پدرو آلمودوار
ترجمه: حامد صرافي زاده
ساخته شدن اين فيلم دلايل متعددي داشت. خب پيش از هر چيزي فيلمنامه فيلم را خيلي دوست داشتم. فيلمنامه «با او حرف بزن» به شدت پيچيده بود و از طرفي ديگر داراي عناصر و ويژگي هايي بود كه فقط محدود به يك موضوع يا يك ايده خاص نمي شد بلكه موضوعات متعددي را در بر مي گرفت. مي خواستم درباره موضوعي تلخ و دردآور صحبت كنم. آنقدر دردناك كه گريه يك مرد را درآورد. «با او حرف بزن» فيلمي درباره مردهاست. اين قضيه در نگاه اول خيلي نو و تازه به نظر مي رسد چرا كه بيشتر فيلم هاي من درباره زن ها بوده است ولي اگر كمي به فيلم هاي من دقت كنيد متوجه مي شويد در فيلم هايي مثل، «گوشت زنده» و «قانون هوس»، داستان فيلم كاملا درباره مردان است. دلم مي خواست «با او حرف بزن» برخلاف «گوشت زنده» تصويرگر مرداني سانتي مانتال، تنها، ماليخوليايي، عاري از خشونت، آرام، آسيب پذير و شكننده باشد.
از چند وقت پيش شروع كرده بودم به خواندن چيزهايي درباره زن هايي كه در بيمارستان بستري هستند و در كما به سر مي برند. به اين موضوع علاقه خاصي پيدا كرده بودم و مدام از مقالات، خبرها و گزارشاتي كه در مطبوعات نوشته مي شد يادداشت برمي داشتم. اتفاقاتي بود كه مرا شگفت زده كرده بود: مثلا در بيمارستاني زني مورد آزار قرار گرفته بود و در بيمارستاني ديگر زني پس از ۱۶ سال از كما بيرون آمده بود. تصميم گرفتم زنان بستري و اين قضيه كما را در «با او حرف بزن» به تصوير بكشم. مصمم بودم تا در اين فيلم نه تنها كاري متفاوت با فيلم هاي قبلي ام بكنم بلكه داستان فيلم نيز متفاوت از واقعيتي كه فيلم ملهم از آن بود، باشد. ببينيد اگر كمي به قصه فيلم فكر كنيد به راحتي متوجه مي شويد كه قصه مربوط به بيمارستان و زناني در حال كماست، شما با موضوعي عذاب آور و باورنكردني و شايد هم تا اندازه اي ناخوشايند روبه رو هستيد، اما من مي خواستم قصه اي عاشقانه بسازم كه با آن چيزي كه تماشاگر از موضوع انتظار دارد فرسنگ ها فاصله داشته باشد. اصلا نمي خواستم درد و رنج را نمايش بدهم يا اينكه نشان دهم بيمارستان جايي است كه فقط درد حكمفرمايي مي كند.
بيشترين چيزي كه مرا به اين مسئله (بيمارستان و زنان در حال كما) مشتاق كرد قابليت و ظرفيت آنها براي شنيدن بود. عامل جذابي كه روي ديگر شخصيت هاي داستان نيز تاثير فراواني داشت، به طوري كه اين عامل موجب مي شد شخصيت هاي مرد بيش از پيش در مورد خودشان صحبت كنند و وجوه شخصيتي شان را كاملا آشكار كنند. اين موضوع برايم شانس فوق العاده اي را پديد آورد و به من اجازه داد تا در مورد كسي بنويسم كه مدام در حال حرف زدن است. ببينيد من مجذوب و شيفته روابط بين زوج ها هستم، چيزي كه درباره زني به كما رفته برايم جذاب است اين است كه او در داستان من زنده است و حضور دارد اگر چه كه دكترها، بگويند جسم اوست كه مي خواهد زنده باشد. به نظرم كما اين خاصيت را دارد كه شما نمي دانيد يك فرد كي دوباره زنده مي شود و اين مسئله به لحاظ دراماتيك برايم ارزش فراواني داشت. اگر راستش را بخواهيد ايده اصلي را نه از زنان در حال كما، كه از پرستاراني كه مراقب اين آدم ها هستند گرفتم.
|
|
بعد از اين بود كه موضوعات ديگر پيش آمد، چيزهايي مثل رقص، فيلم صامت، گاوبازي. عناصري كه حس مي كنم داستان را بيش از پيش پربار و غني مي كردند به طوري كه حتي خط اصلي ماجرا را نيز از آن خود كردند.
اما با وجود اين من فكر مي كنم اين عناصر و اتفاقات اضافي موجب انسجام و وحدت كل داستان فيلم مي شدند. اين عناصر برگرفته از چيزهايي بودند كه عاشق شان هستم. مثلا فيلم هايي كه ديده بودم رقص ها يا صحنه هايي تماشايي كه از ديدنشان لذت مي بردم. اما اگر راستش را بخواهيد، صحبت از عامل اصلي كه موجب ساخته شدن «با او حرف بزن» شده خيلي دشوار است، چرا كه اين فيلم از عناصر لايه لايه اي تشكيل شده كه به هيچ وجه در يك موضوع يا يك جزء خلاصه نمي شود. فيلمنامه در طول زمان كامل شد و من مدام از چيزهاي مختلفي يادداشت برمي داشتم و آن را به فيلمنامه اضافه مي كردم. بالاخره روزي رسيد كه با خودم گفتم: «خب حالا مي تونم همه اينهارو پهلوي هم و توي يك فيلم بيارم. »
«با او حرف بزن» درباره اين حقيقت است كه اگر مي خواهيد چيزي را به دست آوريد مي بايد براي به دست آوردنش بي وقفه جست وجو كنيد و اصلا به فكر حرف مردم و اظهار نظر آنها نباشيد. اگر بر خواسته هايتان اصرار كنيد، قطعا آن را به دست مي آوريد. اصلا دلم نمي خواست فيلم سمت و سويي روشنفكرانه به خود بگيرد. «با او حرف بزن» درباره مفاهيم بنيادي و ضروري آدمي است: تنهايي و ارتباط داشتن با ديگري. گاو بازي كه از زندگي خصوصي و در تنهايي اش مي ترسد و با اضطراب دست و پنجه نرم مي كند، اما در ميدان مبارزه از گاو نمي ترسد. زندگي مثل اين است يا حداقل اين جملات شايد راهي براي بيان آن باشد.
«با او حرف بزن» تا اندازه اي شبيه نوعي اعتراف يا مجموعه اي از علايق شخصي من است. اعتراف به اينكه يك مرد وقتي مي گريد كه با يك زيبايي غيرمنتظره و فوق العاده روبه رو شود و طبيعتا اين برخورد با عشق گره بخورد. سعي كردم در لحظاتي كه شخصيت هاي فيلم متاثر مي شوند يا احساساتشان برانگيخته مي شود، تا اندازه اي از علايق و تجربه هاي شخصي خودم استفاده كنم. چيزهايي كه مرا در گذشته از اين رو به آن رو كرده بود. به عنوان مثال سكانس رقص يا ديدن فيلم صامت (قصه اين فيلم را سال ها قبل نوشته بودم و مي خواستم حتما آن را بسازم، تا اينكه تشخيص دادم ايده آل ترين جاي ممكن براي آن در اين فيلم است. )
اين فيلم اگرچه يك رابطه يك طرفه بين دو مرد با دو زن را نشان مي دهد ولي رابطه اين دو مرد نيز وجوهي پيچيده به خود مي گيرد. اين دو آدم هايي هستند كه كاملا با يكديگر در تضادند، واقعا به نظر نمي رسد كه بتوانند با يكديگر دوست بشوند. اما به تدريج و به صورت خيلي طبيعي رابطه اي بين آن دو شكل مي گيرد. بخشي از داستان نيز به دوستي اين دو اختصاص دارد. من هميشه اعتقاد داشته ام دوستي و رفاقت يكي از آن چيزهايي است كه در سينما جايگاه فوق العاده ارزشمندي دارد چيزي در حد و اندازه هاي عشق. من واقعا از ديدن اينكه جان وين در فيلم الدورادو (هوارد هاكس) رابرت ميچم الكلي را كمك مي كند، هميشه تحت تاثير قرار مي گيرم.
چرا به كارگرداني فيلم ادامه مي دهم؟ نمي دانم شايد به خاطر دلمشغولي ام باشد، شايد نوعي وسواس فكري باشد، شايد، به خاطر ديوانگي احساس انجام وظيفه، بلندپروازي و جاه طلبي هاي هنري بي حد و اندازه باشد شايد هم به خاطر جسارت، گستاخي، ترس از تنها شدن يا ناتواني ام از مواجه شدن با مشكلات شخصي ام و فرار كردن از آنها. شايد اگر دست به كار ديگري بزنم در آن شكست بخورم. شايد هم دچار نوعي اعتياد شده ام. اعتياد به اينكه وقتي بازيگري از عهده فيلمنامه اي كه نوشته ام برمي آيد به نوعي احساس وصف ناشدني دچار مي شوم. شايد هم تنها چيزي كه باعث شده به زندگي ام ادامه دهم، همين كارگرداني و نويسندگي باشد.