يكشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۲
شماره ۳۰۳۹- May, 4, 2003
فرهنگ
Front Page

گفت وگو با سيدمجتبي آقايي
تحولات اخير دين زرتشت
سيدمجتبي آقايي از پژوهندگان و مدرسان مركز اديان و مذاهب قم است و تاكنون دو كتاب و پنج مقاله تخصصي (عمدتاً در مجله «هفت آسمان» مركز اديان و مذاهب) به چاپ رسانده است. از مقالات او مي توان به مقاله اي كه درباره مزدك نوشته اشاره كرد. او كه متولد ۱۳۴۶ است سال ها است كه منحصراً درباره دين زرتشتي و نيز ساير اديان ايران قبل از اسلام پژوهش و تحقيق مي كند و تاكنون كلاس ها و سخنراني هاي مختلفي را در اين زمينه برگزار كرده است. با وي گفت وگويي درباره دين زرتشت و تحولات آن در انجام داده ايم كه در پي مي آيد.
محمود فرجامي
009984.jpg

• دين زرتشت در كشور ما كه زادگاه آن است، زياد شناخته شده نيست. بنابراين اگر موافقيد، مروري داشته باشم بر شرايط جغرافيايي و اجتماعي ظهور زرتشت.
زمان و حتي مكان ظهور زرتشت را نمي توان با دقت مشخص كرد. شواهد باستان شناسي در اين مورد بسيار ضعيف و كم اعتبار هستند بيشتر مدارك از خود اوستا و سروده هاي زرتشت موسوم به گات ها (ياگاهان)، به دست مي آيند كه با دانش «زبان شناسي» مورد بررسي قرار مي گيرند. به هر حال به نظر مي رسد زرتشت در حدود هزار سال قبل از ميلاد مسيح در نواحي شمال شرقي ايران زندگي مي كرده است. درست در همان مقطعي كه آريايي ها در حال ورود به ايران و تغيير شيوه زندگي از قبايلي و شباني به كشاورزي، بوده اند. آموزه هاي زرتشت عموماً در ترويج نظم، خردورزي و انسجام اجتماعي بوده است كه در آريايي هاي اوليه نبوده، يا بدان شكل نبوده است. به عبارت ديگر زرتشت در نقطه عطف تاريخ آريايي ها ظهور مي كند.
• وقتي كه زرتشت ظهور كرد، مردم معاصرش چه دين ها و آيين هايي داشته اند؟
ابتدا ذكر يك نكته را خالي از فايده نمي دانم و آن اينكه: وقتي از مهاجرت آريايي ها صحبت مي كنيم، بايد جانب احتياط را رعايت كنيم. شواهد تاريخي درباره مهاجرتي با آن وسعت - كه ما تصور مي كنيم - بسيار ناچيز است. شواهد ما بيشتر زبان شناختي است. يعني مثلاً مي گوييم از هزاره يكم يا دوم قبل از ميلاد به تدريج نشانه هايي از رسوخ نام ها و اسامي هندي - آريايي در مكتوبات، ديده مي شود. در همين جا هشدار بدهم كه گواهي هاي زبان شناسي نبايد هرگز منجر به نتيجه گيري هاي قطعي بشوند. زبان مقوله اي فرهنگي است كه به سادگي به وام مي رود و وام ستانده مي شود. پس نظريه مهاجرت صرفاً نظريه اي است كه در نبود يا كمبود گواهي هاي باستان شناسي كاربرد دارد.
و اما در مورد پاسخ به سوال شما بايد بگويم كه مدارك باستان شناسي در مورد ساكنان قديمي سرزميني كه بعدها ايران ناميده شد بسيار ناچيزند اما آنچه به دست آمده، نشان مي دهد كه فرهنگ ديني سرزمين ايران تحت تاثير تمدن هاي بين النهريني بوده است. به بيان بهتر، در محدوده عمومي آسياي غربي شاهد يك ساختار نسبتاً واحد ديني هستيم. مثلاً در اديان اين مناطق مادرسالاري و الهگان مادر نقشي اساسي داشته اند. كمااينكه در برخي نقاط ايران و به خصوص در منطقه خوزستان نشانه هاي الهگان مادر يا ايزد بانوان يافت شده است. نكته اي كه بد نيست به آن اشاره كنم اين است كه سرزمين ايران به خاطر قرار گرفتن در ميانه شرق و غرب عالم و همچنين مهاجرت اقوام گوناگون هرگز يكدستي نژادي نداشته است، همان طور كه در مورد آيين و دين هم وحدتي نداشته است؛ اما در مجموع عناصر مشابهي در بين عقايد و آيين هاي اقوام مختلف ساكن ايران ديده مي شود كه مي توان آنها را با هم مقايسه كرد. برخي از آن وجه اشتراكات را مي توان بدين صورت برشمرد: باور به الهگان مادر به عنوان الهگان بركت بخش، باور به خدايان نباتي يا ايزدان شهيدشونده كه در زمستان مي مردند و در بهار دوباره زنده مي شدند و نيز عزاداري براي ايزدان شهيدشونده.
• زرتشت ادعاي پيامبري و دريافت وحي داشته است يا خود را يك اصلاح طلب و رفرميست مي داند؟
بدون شك به دريافت وحي اشاره مي كند. اما به كاربردن كلمه وحي نبايد ذهن ما را به طرف اديان ابراهيمي بكشاند. او خودش را پيامبري مي داند كه از جانب خدا وظيفه اي برعهده اش نهاده شده است. اصلاً او در يكي از سروده هاي خود از جمشيد، شاه پيشدادي ايران به بدي ياد مي كند و او را متهم به گناهكاري مي كند؛ حال آنكه جمشيد در آن زمان يك اسطوره بوده است. همچنين او از ميترا و آناهيتا و بهرام و ديگر خدايان مطرح آن زمان نامي نمي برد. اينها خود نشان مي دهد كه او صرفاً يك اصلاح طلب ديني نبوده است و از اساس با دين رايج آن زمان معارضه داشته است.
• اجازه بدهيد حال كه صحبت به اينجا رسيد اشاره اي داشته باشيم به انتقادي سنتي از زرتشت. همان اتهامي كه دكتر علي شريعتي هم روي آن دست مي گذارد مبني بر اينكه «زرتشت به جاي آنكه به مردم رو كند به آنان پشت كرد و براي تبليغ دين اش به قدرت و نفوذ پادشاهان متوسل شد. . . » نظر شما در اين باره چيست؟
صددرصد مخالفم. ما در مطالعات زرتشت شناسي با مشكلات فراواني مواجهيم. يكي از آنها تاثير مطالعات غربي در اين باره است. پژوهش هاي زرتشت شناسانه در فضاي خاص اروپاي قرون هفدهم و هجدهم شكل گرفت. اوستا در سال ۱۶۶۱ توسط انكتيل دوپرون به جهان غرب معرفي شد و بسياري از پژوهندگان آن دوره كه به دنبال كوبيدن دين مسيح - به هر قيمتي - بودند، از اوستا هم بهره برداري كردند و گفتند ريشه بسياري از حرف هاي مسيح در گفتار شخصي قديمي تر به نام زرتشت موجود است. . . بدين ترتيب مي بينيم اصولاً اعتنا به دين زرتشت در جهان غرب با نوعي جانبداري غيرعلمي شروع شد و ادامه يافت. يكي ديگر از اين مشكلات، نگريستن به دين زرتشت با عينك اديان ابراهيمي است، در حالي كه اين دين هم از حيث خاستگاه و هم از حيث زبان و مفاهيم متعلق به حوزه اديان شرقي است. اين نوع ديدگاه باعث شده است تا به عنوان نمونه بحث هاي فراواني راجع به توحيدي بودن يا نبودن دين زرتشت دربگيرد. در حالي كه اين مسائل باعث مي شود تا دين زرتشت را در بستر واقعي خودش نبينيم. مرحوم دكتر شريعتي هم با عينك خاصي به اين دين نگاه كرده است و اين نظرشان هم بر هيچ يافته باستان شناسي يا حتي زبان شناسي اي استوار نيست. زرتشت مستقيماً با كوي ها و كرپان ها و شخصيت هاي پادشاهي يا روحاني زمان خودش درمي افتد. تنها قدرتمندي كه با او همكاري مي كند كي گشتاسپ است كه به او مي گرود. هيچ مدركي نيست كه نشان دهد زرتشت فاصله گرفته باشد. اصلاً در گاهان طرف خطاب منحصراً توده هاي مردم هستند. اگر در جايي هم در مورد گشتاسپ يا شخصيت هاي ديگر صحبت كرده است، آنها را به خاطر گرويدن به دين تمجيد كرده، نه به خاطر مقام و منصب. تاكيد مي كنم نظريه ايشان (شريعتي) مردود است.
• در بررسي هر ديني جايگاه ويژه اي براي «تعامل دين با اسطوره ها» وجود دارد. دين زرتشت با اسطوره ها و اساطير مابعدالطبيعه اي چگونه برخوردي دارد؟
009990.jpg

همان طور كه گفتم زرتشت بسياري از خدايان و الهگان مطرح زمان خودش را مورد بي اعتنايي قرار مي دهد و اساس آموزه هاي او در مفهومي به نام «اشه» خلاصه مي شود. اشه معادل فارسي صريحي ندارد اما شايد بتوان از آن به «نظم بنيادين كيهان» يا «درستكرداري طبيعت» نام برد. «اشون» كسي است كه بر مدار اشه حركت مي كند و زرتشت مردم را به اشون بودن دعوت مي كند. از سوي ديگر مردم را در گزينش بد و خوب كاملاً صاحب اختيار مي داند و تاكيدي مداوم بر خرد و خردورزي دارد. اصلاً خود واژه «اهورامزدا» به معناي «سرور داناست» كه خود نشان دهنده اهميت دانايي در نزد زرتشت است. طبيعتاً چنين نگرشي جاي زيادي براي باور به اسطوره ها و يا خرافات باقي نمي گذارد.
• اما در دين زرتشتي هم ما مثلاً «امشاسپند» را داريم كه جز با اسطوره قابل توجيه و تفسير نيست و علاوه بر اينها بالاخره زرتشت هم درباره آفرينش و چگونگي آن پاسخ هايي دارد كه خواه ناخواه - دست كم توسط عوام - به صورت اسطوره درخواهد آمد. . .
«امشا سپندان» را به غلط «فرشتگان» مي دانند، در حالي كه اينها جلوه هايي از ذات اهورامزدا هستند. البته من نمي گويم اين دين بي اسطوره و كاملاً خردمندانه است. اما رويكرد زرتشت به رازهاي آفرينش با رويكرد پيامبران سامي تفاوت دارد. مثلاً او در يكي از سروده هايش (گات ها) از خداوند سوالاتي پياپي در مورد رويدادهاي طبيعي مي پرسد: چه كسي اين آسمان را برافراشت؟ چه كسي خورشيد را برافروخت؟ راهنماي ستارگان كيست؟. . . اما به هيچ يك پاسخ نمي دهد. بي شك در آن زمان هم پاسخ هايي اسطوره اي براي اين پرسش ها و چگونگي آن وجود داشته است؛ اما زرتشت سكوت مي كند. گويي پاسخ هر پرسشي را به زمان و مكان پرسش كننده، موكول مي كند. . .
• البته دين در مقام ثبوت چيزي است و دين در مقام اثبات چيز ديگر!
بله. . . متوجه منظور شما مي شوم. دين زرتشت هم مانند هر دين ديگري دستخوش جعل و تحريف و البته تحجر قرار گرفته است. به نظر مي رسد اندك زماني پس از مرگ زرتشت، باورهاي كهن آريايي تحت لواي زرتشتي گري باز آفريده و زنده شده اند. مثلاً سروده هايي در توصيف ايزدان كهن آريايي مثل مهر و آناهيتا باز سرائيده شدند، با اين تفاوت كه در ابتداي آنها ستايش از اهورامزدا مي شود. حتي كار تا آنجا پيش مي رود كه در بعضي از اين سروده ها (يشت ها)، اهورامزدا نيازمند كمك اين ايزدان معرفي مي شود. خلاصه آنكه دين كهن آريايي زير نام زرتشتي دوباره جان مي گيرد. پس ما ناگزيريم از دو دين صحبت كنيم: يكي دين خود زرتشت و ديگري دين اوستاي نو، يعني اوستا منهاي گاهان. اما در اينجا نكته اي بسيار آموزنده وجود دارد: از حوالي قرن ۱۸ ميلادي آرام آرام دين زرتشت دوباره زنده شد. يعني زرتشتيان متوجه شدند كه اساس آموزه هاي ديني شان در گاهان وجود دارد. به عبارت ديگر جنبش نوانديش در دين زرتشت آغاز شد و تاكنون ادامه يافت مثلاً اگر يك نمونه عيني را بخواهم مثال بزنم بايد از رسم قرباني گاو و گوسفند در مراسم «پير سبز» نزديك اردكان نام ببرم كه اندك اندك منسوخ شده چرا كه زرتشت با قرباني خونين مخالف بوده است.
• آيا اين جنبش قائم به افراد بود؟
خير و نكته عبرت آموز همين جاست. اين فرآيند به خاطر آن مستمر مانده كه تدريجي و در سطح توده ها شكل گرفته است. اكنون ديگر اكثريت زرتشتيان به آناهيتا و مهر معتقد نيستند، چه برسد به نخبگان زرتشتي. اين گونه نبوده است كه برخي نخبگان با تندي و حرارت شعار بازگشت به خويش را مطرح كنند و سريعاً مورد توجه توده ها قرار بگيرند، اما بعد از يكي دو دهه آن شور فروكش كند. مثل...
• بگذريم. اگر از شما به عنوان پژوهشگري كه سير تاريخي دين زرتشت را دنبال مي كند، بخواهند كه نموداري از حيات اين دين رسم كنيد، چند دوره براي آن در نظر مي گيريد؟
سه دوره... اول دوره پيدايش، كه همانگونه كه گفتم زياد دقيق نيست اما به احتمال زياد هزاره اول قبل از ميلاد و در نواحي شمال شرق ايران بوده است. در اين دوره زرتشت بيشتر در سيماي يك معلم عرفاني از سنخ معلمان و پيشوايان عارف مسلك شرقي نظير بودا است و جان مايه آموزه هايش نفي پرستش ديوان است. انسان را مختار مي داند و همه را به پيوستن به اشه دعوت مي كند. دوره دوم دوره قدرت گيري اين دين است و مشخصه بارز آن شاهنشاهي هاي هخامنشي و ساساني است. به ويژه دوره ساساني كه برجسته تر است و ضمناً رسوخ انحراف و جعل در اين دين هم بالا مي گيرد. اگر چه در اواخر دوره ساساني و پيروزي اعراب اين قدرت از بين مي رود اما من تا قرون مياني اسلامي را جزو اين دوره مي دانم. دوره سوم هم دوره نوانديشي و بازسازي اين دين است كه همان طور كه مذكور افتاد از دويست سال پيش بارزتر شد و سرآغاز آن باز هم ايران و ايرانيان بودند.
• منظور شما از اينكه «سرآغاز آن باز هم ايران و ايرانيان بودند» چيست؟
ببينيد، زرتشتيان در دو كشور متمركز شده اند ايران و هند. اما جنبش بازگشت به گاهان در ايران و نه در هند به وقوع پيوست. نكته اي كه در مورد زرتشتيان هند قابل ذكر است اين است كه آنها بر اثر مجاورت طولاني با هندي ها اعتقادي متاثر از جامعه قومي هند پيدا كرده اند. مثلاً به پاكي خون معتقد هستند و حتي با زرتشتيان ايران هم وصلت نمي كنند. اما زرتشتيان ايران چنين عقيده اي ندارند و حتي با مسلمانان هم پيوند مي كنند و حتي كسي را كه مسلمان شود هم از جامعه خودشان طرد نمي كنند. يا مثلاً زرتشتيان هندي وقتي به معابرشان مي روند زمين را مي بوسند و سجده مي كنند اما زرتشتيان ايراني چنين نمي كنند.

حاشيه انديشه
009987.jpg

• سكولاريسم در خاورميانه
جان اسپوزيتو دست بردار نيست. گويا قرار است هر كتابي كه در خارج از كشور درباره اسلام منتشر مي شود، بالاخره يك ارتباطي با اسپوزيتو داشته باشد. از كتاب و مقاله گرفته تا همايش و رساله. كاش موضوع در همين حد بود. دايرةالمعارف جهان اسلام هم كه شايد مهمترين دايرةالمعارف انگليسي زبان منتشر شده راجع به اسلام است، نيز نام اسپوزيتو را به نام سرويراستار بر جبين خود دارد. يكي از آخرين آثار اسپوزيتو مجموعه اي به نام اسلام و سكولاريسم در خاورميانه (Islam and Secularism in the Middle East) است كه با كمك عزام تميمي منتشر شده است. گوهر اصلي مقالات كتاب اين است كه جريان سكولاريسم در كشورهاي خاورميانه و به ويژه جهان عرب با شكست مواجه شده و به تدريج به نفع جريان تفكر اسلامي در حال فروپاشي است. اسپوزيتو، كه استاد علم اديان و روابط بين الملل دانشگاه جورج واشنگتن است، در مقدمه اي تحليلي بر اين نكته تاكيد كرده و اشاره داشته است كه زوال تدريجي پديده سكولاريسم در اين منطقه، نه تنها در ميان عامه مردم بلكه در سطح خواص هم مشهود است. جالب اينكه به نظر اسپوزيتو نخبگان سكولاري كه بر بيشتر اين جوامع حكومت مي كنند، قادر به درك زوال تدريجي سكولاريسم نبوده اند و به همين خاطر در انتخاب گزينه هاي مناسب براي جانشيني آن، اصلاً موفق عمل نكرده اند. اسپوزيتو براي اثبات ادعايش مثال هاي فراواني از جوامعي چون الجزاير، تركيه و تونس ارائه كرده است و به تحليل و بررسي موقعيت آنها در قبال اين موضوع پرداخته است. او نتيجه گرفته كه اين معضل باعث پديد آمدن «سكولاريسم بنيادگرا» در چنين كشورهايي شده و پس از آن هم به خطرات اين بنيادگرايي سكولاريستي اشاره كرده است. عزام تميمي، مدير موسسه انديشه اسلامي لندن در مقاله اش اصول سكولاريسم عربي را از بعد تاريخي بررسي كرده و جان كين، استاد علوم سياسي دانشگاه وست مينستر، هم در مقاله اش به پديده سكولاريسم و حدود و چارچوب آن پرداخته است. عبدالوهاب المسيري، پروفسور و استاد ادبيات انگليسي و پرويز منصور، نويسنده و پژوهشگر در زمينه تحقيقات اسلامي هم از ديگر نويسندگان مقالات اين كتاب هستند. كتاب ماه دين در شصت و دومين شماره اش به اين كتاب پرداخته است.

• نيچه ياسپرس
سياوش جمادي كتاب كارل ياسپرس درباره نيچه را با عنوان «نيچه، درآمدي بر فهم فلسفه ورزي او» ترجمه كرده و به همراه اثر تاليفي ديگري به نام «بنيادهاي انديشه مارتين هايدگر» براي انتشار به نشر ققنوس سپرده است. عزت الله فولادوند قبلاً كتاب نيچه ياسپرس را با عنوان «نيچه و مسيحيت» منتشر كرده بود.

هرمنوتيك ايراني ـ ۲۸
شرايط خواندن متن مقدس

روح الله يوسفي
خواننده قرآن آن را به عنوان يك متن وحياني و كلام خداوند مي خواند يا يك كتاب شرعي؟ و آيا الفاظ و معنا و پيام را وحي و عيناً بي كم و كاست سخن تنزيل يافته خدا مي داند يا پيام و مضامين را وحي مي شمارد اما الفاظ قرآن را انشاي پيامبر مي داند؟ و آيا شخص خواننده خود شخصاً به پديده اي به نام وحي (به ويژه وحي ملفوظ و نازل شده، بر پيامبران) اعتقاد دارد ؟ اگر پاسخ اين پرسش ها روشن بود، تازه مي رسيم به اين پرسش مهم كه براي چه سراغ آن مي رويد و آن را مي خوانيد؟ مي خوانيد تا ثوابي براي آخرت اندوخته باشيد؟ و يا مي خوانيد كه في المثل يك متن ادبي عربي را مطالعه كرده باشيد و عيار نقد ادبي و ميزان قدرت ادبي (و به اصطلاح اعجاز ادبي) قرآن را ارزيابي كرده باشيد؟ و يا انتظار داريد كه در قرآن پاسخ مسائل و معضلات علمي (پزشكي، نحو)، فيزيك، فيزيولوژي، بيولوژي و...) را بيابيد؟ (اعجاز علمي قرآن) و يا برآيند كه از قرآن هدايت به سوي خداوند از طريق شناخت هستي و انسان و تعالي اخلاقي بطلبيد؟ آيا مي خواهيد كه قرآن به مشكلات دنيايي شما پاسخ دهد يا آخرت را نيز و يا هر دو را توأمان؟ و آيا...؟ و به هر حال يا تمامي توقعات را با هم داريد؟
بنابراين مي بينيد كه براي خواندن شرط و شروطي لازم است و يك خواننده (مسلمان يا غيرمسلمان و موافق يا مخالف) قبلاً لازم است؛ آنها رسيده باشد و آن شروط را در خود محقق كرده باشد. اهميت اين شروط آن است كه خواننده بار هر انتظاري سراغ قرآن رفته باشد يا نتيجه فرق خواهد كرد و در واقع محصول كار از حالات مختلف و با پيش فرض ها و پيش نيازهاي مشخص قاري متفاوت و احياناً متعارض خواهد بود. پيداست كسي كه معتقد به وحياني بودن الفاظ قرآن نيست، يك نوع تفسير از قرآن ارائه مي دهد كه حداقل در پاره اي موارد (از جمله اعجاز علمي قرآن و يا فهم عمومي آن) با رويكردهاي ديگر و انتظارات ديگر متفاوت يا متعارض خواهد بود. يا كسي كه مي خواند و انتظار دارد قرآن فقط به مسائل آخرتي بپردازد و اصولاً دنيا و حل مسئله زندگي از حوزه نقش در دست دين و قرآن خارج است، و يا هست اما دو حاشيه است، باز محصول خواندن قرآن و يا تحقيقت قرآني (به اصطلاح رايج «قرآن پژوهي» متمايز مي شود و به هر حال هركدام خواه ناخواه همان نتايجي را به دست مي آورند كه از قبل توقعش را داشته اند. يا آنكه معتقد است قرآن كتاب زندگي است و دنيا و آخرت را با هم جمع كرده است و براي هر دو برنامه دارد و يا حرف و پيام دارد، در نهايت به هر نحو ممكن است با توسل و يا تمسك به آيات مختلف قرآن و احتمالاً با تكيه بر استنتاج هاي عقلي و استحساني خارج از متن، همان توقع و نظريه را به مرحله ثبوت برساند و شقوق ديگر مسئله نيز عيناً همين گونه است. اين است و از يكي از دلايل مهم تفسيرها و قرائت هاي مختلف از دين به طور عام و قرن به طور خاص (به عنوان مهم ترين و اصيل ترين سند و متن ديني مسلمانان). اگر نگاهي به تفاسير قرآن، از گذشته تا حال، بيندازيم صحبت اين مدعا آشكار مي شود.
البته اين مفروضات پيشين ممكن است از جاهاي مختلف آمده باشد كه خود از حوزه بحث كنوني ما خارج است. في المثل اين مفروضات مي توانند از همان تمايلات و شاكله هاي طبيعي برخاسته باشد، مي تواند از اغراض الهام گرفته باشد، مي تواند از تربيت و خانواده و محيط باشد و مهم تر از همه مي تواند از فرهنگ غالب زمان به اصطلاح امروز «گفتمان» مسلط عصر باشد.
فعلاً از آن موارد درمي گذرم و به دليل اهميت به اين آخرين اشارتي مي كنم. به تعبير امام علي(ع) همه ما به عنوان يك انسان، كه به هر حال زاده تاريخ و فرهنگ و محيط خويش هستيم، «فرزند زمانه»ايم، حتي كساني كه با زمانه و به تعبيري «تجدد» به طور مطلق مخالفت مي كنند و هر چيز نويي را به عبث مي شمارند محيط سنت تكيه انحصاري مي كنند، باز خود آنان نيز به نوعي فرزند زمانه اند و به ويژه اگر پايدار بمانند و به مدت طولاني عمر كنند، خود سخنگوي بخشي از واقعيات و نيازهاي زمانه اند. وگرنه دوامي نخواهند داشت. اين گفتمان مسلط عصر در هر حوزه اي مستقيماً روي فهم و تفسير متون دين اثر مي گذارند. مثلاً باز هم به همين تفاسير قرآن نگاه كنيد. تمام تفاسير قرآن (كه احتمالاً بيش از هزار است) كم و بيش تحت تأثير شرايط و اوضاع و احوال عمومي و فرهنگ مقبول و مسلط حاكم زمانه است. تفاسير قرن سوم هجري با قرن چهارم و پنجم و... و در نهايت تفاسير قرآن سيزدهم با چهاردهم و چهاردهم با پانزدهم تمايز و تفاوت آشكاري دارند. روزگاري بينش حديث گرايي باب بود، غالب تفاسير مأثورند، و روزگاري فلسفه گرايي و يا عرفان گرايي و يا ادبيات و يا... (البته تخصص خود مفسر نيز در اين زمينه نقش داشت كه بعداً به آن اشاره خواهم كرد.)
به عنوان نمونه اشاره مي كنم كه تفكر مسلط زمانه در باب تركيب و كيفيت و كميت كرات پيرامون ما، كه از حوزه تمدني و فرهنگي يوناني وارد شده بود، هيأت بطليموس بود و زمين را مركز جهان (منظومه) مي دانست و كرات ديگر را چون پوست پيازي تودرتو مي ديد كه پيرامون زمين قرار گرفته اند و از هر كره تحت عنوان «فلك» ياد مي كردند و كره آخرين را «فلك الافلاك» مي ناميد. در آن روزگار و در طول قرن ها كسي در اين جهان شناسي ترديد نداشت و لذا مفسران و دانشمندان مسلمان، كه از قرن دوم تحت تأثير جهان بيني و جهان شناسي يوناني قرار گرفتند، بدون چون و چرا آن را پذيرفته و برخي آيات قرآن را هم دليلي بر درستي آن و تأييد آن دانستند. اما وقتي در قرون جديد، غرب، كپرنيك و گاليله و بعدها نيوتون پيدا شدند و ثابت كردند كه جهان به گونه اي ديگر است و اين نكته جديد به رغم مخالفت كليساي كاتوليك، مقبوليت يافت و انديشه مخالف زمانه شد و ما مسلمانان نيز پذيرفتيم، هيأت و جهان شناسي بطليموس را كنار گذاشتيم و با دلايل عقلي و نقلي فراوان كوشيديم جهان شناسي قديم را باطل قلمداد كنيم و در مقابل نظريه جديد علمي را قرآني و درست و صحيح بدانيم.

|  اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   زندگي  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |