يكشنبه ۱۰ فروردين ۱۳۸۲ - سا ل يازدهم - شماره ۳۰۱۱ - Mar.30,2003
حاشيه فرهنگ
• انهدام آثار باستاني عراق
گروه فرهنگي: آثار باستاني و موزه هاي عراق بر اثر وقوع جنگ عليه اين كشور، در معرض انهدام و نابودي قرار گرفته اند. به گزارش خبرنگار همشهري، همزمان با شروع جنگ نيروهاي آمريكايي و انگليسي عليه عراق، بيش از يكصد استاد دانشگاه در سراسر جهان و نيز مسئولين پانزده موزه برجسته جهاني با ارسال نامه اي به مسئولين وزارت دفاع آمريكا، از اين كشور درخواست كرده اند از نابودي آثار باستاني عراق بپرهيزد؛ چرا كه «تخريب اين آثار ممكن است به نابودي سرنخ هايي بينجامد كه تمدن شش هزار ساله غربي از آن برآمده است.» در همين زمينه مقام هاي پنتاگون (وزارت دفاع آمريكا) اعلام كرده اند كه در تهاجم نظامي خود سايت هاي باستاني را حتي المقدور مورد اصابت موشك قرار نخواهند داد، اما در صورتي كه صدام حسين از اين اماكن و محوطه هاي باستاني و تاريخي براي مخفي كردن سلاح يا انجام عمليات عليه نيروهاي آمريكايي و انگليسي استفاده كند، اين اماكن نيز مورد حمله قرار خواهند گرفت.
به گزارش پايگاه اينترنتي «ميراث خبر» يك استاد باستان شناس دانشگاه شيكاگو ضمن ارائه نتايج مطالعات خود درباره اماكن باستاني و آثار تاريخي عراق تصريح كرده است: مهم ترين اماكني كه در معرض تخريب قرار دارند موزه هاي شهرهاي بغداد و موصل هستند كه در نزديكي ساختمان هاي دولتي قرار گرفته اند كه احتمال بمباران آنها وجود دارد. موزه بغداد در غرب شهر بغداد در نزديكي ساختمان هاي گارد رياست جمهوري عراق، پايگاه اطلاعات امنيت، وزارت اطلاع رساني و وزارت امور خارجه و راديو تلويزيون عراق قرار دارد. اغلب يافته هاي باستان شناسي عراق كه پس از سال ۱۹۲۱ به دست آمده اند در موزه بغداد نگهداري مي شود.
همچنين اواسط هفته گذشته شبكه خبري «سي ان ان» گزارش داد نيروهاي ائتلافي با گذر از «هلال حاصلخيز» راهي بابل در مركز عراق هستند. هلال حاصلخيز يك باتلاق طبيعي است كه در مركز عراق قرار دارد. جايي كه گفته مي شود محل قرار گرفتن برج بابل بوده است. جايي كه باغ هاي معلق آن جايي در فهرست عجايب هفتگانه يافته است و شهر «اور» در حاشيه آن قرار دارد كه قدمت آن به شش هزار سال پيش مي رسد.

يادداشت فرهنگي
در انتظار گودو
احمد غلامي
فروريزي بمب هاي ده تني بر سر خانه هاي كاه گلي نيم تني تراژدي سال ۲۰۰۳ است. تماشاي دو گروه درگير جنگ سربازان آمريكايي با آن تجهيزات عجيب و غريب و سربازان و مردمان گرسنه و فقير عراقي با كودكاني كه پيژامه پاره بر تن دارند پارادوكس دنياي مدرن است. انسان امروز، انسان عجيب و غريبي است. درست وقتي كانال تلويزيون را عوض مي كني و مي بيني منچستر با تيم چلسي مسابقه مي دهد و استاديوم مملو از شادي و هيجان است، سرباز انگليسي در عراق مي جنگد يا مي كشد يا كشته مي شود. ما ياد گرفته ايم همه چيز را نظاره كنيم. احساس هاي آدم امروز در تلاطم و دگرگوني است، بين زشت و زيبا، خوب و بد، كثيف و...
آيا اين تلاطم ها، اين تضادها، نتيجه اش آگاهي است، يا بي خيالي دنياي جديد؟ ناظر «بي»خيالي كه اگر «با»خيال هم باشد كاري از دستش برنمي آيد جز رنج كشيدن. آيا همه ما بالاخره بي خيال مي شويم؟
بعد از ديدن فروريزي بمب هاي آمريكايي بر سر كودكان بي پناه عراقي اولين احساسي كه به سراغ آدم مي آيد، احساس يأس و نااميدي است. يأس و نااميدي از بشر امروز. احساس حيرت از جهاني كه در آن ميلياردها نسخه كتاب چاپ و منتشر مي شود، هزاران هزار فيلم ساخته مي شود در ارتقاي احساس آدمي و در تكامل آدميت، و ميليون ها آلبوم موسيقي زبان مشترك آدم امروز است. ما با موسيقي زبان مشترك يكديگر را يافته ايم. موسيقي افغانستان، موسيقي جاز آمريكايي، موسيقي غني دنياي عرب و موسيقي هاي بزرگ كلاسيك انگليس. با وجود اين ها حيرت انگيز نيست در جهاني اين چنيني، عاقبت كار ما با بمب و موشك حل شود نه با شعر نه با موسيقي نه با ديالوگ بين ملت ها و دولت ها؟ حيرت نمي كني از اين بشر؟ آيا بشر امروز در اين تلاطم ها، به بي خيالي رسيده است؟ معناباختگي دنياي مدرن؟ آيا هنر فقط سرگرمي و بازي آدم هاي دنياي مدرن است؟ يا هر كس كار خودش را مي كند؟ فروريزي بمب هاي ده تني و شكوفايي هنر در اين روزگار نشان داد كه ما در اوج انسانيت بدويت خود را همواره بر دوش مي كشيم. اين سرباز آمريكايي امروز، با سرباز قرون وسطي چه تفاوتي دارد؟ فقط تجهيزاتش كامل تر است، اما قوه تخيل و ادراكش دست نخورده باقي مانده. اين سياستمدار با سياستمدار قرون وسطي چه تفاوتي دارد؟ فقط نوع حرف زدن و لباسش تغيير كرده است؟ زير آن همه مدارا و سازش آن همه ديالوگ هاي دلنشين، عاقبت زور قدرت برهنه نهفته است. در سال ۲۰۰۳ ميلادي نيز فقط مي شود با زور نتيجه گرفت والا غير اين همان احساس حيرت است. حيرت از وضعيت متضاد آدم امروز. آدم متمدن امروز كه هم به كره ماه مي رود و هم مثل بربرها خونخوار و خونريز است.
اينان وارثان معناباختگي دنيا هستند. اين همه موسيقي براي دل ها نواخته شد، ثمره اش براي سياستمداران هيچ بود. دنيا در سياستمداران خود بايد تجديد نظر كند. دوره سياستمداران كلاسيك به پايان رسيده. سياستمداران كلاسيكي كه آدم ها را چون داستان هاي كلاسيك سياه و سفيد مي بينند، دنيا تبديل شده است به خير و شر. خير كسي است كه زور دارد و شر كسي است كه مظلوم و فقير است. سياستمداران كلاسيك با تفكرات پيشيني خود مي خواهند همه چيز را با روش هاي كهنه خود حل كنند و نظرشان را كارسازتر نشان دهند. اين سياستمداران كلاسيك نه تنها خطر بزرگي براي جهانند كه براي كشور خودشان خطر بزرگتري به حساب مي آيند. دوره سياستمداراني كه همه چيز را سياه و سفيد مي بينند به سر آمده. اگر اينك هم با بمب هاي خود بازگشته اند، در عرصه سياست نجات نخواهند يافت آنان ابزاري موقت هستند براي يك انديشه ديگر. آيا استفاده موردي از اين سياستمداران كلاسيك كه با دنياي مدرن و ابعادش بيگانه اند چاقويي دودم نيست؟

حاشيه انديشه
• فرهيختگان و جنگ
گروه انديشه،محمود فرجامي:تقارن آغاز جنگ آمريكا و انگليس عليه عراق، با تعطيلات طولاني عيد نوروز و سنت تعطيلي نشريات در ايام نوروز باعث گرديد تا بسياري از اخبار داخلي و نيز نظرات شخصيت هاي برجسته مغفول بماند.گروه انديشه همشهري براي رفع حداقلي اين نقص، نظرات برخي از انديشمندان ايراني را در اين زمينه جويا شده است كه طي شماره حاضر و شماره هاي آتي به اطلاع خوانندگان خواهد رسيد.

موسي اكرمي، مترجم و محقق حوزه فلسفه
اكرمي هر دو طرف درگير (دولت عراق و دولت هاي آمريكا و انگليس) را مقصر شناخت. وي ضمن محكوم كردن جنگ گفت: «اين جنگ آخر و عاقبتي ندارد و مانند باتلاقي است كه نيروهاي آمريكايي و انگليسي را در خود فرو مي كشد اما بهاي زيادي نيز براي مردم عراق دارد.» اكرمي يكي از تبعات جنگ حاضر را «ضربه وحشتناك اين اقدام به سازمان ملل» دانست و اضافه كرد «اميدوارم با توجه به حركت هاي عظيمي كه از سه ماه پيش نسبت به وقوع اين جنگ شروع شد و ادامه دارد ارزش بالاي انساني حراست شود و سازمان ملل هم به خصوص در جهت ايستادگي در برابر وقوع چنين جنگ هايي تقويت شود. »
اكرمي اهداف آمريكا و انگليس را براي راه اندازي اين جنگ امپرياليستي خواند و با نظم نوين جهاني مرتبط دانست. او همچنين اعتقاد دارد «امروزه به همان نسبت كه نيروهاي امپرياليستي در جهان قوي تر شده اند، به همان نسبت هم جهان كوچكتر شده است و مردم زودتر متوجه جريانات بين المللي مي شوند و زودتر عكس العمل نشان مي دهند. به همين خاطر نتيجه اين جنگ براي آغازكنندگان آن چيزي جز شكست نيست. » دكتر موسي اكرمي در پايان ضمن اظهار اميدواري براي «نتايج خوش پايان اين جنگ براي بشريت» در مورد وضعيت فعلي جامعه روشنفكري كشورمان گفت: «اي كاش نخبگان فكري در شرايط مساعدتري مي توانستند اعتراض خود را وسيع تر و مستقيم تر اعلام كنند.شايسته نيست كه در كشوري كه با شعارهاي ضد امپرياليستي انقلاب كرد و خسارت هاي زيادي را از آمريكا ديد، نخبگان نتوانند يا نخواهند خارج ازچارچوب هاي حكومتي اعتراض خود را نسبت به سياست هاي آمريكا، به گوش جهانيان برسانند.»
006555.jpg

اكبر افسري، پژوهشگر و مترجم آثار ادوارد سعيد
افسري به جنگ آمريكا و انگليس عليه عراق اعتراض كرد و آن را برخلاف نظر سازمان ملل دانست. افسري گفت: «مسلم است كه ما نيز مثل همه كساني كه دوستدار صلح و آزادي و معتقد به سازمان هاي جهاني بين المللي هستند، اعتقاد داريم كه جريانات مربوط به هجوم هاي بين المللي بايد توسط سازمان ملل سازماندهي شود.»وي وضعيت تكنولوژيكي سلاح هاي جديد و تأثيرات مخرب آن بر روي انسان ها و محيط زيست را مانع آن دانست تا هيچ انسان عاقلي موافق جنگ باشد. افسري در اين رابطه به مقاله اي از ادوارد سعيد اشاره كرد كه در آن به نقل از آدورنو يكي از تراژدي هاي عصر جديد را آن مي داند كه «توسط جريانات رسانه اي سمعي و بصري مي توان آن نحوست و هولناكي تراژدي هاي جنگ را كاهش داد و گاهي حتي آن را به جايگاه يك سرگرمي تنزل داد.» اكبر افسري در ادامه گفت: «البته هميشه اين طور نيست و گاهي همين جريانات احساسات مردمي را بيدار و وجدان ها را آگاه مي كند. » او ضمن يادآوري زحمات و رنج هايي كه مردم ما از عراق ديده اند افزود، با اين وجود نمي توانيم به چگونگي اين جنگ اعتراض نداشته باشيم. افسري در پايان براي قطع جنگ ابراز اميدواري كرد و خواستار حل مناقشات توسط سازمان ملل شد.

فرزان سجودي، پژوهشگر در عرصه فلسفه هنر
سجودي گفت: «صريحا بگويم كه هر جنگي منشأ در تمايلات قدرت دارد و از جنگ هاي محلي گرفته تا جنگ هايي اين چنيني، بسط نفوذ قدرت حرف اول را مي زند. »او انگيزه هايي نظير آزادي و آزادسازي عراق را كه از طرف آمريكا و انگليس مطرح مي شود بي معني دانست و تحليل خود را از اقدامات اخير آمريكا چنين ارائه داد: «دامنه نفوذ قدرت آمريكا مدتي بود كه در برابر چين و اروپا ضعيف شده بود و سياستمداران اين كشور تصميم به تثبيت آن گرفتند. براي اين منظور هم از طريق خشن ترين شكل ممكن اقدام كردند: بي اعتنايي به سازمان ملل در قالب قدرتي افسارگسيخته، تا از اين طريق به جهانيان بگويند كه ما به هر قانون و قاعده اي بي اعتنائيم؛ پس بهتر است از ما پرهيز كنيد!»سجودي متذكر شد اصولا جنگ نفرت انگيز است و از هر جبهه اي كه آغاز شود، جز آسيب و رنج براي بي پناه ترين مردم، نتيجه اي ديگر نخواهد داشت.

محمدعلي ايازي، محقق و پژوهشگر حوزه دين شناسي
حجت الاسلام محمدعلي ايازي از قم نيز ديگر فردي بود كه نظر وي را در اين باره جويا شديم. او گفت: «به اعتقاد من جنگ كلا كار خوبي نيست، مگر براي دفاع. به خصوص اين جنگ كه ناعادلانه و تحميلي است و صرفا براي تأمين منافع آغاز شده است و طي آن جمعيت انساني زيادي قرباني مي شود. به همين خاطر به هيچ وجه آن را تأئيد نمي كنيم و خطرناك هم مي دانيم.» وي با بيان اين نكته كه «به همان دلايلي كه صدام را محكوم مي كنيم، اين جنگ افروزان [آمريكا و انگليس] را هم محكوم مي كنيم» بحث مقايسه بد و بدتر را مردود دانست و گفت: «اين كه كسي بخواهد قيم باشد قابل قبول نيست. اگر هم حكومت فعلي عراق نامطلوب باشد اين مردم عراق اند كه بايد براي تغيير آن تصميم بگيرند و نه ديگران. »
ايازي در مورد اماكن مذهبي گفت: «يكي از نگراني هاي ما در مورد اماكن مقدس مذهبي واقع در عراق است و بيشتر از دو جهت: يكي اينكه در جريان جنگ توهيني به اين اماكن بشود و ديگر اينكه تقدس اين اماكن عاملي براي سوءاستفاده قدرتمندان گردد. »

گفت وگو با يورگن هابرماس
سخني با آمريكا
006545.jpg
دني پوستل
ترجمه:علي معظمي
در تلاش براي فراهم كردن تصويري لازم از مباحث راجع به سياست خارجي ايالات متحده، نشريه نيشن (Nation) از چند تن از روشنفكران غيرآمريكايي خواست تا نظرات خود را بگويند. آنچه مي خوانيد ترجمه چهارمين اين نظرخواهي ها است كه مصاحبه اي با يورگن هابرماس، استاد ممتاز فلسفه دانشگاه فرانكفورت است. اين مصاحبه در شانزدهم دسامبر ۲۰۰۲ در نيشن چاپ شده است.
• • •
• موضع شما در قبال جنگ قريب الوقوع با عراق چيست؟
ايالات متحده نبايد بدون پشتيباني صريح سازمان ملل به جنگ برود.
• چه شرايطي بايد برآورده شود تا شما از اقدام نظامي عليه بغداد حمايت كنيد؟
شرايط قطعي همان هايي هستند كه در آخرين قطعنامه شوراي امنيت مشخص شدند و تفسير برآورده شدن اين شرايط هم بر عهده همين شورا است. در هر صورت بدون تعهدي بلندمدت - و ديدگاهي واقع گرايانه - براي درگير شدن با تمركز انفجارآميز منحصر به فرد مسائل در خاورميانه، نبايد به اقدام نظامي متوسل شد. صرف اينكه صدام حسين در قصرهايش بمباران شود و «پاكسازي» به ديگران سپرده شود كارساز نيست.
• شما از جنگ خليج فارس در سال ۱۹۹۱ پشتيباني كرديد.
بله، تصرف كويت به وسيله عراق شكستن قوانين بين المللي بود، و به علاوه صدام اسرائيل را به جنگ شيميايي تهديد كرد.
• از دخالت ناتو در كوزوو در سال ۱۹۹۹ هم پشتيباني كرديد.
چون شوراي امنيت به بن بست رسيده بود، در اين مورد توجيه مسئوليت بسيار سنگين تري وجود داشت. قتل عام سربرنيتسا عقيده مرا تغيير داد. جامعه بين المللي براي مقابله با جنايت عليه بشريت بايد بتواند، در صورت از ميان رفتن ساير احتمال ها، حتي از نيروي نظامي هم استفاده كند. در آن زمان، به سادگي مي شد تفاوت هاي مشخصات ملي را براي توجيه ديد. در اروپاي قاره اي حاميان دخالت، رنج بسيار كشيدند تا همان استدلال هاي ضعيف متكي به قوانين بين المللي را با نشان دادن اين نكته سرپا نگاه دارند كه اين اقدام براي تقويت آن چيزي است كه آنها آن را به عنوان انتقال از قوانين ملايم بين المللي به سوي يك رژيم حقوق بشري كاملا الزام آور مي ديدند، اين در حالي بود كه هواداران اقدام، چه در ايالات متحده و چه در بريتانيا بر همان سنت ملي گرايي ليبرال خود ماندند. اينها به «اصول» يك نظم جهاني آينده متوسل نمي شدند، ولي راضي شدند كه خواسته هايشان براي شناسايي چيزي كه به عنوان نيروي «ارزش ها»ي ملي خودشان مي شناختند، را اعمال كنند.
• شما موضع امروز خود در قبال عراق، را در مقايسه با مواضع پيشين تان چگونه مي بينيد؟
جناح هاي داخل هيأت حاكمه آمريكا احتمالا به دلايلي روشن مي خواستند كه به هر صورت رژيم عراق تغيير كند. اما درك عمومي از اين مقوله تا بعد از واكنش بوش به يازده سپتامبر با اعلاميه «جنگ» عليه تروريسم تغيير نكرده بود. از آنجا كه يك دولت تنها عليه دولت هاي ديگر مي تواند وارد جنگ شود، پس باز تعريف فوري از پديده نوعا جديد، با عباراتي آشنا ولي گمراه كننده راهي را براي پاسخ دادن به توقعات مردم پيش مي كشيد كه «كاري دارد مي شود» از آن زمان تاكنون به نظر مي آيد كه سياست خارجي بوش در انقياد ملاحظات داخلي بوده است.مداخله در افغانستان توانست براي مدتي بي تناسبي فلج كننده اي را كه پيش آمده بود، با به ميان آوردن ماشين فوق پيشرفته يك ابرقدرت تا دندان مسلح در برابر شبكه پراكنده دشمناني مكار، كنار بزند. وضعيت آزاردهنده اي كه نمي شد از پس آن برآمد، با الگوي جنگ با دشمناني كه شما مي توانيد بر آنها مستولي شويد جايگزين شده بود. اما عراق افغانستان نيست. با وجود اعلاميه هاي دولتي، هيچ شاهد واضحي كه دال بر دخالت عراق در عمل تروريستي مشخصي باشد وجود ندارد.
• شما نقش ايالات متحده را در مرحله كنوني جهان معاصر چگونه مي بينيد؟
چيزي كه بيش از همه مرا نگران كرد «استراتژي امنيت ملي» جديد حاكمان ايالات متحده بود. با اين سند تحريك آميز، يك ابر قدرت براي خود حق حمله بازدارنده عليه هر كس را كه به اندازه كافي مشكوك به نظر برسد، به رسميت مي شناسد؛ به علاوه، اين سند تصميم اين ابر قدرت را براي بازداشتن هر رقيبي حتي از رسيدن به موقعيتي معادل با خود را اعلام مي كند. در گذشته اي نه چندان دور، نسلي از آلماني هاي جوان كه به وسيله سربازان آمريكايي از رژيم نازي نجات يافته بودند، به پديد آوردن و تمجيد از ايده آل هاي سياسي ملي اي پرداختند كه خيلي زود به نيروي پيش برنده در تاسيس سازمان ملل و برگزاري دادگاه هاي نورمبرگ و توكيو انجاميد، يكي از نتايج اين امر اين بود كه قوانين قديم بين المللي تحول يافت؛ با محدود كردن حاكميت دولت هاي ملي، با لغو مصونيت مقامات دولتي در مقابل پيگردهاي فراملي، و با گنجاندن جنايات بي سابقه در قوانين جزايي دادگاه بين المللي. حال آيا همين ملت بايد نسبت به اصلاح دستاوردهاي داخلي كردن قانوني «وضع طبيعي» در ميان ملت هاي متخاصم بي تفاوت بماند؟
• ديدگاه شما درباره روابط آلمان و آمريكا در اين زمان چيست؟
منش زورگويانه بوش، رامسفلد و ديگران در قبال اعضاي دولت آلمان مرا به ياد دعواي آدم بزرگ ها در حياط مدرسه مي اندازد.شرودر در رد كردن تغيير تلويحي سياست بوش در قبال عراق محق بود، يعني تغيير سياست از هدف اعلام شده «خلع سلاح» به «تغيير رژيم». با اين حال او بايد بر خواست بي قيد و شرطش براي گردن نهادن به اقتدار سازمان ملل بيشتر تاكيد مي كرد. من همچنين با تلاش مكرر يوشكا فيشر براي رسيدن به تشكل چهارگانه - ايالات متحده، روسيه، اتحاديه اروپا و سازمان ملل - براي تلاش مشترك جهت رسيدن به يك قطعنامه صلح پايدار در مورد منازعه بين اسرائيل و فلسطيني ها موافق بودم. اين منازعه ريشه هايي نيز در تاريخ آلمان و اروپا دارد. از زمان تشكيل دولت فدرال همبستگي با اسرائيل، مستقل از اينكه چه كسي بر سر كار باشد، قانوني نانوشته بود و اين امر تاكنون نيز ادامه داشته است. انتخابات اخير ملي ما [در آلمان] بار ديگر ثابت كرد كه يهودستيزي، در حال حاضر، خطري در ميان گستره ملت به حساب نمي آيد.
• درباره روابط بين ايالات متحده و اروپا به طور كلي چه مي گوييد؟
بسياري از آمريكايي ها هنوز هم به ابعاد و چند و چون دافعه فزاينده، اگر نگوييم رنجش آور، سياست هاي حاكمان فعلي آمريكا در قبال اروپا، از جمله بريتانيا، پي نبرده اند. فاصله عاطفي [بين آمريكايي ها و اروپايي ها] ممكن است بيش از هر زمان ديگري پس از جنگ جهاني دوم افزايش يابد. براي مردماني چون من، كه هميشه در يك چپ نزديك به آمريكا دسته بندي شده ايم، مهم است كه مرز واضحي بين انتقاد از سياست هاي حاكمان آمريكا از يكسو و جريان فزاينده متعصبانه ضد آمريكايي از سوي ديگر رسم كنيم. يادآوري دوره جنگ ويتنام نشان مي دهد براي اين منظور مفيد خواهد بود كه مخالفت اروپاييان بتواند با جريان مشابه در آمريكا پيوند برقرار كند و يكي شود. در قياس با سال ،۱۹۶۵ بايد گفت كه امروز رودربايستي مانع اين امر مي شود.
شايد نوعي ارتباط كه از نظر نظام مند بودن به هم ريخته است بين ايالات متحده و اروپا در جريان باشد. من از اين امكان چيزي نمي دانستم تا اينكه يكي از دوستان آمريكايي سعي كرد به من توضيح دهد كه او نسبت به ديدگاه جهاني افراد پرنفوذي چون پل ولفوويتز چه نظري دارد. آن گونه كه او توضيح مي داد، آنها خود را به مثابه مدافعان حقيقي ايده آل هاي جهان گرايانه مي انگارند. اروپايي ها، كه هميشه مظنون به يهودستيزي بوده اند، را اين گونه مي بينند كه گويي به واقع گرايي بازي قدرت خودخواهانه قبل از ۱۹۴۵شان باز مي گردند در حالي كه آمريكايي ها و بريتانيايي هاي شجاع دارند با شتاب خود را براي رسيدن به اهدافي مشابه اهداف جنگ جهاني دوم آماده مي كنند. از اين ديدگاه [يعني ديدگاهي كه به امثال ولفوويتز نسبت داده شد] تنها آنگلوساكسون ها متعهد به دفاع از ارزش هاي جهاني دموكراسي و آزادي در مقابل «شرارتي» هستند كه اكنون در دولت هاي «بي سروپا» تجسم يافته است. اگر اين درواقع بيش از يك كاريكاتور باشد، ما احتمالا نيازمند بحثي درباره خطاهاي قابل توجه و معيارهاي آن چيزي هستيم كه بايد به مثابه «ملي گرايي ليبرال» و «جهان گرايي» با آن مقابله كنيم.

امروز عراق فردا دموكراسي
006550.jpg
بوش اخيرا اعلام داشت آزادي كه ما به جهانيان هديه مي دهيم تحفه اي نيست كه آمريكا به دنيا داده باشد بلكه موهبتي از جانب خدا براي نسل بشر است! به واقع اين ايالات متحده است كه دست بر قضا انتخاب شده تا وسيله اعطاي اين موهبت
باشد!
اسلواژ زيزك
ترجمه:رضا سادات
اسلواژ زيزك پژوهشگر ارشد موسسه جامعه شناسي دانشگاه ليوبليانا، در اسلووني و استاد مدعو دانشگاه هاي كلمبيا، پرينستون و نيواسكول در آمريكا است. او دكتراي فلسفه خود را از دانشگاه ليوبليانا و دكتراي روانكاوي اش را از دانشگاه پاريس گرفته است.او يك فيلسوف و منتقد فرهنگي است كه شهرت جهاني اش را از كاربست نظريه لاكان در خوانش فرهنگ عامه يافته است. هم اكنون در موسسه تحقيقات پيشرفته انساني در شهر اسن آلمان مشغول به فعاليت است.
• • •
تنها دليل قابل قبول و مناسبي كه براي جنگ عليه عراق مطرح مي شد در اظهارات كريستوفر هيچنس انعكاس يافته است: اكثر عراقي ها قربانيان صدام هستند و احتمالا از اينكه از شر او خلاص شوند واقعا احساس شادماني و خشنودي خواهند كرد. او آنچنان مصيبتي براي ملت خود تلقي مي شود كه غلبه آمريكايي ها بر او در هر شرايطي تداعي كننده دورنما و آينده اي به مراتب روشن تر در برابر تداوم حاكميت صدام خواهد بود. ما در اينجا از آوردن دموكراسي غربي به عراق سخن نمي گوييم و منظور تنها به پايان رساندن كابوسي است كه نام صدام حسين را بر خود دارد. براي اين اكثريت، نگراني هايي كه از سوي ليبرال هاي غربي مطرح مي شود اظهارات خيالي اغراق شده اي بيش نيست. آيا اينان واقعا به اينكه مردم عراق چه احساسي دارند اهميت مي دهند؟
به همين سياق من بسياري از چپگراهاي غربي را در اوايل دهه نود ميلادي به ياد دارم كه با غرور رجز مي خواندند «يوگسلاوي هنوز زنده است» و از من به دليل پشت كردن به تنها شانس حفظ يوگسلاوي تحت حمايت ميلوشويچ انتقاد مي كردند. من هميشه در پاسخ به اين انتقادات مي گفتم هنوز آمادگي ندارم به گونه اي زندگي كنم كه مايه نااميدي چپ ها و امحاي روياهايشان را فراهم نياورد. رويكردهاي اندكي را مي توان يافت كه از تلاش يك تحصيلكرده و نخبه آكادميك غربي ابلهانه تر باشد كه با غرور ديدگاه هاي اتباع اروپاي شرقي تحت سلطه كمونيسم سابق، كه دلش براي دموكراسي ليبرال غربي و كالاهاي مصرفي مي تپد را رد مي كند يا ادعاي درك و فهم آن را دارد. هر چند گذر از اين مرحله و دستيابي به اين ايده كه عراقي ها زير پوست شان، انساني چون ما هستند و دقيقا خواستار همان چيزهايي هستند كه ما خواهان اش هستيم، آسان به نظر مي رسد. تمام آنچه ما نياز داريم اين است كه به اين مردم فرصتي بدهيم، آنها را از محدوديت هايي كه به آنان تحميل شده است رها سازيم؛ و سپس آنها در اين روياي ايدئولوژيك به ما خواهند پيوست. يكي از مقامات آمريكايي عبارت «انقلاب كاپيتاليستي» را براي توصيف آنچه اكنون آمريكاييان انجام مي دهند مورد استفاده قرار داده است: «صدور اين انقلاب به همه جهان» آنها اكنون به جاي مهار دشمن به موضعي تهاجمي تر روي آورده اند.
درست به سان اتحاد جماهير شوروي سابق، اكنون ايالات متحده كشوري است كه پرچمدار انقلاب جهاني است. بوش اخيرا اعلام داشت: «آزادي كه ما به جهانيان هديه مي دهيم تحفه اي نيست كه آمريكا به دنيا داده باشد بلكه موهبتي از جانب خدا براي نسل بشر است. به واقع اين ايالات متحده است كه دست بر قضا انتخاب شده تا وسيله اعطاي اين موهبت باشد.» صلح طلبي انتزاعي و مطلق حماقتي ذهني است و به لحاظ اخلاقي هم مقبول و پذيرفته نيست. يكي بايد در مقابل مخاطرات قيام كند. بي شك سقوط صدام از آلام اكثريت مردم عراق خواهد كاست و رياكاري هاي ليبرالي مي تواند اكثر ادله اي كه در محافظت با جنگ طرح مي شود را لوث كند اما با اين همه يورش كنوني و تصرف عراق كماكان خبطي بزرگ است زيرا كسي كه هدايت اين روند را بر عهده دارد موجب مي شود تمامي اين پروسه غلط به نظر برسد. اين چيزي نيست كه به جنگ يا صلح كوتاه مدت مرتبط باشد بلكه علت اين نارضايتي ها اين است كه احساس مي شود در مورد اين جنگ زواياي تاريك و چيزي وجود دارد كه چندان درست به نظر نمي رسد، اينكه با اين جنگ برخي شرايط به طور اجتناب ناپذيري تغيير مي كند.
يكي از تكان دهنده ترين بيانات ژاك لاكان اين است كه حتي اگر آنچه مردي حسود در مورد زن جفاكار و خيانت پيشه خود مي گويد درست باشد هم باز حسادت او بيماري است. امروز بايد همين نكته را در مورد ادعايي كه مي گويد: «صدام تسليحات كشتار جمعي دارد» صائب و جاري دانست. حتي اگر اين ادعا درست باشد (كه احتمالا تا حدودي هست) با توجه به موضعي و جايگاهي كه اين موضع از آن مطرح مي شود مي توان در صحت اش ترديد روا داشت. اين ادعا به همان اندازه كه به تسليحات كشتار جمعي عراق باز مي گردد به نفت نيز ارتباط پيدا مي كند. همان طور كه ويليام كريستول و لورنس كاپلان اخيرا در مقاله خود تحت عنوان «جنگ باعراق» با شور و حرارت نوشتند اشغال عراق به همان اندازه تسليحات كشتار جمعي و نفت تابعي از نقشه هاي موجود براي آينده خاورميانه است، اين همه به نقشي باز مي گردد كه ايالات متحده در نظر دارد در قرن بيست و يكم ايفا كند.هيچ كس نمي تواند با اين ايده و ديدگاه مخالفت كند كه اكنون آينده جامعه بين المللي علت پشت پرده تحولات در عراق است؛ يعني قوانين جديدي كه به نظام بين المللي شكل خواهد بخشيد و اينكه نظم نوين جهاني چگونه خواهد بود. ما در ميانه انقلابي خاموش هستيم كه در آن قوانين نانوشته اي كه منطق پايه بين المللي را تبيين مي كنند در حال تغيير است.
واشنگتن، گرهارد شرودر صدراعظم آلمان، كه براساس اصول دموكراتيك به قدرت رسيده، را به دليل اتخاذ موضعي ضدجنگ كه اكثريت آلماني ها پشتيباني اش مي كنند، سرزنش مي كند. براساس نظرسنجي هاي صورت گرفته در تركيه ۹۴ درصد مردم مخالف حضور آمريكايي ها در كشورشان براي جنگ عليه عراق هستند. در اينجا دموكراسي كجاست؟ آناني كه در نقش حاميان و محافظان جهاني دموكراسي ظاهر مي شوند، هم زمان آناني هستند كه به شكل موثر در تضعيف دموكراسي دست دارند. لازم است به ياد آورد رژيم كنوني عراق حاكميتي به غايت سكولار است كه ارتباطي با بنيادگرايي پرطرفدار و شايع در برخي كشورهاي اسلامي ندارد.
شكي وجود ندارد كه صدام صرفا شفاها از احساسات پان عربيسم اسلامي و آن هم به طور سطحي حمايت به عمل مي آورد. همان طور كه گذشته او به وضوح نشان مي دهد او رهبري متعصب و تشنه قدرت است و هر جا كه لازم باشد رنگ عوض مي كند و متحدان گذشته را پشت سر مي گذارد. در ابتدا او به اميد دستيابي به منابع نفتي به ايران يورش برد و بعدا به دليلي مشابه به كويت حمله كرد كه اين اقدام موجب شد متحدان قبلي او ائتلافي عليه اين كشور تشكيل دهند. صدام بنيادگرايي نبوده و نيست كه مبارزه با «شيطان بزرگ» ذهن اش را پر كرده باشد. آنچه واقعا در نتيجه تصرف و اشغال عراق از سوي آمريكا به منصه ظهور خواهد رسيد جنبشي ضدآمريكايي و بنيادگرايانه خواهد بود كه عراق را به ساير جنبش هاي مشابه در ديگر كشورها مرتبط خواهد ساخت.
آيا اشغال مستقيم نظامي يك كشور بزرگ و كليدي عرب از سوي آمريكا نمي تواند موجب در گرفتن واكنش هايي در جهان و افزايش انزجار نسبت به آمريكا شود؟
از همين حالا مي توان هزاران جوان را مجسم كرد كه آرزوي تبديل شدن به بمبگذاران انتحاري را در دل مي پرورانند و اينكه چطور اينان موجب مي شوند دولت آمريكا ناچار شود وضعيت هشدار و آماده باش امنيتي دايم برقرار كند. در اين مرحله نمي توان در برابر اين بينش هاي پارانوئيدي اغوا گرانه مقاومت كرد كه افراد گرداگرد بوش اين همه مخاطرات را مي دانستند و از تخريب دوجانبه اي كه در راه است مطلع بوده اند و شايد اين علت اصلي تمامي اين عمليات است. آيا ممكن است هدف اصلي جنگ با ترور خود جامعه آمريكايي باشد؟ و انگيزه واقعي پس پرده سامان دادن به اين جامعه دچار اغتشاش و افسارگسيخته باشد؟
پنجم مارس گذشته در برنامه مرور مطبوعاتي پت بوچانان در شبكه NBC تصويري از خالد شيخ محمد، مرد سوم القاعده به نمايش درآمد كه در لباس زندانيان با كبودي هايي كه با تلاش نه چندان زياد قابل شناسايي بود و از اين حكايت داشت كه مورد شكنجه قرار گرفته است به نمايش درآمد. پت بوچانان كه تند تند سخن مي گفت پرسيد: «آيا اين مرد را كه همه نام ها و جزئيات همه طرح ها براي حمله به آمريكا در آينده را مي داند مي توان براي كسب اطلاعات مورد شكنجه قرار داد؟» نكته نگران كننده اين بود كه تصوير محمد خالد پيش از هر جوابي، پاسخ اين سوال را ارائه مي داد. ترديدي وجود ندارد كه پاسخ ساير كارشناسان و بينندگان اين برنامه به اين سوال به طور فزاينده اي آري خواهد بود. اينها نشانه هايي است كه به ما مي گويد بهتر است زياد خود را سرگرم جنگ كلمات و منازعات فرعي نكنيم: مباحثات بر سر اينكه صدام تا چه حد خبيث است يا اينكه جنگ چقدر هزينه در بر خواهد داشت و حتي اينكه روند غلبه بر حاكميت او و اشغال عراق در چه وضعيتي قرار دارد. تمركز ما بايد بر اين نكته باشد كه چه تحولاتي در فرهنگ جهاني در حال شكل گرفتن است و از خاتمه جنگ با ترور چه جامعه اي ظهور خواهد كرد. نتيجه نهايي اين جنگ تحولي جدي در نظم سياسي و فرهنگي جهان خواهد بود.

علمي فرهنگي
ادب و هنر
اقتصادي
خارجي
سياسي
صفحه آخر
|  ادب و هنر   |   اقتصادي   |   خارجي   |   سياسي   |   علمي فرهنگي   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |