با طبيعت آشتي كنيم
اين عشق جاري در جهان
|
|
اشاره: دكتر مايكل كوهن(دانشمند، طبيعت شناس ،موسيقيدان و بوم- روان شناس) مي گويد: «من در زمان كودكي مثل اكثر بچه ها به طور طبيعي از بودن در طبيعت بيشتر از بودن در محيط بسته داخل اتاق يا آپارتمان لذت مي بردم و احساس سرزندگي، آزادي و شادي و شعف بيشتري مي كردم و همچنين هوشياري بيشتري داشتم.
من با دوستانم در دنياي جعبه اي و محدود به فضاهاي بسته جامعه امروز بزرگ شدم. اين باعث شد كه روح و روان ما از ارتباط واقعي و تماس حقيقي با منابع زيستي اش در طبيعت جدا گردد و توازن، خرد و شور و شعف طبيعي در ما از بين برود. ما به صورت روانشناختي براي پر كردن اين خلأ به شيوه هاي متداول در جامعه يعني سركشي ها به طبيعت و به مردم به وسيله عقايد تعصب آميز اقتصادي، علمي و فلسفي مان پيوستيم. اين دنياي جعبه اي، مرا به اين اطمينان رسانده بود كه مردم فقط به اين خاطر به طبيعت مي روند و در آن احساس بهتري دارند كه از واقعيت فرار كنند. واقعيت ها، گرفتاري هاي خانه ، كار و مدرسه است و رفتن به طبيعت، مجالي براي فرار از اين واقعيات و آسودن از آنهاست.
ولي سي و پنج سال تحصيل، تحقيق و بررسي در طبيعت و محيط هاي طبيعي، داستان متفاوتي را به من آموخت...»
تخريب محيط زيست، آلودن و نابودي طبيعت، انقراض گونه ها، افسردگي و پريشاني بشر امروز و به پوچي رسيدن او، وارد آمدن صدمات روزافزون بر پيكر زمين و افزايش بيماريهاي روحي و رواني انسان...، آيا بين اين بيماريها و اختلالات و عوارض، ارتباطي وجود دارد؟
گرگوري باتسون، تئوريسين و صاحبنظر شهير، زماني تذكر داده بود كه:«معضلات عمده دنيا به علت وجود تفاوت بين طريقي كه طبيعت عمل مي كند و طريقي كه انسان تفكر مي كند حاصل شده و مي شود.» دكتر مايكل كوهن اين گفته را به اين صورت تكميل مي كند كه: «تحريفات و اشكالات ايجاد شده در طريقي كه انسان تفكر مي كند در اثر از دست رفتن ارتباط انسان با طبيعت است.»
آيا تا به حال فكر كرده ايد كه چرا همه ما از نشستن در كنار رودي جاري و شنيدن صداي دلپذير آن لذت مي بريم و احساس شادابي و تازگي مي كنيم؟ چرا از وزش نسيمي از دريا احساس تجديد نيرو و سرزندگي مي كنيم؟ چرا عطر گل هاي وحشي ما را به وجد مي آورد؟ آيا همه اينها نشانه نياز ما به طبيعت نيستند و به ما گوشزد نمي كنند كه ما جزيي از طبيعت هستيم كه از آن دور افتاده ايم و هر نشانه اي از آن براي ما لذت بخش و زيباست؟
دكتر كوهن معتقد است كه از اتم ها و مولكول ها تا انسان ها همه وجودها و كل هستي توسط جاذبه ها يا كشش هايي به هم مرتبطند و بر يكديگر تأثير دارند. او و همفكرانش اين اصل اكوسايكولوژيكي (بوم روان شناسي) را پذيرفته اند و باور دارند كه تمامي نظام هستي با آگاهي و خرد صامتي به هم پيوسته اند و مجموعه اي متحد و يكپارچه را به وجود آورده اند. اين كشش ها يا جاذبه ها قانون انكارناپذير طبيعت و همان نيروي عشقي هستند كه در سراسر جهان جاري است. عرفاي سراسر جهان از اين عشق، پيوستگي و اتحاد جهان هستي ياد كرده اند و لزوم درك اين وحدت و پيوستن به آن براي تعالي را متذكر شده اند. عارف بزرگ هند، اوشو، در تعريف عشق مي گويد: «عشق، شوق وافر دروني براي يكي بودن با كل است».
رابطه تنگاتنگي از طبيعت
و تخريب محيط زيست:
مردم روزگاران قديم اگرچه بي سواد و به عقيده بشر امروز، غيرمتمدن بودند ولي به واسطه ارتباط نزديك و تنگاتنگ با شبكه پيچيده حيات و زيست، خرد طبيعي و ذاتي خود را حفظ كرده بودند. بر عكس، شهرنشينان متمدن امروز كه به گفته دكتر كوهن در شهرهايي زندگي مي كنند كه بيش از ۹۵ درصد از طبيعت دور مانده اند و منزوي شده اند قسمت اعظم اين خرد طبيعي را از دست داده اند. كوهن مي گويد: ما در بيش از ۹۹ درصد زندگي دوره پس از كودكيمان طبيعت را فقط با لغات بي جان و نامأنوس و داستان ها و عكس هاي آن مي شناسيم و فقط با تصاويري از آن زندگي مي كنيم. اين جدايي ما از سرچشمه زيستي مان، ما را با پريشاني، افسردگي و رنج از خلقت مواجه كرده و از حمايت طبيعت، از حكمت و خرد جهاني و ذاتي غيركلامي و از روح هستي و عشق دروني محروم ساخته است. اين محروميت و نياز به رفع آن باعث ايجاد خواسته هاي سيري ناپذير و حرص مي شود كه اساس پريشاني و اضطراب ماست. ما براي پر كردن اين خلأ به طور ناخود آگاه به ارتباطات و تكنولوژيهاي جايگزين كه اغلب داراي اثرات جانبي مضر و مخرب هستند، متوسل و معتاد مي شويم و آنها را تنها دستاويز خود براي نجات از آشفتگي، بي قراري، افسردگي، تنهايي و فقر دروني خود مي دانيم. بشر با دور شدن و بيگانه شدن از طبيعت، براي جبران اين كمبود به فكر غناي مادي بيشتر افتاد و براي به دست آوردن اين ثروت شروع به تاراج طبيعت كرد. انسان، آرامش و آسايش خود را در كسب سرمايه بيشتر دانست و براي دستيابي به اين مايه آرامش، كه سرابي بيش نبود، حاضر شد طبيعت و هر آنچه در آن است را فدا كند. تخريب شديد و سرسام آور طبيعت و اكوسيستم هاي مختلف، آلودن هوا و آب و زمين و هر چه در طبيعت پيرامون ما وجود دارد، نابودي سريع و غم انگيز انواع گونه هاي گياهي و جانوري، همه ناشي از همين طرز فكر و عملكرد بشر است. بشر براي رسيدن به رفاه ظاهري و آسايش! خود قيمتي بسيار گزاف پرداخت و سرانجام در دام خودش گرفتار شد و اكنون او مانده است با زميني فرسوده، هوايي آلوده، آبهايي كه زلالي آنها روز به روز كمتر مي شود و روحي افسرده و پرملال و تني خسته و بيمار و همچنان به دنبال سرابي از آرامش مي دود. امروز انسان در نظام يكپارچه خلقت به صورت صوتي ناموزون در آمده است و هارموني و هماهنگي ندارد، نه در درون خودش، نه بين خودش و همنوعانش و نه بين خودش و طبيعت و كل هستي و به همين دليل است كه هم مايه عذاب خودش است و هم نظام طبيعت. انسان توازن خود را از دست داده و تمامي روابطش ناهماهنگ و ناموزون شده است، در درون خودش آكنده از آشفتگي ها و تشويش ها، اضطراب ها و تضادهاست و در بيرون، روابطش چه با همنوعانش و ساير موجودات زنده و چه با كل طبيعت، بر پايه حرص و طمع و سودجويي و استثمار است و اين است درد بشر امروز و جهان امروز.
وقتي انسان با طبيعت ارتباط نزديك داشته باشد و روابطش را اصلاح كند طبيعت اين فرصت را مي يابد كه او را با نيروي خود و جاذبه ها و نظم و پيوستگي خود، هماهنگ و متوازن كند و اين زنجيره گسسته را ترميم نمايد. ولي رابطه كنوني انسان با طبيعت از حالت توازن و دو طرفه بودن در آمده است و اين ناهماهنگي با مجموعه يكپارچه هستي منجر به بيماري و ناخوشي انسان و نابودي طبيعت مي گردد. در چنين شرايطي تظاهر به علاقه مندي به طبيعت و حفظ آن و ارائه و ترويج انواع شعارهاي زيست محيطي، علاج مؤثري بر درد انسان و بر درد طبيعت نيست. تفكر و روان قطع ارتباط شده ما با طبيعت باعث از بين رفتن خرد طبيعي و ذاتي ما شده و به اين وضعيت، تخريب محيط زيست و اكوسيستم ها كه شاهد آن هستيم منجر شده است و باعث ناتواني ما در جلوگيري از اين روند تخريب، حتي هنگامي كه به خوبي مي دانيم كه بايد اين تخريب را متوقف كنيم مي گردد. انسان پريشان و بيمار امروز اگر به اصل خود باز نگردد، با نظام پيوسته و هماهنگ خلقت متحد نشود و اين زنجيره گسسته را ترميم نكند مداوا نمي شود و خود و هر آنچه در اطرافش است را نابود مي كند، همچون ديوانه اي لجام گسيخته، خود و خانه خود را به آتش مي كشد. عواقب بيگانگي ما از طبيعت به صورت هزاران معضل روزافزون فردي، اجتماعي و محيطي بروز مي يابد كه دنياي مدرن را احاطه كرده و به ستوه آورده است و به گفته دكتر كوهن، اگر انسان روح طبيعت و عشق و ارتباط و توازن گمشده خود را باز نيابد نمي تواند سلامتي و شادابي كامل خود را به دست آورد و بر معضلات جهان فائق آيد.
طبيعت و تاريخ بشر:
وقتي به آداب و سنن و اعتقادات مختلف ديني، فرهنگي و اجتماعي بشر در طول تاريخ بنگريم مشاهده مي كنيم كه مظاهر طبيعت از جمله آب، زمين، كوه ها، رودها، انواع گياهان مختلف، خورشيد و ماه و ستارگان و بسياري از جانوران از ديرباز براي انسان مورد احترام و مقدس بوده اند، با زندگي او عجين شده اند و نقش بسيار مهمي در حيات او داشته اند. درخت، نمونه اي بارز از مظاهر طبيعت است كه در بسياري از فرهنگ ها و مذاهب مورد تقديس قرار گرفته است. در طب سنتي نقاط مختلف جهان به طبيعت رجوع شده و دواي دردها در طبيعت جستجو و يافت شده اند. بقراط حكيم مي گويد: «معالجه بايد با درمان هاي طبيعي باشد، نه پزشكي.» طب سنتي آيروودا باور دارد كه جسم در ارتباط و هماهنگي با نظام هستي و طبيعت است و انسان دواي همه دردها و بيماريهاي خود را مي تواند در طبيعت بيابد.
مردم عهد باستان ، طبيعت را مقدس مي شمردند و مورد تكريم قرار مي دادند، پيوستگي خود را با آن مي ديدند و اثرات شفابخش بي شمار آن را بر انواع ناخوشي هاي جسمي و روحي خود مورد استفاده قرار مي دادند و محترم مي شماردند. آنها در معابد و اماكن مذهبي و مقدس خود به درمان دردهاي خود با انواع مظاهر طبيعي از جمله نور، آب، خاك، انواع گياهان و گل ها و حتي رنگ هاي گوناگون موجود در طبيعت مي پرداختند. افسانه ها حكايت مي كنند كه در ۶۰۰۰ سال پيش مردم در باغ هاي معلق بابل، با استفاده از رنگ هاي متنوع انواع گياهان بي شمار آنجا رنگ درماني مي كردند و بيماريهاي خود را مداوا مي نمودند.
همه اينها نشان دهنده نياز هميشگي بشر به طبيعت و پديده هاي طبيعي است. بشر همواره درمان خود را در طبيعت جستجو مي كرده است. از نور خورشيد كه منبع عمده انرژي است و اشعه آن كه حياتبخش است، از آب كه ديدن آن و شنيدن صدايش روح را جلا مي دهد و خواص درماني بي شمار دارد، از هوا كه حيات، لحظه اي بدون آن ممكن نيست، از خاك و از انرژي مغناطيسي اش و بالاخره از انواع گياهان و جانوران كه منابع بي بديل و ارزشمند دارويي بوده اند. انواع روشهاي گياه درماني، آب درماني، خاك درماني، گل درماني، نور درماني و رنگ درماني و...، از بقاياي طب سنتي و كهن طبيعي هستند كه بعدها داروهاي مصنوعي و شيميايي جايگزين آنها شدند.
ادوارد او.ويلسون، زيست شناس از دانشگاه هاروارد كه جايزه پوليتزر را دريافت كرده است مي گويد: «تنها در آخرين لحظه تاريخ بشر است كه اين پندار باطل به وجود آمده كه انسان مي تواند به دور از طبيعت و جهان زيست و بدون اتكا به آن پيشرفت كند و به شكوفايي و تعالي برسد.»
وظيفه بشر امروز در قبال خود و طبيعت:
دكتر كوهن با استفاده از مدل زنجيره اي شبكه حيات كه مدتي طولاني براي شكل گيري آن صرف شده است نشان مي دهد كه حواس طبيعي ما براي فعاليت در راستاي پيشبرد وجود ما به سمت هماهنگي، كامل شدن و ارتباط با نظام هستي و پيوستن به آن طراحي شده اند. كوهن اين وظيفه ايجاد شده در حواس را خرد طبيعي مي نامد و معتقد است كه اين زماني پرورش مي يابد كه ما ياد بگيريم خالصانه و حقيقتاً رشته پيچيده حواس خود را با جهان طبيعت مرتبط كنيم.
دكتر مايكل كوهن طي چهار دهه زندگي و تدريس در طبيعت و محيط هاي طبيعي، «اكوسايكولوژي» (بوم روانشناسي) كاربردي را ابداع كرده است كه تركيبي از «اكولوژي» و «سايكولوژي» مي باشد و ارتباطات بين روان و محيط زيست را در بر مي گيرد.
دكتر كوهن با مطالعه بر روي زندگي مردمي كه در ارتباط نزديك با طبيعت مي زيسته اند و گفت وگو با آنها مجموعه راهنمايي ها و تمرينات مفيد و مؤثري را در بازيافتن ارتباط گمشده با طبيعت و حواس از دست رفته مان ارائه داده است. او معتقد است كه بيگانگي از طبيعت باعث مي شود كه باعث مي شود كه بيش از ۴۵ حس از ۵۳ حس طبيعي و ذاتي ما از دست برود و تنها در صورت ارتباط مجدد با طبيعت و پيوستگي به اين شبكه متحد و هماهنگ است كه مي توانيم آنها را بازيابيم.
بشر امروز بايد اين فرصت را به خود بدهد كه به دل طبيعت برود، لحظاتي با آ رامش در كنار رودي و زير سايه درختي بياسايد، گل هاي دل انگيز را ببيند و بوي آنها را استنشاق كند، نغمه خوش پرندگان را بشنود، پرواز پروانگان را ببيند و به ياد پرواز و عروج خود بيفتد، لحظه اي با درون خود خلوت كند و به ياد آورد كه كرمي كه فقط بخورد و بلولد و حتي لحظه اي درنگ نكند تا به ياد آورد كه بايد پيله اي به دور خود بتند و با خود خلوت كند و سپس پروانه شود و به اوج تكامل خود برسد، هرگز نخواهد توانست پرواز كند و هميشه به علت نرسيدن به كمال خود، افسرده و پريشان و بيمار خواهد بود.
بشر امروز بايد هميشه به ياد داشته باشد كه داشتن رابطه اي نزديك و صميمانه با طبيعت، يك نياز واجب است، نه يك تفريح. بشر مي تواند با رجوع به اصل خود و يافتن ارتباط و عشق گمشده خود، از روند سريع تخريب محيط زيست و انقراض گونه ها، نابودي طبيعت و پريشاني و افسردگي انسان جلوگيري كند و با ايجاد صلح و اتحاد جهاني، دنيايي با صفا و آرامش بخش بيافريند.
سخن خود را به گفتاري از دكتر علي شريعتي خاتمه مي دهم. دكتر شريعتي مي گويد:«مشيت و اراده خداوند به صورت قوانين جاري در طبيعت جريان دارند و اگر از اين قوانين طبيعي، بدني و رواني پيروي كنيم از مشيت خدا پيروي كرده ايم و اگر بر خلاف آن عمل كنيم بر خلاف خواست خدا عمل كرده ايم و به گفته قرآن «ظالم» هستيم.» (از كتاب «اسلام شناسي»)
ترجمه و پژوهش: ستاره مدني
Ecopsychology
|