نگاهي به جهان داستاني سوزان هوواچ به بهانه انتشار رمان پنماريك ـ۱
وقتي كه «من» روايت مي كنم
|
|
مهدي يزداني خرم
ميلان كوندرا درجايي مي نويسد: تنها ادبيات است كه مي تواند ما را از بيرحمانه ترين و ملال آورترين جنبه زندگي، يعني روزمرگي دور كند. پنماريك رمان سترگ سوزان هوواچ را مي توان از نمونه اين آثار دانست. اثري كه من را در روزهاي عيد از حمله آمريكا، ملال تعطيلات و نكبت زنده بودن دور كرد.
رماني كه با سبك و سياق انگليسي يادآور اسكلت آثار كهنه كلاسيك به شمار مي آيد. اين اثر كه در اواخر سال گذشته منتشر شد با حجم نهصد و سي و شش صفحه اي خود داستان سه نسل ناآرام از يك خانواده قديمي انگليسي است. از نظر زماني اثر از اواخر قرن نوزده تا سال هاي بعد از جنگ دوم جهاني را روايت مي كند. اين رمان درواقع يك «خانواده تيبو» به سبك و فرم انگليسي و با همان جهان بيني خاص قصه انگليسي يعني روان شناسي بيروني و دروني آدم ها است. سوزان هوواچ به رشته اي از ادبيات داستاني انگليسي تعلق دارد كه شايد سرآغاز آن بزرگاني چون ديكنز و جورج اليوت باشند. هوواچ با حفظ تعليق داستاني و روايي ديكنز و روايت بومي جورج اليوت با نگاه به قصه اخلاقي و شبه ناتوراليستي تامس هاردي به جايي مي رسد كه در دوره قصه هاي كوتاه و ميني ماليستي رماني با ساختار فرمي «كلايسك» مي نويسد. هوواچ پيرو يك سنت است، اين سنت بنابر تعريف يكي از مطرح ترين انگليسي هاي ادبيات جهان يعني تامس هاردي اين چنين شكل مي گيرد: «هر داستاني بايد آن قدر نامعمول باشد كه به گفتنش بيارزد، ما داستان پردازان همگي دريانورداني كهنيم وهيچ يك از ما مجاز نيست مهمانان جشن عروسي را از كارشان بازدارد تا برايشان حكايتي بازگويد مگر آنگاه كه او چيزي براي روايت كردن داشته باشد كه به مراتب نامعمول تر از تجربه روزمره هر مرد يا زن معمولي باشد. » چنين ديدگاهي يعني قصه گويي براي تصوير زندگي ديگر اساس تيپ داستاني سوزان هوواچ را تشكيل مي دهد. او در پنماريك نقطه ثقلي بنا مي كند كه اين مركز (خانه اشرافي) راوي قصه آدم هاي او مي شود. مخاطب هوواچ بايد به اين نكته كه نويسنده نوعي منطق مدرن شخصي است توجه داشته باشد.
گزاره هاي اين منطق يعني نوعي همذات باوري با تاريخ انگليس، قهرمان زدايي و همچنين توجه عميق به ميزانسن تصويري موجب مي شود كه ما «چارچوبي» تعريف شده را لمس كنيم. اين چارچوب با دروني كردن مولفه هايي مانند زبان شخص يا لحن و همچنين تفكيك واقعه داستاني از واقعه شخصي مي كوشد زندگي درون متني اثر را در كنار زندگي برون متني يا حوادث تاريخي قرار دهد.
بنابراين برعكس رمان خانواده تيبو پنماريك تاريخ برون متني را نوعي تكرار دوار و هميشگي مي پندارد كه آدم هاي اثر آن را «مي پذيرند» اما دوگار در خانواده تيبو بيشتر به دنبال بازآفريني تاثيرتاريخ بر انسان فردگرا و صاحب ايدئولوژي فرانسوي است. با اين مقدمه دو محور اصلي را براي خوانش اثر پيشنهاد مي كنم:
۱ - من، او: داستان رمان همانطور كه بارها در مورد كلاسيك ها گفته ام در خلاصه نمي گنجد به طور اجمالي اثر روايت سه نسل از خانواده اي اشرافي است كه چند شاخه شده اند، عده اي از قبل حرامزادگي و تني چند به صورت قانوني متولد مي شوند.
دغدغه هاي هر يك روايت شده و در پايان رمان كوچكترين فرد از اين نسل روايت را پايان مي دهد. سوزان هوواچ براي ساختن يك اثر با پايه هاي روايي كلاسيك و تكنيك هاي مدرن به سراغ يك ترفند خاص داستاني مي رود. او پنج راوي براي اثر انتخاب مي كند كه هر يك از اين راوي ها در حين روايت خود فردي ديگر را برجسته مي كنند. اين ديگري از طريق ذهن راوي صاحب ارزش، ضد ارزش و به طور كل سازنده احساس مخاطب مي گردند. هوواچ با انتخاب اين فرد مورد بحث براي روايت بعدي نوعي آشنايي زدايي حسي مي آفريند كه سه ويژگي اصلي را در خود مستتر كرده است، نخست اينكه: ما به عنوان مخاطبي آگاه راوي را در سنجش ذهن خود قرار مي دهيم. او در كنار روايت جذاب داستاني خود با بخشي از تاريخ سلطنتي بريتانيا همسو مي شود. نويسنده در ابتداي هر فصل گوشه اي از روايت هاي تاريخي خاندان سلطنتي را بازگو مي كند و ما عين داستان او در شخصيت را مي بينيم.
پدر و محور خانواده مورخ است، هوواچ با آگاهي از معرفت ذهن مخاطب در قبال منطق خوانش كلاسيك نوعي سمبليسم پنهان را مي آفريند كه در آگاهي ذهن ما خلل وارد مي كند. اين سمبليسم و تاريخ نگاري از ايجاد گره محوري جلوگيري كرده و قهرماني نيز به وجود نمي آورد. وقتي روايت هر يك از شخصيت ها به اوج مي رسد و ما مي كوشيم تا او را پشتوانه و مولفه نخست روايت بپنداريم، روايت جديد آغاز مي شود. درواقع نويسنده رمانِ پنماريك، در اينجا گونه اي روان شناسي شخصيتي را بنا مي كند كه عناصر آن توسط منِ راوي، روايت «ديگري» و همچنين گزينش حسي مخاطب تكميل مي شوند. هر يك از اين پنج راوي صاحب جهان بيني خاصي در مورد جهان و ديگري هستند. اين جهان بيني متكثر محملي را مي سازد كه در عمق آن جامعه اشرافي بريتانيا در پروسه تاريخي بين سال هاي پاياني قرن نوزده و سال هاي ابتدايي بعد از جنگ دوم جهاني روايت شده است دومين مورد در اين مبحث توجه نويسنده به نگاه راوي به عنوان قصه گوي خود است اين قصه گوي كاملا كلاسيك باورهاي خود را به متن تحميل مي كند. به راحتي از انسان ديگر متنفر است و صبغه احساسي گزارش او در هجمه هولناك زمان رنگ مي بازد. او مي كوشد نامتعارف باشد و عشقِ او از جنس عشاق اليوت و يا خواهران برونته به نظر برسد ولي در پايان رمان درمي يابيم كه ايشان عين خودِ زندگي بوده اند و كاركردهاي شخص ايشان در كنار كاركردهاي زمان فيزيكي پروسه خود رنگ مي بازد. آدم هاي هوواچ آن چنان فرهيخته، يا قديس مأب و همچنين هيولا به نظر نمي رسند، آنها مي خواهند كه در دل روايت يا خانواده خود نقش اصلي را به دست بياورند اما محدوديت نگاه ايشان به جهان و شخصي بودن جهان بيني ذكر شده موجب نمي شود كه ما با ابرمردها و يكه تازاني در روايت داستاني برخورد داشته باشيم. ايشان با توجه به ذهنيت تاريخي اثر، نقش هاي خود را مي پذيرند و از تعريف خودِ روايتگر پرهيز مي كنند. آنها در دل قصه خود به تصويري تبديل مي شوند كه هر چه از آن دورتر شويم، بعد زماني بيشتري پيدا مي كند. درواقع آدم هاي هوواچ در دلِ متن تبديل به خاطره اي درون متني نمي شوند بلكه ما آنها را بعد از اتمام روايتشان به صورت متهماني مي بينيم كه نوبت دفاع ايشان از خود تمام شده است و منتظر راي دادگاه هستند! چنين تلقي اي دليل ادامه خوانش ما مي شود، منِ مخاطب مي كوشم با حفظ جايگاه خود به عنوان قهرمانِ اصلي ادبيات به اين آدم ها رنگ و لعاب حسي ببخشم. يا آنها را دوست دارم و يا از آنها نفرت دارم. با توجه به اين نكته كليدي پنماريك به صحنه اي تبديل شده كه انسان انگليسي نيمه اول قرن بيست از روايت زندگي شخصي خود به طرف روايت ذهن داستان پردازش مي رود.
نكته اينجا است كه تمامي اين آدم ها بين خود به عنوان شخص و وقايع بيروني به عنوان زندگي فاصله مي گذارند و شايد تباهي ايشان در همين بحث آشكار شود. سومين ويژگي را مي توان در رويارويي اين دو مولفه دانست: سوزان هوواچ به يك بوميت منحصربه فرد و هميشگي بريتانيايي معتقد است. ساختارهاي اين بوميت چنان است كه جهان را بين انگليسي ها و ديگران تقسيم مي كند. اين بوميت در جنگ نيز وظيفه خود را مي داند و برعكس نگاه انتقادي و متكثر فرانسوي به جنگ به عنوان يك فاجعه نگاه نمي كند. آدم هاي آن در برابر ارزش ها تعريف هاي خود را دارند. «آدرين» به حرامزادگي خود صحه مي گذارد و به آن عادت مي كند و اين ضدارزش ناخواسته، خواسته هاي او را از جهان كاهش مي دهد و يا «فيليپ» به عنوان اصيل ترين اشرافي متن عاشق زمين و معادن آن است. او از ديگري و برادر ناتني نفرت دارد. زن انگليسي رمان نيز سايه اي از ملكه ويكتوريا است. زني كه احساس مادر بودن خود را در گرو قدرتمند بودنش مي پندارد. پس ما با فضايي روبه رو هستيم كه به شدت سنتي است وآدم ها از جنس اين سنت چند صد ساله هستند. زيبايي نوشته هوواچ به همين اصل برمي گردد.
چنين آدم هايي مي خواهند با جبر تاريخ بالاي سرشان كه برايشان تكليف مشخص كرده گلاويز شوند. وقتي ايشان از درون خود روايت مي كنند ما با انبوهي از ايده ها و خواسته هاي متعدد روبه رو هستيم، خواسته هايي كه «حق» را به راوي مي دهند. اما در حين روايت ديگران از راوي قبلي تصوير احساسي ما از او سلب مي شود و درمي يابيم به هر حال با يك انگليسي صاحب چارچوب و شناخته شده روبه رو هستيم. فردي كه در قالب زمان زندگي مي كند، به قول اي ام فورستر در جنبه هاي رمان: «زندگي روزمره در اصل هرچه باشد از دو زندگي تشكيل شده است. زندگي در قالب زمان و زندگي در قالب ارزش ها ـ و رفتار ما نيز مبين تابعيتي است دوگانه. » اين گفته فورستر دقيقاً در مورد نوع رئاليسم پنماريك صدق مي كند.
روايت هاي من گو در قالب ارزش هاي ساخته شده خود صورت گرفته اند و در اين پروسه انسان سوزان هوواچ صاحب عمق مي شود. ما مي توانيم غرايز او را ببينيم و از زبان او به يك ايدئولوژي درون متني دست پيدا كنيم. اما اين قالب ارزشي تا وقتي دوام دارد كه راوي بتواند حرف بزند و خود را گزارش كند. با طي شدن زمان روايت او قالب زماني و يا تاريخي از قالب ارزشي او پيشي مي گيرد. در نگاه هوواچ قالب زماني همان تكرار تاريخي و يا جبر زماني حاكم بر آدم ها است. چيزي كه آنها از آن مي هراسند. چيزي كه عمق ارزشي ايشان را مي شكند و آنها را تبديل به انسان هايي مانند بقيه مي كند. تاريخ بر آنها حمل شده و نوبت به ديگري مي رسد. ۲ ـ يك عكس يادگاري: اين آدم ها با اين مشخصات براي ما تعريف مي شوند. سيستم روايت از زندگي اشرافيت كهنه بريتانيا تبديل به حكايتي از ذهن، رو به قهقراي انسان ها مي رود با اين حال آدم هاي هوواچ با مرگ خود جنبه ديگري را مي آفرينند. نويسنده با استفاده از رنگ آميزي و حس داستان هاي قرن ۱۸ (شاهكاري مانند تام جونز) حال و هوايي رمانتيك مي سازد كه در دل اين رمانتيسيسم باورهاي استعاري و تغزلي جاي ويژه اي دارند. همانطور كه گفتم مكان داستاني اثر به مانند اخلاق انگليسي از دنياي پيرامون خود جدا است. سياست، جنگ و. . . چيزي است كه ربطي به آنها ندارد.
كشته شدن در جنگ شايد يك تكليف باستاني باشد بنابراين روحيه متن جوري ساخته مي شود كه ما انتظار قصه اي انتقادي را نداريم. رمانتيسيسم هوواچ در اينجا زاده مي شود روايت زندگي از آغاز تا مرگ مولفه هاي اين رمانتيسيسم شامل حضور راوي به عنوان مولف.
|