يكشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۸۲ - سا ل يازدهم - شماره ۳۰۱۴ - April.6,2003
انديشه
Front Page

تكنولوژي و فرهنگ
بنجامين معتقد بود كه فن آوري سبب اضمحلال فضاي فرهنگي آثار هنري و از بين رفتن تجربه واقعي افراد از تماشاي اثر هنري مي شود
اشاره: با رشد و گسترش فن آوريهاي جديد بويژه در حوزه اطلاعات كه از آن به انقلاب ارتباطات در عصر جديد تعبير مي شود، چهره جهان به كلي تغيير يافته است. امروزه مي توان از طريق فشار دادن دكمه اي نمايشگاهي از آثار فرهنگي و هنري را به خانه يا محل كار آورد. از چندين دهه پيش به اين سو انديشمندان و فيلسوفان بي شماري پيرامون اين مسئله به تفكر و احيانا انتقاد پرداخته اند. از برجسته ترين اين انديشمندان مي توان به بنيانگذاران مكتب فرانكفورت اشاره داشت. مهمترين پرسشي كه اينان مطرح ساخته اند اين است كه توليد انبوه اثر هنري در ماهيت زيباشناختي و هنري آن، چه تأثيري بر جاي مي گذارد؟ مطلب زير با نگاهي به آراي برخي از فيلسوفان و انديشمندان به ابعاد مختلف اين مسئله مي پردازد و آنگاه بحث خود را بر تأثيرات انقلاب ارتباطات و ابزارهاي چندرسانه اي نظير اينترنت بر موزه متمركز مي كند.
007375.jpg
والتر بنجامين

با ظهور فن آور ي نوين و همزمان با نفوذ آن در وراي فرهنگ، پيشداوري ها و پيش بيني هاي بدبينانه اي نسبت به «فرهنگي» كه فن آوري با خود به همراه آورده است، صورت مي گيرد. پيشقراولان مكتب فرانكفورت كه در جريان انتقاد برخي تحليلگران در خصوص «چند رسانه ها» هستند، نسبت به آن دسته از فن آوري ها كه وظيفه انتشار و اشاعه «فرهنگ» را بر عهده دارند، مباحث بسياري را برانگيخته اند .چرا كه از نظر آنان اين فن آوري ها به «فرهنگ متعالي» آسيب مي رسانند.
آيا آثار هنري را كه فن آوري  بويژه رسانه هاي گروهي و چندرسانه ها به مردم منتقل مي كنند، نمي توان كالاي تجاريي در نظر گرفت كه زمينه ابتذال «فرهنگ» را فراهم مي آورند يا اين آثار، خود به عنوان «محصول فرهنگي» مشروعيت نخواهند يافت؟ آيا گسترش تبليغ فرهنگ- به عنوان آنچه كه ميراث نياكان دانش، خلاقيت و علم را با خود به همراه دارد از طريق مجموع اين فن آوري ها موجب تنزل جايگاه آن نخواهد شد؟
در اين مقاله، هدف اين نيست تا با بهره گيري از منابع نظري مختلف به اين شناخت برسيم كه آيا آن دسته از آثار فرهنگي كه توسط فن آوري اشاعه مي شوند، مي توانند مدعي مشروعيت «فرهنگ غيررسانه اي» باشند بلكه مي خواهيم بدانيم كه اين مشكل از كجا شكل مي گيرد و چرا بار ديگر در عرصه مباحث مربوط به ارتباطات و فرهنگ رواج يافته است.
در گام نخست، با نگاه اجمالي به تاريخچه موضوع، وضعيت نقدهاي مختلف را تعريف خواهيم كرد. در اين بخش از نظرات تحليلگران گوناگون از حوزه هاي مختلف بهره گرفته ايم؛ افرادي كه هر يك نقش مهمي در شكل گيري انديشه ها و تفكرات در خصوص فرهنگ انتقال يافته و يا توليدي با ابزار و لوازم فني نوين دارند.
در گام دوم به «چند رسانه ها» پرداخته ايم كه ويژگي بارز آن ديجيتالي بودن و كنشگري متقابل بين چند رسانه و كاربر است و سؤالاتي را در خصوص مشكلات اشاعه فرهنگي توسط چند رسانه ها مطرح كرده ايم.
در ادامه خواهيم ديد كه مسئله ديجيتاليزه كردن موزه ها و بازآفريني آثار هنري نه تنها مسائل و مشكلات موجود را تداوم مي بخشد بلكه مشكلات جديدي را در عرصه ارتباطات و فرهنگ ايجاد مي كند. در اين بخش علاوه بر بحث فن آوري و جايگاه فرهنگ انتقال يافته از طريق آن، مساله مخاطب را نيز مورد توجه قرار خواهيم داد. در پايان با گريزي كه به مطالعه استفاده از ابزار چندرسانه اي در زمينه فرهنگي خواهيم داشت، موضوعات ديگري را براي انديشيدن در اين زمينه مطرح خواهيم كرد.
۱- فرهنگ در عصر رسانه هاي گروهي
۱-۱ خاستگاه مفهوم صنايع فرهنگي
سرآغاز انديشه و تفكر در خصوص رابطه بين رسانه ها و فرهنگ را مي توان، مجموع فعاليت هاي مكتب فرانكفورت دانست. در دهه ۴۰، اوج گيري رسانه هاي گروهي، انتقادات بسياري را برانگيخته بود، چرا كه تصور بر اين بود كه اين رسانه ها «فرهنگ متعالي» را كه در يك شئ  هنري تجلي مي يابد، به تباهي مي كشند.
007380.jpg

در سال ۱۹۴۷ ماكس هوركهايمر و تئودوآدورنو «مجموعه فعاليت هاي هنري فني را كه آثار هنري را بر اساس اصول منطقي و استاندارد به شكل انبوه باز آفريني مي كنند» به عنوان «صنايع فرهنگي» تعريف كردند. از آن هنگام ارائه چنين مفهومي موجب شد كه انتقادات قاطعانه اي از فن آوري هاي نوين به عمل آمد كه به سرعت نيز گسترش يافت. پس ازآن توليد آثار هنري مطابق معيارهاي توليدات صنعتي انجام مي گرفت كه مشخصه بارز آن، سري بندي  شيوه توليد،  استاندارد ساختن محصولات و تقسيم كار بود.چنين گرايشي حاصل نوعي نگرش جبرگرايانه به فن آوري نبود كه بر اين بود تا به آن نقشي در اين زمينه تحميل كند بلكه حاصل نقشي بود كه فن آوري سيستم اقتصادي سرمايه داري ايفا مي كرد.
مكتب فرانكفورت با الهام گرفتن از انديشه هاي ماركس و فرويد، مباني نظري انتقادي را عليه اين فن آوري ها بنا نهاد كه فرهنگ را به يك صنعت حقيقي تبديل مي سازند.
به اين ترتيب،  از نظر برخي فلاسفه، راديو، تلويزيون و سينما به عنوان ابزار نوين توليد و انتقال فرهنگ كالاهاي استانداردي را توليد مي كنند كه ذائقه مصرف كنندگان را همگون مي سازد و آثار (فرهنگي) را به سمت ابتذال و كالاي تجاري سوق مي دهند. آنچه كه در صنايع فرهنگي به عنوان پديده اي نو تلقي مي شد اين نبود كه هنر و فرهنگ به كالاي تجاري تبديل مي شوند زيرا اثر هنري از مدتها قبل به عنوان كالاي تجاري شناخته شده بود اما امروزه هنر، جدا از اثر هنري به عنوان كالاي تجاري معرفي مي شود و سود و منفعت ديگر به عنوان يك نيت در آفرينش اثر هنري مطرح نبود بلكه به عنوان يك اصل در فرايند توليد آن در نظر گرفته مي شد.
آنچه كه با ظهور صنايع فرهنگي به عنوان امري نو تلقي مي شد اين بود كه صنايع فرهنگي با درهم آميختن فرهنگ و تبليغات و اولويت بخشيدن به فردگرايي فني و استاندارد ساختن كالاي فرهنگي موجبات تباهي فرهنگ را پديد مي آورد و از رشد و گسترش هنر متعالي و ظريف ممانعت به عمل مي آورد. نفرت و انزجار آدورنو نسبت به موسيقي جاز به عنوان كالاي موسيقي تجاري صرف كه ادعاي آزاديخواهي نيز دارد نمونه اي از آن مي باشد. چنين فرهنگي كه ماحصل ظهور صنايع فرهنگي است، آثاري كليشه اي را در اختيار انسانها قرار مي دهد وعملا يگانگي و وحدت آثار را در هم مي ريزد.
آدورنو كه وي را مي توان موسيقيدان و فيلسوف دانست، در مطالعات و بررسي ها ي خود نشان داده است كه پخش موسيقي از راديو، عادت گوش دادن افراد به موسيقي رادگرگون ساخته است و بعد مقدس اثر موسيقايي را از بين مي برد.
والتر بنجامين نيز موضوع تلاقي هنر و فن آوري و همچنين اصل وحدت اثر هنري را مورد بررسي قرار داده است. وي در مقاله اي كه در سال ۱۹۳۶ تحت عنوان «اثر هنري در عصر باز آفريني ماشيني آن» منتشر ساخت، اين موضوع رامورد بررسي قرار داد كه چگونه اصل بازآفريني اثر هنري به صورت سري، بالاخص عكاسي فضاي هنري آن را در هم مي ريزد.
به اين ترتيب، آنچه كه قبلا يك بار ارائه شده بود، در انواع متعدد به مخاطبان ارائه مي شود در حالي كه در صورت حفظ وحدت آن، اين امكان وجود داشت كه فضاي هنري فقط به آن اختصاص داشته باشد.
وي در مقاله خود بر آن است تا ثابت كند كه فن آوري بازآفريني آثار هنري، روند انحطاط فضاي هنري آثار را كه پيشتر در موزه ها آغاز شده بود، سرعت بخشيده است. وي ۲ قطب در بحث خود را مطرح مي سازد:
ارزش آييني و ارزش نمايشگاهي
در حالي كه ارزش آييني ايجاب مي كند كه اثر هنري همواره دور از چشم و پنهان از ديده ها باقي بماند، ارزش نمايشگاهي به ويژگي «نمايشگاهي بودن» اثر برمي گردد و ارزش آييني را كم رنگ مي كند. وي در همان مقاله چنين مي گويد:
پيشتر يك نفر و يا تعداد معدودي از افراد مي توانستند يك تابلوي هنري را تماشا كنند. تماشاي همزمان يك تابلو توسط گروه زيادي از افراد شبيه به آنچه كه در قرن ۱۹ آغاز شده بود، نشانه اي زودهنگام از بروز بحران در هنر نقاشي است كه هرگز نمي توان عكاس را عامل انحصاري ايجاد اين بحران دانست بلكه عكاسي به گونه اي متفاوت و به دليل گرايش حاكم در آثار هنري براي متحد ساختن توده ها، مي تواند نقشي در اين زمينه داشته باشد.
اگرچه بنجامين معتقد بود كه فن آوري سبب اضمحلال فضاي فرهنگي آثار هنري و از بين رفتن تجربه واقعي افراد از تماشاي اثر هنري مي شود، تحليل هاي آدورنو و هورك هايمر نيز صنايع فرهنگي را به دليل فرآيند شكل گيري شان كه به وجه مقدس آثار هنري آسيب مي رسانند، محكوم مي كنند.
به نظر مي رسد كه انديشه هاي اين فلاسفه ايدئولوژيك است كه با حزن آنان نسبت به تجربه قبلي از فرهنگ آزاد و مستقل از صنعت مربوط مي شود. با اين حال اين نويسندگان ، نخستين كساني بودند كه فن آوري را در حكم مانعي براي اثر هنري شناختند و معتقد بودند كه اثر هنري بواسطه فن آوري و نيز شيوه ساخت آثار هنري توسط آن كه خردگرايي و استاندارد ساختن ويژگي بارز آن است در وادي تجارت به كالاي تجاري تبديل مي شوند و ارزش واقعي خود را از دست مي دهند.
تحليل هاي متقابل آنان از آفرينش فرهنگ و فن آوري و همچنين فرآيند توليد اموال و كالاي فرهنگي سرآغاز تمايز بين فرهنگ فرهيخته و فرهنگ توده ها شد كه مباحث مرتبط با آن در طول زمان پي گيري شد.
۲-۱ تعارض بين فرهنگ فرهيخته و فرهنگ توده
در حدود دهه ۶۰، همزمان با گسترش رسانه هاي گروهي بويژه تلويزيون بار ديگر نگرش انتقادي برخي از انديشمندان بحثي را كه بيشتر «مكتب فرانكفورت» برانگيخته بود، در نزد آنگلوساكسونها و كشورهاي اروپايي مطرح ساخت. مفهوم «صنعت فرهنگي» با ظهور مفهوم «فرهنگ توده ها» كنار نهاده شد كه موفقيت بزرگي را نيز عايد طرفداران خود كرد. به واقع ظهور «جامعه توده اي» يعني جامعه اي با توليد و مصرف انبوه تعارض بين «فرهنگ  فرهيخته» و «فرهنگ توده اي» را بيش از پيش پديدار ساخت. اگر چه در «فرهنگ فرهيخته» بيشتر ذوق و شناخت آثار برجسته و پذيرفته شده هنري يعني آثاري كه حاصل انديشه خلاق هنري هستند، مد نظر بود، اما «فرهنگ توده ها» در برگيرنده فرهنگي است كه رسانه هاي گروهي منتشر مي سازند و همانند ساير اشياء مصرفي به كالايي مصرفي تبديل شده است.
از آن پس، بسياري از نويسندگان با تحليل «فرهنگ نو» و خطراتي كه «فرهنگ ناب و فرهيخته» را از جانب آن تهديد مي كند، موضوع «فرهنگ توده ها» را بيش از پيش مورد بحث و بررسي قرار دادند. «ادگار مورن» در مقاله اي كه در مجله Lesprit du temps در سال ۱۹۶۲ منتشر ساخت، نقد تند و بي نظيري را از «فرهنگ نو» به عمل آورد. اين جامعه شناس فرانسوي فرهنگ فرهيخته را در نقطه مقابل فرهنگ توده ها قرار داد كه از نظر وي حاصل قواعد كلي توليد محصولات صنعتي است.
ادگار معتقد بود كه فرهنگ توده ها «از طريق فن آوري نشر و پخش انبوه، گسترش مي يابد و گروه انبوهي از مردم را مخاطب خود قرار مي دهد. يعني اجتماع بزرگي از افراد كه از گوشه و كنار ساختار دروني جامعه گرد هم آمده اند.» وي در مقاله خود به بيان اين نكته پرداخت كه به چه دليل دو فرهنگ فرهيخته و انبوه تابع منطقي متفاوت از هم و يا شايد متضاد هم هستند. «همه چيز به گونه اي است كه فرهنگ فرهيخته را در مقابل فرهنگ انبوه قرار مي دهد: كميت در برابر كيفيت، خلاقيت و آفرينش در برابر توليد، معنويت در برابر مادي گرايي، زيباشناسي در برابر سوداگري و ظرافت در برابر دوستي و غفلت» در چنين فرهنگي آثار هنري به استقلال كشيده مي شوند. براي اين منظور كافي است تا فيلم «سرخ و سياه» را ببينيم تا تغييراتي را كه در نتيجه نمايش رمان به صورت فيلم در اصل اثر پديد آمده است، متوجه بشويم.
مخالفان «فرهنگ توده ها» به كيفيت پايين و فاقد ارزش آثار فرهنگي در آن كه حاصل استاندارد ساختن ابعاد هنري آنهاست، استناد مي كنند.
لذا، ادگار مورن معتقد است: «آن دسته از آثار فرهنگي را كه توسط رسانه هاي گروهي به مخاطبان منتقل مي شود، نمي توان بد يا خوب دانست. جريان حاكم، جريان متوسط است و زيبايي شناسي ها، استعدادها، جسارت ها و حماقت ها همگي از سطح متوسطي برخوردارند. به واقع فرهنگ توده ها، فرهنگ متوسطي است.»
ماركوزه، يكي از چهره هاي سرشناس مكتب فرانكفورت با رويكردي دوگانه، همين مفهوم را در مباحث خود مطرح مي سازد.
آن دسته  از آثار فرهنگي كه با ابزار ارتباطي توده اي و گروهي منتشر مي شوند، بي آنكه زمينه دموكراتيك جامعه را فراهم آورند، آثار اصيل را بدون بعد متعالي آنها كه خاص فرهنگ فرهيخته است، به مخاطب منتقل مي كنند. پيامد چنين فرايندي، از بين رفتن معني و تقدس در فرهنگ جديد است كه زمينه «يكسان سازي» و «همنواگرايي» را در جامعه فراهم مي آورد.
با اين همه آنچه كه در اين اظهارات به چشم مي  خورد، ابهام و گنگي مفاهيم است. مفهوم توده تا به حال به روشني تعريف نشده است؛ گاهي به كل جمعيت بر مي گردد و گاهي به عناصر تشكيل دهنده آن.
اما پاسخ اين سؤال در سال ۱۹۶۳ داده شد. در اين سال پير بورديو و ژان كلود پاسرون از تمام نويسندگاني كه اين مفاهيم را در نوشته هاي خود به كار مي بستند، خواستند تا معيارهاي خود را تعريف كنند: «منظور از مفهوم «توده» چيست؟ آيا در تركيب «ابزار ارتباطي توده اي» منظور ما ابزار بخشي است كه ويژگي اصلي آن اين است كه تعداد كثيري از افراد را مخاطب خود قرار مي دهد؟ آيا موضوع تماس انبوه و مداوم با مردم مطرح است؟ آنچه كه از چنين اصطلاحي به دست مي آيد، تنها مفهوم خاصي از شيوه پخش نيست، بلكه ماهيت فرهنگ منتقل شده نيز مد نظر است. لذا وقتي مي گوييم ابزار ارتباطي توده اي يعني اين كه اين ابزار به شكل انبوه فرهنگ توده ها را منتقل مي سازند.»
به نظر مي رسد كه چنين تعريفي حالت گردشي داشته باشد كه به هنگام بر شمردن ويژگي هاي رسانه هاي گروهي، تعارض ها و تضادهاي آن آشكار مي شود. لذا در انتخاب بين ۲ معياري كه براي تعريف توده ها به كار مي روند، ترديد وجود دارد. ۱- گستردگي پخش و انتشار ابزار انتقال پيام. ۲- كيفيت محتواي پيام منتقل شده. بر اين اساس آيا يك كتاب علمي را كه در تيراژ بالا منتشر شده است مي توان بخشي از فرهنگ توده پنداشت؟ به نظر مي رسد كه هيچ يك از نويسندگاني كه به نظرات آنها اشاره شد، پاسخ قاطعي به اين سؤال نداده اند.
007385.jpg

همانگونه كه بعدها آنا آرنت نيز به آن اشاره كرده است،  فرهنگ  توده ها را نمي توان تنها به دليل انتشار آن شكل تنزل يافته اي از فرهنگ فرهيخته دانست. فرهنگ فرهيخته زماني تنزل مي يابد كه موضوع آن به دليل بازتوليد و تصويرسازي از آن، تغيير مي كند، بازنويسي خلاصه تر شده و تحليل مي رود و سرانجام به كالايي بي ارزش تبديل مي شود.
چنين مفهومي از «توده» كه حالت ايدئولوژيك نيز دارد، انتقادات بسياري را برانگيخته است. به نظر مي رسد كه در تعريف آن نيم نگاهي نيز به فرهنگ متعالي و كلاسيك وجود داشته است . وانگهي مفهوم «توده» در اين تعريف، «مردم» را در كانون توجه خود قرار نمي دهد. اگر بپذيريم كه فرهنگ توده ها داراي ويژگي «همنواگرايي» است، چنين تلقي اي اين اجازه را به ما نمي دهد تا دريافت پيام را در توده ها نيز يكسان بپنداريم. به واقع مطالعات انجام گرفته در خصوص فرهنگ مردم، به خوبي پيچيدگي فرآيند دريافت پيام و متنوع بودن خوانش و برداشت دريافت كنندگان از پيام را روشن ساخته است.
۳-۱ تلاقي فرهنگ و فناوري بحثي كه هنوز ادامه دارد
اگر چه در دهه ۸۰ و در سايه مطالعات انجام گرفته در زمينه «دريافت» پيام، گيرنده «فعال» پيام جايگزين گيرنده «منفعل» شد، با اين وجود انتقادهاي انجام گرفته از فرهنگ توده ها كه از آن پس با اوج گيري ابزار ارتباطي سمعي -بصري، فرهنگ رسانه اي نام گرفته بود، همچنان تداوم مي يافت.
به يقين نقدهاي دهه هشتاد از اين نظر كه صرفا بحث انتقال آثار فرهنگي را مطرح نمي ساختند بلكه انتشار و پخش فرهنگ در معناي عام  آن را در حوزه نقد خود قرار داده بودند، از نقد موضوعي مكتب فرانكفورت فاصله گرفته بود و در اين ميان تلويزيون محور اصلي مباحث بود.
به اين ترتيب مسأله «بحران فرهنگي» كه هانا آرنت در سال ۱۹۷۲ مطرح ساخته بود، بار ديگر در اواسط دهه ۸۰ با انتشار كتاب «شكست از ريشه» اثر آلن فينكل كراوت كه در فرانسه هياهوي بسياري را نيز برانگيخت، مورد توجه منتقدين قرار گرفت. نويسنده كتاب، رسانه هاي گروهي را مسئول بحران هويت رايج در جامعه دانسته بود. اين فيلسوف نه تنها در مباحث خود مستقيما موضوع شكاف ميان فرهنگ توده ها و فرهنگ فرهيخته را مطرح ساخته بود، بلكه هجو وي نشان دهنده احساس تأثر او از فقدان فرهنگ متعالي در جامعه است.
وي در اثر خود نشان مي دهد كه چگونه سرمايه داري لذت  طلب- بالاخص پس از وقايع ۱۹۶۸ كه برداشت محدود از فرهنگ را طرد مي كرد- توانسته است اقتدار اخلاقي و زيباشناسي را با رد نخبه گرايي از بين ببرد. نتيجه اين امر اين بود كه تمامي فعاليت هاي فرهنگي در يك سطح قرار گيرد. در اين حالت تمامي آثار، ارزشي برابر پيدا مي كنند: «يك جفت پوتين، با شكسپير هم ارزش مي شود... كتاب نقاشي كودكان با رمان نابوكوف، شعار تبليغاتي كارآمد و مؤثر با شعري از آپولينر يا فرانسيس پونژ، آهنگ راك با يكي از ملودي هاي دوك الينگتون ارزشي برابر پيدا مي كنند.»
از اواخر دهه هفتاد تا اواخر دهه ۸۰ بسياري از روشنفكران تلاش بسياري انجام دادند تا افول فرهنگ و مفهوم نسبي گرايي فرهنگي را محكوم كنند. ژان  بوديار به شيوه اي معترضانه نسبت به رسانه هاي گروهي و بحث صنعتي كردن فرهنگ موضع گيري كرده بود. دليل آن تغيير جامعه به توده اي انبوه و بي شكلي از مردم بود. در چنين جامعه اي فرهنگ تحت تأثير انتشار صنعتي و مصرف انبوه به انفجار مي رسد. موفقيت مركز بوبورگ كه يك مركز تجاري ،فرهنگي بزرگي است شاهدي بر اين مدعا است كه مي توان آن را كارخانه اي با توليد انبوه كالاي فرهنگي تلقي كرد.
اما آيا تشخيص و نظر اين انديشمندان در خصوص اين «فرهنگ نو» افراطي نيست؟ به نظر مي رسد كه سلسله مراتب بين انواع فرهنگي، عادات و آثار فرهنگي وجود دارد كه در نزد افرادي نظير آموزگاران و منتقدان كه انگيزه كافي براي انتقال و آموزش آن دارند، حفظ شده است.
در فاصله سالهاي ۱۹۳۰ تا ۱۹۸۰ بسياري از نويسندگان و متفكران كه از افق هاي فكري مختلفي تغذيه مي شدند، نسبت به فرهنگ تكثير يافته و فرهنگي كه از طريق رسانه ها اشاعه مي شود يعني فرهنگي كه براي مصرف توده ها است، موضع گيري كرده اند. اما اين شناخت و برداشت سطحي خود ايدئولوژيك است. «گنگي معنا شناختي آن اين مفهوم را به حوزه پيشگويي و اسطوره شناسي وارد كرده است». فرهنگ توده ها نسبت به فرهنگ نخبگان كه به نظر مي رسد از برتري خاصي برخوردار است، به شكل منفي تعريف شده است. فرهنگ نخبگان به هنرهاي عالي بر مي گردد، يعني هنرهايي كه سرمنشأ آن خلاقيت هنري است.
آيا چنين شيفتگي در برابر فرهنگي متعالي را نمي توان ناشي از اتهاماتي دانست كه به دليل معرفي نادرست و اشتباه از آنچه كه «فرهنگ واقعي» است، بروز مي كند؟ آيا در جامعه توليدي انبوه، فرهنگ سلاحي براي يافتن جايگاهي در رده بندي اجتماعي نخواهد بود؟ آيا فرهنگ در معيارهاي ارزيابي پير بورديو كه آن را نشانه تشخص مي داند، مورد استفاده ابزاري قرار نمي گيرد؟
در مقابل، به نظر فرانسيس بال كه در نقطه مقابل انديشه هاي بورديو قرار دارد، مفهوم فرهنگ توده ها كه حاصل سوداگري رسانه هاي گروهي است، تنها يك اسطوره است كه همچنان باقي مي ماند. زيرا خطاي قديمي يعني تشخص گرايي هنوز هم پايدار و زنده است. اگرچه به نظر مي رسد اين مفهوم امروزه جايگاه خود را از دست داده است اما گسترش رسانه هاي گروهي در اردوگاه فرهنگي به نوبه خود سؤالاتي را برانگيخته است كه اين مسايل را مجددا تكرار مي كند.
۲- فرهنگ در عصر چند رسانه ها
۱-۲ چند رسانه ها، الگويي مستقل از رسانه هاي گروهي
ظهور رسانه هاي جديد در دهه ۸۰، نشاندهنده گسست الگوي كاربرد رسانه هاي گروهي بود. به واقع لوازم ارتباطي نوين گونه اي از فناوري هستند كه گرايش جديدي مبني بر كوچك كردن حوزه دريافت و انفرادي ساختن فعاليت ها را براي اولين بار مطرح ساختند. بر اين اساس دريافت كنندگان قادر خواهند بود در قبال آنچه كه به آنها عرضه مي شود، رفتارهاي مستقلي داشته باشند. با بكارگيري چند رسانه ها، ويژگي كنش و واكنش دوسويه آنها موجب دخالت كاربر براي فراهم آوردن زمينه گفت وگو بين انسان و ماشين مي شود. بر اين اساس مباني كاربردي چند رسانه ها متفاوت از مباني رسانه هاي گروهي است. اين فناوري هاي جديد جدا از الگوي پخش و انتشار پيشين و الگوي دريافت پيام مبتني بر حواس عمل مي كنند. از اين رو مي توان از نوعي گسست بين اين فناوري و نمونه هاي پيشين آن سخن گفت زيرا كاربر در اين فناوري منفعل نمي باشد. در چند رسانه ها، كاربر نحوه استفاده خود را بر اساس امكانات، محدوديت هاي ابزاري و نيز خدمات مورد استفاده تنظيم مي كند.
هلن بوردا لوا
دكتراي علوم ارتباطات- دانشگاه پاريس
ترجمه از: رضا مصطفي زادگان
ادامه دارد

|   اجتماعي    |    اقتصادي    |    انديشه    |    خارجي    |    سياسي    |    شهر    |
|   شهري    |    علمي    |    علمي فرهنگي    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |