شنبه ۹ فروردين ۱۳۸۲ - سا ل يازدهم - شماره ۳۰۱۰ - Mar.29,2003
نگاهي به انسان آمريكايي در جهان داستاني كورت ونه گات ـ ۱
رسم روزگار چنين است
ونه گات در دو اثر اصلي خود با چنان صراحت و فانتزي عميقي از جنگ مي نويسد كه اثرش تبديل به نوعي هجو سياسي مي گردد
007040.jpg
مهدي يزداني خرم
بلي، رسم روزگار چنين است كه بمب ها بيايند، آدم ها بميرند و زمين آتش قي كند. دوباره جنگي آغاز مي شود و تن تمام بشردوستان، صلح طلبان و شايد مردگان جنگ هاي ديگر در گور بلرزد. بلي رسم روزگار چنين است كه آنها مردم را تكه تكه به آسمان بفرستند و آنهاي ديگر جنازه هاي پرحفره و سوراخ را به تمام جهان نشان بدهند! به قول ونه گات در ابتداي رمان به ياد ماندني سلاخ خانه شماره پنج «گاوها ماق مي كشند، كودك بيدار مي شود، اما مسيح كوچك هرگز گريه نمي كند. » بلي رسم روزگار چنين است. . . بگذريم. كورت ونه گات جونير نويسنده معاصر آمريكايي به سال ۱۹۲۲. م در آمريكا زاده شده است. او كه تباري آلماني دارد، شاهد و ناظر عيني جنگ دوم جهاني بوده است. ونه گات در سال هاي جنگ در آلمان اسير شده و سپس زير هجوم بمب هاي ارتش آمريكا در «درسدن» آلمان آزاد مي شود! وي كه در آن كشتار وحشتناك در زيرزمين يك سلاخ خانه پنهان شده بود بعد از بمباران با استخراج اجساد مشغول مي گردد! اين ماجرا دست مايه شاهكار او يعني سلاخ خانه شماره ۵ مي شود. ونه گات بعد از بازگشت به آمريكا، نويسندگي را آغاز كرده و نخستين اثرش را به سال ۱۹۵۲ منتشر مي كند. او بعد از اولين اثرش يعني نوازنده پيانو كار نوشتن را حرفه اي دنبال كرده و آثار مهمي مانند شب مادر، سلاخ خانه شماره ،۵ اسلپ استيك، صبحانه قهرمانان و. . . در جامعه آمريكا منتشر مي نمايد او كه يكي از محبوب ترين نويسندگان نسل جوان دهه هاي ۶۰ و ۸۰ آمريكا بوده است با موضع گيري هاي آشكار و رسواكننده عليه دولت و حكومت آمريكايي معاصرش به يكي از آوانگاردترين روشنفكران سياسي - ادبي دنيا تبديل شده و در ليست سياه زمامداران آمريكا قرار مي گيرد. جالب اين است كه ونه گات در دو اثر اصلي خود يعني شب مادر و سلاخ خانه با چنان صراحت و فانتزي عميقي از جنگ و آمريكاي ابرقدرت مي نويسد كه اثرش تبديل به نوعي هجو سياسي و فرهنگي عليه اين دولت مي گردد. او با اين جبهه گيري خود را در ليست نويسندگان منتقد و معترض آمريكايي قرار مي دهد و در عين حال و در دوره اي كه نويسندگان كشورش به خودي ها و كمونيست ها تقسيم مي شوند هيچ گرايش به چپ بلوك شرق ندارد. ونه گات جزو اولين نويسندگان پسامدرن آمريكا محسوب شده و آثار او با تمام خشم و طغياني كه در آن نقش بسته فرم و روايت بديع و آشنازدايي دارند. او يك اصلاح طلب سياسي و يا يك آنارشيست نيست بلكه با نوع نوشتن و ادبيات خود تبديل به يكي از مهمترين «نويسندگان» سياسي جهان شده است. طنز هولناك و گروتسك وار او در عين اينكه جهان را به سخره مي گيرد بر تباهي آن نيز اشك مي ريزد. اين گفتار نگاهي اجمالي به مفهوم «آمريكا» در نوشته هاي او مي پردازد. بنابراين بررسي تكنيك و جوهر داستان ونه گات را به زمان ديگري موكول مي كنم براي اين مقوله سه محور اصلي را فرض مي كنم: ۱ - آمريكايي آرام! «يكي از دغدغه هاي مهم نويسنده در هر دو رمان سلاخ خانه و شب مادر بحث تقابل انسان آمريكايي و جنگ است. ونه گات در سلاخ خانه با ارائه تصويري پاروديك از اسارت آمريكايي ها توسط آلماني ها آغاز فضاي جنگ را روايت مي كند. درواقع او برعكس ايده آليست ها و ناسيوناليست هاي افراطي آمريكا حتي حق پيروزي را هم از آنها گرفته و چهره ايشان را با شكستي ابلهانه به تصوير مي كشد. انسان آمريكايي او در تقابل با اين شكست صوري دو مشكل بزرگ دارد: نخست اينكه آدم هاي ونه گات فاقد خدا، آرمان و دليل هستند ايشان به علت درگير شدن با تظاهري عميق نه تنها دليل رفتار خود را نمي دانند بلكه با اصول بازي نيز مشكل دارند. انسان ونه گات به جنگ پرتاب شده است او سواي مرام ها و تناسب هاي سياسي و نظامي فاقد فرهنگ علت و معلولي است. بنابراين حقيقت يك ماجرا را حس مي كند و آن را در منطق احساسي خود قرار مي دهد. او با اين ايدئولوژي غريزي ديگر جايي براي پرسش و انتقاد از بودها و بايدها ندارد ونه گات با اعتقاد عميقي كه به «فرهنگ» دارد، او را يك شي واره فاقد اصول معرفي كرده كه زنده بودن و مردنش با شكوه نيست. وقتي يك آلماني، آسيايي و حتي انگليسي در جنگ كشته مي شود مي توان او را ملامت، سرزنش و حتي تشويق كرد اما انسان آمريكايي ونه گات آن فقدان انگيزه رفتاري را به كناري گذاشته و مي خواهد در اين بازي «شركت» كند. او به واسطه احساس خطر هميشگي و به ارث بردن خون آمريكايي جنگ هاي احمقانه شمال و جنوب و سرخپوست كش مي كوشد تا اين خطر فرضي را دور كند. اما تصوير شكست او و برخوردش با چهره خطر از وي موجودي بي هويت مي سازد. دومين مشكل او اين است كه مي كوشد روايت دنيا را عوض كند. او پيش مي رود، مي كشد، كشته مي شود اما به دليل همان عدم شناخت روح واقعيت در دل روايت ونه گات به هجو كشيده مي شود. او به اين آمريكايي اجازه خوب يا بد بودن نمي دهد بلكه با پرتره اي ابلهانه وي را بي ارزش ترين جزء روايت مي انگارد. وقتي اين انسان با جنازه ها روبه رو مي شود و انبوه بمب هاي ساخت خودش را بر سرش مي بيند تصميم به جنون مي گيرد. مكان، فضا و حتي زمان را پاره پاره روايت مي كند. عدم آگاهي و بينش او از رئاليسم يك جنگ باعث شده كه وي لحظات خود را در ميان اين مولفه بازگو كند. مي توان گفت: انسان آمريكايي كورت ونه گات صاحب نگاه نيست بلكه تنها مي تواند قصه بودن و نفس كشيدنش در جنگ را تعريف كند. ونه گات با اين صيغه اثرش را از «ژانر» خالي كرده و ملغمه اي از طنز و خشونت و حماقت را بر سر آمريكايي ها مي كوبد.
۲ - آمريكايي سياسي: كورت ونه گات به عنوان يك روشنفكر آمريكايي، از معاصرينش به تنگ آمده است. او مي خواهد در اثرش سوالي را مطرح كند و اين سوال بحث حق است. انسان گرايي وحشتناك او به تيغي عليه فشارهاي انساني و سياسي تبديل شده و تاريخ دموكراسي آمريكايي را به لعنت مي كشد. تصوير او از انسان جنگ در جايي تبديل به تصوير اجساد جنگ مي شود، نوعي تئوريزه كردن و بسامان جلوه دادن خشونت آمريكايي كه با دستاويز قرار دادن «غرور ملي» سعي در برهم زدن معادلات انساني دارد. او از كشته شدن هزاران انسان دارد جنگ هاي آمريكا و سلطه طلبي هاي او به تنگ آمده و با محكوم كردن اين قدرت به «آشفته نمودن ذهن انسان و تبديل او به به موجودي دوشقه و تكه شده» بر فرهنگ آمريكايي اشك مي ريزد. او با اين ديد كه جنگ آمريكا با اروپا نوعي كشتار سريع و عميق فرهنگ انساني است دامنه فاجعه را گسترده تر مي نمايد. ونه گات در شب مادر مي گويد: «ما همان چيزي هستيم كه به آن تظاهر مي كنيم، پس هميشه بايد مواظب باشيم ببينيم به چه چيزي تظاهر مي كنيم. » او با محور قراردادن دنياي آمريكاي ايدئولوگ و تئوريسين به بيان نتايج صوري، فيزيكي و انساني اين ايدئولوژي مي پردازد. دولتمردان آمريكايي كه او به تصوير مي كشد، مملو از جعل تاريخ است. جعل واقعيت. نكته مهمي كه در جهان بيني سياسي او احساس مي شود را مي توان اين گونه نوشت: اين انسان آمريكايي براي چه مي جنگد و اصلا اينجا چه مي كند. در آثار او سياست آمريكايي نوعي مرگ باوري را به همراه مي آورد كه تمام خاطرات راوي، زندگي او و حتي روياها و كابوس هاي او به آن ختم مي شوند. در اينجاست كه انسان آمريكايي به شيء زمان مند تبديل شده و قدرت اينكه قصه ها را مستقيم و بي پيرايه روايت كند از دست مي دهد. او نمي داند كه هويت او در كجاست و چرا بايد براي اين هويت نشناخته بميرد. لحظاتي را كه در زير بمباران هولناك شهر درسدن روايت مي شود، آن قدر اگزتيك و قاطع است كه او نمي فهمد چرا بايد اصلا مردم را كشت؟! اين مهمترين سقوط اين انسان سياست زده است، تفاوت بين مردن و كشتن. وقتي روال زندگي در جايي قطع مي شود كه تو انتظارش را نداري و اين هجمه از مرگ به خاطرات تو تبديل مي شود ديگر هويتي به نام انسان آگاه باقي نمي ماند. ونه گات در اينجا با طنز خود پيرايش ابرقدرتي به نام آمريكا را چيزي مانند مرگ انسان آمريكايي مي پندارد. او با تصوير موقعيت هاي مختلف اين آمريكايي چه به عنوان سرباز و چه به عنوان جاسوسي اجير شده، مي كوشد پيش بيني ها و فرض هاي او را روايت كند و سقوط آنها را به تماشا بنشيند. ريشه اين توهم در كجا است: ونه گات آمريكا و اصولا انسان آمريكايي را كلي فاقد انسجام تعريف مي كند. او با اشاره به فردگرايي مشهود. انسان آمريكايي و بي تفاوتي او به سياست و بازي قدرت نقش دولتمردان آمريكايي را به تصوير مي كشد. آمريكايي فردگراي او نه ايدئولوژي روس ها، نه ناسيوناليسم آلمان ها و فرانسوي ها و نه سلطه طلبي انگليسي ها را دارد. او به عنوان جزئي از اين جهان علاقه اي به جنگ ندارد. انسان آمريكايي با توجه به پيشينه هاي تاريخي وارث نوعي ترس و يا توهم باستاني است كه با ظهور دشمني فرضي شدت مي گيرد. ونه گات سياستمدار آمريكايي را متهم به ايجاد اين دشمن فرض مي كند: با اين حساب همين انسان فردگرا صاحب ايدئولوژي، سلطه طلبي و زورمداري مي شود. ونه گات با شناخت دقيقي كه از تاريخ آمريكا دارد بر اين فرض است كه سياستمداران اين كشور هميشه متأسف پايان دوره استعمار بوده اند. بنابراين با تكنولوژي و قدرت صنعتي خود به طرف ايجاد موقعيت براي اثبات خود مي روند. درواقع مي توان اين طور گفت كه، آمريكايي كه ونه گات به ما معرفي مي كند عاشق تاريخ سازي و حضور پررنگ و قدرتمند در روال طبيعي تاريخ جهان است. او مي كوشد تا با حضور در جنگ ها «ملت آمريكايي» (چيزي كه آن چنان قابل تصور نيست) و فرهنگ خاص آمريكايي را تعريف كرده و جهان را با آن اخت نمايد! اين تفكر با اذعان به فقدان گذشته تاريخي مي كوشد تا نقش تاريخي بيافريند. او حريف مي طلبد و در بازيي كه به او ربطي ندارد شركت مي كند. دغدغه ديگر ونه گات برهم زدن اصول جنگيدن است. او با نفرت از «تظاهر» آمريكايي به در معرض خطر بودن، وي را بنيانگذار كشتارجمعي و غيرانساني مي پندارد.

درباره «مايكل مور» و سياست آمريكايي
روزگار شما به سر آمده است
محسن آزرم
«... ما [سينماي] غيرداستاني را دوست داريم اما در روزگاري ساختگي و قلابي زندگي مي كنيم. در روزگاري زندگي مي كنيم كه انتخاباتي قلابي داريم و رئيس جمهوري قلابي از آن بيرون مي آيد. در روزگاري زندگي مي كنيم كه مردي با دلايل قلابي و ساختگي ما را به جنگ مي فرستد. . . خجالت بكش آقاي بوش، خجالت بكش. . . روزگار شما به سر آمده است. . . »

007045.jpg

آن قدرها هم غيرمنتظره نبود. از اول هم بايد حدس مي زديم كه سلسله افتخارات مهمترين مستندساز اين سال ها فقط با «اسكار بهترين فيلم مستند» كامل مي شود. اما آن چه غيرمنتظره بود و حدس نمي زديم اين بود كه «مايكل مور»، با آن هيكل بزرگ و لباس رسمي، آن هم در حالي كه گونه هاي برجسته اش از شدت هيجان مي لرزيدند، اين حرف ها را به زبان آورد. پيش از اين او در جشنواره كن سال پيش رسما عليه «بوش» و سياست هايش حرف زد و گفت كه نه او و نه هيچ آمريكايي عاقل ديگري، آدم كودني مثل «بوش» را انتخاب نكرده اند. حرف هاي اوليه «مور» در كن، چيزي مثل يك شوك بود، يك ضربه تكان دهنده كه همه را به فكر وامي داشت. حرف هاي بعدي او و نامه نگاري هايش با «بوش» همه را به حيرت واداشت. چيزي در «مايكل مور» هست كه باقي سينماگرهاي آمريكايي، حتي آنها كه مخالف جنگ با عراق هستند و سخنراني هاي كوچكي را در دانشگاه ها و مدارس سينمايي ترتيب مي دهند، فاقد هستند. صراحت لهجه و بي پروايي «مور» حيرت انگيز است. اما حيرت انگيزتر از اين ها سكوتي است كه «بوش» و دستياران اش كرده اند، سكوتي كه اصلا معناي پاسخ ندارد و فقط يك جور بي اعتنايي است نسبت به حرف هايي كه بايد جدي شان گرفت و بالاخره پاسخي برايشان پيدا كرد.
«مايكل مور» فعلا برنده است. حرف هاي تند و تيزش را بي پروا نثار مردي مي كند كه هيچ ابايي ندارد حتي او را بي منطق بخوانند و دشنام اش دهند. واقعيت اين است كه قسمت اعظم هاليوود از همان روز اولي كه «بوش» به كاخ سفيد رفت با او مخالف بودند. اين مخالفت ها زماني كه برج هاي دوقلوي نيويورك در يك چشم به هم زدن سقوط كردند كمي اوج گرفت. حمله آمريكا به افغانستان براي دستگيري و نابودي گروه «القاعده»، فرصتي را فراهم كرد تا مخالفان سياست هاي «بوش» در هاليوود حرف شان را بزنند و به او لقب ديوانه بدهند. «استيون اسپيلبرگ» كه زماني «كلود للوش» فرانسوي گفته بود بايد جايزه صلح نوبل را به او به خاطر «ئي. تي» مي دادند، كمي پس از ويراني افغانستان فقط سري تكان داده و گفته بود درست در روزگاري كه بايد منادي صلح باشيم و آيين مهرباني را در دنيا ترويج دهيم دست به قتل و آدم كشي مي زنيم. «وودي آلن» هم همان وقت ها در يك اظهارنظر، حمله به افغان ها را تلخ ترين و سياه ترين كمدي جهان دانسته بود: «فكرش را بكنيد، آنها حتي ناني براي خوردن نداشتند و آمريكا موشك هاي ميليون دلاري روي سرشان مي ريخت!» چيزي كه در اين ميان مهم است و بايد به آن توجه داشت اين است كه هاليوود هرچند در ظاهر يك نهاد خصوصي است و خارج از دستگاه هاي دولتي و حكومتي كار مي كند اما واقعيت پشت پرده چيز ديگري را نشان مي دهد. افشاگري هاي گاه و بي گاه بعضي سينماگران درباره اين كه دولتمردان آمريكايي گاهي حتي در انتخاب هاي آكادمي علوم و فنون سينمايي (اسكار) دخالت مي كنند، نشان از واقعيتي تلخ دارد. اين است كه گاهي بعضي انتخاب هاي عجيب و غريب را بايد به پاي مردان سياست نوشت و نه اعضاي آكادمي اسكار. در عين حال نبايد از ياد برد كه خود كاخ سفيد هم مي داند سينماگران هاليوود تا چه اندازه دلخور هستند و حتما به همين دليل بود كه يك هفته پيش از مراسم آكادمي اعلام كرد كه برنده ها سخنراني نمي كنند و متن حرف هايي كه مي زنند بايد از قبل مكتوب شده باشد و آكادمي هم آن را تاييد كند. اما بي پروايي و جسارت «مايكل مور» آن قدر هست كه همه اين چيزها را رد كند و حرف هايي را بزند كه هيچ كدام به مذاق سياستمداران آمريكايي خوش نمي آيد. كاري اما از دست آنها برنمي آمد، چرا كه وقتي مستند درخشان «بولينگ براي كلمباين» يكي از بهترين هاي تاريخ سينما مي شود و لقب بهترين مستند تاريخ سينما را به آن مي دهند، آكادمي مجبور است فكري بكند و جايزه را به «مور» بدهد و همه عواقب اش را هم بپذيرد. «مور» همان جور كه در فيلم اش هم مي بينيم آدم سمجي است كه فقط طرح سؤال نمي كند، به دنبال جواب هم مي گردد. همه حرف هاي او در فيلم اش درباره اين كه فرهنگ آمريكايي ذاتا و اصلا خشونت طلب است و اين ريشه در تاريخ نه چندان كهن آنها دارد، از همين جا ناشي مي شود. او بارها و در گفت وگوهاي گوناگون گفته كه رفتارهاي احمقانه «بوش» و دستياران جنگ طلب اش باعث شده كه خيلي ها در جاهاي ديگر كره زمين فكر كنند حماقت در خون آمريكايي هاست. «مور» گفته بود احساس مي كند كه غيرآمريكايي ها فكر مي كنند اهالي آمريكا قدبلندهايي هستند با ژن حماقت و سياستمداراني كه در كاخ سفيد نشسته اند و به «بوش» مي گويند كه چه كارهايي بكند، مسئول مستقيم و درواقع باعث و باني اين نوع تفكر هستند و قضيه ربطي به مردم آمريكا ندارد، چون آنها نه موشكي در اختيار دارند و نه نيروهاي نظامي به حرف شان گوش مي دهند.
تا اين جاي كار به نظر مي رسد كه «مور» تنها نيست. «داستين هافمن»، «جرج كلوني»، «شان پن» و خيلي هاي ديگر هم مثل او فكر مي كنند و با «بوش» و حمله به عراق مخالف هستند. اما «شان پن» قدم هاي ديگري هم برداشته كه باقي همكاران سينماگرش هنوز به آن جا نرسيده اند. «پن» چندماه پيش و در اوج تبليغات رواني عليه عراق راهي اين كشور شد و با مردم عراق گفت وگو كرد. برايشان توضيح داد كه مردم آمريكا دوست ندارند جنگي اتفاق بيفتد اما سياستمداران آمريكا به حرف مردم گوش نمي دهند، چون از طرف مردم انتخاب نشده اند. حرف هاي «پن» و توضيحات اش درباره اين كه «بوش» به كمك تقلب و آراي تقلبي به كاخ سفيد رفته بازتاب هاي بين المللي گسترده اي داشت. سياستمدارهاي آمريكايي شوكه شدند و او را خائن به وطن دانستند و بعد از ورود به آمريكا پرونده هاي گوناگوني برايش باز شد. تلفن هاي ناشناس به خانه او «پن» را تحت فشار گذاشت تا حرف اش را پس بگيرد. از سويي نامه هاي محرمانه اي هم به تهيه كننده هاي سرشناس هاليوودي رسيد و از آنها خواسته شد همه قراردادهاي كاري شان را با «شان پن» فسخ كنند.
007050.jpg

اين جور كه پيداست داستان فهرست سياه و نام هايي كه بايد ممنوع از كار شوند جدي است و احتمالا يك دوره مانند مك كارتيسم دوباره آغاز مي شود و دوباره مانند دهه ۱۹۵۰ استوديوها موظف اند مناسبات حرفه اي و كاري شان را براساس سياست هاي دولتي تنظيم كنند و تابع آن باشند. كسي چه مي داند، شايد به سياق «كميته شكار كمونيست ها»، اين بار «كميته شكار ضد جنگ» راه بيفتد. در اين صورت، در كنار «شان پن» حتما نام «مايكل مور» هم ديده مي شود. درست مانند نام بزرگترين بازيگران و كارگردان هاي هاليوودي. داستان اما تا كي ادامه دارد؟ جمله آخر «مور» را خطاب به «بوش» فراموش نكنيم: «روزگار شما به سر آمده است...»

حاشيه هنر
006800.jpg
اينك آخرالزمان
آغاز سال نو شمسي و همزماني آن با حمله آمريكا و انگليس به عراق فضاي فرهنگي هنري ايران را نيز تحت تاثير خود قرار داده است. اگر برگزاري مراسم اسكار تحت تاثير جنگ مهم ترين خبر هنري سال جديد باشد اظهارنظر هنرمندان داخلي و بازتاب هاي آن را نيز مي توان با اهميت دانست. از سوي ديگر نمايش فيلم هاي ضدآمريكايي و ضدجنگ از سيماي جمهوري اسلامي ايران در ايام نوروز خود بر فضاي ملهم از جنگ در جامعه موثر است. به خصوص كه بينندگان، اين برنامه هاي نمايشي را در كنار خبرهاي لحظه به لحظه جنگي، شاهدند، كه هنوز سرنوشت نامشخص دارد. يا به قول داريوش مهرجويي وضعيت ما در مقابله با اين جنگ متناقض تر از ديگر ملل جهان است. مهرجويي مي گويد: «چون ما با عراق هشت سال، در جنگ بوديم، اكنون با يك تناقض روبه رو هستيم؛ همان طور كه عراق در سال ۵۹ بدون دليل و منطق به ما حمله كرد، حالا آمريكا و انگليس هم بدون دليل و منطق به عراق حمله كرده است. »
وي در گفت وگو با ايسنا افزود: «عدم توجه آمريكا به آراي سازمان ملل و حمله خودسرانه حمله اين كشور عليه عراق، براي كشورهاي دنيا كه همه به نوعي مدعي دموكراسي و تابع قانون و قانونمندي هستند، برخورنده است. » مهرجويي با اشاره به اين كه رفتار آمريكا عليه عراق، يعني احياي همان بربريت و وحشيگري قديمي؛ خاطر نشان كرد: «حيرت آور است كه سردمدار نهضت دموكراتيك عين يك بولشويك رفتار كند و هرگونه قانون و قانون مندي را زير پا بگذارد و به زور به كشورهاي ديگر حمله كند. » از ديگر اظهارنظرهايي كه نسبت به اين جنگ صورت گرفته مي توان به حرف هاي كمال تبريزي اشاره كرد. تبريزي كه فيلمسازي را به توجه و تمركز بر موضوع جنگ آغاز كرده است عقيده دارد در ابعاد انساني اين جنگ باعث انزجار و نفرت عمومي شده است. تبريزي مي گويد: طبيعتا انسان از وقوع جنگ در هر جاي دنيا، ناراحت و متاثر مي شود وقتي مي بيند كه عده اي انسان بي گناه كشته مي شوند.
كارگردان فيلم ليلي با من است، گفت: وقتي در يك جنگ از هر دو طرف كشته مي شوند هر كدام انسان هاي بي گناهي هستند كه جان خود را از دست مي دهند و آنهايي كه بايد محاكمه شوند بي آنكه آسيبي به آنها وارد شود، سر جاي خود نشسته اند. گذشته از اين اظهارنظرهاي مستقيم نسبت به جنگ پيش رو كه اغلب از زاويه انسان دوستانه، آفت ها و آسيب هاي جنگ را بررسي مي كند، نكته مورد توجه ديگر خطراتي است كه آثار باستاني و ميراث فرهنگي كشور عراق و تمدن بين النهرين را تهديد مي كند. بي توجهي مهاجمان آمريكايي و انگليسي به اين موضوع زماني چهره نمود كه كاخ «الزهور» در اثر حملات موشكي با خاك يكسان شد. اين بناي تاريخي يكي از آثار مهم ثبت شده تاريخي عراق است. اما آنچه بيشترين اهميت را براي ايرانيان دارد وجود آثار تاريخي و فرهنگي ايراني است كه در خاك عراق وجود دارد و نابودي هر كدام آنها به معني از ميان رفتن بخش ديگر از گذشته فرهنگي ماست. از اين رو مسئولان ميراث فرهنگي ايران و ديگر كشورهاي منطقه خواستار آن شدند كه سازمان ملل ارتش هاي مهاجم را ملزم به پيروي از قانون ۱۹۵۴ كنند.
گذشته از تمامي اين خبرهاي دردناك، فضاي داخلي بازار فرهنگ و هنر ايراني هم در روزهاي آغازين سال جديد تا حدودي با دوره هاي مشابه قبلي متفاوت است. بيشترين تفاوت را هم در سينما و تلويزيون شاهديم. امسال برخلاف سال هاي گذشته صدا و سيما كمتر برنامه ويژه اي را براي روزهاي تعطيل در نظر گرفته است و حتي شنيده هاي ما حاكي است مجموعه هاي طنز و اجتماعي كه پيشتر براي اين روزها تهيه شده بود فعلا امكان پخش نيافته اند. در اواخر سال ۸۱ شنيده مي شد كه مهران مديري و گروه پاورچين برنامه ويژه نوروزي ترتيب داده اند كه گويا مسئولان صداوسيما فعلا قصد نمايش آن را ندارند. فيلم هاي سينمايي پخش شده در روزهاي عيد هم اكثرا مرتبط با موضوع جنگ بوده و بسيار تلاش شده تا ضدآمريكايي باشند. اوضاع در سالن هاي سينما هم چندان به شكل معمول نيست. از آغاز اكران نوروزي در روز ۲۸ اسفندماه ۸۱ بر مشكلات سينماي ايران افزوده شده است و نمونه آن توقيف هاي موقت برخي از فيلم هايي بود كه پروانه نمايش داشتند. اولين برخورد با فيلم «خانه اي روي آب» صورت گرفته است و پس از چند سانس نمايش اين فيلم در سينماها مجددا بخش هايي از آن به حكم يكي از مراجع عالي قضايي شهر تهران حذف شده است. در مورد فيلم هاي «واكنش پنجم» و «دنيا» نيز گفته مي شود كه نظراتي خارج از معاونت سينمايي و وزارت ارشاد اعمال شده است.
اما با اين وجود بازار اكران نوروزي امسال بي رونق نيست و مردم آنقدرها سرگرم جنگ نشده اند كه به سينما نروند. براساس آمارهاي موجود در پنج روز اول سال ۴ فيلم ايراني در حال نمايش بيش از ۶۰ ميليون تومان فروش در تهران داشته اند كه بيشترين سهم را «خانه اي روي آب» با بيش از ۲۱ ميليون دارد.
اما نكته جالب ديگر نمايش فيلم «اينك آخرالزمان» فرانسيس فورد كاپولا به طور محدود در چند سينماي شهر تهران است. اين فيلم ضدجنگ را كه مارلون براندو نيز در آن بازي دارد منتقدان سياه ترين فيلم با موضوع جنگ ويتنام لقب داده اند از ميزان استقبال مردم و فروش آن هنوز آمار دقيقي منتشر نشده است ولي به حتم ديدن فيلمي از كاپولا روي پرده سينما بهتر از ديدن تصاويري تكه پاره و مفاهيمي مغشوش با نام جعلي «سگ را بجنبان» در جعبه تلويزيون است.
در پايان فقط مي توان اميدوار بود كه اين جنگ زودتر تمام شود پيش از آنكه مورخان عنوان هايي تلخ و القابي دهشناك از آن را در خاطره بشر ثبت كنند.

برش هاي كوتاه
نگاهي به فيلم «بولينگ براي كلمباين» ـ ۱
مصائب مايكل مور
محسن بهمني
۱ - تاريخ پرفراز و نشيب سينماي مستند در غرب، پس از پشت سرگذاردن تجربه جنگ دوم بين الملل شاهد به وجودآمدن تحولاتي تاثيرگذار در اين گونه سينمايي بود. آثاري كه براساس نوع خاصي از ديدگاه اسطوره اي ذهن غربي به تمدن هاي ناشناخته و دوردست شكل مي گرفت و رمزآميزي نويني را از مناظر بكر و بيگانه ارائه مي داد، به تدريج افول كرد و سنديت بار ديگر نقش خود را به مثابه درون مايه بنيادين فيلم مستند باز پس گرفت. در واقع با آغاز دروان جنگ سرد و افزايش رقابت هاي انفورماتيك مردم خواهان ديدن آثاري شدند، كه باورپذير باشند. نوعي باور كه بتوان صحت آن را با ديگر رسانه هاي اطلاع رساني مانند تلويزيون، راديو و روزنامه آزمود.
۲ - مايكل مور، مستندساز، نويسنده و متفكر آمريكايي كه در پرونده فيلمسازي اش اثر تامل برانگيزي چون «راجر و من» به چشم مي خورد، در سال ۲۰۰۲ با ضيافتي باشكوه بازگشت خود را اعلام مي دارد. مستند غريب و تكان دهنده «بولينگ براي كلمباين» و كتاب پرفروش و جنجالي «سفيدپوستان احمق»، كه هر دو اثر به نوعي متضمن ديدگاه آسيب شناسانه مولف به مقوله رسانه و نقش فعال آن در ايجاد هويت فرهنگي جامعه است. در واقع وي تلاش نموده است با بهره گيري سنجيده از ابزار يك رسانه جهان رسانه ها را نقادي نمايد. بدين ترتيب مايكل مور از حل مسئله بغرنج ركود اقتصادي به طرح سوال پيرامون مقوله فراگير ركود و زوال اخلاقي مي رسد.
«بولينگ براي كلمباين» متني به معناي واقعي كلمه پرسش برانگيز و در باب آراي شخصي فيلمساز به شكلي ريشه اي اخفاگر است.
در اين فيلم ما شاهد شكل گيري ارتباطات متكثر مابين مقوله هاي گوناگوني هستيم كه با سياقي آنارشيستي و سرخوشانه در كنار هم قرار مي گيرند. مور خود در اين زمينه مي گويد: «وقتي به ديدن فيلمي مي روي، فكر مي كنم كه مي خواهي به اين بيانديشي كه جالبه! قبلا هرگز به فكر اين قضيه نيفتاده بودم، تا به حال اين طوري به مسئله نگاه نكرده بودم. در پي مفاهيم ناب و اصيل هستي. من مي خواستم تكراري و نخ نما نباشم. » دغدغه اصلي مايكل مور در آخرين ساخته اش، كنكاش در رمزگان و معاني فرهنگ ترس و سكوت در زندگي امروز آمريكايي است. فرهنگي كه روابط اجتماعي را پيچيده و از هنجارهاي زندگي جمعي شفافيت زدايي مي كند و لذا شالوده هاي خود را نيز تا اعماق بسيار در زير توده سنگيني از ترس و وحشت پنهان مي سازد. «اگر كسي به بالاي امپايراستيت برود و از آنجا به تلاقي انسان ها در نيويوك امروز نگاه كند متوجه مي شود، همه جا مملو از بازي هاي اعجاب انگيز نور و رنگ و صدا است. آن موقع است كه آغاز به طرح مسئله مي كند. »
مور با آگاهي كامل از عدم قطعيت مفاهيم و مقولات اجتماعي، در فيلم خود، هوشمندانه، تنها به طرح مسئله و ارائه مدارك و شواهد دست مي زند و با تلاش فراوان از ابراز عقايد شخصي برائت مي جويد. مايكل مور، مدبرانه، در اثر خود از صحنه هايي كمدي استفاده مي كند و با رنگ آميزي كميك لحن اثرش به شيوه اي پارانوئيك و روان گسيخته در بيان درون مايه هاي مورد نظر خود دست مي يابد. «فراموش نكنيم كه كمدي نيرومندترين شيوه براي بيان بي واسطه يك نظر سياسي است. »
به طور مثال مي توان به كارتون ۳ دقيقه اي فيلم اشاره كرد كه روايت گر تاريخچه رسيدن كريستوفر كلمبوس به آمريكا، درگيري هاي سرخپوست ها و قضاياي جنبش حقوق مدني سياهان است. «من مدام مي شنيدم كه همه خشونت فعلي در اين كشور را مرتبط با گذشته غرب وحشي مان مي دانند. يعني همان قضاياي كابوي ها و سرخپوست ها. ولي مي دانستم مسئله عميق تر است. لذا سعي كردم آن دوران را بازسازي كنم. خوب همه مي دانيم كه فيلمي از سال ۱۸۳۶ نداريم. مي توانستم مثل همه عمل كنم، يعني دوربين را پن كنم روي طرح ها و نقاشي ها يا عكس هاي قديمي ولي ديدم اين چيزي نيست كه من مي خواهم پس ايده كارتون به ذهنم رسيد. به اعتقاد من تاريخچه ترس در آمريكا هميشه يك ترس نژادي بوده است. »
لحن كميك و پيرنگ نامتعارف فيلم تنها در جهت اخفا نمودن نقطه نظرات شخصي فيلمساز نبوده است بلكه از منظري ديگر مي توان آن را به صورت تلاش مولف در جهت ورود به جهان رمزآلود رسانه ها و دنياي موهوم انفورماتيك ارزيابي كرد. مايكل مور در واقع تنها با استفاده از اين تمهيد قادر بود تا ابزارهاي مورد نياز خود را براي تلاقي چالش جويانه رسانه فيلم مستند با فرهنگ عمومي رسانه ها، فراهم آورد و اين درست همان تمهيدي است كه اليور استون جنجالي ترين كارگردان سينماي آمريكا در سال ۱۹۹۴ و به هنگام ساختن «قاتلين بالفطره» به گونه اي افراطي از آن بهره برد و با شمايل نگاري اثر خود به مثابه يك ايماژ بزرگ توانست به بررسي بن مايه هاي فرهنگ رسانه ها بپردازد. مايكل مور به وسيله تصاوير فيلم خود، خشونت داخلي و بين المللي آمريكا را به هم مربوط مي كند و شبكه اي سرگيجه آور از روابط متكثر و متداخل مابين عناصر گوناگون مي سازد.

علمي فرهنگي
اقتصادي
انديشه
خارجي
سياسي
صفحه آخر
|  اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   علمي فرهنگي   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |