|
|
|
|
|
|
نگاهي به جهان داستاني سوزان هوواچ به بهانه انتشار رمان پنماريك ـ۱
وقتي كه «من» روايت مي كنم
|
|
مهدي يزداني خرم
ميلان كوندرا درجايي مي نويسد: تنها ادبيات است كه مي تواند ما را از بيرحمانه ترين و ملال آورترين جنبه زندگي، يعني روزمرگي دور كند. پنماريك رمان سترگ سوزان هوواچ را مي توان از نمونه اين آثار دانست. اثري كه من را در روزهاي عيد از حمله آمريكا، ملال تعطيلات و نكبت زنده بودن دور كرد.
رماني كه با سبك و سياق انگليسي يادآور اسكلت آثار كهنه كلاسيك به شمار مي آيد. اين اثر كه در اواخر سال گذشته منتشر شد با حجم نهصد و سي و شش صفحه اي خود داستان سه نسل ناآرام از يك خانواده قديمي انگليسي است. از نظر زماني اثر از اواخر قرن نوزده تا سال هاي بعد از جنگ دوم جهاني را روايت مي كند. اين رمان درواقع يك «خانواده تيبو» به سبك و فرم انگليسي و با همان جهان بيني خاص قصه انگليسي يعني روان شناسي بيروني و دروني آدم ها است. سوزان هوواچ به رشته اي از ادبيات داستاني انگليسي تعلق دارد كه شايد سرآغاز آن بزرگاني چون ديكنز و جورج اليوت باشند. هوواچ با حفظ تعليق داستاني و روايي ديكنز و روايت بومي جورج اليوت با نگاه به قصه اخلاقي و شبه ناتوراليستي تامس هاردي به جايي مي رسد كه در دوره قصه هاي كوتاه و ميني ماليستي رماني با ساختار فرمي «كلايسك» مي نويسد. هوواچ پيرو يك سنت است، اين سنت بنابر تعريف يكي از مطرح ترين انگليسي هاي ادبيات جهان يعني تامس هاردي اين چنين شكل مي گيرد: «هر داستاني بايد آن قدر نامعمول باشد كه به گفتنش بيارزد، ما داستان پردازان همگي دريانورداني كهنيم وهيچ يك از ما مجاز نيست مهمانان جشن عروسي را از كارشان بازدارد تا برايشان حكايتي بازگويد مگر آنگاه كه او چيزي براي روايت كردن داشته باشد كه به مراتب نامعمول تر از تجربه روزمره هر مرد يا زن معمولي باشد. » چنين ديدگاهي يعني قصه گويي براي تصوير زندگي ديگر اساس تيپ داستاني سوزان هوواچ را تشكيل مي دهد. او در پنماريك نقطه ثقلي بنا مي كند كه اين مركز (خانه اشرافي) راوي قصه آدم هاي او مي شود. مخاطب هوواچ بايد به اين نكته كه نويسنده نوعي منطق مدرن شخصي است توجه داشته باشد.
گزاره هاي اين منطق يعني نوعي همذات باوري با تاريخ انگليس، قهرمان زدايي و همچنين توجه عميق به ميزانسن تصويري موجب مي شود كه ما «چارچوبي» تعريف شده را لمس كنيم. اين چارچوب با دروني كردن مولفه هايي مانند زبان شخص يا لحن و همچنين تفكيك واقعه داستاني از واقعه شخصي مي كوشد زندگي درون متني اثر را در كنار زندگي برون متني يا حوادث تاريخي قرار دهد.
بنابراين برعكس رمان خانواده تيبو پنماريك تاريخ برون متني را نوعي تكرار دوار و هميشگي مي پندارد كه آدم هاي اثر آن را «مي پذيرند» اما دوگار در خانواده تيبو بيشتر به دنبال بازآفريني تاثيرتاريخ بر انسان فردگرا و صاحب ايدئولوژي فرانسوي است. با اين مقدمه دو محور اصلي را براي خوانش اثر پيشنهاد مي كنم:
۱ - من، او: داستان رمان همانطور كه بارها در مورد كلاسيك ها گفته ام در خلاصه نمي گنجد به طور اجمالي اثر روايت سه نسل از خانواده اي اشرافي است كه چند شاخه شده اند، عده اي از قبل حرامزادگي و تني چند به صورت قانوني متولد مي شوند.
دغدغه هاي هر يك روايت شده و در پايان رمان كوچكترين فرد از اين نسل روايت را پايان مي دهد. سوزان هوواچ براي ساختن يك اثر با پايه هاي روايي كلاسيك و تكنيك هاي مدرن به سراغ يك ترفند خاص داستاني مي رود. او پنج راوي براي اثر انتخاب مي كند كه هر يك از اين راوي ها در حين روايت خود فردي ديگر را برجسته مي كنند. اين ديگري از طريق ذهن راوي صاحب ارزش، ضد ارزش و به طور كل سازنده احساس مخاطب مي گردند. هوواچ با انتخاب اين فرد مورد بحث براي روايت بعدي نوعي آشنايي زدايي حسي مي آفريند كه سه ويژگي اصلي را در خود مستتر كرده است، نخست اينكه: ما به عنوان مخاطبي آگاه راوي را در سنجش ذهن خود قرار مي دهيم. او در كنار روايت جذاب داستاني خود با بخشي از تاريخ سلطنتي بريتانيا همسو مي شود. نويسنده در ابتداي هر فصل گوشه اي از روايت هاي تاريخي خاندان سلطنتي را بازگو مي كند و ما عين داستان او در شخصيت را مي بينيم.
پدر و محور خانواده مورخ است، هوواچ با آگاهي از معرفت ذهن مخاطب در قبال منطق خوانش كلاسيك نوعي سمبليسم پنهان را مي آفريند كه در آگاهي ذهن ما خلل وارد مي كند. اين سمبليسم و تاريخ نگاري از ايجاد گره محوري جلوگيري كرده و قهرماني نيز به وجود نمي آورد. وقتي روايت هر يك از شخصيت ها به اوج مي رسد و ما مي كوشيم تا او را پشتوانه و مولفه نخست روايت بپنداريم، روايت جديد آغاز مي شود. درواقع نويسنده رمانِ پنماريك، در اينجا گونه اي روان شناسي شخصيتي را بنا مي كند كه عناصر آن توسط منِ راوي، روايت «ديگري» و همچنين گزينش حسي مخاطب تكميل مي شوند. هر يك از اين پنج راوي صاحب جهان بيني خاصي در مورد جهان و ديگري هستند. اين جهان بيني متكثر محملي را مي سازد كه در عمق آن جامعه اشرافي بريتانيا در پروسه تاريخي بين سال هاي پاياني قرن نوزده و سال هاي ابتدايي بعد از جنگ دوم جهاني روايت شده است دومين مورد در اين مبحث توجه نويسنده به نگاه راوي به عنوان قصه گوي خود است اين قصه گوي كاملا كلاسيك باورهاي خود را به متن تحميل مي كند. به راحتي از انسان ديگر متنفر است و صبغه احساسي گزارش او در هجمه هولناك زمان رنگ مي بازد. او مي كوشد نامتعارف باشد و عشقِ او از جنس عشاق اليوت و يا خواهران برونته به نظر برسد ولي در پايان رمان درمي يابيم كه ايشان عين خودِ زندگي بوده اند و كاركردهاي شخص ايشان در كنار كاركردهاي زمان فيزيكي پروسه خود رنگ مي بازد. آدم هاي هوواچ آن چنان فرهيخته، يا قديس مأب و همچنين هيولا به نظر نمي رسند، آنها مي خواهند كه در دل روايت يا خانواده خود نقش اصلي را به دست بياورند اما محدوديت نگاه ايشان به جهان و شخصي بودن جهان بيني ذكر شده موجب نمي شود كه ما با ابرمردها و يكه تازاني در روايت داستاني برخورد داشته باشيم. ايشان با توجه به ذهنيت تاريخي اثر، نقش هاي خود را مي پذيرند و از تعريف خودِ روايتگر پرهيز مي كنند. آنها در دل قصه خود به تصويري تبديل مي شوند كه هر چه از آن دورتر شويم، بعد زماني بيشتري پيدا مي كند. درواقع آدم هاي هوواچ در دلِ متن تبديل به خاطره اي درون متني نمي شوند بلكه ما آنها را بعد از اتمام روايتشان به صورت متهماني مي بينيم كه نوبت دفاع ايشان از خود تمام شده است و منتظر راي دادگاه هستند! چنين تلقي اي دليل ادامه خوانش ما مي شود، منِ مخاطب مي كوشم با حفظ جايگاه خود به عنوان قهرمانِ اصلي ادبيات به اين آدم ها رنگ و لعاب حسي ببخشم. يا آنها را دوست دارم و يا از آنها نفرت دارم. با توجه به اين نكته كليدي پنماريك به صحنه اي تبديل شده كه انسان انگليسي نيمه اول قرن بيست از روايت زندگي شخصي خود به طرف روايت ذهن داستان پردازش مي رود.
نكته اينجا است كه تمامي اين آدم ها بين خود به عنوان شخص و وقايع بيروني به عنوان زندگي فاصله مي گذارند و شايد تباهي ايشان در همين بحث آشكار شود. سومين ويژگي را مي توان در رويارويي اين دو مولفه دانست: سوزان هوواچ به يك بوميت منحصربه فرد و هميشگي بريتانيايي معتقد است. ساختارهاي اين بوميت چنان است كه جهان را بين انگليسي ها و ديگران تقسيم مي كند. اين بوميت در جنگ نيز وظيفه خود را مي داند و برعكس نگاه انتقادي و متكثر فرانسوي به جنگ به عنوان يك فاجعه نگاه نمي كند. آدم هاي آن در برابر ارزش ها تعريف هاي خود را دارند. «آدرين» به حرامزادگي خود صحه مي گذارد و به آن عادت مي كند و اين ضدارزش ناخواسته، خواسته هاي او را از جهان كاهش مي دهد و يا «فيليپ» به عنوان اصيل ترين اشرافي متن عاشق زمين و معادن آن است. او از ديگري و برادر ناتني نفرت دارد. زن انگليسي رمان نيز سايه اي از ملكه ويكتوريا است. زني كه احساس مادر بودن خود را در گرو قدرتمند بودنش مي پندارد. پس ما با فضايي روبه رو هستيم كه به شدت سنتي است وآدم ها از جنس اين سنت چند صد ساله هستند. زيبايي نوشته هوواچ به همين اصل برمي گردد.
چنين آدم هايي مي خواهند با جبر تاريخ بالاي سرشان كه برايشان تكليف مشخص كرده گلاويز شوند. وقتي ايشان از درون خود روايت مي كنند ما با انبوهي از ايده ها و خواسته هاي متعدد روبه رو هستيم، خواسته هايي كه «حق» را به راوي مي دهند. اما در حين روايت ديگران از راوي قبلي تصوير احساسي ما از او سلب مي شود و درمي يابيم به هر حال با يك انگليسي صاحب چارچوب و شناخته شده روبه رو هستيم. فردي كه در قالب زمان زندگي مي كند، به قول اي ام فورستر در جنبه هاي رمان: «زندگي روزمره در اصل هرچه باشد از دو زندگي تشكيل شده است. زندگي در قالب زمان و زندگي در قالب ارزش ها ـ و رفتار ما نيز مبين تابعيتي است دوگانه. » اين گفته فورستر دقيقاً در مورد نوع رئاليسم پنماريك صدق مي كند.
روايت هاي من گو در قالب ارزش هاي ساخته شده خود صورت گرفته اند و در اين پروسه انسان سوزان هوواچ صاحب عمق مي شود. ما مي توانيم غرايز او را ببينيم و از زبان او به يك ايدئولوژي درون متني دست پيدا كنيم. اما اين قالب ارزشي تا وقتي دوام دارد كه راوي بتواند حرف بزند و خود را گزارش كند. با طي شدن زمان روايت او قالب زماني و يا تاريخي از قالب ارزشي او پيشي مي گيرد. در نگاه هوواچ قالب زماني همان تكرار تاريخي و يا جبر زماني حاكم بر آدم ها است. چيزي كه آنها از آن مي هراسند. چيزي كه عمق ارزشي ايشان را مي شكند و آنها را تبديل به انسان هايي مانند بقيه مي كند. تاريخ بر آنها حمل شده و نوبت به ديگري مي رسد. ۲ ـ يك عكس يادگاري: اين آدم ها با اين مشخصات براي ما تعريف مي شوند. سيستم روايت از زندگي اشرافيت كهنه بريتانيا تبديل به حكايتي از ذهن، رو به قهقراي انسان ها مي رود با اين حال آدم هاي هوواچ با مرگ خود جنبه ديگري را مي آفرينند. نويسنده با استفاده از رنگ آميزي و حس داستان هاي قرن ۱۸ (شاهكاري مانند تام جونز) حال و هوايي رمانتيك مي سازد كه در دل اين رمانتيسيسم باورهاي استعاري و تغزلي جاي ويژه اي دارند. همانطور كه گفتم مكان داستاني اثر به مانند اخلاق انگليسي از دنياي پيرامون خود جدا است. سياست، جنگ و. . . چيزي است كه ربطي به آنها ندارد.
كشته شدن در جنگ شايد يك تكليف باستاني باشد بنابراين روحيه متن جوري ساخته مي شود كه ما انتظار قصه اي انتقادي را نداريم. رمانتيسيسم هوواچ در اينجا زاده مي شود روايت زندگي از آغاز تا مرگ مولفه هاي اين رمانتيسيسم شامل حضور راوي به عنوان مولف.
|
|
|
خوانش شعر سهراب سپهري
تا انتها حضور
|
|
محمد آزرم
«سهراب سپهري» در شعر معاصر ايران، نام بسيار آشنايي است. شعرهاي «سپهري» به ويژه از شعر بلند «صداي پاي آب» به بعد نگاه تازه اي را وارد جريان شعر نو فارسي كرده است. جرياني كه به مدد حضور شعرهاي سپهري در دهه شصت همه گيري جالب توجهي در عرصه شعر ايران به دست آورده و بدون شك يكي از پايه هاي تثبيت كننده آنچه كه امروز گفتمان شعر رسمي ناميده مي شود، شعرهاي او در كتابي تحت عنوان «هشت كتاب» است. اگر چه مدعيان اصلي گفتمان شعر رسمي، اين امر را ناديده مي گيرند و همواره در چنين مواقعي دچار فراموشي مي شوند در سراسر دهه شصت كه اوج گسترش شعر سپهري بود، سعي منتقدان شعر بر اثبات اين مسئله بود كه اولاً شعر سپهري چون شعري اجتماعي نيست، نسبت به شعرهايي كه از نظر اين منتقدان، اجتماعي قلمداد مي شد، از ارزش كمتري برخوردار است، ثانياً چون شعر سپهري شعري فاقد ساختار و شكل است، امتياز كمتري نسبت به شعرهاي ساختارگرا بايد به آن اختصاص داد. امروز مي دانيم كه هيچ يك از اين دو مسئله نه معيار ارزش گذاري شعرند و نه منتقدان آن سال ها تعريف هاي قابل قبول و دقيقي از اين معيارهاي اشتباه درك و فهم شده خود داشته اند. حرف هاي استعاري زدن از وقايع روز، شعر اجتماعي نمي سازد. ساختار و شكل نيز در اثر رابطه هاي كليشه اي بين بخش هاي مختلف يك شعر پديد نمي آيد. سپهري در روز اول ارديبهشت ۱۳۵۹ در اثر سرطان خون درگذشت، اما شعر او تازه تولد خود را آغاز كرده بود. آنچه سپهري در شعر به انجام رسانده است، همواره در حكم مكاني زباني براي فرا رفتن از جهات گوناگون پيش روي شعر امروز است.
امشب / در يك خواب عجيب / رو به سمت كلمات / باز خواهد شد. اين كلمه ها در ابتداي شعر «تا انتها حضور» نوشته «سهراب سپهري» قرار گرفته اند. خود شعر «تا انتها حضور» آخرين شعر از آخرين كتاب شعر «سپهري» است. «ما هيچ، ما نگاه» نام آخرين كتاب اوست كه حالا در انتهاي «هشت كتاب» سپهري قرار گرفته است. بسيار خب، ولي اين نشاني دادن ها از شعر سپهري چه كمكي در خواندن شعرهاي او مي كند، قرار است چه چيزي را نشانمان بدهد؟
تا به حال همه كتاب ها، مقاله ها، يادداشت ها، سخنراني ها و اظهارنظرها در موافقت يا مخالفت با شعرهاي سپهري، حول و حوش معنا كردن و تفسير شعرهاي او پديد آمده اند. موافقان و مخالفان، در حقيقت موافق يا مخالف استنباط هاي خود از شعرهاي او بوده اند. خود شعرها براي اين افراد كه طي بيش از دو دهه تعدادشان كم هم نبوده، ناخوانا مانده است. برخي از شاعران و منتقدان هم بودند كه در سال هاي نه چندان دور، گمان مي كردند شارحان مكتب ساختارگرايي اند و اينجا و آنجا، كتبي و شفاهي با افتخار اعلام مي كردند كه شعر سپهري نه ساختمان دارد نه شكل. و حالا مي دانيم كه اين لطيفه ها هم كمكي به خواندن شعر سپهري نمي كنند. همان طور كه ديدگاه هاي ايدئولوژيك تنها باعث يك جهت دادگي خاص و البته ساكن در قرائت شعرهاي او و شعر معاصر ايران شده بود.
به نظر مي رسد حالا وقت آن رسيده كه شعرهاي سپهري را به كمك شعرهاي سپهري بخوانيم. خواندني از ابتدا. همه آنچه درباره شعرهاي او گفته اند و نوشته اند، به جاي خود محفوظ، اما همه اين حفظيات نبايد جاي شعرهاي سپهري را بگيرد و باعث پنهان ماندن افق هاي گسترده تر شعر او شود.
براي خواندن شعر «تا انتها حضور» هر خواننده احتمالي مي تواند تا انتها در زبان شعر حضور داشته باشد. لازم نيست با بيرون اين شعر، با خوانده ها و دانسته هاي قبلي قطع رابطه كند، كافي است مثل اسم «ما هيچ، ما نگاه» به زبان اين شعر نگاه كند. نگاهي بين حضور و غياب، بين انجام شده و نشده، بين فعال بودن و بي فعل بودن. آن وقت تمام شعر «تا انتها حضور» به يك خواب عجيب تبديل مي شود. خوابي رو به سمت كلمات. آنچه در اين خواب ديده مي شود چيزي جز كلمه ها نيست. مي توان گفت در اين شعر «زبان» دارد خواب ديده مي شود. اما به تعبيري در چنين خوابي، «زبان» بيدار است. مي داند كه دارد چه كاري انجام مي دهد. طبق دستور هست ولي طبق عرف نيست. و همين طبق عرف نبودن به آن امكان مي دهد، تصويرهايي زباني بسازد. زباني كه مي توان بيشتر تصورش كرد. و مي دانيم كه اين تصور، ساكن، ثابت و قطعي نيست. هيچ وقت نمي توانيم اطمينان داشته باشيم كه يك امر كاملاً ديداري اتفاق افتاده است. تمام فعل هاي اين شعر از نظر دستوري، در آينده اتفاق مي افتند. بياييد اين طور نتيجه بگيريم كه اين شعر دارد خوانده شدن خودش را پيشگويي مي كند. هر بار براي هر خواننده احتمالي و از ابتدا، ديدن «خواب عجيب» و خواندن اين شعر برهم منطبق مي شوند و جالب اينكه همان طور كه به تعبير ما «زبان» در اين شعر بيدار است، خواننده احتمالي شعر نيز در بيداري بايد اين خواب عجيب را ببيند. حالا اگر به قول يكي از سطرهاي شعر صداي پاي آب، جور ديگري ببينيم، اين خوابي كه از زبان داريم مي بينيم، عجيب تر هم خواهد شد. رو به سمت كلمات وقتي نگاه كنيم، هر بار به هر يك از نقش هاي دستوري كلمات مي توانيم به صورت «مطلق زبان» نگاه كنيم كه لزوماً قصد و نيت خاصي را و به تبع آن معناي از پيش مشخص شده اي را حمل نمي كند، در اين صورت «بازي هاي زباني»اي شكل مي گيرند كه تا پيش از رو كردن به سمت كلمات، ديده نمي شدند. در قسمتي از شعر «تا انتها حضور» مي خوانيم:
سيب خواهد افتاد
روي اوصاف زمين خواهد غلتيد
تا حضور وطن غايب شب خواهد رفت.
به جاي كلمه هايي كه نقش دستوري «اسم» دارند، كلمه «زبان» را جايگزين كنيد. خواهيد ديد كه اين خود «زبان» است كه دارد مي افتد، روي اوصاف خودش مي غلتد و همه اتفاق هاي ديگر اين شعر، در آن و براي آن مي افتد. بار ديگر همه فعل ها را برداريد و در اين شعر از كلمه «زبان» فعل بسازيد و جايگزين كنيد. آن وقت هر تصوري كه از كلمه ها داريد، هر شناختي كه پيش خودتان از هر كلمه اي سراغ داريد، «زباني» خواهد شد، به خودش خواهد برگشت. با هر آنچه تا به حال درباره اين شعر گفته و نوشته بودند، غريبه خواهد شد.
وقتي در اين شعر مي خوانيم:
ته شب يك حشره
قسمت خرم تنهايي را
تجربه خواهد كرد
و رو به سمت كلمات، يكي از سمت هاي كلمات، نگاه كنيم، تجربه كردن هم ارز زباني كردن خواهد بود. و اين اتفاق نه در «ته شب»، بلكه در «ته زبان» خواهد افتاد. جايي كه زبان هر معناي از پيش تعيين شده اي را كنار مي زند تا به همه معناهاي ممكن دسترسي داشته باشد. رو به سمت ديگري از كلمات، تنها قسمت زباني «تنهايي» تجربه خواهد شد كه در يك بازي زباني ديگر «قسمت خرم» زبان هم مي تواند تلقي شود. پس در شعر «تا انتها حضور» به طور بالقوه، «زبان» تا انتهاي خود مي تواند حاضر شود. به اين شرط كه مثل اسم «ما هيچ، ما نگاه» به آن توجه شود. در چنين خوانشي اين شعر به سمت خودش باز مي شود، خودش را مي گويد و مثل انتهاي شعر، داخل خودش اتفاق خواهد افتاد.
از سوي ديگر با شعر «تا انتها حضور» مي توان در تمام شعرهاي «ما هيچ، ما نگاه» گردش كرد. تمام شعرهاي اين كتاب به هم مربوطند و حتي با خواندن نام شعرهاي اين كتاب چه به همين ترتيب كه در كتاب قرار گرفته اند و چه با تغيير در ترتيب قرار گرفتن شعرها، مي توان به شعري نزديك به هر يك از شعرهاي كتاب «ما هيچ، ما نگاه» رسيد. حتي مي توان كل «ما هيچ، ما نگاه» را يك شعر چهارده اپيزودي در نظر گرفت.
به اين ترتيب مي توان هر يك از شعرهاي «ما هيچ، ما نگاه» را به كمك بقيه اين شعرها خواند. وقتي خوانش پيشنهادي حاضر را يك بار ديگر مرور كنيد، هم همه آنچه را كه تاكنون گفته شد مي توان به بقيه شعرها گسترش داد و هم با پيشنهادهاي شعرهاي ديگر، مي توان شعر «تا انتها حضور» را مورد خوانش قرار داد. از پيشنهادهاي ديگر، در زماني ديگر سخن خواهيم گفت.
|
|
|
بازتاب
همشهري جهان و اهل ادبيات
شكوفه آذر
به مناسبت نخستين سالگرد صفحات لايي همشهري، از چند تن از هنرمندان نظرسنجي صورت گرفته است تا بازتاب يك سال فعاليت خود را از زبان آنان بشنويم.
نظر برخي از آنان را در زير مي خوانيد:
• اميرفرخ فريار، محقق، كتاب شناس
من در بين روزنامه هاي صبح، روزنامه ايران را ترجيح مي دادم اما از ۹ ماه پيش اين علاقه و گرايش من تغيير كرد زيرا احساس كردم كه ايران ديناميسم و پويايي خبري اش كمتر شده است و همشهري به مسائل سياسي بيشتر مي پردازد كه براي من جذاب تر بود. در اين گرايش، صفحات لايي همشهري به خصوص گزارش ها و خبرها و يادداشت هاي كوتاهش را كه با علاقه دنبال مي كردم، بي تاثير نبوده است. از نظر وجه ادبي، من معتقدم كه روزنامه بايد طوري باشد كه بتواند خبرهاي روز را دنبال كند، اما همشهري به جز ستون هايش، بيشتر جنبه آرشيوي دارد. مطالبي كه از يوسا، ماركز و ديگران نوشته يا ترجمه شده بود را خواندم و به نظرم رسيد كه بيشتر مطالب آرشيوي هستند. از طرفي، همشهري بيش از حد به نويسندگان خارجي مي پردازد. البته من موافقم كه بايد خبرهاي خارجي و كتاب هاي خارجي را هم دنبال كنم اما ايران بايد در اولويت باشد. به طور كلي معتقدم كه بايد مطالب كوتاه تر و خبري تر بشوند.
• اسدالله امرايي، مترجم
اكثر كارهايي كه در مجموعه معرفي مي شوند، كارهاي خوبي هستند به علاوه اينكه كساني كه در اين صفحات كار مي كنند حرفه اي هستند هر چند ممكن است كه سنشان كم باشد. در مجموع، صفحات لايي را منسجم مي بينم و با شناخت كار مي كنند. كارها، باري به هر جهت نيستند وبه نظرم جاي خودشان را در ميان ديگر روزنامه ها باز كرده اند.
• منوچهر آتشي، شاعر
در مجموع از بسياري از صفحات لايي همشهري خوشم مي آيد. به خصوص مواردي كه به مبحث هاي عميق تر فلسفي و انديشگي مي پردازد. معرفي ديدگاه هاي متفكرين جديد و گاه قديم را مي پسندم. ترجمه ها، اشخاصي كه معرفي مي شوند و نظراتي كه درباره آنها ارائه مي شوند و نقدهاي كتاب را مي خوانم و لذت مي برم.
البته در مملكت ما اين مسئله پيش آمده و جا افتاده است كه گاه روزنامه ها در برخي صفحاتشان، جاي هفته نامه ها و ماهنامه ها را مي گيرند. يعني مطالبي تهيه مي كنند كه كهنه نمي شوند. اين روزنامه هم در صفحات لايي اش، پيروي از ماهنامه يا هفته نامه مي كند طوري كه بايد مطالبش را جمع كرد. به نظرم مي رسد كه روزنامه همشهري بايد در مورد صفحات لايي اش، ابتكاري به خرج دهد و هر ۶ ماهه يا يك ساله مطالب و مباحثي را تحت سرفصلي، به صورت جزوه منتشر كند تا حيف نشود.
• ميهن بهرامي، منتقد، داستان نويس
اصولاً اين نشريه را دوست دارم و اين نشريه را نشريه موفقي مي دانم. نشريه اي مردمي است و صفحات لايي اش متمايل به روشنفكري است كه جنبه آموزشي هم دارد. با اينكه كساني در صفحات لايي قلم مي زنند كه كم سن هستند اما زواياي جالب توجهي را در نقدهايشان پيدا و بررسي مي كنند. تحليل هايشان خوب است. معرفي كتاب ها و فيلم ها خوب است. به طور كلي از خواندن صفحات لايي همشهري لذت مي برم.
• عباس پژمان، مترجم
نظرم اين است كه صفحات لايي همشهري از صفحات فعال روزنامه ها است. در واقع يكي از فعال ترين ها. به طور منظم هر هفته سه روز مطالب متنوعي را درباره ادبيات معاصر اعم از تاليف و ترجمه با صفحه بندي خوب و حروف چيني خوب، در اختيار خوانندگان مي گذارد. از نظر كيفيت مطالب و همين طور عمل به وظيفه اطلاع رساني، تا حد زيادي موفق است. البته انتقادهايي هم دارم. نظرم اين است كه اظهارنظرهايي كه درباره ترجمه ها و مترجم ها مي شود خيلي مطابق با واقعيت نيست. ديده ام كه اظهارنظرهاي قاطعي درباره ترجمه ارائه شده است كه جاي ترديد دارد. اما از نظر پرداختن به آثار تاليفي فارسي مخصوصاً ادبيات داستاني، به نظرم اكثر آثار ارزنده اي كه تاليف شده در اين صفحات به نحوي به آنها پرداخته شده است.
صفدر تقي زاده، نويسنده
تا آنجا كه من مي خوانم به نظرم خيلي امروزي، با دقت و بسيار آگاهانه است و به خصوص نويسندگان و هنرمندان امروزي ما را در جريان وقايع روز ادبي خارجي از كشور قرار مي دهد و از اين لحاظ نقش مهمي ايفا مي كند. صفحات لايي همشهري را در سطحي بالا ارزيابي مي كنم و به نظرم بايد كارشان را بسيار قدر دانست. كار مهمي كه صورت مي گيرد اين است كه رمان ها و آثار ادبي تازه منتشر شده را، معرفي و نقد مي كند كه اين اقدام مهم و نويي است زيرا در تمام سال هاي گذشته پيش آمده است كه كتاب هاي خوبي منتشر شده اند و ما با خبر نشده ايم و يا نشريات چندين ماه بعد درباره آن مطلبي نوشته اند. يكي از كارهاي مهم اين است كه همه حرف هاي امروزي نويسندگان مطرح جهان را ترجمه و چاپ مي كنند كه ما با آخرين نظريه ها آشنايي پيدا مي كنيم و ارتباطش را با دنياي سياست مي فهميم.
• ناهيد طباطبايي، نويسنده
نقدهايي كه در صفحات لايي همشهري چاپ مي شود، به نسبت نقدهايي كه در صفحات ديگر روزنامه ها چاپ مي شود، تخصصي تر است. منتقدين اين نشريه از اخبار ادبي عقب نيستند و كاملاً به روز هستند. به نظرم بخش ادب و هنر صفحات لايي، پويا و فعال به نظر مي رسند. بخش ترجمه اش هم بيشتر از ديگر نشريات فعال است. كتاب هايي كه پيشنهاد مي دهند، خوب و قابل اعتماد است. توقع يك خواننده هنري را برآورده مي كنند.
•علي خدايي، نويسنده
تا وقتي كه صفحات لايي همشهري، به شهرستان مي آمد، هر روز آن را مي خريدم و دقيقاً به خاطر صفحات لايي اش آن نشريه را مي خريدم. حتماً مصاحبه ها و نقدها و خبرهاي ادبي و هنري اش را مي خواندم. صفحات سينمايي اش را دوست داشتم به خصوص صفحاتي كه درباره يك فيلم سينمايي، مطالب متنوعي چاپ مي كرد.
|
|
|
شعر
بهار سوم هزاره ي سوم
سيمين بهبهاني
يكي از آز خودكامي/ يكي به نام آزادي/به گردن كبوترها/نهاده تيغ جلادي/يكي از آسمانْ دوزخ/به پهنه ي زمين بارد/يكي ز اشك و خون سيلي/روان كند به هروادي/يكي به پشت ديواري/ز كودكان و از پيران/نشسته/ايمن از آتش/ميان كاخ شدادي/نه اين تاسفي دارد/ز موج مرگ و ويراني/نه آن تنبهي گيرد/ز محو هر چه آبادي/كدام/راست مي گويد/ از اين دو قطب ويرانگر؟/سياستش بنامم/يا/ - خدا نكرده - شيادي؟
•••
عراق را چنين خونين /تقاص كي طلب كردم/كدورت از دلم شويد/محبت خدادادي/درود بر شهيدانم/كه من به خونشان شستم/نشان آن تهاجم را / ز سرزمين اجدادي
•••
به شعر، دال و ذالم را/چه خوب، آشتي دادم/ به جنگ/ابلهان را كاش /خداي آشتي دادي/ بر اين دعا مگر «نيما»/به يمن مرغ آمينش/اجابت از خدا خواهد/كه پر در آرم از شادي.
•••
«بهار»! يك زمان نفرين/ به «جغد جنگ» مي كردي/ و آن قصيده فرمودي/به منتهاي استادي/ز «مُرغواي» او گفتي/«بريده ناي» او گفتي/ببين كه جغد شوم اكنون/ بريده ناي آزادي. . .
۱۰ فروردين ۸۲
|
|
|
نگاه منتقد
مثل طعم عيد پاك ـ۴
|
|
حسن محمودي
اگر در قصه هاي دو مجموعه قبلي پيرزاد «مثل همه عصرها» و «طعم گس خرمالو» زنان اغلب در بند تقدير و گرفتار عادت هاي روزمره هستند و قادر به واكنش آنچناني در مقابل پيشامدها نيستند، زنان «يك روز مانده به عيد پاك» فعال و تعيين كننده سرنوشت خود هستند. آلنوش در تصميم خود مصمم است و در قصه «بنفشه هاي سفيد» ماجراي ازدواجش با بهزاد قطعي شده و از ايران مهاجرت كرده است. دانيك ديگر زن قصه «گوش ماهي ها» كه حضورش در «بنفشه هاي سفيد» نيز برجسته است، نمونه ديگري از زني ارمني است كه با پشت پا زدن به باورهاي قديمي، عاشق پسري مسلمان در تبريز مي شود محيط كوچك ارامنه در تبريز، دانيك را به عنوان زني نانجيب از جامعه ارمني و خانواده اش طرد مي كنند، دانيك به تهران مي آيد و معاون مدرسه اي مي شود كه ادموند براي ساليان سال مدير آن است. افشاگري عليه دانيك، حتي در تهران نيز ادامه مي يابد. مارتا گرچه در همان برخورد اول با دانيك رابطه دوستانه و صميمي برقرار مي كند، عمل دانيك را يك گناه قلمداد مي كند و نه يك اشتباه. مارتا زني تودار و آرام است كه در باطنش تلاطم و خروش مادربزرگ ادامه دارد. سرانجام نيز عمل آلنوش او را منزوي و در نهايت دق مرگ مي كند. نشانه هاي مرگ كه در نوجواني ادموند با قبرستان شكل گرفته است در قصه «بنفشه هاي سفيد» با مرگ مارتا بر تمام زندگي ادموند سايه مي گسترد.
هر سه قصه در ذهن راوي كه همان ادموند است، در يك روز مانده به عيد پاك مرور مي شود و از خلال خاطرات شكل مي گيرد. اگر در دو مجموعه قبلي بيشتر نقل و مرور خاطرات در گذر سريع زمان بار اصلي روايت و شكل دهي قصه را بر عهده دارد، در مجموعه «يك روز مانده به عيد پاك» نويسنده با تصوير و توصيف دقيق شخصيت ها، آنان را در موقعيت هاي داستاني قرار مي دهد تا با رفتار و اعمال خود در برابر بحران هاي زندگي، ذهنيت و درون خود را افشا كنند. افشاي درون شخصيت ها و لو دادن گذشته آنان ناشي از واكنش آنان در برابر موقعيت هاي گوناگون است. گذشته دانيك در تبريز وقتي توسط آدميان؛ ناظم مدرسه افشا مي شود كه ناظم، بازنشستگي خود را ناشي از توطئه دانيك عليه خود مي داند و در مقابل دست به تحقيق و نامه نگاري مي زند تا با طرح گذشته دانيك از موقعيت سابق خود دفاع كند.
بازگويي جريان اختلاف پدر و مادر طاهره بر سر رابطه با مدير مدرسه در «هسته هاي آلبالو» نيز به تدريج در همبازي شدن ادموند كودك با طاهره و رفت و آمدهاي عاشقانه اين دو افشا مي شود. ادموند بي آنكه بخواهد شاهد بگوومگوها بر سر مادر طاهره و مدير ارمني مدرسه و شوهر ترياكي مادر طاهره است. شكل گيري رابطه بين يك زن مسلمان يا يك مرد ارمني در «هسته هاي آلبالو» خاطره مبهم و گنگي است كه بعدها با تكرار ماجراهايي مشابه ميان ديگر آدم هاي زندگي ادموند به محور اصلي قصه ها تبديل مي شود.
«يك روز مانده به عيد پاك» سه قصه بهم پيوسته اي است كه مي تواند در حكم يك رمان تلقي شود و با شخصيت ها و ماجراهاي بهم پيوسته. بعدها در رمان «چراغ ها را من خاموش مي كنم» از همين نويسنده، فضاي زندگي ارامنه دستمايه نوشتن قرار مي گيرد و رمان قابل تاملي پديد مي آيد.
با مرور سه مجموعه پيرزاد مي توان رد يك رمان نويس را دنبال كرد كه از همان مجموعه «مثل همه عصرها» طرح هاي رمان هايش را در قالب قصه هاي كوتاه به تمرين نوشتن گذاشته است تا به تدريج به شخصيت ها و فضاهاي مورد نظرش دسترسي پيدا كند.
|
|
|