هر كسي يك دوربين ديجيتال دارد يك عكس مي گيرد بدون اينكه هيچ اطلاعي راجع به عكاسي به عنوان يك هنر و يك صنعت داشته باشد
به گمانم تابستان ۱۳۸۱ بود كه به آقاي رضا نوربختيار پيشنهاد كردم به بهانه انتشار مجموعه عكس زيباي «زاينده رود، از سرچشمه تا مصب»، با او به گفت وگو بنشينيم. بختيار عكاس درس خوانده و با تجربه اي است كه پس از آموختن حرفه عكاسي در يكي از معتبرترين دانشگاه هاي انگلستان به ايران بازگشت و علي رغم ۳۵ سال كار حرفه اي و آموزش اين فن - هنر به ديگران، به دليل پرهيز از آوازه گري و خودنمايي و دوري از سليقه هاي بازاري، جز اهل فن، كمتر او را مي شناسند. با اينكه او دانش و تجربه كم نظيري در عكاسي و مباحث نظري و فناوريِ مربوط به آن دارد، و آثار نسبتاً فراواني هم از او چاپ شده، اما احساس مي كنم كه قدرش هنوز ناشناخته مانده است. به هر جهت، به همين دلايل، و به دليل اينكه مجموعه «زاينده رود، از سرچشمه تا مصب» را خيلي دوست داشتم، فكر كردم خوب است در گفت وگويي با او از ظرايف و ظرفيت هاي كارش بيشتر آگاه شويم. موضوع را با او در ميان گذاشتم كه بالاخره پذيرفت؛ و قرار شد براي اينكه نگاه سومي هم در كار باشد، از آقاي محمد رحيم اخوت بخواهيم در گفت وگوي ما شركت كند. هر سه نفر اصفهاني هستيم و در دلبستگي به اين شهر، و فضا و فرهنگ آن، وجه اشتراك داريم؛ اما حوزه فعاليت فرهنگي هر كدام متفاوت است. من در سينما، بختيار در عكاسي، و اخوت داستان نويس و منتقد شعر و داستان.
زاون - بهمن ۱۳۸۱
• اخوت ـ اگر صلاح بدانيد من پيشنهادم اين است كه شما از سوابقتان، سوابق حرفه اي تان در ايران شروع كنيد. چون من يادم است كه حداقل از سي وپنج سال پيش از طريق مطبوعات با نام و آثار آقاي بختيار آشنا بوديم. اگر موافقيد از اين زمان شروع كنيد. برگشتيد به ايران و اولين استوديوي حرفه اي عكاسي را يادم است كه در تهران تأسيس كرديد و اگر درست بگويم بيشتر هم رشته تان پرتره بود انگار. تا آنجايي كه ما حداقل از طريق مطبوعات مي ديديم.
وقتي به ايران برگشتم (مجبورم شكسته نفسي را كنار بگذارم، دوست ندارم تعريف كنم از اين قضيه) ولي اين حرفه اي كه من آموخته بودم، اينجا نبود و اينكه مي فرماييد پرتره، در حقيقت رشته من عكاسي تبليغات بود و چون كه اينجا مُد نبود و هنوز هم نيست من طبيعتاً به تبليغات رو آوردم و يك مقدار پُرتره. شروع كارم با شركتي بود به نام فاكوپا كه آنجا با نعمت حقيقي آشنا شدم و اين ادامه پيدا كرد. كاري كه آنجا بود خيلي جالب بود براي اينكه براي اولين بار تعدادي از نويسندگان و روشنفكرهاي معروف ايران (كه حالا شايد دوست ندارند من اسمشان را بياورم ولي خيلي از آنها معروف هستند و يك طوري رفتار مي كردند كه اسمشان گفته نشود. من هم اين قضيه را حفظ مي كنم) با آقاي هرمزي كار مي كردند و باري اولين بار بود در تاريخ ايران در حقيقت آن چيزي كه به آن كاپي مي گويند (به انگليسي يعني آن نوشتاري كه با تبليغات مي آيد) اينها مي نوشتند. (يادتان است مثلاً: يا گُنهم پاك كن / يا بزنم دستبند براي سرشور كمند) ولي آن كاري كه ما شروع كرديم - كه خيلي هم سيستماتيك و براي من خيلي جالب بود كه در ايران، آن زمان اين كار را مي كردند - يكسري تبليغات بود براي مبارزه با بيسوادي، كه به آنها مي گفتند پ ۶. طراحش پرويز كلانتري بود كه او ابايي نداشت كه اسمش گفته بشود ولي نوشته هايش را خيلي آدم هاي صاحب نام معروفي كه از شعرا و نويسندگان و مترجمين مشهور زمان ما بودند كار مي كردند. اين دقيقاً پاييز سال ۱۳۴۵ بود. من اينجا كار مي كردم و آقاي انور هم يك تشكيلاتي داشت كه با او همكاري مي كردم و اين خيلي نپاييد. و من يك آتليه اي درست كردم به نام ريجنسي كه چند نفر ديگر بودند كه هم سن و سال خودم بودند. به هر حال كار عكاسي حرفه اي را شروع كردم. فلش الكترونيك كه به آن فلاش چتري مي گفتند آن زمان نبود. ما از انگليس آورديم. و همين طور دوربين بزرگ، دوربين فني و. . . كارمان خوب بود. فقط اشكال ما اين بود كه - اشكالي كه هميشه ما ايرانيان داريم - يك گروه مدتي كه با هم كار مي كنند نمي توانند با همديگر ادامه بدهند.
• زاون قوكاسيان - ريجنسي، اسم فرنگي است.
بله، اسمش فرنگي بود.
• اخوت - بعد از اين دوره چه شد؟ يعني شما قبل از اينكه باز به اصفهان برگرديد. چون تا آنجا كه يادم مي آيد. . .
من بعد از انقلاب آمدم [اصفهان. در تهران] تصميم گرفتم كه يك جاي مستقل درست كنم. يك استوديويي در خيابان كاخ آن زمان درست كرديم كه من خودم تنها بودم. نعمت حقيقي هم گاهي اوقات با من كار مي كرد. من عكاسي تبليغاتي مي كردم و يكسري فيلم هاي تبليغاتي درست مي كردم كه اسمش استوديو ۲۰۰۰ بود. بعد يك اتفاقي كه بايد مي افتاد، افتاد. براي اينكه من كارم را بلد بودم ولي زندگي در جامعه ايران را خوب نمي دانستم. يعني در حقيقت آن چيزي كه به آن بيزينس مي گويند، قسمت اقتصادي كار را نمي دانستم و ضرر كردم. سال ها بعد يك آقاي خارجي حرف جالبي زد كه ته ذهن من ماند. گفت كه اين چيز را من نفهميدم: كه وقتي يك ايراني مي گويد آره، آيا آره است، نه است، شايد است و. . . و اين خُب باعث ضرر ما شد. به طوري كه مجبور شدم استوديو را رها كنم و مدتي هم ناراحت بودم. جوان بودم، بيست و هفت سالم بود. بعد با مرتضي مميز و فرشيد مثقالي و معصومي كه يك تشكيلاتي داشتند توي خيابان ثريا يا سميه، به اسم چهل و دو، آنجا مدتي كار كردم. تو گروهمان، همه مان كار خودمان را بلد بوديم. بعد از آنجا من به مؤسسه اطلاعات رفتم و مسئول قسمت عكاسي و آموزش به عكاس هاي باسابقه آنجا شدم كه هم جالب بود و هم سخت. من از تمام آنها جوانتر بودم و هميشه سعي مي كردم يك طوري رفتار كنم كه بين سال ها و زماني كه آنها گذرانده اند با اطلاعات كمي كه من دارم هماهنگي ايجاد شود. يادم است روزي كه قرار بود نورسنجي را برايشان بگويم، آقاي مدير فني آنجا سعي داشت آنها را مجبور كند كه بيايند سر كلاس، ولي هميشه يك جوري شانه خالي مي كردند. اين هم براي من خيلي عجيب بود. من هنوز با اينكه ۶۲ سال دارم علاقه مندم چيز ياد بگيرم. آن روز كه داشتم مبحث نورسنجي را مي گفتم يكي از آنها بلند شد و گفت ببين پسرجان من از آن زماني كه تو بچه بودي عكاسي مي كردم، الان مي توانم بگويم اينجا چه ديافراگمي بگذارم، چه سرعتي بگذارم، گفتم خُب چقدر؟ گفت: ديافراگم ۱۱ روي يك سي ام، بعد از او پرسيدم با چه فيلمي؟ چون حساسيت فيلم ها فرق مي كند، و او خيلي برآشفت. خاطرات مختلفي از اين داستان دارم كه يك بار يك دستگاهي از آلمان آورده بوديم كه اسلايد را ظاهر مي كرد. روزنامه ها عكاسي رنگي، آورده بودند و بايد كه اسلايد سريع ظاهر و چاپ مي شد. من يكسري اسلايد گرفته بودم كه با دستگاه هليوگراور چاپ بشود روي جلد اطلاعات هفتگي و مثل اينكه اطلاعات بانوان. وقتي كه عكاسي كردم نيمه هاي شب عكاسي تمام شده بود، آمدم ظاهر كنم يكدفعه فكر كردم كه بهتر است داروهاي اسلايد را عوض كنم. داروهاي اسلايد را كه شش - هفت مرحله بود، عوض كردم و فيلم ها را ظاهر كردم صبح شده بود كه دادم به گراوورسازي و به خانه آمدم. ولي داروهايي كه آنجا بود توي قفسه هايش بود. يكي از آن عكاس ها رفته بود كه با آن داروها فيلم ظاهر كند، رو داروهايي كه آماده شده بود كه من فيلم هاي اولم را ظاهر كنم، توي تمام آنها داروي ثبوت ريخته بودند. يعني همه خراب شده بود و براي من خيلي عجيب بود كه چرا بايد اين كار را بكنيم. هنوز هم براي من مسئله است، تلخ است.
• اخوت - آقاي بختيار، ما مي خواهيم به اصفهان برسيم و اين كارهايي كه شما اخيراً در مورد اصفهان كرده ايد، دو تا مجموعه اي كه راجع به خود اصفهان هست و يكي ديگر مهمانسراي عباسي و ديگري زاينده رود، از سرچشمه تا مصب.
من پنج كتاب راجع به اصفهان چاپ كردم كه اولين آنها اصفهان موزه هميشه زنده است. بعد از آن كتابي به سفارش فولاد مباركه كار كردم به اسم اصفهان شهر صنعت و هنر. بعد مهمانسراي عباسي را به سفارش بيمه ايران كه مالك هتل است. بعد از آن يك كتاب به نام اصفهان شهر صنعت و هنر.
دو تا كتاب براي فولاد مباركه كار كردم. طبيعتاً راجع به اصفهان بود ولي گوشه چشمي به صنعت و فولاد مباركه داشت، كار خوبي هم بود، كار فرهنگي بود. در حقيقت آنها شركتشان را اين طوري مي خواستند نشان بدهند و به مهمان هايشان اين كتاب را مي دادند البته قسمت بيشترش اصفهان است و صنعت بومي اصفهان و بعد يك معرفي از فولاد مباركه در كنار اصفهان. آخرين كارم كتاب زاينده رود است.
• اخوت - يعني مي بينيم كه شما برخلاف بعضي از اين مجموعه ها و آلبوم هايي كه درمي آيد صرف اينكه يك شهر مدنظرتان باشد و همين طور در جنبه هاي مختلفش كار بكنيد، نبوده. يعني هر كدام از كارهاي شما يك خط و ربط كاملاً مشخصي دارد. اصفهان موزه هميشه زنده عمدتاً به معماري تاريخي اصفهان مي پردازد و به آن آثاري كه مي تواند آثار موزه اي يعني آثار تاريخي باشد. يا مهمانسراي عباسي همين طور يك هتل با تمام - به اصطلاح - ارزش هايي كه در آن نهفته است. هتل خاصي است، شكي در آن نيست. يا اصفهان و صنعت، يا رودخانه زاينده رود. و اين خيلي ارزش مهمي است كه يك كسي وقتي روي يك عرصه خيلي گسترده كار مي كند، يك موضوع خاص را دنبال كند. يعني پراكنده كاري نمي كند. ممكن است شما صدها عكس بگيريد ولي توي اين مجموعه نمي آوريد. آن عكس هايي را مي آوريد كه در جهت آن هدف مطالعاتي شما باشد. با همه اينها سوالي كه هميشه براي من مطرح بوده اين است كه آدم ها، شيوه هاي زندگي، جمع ها، يعني حضور انسان، در كارهايتان خيلي نيست. حداقل در اين كارهايي كه چاپ شده. و اين براي من خيلي عجيب است. كسي كه قبلا پرتره كار مي كرده نه فقط پرتره حتي فيگور كار مي كرده، . . .
من كار روزنامه نگاري هم كرده ام البته در كار ژورناليستي من خيلي طالبش نيستم براي اينكه استعدادش را ندارم. در كار عكاسي ژورناليستي، عكاسي روزنامه نگاري، . . .
• اخوت - بحث عكاسي ژورناليستي يك بحث جداست. اما بحث رخنه كردن در جمع، رخنه كردن در انسان، يعني فضاي بدون انسان يك فضاي تهي است. من مي خواهم بدانم آيا هيچ وقت فكر كرده ايد كه. . . اولا دو تا سوال دارم آيا غير از اينهايي كه چاپ شده در آرشيوتان، عكس هايي كه نگاه عكاسي به انسان و رفتار او باشد، و روان شناسي او، اعم از روان شناسي فردي و روان شناسي اجتماعي، آيا اين در كارهاي شما هست؟ و اگر نيست، آيا هيچ وقت فكر كرده ايد كه چرا؟
|
|
اين سوال شما را [اين طور جواب مي دهم: ] اولين بار من مجموعه اي از عكس هاي اصفهان را با خودم به انگليس برده بودم و رفته بودم توي انجمن عكاسان انگليس. برحسب تصادف رفتم. مسئول آنجا از من خواست كه عكس ها را ببيند. عكس ها را نگاه كرد و اين سوال را كرد: گفت آيا اين يك موزه است يا يك شهر؟ كه من اين را به احمد [ميرعلايي] گفتم كه اسم اين كتاب شد. ولي در مورد معماري ارزشمند اصفهان من فكر كردم كه اگر فرض كنيد مسجد شيخ لطف الله را با چند تا از اين بچه ها كه شكلك درمي آوردند، بگيريم خيانت كرده ايم به اين معماري. آدم هايي كه حضور داشتند در اثرشان هستند. اگر ما مثلا مسجد جامع اصفهان كه يك شاهكار بي نظير است و يك شاهكار معماري است كه طي هزارسال شكل گرفته و با اينكه هر قسمتي از آن با چند صد سال فاصله ساخته شده به عنوان يك مجموعه شما از آن لذت مي بريد وقتي اينها را عكاسي مي كنيد در حقيقت آن آدم هاي بي نظيري كه اينجا را به وجود آوردند توي اثرشان هستند. حالا من چرا يك آدم بيخودي را اينجا بگذارم؟
جلوي اين ساختمان، مهمانسراي عباسي هم همين طور، ما آدم ها را به اسم معرفي كرديم. اين آقاي چايچي است اين آقاي ابراهيميان است. چه كسي گچ كاري كرده، آقاي ذوفن اينها را ساخته، راجع به آنها صحبت كرديم. نظر پوپ را هم كه آمده اينجا را ديده، آورديم.
• اخوت - من مي خواستم برسيم به همين كه اينجا هم يك نگاه حاكم است. يعني يك اتفاق نيست. يعني شما آگاهانه پرداخته ايد به آن كاري كه از انسان ماندگار شده و با همين نگاه هم به سراغ زاينده رود مي رويد: زاينده رود از سرچشمه تا مصب.
اگر كه دوام بياورم، من زندگي ام از همين كارهاي تجاري مي گذرد كه توانسته ام تو عكاسي بمانم. عكس از ماشين آلات و اشياي تجاري مثل قفل و كليد. ولي كتاب ها را جز آنهايي كه سفارش مي دهند براي دل خودم مي كنم و اميدوارم اگر كه تا چند سال ديگر سيستم فيزيكي ام همين طور كه هست سرپا باشد دو تا كار ديگر بكنم. يكي يك كتاب كه البته زحمتش را اگر قبول كنيد به شما خواهم داد. مي خواهم يك كتاب مرجع عكاسي درست كنم كه فكر مي كنم پانصد - ششصد صفحه هم مي شود. از اول تكنيك عكاسي آنچه كه هست، چون آمدن ديجيتال در حقيقت عكاسي را لوث كرده.
هر كسي يك دوربين ديجيتال دارد يك عكس مي گيرد، بدون اينكه هيچ اطلاعي راجع به عكاسي به عنوان يك هنر و يك صنعت داشته باشد. چون دوربين ديجيتال فقط مي تواند يك كار ساده اي انجام بدهد. يك چيزي را ضبط بكند. ولي پشت عكاسي يك فرهنگ هست كه از هنر رنسانس ادامه دارد تا اختراع عكاسي در صد و هفتاد سال پيش، كه نقره در حقيقت به عنوان يك صفحه حساس بوده. يكي اين كار را مي خواهم بكنم و يكي هم جواب شما. من دوستاني داشته ام و هنوز خوشبختانه دارم كه در جامعه فرهنگي ايران شاخص بوده اند. از اينها من پرتره گرفتم. يك سري از آنها جوان بودند و حالا پير شدند.
من اميدوارم كه بتوانم يك مجموعه از اين دوستاني كه در اين چند دهه با هم آشنا بوديم، حالا معمار بودند، نويسنده بودند، نقاش بودند، . . . نگاه من از آنها. البته مي خواهم كه تمام اينها سياه ـ سفيد باشد. اين كار را هم خيلي وقت پيش شروع كردم، ولي به دلايلي ماند. دوست دارم اين كار را هم تمام كنم.
• اخوت ـ كارهايي كه در آينده خواهيد كرد بحثش جدا. اين زاينده از سرچشمه تا مصب، . . . مي توانم سوال بكنم كه شما اولاً چند بار اين مسير را طي كرديد تا حاصل كار اين شد؟ ثانياً حدوداً چه تعداد عكس در آرشيو شما هست كه اين تعداد از آنها به صورت كتاب در آمده؟ چون زحمت هاي زيادي كشيده ايد كه من خبر دارم و همه دوستاني كه از نزديك شما را مي شناسند. اينكه شما هيچ وقت سهل انگار و ساده گير نيستيد. يعني پشت قضيه خيلي بيشتر از آن چيزي است كه عرضه مي شود. من دوست دارم به يك نوعي و مختصري از اين جنبه كار بگوييد.
زاينده رود را كه مي دانيد چند كيلومتر است؟ نزديك چهارصد كيلومتر است. يعني دويست كيلومتر آن تا اصفهان مي آيد و دويست كيلومتر هم از اينجاست تا مرداب گاوخوني. زماني كه من اين كار را شروع كردم سه ـ چهار بار اين مسير را رفته بودم. قبل از اينكه شروع كنم. بعد يك جيپ نو خريدم كه فقط فاصله اصفهان ـ تهران را آمد، كه آن هم چهارصد كيلومتر مي شود. زماني كه اين كتاب تمام شد كيلومترشمار جيپ ۴۲۴۰۰ كيلومتر را نشان مي داد.
• اخوت ـ يعني چهارصد كيلومتر آن را كه كم كنيم بقيه را شما در اين مسير رفته ايد.
بله، در فصول مختلف. دقيقاً پنج سال. غير از عكاسي هوايي كه دو تا سفر با هلي كوپتر داشتم. و تعداد عكس هايي كه گرفتم زياد است. يك فايل بسيار بزرگي است و نشمردم. بايد چندين هزار عكس باشد. كه از اينها من صد تا را استفاده كردم.
• قوكاسيان ـ من مي خواستم در مورد تصوير آخر كتاب سوال كنم.
همه به من مي گفتند كه بايد خرابي زاينده رود و از بين رفتنش را نشان بدهم. اصولاً سيستم تفكر من اين است كه دوست ندارم زوال و نابودي چيزي را ببينم [و نشان بدهم. ] هميشه دوست دارم اصفهاني را كه نشان مي دهم در بهترين وضعيتش باشد. هيچ كدام ساختمان ها شايد رنگ و لعابي كه در كتاب هايم هست نداشته باشد؛ و اينكه خداي ناكرده يك وقت اين زاينده رود از بين برود كه رفتنش يعني پايان تمام فرهنگي كه طي قرون در اين شهر به وجود آمده. مي خواستم با اين عكس ها يك هشدار را نشان بدهم.
• قوكاسيان ـ يك اشاره اي كه الان تو صحبت هاي رحيم بود كه شما اشاره كرديد در مورد حضور كاراكترها در عكس. ولي يادتان است شما تو آن فيلم اشاره كرديد به آن عكس معروف بازار و ميوه فروش. من فكر مي كنم شما اين توضيح را نداديد ولي همه جا هم دوست نداريد كه آدم ها نباشند. يعني در حقيقت در آن عكس با اصرار رويش ميزانسن را مي چينيد.
بله، ولي آنها در حقيقت در خدمت آن فضا هستند آنها خودشان به تنهايي رلي بازي نمي كنند.
• قوكاسيان ـ خب رحيم هم تقريباً همين را گفت كه اينها كمك مي كنند شايد به آن فضا.
آن خاطره اي از كودكي من بود كه بازسازي شد. يعني در حقيقت مثل فيلم هاي شما يك ميزانسن دارد من به عكاسي اتفاقي اصلاً اعتقاد ندارم. يعني در عكاسي اولين حرف را تكنيك مي زند و بعد فكري كه پشت آن است بايد پياده بشود. اين است كه كار عكاس حرفه اي را جدا مي كند از يك عكاس آماتور.
يعني بايد فضا را بشناسيد، نور را بشناسيد، و زبان دوربين را بشناسيد. من به بچه هايي كه درس مي دهم همين را مي گويم كه فرض كنيد همان عكس بازار، اگر يك آماتور بخواهد آن عكس را بگيرد چون كه زبان دوربين را نمي داند و فقط چشمش مي بيند اگر عكسي را بگيرد يا آن نورها هست و تمام بازار سياه شده يا بازار هست و آن نورها ديگر نيست. من در حقيقت تصويري از كودكي را ترجمه كردم به زبان دوربين. در تمام اين عكس هايي كه شما مي بينيد اين كار شده است. براي اينكه همان طور كه مي دانيد آنچه چشم ما مي بيند دوربين نمي تواند به آن گونه ببيند. اين است كه ما بايد اين آگاهي را داشته باشيم كه چگونه آنچه را كه مي بينيم ترجمه كنيم به زبان دوربين.
• اخوت ـ در هنر من قايل به يك عنصر ديگري هستم كه قاعدتاً شما قايل نيستيد، و آن همين عنصر اتفاق است. به اين معنا نيست كه هنرمند خودش را دست اين اتفاق بدهد، ولي از اين اتفاق هم بايد بهره برداري بكند. يعني گاردش را به قول معروف قبل از پديد آوردن اثر نبندد نسبت به آن چيزي كه توي هنر، حداقل هنر ايراني، به آن بداهه پردازي مي گوييم. يعني آنچه كه ناگهان به وجود مي آيد. من مي خواهم بدانم شما تا چه حد به اين بداهه پردازي در كار هنري تان، علاوه بر آن تفكر، علاوه بر آن اشراف به مصالح و ابزار، تا چه حد به اين بداهه پردازي اهميت مي دهيد؟
من يكي از علاقه مندان كارتيه برسون هستم به نظر من عكس هاي هنري كارتيه برسون يك شاهكار است. هميشه سعي كرده ام كه مجموعه كارهايش را ببينم. هر وقت خارج رفتم، اگر كه نمايشگاهي بوده، خودم را رسانده ام كه اصل كار را ببينم. ولي شايد در من اين استعداد نيست. نه اينكه رد بكنم. هر كسي به نظر من بايد در كارش، (خودتان بهتر مي دانيد) در آن محدوده داستان نويس، شاعر، معمار، خط خودش را برود. و اگر هم بخواهد تقليد كند به نظر من كار عبثي است. من نمي توانم كارهاي برسون را تقليد كنم. آن استعداد را ندارم. عكس هايي كه مثلاً آقاي كسرائيان از اصفهان گرفته يك ديد ديگري را دنبال كرده. كارهاي آقاي كسرائيان عكس هاي ايران، كردها، حتي كاري كه براي تخت جمشيد كرده (كه البته آن جداست) او يك نگاه ديگري دارد. او هميشه مثل يك جامع شناس به قضيه نگاه مي كند. من اين طور نيستم.
• اخوت ـ يعني شما در واقع نسبت به اتفاقاتي كه در لحظه مي افتد؛ به دليل نگاه خودتان، اعتقاد نداريد كه دنباله رو آن اتفاقات باشيد. يعني همان بديهه پردازي؟
بله، در مورد بديهه پردازي نه، استعدادش را ندارم. ولي از كارهاي برسون هميشه لذت برده ام. كارش را اصلاً رد نمي كنم. آن يك ديدگاه خاصي است. مثل اينكه مكتب هاي مختلف نقاشي هست. شما ممكن است كه همه را دوست داشته باشيد، يا تعداد زيادي را دوست داشته باشيد، همان طور كه. . .
اخوت ـ يعني در واقع ارزش كار شما اين است كه در عين حال كه گونه هاي مختلف رفتار هنرمندانه را مي فهميد و برايش ارج قايل هستيد هيچ وقت خودتان را دست چيزي كه از درون خود شما سرچشمه نگرفته نمي دهيد.
يعني نمي خواهيد تقليدي بكنيد از گونه هاي مختلف ديگر كه ممكن است خيلي هم دوست داشته باشيد. راحت ترين چيز اين است كه شايد استعدادش را ندارم. يعني فكر مي كنم كه يكي از بدترين بلاها براي كسي كه كار هنري مي كند اين است كه بخواهد از يك الگوي موفق تقليد كند. در صورتي كه استعدادش را نداشته باشد؟ حالا هر چيزي باشد. [هنرمند] بايد ديد و تكنيك خودش را داشته باشد. كما اينكه اگر كسي از من تقليد بكند، كه كرده اند، خيلي جالب نبوده.
ادامه دارد