محسن آزرم
«... ما [سينماي] غيرداستاني را دوست داريم اما در روزگاري ساختگي و قلابي زندگي مي كنيم. در روزگاري زندگي مي كنيم كه انتخاباتي قلابي داريم و رئيس جمهوري قلابي از آن بيرون مي آيد. در روزگاري زندگي مي كنيم كه مردي با دلايل قلابي و ساختگي ما را به جنگ مي فرستد. . . خجالت بكش آقاي بوش، خجالت بكش. . . روزگار شما به سر آمده است. . . »
|
|
آن قدرها هم غيرمنتظره نبود. از اول هم بايد حدس مي زديم كه سلسله افتخارات مهمترين مستندساز اين سال ها فقط با «اسكار بهترين فيلم مستند» كامل مي شود. اما آن چه غيرمنتظره بود و حدس نمي زديم اين بود كه «مايكل مور»، با آن هيكل بزرگ و لباس رسمي، آن هم در حالي كه گونه هاي برجسته اش از شدت هيجان مي لرزيدند، اين حرف ها را به زبان آورد. پيش از اين او در جشنواره كن سال پيش رسما عليه «بوش» و سياست هايش حرف زد و گفت كه نه او و نه هيچ آمريكايي عاقل ديگري، آدم كودني مثل «بوش» را انتخاب نكرده اند. حرف هاي اوليه «مور» در كن، چيزي مثل يك شوك بود، يك ضربه تكان دهنده كه همه را به فكر وامي داشت. حرف هاي بعدي او و نامه نگاري هايش با «بوش» همه را به حيرت واداشت. چيزي در «مايكل مور» هست كه باقي سينماگرهاي آمريكايي، حتي آنها كه مخالف جنگ با عراق هستند و سخنراني هاي كوچكي را در دانشگاه ها و مدارس سينمايي ترتيب مي دهند، فاقد هستند. صراحت لهجه و بي پروايي «مور» حيرت انگيز است. اما حيرت انگيزتر از اين ها سكوتي است كه «بوش» و دستياران اش كرده اند، سكوتي كه اصلا معناي پاسخ ندارد و فقط يك جور بي اعتنايي است نسبت به حرف هايي كه بايد جدي شان گرفت و بالاخره پاسخي برايشان پيدا كرد.
«مايكل مور» فعلا برنده است. حرف هاي تند و تيزش را بي پروا نثار مردي مي كند كه هيچ ابايي ندارد حتي او را بي منطق بخوانند و دشنام اش دهند. واقعيت اين است كه قسمت اعظم هاليوود از همان روز اولي كه «بوش» به كاخ سفيد رفت با او مخالف بودند. اين مخالفت ها زماني كه برج هاي دوقلوي نيويورك در يك چشم به هم زدن سقوط كردند كمي اوج گرفت. حمله آمريكا به افغانستان براي دستگيري و نابودي گروه «القاعده»، فرصتي را فراهم كرد تا مخالفان سياست هاي «بوش» در هاليوود حرف شان را بزنند و به او لقب ديوانه بدهند. «استيون اسپيلبرگ» كه زماني «كلود للوش» فرانسوي گفته بود بايد جايزه صلح نوبل را به او به خاطر «ئي. تي» مي دادند، كمي پس از ويراني افغانستان فقط سري تكان داده و گفته بود درست در روزگاري كه بايد منادي صلح باشيم و آيين مهرباني را در دنيا ترويج دهيم دست به قتل و آدم كشي مي زنيم. «وودي آلن» هم همان وقت ها در يك اظهارنظر، حمله به افغان ها را تلخ ترين و سياه ترين كمدي جهان دانسته بود: «فكرش را بكنيد، آنها حتي ناني براي خوردن نداشتند و آمريكا موشك هاي ميليون دلاري روي سرشان مي ريخت!» چيزي كه در اين ميان مهم است و بايد به آن توجه داشت اين است كه هاليوود هرچند در ظاهر يك نهاد خصوصي است و خارج از دستگاه هاي دولتي و حكومتي كار مي كند اما واقعيت پشت پرده چيز ديگري را نشان مي دهد. افشاگري هاي گاه و بي گاه بعضي سينماگران درباره اين كه دولتمردان آمريكايي گاهي حتي در انتخاب هاي آكادمي علوم و فنون سينمايي (اسكار) دخالت مي كنند، نشان از واقعيتي تلخ دارد. اين است كه گاهي بعضي انتخاب هاي عجيب و غريب را بايد به پاي مردان سياست نوشت و نه اعضاي آكادمي اسكار. در عين حال نبايد از ياد برد كه خود كاخ سفيد هم مي داند سينماگران هاليوود تا چه اندازه دلخور هستند و حتما به همين دليل بود كه يك هفته پيش از مراسم آكادمي اعلام كرد كه برنده ها سخنراني نمي كنند و متن حرف هايي كه مي زنند بايد از قبل مكتوب شده باشد و آكادمي هم آن را تاييد كند. اما بي پروايي و جسارت «مايكل مور» آن قدر هست كه همه اين چيزها را رد كند و حرف هايي را بزند كه هيچ كدام به مذاق سياستمداران آمريكايي خوش نمي آيد. كاري اما از دست آنها برنمي آمد، چرا كه وقتي مستند درخشان «بولينگ براي كلمباين» يكي از بهترين هاي تاريخ سينما مي شود و لقب بهترين مستند تاريخ سينما را به آن مي دهند، آكادمي مجبور است فكري بكند و جايزه را به «مور» بدهد و همه عواقب اش را هم بپذيرد. «مور» همان جور كه در فيلم اش هم مي بينيم آدم سمجي است كه فقط طرح سؤال نمي كند، به دنبال جواب هم مي گردد. همه حرف هاي او در فيلم اش درباره اين كه فرهنگ آمريكايي ذاتا و اصلا خشونت طلب است و اين ريشه در تاريخ نه چندان كهن آنها دارد، از همين جا ناشي مي شود. او بارها و در گفت وگوهاي گوناگون گفته كه رفتارهاي احمقانه «بوش» و دستياران جنگ طلب اش باعث شده كه خيلي ها در جاهاي ديگر كره زمين فكر كنند حماقت در خون آمريكايي هاست. «مور» گفته بود احساس مي كند كه غيرآمريكايي ها فكر مي كنند اهالي آمريكا قدبلندهايي هستند با ژن حماقت و سياستمداراني كه در كاخ سفيد نشسته اند و به «بوش» مي گويند كه چه كارهايي بكند، مسئول مستقيم و درواقع باعث و باني اين نوع تفكر هستند و قضيه ربطي به مردم آمريكا ندارد، چون آنها نه موشكي در اختيار دارند و نه نيروهاي نظامي به حرف شان گوش مي دهند.
تا اين جاي كار به نظر مي رسد كه «مور» تنها نيست. «داستين هافمن»، «جرج كلوني»، «شان پن» و خيلي هاي ديگر هم مثل او فكر مي كنند و با «بوش» و حمله به عراق مخالف هستند. اما «شان پن» قدم هاي ديگري هم برداشته كه باقي همكاران سينماگرش هنوز به آن جا نرسيده اند. «پن» چندماه پيش و در اوج تبليغات رواني عليه عراق راهي اين كشور شد و با مردم عراق گفت وگو كرد. برايشان توضيح داد كه مردم آمريكا دوست ندارند جنگي اتفاق بيفتد اما سياستمداران آمريكا به حرف مردم گوش نمي دهند، چون از طرف مردم انتخاب نشده اند. حرف هاي «پن» و توضيحات اش درباره اين كه «بوش» به كمك تقلب و آراي تقلبي به كاخ سفيد رفته بازتاب هاي بين المللي گسترده اي داشت. سياستمدارهاي آمريكايي شوكه شدند و او را خائن به وطن دانستند و بعد از ورود به آمريكا پرونده هاي گوناگوني برايش باز شد. تلفن هاي ناشناس به خانه او «پن» را تحت فشار گذاشت تا حرف اش را پس بگيرد. از سويي نامه هاي محرمانه اي هم به تهيه كننده هاي سرشناس هاليوودي رسيد و از آنها خواسته شد همه قراردادهاي كاري شان را با «شان پن» فسخ كنند.
|
|
اين جور كه پيداست داستان فهرست سياه و نام هايي كه بايد ممنوع از كار شوند جدي است و احتمالا يك دوره مانند مك كارتيسم دوباره آغاز مي شود و دوباره مانند دهه ۱۹۵۰ استوديوها موظف اند مناسبات حرفه اي و كاري شان را براساس سياست هاي دولتي تنظيم كنند و تابع آن باشند. كسي چه مي داند، شايد به سياق «كميته شكار كمونيست ها»، اين بار «كميته شكار ضد جنگ» راه بيفتد. در اين صورت، در كنار «شان پن» حتما نام «مايكل مور» هم ديده مي شود. درست مانند نام بزرگترين بازيگران و كارگردان هاي هاليوودي. داستان اما تا كي ادامه دارد؟ جمله آخر «مور» را خطاب به «بوش» فراموش نكنيم: «روزگار شما به سر آمده است...»