جهاني شدن و نهادهاي فرهنگي ـ واپسين بخش
ميراث مشترك فرهنگي
|
|
بهتر آن است كه در تصاوير ظاهري هويت خويش غرق نشويم. مورل در نمونه اي كه از گاسيلي در برتاني آورده است به خوبي اين مسأله را روشن مي كند. در اين شهر، شهردار كه رئيس يك كارخانه توليدات آرايشي نيز مي باشد، براي ارتقاء موقعيت و عنوان شركت خود، شهرك مشابهي را در خارج از شهر ساخته است كه گل هاي بسيار در آن كاشته اند و جويبار باريكي نيز از ميان آن عبور مي كند و هنرمندان تازه كار صنايع دستي در آن مستقر شده اند .آنها براي جهانگردان محصولاتي را كه در تمامي بازارها مي توان يافت به جهانگردان مي فروشند و يا در برخي موارد نادر مي سازند از قبيل: شمع هاي تزئيني، صابون هاي معطر، سفال هاي قديمي و پارچه هاي پشمي دستباف به شرطي كه اين كالاها جزو صنايع دستي كشورهاي در حال توسعه نباشند. در حالي كه هنرمندان واقعي صنايع دستي احساس مي كنند كه در اين ميان كنار گذاشته شده اند زيرا ويژگي زيباشناختي در اين آثار از آن آنها نيست.
بنابراين آنچه كه مي بايستي انجام گيرد، توسعه و گسترش هويت هاي اصيل و مستقل است نه شكل افول يافته و فريبنده فرهنگهاي بومي بي محتوا و نه گونه اي از صنايع دستي كم ارزش روستايي كه مشابه آنرا مي توان همه جا يافت. چنين هويتي بايد مبتني بر تاريخ و ميراث فرهنگي تاريخي و سنت و توانايي هاي تجديد پذيري آنها باشد كه مناطق مختلف را از همديگر متنوع مي سازد. لذا روستاييان و هنرمندان صنايع دستي تازه كار در دهه ۶۰ در تلاش بودند تا با سنت در حال افول مناطق و نيز با عصري كه ستايش مدرنيته با تمامي ابعاد پوچ و بي ارزش اش روح آنها را تسخير كرده است، بار ديگر پيوند برقرار سازند. سرآغاز اين جنبش، شهرهايي بود كه ساكنان آن روياي بازگشت به كوهستان را در سر مي پروراندند و روستاييان انديشه مهاجرت به شهرهاي بزرگ را نداشتند. با اين همه، «نگاه بيروني» به فرهنگ، بوميان را به بازشناخت هويت خويش رهنمون مي سازد. هرچند كه ممكن است در اين ميان توليدات روستاييان و دهقانان حالت عاميانه پيدا كنند. اما زماني كه رابطه با ريشه هاي محلي ايجاد مي شود، پيوند فرهنگي نيز با موفقيت صورت مي گيرد.
محوريت موزه ها در ايفاي نقش واسطه بين هويت هاي مختلف
حافظه هر منطقه، منبعي براي درك و دريافت هويت آن است. امروزه همگان در تلاش اند تا ميراث [فرهنگي، تاريخي] را در معرض تماشاي بازديد كنندگان قرار دهند درحالي كه سالهاي قبل، بولدوزرها آنها را تخريب مي كردند. همه جا آثار و نشانه هاي گذشته تاريخ و تمدن كشورها به چشم مي خورد. هر سوي مي توان آثاري را يافت كه جوامع قبلي در سرزمين خويش ساخته اند و حضوري ابدي دارند.
آنچه كه در تعريف و بيان هويت هر مكاني بيشتراهميت دارد تاريخ مردماني است كه در آن سرزمين سكونت داشته اند و همواره در تلاش بودند تا در برابر خطرات و ناملايمات طبيعي نظير خشكسالي در تابستان، سرماي شديد زمستان هاي طولاني، بارانهاي سيل آسا و وزش بادهاي سهمگين از خود حفاظت كنند و يا از قابليت هاي آب و هوايي و طبيعي منطقه خويش براي به دست آوردن امكان زندگي بهتر بهره برداري كنند و روش هاي متنوعي براي كشت و زراعت، پرورش دام و طيور، توليد ابزار و ساختن پناهگاه و مسكن، خوردن، آشاميدن، برگزاري جشن و يا خاكسپاري مردگان و برگزاري مراسم نيايش خدايان و بيان قدرت شان ابداع كنند.
موزه ها نيز به عنوان مكاني براي نگهداري حافظه تاريخ ملت ها و همچنين محلي براي ارتباط و نشاط و سرزندگي بايد در متعادل ساختن هويت هاي اصيل مشاركت داشته باشند. وجه مشترك و ساختاراصلي طرحهاي موزه هاي هر جامعه بايد در معرض ديد گذاشتن، ارتباط برقرار كردن و دفاع از ويژگي هاي فرهنگي هر سر زمين يا حرفه باشد. غالب موزه ها به طور ضمني طرحهايي را براي احياء و بيان هويت مناطق خويش دنبال مي كنند .چرا كه علت اصلي ايجاد موزه ها، گردآوري و سپس حفظ آثار، نشانه ها و عناصر زندگي روستايي، صنايع دستي و صنعتي و شيوه هاي زندگي خاص هر سرزمين است. گاهي نيز حتي با ايجاد كارگاههاي صنايع دستي و يا احياء آداب و مظاهر فرهنگي فراموش شده و از بين رفته امكان تداوم حيات و تحول آنها در شرايط فعال را فراهم مي آورند. وانگهي برخي ازموزه ها در ايفاي نقش خويش به عنوان واسطه، به دليل فقدان اراده اي روشن و قوي براي انتقال هويت آن منطقه، كمك زيادي به بازديد كنندگان براي درك اصالت آن محل و يا مكان تاريخي نمي كنند و حتي ممكن است كه بازديد كننده تنها جنبه هاي عاميانه اشياء به نمايش درآمده را درك كند.
به عنوان مثال در برخي موزه ها در اروپا مشاهده مي كنيم كه اشيائي نظير وسايل آهنگري، خيش و مجموعه هايي از ابزار مورد استفاده دهقانان در معرض ديد همگان قرار گرفته اند. مردم آنها را اشيايي مي بينند كه نمونه هاي مشابه آنرا همه جا مي توان يافت و در تماشاي اين اشياء بيشتر دنبال چيزي هستند كه از قبل مي شناسند؛ كسي سعي ندارد تا متوجه بشود كه چگونه مردم و روستاييان توانسته اند اين ابزار را براي استفاده روزمره خود به كار گيرند و يا شايد چگونه استفاده از اين ابزار شيوه كار، اقتصاد و يا حتي مناظر و چشم اندازها را تغيير داده اند.
اين ضعف موزه ها دلايل متعددي دارد. اولين دليل به تكنولوژي برمي گردد. هر يك از اين اشياء نظير كوره هاي سفال پزي، دودكش آهنگري ها، آب ميوه گيري هاي طبيعي، كارگاههاي روغن گيري و يا آسيابها براساس برخي قواعد شيميايي، فيزيكي و مكانيكي مشابهي كار مي كنند كه آنها را از حالت منحصر به فرد خارج مي سازد چرا كه نمونه هاي آنرا حتي اگر از نظر شكل متفاوت باشند، در جاي ديگر ديده است. به بيان ديگر بازديد كننده وقتي در برابر شيئي قرار مي گيرد، سعي مي كند تا آن را براساس دانش قبلي خويش تفسير كند. هرچند كه به يقين، او آن شيء را مشابه نمونه هايي كه قبلاً ديده است، بداند. مگر اينكه ويژگي فني و اجتماعي آن شيء در همان منطقه شرح داده شود: شكل، كاركرد، تاريخچه ورود آن شيء به منطقه، شرايط استفاده از آن در سيستم جغرافيايي- اقتصادي منطقه. تمام اين موارد بدون حضور واسطه اي بين شيء و بازديد كننده به سرعت قابل درك نيست.
به عقيده ما، نقش موزه ها، جمع كردن مجموعه ها و اشياء تاريخي فرهنگي نيست بلكه آنها بايد به هويت منطقه خويش از لابه لاي ميراث فرهنگي آن بينديشند، آن را شرح بدهند، براي ديگران جذاب كنند، با مردم و ساكنان منطقه خويش به گفتگو نشينند و آنها را متقاعد سازند تا نسبت به ميراث [فرهنگي و تاريخي] خويش خط مشي مناسبي اتخاذ كنند و مردم را در حفاظت و نگهداري آنها مشاركت دهند. چراكه در برخي موارد حمايت، حفاظت، حراست و بها دادن به محوطه هاي تاريخي به عملكرد و نقش مردم به عنوان مالكان خصوصي بناهاي تاريخي برمي گردد.
وقتي موزه اي افتتاح مي شود عمر آنرا براي دوره اي طولاني مدنظر قرار مي دهند و اگر زماني كسي از موزه ها بازديد نكند و يا كاركنان آنها تنها به مطالعه و حفاظت اشياء بپردازند، حتي اگر فرض كنيم كه در اين شرايط موزه ها نفس مي كشند، ولي آنها به واقع مرده اند. هزينه موزه ها براي جامعه محلي بسيار بالاست و آنها را براي آينده درنظر گرفته اند. در عين حال، در چنين دنيايي كه همواره و به سرعت در حال تغيير و تحول است هيچ كس و هيچ چيز نمي تواند تضمين كند كه آنچه كه امروزه براي ديگران جذاب و ديدني است، در آينده نيز ارزش ديدن خواهد داشت. جوامع محلي و منطقه اي مجموعه كافي از اشياء از نظر تعداد و كيفيت براي توجيه خطراتي كه هويت آنها را تهديد مي كنند و از سوي ديگر ابزار كافي براي تأمين هزينه سرمايه گذاري هاي لازم را در اختيار ندارند.
براي چاره جويي در اين خصوص كشورهاي شمال آمريكا طرح جديدي ارائه داده اند: «مركز تفسير». اصول مربوط به اين مراكز نخستين بار در سال ۱۹۵۷ توسط فريدمن تايلدن تدوين شد كه عبارت بود از: معنا بخشيدن به اشياء، بناها و چشم اندازها به گونه اي كه عقل سليم در نگاه اول قادر به درك آن نيست. براي اين منظور آنها مكانهايي را به عنوان نمايشگاه در نظر گرفتند كه اولويت آن برقراري ارتباط با غريبه ها در خصوص موضوع و محل بود. خود مجموعه ها و حفاظت از آنها در مرتبه دوم قرار داشت كه تنها به منظور تشريح و تداوم گفتماني صورت مي گرفت كه پيشتر با آغاز روند علمي تحقيق در خصوص يك موضوع، گردآوري، سازماندهي و معادله دانش و اطلاعات شكل گرفته بود.
وقتي قرار بر اين است تا محلي به عنوان «مركز تفسير» هويت يك سرزمين طراحي شود، بايد موضوعاتي را در آن گنجاند كه بتواند «روح آن محل» را در برابر ديدگان بازديدكنندگان قرار دهد (يعني چيزي كه آن را از نمونه هاي ديگر متمايز و استثنايي مي سازد). نيز بايد آن را در مكاني عمومي قرار داد كه همگان به آن دسترسي داشته باشند تا با پذيرش رويه و عملكرد واسطه اي فعال و وارد ساختن تمامي اشكال و ابزار ارتباطي مدرن بالاخص نمايشگاه، براي مردم تشريح شود.
براي آن كه در اين خصوص تصوري سطحي نداشته باشيم، رويه پيشنهادي بايلو مراحل زير را در برگيرد:
۱- اتخاذ سياست و خط مشي تحقيقي فعال از چند رشته مختلف با بهره گيري از جغرافيدان، مردم شناس، جامعه شناس، اقتصاددان، مورخ، كارشناس محيط زيست، انجمن هاي علمي دانشمندان محلي، تا اطلاعات كافي در خصوص آن منطقه را گردآوري و تكميل كنند و اشياي مناسب را برگزينند و از ارائه اطلاعات سطحي و نيز برخوردهاي ساده انگارانه با يادگار و حافظه جامعه دوري كنند.
۲- اتخاذ سياست و خط مشي توسعه محلي كه هدف آن مشاركت دادن ساكنان بومي منطقه در طرحهاي موزه هاست. «مركز تفسير» در هر منطقه مسئوليت دارد تا بازديدكننده ها را به اماكن ديدني بفرستد، نكات جالب آنها را توضيح دهد و به آنها نشان دهد.
در اروپا در حال حاضر «مراكز تفسير» بسياري تشكيل شده است كه مردم و مسئولين محلي آنها را همانند محلي براي معرفي سرزمين خويش، ريشه دار ساختن و تعلق خاطر مردم به آن و نيز محلي براي توجه خارجي ها، جهانگردان و يا دوستاني كه براي ديدن به آن منطقه سفر مي كنند، در نظر مي گيرند و سرمايه گذاري هاي كلاني در آنها صورت مي دهند. هايرو معتقد است كه اين مراكز تنها ظاهري فريبنده براي منطقه نيستند بلكه از يك سوي با ديالوگي كه از اين طريق با ساكنان منطقه به عنوان صاحبان اصلي ميراث منطقه (ميراث معنوي يا مادي) ايجاد مي شود دانشمنداني كه گفتمان خاص آن را مي آفرينند، انتقادات تأثيرات و يا حتي بي تفاوتي هاي ساكنان بومي منطقه را مي پذيرند و از سوي ديگر اين مراكز سايتها و محوطه هاي فعال را نيز در حوزه عمل خود قرار مي دهند كه از اين طريق فرصت مناسبي براي توليد محصولات هنري، تجسمي، عكاسي، شاعري، موسيقايي، سينمايي و معاصر ايجاد مي شود.
اين روند پيشتر در فرانسه به عنوان سرزمين هنر و تاريخ آغاز شده است و بسياري از مناطق مختلف، چشم اندازها و مناظر طبيعي مناطق خود را كه تاكنون به آنها بي توجه بوده اند، به عنوان ميراث منطقه خويش مورد توجه قرار داده اند. با اين حال الكساندر دلارژ و ژان پير ژستن بر اين امر اتفاق نظر دارند كه اگر چه مفهوم«چشم انداز منظره طبيعي» از سالهاي آغازين دهه ۹۰ مورد توجه قرار گرفته است، ليكن اين مفهوم هنوز سيال و گنگ است.
با اين همه بسياري از صاحبنظران علاقه مند به موضوع، بر لزوم كار گروهي با مشاركت كليه افراد ( مسئولين، ساكنان، دانشمندان، كارشناسان، مشاوران اجرايي، اداري و ...) و اجراي فرايند گردآوري اطلاعات و دانش در خصوص موضوع در قالب نظري و تجربي با بهره گيري از رشته هاي مختلف علمي تأكيد دارند. آنها به گونه اي كم و بيش روشن، دو مرحله را در تدوين سياستهاي مربوط به چشم اندازهاي طبيعي مورد توجه قرار مي دهند:
۱- فهرست برداري، گزينش و تفسير عناصر برجسته و يا به قول پاسكال اُبري «نقوش مناظر» كه هر يك به صورت مجزا مي توانند موضوع حفاظت، ثبت به عنوان ميراث [فرهنگي، تاريخي، طبيعي...] قرار بگيرند بالاخص زماني كه بحث بناهاي تاريخي و يا عناصر طبيعي مطرح است و مي توان آنها را طبقه بندي كرد و يا به اشكال مختلف مورد حمايت قرار گيرند.
۲- «سر هم كردن مناظر» يعني توليد اطلاعات و گفتمان مناسب براي ايجاد رابطه بين عناصر و مفهوم بخشيدن به آن.
برخي از روش هاي تفسير مناظر و چشم اندازها مبتني بر تشريفات خاصي است: فهرست برداري، طبقه بندي و تفسير عناصر علمي و خشك. برخي ديگر بسيار انعطاف پذير و انتزاعي هستند و سعي دارند روح آن محل را درك كنند و به بيننده بنمايانند. در هر حال انجام اين امر بدون وارد ساختن مردم آن منطقه در رويه شناخت، تفسير، حمايت و ارزش نهادن به ميراثي كه هويت آنها را شكل مي دهد، صورت نمي گيرد.
در حالت كلي، اين محل به عنوان نقطه آغاز يك شبكه است و بازديدكننده ها را به محوطه هاي ديدني مختلف مي فرستد و كليدهاي لازم را براي شناخت هر سرزميني ارائه مي دهد. ارائه برگه هاي راهنما، نقشه ها و بازديدهاي راهنمايي شده مي توانند در مراحل و اماكن مختلف پيش بيني شوند.
نتيجه گيري
هويت ها و ميهمان نوازي ها
دفاع از هويت هاي محلي و نقش واسطه آنها در مناطق براي پذيرايي و ارائه اطلاعات به غريبه ها لازم و ملزوم يكديگر هستند تا سرانجام موتور اقتصاد آن منطقه به كار بيفتد و نيروي كافي را براي شبكه هاي ارتباطي فراهم آورد. اين امر ممكن است به نوعي قبيله گرايي، افسردگي و يا اسكيزوفرني به گذشته اي اسطوره اي منجر شود مگر اينكه ايجاد «مراكز تفسير» نه تنها منبع درآمدي براي ساكنان بومي منطقه و معياري براي سنجش سطح زندگي آنها باشد، بلكه قدرتي براي گشودن دروازه هاي آن سرزمين به جهان بيروني باشد.
ميراث [فرهنگي، تاريخي، طبيعي] به عنوان واسطه ارتباط با بازديدكننده، شكل نوين ميزباني و استفاده از آن روش براي پذيرايي از غريبه ها و بيگانه هاست كه در آن در عين احترام به تفاوت ها، ميزبان بهترين چيزي را كه دارد به ميهمان نشان مي دهد و به او مي فهماند، چيزي كه از داشتن آن به خود مي بالد و دليل اصالت و افتخار اوست و آنها را از ملت هاي ديگر متمايز مي سازد.
آيا موزه ها و اداره هاي جهانگردي نيز به طور ضمني موضوع اين نگرش نيستند؟ آيا رسالت واقعي آنها پذيرايي از بازديدكننده هاي خارجي نيست؟ آنها وظيفه دارند كه نه تنها از ناآگاهي و قدرت خريد بازديدكننده استفاده كنند بلكه امكان شناخت مكاني را كه بي نظير است براي او فراهم آورند. هورن معتقد است كه اين امر يعني پيش به سوي جامعه جهاني مبتني بر نبوغ تنوع نه بر فقدان اوج همگرايي. اين امر دو رهنمود را پيش پاي ما مي گذارد: ۱- حراست، نگهداري، بسط، پرداخت و توسعه يكدستي ۲- حراست، نگهداري، بسط، پرداخت و توسعه تنوع.
بايد به گونه اي عمل كرد كه هويت هاي محلي بتوانند به حيات خود ادامه دهند و از همان منطقه كه در آن ريشه دوانيده اند، نو و تازه شوند تا به اماكن و افراد وجه تمايز ببخشند و تنوع و يكدستي مناظر و هويت ها را حفظ كنند، به گونه اي كه حس تعلق و نياز به مبادله را در افراد ايجاد كنند.
بي شك روزي خواهد رسيد كه به اين نتيجه برسيم تا موضوع را در سطح دنيا مطرح سازيم و در كليه مباحث زيست محيطي كه امروزه همه را نگران ساخته است، وارد سازيم. روزي لازم خواهد بود تا از تنوع جامعه سخن برانيم و يا به زبان ساده تر دفاع از تنوع فرهنگي را در مشكلات دفاع از تنوع زيستي و توسعه پايدار وارد سازيم. ضروري است تا نه تنها از محيط زيست، اماكن و منابع درآمد خويش حفاظت و حراست كنيم بلكه بايد با تمام ابزار و وسايل در دسترس از فرهنگ هاي محلي نيز حمايت و حفاظت كنيم.
آنچه كه مطرح است، دفاع، ساخت و انتقال تفاوت ها از طريق واسطه هاست كه نشانه هاي اين جنبش هر سو به چشم مي خورد. جامعه هاي محلي مي خواهند از ميراث خويش دفاع كنند، از گذشته و تاريخ خود سؤالاتي را مطرح مي سازند، از خلاقيت هايي كه ريشه در فرهنگ هر جامعه دارد حمايت كنند، بازديدكننده ها مي خواهند آزادي عمل داشته باشند و به مظاهر فرهنگي علاقه نشان مي دهند.
نويسنده: پل راس ـ ترجمه: از رضا مصطفي زادگان
|