گفت وگو با دكتر حسين سليمي - ۲
جامعه دموكراتيك و حقوق بشر
|
|
گفت وگو: محمدرضا شرف همداني
• افرادي مثل هيوم، ميل و بنتام كه همدلي چنداني با مبناي حقوق بشر از رهگذر حقوق طبيعي ندارند، حقوق بشر را براساس چه ملاك و مبنايي مي پذيرند؟
اجازه بدهيد از اين استدلال ساده هيوم استفاده كنم كه در نقد انديشه هاي لاك بيان داشته است. وي مي گويد براي اين كه ثابت شود انسان حق دارد حكومت خود را انتخاب كند، لازم نيست به حقوق طبيعي متوسل شود، اين امر در گروه منفعت و خيري است كه عقل بشر تشخيص مي دهد انسان داراي عقل و پيگير منفعت خويش است و مي تواند براساس عقل، منفعت خود را انتخاب نمايد و اين ارتباطي به اعتقاد يا عدم اعتقاد به حقوق طبيعي ندارد. با ورود مفهوم حقوق طبيعي به صحنه اگر كسي در چالش اثبات كند كه حقوق طبيعي چيز ديگري است يا هرگز وجود ندارد، آن گاه اساس عقلانيت آزادانديش انتخابگر انساني زير سوال مي رود، مفهوم عقلانيت معطوف به منفعت انساني زيرسوال مي رود، بنابراين لازم نيست انسان به حقوق طبيعي اتكا كند و بدين ترتيب اين انديشه كه هر فرد انساني داراي حقوق، صلاحيت و جايگاهي است به آرامي جا باز مي كند.
البته هنوز هم حقوق طبيعي طرفداراني دارد به ويژه نزد كساني كه از ذهنيت فلسفي تري برخوردارند.
• آيا اين حقوق بشر، تحت تاثير عوامل جغرافيايي ـ تاريخي قرار نمي گيرد؟ آيا جوامع مختلف مختارند برداشت هاي گوناگون و محلي از حقوق بشر داشته باشند؟ و آيا اين منجر به نقض غرض نخواهد شد؟
اين موضوع هم اكنون يكي از اساسي ترين مباحث حوزه حقوق بشر است. عده اي كه به تخطي از حقوق بشر تمايل دارند بهانه شان اين است كه بگويند به دليل فرهنگ و پيشينه متفاوت، درك و فهم ما از حقوق بشر به گونه ديگري است بنابراين فهم ما از حقوق بشر داراي يكسري محدوديت هايي است كه در جاهايي تخطي از حقوق بشر را مجاز مي دارند. نتيجه اجرايي اين برداشت جز اين نيست كه تجاوز به حقوق بشر را با «اختلاف فهم» توجيه كنيم. از سويي ديگر واقعيت اين است كه آزادي هاي انساني كه از نتايج حقوق بشر محسوب شده، مي تواند در قالب فرهنگ ها، نيازها و موقعيت هاي جغرافيايي ـ تمدني مختلف اشكال گوناگون به خويش برگيرد. به اين ترتيب از اين نگرش پرسش ديگري مطرح مي شود كه آيا اعتقاد جهاني به حقوق بشر به معني همسان سازي همه افكار، همه شرايط اجتماعي و همه نظام هاي سياسي است؟ در اين جا ما با دو نگرش مواجه هستيم كه در دوسر يك طيف قرار مي گيرند. يك سر طيف كساني هستند كه به حقوق بشر معتقدند ولي محصور شدن آن در قالب فرهنگ هاي محلي را منجر به نقض آن مي دانند و بر آنند كه اين بهانه اي است براي نقض حقوق بشر. ديگر سر طيف، كساني هستند كه مي گويند درست است كه مي بايستي حقوق بشر رعايت شود ولي كدام حقوق بشر؟ آيا حقوق بشر با قرائت غربي؟ آيا حقوق بشر با قرائت اروپايي؟ آيا بايد يك برداشت، ملاك سنجش حقوق بشر واقع شود؟ يعني اگر كسي قواعد لباس پوشيدنش مطابق با قواعد اروپايي ها نشد، ناقض حقوق بشر است؟ آيا با نگرش يورو سنتريكي به حقوق بشر، زمينه همسان سازي، يكپارچه كردن و يكسان سازي همه نظام هاي سياسي اجتماعي و فرهنگي فراهم نمي شود؟ اين دو نگرش نسبتا عامي است كه مي توان در رابطه با اين پرسش مطرح كرد.
• نظر شما درباره اين نگرش ها چگونه است و موضع مختار شما چيست؟
بايد گفت، در هر دو ديدگاه، عناصري از واقعيت وجود دارد كه نمي توان ناديده گرفت. از نظر من، يكسري مفاهيم پايه در حقوق بشر وجود دارد كه مرزبردار نبوده و در هيچ فرهنگي قابل تفسير متفاوت نيست. مثل حق انسان در صيانت از ذات خود، آزادي انتخاب محل مسكن، آزادي همسرگزيني، آزادي انتخاب شيوه زندگي، حق تعيين سرنوشت، حق مشاركت سياسي اجتماعي، آزادي بيان، آزادي عقيده و. . . در اين ميان نكته جالب آن است كه برخي مي گويند، آزادي عقيده را مي پذيريم ولي آزادي بيان آن عقيده را خير. بايد دانست، هرگز آزادي عقيده بدون آزادي بيان معنا ندارد، چون عقيده فقط در شرايطي واجد ارزش است كه بيان شود. جملگي موارد ذكر شده فوق از اصول اساسي حقوق بشر محسوب مي شود و همان طور كه گفته شد، مطلقا مرزبردار، فرهنگ بردار و قابل تفسير و تعبيرهاي مختلف نيست. اين شاخص ها به عنوان پارامترهاي بنيادين حقوق بشر مطرح است كه يا بدان ها معتقديم يا معتقد نيستيم. به نظر بنده اعتقاد مشروط معنا ندارد. اما برخي از اين مفاهيم وقتي مي خواهد در قالب واقعيات و نظام هاي اجتماعي - سياسي در آمده و اجرايي شود لاجرم مقتضيات يك جامعه در آن موثر مي افتد. مقتضيات يك جامعه خود را در قالب قوانين موضوعه آن جامعه متجلي مي كند و اگر در آن جامعه براي تدوين قانون روندهاي حقوق بشري رعايت و ملاحظه شود، اين مفاهيم مي تواند خودش را در قالب قوانين مختلف نشان دهد. البته اين امر در صورتي است كه فرايند تصميم سازي يا قانون سازي مبتني بر الگوهاي دموكراتيك باشد. آن زمان است كه در قالب اين قوانين نرم هاي موجود در جامعه نيز خود را نشان مي دهد. مثل زماني كه بعضي از نرم هاي سياسي در برخي جوامع تبديل به قانون مي شود. لازم به ذكر است كه هر كنش و رفتار اجتماعي داراي حدود و ثغوري است و همه جوامع حساسيت هاي خاص خود را دارند منتها مهم اين است كه اين حد و حصرهاي موجود در جامعه، توسط مردم جامعه و براساس فرآيندهاي دموكراتيك مشخص شود.
• به نظرم آمد در مبحث بالا خلطي بين فرايند تصميم سازي مبتني بر حقوق بشر با فرآيند تصميم سازي دموكراتيك به وجود آمده است آيا شما قائل به تفكيك اين دو از يكديگر هستيد؟
خير من تفكيك و تمايزي بين اين دو نمي بينم.
• يعني قائل به اين نيستند كه دموكراسي مي تواند بر خلاف مباني اصلي حقوق بشر حكم كند؟ در صورتي كه ما در گذشته شاهد رفتار دموكراتيك اما ضدحقوق بشري در جمهوري وايمار (آلمان) بوده ايم؟
ترديدهاي جدي در مورد آن رويدادهايي كه در ايتاليا، آلمان و اتحاد شوروي به وقوع پيوست وجود دارد. آيا واقعا آن چيزي كه در آلمان شكل گرفت دموكراسي بود؟ آيا واقعا آن راي گيري هايي كه صورت گرفت راي گيري هاي واقعي بود؟ آيا واقعا آن سيستم هايي كه ايجاد شد سيستم هايي مبتني بر خواست مردم بود؟ آيا هر جايي و در هر شرايطي كه راي گيري وجود داشته باشد، اين دموكراسي است؟ هم اينك در كثيري از كشورهاي جهان سوم يك نفر كانديداي رياست جمهوري مي شود و براي او راي گيري مي كنند و به احتمال زياد با درصد بالايي نيز به رئيس جمهوري مي رسد آيا اين دموكراسي است؟ آيا جايي كه مطبوعات آزاد، رقابت جدي، پلوراليسم سياسي و توزيع قدرت به طور كامل وجود ندارد، پيدايش دموكراسي ممكن است؟ تنها شاخص دموكراسي راي گيري نيست.
استاد به نظر مي رسد نظر اكثريت زماني پذيرفتني است كه سازگار با معيارهاي اصلي حقوق بشر باشد، به طوري كه اگر به فرض اكثريت بدون انجام محاكمه اي خواهان اعدام كسي باشند، چون برخلاف اصول بنيادين حقوق بشر است، مردود است ولي مطابق با بيانات شما، امكان چنين عملي ظاهرا ميسر است.
در اين جا پرسش مهمي وجود دارد و آن اين كه آيا، امكان دارد انسان ها چنين كنند؟ چرا كه معتقدان به حقوق بشر بر آنند كه حقوق بشر در حقيقت تجلي ذات انسان است و امري بيروني نيست كه به انسان تحميل شده باشد. در طول تاريخ «دوران جديد» نخستين باري است كه انسان ها امكان آن را يافته اند كه ذات خويش را در قالب مفاهيم حقوق بشر متجلي سازند به همين دليل هم فرهنگي كه در دنياي جديد در حال جهاني شدن است فرهنگ مبتني بر حقوق بشر است. اين فرهنگ به اين دليل جهاني مي شود كه با گرايش ها، فرهنگ ها و اديان مختلف قابليت سازگاري دارد. بنابراين اگر زمينه بروز ذات انسان ها به طور كامل فراهم شود، امكان ندارد كه انسان ها چنين فعلي را انجام دهند. مثل اين است كه پرسيده شود اگر انسان ها در يك فرآيند حقوق بشري و دموكراتيك تصويب كنند كه از اين پس همگان بايد روي دو دست راه بروند و هيچ كس حق راه رفتن روي دو پا را ندارد، آيا انسان هاي اقليت جامعه كه توانايي راه رفتن روي دست ها را ندارند بايد تبعيت كنند؟ به نظرم هرگز امكان تصويب چنين قانوني وجود ندارد، چون با ذات و با جوهر وجودي انسان ها ناسازگار است.
|