داستان حركت هاي بيروني ندارد اما پر از حركت هاي دروني و ذهني است درونگرايي زنانه با حس هاي ناب پر از توهم با پرش هاي زماني متفاوت در ذهن
احمد غلامي
ماري داريوسك ۳۴ سال دارد. اولين رمان او با عنوان عين حقيقت (Truismes) در سال ۱۹۹۶ منتشر شد. تاكنون از او پنج رمان به چاپ رسيده و بي استثنا، هر كدام آنها در فرانسه حادثه تلقي شده است. آخرين رمانش با عنوان «اقامت كوتاه در پيش زندگان» به شيوه جريان سيال ذهني و در ذهن پنج شخصيت روايت مي شود. تولدي ديگر دومين رمان او و اولين اثري است كه از او به فارسي منتشر شده است.
رمان «تولدي ديگر» شيوه اي نو در روايت مضمون اش دارد. نويسنده با نقل صحنه اي از «آليس در سرزمين عجايب» نوشته «لوئيس كارول» رمانش را شروع مي كند: «ديد آنچه مي بيند يك لبخند است و با خودش گفت، اين گربه چشاير است. » لوئيس كارول در صحنه فوق لبخند گربه را با خود گربه يكي مي گيرد. يعني حالتي از يك موجود زنده جاي خود آن موجود را مي گيرد. شايد اين نقل قول كليد رهيابي به درون رمان است. يعني استفاده از مجاز مرسل علاقه جزئيت به كليت. همان طور كه عكس اين هم در ادبيات رايج است، يعني مي توان با گفتن كل جزء را اراده كرد.
ساختار «تولدي ديگر» بر همين بنا شكل گرفته است. سراسر رمان با اين شگرد روايت مي شود. امور واقع طوري وصف مي شوند كه غالبا به صورت يكي از حالت هاي غيرمادي خود درمي آيند، يا صورت خيالي پيدا مي كنند: «. . . از همان راه كه رفته بودم، برگشتم، فقط كافي بود كه شاخه ها تكان بخورند، زير چراغ ها تغييري احساس شود، آن وقت مي ديدم كه راه را با او برمي گردم. » تكان خوردن شاخه هاي درخت، يا به وجود آمدن مثلا سايه اي در زير چراغ ها، همان لبخندي است كه قهرمان «آليس در سرزمين عجايب» در ميان شاخه ها مي بيند. يا در صحنه زير كه راوي بعد از گم شدن شوهرش، آلبوم عروسي شان را نگاه مي كند و امر واقع و امر خيالي جاي يكديگر را مي گيرند: «. . . شروع كردم روي آلبوم اشك ريختن، روي آن لحظه هايي كه پژمرده شده بودند. اشكم زرورق ها را خيس مي كرد كه شل و وارفته در زير چشم ورق مي خوردند و عكس ها را مات تر مي كردند. بر سر عروسي ام باران مي باريد و من كه فقط كت و دامن سفيد بر تن داشتم سردم مي شد. شنيده بودم كه اگر در عروسي باران ببارد عروس خوشبخت مي شود. » اين، جانشيني جزء با كل (يا بر عكس) است.
روايتگر ذهني پركار دارد. دائم فكر مي تراشد، رويا و اوهام مي بافد و سايه هاي خيالي و واقعي را درهم مي تند و بي وقفه چرخ دنده هاي ذهن اش كار مي كند و چون گردابي حلقه هايي دايره وار مي سازد و خواننده را چون مورچه اي در خود فرو مي كشد: «شوهرم ناپديد شد. از سركار به خانه برگشت، كيفش را كنار ديوار گذاشت از من پرسيد نان خريده ام. احتمالا ساعت دوروبر هفت و نيم بود. » شوهر ناگهان از زندگي زن حذف مي شود، اتفاقي كه يادآور فضاي بعضي از داستان هاي «كافكا» است.
اين در واقع خواست فمينيسم افراطي قرن بيستم است كه در داستان تحقق پيدا مي كند، حذف مفهومي كه «شوهر» در طول تاريخ پيدا كرده است.
اما بعد از گم شدن شوهر، وضع زن به هم مي ريزد و ذهنش طوري آشفته مي شود كه ديگر تمييز امور خيالي و واقعي از يكديگر برايش امكان پذير نيست. هر چه گم شدن و ناپديدي شوهر قطعيت بيشتري مي يابد، به هم ريختگي ذهن زن هم شدت مي گيرد و در پايان رمان به اوج خود مي رسد. شگردي كه نويسنده براي شكل دادن به ساختار رمانش انتخاب كرده است، با درونمايه رمان تناسب ارگانيك پيدا مي كند و اين همان چيزي است كه به وحدت فرم و محتوا مي انجامد. زن با حافظه اي قوي و با چشماني چندبعدي چيزهايي را مي بيند و به ياد مي آورد و حس مي كند كه حيرت انگيز است. حافظه اش چون گرداب است و نگاهش از ميكروسكوپي مي گذرد و همه چيز را از عدسي، منشوري شكل مي بيند: ريز و خرد اما چندبعدي و چندتايي. زن پس از گم شدن شوهر، مرگ پدر و مسافرت مادر خلايي بزرگ در زندگي اش احساس مي كند. احساس دوگانه اي دارد. احساس تهي از تنهايي و احساس سرگرداني از رهايي. اما اين رهايي در برابر آن تنهايي بزرگ اصلا احساس نمي شود. توصيف هاي ريز، ظريف و سنجيده از خانه به هنگام غيبت شوهر نشان مي دهد، اين دو آدم چقدر به يكديگر وابسته اند: با عشق يا بدون عشق.
«تولدي ديگر» رماني فمينيستي است، اما نه از آن داستان هاي رايج زنانه كه نگاه هاي غالب بر آنان همسو و كليشه اي است. روايتگر زني روشنفكر است. با دانش و هنر مانوس است و همين آميزش دانش و هنر از مضمون روايت او، بياني تازه مي سازد. توصيف تجربي و موشكافانه از طبيعت و آدم ها خاطرات زناشويي به مكاشفه اي امروزي مي انجامد، مكاشفه اي پيوند خورده با دانش امروز آدمي. اين مكاشفه هاي تجربي با توهم شاعرانه يعني حضور سايه ها درهم مي آميزد، سايه هايي كه هستند و ديده نمي شوند، ديده مي شوند اما واقعيت ندارند.
اين زندگي آدم امروز است، مسلح به دانش تجربي و گرفتار در احساس هاي شاعرانه كه مهجور مانده اند و تنهايي بزرگي كه فقط موجب سرگيجه و تهوع است. تنهايي اي كه گاه از ظرفيت تخت بند تن آدمي خارج است. ناپديدي مرد و يا مرگش در زندگي زن تغيير بنيادي داده. اگر چه اين مرد نقش چشمگيري در زندگي او نداشته. بود و نبودش در زمان حياتش احساس نمي شده اما حالا كه نيست اتفاقي روي داده و به اين سادگي ها از ذهن زن نمي رود. از در رفته و روحش از پنجره آمده است. اين پارادوكس نگاه فمينيستي تازه و بديع است. اين مرد از جنس همان شيرماهي جنس نر است، تجسم اقتدار و زشتي: «نر سلطه جو چشم از من برنمي داشت، از گوشه چشمي كه نفرت در آن بود، نگاهم مي كرد، وزنش را برآورد كردم، حداقل سه تن مي شد، پوستي داشت كه رسوب چندين ساله نمك كلفتش كرده بود، نمي خواست كوچك ترين حركتي كند، كم ترين حركتي از جثه پخش شده عظيمش سر بزند، با تمام نيرو سنگ ريزه اي را درست به وسط چشم هايش زدم كه حيوان احمق اندكي بيشتر بازشان كرد. » در ناپديدي اين شيرماهي حفره عميقي در زندگي زن ايجاد مي شود. روايتگر با نگاهي نو به بيان چگونگي اين تضاد مي پردازد.
داستان حركت هاي بيروني ندارد، اما پر از حركت هاي دروني و ذهني است. درونگرايي زنانه با حس هاي ناب، پر از توهم با پرش هاي زماني متفاوت در ذهن. داستان خطي است و خواننده به راحتي داستان را دنبال مي كند. اما تخيل پيچيده و سركش روايتگر نياز به تامل و دقت بسيار دارد. همين تخيل و گرداب هاي متمادي كه از پس هم موج برمي دارد كار را براي خوانندگان كمي دشوار مي كند. براي درك و هم احساسي با روايتگر بايد كوشش كرد. به خصوص در جاهايي كه توصيف ها آميزه اي از نگاه دانش تجربي و شاعرانه است. «تولدي ديگر» چند نكته چشمگير دارد: روايتي زنانه، بديع و به دور از كليشه هاي رايج و تازگي روايت. اين تازگي در مضمون روايت اتفاق مي افتد. تناسب حركت و زمان، در داستان. داستان هر چند مضموني ايستا دارد ولي پر از حركت است. حركت هايي ذهني در زماني متغير. زمان اصلي داستان ثابت است و خرده زمان هاي فراواني وجود دارد كه متغيرند. حركت و زمان در اين رمان تعريف خودش را دارد. حركت كاملا دروني شده و زمان از مجموع زمان هاي خرد، فشرده شده است.
در «تولدي ديگر» هم مثل اكثر رمان هايي كه امروزه در اروپا و آمريكا نوشته مي شود، عناصر رمان به حداقل تقليل يافته است. عناصري كه در اين رمان برجسته شده، درونمايه (موضوع)، زبان و شگرد روايت است، به اضافه عنصر تخيل.
ترجمه دقيق و هوشمندانه عباس پژمان در انتقال مفاهيم و حال و هواي داستان كمك موثري به خواننده مي كند. «تولدي ديگر» راحت خوانده مي شود اما راحت رسوب و درك نمي شود. براي لذت بردن از آن بايد كوشش كرد.