دوشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۸۲
شماره ۳۰۲۲- April, 14, 2003
ادبيات
Front Page

نگاهي به جهان داستاني رومن گاري به مناسبت چاپ آثارش
بدرود موسيو گاري
او با ورود به زندگي شهري اصولش را پايمال شده مي بيند و در واقع روايت مدرن جامعه بر خواسته هاي خرد ذهنش پيروز مي شود
006910.jpg
مهدي يزداني خرم
نويسنده اي كه دوستش داريم: رومن گاري. نويسنده اي كه در اوج ادبيات فرم دوست و ساختارگراي اروپايي و ادبيات ميني ماليستي دهه ۶۰ آمريكا، زباني صريح و خودماني را به دنيا پيشنهاد كرد. زباني كه در رمان به ياد ماندني «خداحافظ گري كوپر» به نوعي مانيفست و شعار براي نسل هم دوره رومن گاري تبديل مي شود. شايد آثار او در مقايسه با افرادي چون فاكنر، همينگوي و ماركز، كمتر به دغدغه هاي پيچيده انساني و بومي مي پردازد. اما به ياد داشته باشيم اين نويسنده هم نسل آلبر كامو به دنبال تصوير چهره انسان ترس خورده و به دور از پيچيدگي ذهني زمان خود است. شايد براي همين دوستش داريم.
ريشه هاي نااميدي
در آثار گاري تنوع مفهومي فراوان ديده مي شود. اما در اين گفتار با توجه به دو اثر زندگي در پيش رو و خداحافظ گري كوپر دو محور اصلي را براي خوانش متون پيشنهاد مي كنم: ۱ـ آدم هاي عوضي: آدم هاي رومن گاري چه در خداحافظ گري كوپر و چه در «زندگي پيش رو» چند ويژگي مشخص دارند. نخست اينكه اين آدم ها در روزگار فاقد ايدئولوژي و چارچوب خود، براي خود اصول تعريف كرده اند. جنس اين اصول از نوعي بي اعتمادي و نابهنجاري در تقابل با جامعه معاصرشان ساخته مي شود. شخصيت اصلي زندگي در پيش رو، در رويارويي با هجمه اي از خشونت و نكبت زندگي مقابلش آن قدر حرف مي زند تا بتواند نقاط مشخصي در روايت خود عرضه كند. او در تلاش اثبات ايدئولوژيك خود در متن است. در واقع او آنقدر از خود و پيرامون خود مي گويد تا بتواند يك اصل استوار و ثابت براي معرفي اش به عنوان يك انسان در حال زيستن بيابد. او كودكي است كه نشان هاي كودكي را از دست داده و در ضمن نمي خواهد مثل آدم هاي بزرگ حرف بزند. او عميق است و در روايتش با وجود كاستي ها و كمبودهاي دروني دچار رويه تيپ سازي و سخن پردازي نمادين نمي شود. شخصيت رمان خداحافظ گري كوپر نيز چنين ويژگي اي دارد. او در فراز كوه ها و به دور از ايدئولوژي ها غرق در طبيعت است. با ورود به زندگي شهري او اصولش را پايمال شده مي بيند و در واقع روايت مدرن جامعه او بر خواسته هاي خرد ذهنش پيروز مي شود. او محكوم به شركت در بازي ناخواسته شده و با همان زبان شوخ و عاري از سانتي مانتاليسم خود «اسير» مي گردد. با اين تعاريف انسان راوي رومن گاري چند ويژگي ديگر را نيز بازگو مي كند: او و زبان او نماد و محصول دوره اي هستند كه زندگي كلاسيك به پايان رسيده است. در واقع آنها از نقطه اي نامعلوم و شايد بي اهميت مي آيند و در جمعيتي بي تفاوت گم مي شوند. آنها دغدغه هاي فلسفي خود را دارند، ولي اصولا به دنبال تغيير دادن دنيا نيستند: «آنها ثمره مهم و چشمگير عصر بي اعتمادي اروپاي بعد از جنگ به شمار مي آيند. » اين نگاه، جست وجو براي شناخت و معرفت را خنثي كرده و تنها بودن و اثبات اين بودن را به همراه مي آورد. رويكردهاي احساسي ايشان در واقع نوعي لجبازي و سرسختي در مقابل كنش هاي عاطفي است. اگر شخصيت اصلي «زندگي در پيش رو» از زن يهودي كه او را بزرگ كرده مراقبت مي كند تنها به دليل نوعي حس سرسختي است. او كه ترس را از او ياد گرفته است، مي خواهد با حفظ اين حافظه ترس از وحشت هاي ناشناخته جلوگيري كند. او در ميان انبوه كثافت و تعفن اين زن نفس مي كشد، اما نمي خواهد از آن جدا شود. اين تعريف بوميت جديد رومن گاري است. آدم هاي او (مانند زندگي خودش) مفهوم «وطن» را نمي شناسند. آمريكايي بودن، فرانسوي بودن و. . . اهميتي ندارد بلكه حفظ فضاي كوچك شخصي براي ايشان همان وطن مي شود. هرچه فضا رقت بار و يا پرشكوه باشد باز هم در حفظ آن به عنوان مولفه اي خودي و شخصي مي كوشد و وقتي اين مولفه مي شكند، شخصيت در چشم اندازي محو و ناشناخته گم مي شود. نكته مهم بعدي نوع روايت اين آدم ها است. آنها از يك آنارشيسم تصويري به پرتره اي واحد مي رسند كه ناخوشايند است. وي وقتي آزادي خود را از دست مي دهد تبديل به موجودي ترحم آور مي شود و آدم گري كوپر با سقوط از بلندي هاي خود درمي يابد كه فريب خورده است. اين مفهوم در دل متن ما را به انزجار از بودها و بايدها برمي انگيزد. در يك كلام مي توان گفت كه در عصر ايسم هاي متعدد، رومن گاري انساني آزاد را مي آفريند كه نمي تواند جوهر اين آزادي را حفظ كرده و با آن نفس بكشد. او «كم» مي آورد و در پايان به ديگران محتاج مي شود. اين حس احتياج عميقا عاطفي است. درست است كه او بي تفاوت است و دنيا را با تمام رويدادهايش به هيچ مي انگارد. اما «سيستم» براي او جايي باقي نمي گذارد و اين هيچ انگاري منحصر به فرد جاي خودش را به «بازي بايدها» مي دهد. گاري در وصف عميق ترين لحظات هولناك زندگي زباني مي آفريند كه بيانگر نيست. او آنقدر سرخوردگي و خستگي به اين آدم ها تزريق كرده كه تزريق مدفوع به يك كودك و مرگ او آنچنان تأسف انگيز نيست. اين سرخوردگي تبارشناسي نمي شود و اصلا به گذشته هاي دور اين آدم ها دخلي ندارد، بلكه حضور پرآهنگ «تاريخ» به مفهوم يك اصل زمانمند، مهم ترين دليل اين سرخوردگي است. تا اينجا آدم هاي گاري تنها هستند يعني تمام آن آزادي، رهايي و كوشش به ثبت خود بر متن در حوزه تك محور و يك بعدي تصوير مي شود. اما با ورود «زن» به متن اصلي ترين گره آثار او شكل مي گيرد: اروتيسم سرد و پنهان. آدم هاي اين نويسنده آنقدر آزاد بوده اند و آنقدر به ايده آليسم بومي خود چنگ انداخته اند كه خط فرضي رابطه را، نمي توانند كامل كنند. برخورد گري كوپر با دختر خارجي و دانشجو در عين اينكه زيبا به نظر مي رسد، كاستي هاي اين شخصيت پرحرف و نيمه قهرمان را آشكار مي كند. او از رابطه مي ترسد. زيرا در تعريف ذهني او رابطه نوعي سقوط به مرحله زندگي اجتماعي و غيرشخصي است. او از رويارويي با رئاليسم رابطه هراس دارد. رابطه او با زن يهودي رابطه ذهن او با خاطرات اين زن است، با زيبايي تباه شده او، تمام اين وقايع جنبه اروتيسم سردش را به يدك مي كشد. در گري كوپر و همچنين زندگي در پيش رو، آزادي كه محبوب آدم هاي او است با تنها بودن مساوي مي شود. جسم تنها و ذهن تنها. وقتي حضور فيزيكي فرد ديگري پيش مي آيد، آن آزادي ناخودآگاه سركوب شده و جاي آن رابطه اي نيم بند و «بيمار» به وجود مي آيد. وقتي تو نمي تواني از حضور انسان ديگري به يك ديالوگ مرسوم دست پيدا كني، وقتي اصول رابطه را بلد نيستي، نه تنها آزادي را از دست مي دهي بلكه از فاعليت در روايت به انفعال روايي مي رسي. آدم هاي او در ابتدا حاكم بر متن خود هستند. به راحتي متن را به هر سويي كه مي خواهند پيش مي برند. آنها در ابتداي متن به دليل فقدان مولفه اي براي ديالوگ تك گويي عميقي دارند، جنسيت خود به عنوان «مرد» را پنهان مي كنند و به نوعي به متن حمل مي شود. اما با ورود زن به متن ناتواني ايشان يعني «اقتدار» براي ما آشكار شده و ناتواني را به تصوير مي كشد. اين ناتواني اصلا نمادين نيست بلكه بازتاب آن زندگي ناتوراليستي و جبرگونه اي است كه حالا نمي تواند رابطه اي حتي يك پايه را ايجاد كند. پس نوع روايت از فاعلي به انفعالي تبديل مي شود. با اينكه آن تك گويي تا آخر متن ادامه دارد اما حالا نگاه اين راوي را ماجرايي كه معمولا به دليل حضور ديگري است تعيين مي كند. در واقع ما در ابتداي متن چيزي به نام «ماجرا» نداريم بلكه يك صبغه مستند و بي تفاوت تمام تصاوير و جريان ها را گزارش مي دهد. با طراحي استادانه نويسنده گزارش داستاني آرام آرام تبديل به روايت داستاني مي شود. پس دو اصل مهم را بازگويي مي كنيم: نخست اينكه آدم هاي گاري به تنهايي گزارشگر زندگي فاعل متن و بازتاب يك نسل عصيانگر هستند. دوم اينكه با ورود طرف مقابل كه شايد بيش از يك نفر باشد، چند اتفاق مي افتد. همين انسان با مشخصات حالا آشنا علاوه بر از دست دادن آزادي ذهني و جسمي خود، در متن موضوع روايت شده و اصلا روايت را شكل مي دهد. عصيان گري با شكوه «كاموگونه» آنها نيز جايش را به گونه اي اختگي و سرخوردگي مي دهد كه پايان كار ايشان است. اين آدم ها وارد اجتماع مي شوند خداحافظ آزادي. . .
۲ ـ دومين محور مهمي كه مي توان در آثار اصلي رومن گاري به دنبال آن بود بحث زبان آدم هاي او است. همانطور كه گفتم اين آدم ها زباني را مي آفرينند كه با توجه به مولفه هاي آن، پايان زندگي و روايت زندگي كلاسيك است. اين زبان جداي از فرم معمولا خودماني و كوچه بازاري اش، نوعي جهان بيني خاص است. اين جهان بيني را نمي توان به يك نوع ايدئولوژي و يا بنيان اجتماعي خاص مربوط دانست. اين ايدئولوژي كاملا فردي است. اين ايدئولوژي فردي يك فيلتر مربوط به خود را دارد كه از بهنجار كردن تصاوير و وقايع جلوگيري مي كند. زيرساخت زبان اين آدم ها با توجه به اين فيلتر وارونه! از سه اصل محسوس: روياپردازي، انعطاف ناپذيري و آشنازدايي تشكيل شده است.
روياپردازي: به طور اجمالي مي توان گفت كه آدم هاي گاري روياپردازاني بيمارگونه هستند. طنز كلامي ايشان به همراه آن حس منفرد بودن، موجب شده كه ايشان از رئاليسم پيرامون به ورطه روياي شخصي برسند. برف و كوه هاي سوئيس در «خداحافظ گري كوپر» تبديل به عنصري رويايي و ضدمنطقي مي شود. توجه كنيد اين رويا اصلا استعاري و يا تغزلي نيست بلكه حاوي و بازتاب هويتي دروني به شمار مي آيد. يعني روياي قهرمان هاي گاري جداي از زمان و مكان ايشان نيست، بلكه عين زمان و مكان است. جنس اين رويا در مواجهه با نگاه ديگر آدم هاي رمان برجسته مي شود. اگر شخصيت داستان عاشق عروسك دستي و ابلهانه خود است به دليل حس وابستگي ذهني به اين شي است. رويا در منطق رومن گاري دقيقا به همين شكل تعريف و خلاصه مي شود. عنصري همگاني كه توسط زباني فردي به شي و يا موجودي كاملا شخصي و در عين حال رئاليستي بدل مي گردد. بعد از اين پروسه روحيه و انضباط شخصي، قهرمان صورت مي بندد، حالا او داراي وجود است. اين وجود تا هنگامي كه در برج عاج خود (حال در كوه هاي سوئيس و يا محله هاي كثيف پاريس باشد فرقي نمي كند. ) تنها نشسته است مي تواند بر جهان پيرامون حكومت كند. بنابراين داراي روحيه اي ديكتاتوري و من انگار مي شود. اما در روبه رو شدن با ديگري و انسان ديگر اين روحيه و رفتار نمي تواند انعطاف نشان داده و هويت ديالوگ پذيري و گفتمان محوري بيابد. بنابراين به نبرد با ذهن مقابل رويش مي رود. اين جنگ به دليل فقدان همان رفتار اجتماعي شكست مي خورد. او از اصول خود پايين نمي آيد و حاضر به سقوط در ورطه تباهي مي شود. انسان رومن گاري در، زندگي در پيش رو اين سقوط را اين چنين تعريف مي كند: «بار آينده به خاطر خواهم سپرد يك هو چهار سال به سنم اضافه شده و عادت كردن به اين وضع آسان نيست. بالاخره حتما يك روز مي رسد كه مثل بقيه حرف بزنم. » اين روحيه در پايان به سازش راضي مي شود اما آن گره محكم كه بر ذهنش زده شده است نمي تواند بپذيرد كه او در كنار ديگران باشد. قهرمان هاي گاري در مقابل ديگران قرار دارند. بحث آشنازدايي در كلام و زبان اين آدم ها نيز بحثي گسترده و قابل تأمل است. ايشان با تعريف هايي كه جهان بيني خاص ايشان به آنها باورانده است رئاليسم را وارونه و دل بخواه مي بينند. با اين نگاه هر مفهوم و بنياني چه از لحاظ معاني و چه از لحاظ تصويري رويكردي جديد پيدا مي كند. به طور مثال پدر در برابر او شيء زينتي است و يا مفهوم زيبايي زن تبديل به زن پير و نفرت انگيز مي شود و از همه مهم تر ارزش هايي مانند اخلاق و ضدارزش هايي مانند بدكارگي ديگر دگرگون شده اند.
در پايان: جهان داستاني رومن گاري متفاوت است. آنقدر رنگي و مملو از انسان بودن است كه ما را به رشك برمي انگيزد. اين انسان در بطن خود مي گريد و مي خواهد مرثيه او را باور كنند. محمد در زندگي در پيش رو مي گويد: «آقاي هاميل هميشه يك كتاب از ويكتور هوگو را با خودش دارد. من هم هر وقت بزرگ شدم يك بينوايان خواهم نوشت. چون وقتي كسي چيزي براي نوشتن دارد، هميشه اين كتاب را مي نويسد.» موتيف هاي زيباي او در داستان هايش به همراه انسان هاي ساده، پراميد اما بي اعتمادش باعث مي شود او را بيشتر از هميشه دوست بداريم. زندگي در پيش رو را ليلي گلستان ترجمه كرده كه براي بار دوم در اواخر سال گذشته منتشر شد ناشر نشر بازتاب نگار است. خداحافظ گري كوپر نيز به قلم سروش حبيبي و توسط نشر نيلوفر چندين بار منتشر شده است.

مثل طعم عيد پاك
نگاهي به روند نويسندگي زويا پيرزاد با مرور سه مجموعه قصه او ـ ۲

حسن محمودي
006935.jpg

قصه هاي «مثل همه عصرها» روايتي از زندگي طبقه متوسط كارمند است كه روال عادي بر روزگارشان حاكم است زندگي اين آدم ها اغلب از پله هاي ميانسالي و پيري بازگو مي شود. آدم ها كه اغلب زن هستند به خلوت خود پناه برده اند و نشانه اي از زندگي گذشته آنها را در خاطراتشان مي غلتاند. پيرزاد بخشي از زندگي كارمندي و شهرنشيني روزگار معاصر را در قاب قصه هايش به تصوير كشيده است.
ادامه روند قصه نويسي زويا پيرزاد در مجموعه «طعم گس خرمالو» (۱۳۶۶) بيانگر تامل و مكث او در زندگي آدم هاي آثارش است كه در مجموعه «مثل همه عصرها» طرحي كلي از دورنماي زندگي شان را زده بود. پيرزاد با مكث بر زندگي آدم هاي دوردست در قصه هاي «مثل همه عصرها» به آنها اجازه مي دهد تا بخشي از روحيات و حالات خود را در مواجهه با موقعيت ايجاد شده به نمايش بگذارند. توجه به وصف جزئيات و فراهم آوردن مجال بازگويي آدم ها در زندگي از طريق مرور خاطراتشان، چهره ملموس تري از آنها به دست داده مي شود.
«طعم گس خرمالو» در برگيرنده پنج قصه كوتاه است كه برخلاف كوتاهي قصه هاي مجموعه «مثل همه عصرها» گاه به اطناب و پرگويي مي انجامد. در هر پنج قصه زوايايي از زندگي زنان و مردان شهري روزگار معاصر نويسنده شرح داده مي شود. اگر در «مثل همه عصرها» زنان در پيله تكرار و روزمرگي خفته اند، از عادت هر روزه و ساليان سالشان راضي به نظر مي رسند و به مانند آدم هاي روزگاري دوردست، تنها نقلي از آنان باقي است، در «طعم گس خرمالو» پرده از نارضايتي و عدم تفاهم همان زنان در چهار ديواري خانه هاي شان برداشته مي شود. اين زنان به لحاظ زندگي اجتماعي در موقعيت نابسامان تري قرار گرفته اند و از نسل پيشين خود نقش بيشتري در زندگي و سرنوشت خود سهيم شده اند. با نزديك شدن به زندگي اينان مشخص مي شود كه لكه اي كوچك مي تواند سرانجام زندگي يك زن و شوهر را به فروپاشي برساند. زنان تحصيل كرده در اين قصه ها به روايت زندگي بي شور و شوق و دلسرد خود مي پردازند. در قصه «لكه ها» عدم درك متقابل و بي علاقه گي نسبت به هم لكه اي است كه از ابتداي زندگي مشترك ليلا و علي وجود دارد. گرچه اين دو نامزدند، علي تمايلي به ازدواج ندارد و با اصرار مادر ليلا مقدمات عروسي فراهم مي شود. لكه ناشي از اين مسئله منجر به ايجاد لكه هايي در زندگي ليلا مي شود كه او را وامي دارد تا به پي چاره اي براي برطرف كردن لكه ايجاد شده بر لباس يا پارچه اي مهارت هايي كسب كند.
006940.jpg

به تدريج ليلا تبحرخاصي در بر طرف كردن انواع لكه ها به دست مي آورد و از اين راه سرزبان ها مي افتد، اما لكه ناشي از عدم تفاهم در زندگي مشتركشان روز به روز پررنگ تر مي شود تا زندگي شان را به سياهي و جدايي مي كشاند. نويسنده در پس هر دعوا، تصوير دو سگ سرگردان را در كوچه نشان مي دهد كه اشاره است به زندگي سرگردان و سگي ليلا و علي. اين نمادسازي تصويري در قصه هاي ديگر اين مجموعه نيز به كار گرفته مي شود. در قصه «آپارتمان» نيز درخت بيد مجنوني تصوير مي شود كه زنان سرگردان وقتي چشم به آرامشي دارند به درخت بيد زل مي زنند. دو زندگي ناموفق در تقابل يكديگر قرار مي گيرند و ساختار سه بخشي قصه شكل مي گيرد. عدم تفاهم در زندگي دو مرد و زن جوان در دو بخش مجزا روايت مي شود و در بخش پاياني، نقطه تلاقي دو قصه اي موازي، تصويري از شكست هر دو زندگي به دست داده مي شود.
فرامرز و مهناز و مجيد و سيمين در تقابل رفتاري قرار دارند. فرامرز، مرد وسواسي در پي زني كدبانو و باسليقه است و مجيد از كدبانويي و وسواس سيمين به تنگ آمده است. سرانجام هر دو زندگي نيز جدايي است. نقطه اتصال اين دو روايت، آپارتماني است كه يكي از خانواده ها قصد فروشش را دارد و ديگري آن را براي خريد پسند مي كند.
زنان و مردان در اين قصه ها به مرحله اي از رفتار اجتماعي رسيده اند كه مستقل از خانواده هاي خود سرانجام خود را رقم مي زنند. زن هاي قصه هاي پيرزاد اغلب در مقابل مردان به لحاظ عدم درك يكديگر هستند. در «مثل همه عصرها» زنان عادت مي كنند به رفتار و خصلت هاي مردانشان و شكايتي نيز از آن ندارند، در مجموعه «طعم گس خرمالو» نويسنده نمايي نزديك از همان زنان به دست مي دهد كه چگونه به لحاظ عدم درك رفتار و خصلت هاي يكديگر از هم جدا مي شوند. وضعيت اين زنان هر كدام بنابر شرايطي كه خود دارند متفاوت است. «پرلاشز» نويسنده زني با رفتار و دركي متوسط با تعريفي روزمره از زندگي با مردي روشنفكر و نويسنده به نام مراد آشنا مي شود و از نامزد قبلي خود جدا مي گردد. زندگي نامتعارف مراد براي ترانه جالب است و مورد توجهش قرار مي گيرد. گرچه ترانه از حالات روحي و رفتار مراد در زندگي سردرنمي آورد و نمي تواند آن را بفهمد اما او را همراهي مي كند و در كنار شوهرش قرار مي گيرد. در اين ميان تلاش هايي هم از سوي ترانه صورت مي گيرد تا با حضور در جمع دوستان هنرمند مراد و با مطالعه برخي از كتاب هاي مورد علاقه از قبيل قصه هاي صادق هدايت خود را به شرايط مراد نزديك كند. ترانه كارمند شركت فروش بليت هواپيما است كه در كارش تبحر و پشتكار دارد و به مدد هوش و نظم در كارش ارتقاي مقام مي يابد. در مقابل مراد از حافظه آنچناني برخوردار نيست و معتقد به نظم خاصي هم در زندگي نيست ترانه هر چه تلاش مي كند تا در رفتار شوهرش تغييراتي انجام دهد فايده اي ندارد. مراد نويسنده خلاق صاحب كتاب است و در نهايت نيز با سفر به فرانسه و بازديد از پرلاشز و قبر صادق هدايت زندگي اش در ابهامي باقي مي ماند كه نويسنده رفع اين ابهام را به عهده خواننده اش مي گذارد تا حضور فعالي از خواننده در شكل گيري قصه ساخته باشد. در «پرلاشز» نويسنده برخلاف قصه هاي قبلي اش از طرح پرحادثه اي بهره مي گيرد. «پرلاشز» روايتي از زندگي و آمال روشنفكران ايراني نيز است كه لايه ديگري از زندگي آنان افشا مي شود.
در «سازدهني» كمالي كه در سن بالا با دختر جواني ازدواج كرده است به دنبال برآورده كردن خواسته هاي زن جوانش، از زندگي آرام و واقعي خود دور مي شود. نويسنده از خلال خاطرات حسن، شريك كمالي در يك شب برفي، به شرح زندگي شخصيت هاي قصه اش مي پردازد. توجه بيش از حد به بازگويي جزئيات و نقل آنها موجب اطناب كلام و خستگي خواننده مي شود. پيرزاد بي توجه به شيوه هاي موثر روايتي تنها دغدغه بازگويي شرح احوالات آدم هاي قصه اش را دارد و دربند رعايت ايجاز كلام و به كارگيري ساختاري مناسب براي قصه اش نيست.
در «طعم گس خرمالو» نويسنده به ترسيم زندگي زن و مردي مي پردازد كه علي رغم تفاوت هاي ما بين آن دو به زندگي تن مي دهند و در گذر روزگار دل خوش به زندگي خود دارند.

نگاه منتقد
تجربه كهنه ام را باور كنيد
006925.jpg

احمد غلامي
ستون ۸۱ به مرور داستان هاي تاليف و ترجمه اين سال مي پردازد. اين بار كتاب «زندگي در پيش رو» نوشته رومن گاري ترجمه ليلي گلستان نقد و بررسي مي شود. اين كتاب را نشر بازتاب نگار با قيمت ۱۵۰۰ تومان چاپ كرده است.
زندگي در پيش رو ۲۲ سال پيش در سال ۱۳۵۹ براي اولين بار چاپ شد و بعد از آن اجازه انتشار نگرفت. اگرچه اين كتاب دست به دست گشته و خوانندگان بسياري آن را خوانده اند، اما به دلايل زيادي از جمله فضاي سياسي آن سال ها، مي توان گفت اين كتاب تازه متولد شده است. زندگي در پيش رو روايت زندگي «مومو» است، نوجوان چهارده ساله اي كه در وضعيتي ناهنجار و اسفناك قرار دارد. او با زني به نام «رزا خانم»، زندگي مي كند، كه زني بدكاره است، خود او نيز بچه اي نامشروع است. اما «مومو» با ديدي متفاوت زندگي را نگاه مي كند. هم نگاهش و هم شخصيت اش با نوجوانان هم سن و سال خودش بسيار متفاوت است.
نگاه و شخصيت مومو از اين رمان، رماني جذاب و فراموش ناشدني ساخته است. در زندگي مومو، آقاي هاميل كه عرب مسلماني است، دكتر كاتز و لولا خانم، نقش فراواني دارند. هاميل همواره در حال خواندن قرآن و رمان بينوايان ويكتور هوگو است. اين پيرمرد دنيا ديده كه از زندگي انتظار زيادي ندارد، خيلي چيزها به مومو مي آموزد. دكتر كاتز، نيز كه در مومو آدمي متفاوت يافته به او توجه زيادي دارد و هنگامي كه براي معالجه رزا خانم مي آيد در گفت وگويش با مومو تاثير زيادي درزندگي اش مي گذارد. لولا خانم، مهرباني عطوفت را در برابر طبيعت بي رحم يادش مي دهد.
مهمتر از همه شخصيت مومو است. روحي حساس و انساني نكته سنج كه از زندگي و اطرافيانش مي آموزد و چون فيلسوفي كوچك با نگاهي تند و تيز مسايل را براي خودش مي شكافد و در اين مكاشفه خواننده را نيز از لحظات زيباي اين كشف بي نصيب نمي گذارد. بزرگترين موفقيت رومن گاري در باورپذير كردن شخصيت مومو است. او براي اينكه قهرمان داستانش را به عنوان آدمي متفاوت باورپذير سازد تا حرف هاي خودش را نيز از زبان او بزند دست به ترفند ظريفي مي زند. مومو در بيشتر جاها و در حرف ها و استدلال هايي كه مي كند اغلب از ديگران نقل قول مي كند. يعني حرف ديگران را شاهد مثال مي آورد. اين نقل قول ها براي مومو كه كودكي بي كس و كار است و شب و روزش با كساني مي گذرد كه با او بيشترين اختلاف سني را دارند بسيار طبيعي به نظر مي آيد.
كم كم اين نقل قول ها شخصيت اش را شكل مي دهد و زماني كه او زندگي را از ديدگاه خودش مي بيند و تبيين مي كند، خواننده شوكه نمي شود و حرف هاي گنده گنده او را باور مي كند و از آن لذت مي برد. رابطه مومو و رزا خانم يكي از دوستي هاي تكرار نشدني در ادبيات داستاني است. اين رابطه بسيار منطقي و زيبا شكل مي گيرد. هنگامي كه رزا خانم بيمار نشده مومو احساس دوگانه اي به او دارد، هم او را دوست دارد هم از او بدش مي آيد. او را غيرقابل تحمل مي داند، اما سرپناهي جز او ندارد. رزا خانم زشت و بدقواره است اما چشم هاي زيبايي دارد. حتي آنان در دينشان نيز با يكديگر اختلافي فاحش دارند. اما زماني كه رزا خانم بيمار و فرتوت مي شود رابطه مومو با او تغيير شكل مي يابد. او كم كم پي مي برد اين زن زشت و بدقواره را كه چشم هاي قهوه اي زيبا دارد بي نهايت دوست دارد. علاقه او به رزا خانم اوج رابطه اي انساني است. حتي حاضر نمي شود تا دم آخر او را تنها بگذارد و يا او را بيمارستان ببرند. رزا خانم و مومو هر دو مخالف بيمارستان هستند. آنها معتقدند در بيمارستان پزشكان آنان را بيهوده زنده نگاه مي دارند و رنجشان را بيشتر مي كنند.
مومو براي رهايي از بيمارستان رزا خانم را برمي دارد و با ترقندي به زيرزمين مي برد و نمي گذارد پاي بهترين دوستش به بيمارستان برسد تا رنج ببرند. رزا خانم در زيرزمين خانه اش مي ميرد و مومو دو هفته در كنارش مي ماند. رابطه آنان از ابتدا آرام آرام شكل مي گيرد و از زمان بيماري تا مرگ رزا خانم به اوج زيبايي و اثرگذاري خود مي رسد. مومو در اين زندگي تنها نيست، دوستي دارد به نام آرتور كه خودش آن را ساخته است. دلقكي با چتر. آدم هاي زيادي در رمان پيش روي ما قرار مي گيرند كه همه آنها از زاويه ديد مومو عالي روايت مي شوند. شخصيت هايي چون آقاي هاميل، دكتر كاتز، لوماهوت، آقاي ندا آمده، لولا خانم، قادر يوسف (پدر مومو) دكتر رامون و نادين كه بعدا مومو را نگاهداري مي كنند.
در اين زندگي ناهنجار و كثيف مومو يك چيز را از تجربه هاي كهنه به ياد دارد: «بدون دوست داشتن كسي نمي توان زنده ماند. » در اوج انزجار و نفرت مومو به دنبال اين است كه كسي را دوست داشته باشد و كسي هم باشد كه دلش براي او بتپد. همين احساس از او آدمي متفاوت مي سازد. نفرت به وجودش غالب نمي شود و عشق و نفرت با يكديگر دايم در ستيزند. همين احساس است كه آينده اش را، زندگي در پيش رو او را رقم مي زند. مومو آموخته كلمات، يعني نوشتن بهترين وسيله براي همه آن چيزهايي است كه مي خواهد بگويد و احساس هايش را تخليه كند. الگويش ويكتور هوگو است و نويسنده به زيبايي در دوران پيري و نسيان آقاي هاميل به اين الگو صحه مي گذارد. آقاي هاميل مومو را با ويكتور اشتباه مي گيرد و او را ويكتور صدا مي زند. گويا اين اشتباه عمدي است تا خواننده را با آينده مومو آشنا كند.
مومو يك انسان كوچك با روحي بزرگ است، در اتاق دوبلاژ اوج اين روح بزرگ به نمايش گذارده مي شود و يكي از درخشان ترين صحنه هاي رمان خلق مي شود مومو آرزو مي كند، كاش زندگي هم مثل فيلم در اتاق دوبلاژ كه به عقب برمي گردد، به عقب برگردد تا همه چيز نو، تازه و جوان شود و رزا خانم به سن ۱۵ سالگي اش برگردد به دوران خوش زندگي خود. اما افسوس كه زمان از دست رفته دوباره بازيافته نمي شود.

حاشيه ادبيات

006915.jpg


• سلوك، دولت آبادي
دو كتاب از محمود دولت آبادي به زودي چاپ و منشتر مي شود: آهوي بخت من گزل كه تجديد چاپ از اين افسانه دل انگيز است و ديگري رماني كوتاه به نام سلوك كه در نمايشگاه كتاب از سوي نشر چشمه به خوانندگان عرضه خواهد شد.

• مستند نويسندگان معاصر ايران
مصطفي آل احمد درباره ادبيات معاصر ايران فيلم مستندي مي سازد. اين فيلم كه فعلا به دلايل مالي متوقف شده است به پرسش هايي در معضلات ادبيات ايران مي پردازد. تاكنون نويسندگاني چون اميرحسن چهلتن، ميهن بهرامي، انور خامه اي، جواد مجابي، عنايت سميعي، عبدالله انوار و علي اصغر خبرزاده و ديگران طي گفت وگوهايي رو به دوربين فيلمساز گفته اند. تاكنون ۲۰ ساعت از اين مصاحبه ها فيلمبرداري شده است. آل احمد تاكنون چندين مستند براي تلويزيون هاي اروپايي ساخته است. فيلم «تو كار سختي انجام دادي كه زنده شدي» جايزه بهترين فيلم تجربي اتريش و مدال نقره اين جشنواره را دريافت كرده است.

• دو رمان از شيوا ارسطويي
006920.jpg

رمان «آسمان خالي نيست» نوشته شيوا ارسطويي در نمايشگاه كتاب از سوي نشر علم منتشر خواهد شد. اين رمان كه حدود ۲۰۰ صفحه است به اسطوره آناهيتا مي پردازد و اين اسطوره تاريخي را به زبان امروز بازسازي مي كند. شاعركشي بهانه روايت اين اثر است. شيوا ارسطويي رمان ديگري به نام افيون دارد كه قرارداد آن را با نشر نيلوفر امضا كرده. او قرار است اين رمان را آخر تابستان به نشر نيلوفر تحويل بدهد. رمان افيون ساختار مدرني دارد و به ترسيم جامعه اي افيون زده مي پردازد. داستان از يك دارالمجانين آغاز و در همان جا به پايان مي رسد. در رمان افيون زمان ها چون روايتگر افيون زده مي شكند؛ زمان حال به گذشته و آينده مي رود و بازمي گردد. شيوا ارسطويي مجموعه شعري به نام بيا تمامش كنيم را نيز زير چاپ دارد كه در ماه هاي آينده چاپ خواهد شد.

• سرگذشت ژوستين ترجمه ميرعلايي
ژوستين نام كتابي است از لارنس دارل كه مرحوم احمد ميرعلايي آن را ترجمه كرده است. ژوستين نخستين رمان از مجموعه چهار كتاب اسكندريه و به گمان برخي از منتقدان، بهترين رمان اين مجموعه است. رمان هاي ديگر عبارتند از بالتازار، مونتوليو و كلئا. لارنس دارل اين چهار رمان را ميان سال هاي ۱۹۵۶ و ۱۹۶۰ به صورت رمان هاي مستقل و سپس در سال ۱۹۶۲ در يك جلد و تحت عنوان چهار كتاب اسكندريه منتشر ساخته است. ژوستين هنوز مجوز نشر نگرفته است و اين كتاب داستان جالبي دارد. مرحوم احمد ميرعلايي اولين بار ترجمه اين كتاب را در سال ۱۳۵۱ به پايان رساند اما آن را چاپ نكرد. او در سال ۱۳۵۵ با ناشري براي ترجمه كل مجموعه قرارداد بست تا كتاب تحت نظارت كريم امامي چاپ شود. احمد ميرعلايي پس از عقد قرارداد رمان بالتازار را آغاز كرد. در اين ايام ميرعلايي به سفر مي رود و هنگامي بازمي گردد كه همه چيز دگرگون شده است. سپس او دوباره در سال ۱۳۶۰ دست به پاكنويس يا به زعم خود ترجمه سومي از ژوستين مي زند كه دقيق تر و پيراسته تر از دو كوشش اوليه است. اما متأسفانه اين ترجمه را كه نشر ني قرار بود چاپ كند، موفق نمي شود و ارشاد اجازه آن را نمي دهد و كتاب ژوستين هرگز به دست خوانندگان نمي رسد. اميدواريم ژوستين اين كتاب مهم از احمد ميرعلايي از اتاق فراموشي بيرون آورده شود.
006930.jpg

•نامه هاي همينگوي به مارلين ديتريش
ارنست همينگوي نويسنده بزرگ آمريكايي و همسرش حدود ۳۰ نامه در هنگام حيات خود براي مارلين ديتريش بازيگر آلماني نوشته اند. اين نامه ها به همراه چند داستان و شعر از همينگوي به كتابخانه و موزه جان اف كندي در بوستون اهدا شده است. در ميان اين نامه چرك نويس سه داستان شامل به راه خرابات، در چوب تاك، شير خوب و داستان گاو... ديده مي شود.
006945.jpg

• ادوارد سعيد و ادبيات
فرهنگ امپرياليسم كتابي است كه از سوي نشر توس براي نخستين بار منتشر مي شود. اين كتاب نوشته نويسنده متفكر فلسطيني الاصل ادوارد سعيد است. ادوارد سعيد در كتاب فرهنگ و امپرياليسم، مطالب مقايسه اي دارد بين آثار مهم ادبي جهان و نقش و تأثير امپرياليسم در آنها. او در يكي از اين مقايسه ها به ادبيات ايران نيز مي پردازد. از جمله نويسندگاني كه ادوارد سعيد به طور مقايسه اي آثار آنها و نقش امپرياليسم در آن ها را مورد بررسي و تحقيق قرارداده است كساني هستند چون آلبركامو، جين اوستين و كوندراي. اين كتاب در چهار بخش و ۴۸۰ صفحه تدوين شده است و اكبر افسري آن را ترجمه كرده است.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |