در داستان كه علاوه بر فضاسازي، ربط دهنده خط داستاني و تحليل گر شخصيت ها نيز است.
004775.jpg

راوي مجسمه سازي است كه به تازگي به همراه خانواده اش به خانه اي نوساز آمده اند و هفته هاي اول متوجه مي شوند كه كسي لباس هاي زير آنان را مي دزد. پرس و جو كه مي كنند، اين ماجرا براي ديگر همسايه ها هم پيش آمده است. دزدي لباس ابتدا به يك شوخي مي ماند اما به تدريج موجب مشكلات عمده اي مي تواند بشود. همسايه ها قبل از اين در پي چاره، پليس خبر كرده اند، براي پيگيري ماجرا از سوي پليس بايد عليه فرد يا افراد نامعلوم شكايت كنند، اما وقتي بايد اسم تك تك شاكي ها را با جنس و شكل و رنگ اموال مسروقه در شكايت نامه بنويسند قيدش را مي زنند. پروفسوري در همسايگي مجسمه ساز مهاجر ايراني است كه پروفسور تاريخ يونان باستان در دانشگاه است. پروفسور به مجسمه ساز از روي نقشه، رندانه محل زادگاهش را نشان مي دهد كه پانصد سال قبل از ميلاد در آن جا خشايار شاه ايراني را شكست داده اند.
در شب نشيني هاي مجسمه ساز ايراني با پروفسور، سر و كله جكي نيز پيدا مي شود كه پروفسور او را ساتير خطاب مي كند. ساتيرجكي مظهري از شيطنت هاي شهوي ساتيرهاي باستان در جهان مدرن امروز ترسيم مي شود كه در نيمه شب به دنبال ماريا آمده و اين ماريا هر مادينه اي مي تواند باشد كه ساتير او را از نشانه هاي مادينگي اش مي شناسد. هر سه مرد نمونه هايي از اساطير باستان در جهان امروز هستند كه سرگردان و غريب اند، اما در ذهن و دنياي خود با پناه بردن به مستي ولايعقلي در پي تحليل وضعيت خود در جهاني سرگردان و بي نشانه هستند. اين سه در واقع نشانه هايي از گم گشتگي و حيراني انسان امروزند، هر يك نيز از سرزمين و فرهنگ ديگري آمده اند. در دنياي پيچيده و در فضايي گروتسك با لحن و نگاهي شوخ و طنز در پي تحليل خود هستند. مجسمه ساز با مجسمه هايش، شمايلي از آدم هاي امروزي در هيبت اساطيري شان مي سازد، پروفسور درس تاريخ باستان شناسي مي دهد و جكي، هنرمندي است كه لاقيد و بي خيال به دنبال مادينه اساطيري خود است. هر سه انگار از اساطير باستان به دنياي امروز كشيده شده اند. وجود اين نشانه هاي اساطيري تاريخ قديم در دنياي امروز با يك شوخي فانتزي به سرقت رفتن لباس زير به طنزي تلخ مي ماند. آدم هاي تنها و گمگشته در دنياي مدرن و پيچيده غرب در خنده و قهقهه اي كه سر مي دهند، بيشتر از آنكه فضايي خنده آور را ترسيم كنند، بر ملاكننده تلخي و ترس فضايي هستند كه در آن زندگي مي كنند.
به گفت وگو نشستن با خود و شكل دادن به اثر از طريق اين جدل در داستان فارسي سابقه اش بر مي گردد به بوف كور صادق هدايت كه راوي با سايه اش حرف مي زند و از طريق توضيح آنچه در ذهنش است براي سايه اش اثر شكل مي گيرد. صادق چوبك نيز در «سنگ صبور» از طريق به گفت وگو نشستن احمدآقا با آسيد ملوچ همزاد احمد آقا منطق شكل گيري اثر پي نهاده مي شود. در داستان «نويسنده غول است» شاهد به گفت وگو نشستن راوي كه نويسنده است با عنكبوت داستان سنگ صبور صادق چوبك، منطق روايي اثر را پي مي نهد.
عنوان داستان؛ يعني «نويسنده غول است» جدل با داستان «نويسنده تازه كار است» بهرام صادقي و گفت وگو با متن هاي ديگري از جمله داستان «سنگر و قمقمه هاي خالي» بهرام صادقي است. در اين جدل و گفت وگو نوعي بازي نيز وجود دارد، بازي اي كه نويسنده سرخوش و شوخ از آن است و در ساخت و ساز اثرش تن به مكاشفه و شهود در روند شكل گيري آن داده است.
«اين آقاي نويسنده (در نويسنده غول است) كه زماني در حضور بهرام صادقي تازه كار بود و حالا كهنه كار شده، درناف اروپا چه كار مي كند با عنكبوتي كه احتمالا بايد نوه نتيجه همان آسيد ملوچ چوبك باشد؟ و آيا واقعا هنوز داستان مي نويسد و يا فقط داستان را زندگي مي كند و زندگي اش چرخي بي وقفه است در خيالات خودش؟ نوشتن زيباست؛ اما مخوف. ايستادن بر لبه مغاك هاي درون است كه هر لحظه امكان سقوط كردن در تنوره آتش را دارد.»
در گفت وگو با ناصر غياثي
پرداختن به زندگي يك زن و شوهر در قصه «مهماني سر نگرفت» به نوعي بخشي از زندگي هر زن و شوهري در دنياي مدرن معاصر مي تواند باشد، آقاي قرباني و خانمش تصميم مي گيرند براي برگزاري يك ميهماني برنامه ريزي كنند، بچه ها خوابند و آن دو در سكوت با يك قلم و كاغذ برنامه ريزي مي كنند. زن و مرد يكي يكي دور دوستان و آشنايان خط مي كشند تا اين كه برادر خانم آقاي قرباني مي ماند براي دعوت به ميهماني. در نهايت نيز شب بعد خانم قرباني خبر كنسل شدن مهماني را اعلام مي كند. طنز اين داستان، قبل از آنكه در كلمات نمود پيدا كند، در موقعيت اين زن و شوهر و چگونگي رفتار آن ها به چشم مي آيد، هر خواننده اي مي تواند بخشي از زندگي خود را در اين قصه بازخواني كند. ساختار ساده اثر به همراه دقت در چيدن جملات و حتي كلمات در كنار يكديگر قصه اي خواندني و جذاب را به وجود مي آورد.
نويسندگان خارج از كشور در دوره اي از مهاجرت شان از حس نوستالژيك نسبت به وطني كه تركش كرده اند، فاصله مي گيرند و بن مايه هايي را دستمايه نوشتن قرار مي دهند كه در وهله نخست از مسئله مهاجر بودن آنان فاصله دارد. در اين دست از قصه ها، اغلب ديد انساني تري بر اثر حاكم است. «شوهري براي ايلونا» از جمله قصه هاي نوشته شده توسط نويسندگان خارج از كشور است كه ديگر در آن دغدغه هاي غالب بر قصه مهاجرت وجود ندارد. توجه به ساختار اثر در اين قصه از سوي نويسنده از نكات برجسته و قابل تامل است. جابه جايي زمان در خط روايي اثر ايده اي بديع است كه به نظر مي رسد در حالتي شهودي به دست آمده است. توجه به ساخت و ساز اثر و دغدغه متفاوت نويسي در «شوهري براي ايلوانا» نويسنده را به شگردي خاص خود مي رساند. مادر و دختري در قصه هستند كه روايت بخش هايي از زندگي شان و چگونگي فاش ساختن اين ارتباط كل ساختار اثر را شكل مي دهد. راوي به عنوان ناظري مخفي به صورتي شوخ و شنگ قصه ها را روايت مي كند. ايلونا از شوهرش جدا شده و بعد از آن صاحب بچه اي به نام فيلي سيتا است كه معلوم نيست مال شوهر سابق است يا شوهر آينده.
«اين داستان براي من تجربه لذت آوري بود. اول اين كه در همان نگارش اول، شد كاري كه من دوست دارم: نوشتن درباره چيزي كه اصلا و ابدا ربطي به مهاجر و خارجي نداشته باشد. يا: موافق ايد با اين دوربين، چند كيلومتر آن ورتر را هم ببينيم؟ دوم: اين داستان ـ تيترش هم هست در داستان ـ كنكاشي است در آن چيز، اين چيز: يعني به قولي يواشكي معروف كردن يك مجموعه از طرف يك آدم فضول به يك آدم فضول تر.»
در گفت وگو با ناصر غياثي
«چشم هاي پنهان روز واقعه» آخرين قصه مجموعه، هزارتوي خانه داستان نويسنده است كه مي خواهد خودش را در اين خانه به تصوير بكشد و در عين حال روايت شود. دغدغه داستان تجربي در ساختار و زبان و بن مايه اثر نمود دارد. نويسنده پس از گذر از قصه هاي مجموعه هاي «در شكار لحظه ها» و «يك بغل رز براي اسب كهر» به تشريح و نقد وضعيت خود در برلين مي پردازد. در اين داستان اثري از نگاه نوستالژيك و خشم در گلو فرو نداده ديده نمي شود، بلكه نويسنده با وقوف به تنهايي خود در خانه غير ترجيح مي دهد خنده سر دهد. ساختار خانه به خانه اثر به هزارتويي مي ماند كه از بافت هزارتوهاي متن هاي قديمي فاصله گرفته و متاثر از پيچيدگي جهان معاصر است؛ چندين داستان در هم تنيده شده اند. پنج راوي ايراني به تشريح و توضيح وضعيت خود در برلين مي پردازند. سهرورد منتقد، رازي نقاش، روشنك فيلمساز، مينايي نويسنده و چشم پنهان ديگري راويان اين داستان هستند. خط روايت بر محور سهرورد است. سهرورد، دخترش روشنك به همراه دوستان ديگرش به مناسبت جشن نوروز در خانه فرهنگ هاي جهان گرد هم مي آيند و اين مناسبت پروژه فيلمسازي روشنك نيز است كه با پدرش زندگي مي كند و مادرش در خانه مرد ديگري است. از چشمي دوربين روشنك و چشم راويان ديگر اثر خط روايي تودرتويي را دارد كه در مكان هاي مختلف روايت مي شود. همه چيز اين داستان در دايره زندگي ايرانيان در خارج روي مي دهد و موضوعاتي چون چگونگي رابطه ايرانيان خارج از كشور با يكديگر و جامعه ميزبان، دغدغه هاي ماندن يا رفتن به ايران، جدايي زن و شوهرها از همديگر و واقعه هاي سياسي مانند كنفرانس برلين دستمايه نوشتن قرار گرفته اند.

نگاه منتقد
دايناسور داستانك درگذشت
004770.jpg
ترجمه: رامين مولايي
«آئو گوستو مونترروسو» معروف به «تيتو» نويسنده گواتمالايي، ۶ فوريه بر اثر ايست قلبي، در سن ۸۱ سالگي در مكزيك چشم از جهان فروبست. وي يكي از برجسته ترين و نيز شاخص ترين نويسندگان «داستانك» در دنيا بود.
هر چند كه وي در ۲۱ دسامبر ۱۹۲۱ در پايتخت كشور هندوراس به دنيا آمد، ولي در زندگينامه اي كه خود زير عنوان «جويندگان طلا» به رشته تحرير درآورد مي نويسد: «من خودم را يك گواتمالايي حس مي كنم و هميشه يك گواتمالايي بوده و هستم. . . همان جوري كه در تگوسيگالپا به دنيا آمدم، سعادت ورودم به اين دنيا مي توانست در شهري از گواتمالا واقع شود. »
مونترروسو زماني كه هنوز بسيار جوان بود اشتياق فراوان خود را نسبت به ادبيات بروز داد. به اعتقاد خودش ادبيات جزيي ثابت از زندگي اش بود و نويسندگان كلاسيك را همواره پيش چشم داشت، نويسندگاني چون: هوراس، كبدو و گارسيلاسو د لابگا.
در ايام جواني با شور سياسي فراوان و با زحمت زياد به اتفاق چند تن از دوستانش روزنامه اي را در مخالفت با رژيم ديكتاتوري حاكم بر كشورش منتشر ساخت كه خود نيز در خيابان ها آن را مي فروختند. همين امر و نيز ديگر فعاليت هاي ضدرژيم او سبب تبعيد خود خواسته وي در سال ۱۹۴۴ گرديد، در واقع پس از آنكه رئيس جمهور «ژنرال فدريكو پونسه بايدس» با افزايش مخالفت هاي مردم و جناح هاي سياسي، دستور دستگيري مونترروسو را صادر كرد، وي موفق شد به سفارت مكزيك در گواتمالا پناهنده شود و با قبول تقاضاي پناهندگي سياسي اش از سوي آن كشور، در مكزيك اقامت كند.
پس از اندك زماني كه از دوران تبعيدش مي گذشت، در پي انقلاب اكتبر كشورش و با روي كار آمدن دولت دموكراتيك «خاكوبو آربنس» (۱۹۵۴-۱۹۴۴) به سمت كنسول گواتمالا در «لاپاس» (بوليوي) منصوب شد، اما پس از سرنگوني دولت آربنس، ديگر به كشورش بازنگشت.
وي از سال ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۶ در سمت معاون پابلو نرودا، شاعر نامدار شيليايي، در روزنامه «لا گاستا د چيله» مشغول فعاليت بود و از سال ۱۹۵۶ تا زمان مرگ، مكزيك را به عنوان محل اقامت دائم خود برگزيد.
اولين سال هاي تبعيد مونترروسو در مكزيك بر او بسيار سخت گذشت، او به عنوان كارمند اداري در يك كشتارگاه مشغول كار شد بي آنكه از علايق ادبي اش دست بكشد، تا بالاخره پس از مدتي يكسره خود را وقف ادبيات كرد. كمي بعد مشغول خدمت در يك موسسه دانشگاهي مطالعات زبان شناسي گرديد و چند كارگاه ادبي نيز ترتيب داد.
از ميان آثار آئو گوستو مونترروسو مي توان از: «كنسرت و كسوف» (۱۹۵۲)، «آثار كامل و ديگر داستان ها» (۱۹۵۹)، «گوسفند سياه و باقي افسانه ها» (۱۹۶۹)، «حركت هميشگي» (۱۹۶۲)، «باقي سكوت است» (۱۹۶۸)، «كلمه جادويي» (۱۹۸۵) و «حرف E» (۱۹۸۶) نام برد. او تنها نويسنده اسپانيايي زبان معاصر است كه شاهد انتشار ترجمه اثري از خود ـ گوسفند سياه ـ به زبان لاتين بوده است. او متخصص به كارگيري صحيح زبان در داستان نويسي است و به واسطه استفاده بجا و موجزش از افعال و كلمات مورد تحسين منتقدين ادبي دنيا است. همچنين از مونترروسو در مقام خالق كوتاه ترين داستان تاريخ ادبيات با نام «دايناسور» ياد مي شود، داستاني كه تنها شامل هفت كلمه است: «وقتي بيدار شد، دايناسور هنوز آنجا بود»!
آثار مونترروسو به چندين زبان زنده دنيا از جمله فرانسوي، ايتاليايي، پرتغالي، انگليسي، سوئيسي، چيني و آلماني ـ نيز فارسي ـ ترجمه شده است.
همسر وي «باربارا ژاكوبس» نيز نويسنده و دختر يكي از داوطلبان عضو بريگارد بين المللي ـ مبارزان داوطلبي كه از سراسر جهان در حمايت از جمهوريخواهان بر ضد نيروهاي فالانژيست ژنرال فرانسيسكو فرانكو در جنگ داخلي اسپانيا شركت كردند ـ است. كتاب «برگزيده داستان غمناك» حاصل فعاليت مشترك آن دو به شمار مي رود.
مونترروسو صاحب افتخارات و جوايز ارزنده اي در عرصه ادبيات بود، كه در اينجا به ذكر تعدادي از آنها اكتفا مي شود: وي در سال ۱۹۶۵ جايزه «بياوروتيا» را تصاحب مي كند، در سال ۱۹۸۸ به دريافت «آگيلا آستكا» مفتخر مي شود. در ۱۹۹۳ به عضويت آكادمي زبان اسپانيايي گواتمالا در مي آيد، در ۱۹۹۶ دكتراي افتخاري دانشگاه سان كارلوس گواتمالا به وي اعطا مي شود، جايزه ملي ادبيات كشورش در سال ۱۹۹۶ به او تعلق مي گيرد و متعاقب آن جايزه ادبي خوآن رولفو در حوزه آمريكاي لاتين و جزاير كارائيب را نصيب خود مي سازد. جايزه «پرنس آستورياس» ارزنده ترين نمونه از نوع خود در زبان اسپانيايي در سال ۲۰۰۰ به وي اهدا مي شود و سال بعد عنوان دكتراي افتخاري دانشگاه «فرانسيسكو موراسان» به وي داده مي شود. آخرين كتاب «تيتو»ي دوست داشتني «پرندگان آمريكاي لاتين» نام دارد كه چندي پيش در آغاز سال جاري ميلادي به بازار آمد. جسد آئو گوستو مونترروسو، يكشنبه گذشته طي مراسمي در آرامگاه شهر مكزيكو سوزانده شد.
خبرگزاري EFE

حاشيه ادبيات
• قرار قزوين چه شد
پيروز قاسمي مسئول دفتر ادبيات داستاني ارشاد قرار بود براي تجليل از نويسندگان قزوين برنامه اي در اين شهر برگزار كند. حتي نويسندگان قزويني مقيم تهران نيز در اين جلسه حضور داشته باشند. اما اين اتفاق روي نداد. اين گونه جلسات بيشتر از هر چيز فرصت مناسبي است كه نويسندگان شهرستاني با نويسنگان همشهري خودشان ديدار كنند كه اين فرصت در شرايط عادي كمي بعيد است.

• زودهنگام اما قابل قبول
در هفته گذشته از سوي كتاب ماه ادبيات و فلسفه جلسه اي درباره كتاب هاي سال ۸۱ برگزار شد. اگرچه اين جلسه كمي زودهنگام به نظر مي رسيد اما با فرا رسيدن آخرين روزهاي سال تشكيل اين جلسه توجيه منطقي دارد. مشكل از جاي ديگري است. اغلب كتاب هاي سال ۸۱ هنوز انتشار نيافته و ناشران درصددند اين كتاب ها را به نمايشگاه برسانند. از سوي ديگر بسيار طبيعي است كه حاضرين همه آثار را مطالعه نكرده و نظرشان منحصر به كتاب هايي باشد كه آنان را خوانده اند. علي اصغر محمدخاني كه در دو حوزه ادبيات و فلسفه فعال است مي كوشد در جمع بندي ادبيات داستاني ايران توسط خود نويسندگان و منتقدان به ملاك ها و ارزيابي هاي ثابتي دست يابد.حدود سه سال است ادبيات داستاني به گونه اي جدي مورد توجه اهل فرهنگ قرار گرفته است. تعداد جوايز ادبي، استقبال ناشران از چاپ داستان به خصوص رمان تأليفي، و جلساتي كه برپا مي شد و نشانگر آن است كه اگر اين روند دچار افراط نشود، آينده درخشاني در انتظار ادبيات داستاني است.

• خاك و خاكستر
004765.jpg

خانه داستان چندي است در بررسي كتاب هاي روز و ادبيات معاصر فعال است. جلسه گذشته اين خانه به بررسي آثار بهرام صادقي اختصاص داشت كه موجب انتقادها و واكنش هاي تندي از سوي منتقدان اين نويسنده قرار گرفت. خانه داستان اين بار با همكاري مجمع صنفي ـ فرهنگي زنان ناشر و فرهنگسراي دانشجو كتاب خاكستر و خاك را نقد و بررسي كرد. كتاب اين نويسنده مهاجر افغاني توسط نشر ورجاوند چاپ و منتشر مي شود. يكي از سوالات جدي درباره نويسندگان غيرايراني كه به زبان فارسي مي نويسند اين است كه آيا اين آثار را بايد در جوايز ادبي شركت داد يا نه؟ آيا زبان فارسي ملاك است و انتشار در ايران ملاك است يا اين جوايز ادبي منحصر به نويسندگان ايراني (وطني است)؟ در هر صورت كتاب سلطان آصف زاده نويسنده افغان كه در ايران خوش اقبال بود، اميدواريم اين خوش اقبالي نصيب عتيق رحيمي نيز شود.

ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |