حقيقت، باني آفرينش زندگي است و واقعيت ها شكل دهنده رويدادها و حوادث آن هستند.
به طور قطع ميان حقيقت و هدف زندگي يعني آنچه كه بايد باشد و واقعيت هاي عيني يعني آنچه كه هست، فاصله ايجاد شده و مسائل انساني نيز از اين امر ناشي شده است.
زندگي مرحله اي از حيات است. زير مجموعه اي از آفرينش كه با نخستين تنفس آغاز و با آخرين تنفس شكل ظاهري اش پايان مي پذيرد.
زندگي براي هركس معنايي دارد. هركس به زندگي از يك زاويه نگاه مي كند، با آن روبه رو مي شود و دير يا زود پند مي گيرد. هر آدمي به يك قسمت از زندگي نگاه مي كند. آن قسمتي كه بيشتر با آن سروكار دارد يا بيشترين تأثير را بررويش گذاشته است. به اندازه انسان ها تجربه زندگي وجود دارد و هر فرد بنابر تجربه اي كه دارد به تفسير آن مي پردازد. سهراب سپهري مي گويد: «زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ، پرشي دارد اندازه عشق، زندگي نوبر انجير در دهان گس تابستان است...»
اين بخش از حيات، از قطعات تاريك و روشن تشكيل شده است. قطعات تاريك نياز به نور دارند. نور عشق و دانش. براي بعضي ها زندگي يعني: شادي، رنج، فقر، صلح، مبارزه، عدالت، بي عدالتي، آزادي، عشق، ترس، رهايي يا زنجيره اي از اين موارد.
زندگي از ديد برخي، پيوستن به عالم ماده و لذت بردن از محيط، طبيعت و اشياء و براي عده اي رفتن به آغوش معنا است و براي زرنگترها هر دو. براي خردمندان اين مرحله، فرصتي در راستاي رشد كردن، خودسازي و تكامل است.
زندگي در بستر زمان مي آموزد، ادب مي كند، مي بخشد، مي گيرد و شفا مي دهد. بنابر اين زندگي هرگز در يك نقطه از شادي يا رنج متوقف نمي شود، اما تكرار مي گردد. در انتها هر فرد سهم خويش را در اين چرخه زمان مي ستاند. سهم كوچك يا بزرگ، تلخ يا شيرين. به هرحال هركس آن چيزي را دريافت مي كند كه خودآگاه يا ناخودآگاه به دنبالش بوده است.
فريبا.ن، خانه دار، درباره مفهوم زندگي مي گويد: «زندگي مانند كانالي است كه همه بايد از آن عبور كنند و طريقه عبور كردن است كه ماجراهاي زندگي را مي سازد. نيكبختي و بدبختي هر فرد به نحوه گذر از اين كانال بستگي دارد. در واقع زيبايي دنيا ملموس و نعمت هاي خدا بي شمارند، اما پيچيدگي هاي دروني انسان ها است كه نمي گذارد آنها اطراف خود را بهتر ببينند. مشغله هاي دست ساز و قراردادي، منظور مشغله ها و واكنش هايي كه خود انسان ايجاد مي كند، گاه مانع درك معنا و هدف زندگي مي شود.»
وي در ادامه مي افزايد: من هنوز نتوانستم زندگي كنم، زيرا احساس مي كنم زندگي مي تواند قشنگ تر باشد. مشكلاتي كه زندگي را تحت شعاع قرار مي دهد به خصوص حوادث خانوادگي، مرا در مسيري قرار داد كه احساس مي كنم خودم نيستم يا خودم را جاي ديگري مي بينم. مشكلات خانوادگي نسبت به ساير مسايل ضربه محكمي به انسان وارد مي كند و اگر يكي از افراد خانواده نامتوازن باشد، بقيه اعضاء را به نوعي دچار تزلزل مي كند، در حالي كه بزرگترين شانس انسان اين است كه خودش باشد و تعريف مشخصي از خود بدست آورد.
مي پرسم، اكنون از زندگي چه مي خواهيد، پاسخ مي دهد: «كمك، مساعدت، احترام و در نهايت رضايت دروني، بدين معني كه در برابر خدمتي كه ارائه مي دهم، جواب مثبت ببينم.»
اين بانوي خانه دار، درباره مهمترين پيامي كه از زندگي دريافت كرده است، مي گويد: «يكي از با اهميت ترين پيامي كه درك كرده ام، اين است كه در هر شرايط، مقام و موقعيتي كه هستيم، يكديگر را فريب ندهيم و همان طور كه هستيم و فكر مي كنيم خود را نشان دهيم. ديگر آن كه هميشه اميد به زندگي داشته باشيم.»
رسول يوسفي، كارشناس مديريت صنعتي معتقد است: «مفهوم زندگي در جوامع، فرهنگ ها و طبقات مختلف، فرق مي كند و افراد برحسب اين عوامل درك متفاوتي دارند. از نظر عده اي، زندگي مفهوم زيباتر از آنچه كه اكثريت مردم با آن مواجه اند، دارد، زيرا از امكانات و مواهب طبيعي بيشتري برخوردارند. در حالي كه براي اكثريت جامعه، زندگي به جز تلاش و زنده بودن براي اين كه كار كنند، چيز ديگري نيست. آنها كار مي كنند براي اين كه باز بتوانند كار كنند. در جامعه ما، كارگراني هستند كه از ساعت ۵ صبح تا پاسي از شب فعاليت مي كنند، براي اين كه فقط بتوانند كرايه خانه و نيازهاي ضروري شان را برطرف كنند. آنها وقتي ساعت ۱۱ يا ۱۲ شب به منزل مي رسند، فرصت كافي براي رسيدگي به خود و مسايل همسر و فرزندان شان ندارند. زندگي از ديدگاه آنها، تأمين حداقل ها است.»
اين كارشناس مي گويد: «اكنون شرايط اقتصادي، سياسي و اجتماعي تا حدودي زندگي را به ما ديكته مي كند. واقعيت اين است كه ما محدود هستيم و قدرت انتخاب مان محدود شده است، زيرا در اجتماع، هنجارهايي است كه بايد نسبت به آنها عمل كنيم. به همين خاطر جامعه و فرهنگ هر ملتي تا اندازه اي تعيين كننده نوع زندگي است.» وي مي افزايد: «به نظر من زندگي داراي فراز و نشيب هايي مانند: شادي و رنج، پيروزي و شكست است كه در كنار هم وجود دارند. بنابر اين من زندگي را نه به آن زيبايي كه بعضي ها درباره اش صحبت مي كنند، درك مي كنم و نه آن را سخت مي گيرم. آنچه كه از زندگي مي خواهم، آرامش نسبي به خصوص از نظر روحي است و مهمترين نتيجه اي كه گرفته ام، صبر، مقاومت در برابر مشكلات، تلاش، پرهيز از افراط و آسيب است.»
دكتر مژگان آزما، كارشناس بيهوشي، برداشت خود را از زندگي چنين بيان مي كند: «زندگي ادامه پيدا مي كند، با قدرتي فراتر از آنچه كه قابل كنترل است، حتي موقعي كه احساس مي كنيم ديگر نمي توانيم جلوتر برويم. در اين لحظات و شرايط دشوار، من فكر مي كنم، خواسته هايم را پايين بياورم تا جايي كه از مزه زنده بودن و نفس كشيدن لذت ببرم. اين يك هنر است، زيرا خيلي از افراد متمول را ديده ام كه لذت نمي برند و براي آن چيزي كه ندارند يا بدست نياورده اند، اعصابشان خراب مي شود و ابراز نارضايتي مي كنند. از طرفي مي توان گفت، زندگي نوعي تمرين كردن است. تمرين اين كه نگران اتفاقاتي كه ممكن است در آينده پيش بيايد، نباشيم. بلكه وضعيت را براي خود روشن كنيم. تمرين پذيرش عشق، محبت، سپاسگزاري و تحسين يكديگر يا هر نعمت خدادادي و راز و نياز با خدا به عنوان تنها منبع قابل اعتماد.»
وي به برخي از تجربه هاي خود اشاره مي كند و مي گويد: «در گذشته، موضوعي كه گاه ناراحتم مي كرد، تجزيه و تحليل ديگران بود. در حالي كه اينك متوجه شده ام نيازي نيست فكر خود را مشغول قضاوت اطرافيان كنيم، زيرا انرژي زيادي در اين راه مصرف مي كنيم. نكته ديگر اين كه به سمت دعوا و مرافه نرويم همواره در كنش و واكنش قرار نگيريم. همچنين تلاش براي بهره مندي از قدرت اغماض در بعضي از موارد و فرصت دادن به اشخاصي كه با آنها در ارتباط هستيم براي اين كه اشتباه شان را جبران كنند، كاري براي ما انجام دهند يا كاري را به اتمام برسانند، به جاي انتقاد، گله و شكايت از آنان، زيرا چنين روشي به مصالحه ميان مردم كمك مي كند.»
دكتر آزما در پاسخ به اين سؤال كه در حال حاضر چه چيزي زندگي را برايت خوشايندتر و رضايت بخش تر مي كند، مي گويد: «كسي را داشته باشم كه به او محبت كنم. كسي كه در قالب دوست، خانواده يا همسر، ظرفيت علاقه و محبتم را داشته باشد، زيرا احساس آرامش از اين همراهي و تبادل عشق صادقانه انسان را تا حدودي راضي مي كند. در حالي كه امروزه وقتي با شخصي ارتباط برقرار مي كنيم، احساس مي كنيم وارد بازي شطرنج شده ايم و مجبوريم ديگران را كنترل كنيم تا از حدود خود فراتر نروند.»
س، بختياري، ۲۶ ساله، زندگي را نوعي بازي تلقي مي كند كه فرد در آن با موضوع هاي مختلف ارتباط دارد و در اين رابطه حضور خدا احساس مي شود.
وي مي گويد: «تاكنون افراد نظرات مختلفي را درباره زندگي ارائه داده اند. به طور مثال، دون خوآن مي گويد: زندگي مبارزه است. بنابر اين يك شخص بايد شرايط، وسايل و اطراف خود را خوب بشناسد و هوشيار و دقيق عمل كند. در حالي كه اين امر در توان من نيست. زندگي براي من مثل بازي كردن در حيات خانه پدري ام است و اين بازي پر از لذت است، زيرا حمايت خدا هميشه همراهم است. او در هر كاري كه بخواهم انجام دهم، مرا ياري مي كند و انتظار خاصي از من ندارد. زماني كه دانشگاه مي رفتم، اين عقيده را داشتم كه خدا مي خواهد درس بخوانم و دانشگاه هديه اي ازجانب او است. پس من موظفم كه تحصيل كنم. بنابراين تمام شرايط براي درس خواندنم آماده شد. اما از لحظه اي كه تصميم گرفتم از دانشگاه انصراف دهم، تمام شرايط به گونه اي شد كه بتوانم به راحتي از دانشگاه خارج شوم، حتي ايده پدر و مادرم نيز تغيير يافت و خدا در اين بازي مرا كمك كرد. او عرصه زندگي را برايم باز گذاشته است تا آنچه دوست دارم، انتخاب كنم، زندگي را تجربه نمايم و به تدريج قدرت تشخيص را به دست آورم كه چه كارهايي را انجام دهم و چه اعمالي را انجام ندهم. خدا در بازي زندگي براي هر كاري كه بخواهيم، توانايي و شعور لازم را به ما مي دهد، اما هرگز از عشق او نسبت به ما كم يا زياد نمي شود؛ هرچند واكنش اعمال خوب و بد خود را در اين دنيا توسط قوانين هستي، دريافت خواهيم كرد.
وي ادامه مي دهد: «اينك از زندگي احساس رضايت مي كنم. البته اين موضوع ارتباط چنداني با جامعه ام ندارد، زيرا شرايط فوق العاده اي در آن وجود ندارد، اما اين احساس رضايت به دليل آن است كه هر كاري كه تاكنون خواسته ام، انجام داده ام و هيچ وقت احساس پشيماني نكرده ا م. به نظر من مهمترين پيام زندگي اين است كه خوش باشم. البته اين خوشي به معناي عياشي يا ولگردي نيست، بلكه خوشي واقعي است. اين كه كاري را انجام مي دهم كه از آن لذت مي برم. بهترين معيار براي انتخاب ها و تصميم گيري ها، احساس شعف، لذت و آرامش است. از حضرت محمد(ص) مي پرسند، وقتي در كاري دچار ترديد مي شويم كه دستور العمل خاصي براي آن نيست، چه كار كنيم، مي فرمايند: آن كاري را انجام دهيد كه قلب تان احساس آرامش مي كند.»
|
|
از رويا كركي، كارشناس ارشد تغذيه درباره مفهوم زندگي مي پرسم، پاسخ مي دهد: «زندگي مسيري است كه در جريان مي باشد، اما هر آدمي با افكار، ذهن و احساسات دروني اش، زندگي را شكل مي دهد و به آن معنا مي بخشد، در حالي كه زندگي بيروني همچنان در جريان است. بنابراين رضايتبخش بودن اين فرايند به خودمان مربوط مي شود و شرايط بيروني چندان تأثيرگذار نيست. احساس رضايت به بخش دروني ما بازمي گردد. براي همين ممكن است يك شخص در وضعيت ايده آل احساس رضايت نكند، اما شخصي ديگر در موقعيت نه چندان مساعد، احساس خوشبختي كند. هرچند ممكن است، شرايط كسي كه در ايران زندگي مي كند با كسي كه در كانادا به سر مي برد، فرق كند و شرايط اجتماعي به مردم كمك كند، اما در نهايت نگاه و برداشت ما به زندگي است كه اهميت دارد.» وي پيام زندگي را در غنيمت شمردن هر لحظه از حيات و قدرداني از آن مي داند.
سعيد اميريان هاشمي، روزنامه نگار نيز اظهار مي دارد: «زندگي نوعي حركت، پويايي و رشد از مرحله پايين به بالاست، حتي از نظر دروني. اما اين فرايند گاه دچار روزمرگي مي شود. بنابراين حركت فيزيكي بيشتر مشهود است تا حركت روبه رشد و محتوايي. اين امر يكي از معضلات دنياي امروزي است. مسائلي كه براي جوامع كنوني پيش آمده، زندگي را از بعد ماديات سخت كرده و پيچيدگي هاي صنعتي اين سختي ها را افزايش داده است، زيرا زندگي به سمت ماشيني شدن پيش مي رود. هرچند در برخي موارد به ظاهر آسايشي را هم فراهم كرده است، اما از آنجايي كه مردم ناگزير به دنبال انطباق با تكنولوژي هاي پيشرفته هستند، مدام تلاش مي كنند تا نيازهاي فيزيكي خود را برآورده سازند. اين امر موجب افزايش نگراني ها شده است. توانايي انسان محدود است و اگر افراد بخواهند شرافتمندانه زندگي كنند، اين فشارها، مضاعف مي شود، زيرا به دنبال اين حركت سريع دويدن، كار بسيار دشواري است.
از طرفي زندگي در بسياري از موارد مطابق ميل ما نيست و مسائلي كه در جامعه از حيث اقتصادي و سياسي وجود دارد، شرايط نامطلوبي را به مردم بخصوص جوانان تحميل كرده است و اين شرايط با روحيه انساني منافات دارد، چرا كه آنها تأمين نيستند و نمي توانند به اندازه كافي آموزش ببينند يا تفريح كنند. به طور كلي زندگي چندان رضايتبخش نيست، مگر اين كه خودمان بخواهيم روشي را اتخاذ كنيم تا رضامندي را به وجود آوريم كه آن هم بيشتر جنبه تلقيني دارد.»
اين روزنامه نگار درباره انتظارش از زندگي مي گويد: «من انتظار دارم زندگي شرافتمندانه اي داشته باشم و از نظر اقتصادي تا حدي به آرامش خيال دست يابم. مضاف بر اين كه در جامعه اي فعاليت كنم كه در زمينه آزادي انديشه و قلم محدوديت نباشد. هرچند درنهايت مي توان جلوي بيان و طرح انديشه را گرفت، اما نمي توان مانع انديشيدن شد».
حقيقت زندگي
حقيقت، باني آفرينش زندگي است و واقعيت ها، شكل دهنده رويدادها و حوادث آن هستند. به طور قطع ميان حقيقت و هدف زندگي يعني آنچه كه بايد باشد و واقعيت هاي عيني يعني آنچه كه هست، فاصله ايجاد شده و مسائل انساني نيز از اين امر ناشي شده است.
بزرگمهر گل بيدي، مترجم كتاب فلسفي- عرفاني بهاگاواد گيتا و محقق در دانش وداها، در بيان حقيقت زندگي چنين مي گويد: «زندگي يعني حضور آگاهي يا روح در جسم مادي. بدين معني كه روح فردي دو پوشش دارد. يك پوشش زمخت يعني جسم (آب، آتش، خاك، هوا و اتر) و پوشش ديگري براي روح كه از سه لايه ذهن، شعور و منيت كاذب يا فرديت هر شخص، تشكيل شده است. ما به علت حضور ذره بنيادي غيرمادي در پوشش زمخت و لطيف زندگي مي كنيم. از طرفي ما جزء و ذره لاينفك خدا هستيم و او از روح خودش در ما دميده است. لذا بايد اين دانش را درك كنيم كه ما اين بدن نيستيم بلكه روح فردي هستيم. بدن، به عنوان ابزاري در اختيار ما است تا از آن استفاده كنيم. اما سؤال مهم اين است كه چرا به ما جسم داده اند؟ براي اين كه بتوانيم به وسيله آن روح خود را پرورش دهيم. هدف زندگي انساني پرورش روح است و دانش پرورش روح، دين حقيقتي است. وقتي خداوند متعال سخن مي گويد و دين را در زمان ها و مكان هاي گوناگون، طبق سطح آگاهي مردم بيان مي كند، براي پرورش روح است و هدف اين دانش، دستيابي به حقيقت زندگي است، يعني بازگشت به سوي خدا و زندگي در ملكوت جاودان او. ملكوتي كه داراي سه خصوصيت- سات، چيت و آناندا- يا به عبارتي، جاودانگي، دانش و شعف است و هم اكنون ارواح پاك و خالص در رابطه عاشقانه با خداوند در آن طبيعت روحاني در حال زندگي هستند.»
وي در ادامه مي افزايد: «ما در اين دنيا زندگي مي كنيم تا صلاحيت زندگي در جوار خداوند را به دست آوريم و دين به ما كمك مي كند تا به تدريج از اين صلاحيت و كيفيت برخوردار شويم. به طور كلي مفهوم زندگي انساني اين است كه افراد آموزش ببينند كه چگونه راست باشند، حواس خود را كنترل كنند، بردبار باشند، ساده زندگي كنند، دانش سخن پروردگار را درك و به آن عمل كنند و سپس به روشنايي و ايمان برسند. درواقع زندگي براي تحت تعليم قرار گرفتن در اين ۸ مرحله است. دنياي مادي مانند تبعيدگاه است كه در آن سه درجه زنداني وجود دارد و براساس گونه هاي مختلف نيكي، شهوت و جهل، سه سطح پوشش و زندگي برقرار است. به همين خاطر هر شخص بايد تلاش كند كه از سطح گونه جهل به سطح گونه نيكي بيايد و اين دين است كه آموزش مي دهد تا افراد چگونه به درجه نيكي ارتقاء يابند. وظيفه ما در زندگي اين است كه آگاهي مان را به سطح نيكي برسانيم و سپس از آنجا عروج كنيم. بنابراين براي اين كه متعال شويم و عشق خدا در ما بارور شود، ابتدا بايد وجودمان پاك گردد. به عبارت ديگر مي توان گفت حقيقت زندگي يعني احياء آگاهي به خداوند و از فراموشي اين رابطه خارج شدن.»
از اين محقق درباره ريشه رضايت و نارضايتي انسان ها سؤال مي كنم، پاسخ مي دهد: «همه موجودات مشغول لذت بردن هستند، يعني بهره مند شدن در اين جهان. لذت بردن به معناي اين كه در يك چيزي مزه اي وجود دارد و ما آن مزه را برمي داريم. ما مزه ها را از طريق حس چشايي، بينايي، شنوايي، لامسه و پويايي تجربه مي كنيم و درواقع با حواس خود لذت مي بريم. اما در عين حال لذتي كه تجربه مي كنيم، موقتي است، زيرا دامنه لذت و خوشي از طريق حواس پنجگانه محدود مي شود، در حالي كه يك خواسته سيري ناپذير براي لذت بردن در سطح آگاهي مان وجود دارد. لذا بدن يك وسيله ناقص براي كسب خوشي و رضايت است و ما مي خواهيم خواسته هاي عميق خود را با بدن ناقص در جهان مادي تحقق بخشيم. براي همين به بن بست مي رسيم و اظهار نارضايتي مي كنيم.»
وي به جوامع غربي اشاره مي كند و اظهار مي دارد: «در غرب انسان هايي زندگي مي كنند كه لذات مادي را تا منتها اليه تجربه كرده، اما همچنان سرخورده اند. زندگي در تمدن امروزي، زندگي در گونه هاي جهل و شهوت است و به علت نفوذ اين گونه ها، زندگي بسيار دردناك شده است. بنابراين بهره اي كه افراد از حيات خود مي برند، رنج موجوديت مادي به طور دائم است، زيرا آگاهي مادي يعني رضايت در ماده. وقتي آگاهي مادي مي شود، زندگي مادي به وجود مي آيد و هدف زندگي، به دست آوردن مي شود. پس همه تلاش مي كنند تا تملك مادي كسب نمايند، اما در وجودشان همچنان احساس نارضايتي مي كنند.»
گل بيدي، دستاوردهاي مادي را تا آنجا كه مربوط به تأمين نيازهاي بدن است، لازم مي داند و در عين حال تأكيد مي كند: «اگر در جريان تلاش براي رفع نيازها، مفهوم زندگي را گم كنيم و اين مرحله از حيات را به خوردن، خوابيدن، روابط جنسي و دفاع بگذرانيم، زندگي شكل حيواني پيدا مي كند، زيرا كوشش فقط در چارچوب بدن انجام مي گيرد و ديگر از پرورش روح خبري نيست. در اين صورت همه سعي مي كنند با يكديگر رقابت نمايند كه چطور بهتر بخورند، بهتر بخوابند، لذت حسي ببرند و دفاع كنند. نتيجه اين مي شود كه فرد فكر مي كند اگر سه تا خانه يا ماشين داشته باشد، بهتر است و با متملك شدن مي خواهد احساس رضايت كند. درحالي كه قلب احساس رضايت نمي كند. قلب بايد آرامش داشته باشد و زندگي به معناي رسيدن به آرامش، رضايت و كمال و آنچه كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «راضيه مرضيه».
بنابراين هنگامي ما مي توانيم راضي باشيم كه كل راضي شود. اين دانش به دست آوردن رضايت واقعي است. در حالي كه رضايت هاي مردم موقتي است، زيرا با كوچكترين تغيير در شرايط مادي شان، ناراضي مي شوند.»
گزارش از: فرحناز هاشمي