قطب الدين صادقي ازآن دست كارگردان هايي است كه در چيدن آدم ها و تركيب بندي آنها در صحنه با حوصله عمل مي كند
رضا آشفته
نمايش «افشين و بودلف هر دو مرده اند» به نويسندگي و كارگرداني دكتر قطب الدين صادقي، پس از اجراي نمايش هاي سحوري، قابيل و سرود مترسك پرتقالي به عنوان چهارمين اثر در پايان سال ۸۱ در تالار اصلي تئاتر شهر اجرا شد كه مي توانست همانند آثار قبلي قابل بحث و تأمل باشد. اما اين خواسته بنا به دلايلي برآورده نشده است، براي آنكه لغزش هاي بسياري در متن نمايشنامه و اجرا مشهود است كه نياز به اصلاحي اساسي دارد تا اجرا را از مسير منحرف شده نجات دهد.
دكتر صادقي از آن دست كارگردان هايي است كه در چيدن آدم ها و تركيب بندي آنها در صحنه با حوصله عمل مي كند، چنانچه از همان ابتدايي ترين تصاوير درمي يابيم كه با يك نمايش طرف هستيم. سرخ جامگان به رهبري بابك خرم دين روي سطح شيبدار و جلوي صحنه به حالت آماده و متمركز چيده شده اند، و در پس صحنه سياه جامگان به سپهسالاري افشين در كمين ايستاده اند. بنابراين تصوير فوق خبر از رويارويي دو نيروي متفاوت و متضاد مي دهد، كه البته در رأس اين دو نيرو دو سالار ايراني قد كشيده اند. بابك پيرو فرامين و دستورات مزدك در دژي يارانش را گرد آورده و به جنگ و شورش عليه نظام خلفاي عباسي اقدام مي كند. افشين هم بنا به ميل و اراده دستگاه حكومتي پس از ۲۲ سال ياغي گري بابك براي دستگيري اش به آنجا هجوم آورده است. اما از اين پس متن اطلاعات را در مسير درست و يكدست سرازير نمي كند تا در نهايت تصويري از چهره واقعي بابك ساخته شود؛ يعني مخاطب به طور پراكنده در جريان يك نمايش قرار مي گيرد كه يك سري اطلاعات تاريخي و جغرافيايي به خوردش داده مي شود، اما تصوير متكامل و متأثركننده اي از بابك ايجاد نمي شود؛ يعني به مرور اطلاعات مسير معين و دقيقي را طي نمي كنند تا بابك به عنوان قهرمان تراژدي و يك ملي گراي ايراني در رويارويي با تفكر سياسي عربي ساخته و پرداخته شود. چنانچه صادقي در بروشور نمايش هم متذكر شده است كه «افشين و بودلف هر دو مرده اند» نمايشي است كه از متون تاريخي همانند «تاريخ بيهقي»، «سياست نامه»، «تاريخ طبري» و يا «تاريخ الكامل» اقتباس شده است. او همچنين مدعي است كه همه به ديدن يك نمايش آمده اند و ديگر اثري از تاريخ صرف موجود نيست، بلكه تخيل و رويا آدم ها و موقعيت هايي را ايجاد كرده است تا از منظر يك اثر هنري قهرماني به نام بابك براي همگان رويت شود. اما بيراهه كشانده شدن نمايش از اين جهت است كه آدم ها و اتفاقاتي پيش روي مخاطب قرار مي گيرند كه بابك را در حاشيه قرار مي دهد و مسائل و آدم هايي برجسته و قدرتمندانه تصوير مي شوند كه در جهت تكامل چهره بابك نيست. فقط درمي يابيم كه افشين در محاصره دژ بابك به پيروزي مي رسد و اين پيروزي با نيرنگ ها و حيله هايي همراه است. اما علت و انگيزه اين شكست بر مبناي نقص تراژيك (هامارتياي بابك) نيست. يعني نمي فهميم چرا بايد پس از ۲۲ سال مبارزه يكباره شكست مستولي شود و بابك و يارانش از گردونه شورش و ياغي گري حذف گردند و چراهاي ديگري نيز در ادامه مطرح مي شود كه اگر صادقي انرژي خود را صرف پاسخ گويي به آنها مي كرد، نهايتا خود و تماشاگرانش را راضي نگه مي داشت. اگر قرار است كه در يك اثر هنري تاريخ حذف شود، در اينجا استقلال اثر هنري اين انگيزه و سوال را به ذهن تماشاگر متبادر مي سازد كه پس در همين جا بايد حقيقتي زيبا و ناب مورد كنكاش قرار گيرد. البته صادقي زيرك تر از آن است كه حقيقتي را در چنته نداشته باشد يا نمايش افشين و بودلف هر دو مرده اند عاري از اصول زيبايي شناسانه باشد. اما حقيقت و زيبايي صادقي در اين اثر هنري ناقص و منحرف به نظر مي آيد. او كه در سحوري و سرود مترسك پرتقالي سنگ تمام گذاشته است، اين بار در صحنه كم مي آورد.
وقتي صادقي بابك را به حاشيه مي راند، اين فرصت در اختيار ضدقهرمان هايي مانند قاضي احمد ابن ابي داود و خليفه معتصم قرار مي گيرد تا در صحنه جولان دهند، هرچند اين جولان دهي هم رديف و هم تراز با قدرت يابي بابك نيست، بنابراين همه چيز از پايه به مخاطره مي افتد، و از يك اصل بنيادين تراژدي ـ برابري دو نيروي آنتاگونيست و پروتاگونيست براي ايجاد كشمكش ـ به طور غيررسمي چشم پوشي مي شود. حتي ارتباط شخصيت هاي بوفضل و حمدون با بازي كاظم هژير آزاد (بابك) و محمد حاتمي (افشين) كه به موازات ارتباط بابك و افشين براي افشاي سياست ها و وقايع پشت پرده حكومت عباسي مناسب ديده مي شد، به طور كمرنگي متجلي مي شود. البته بهترين متن هم در سايه اين دو جريان شكل مي گرفت. اما اين دو جريان به موازات هم پيش مي آيند بي آنكه برآيند موثري را عايد تماشاگر كنند. سعي صادقي بر آن بوده است كه همانند ديگر كارهايش حتي المقدور از ارتباط حسي بكاهد، و با بالا بردن انگيزه هاي عقلاني اين ارتباط را ممكن سازد. اگر قدري دقيق شويم، اصلا ضرورتي به مطرح شدن معتصم و قاضي احمد نبوده است، براي آنكه افشين و بابك مي توانستند تمامي بار متن را بر دوش بكشند، و بهتر از حال حاضر در صحنه امكان جولان دهي داشته باشند، و آن وقت ميزان اين ارتباط قهرمان و ضدقهرمان در جامعيت بخشيدن يك تراژدي مؤثر و مفيد واقع مي شد.
صادقي با زيركي دو شخصيت حمدون و بوفضل را خلق مي كند، و بازي آنها را به عهده محمد حاتمي و كاظم هژير آزاد قرار مي دهد، تا ضمن ايجاد فاصله گذاري و امكان تفكر در حين اجرا به تماشاچي بقبولاند كه سرنوشت ايرانيان در طول تاريخ يكسان بوده است. براي آنكه با يورش بيگانگان عده اي از اشراف و امراي ارتش به اسارت برده مي شدند كه نتيجه اي جز عقده مند شدن ملت ايران در طول تاريخ نداشته است. متأسفانه صادقي كمتر روي اين مفاهيم بكر و قوي متمركز مي شود، شايد خودسانسوري مانع از ابراز دقيق تر و مستحكم تر اين مفاهيم شده باشد. در هر صورت افشين و بودلف عاري از ارزش و معنا نيست، اما همان طور كه در بالا نيز اشاره شد، خط و خطوط اصلي به بيراهه رفته و در نتيجه عايدي درخشاني در متن به چشم نمي آيد.
كارگرداني
صادقي با بيش از ۲۰ اثر نمايشي كه در كشورمان به صحنه آورده است، از خود چهره اي فعال و قابل بحث ساخته است؛ يعني به سادگي نمي توان درباره آثارش اظهارنظر كرد، براي آنكه در كارگرداني صادقي جاي شك و شبهه اي باقي نمي ماند. در عين حال به صحنه آوردن سه يا چهار نمايش هم در طول يكسال براي خيلي ها سوال برانگيز است و حسادت خيلي ها را برمي انگيزد تا در برابر اين حركت غيرمترقبه جبهه گيري كنند. اگر صادقي چهار اثر به صحنه بياورد، اين اتفاق خارج از توانايي اش نيست بلكه كمتر از اين ميزان بايد با سوال همراه باشد، براي آنكه به ازاي هر فصل يك كار نمايشي انجام دادن طبيعي ترين متد اجرايي است. شايد برخي از كارگردان هاي ضعيف تر از چنين روندي نتوانند پيروي كنند، در عوض برخي از كارگردان هاي قوي و با مديريت و سازمان دهي از پيش تعيين شده از عهده بسياري كارها و برنامه هاي عجيب و غريب برخواهند آمد كه به تدريج باعث تعالي فرهنگي خواهند شد.
براي آنكه انتخاب بازيگران مجرب و توانمندي مانند كاظم هژير آزاد و محمد حاتمي در مقابل بازيگران كم تجربه اي همانند شمسي صادقي و ناصر عاشوري چندان در روند شكل گيري و يك دست شدن بازي ها موثر نيست. وقتي هژير آزاد با توانايي بابك و بوفضل را در صحنه متجلي مي سازد، و محمد حاتمي در ارائه دو نقش متفاوت افشين (سپهسالار) و حمدون (خواجه) خلاقانه عمل مي كند، بايد بازيگران حرفه اي تر در كنار آنان باشند تا يكسان شدن بازي ها اعتبار كارگرداني را تضمين كند، وگرنه حضور عاشوري و شمسي صادقي در هر نمايشي به خصوص با بودن كارگردان هاي معتبري چون صادقي بلامانع است، اما برخي از نابرابري هاي تكنيكي و زيبايي شناسانه در چيدمان مهره ها نقش متعادل تري را يدك مي كشند.
صادقي در طراحي صحنه با حذف حشو و زوائد به حداقل امكانات حركتي و بصري قناعت كرده است تا به حداكثر استفاده ابزاري برسد. ناگفته نماند كه با تمام حذفيات صورت گرفته هنوز هم مواردي قابل حذف در صحنه به چشم مي آيد. مثلا آوردن تصاويري از چشم، دهان، صورت، شمشير شكسته، دست و. . . در ته صحنه با آنكه دلايلي هم براي بودنشان باشد، در صورت حذف ضربه اي به اجرا وارد نمي سازند. براي آنكه تصاوير اكسپرسيونيستي به نظر مي آيند، و چندان با منطق عقلاني و حساب شده اجرا سازگار نمي نمايند. يا آوردن كله اسب در صحنه پاياني چندان هم ضروري به نظر نمي رسد. در عوض در اجراي برخي از صحنه ها وسايل و امكانات اجرايي در خدمت اجرا بوده اند، و دليلي محكم بر هوشمندي كارگردان در رديف ساختن امكانات مورد نظر در يك اجراي موثر هستند.
«افشين و بودلف هر دو مرده اند» نسبت به نمايش هاي قبلي صادقي يك سر و گردن پايين تر قرار مي گيرد، براي آنكه هميشه كارهاي صادقي با استقبال شديد مخاطبان مواجه مي شد، اما اين روزها تالار اصلي تقريبا خالي از تماشاچي است، و اين نتيجه براي كسي كه بيشترين مخاطبان را به سالن هاي تئاتر مي كشانده است چندان هم خوشايند نيست. همانطور كه هملت به كارگرداني صادقي در تالار اصلي هر شب با انبوه تماشاچي روبه رو مي شد، انتظار مي رفت كه خاطره آن اثر يكبار ديگر زنده شود. البته صادقي هنوز هم يكي از مدعيان كارگرداني است كه به زودي ديگران را از هنر خلاقانه اش شگفت زده خواهد كرد. اين شگفت زدگي بستگي به مديريت مركز هنرهاي نمايشي دارد كه در ساخت وساز آثار نمايشي اصولي تر عمل كند.