دوشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۸۲
شماره ۳۰۴۰- May, 5, 2003
علم
Front Page

گفت وگو با دكتر دانيل كانمان؛ برنده نوبل اقتصاد ۲۰۰۲
روانشناسي حماقت
دكتر كانمان و تورسكي ثابت كردند كه افراد در برخي از موارد كاملاً غيرمنطقي رفتار مي كنند و انطباق تصميم گيري ها و قضاوت هايشان با مدل هاي عقلاني تقريباً غيرممكن است
اريكا گوده
010122.jpg

ترجمه: حميد طالبي
همه آنها را به اين نام مي شناسند: «كانمانوتورسكي». گويي كه دانيل كانمان (D.Kahneman) و آموس تورسكي (A.Tversky)، روانشناسان اسرائيلي، يك روحند در دو تن و كارشان كه ديدگاه هاي ريشه دار درباره نحوه قضاوت ها و تصميم گيري هاي افراد را به چالش مي طلبد، محصول يك انديشه واحد است.
سال گذشته، دكتر كانمان، استاد دانشگاه پرينستون، به اتفاق ورنون اسميت (V.L.Smith) از دانشگاه جورج ميسون، برنده جايزه نوبل اقتصاد شد. اما خود وي، علي رغم آنكه كميته نوبل جايزه را به كسي كه در قيد حيات نيست اهدا نمي كند، معتقد است كه اين جايزه همان قدر كه مال اوست به دكتر تورسكي كه در ۱۹۹۶ در پنجاه و نه سالگي در اثر ابتلا به سرطان جان باخت، نيز تعلق دارد.
دكتر كانمان شصت و هشت ساله مي گويد: به نظر من اين جايزه، يك جايزه مشترك است. ما بيش از يك دهه با هم همزاد بوديم. همكاري آنها در ۱۹۶۹ در اورشليم آغاز شد. از آن زمان آن دو يار جداناشدني با هم در حياط دانشگاه هبرو قدم مي زدند، يا در كافه مي نشستند يا در دفتر كار مشتركشان در انستيتوي «وان لير» اورشليم قهوه مي نوشيدند و مدام حرف مي زدند و باز هم حرف مي زدند. بعدها وقتي كه دكتر تورسكي در دانشگاه استانفورد و دكتر كانمان در دانشگاه بريتيش كلمبيا مشغول تدريس شدند، هر روز چند بار با هم تلفني صحبت مي كردند. بر سر هر كلمه اي از مقالاتشان، كه امروزه هر دانشجوي فوق ليسانس روانشناسي يا اقتصاد آنها را به عنوان متون كلاسيك مطالعه مي كند، آن قدر بحث مي كردند تا سرانجام به يك توافق كامل برسند و براي تعيين اينكه چه كسي نويسنده اول مقاله ها باشد، سكه مي انداختند.
دكتر تورسكي لاغراندام و قوي، با آن جذابيت جادويي چند سالي از دكتر كانمان بسيار دلنشين و مهربان، شهودگراتر و به لحاظ عقلاني پرشور، جوان تر بود.
آن دو با هم درك تازه اي از نحوه قضاوت ها و تصميم گيري هاي افراد در شرايط مخاطره آميز و ترديدبرانگيز را پديد آوردند. اقتصاددانان تا مدت ها گمان مي كردند كه تصميم گيري ها و اعتقادات افراد از قوانين و اصول منطقي پيروي مي كند و نظريه هايشان را بر شالوده جهان ايده آلي استوار ساخته بودند كه افراد در آن همچون عوامل عقلاني عمل مي كنند و از هر فرصتي براي دستيابي به لذت و منفعت بيشتر استفاده مي كنند.
اما دكتر كانمان و تورسكي ثابت كردند كه افراد در برخي از موارد كاملاً غيرمنطقي رفتار مي كنند و انطباق تصميم گيري ها و قضاوت هايشان با مدل هاي عقلاني تقريباً غيرممكن است. روانشناسان نشان دادند كه اين شيوه هاي جديد عقلانيت، الگوهاي طبقه بندي شده اي را در پي خواهد داشت. براي مثال ارائه يك گزينه مشابه به شيوه هاي مختلف، تصميم گيري هاي متفاوتي را به دنبال دارد، كه نظريه هاي قديمي اقتصاد از تبيين آن ناتوانند.
در آزمايشي كه به دفعات بسيار تكرار شد، روانشناسان از گروهي از افراد سوالاتي درباره تصور شيوع نوعي بيماري غيرعادي كه انتظار مي رود ۶۰۰ نفر را به كشتن دهد، پرسيدند و آنها را به انتخاب يكي از دو برنامه بهداشت عمومي طراحي شده براي مقابله با بيماري مجاز ساختند.
برنامه A، يك شانس ۱۰۰ درصدي براي نجات زندگي ۲۰۰ نفر را با خود داشت. اما برنامه B به گونه اي تنظيم شده بود كه يك سوم احتمال آن مي رفت كه زندگي هر ۶۰۰ نفر نجات پيدا كند و دو سوم احتمال داشت كه هر ۶۰۰ نفر بميرند. وقتي گزينه ها به اين ترتيب به افراد عرضه شد اكثريت آنها با اطمينان انتخاب گزينه A را ترجيح دادند.
اما وقتي پيامدهاي اين برنامه ها برحسب نابودي زندگي افراد تدوين شد، شركت كنندگان رفتارهاي متفاوتي را از خود بروز دادند.
اين بار گزينه ها را اين طور به اطلاع افراد رساندند كه اگر برنامه A برگزيده شود، ۴۰۰ نفر قطعاً خواهند مرد در حالي كه اگر برنامه B پياده شود يك سوم احتمال آن مي رود كه هيچ كس نميرد و دو سوم احتمال دارد كه هر ۶۰۰ نفر بميرند. بدين ترتيب بيشتر شركت كنندگان گزينه اي را كه قطعيت كمتري داشت، انتخاب كردند.
010134.jpg

دكتر كانمان و دكتر تورسكي با بيش از دو دهه كار مشترك و طي همكاري هايشان با سايرين، به تبيين بسياري از موقعيت هايي كه در آن كوته بيني روانشناختي رفتار افراد را تحت تاثير خود قرار مي دهد، پرداختند و نظريه هايي رسمي در توضيح آنها عرضه داشتند. آنها مانند خيلي چيزهاي ديگر ثابت كردند كه هميشه زيان ها بيش از منفعت ها به چشم مي آيند، تاثيرات ابتدايي، قضاوت هاي بعدي را شكل مي دهند و مثال هاي روشن و واضح در مقايسه با اطلاعات انتزاعي تر اما دقيق تر سهم بيشتري در تصميم گيري ها دارند.
هر كس كه كار آنها را مي خواند، در اثر مثال هايي ساده با وضوح و قدرتي مقاومت ناپذير به همان نتايجي مي رسد كه آنها مطرح مي كنند. حتي اقصاددانان كه عادت ندارند از روانشناسي درس بگيرند، پس از آنكه توجه شان به دو مقاله از كانمان و تورسكي جلب شد به تدريج اهميت بيشتري براي يافته هاي روانشناسي و كاربردشان در اقتصاد قائل مي شوند. يكي از اين مقاله ها در سال ۱۹۶۴ در هفته نامه «ساينس» و ديگري در سال ۱۹۶۹ در ژورنال اقتصادي «اكونومتريكا» چاپ شد.
دكتر كانمان به تازگي در گفت وگويي از آنچه در برخورد روانشناسي و اقتصاد رخ مي دهد سخن گفته است.
•••
• آيا از پيش قصد داشتيد طرز فكر اقتصاددانان را به چالش بكشيد؟
ما قطعاً نمي خواستيم روي اقتصاد تاثيري بگذاريم. در نخستين سال ها اقتصاددانان و نيز فلاسفه، به خطاهاي ناچيزي كه ما به عنوان روانشناس بررسي مي كرديم هيچ علاقه اي نداشتند. به خوبي در خاطرم مانده است كه حوالي سال ۱۹۶۱ در اورشليم به يك ميهماني دعوت شدم كه فيلسوف آمريكايي مشهوري نيز در آن حضور داشت. كسي ما را به هم معرفي كرد و به او گفت كه من درباره پژوهش مان داستان جالبي دارم كه برايش تعريف كنم. او تقريباً ۳۰ ثانيه به من گوش كرد و سپس ناگهان با گفتن اين جمله حرف هايم را قطع كرد: «درواقع من هيچ علاقه اي به روانشناسي حماقت ندارم. » كار ما تا پيش از مقاله اي كه در سال ۱۹۶۴ منتشر كرديم و سرانجام هم روي اقتصاد و هم روي شناخت شناسي تاثير گذاشت، به كلي ناديده گرفته شد. البته ما اصلاً فكرش را هم نمي كرديم زيرا به هر حال اقتصاددانان مخاطب مورد نظر ما نبودند؛ ما با روانشناسان طرف بوديم.
هنگامي كه ديگران هم به كار ما توجه نشان دادند، حس شگفتي خوشايندي در ما پديد آمد.
• چرا مدل عقلاني رفتار انسان تا اين اندازه در نظريه اقتصاد ريشه دار است؟
براي اين كه چرا اين رويكرد در اقتصاد تكوين يافته است دليل خوبي وجود دارد و آن اين است كه در بسياري از موقعيت ها، اين فرض كه مردم از فرصت هايي كه در اختيارشان قرار مي گيرند استفاده خواهند كرد بسيار محتمل است و تحليل نحوه رفتار بازار را ساده مي كند.
فرض كنيد دو مغازه كنار هم سيب را با قيمت هاي متفاوتي مي فروشند، آن گاه به اين نتيجه مي رسيد آنكه سيب ها را گران تر مي فروشد ديگر مشتري نخواهد داشت. در اين سطح با عقلانيت روبه رو هستيد و اين به شما قدرت پيش بيني قابل توجهي مي دهد. سپس هنگامي كه مي خواهيد يك نظريه رسمي بسازيد اين فرض را تعميم مي دهيد و در نهايت به آنجا مي رسيد كه مردم كاملاً معقول هستند.
• شايد نظريه پيش نگري (Prospect Theory) بيش از همه موجب معروفيت شما و آموس تورسكي شده باشد. مي توانيد توضيح دهيد كه اين نظريه بر چه اساسي مبتني است؟
هنگامي كه من اين نظريه را تدريس مي كنم به سال ۱۶۳۸ باز مي گردم. در سال ۱۶۳۸ دانيل برنولي (D.Bernoulli) مقاله اي مهم نوشت و در آن نظريه مطلوبيت را مطرح ساخت. مطلوبيت در واقع بيش از هر چيز ديگر به معناي لذت است. پرسشي كه برنولي براي خويش مطرح ساخت اين بود كه «چگونه مردم تصميمات خطرناك اتخاذ مي كنند؟» و براي پاسخ دادن به آن مثال واقعاً خوبي را مورد تحليل قرار داد: بازرگاني با خود مي انديشد كه آيا در زماني از سال كه ۵ درصد احتمال از دست رفتن كشتي وجود دارد، يك كشتي از آمستردام به سن پترزبورگ بفرستد يا نه. برنولي پيامدهاي ممكن را در قالب مطلوبيتشان ارزيابي كرد. او معتقد بود كه بازرگان در چارچوب وضعيت مالي اش حساب و كتاب مي كند: چقدر به دست خواهد آورد اگر كشتي به مقصد برسد، اگر به مقصد نرسد، اگر كشتي را بيمه كند، اگر بيمه نكند.
اكنون معلوم شده كه برنولي مرتكب يك اشتباه شده است؛ اشتباهي كه از بعضي جهات ارتكاب آن شگفت انگيز است. از نظر برنولي وضعيت مالي يعني كل مقداري كه شخص به دست آورده است و اولويت شخص چه با داشتن يك ميليون دلار سرمايه اوليه آغاز كرده باشد چه با نيم ميليون دلار يا دو ميليون دلار يكسان است. اما نكته آنجا است كه هيچ بازرگاني به اين شكل فكر نمي كند، در چارچوب وضعيت مالي، او نيز مانند هر كس ديگري به سود و زيان خود مي انديشد. در واقع اين نكته اي بسيار جزيي است اما معلوم شد نكته اي است كه تفاوت اساسي ايجاد مي كند. زيرا اگر نحوه فكر كردن مردم اين گونه نباشد و اگر مردم عملاً در چارچوب سود و زيان خويش و نه در چارچوب وضعيت مالي فكر كنند، آن گاه ديگر هيچ كدام از تحليل هاي رياضي كه در آنها مردم چنين پنداشته شده اند درست نخواهند بود. اثبات اين مسئله براي ما مدت زيادي طول كشيد.
• نظريه پيش نگري چه نوع مسائلي را تبيين مي كند؟
فكر مي كنم مهم ترين پديده اي كه مشاهده كرديم چيزي است كه «نفرت از زيان» ناميده مي شود. ميان سود و زيان نوعي عدم تقارن وجود دارد كه واقعاً بسيار مهيج و مشاهده آن بسيار ساده است. در كلاس هايم مي گويم: «سكه اي را پرتاب خواهم كرد، اگر خط آمد شما ۱۰ دلار باخته ايد. در صورت برد چقدر مي خواهيد تا اين شرط بندي از نظر شما قابل قبول باشد؟» براي آنكه اين شرط بندي براي افراد قابل قبول باشد بيش از ۲۰ دلار مي خواهند.
و اكنون همين آزمايش را با مدير عاملان و افراد بسيار ثروتمند انجام داده و از آنها پرسيده ام كه اگر سكه اي پرتاب كنم و در صورت خط آمدن آنها ۱۰ هزار دلار بازنده شوند و آنها براي اينكه شرط بندي را بپذيرند در صورت برد ۲۰ هزار دلار خواسته اند. بنابراين تابع سود و زيان به نوعي پيچ خورده است. در واقع مردم ميان سود كردن و زيان ديدن با دقت تمام تمايز قائل هستند و اصلاً دوست ندارند زيان كنند.
• نظريه پيش نگري روي اقتصاددانان چه تاثيري داشته است؟
تصحيح خطاي برنولي موثر بود، زيرا ريچارد تالر (R.Thaler) با استفاده از آن اقتصاد رفتار را بنيان گذاشت. ما براي اقتصاد رفتار حفاظي فراهم كرديم، زيرا مدل عقلاني را به طور جدي به چالش كشيديم و آن را طوري مطرح كرديم كه خواننده متن قانع مي شد. اما اين طور نيست كه اقتصاد زيرورو شده باشد، نشده است و به دلايل ساختاري بسيار محكم در آينده نيز نخواهد شد. مدل عقلاني بر اقتصاد تسلط دارد و به همين شكل نيز باقي خواهد ماند. اقتصاد رفتار با آن ور مي رود، فرضياتش را اصلاح و آنها را از نظر روانشناختي معقول مي كند. اما در نهايت نتيجه كاملاً متفاوت از نگاه نظريه كلاسيك اقتصاد نيست.
• يكي از مسائلي كه اكنون مشغول بررسي آن هستيد رفاه است. آيا اين به نحوي با اقتصاد ارتباط پيدا مي كند؟
مي خواهم نوعي روش اندازه گيري رفاه ابداع كنم كه براي اقتصاد اهميت دارد و مي تواند جانشين سنجش استاندارد كيفيت زندگي شود. سعي مي كنيم رفاه را نه با پرسش از مردم بلكه عملاً با سنجش كيفيت زندگي روزمره آنها اندازه بگيريم. براي مثال ما مشغول بررسي يك روز از زندگي هزار زن كارگر در تگزاس هستيم. ما آنها را واداشته ايم تا يك روز بعد ماجراهاي متوالي روز قبل را آن طور كه به ياد مي آورند بازسازي كنند و تكنيكي داريم كه از اين ميان عواطف و احساسات را كشف مي كنيم. ما مي دانيم كه آنها با چه كسي بوده اند و چه كار مي كردند. آنها به ما مي گويند كه از جنبه هاي مختلف زندگي شان چه قدر رضايت دارند. ما درباره اين خانم ها خيلي چيزها مي دانيم.
• چه چيزهايي كشف كرديد؟
يك كشف تكان دهنده را برايتان بازگو مي كنم. زنان مطلقه در مقايسه با زنان متاهل از زندگي شان رضايت كمتري دارند كه چيز عجيبي نيست. اما هنگامي كه به ميانگين خلق آنها در طول روز نگاه مي كنيد، مي بينيد كه عملاً شادتر و سرحال تر هستند. مسئله ديگر تاثير قابل توجه دوستان است. در واقع مردم با دوستانشان خوش ترند تا با خانواده، همسر يا فرزندشان.
• چرا زنان مطلقه شادترند؟
تاكنون علت آن را درنيافته ايم، اما اين چيزي است كه داده ها نشان مي دهند.
New York Times, Nov.2002

حاشيه علم

• مضرات آلودگي صوتي
010125.jpg

نتيجه يك تحقيق جديد نشان مي دهد كه آلودگي هاي صوتي ناشي از زندگي مدرن مي تواند بر روي روند رشد و تكامل توانايي گفتار و يادگيري زبان در كودكان تاثير منفي بگذارد. پژوهشگران دانشگاه كاليفرنيا در سانفرانسيسكو چندين موش را در يك محيط پرسروصدا پرورش دادند. بررسي وضعيت اين موش ها نشان داد آن بخش از مغز اين موش ها كه وظيفه تشخيص و تجزيه و تحليل صداها را به عهده دارد به سرعت مغز موش هايي كه در محيط كم سروصدا پرورش يافته بودند توسعه نيافته است. به گفته اين پژوهشگران، صداهاي ممتد در محيط زيست اين موش ها رشد و نمو سلول هاي اعصاب شنوايي در آنها را طي هفته دوم تا سوم بعد از تولد به تعويق مي اندازد. نتايج به دست آمده حاكي است كه آلودگي صوتي محيط زيست مي تواند در توسعه توان گفتاري نوزادان اثر منفي داشته باشد. محققين همچنين اظهار داشتند كه علي رغم به تعويق افتادن روند نمو سلول هاي اعصاب شنوايي در اين موش ها، مغز آنها نهايتاً به مرحله طبيعي رشد مي رسد.

• ويروس منهدم كننده
010131.jpg

محققان موفق به كشف ويروسي شده اند كه قادر است نوع خطرناك باكتري E.Coli را از بين ببرد. نوع عادي باكتري E.Coli كه بي خطر است در معده احشام و دام ها يافت مي شود اما اگر اين باكتري دچار جهش شود به علت خاصيت مسموميت زايي بسيار شديد، براي كساني كه گوشت اين دام ها را مصرف مي كنند خطرناك خواهد بود. اين باكتري همچنين از طريق مدفوع جانور مبتلا در محيط منتشر مي شود. ويروس كشف شده كه از بدن نوعي گوسفند به دست آمده به CEV1 موسوم است. اين ويروس قادر است كه نوع سمي و خطرناك باكتري E.Coli را نابود كند. از ويژگي هاي اين ويروس مي توان به اين نكته اشاره كرد كه قادر است با هر جهش ژنتيكي باكتري خود را دچار جهش ساخته و به اين ترتيب همواره برتري خود نسبت به باكتري را محفوظ نگاه دارد.

ژن خودخواه
مارپيچ هاي ناميرا ـ ۲۱
010128.jpg

ريچارد داوكينز
ترجمه: كاوه فيض اللهي
دوم آنكه مي توانيم سعي كنيم ژن ها را «فريب» دهيم طوري كه فكر كنند بدني كه در آن نشسته اند، جوان تر از آن است كه واقعاً هست. اين كار در عمل به معني شناسايي تغييراتي است كه طي فرآيند پير شدن در محيط شيميايي داخلي بدن رخ مي دهد. هر يك از اين تغييرات مي تواند «اشاره اي» براي «روشن شدن» ژن هاي كشنده ديرفعال باشد. با شبيه سازي ويژگي هاي شيميايي ظاهري يك بدن جوان ممكن است جلوگيري از روشن شدن ژن هاي زيانبخش ديرفعال امكان پذير باشد. نكته جالب آنكه لازم نيست علائم شيميايي پيري به خودي خود از هيچ نظر زيانبخش باشند. براي مثال، فرض كنيد برحسب اتفاق معلوم شود كه غلظت ماده S در بدن افراد پير بيشتر از افراد جوان است. S به خودي خود ممكن است كاملاً بي ضرر باشد و شايد ماده اي است در غذا كه با گذشت زمان در بدن انباشته مي شود. اما به طور خودكار، هر ژني كه اتفاقاً در حضور S اثري زيانبخش اعمال كرده اما در غياب آن مفيد باشد، در خزانه ژني قطعاً انتخاب شده و در عمل ژني «براي» مردان در نتيجه پيري خواهد بود. در نتيجه درمان پيري به سادگي عبارت خواهد بود از حذف S از بدن.
آنچه در مورد اين ايده انقلابي است آن است كه خود S تنها نوعي «برچسب» براي پيري است. هر پزشكي كه دريابد غلظت بالاي S معمولاً منجر به مرگ مي شود، احتمالاً S را نوعي سم خواهد پنداشت و مغزش را براي يافتن ارتباط علي مستقيمي ميان S و درست كار كردن بدن عذاب خواهد داد. اما اگر واقعيت منطبق با مثال فرضي ما باشد او تنها وقت خويش را تلف مي كند!
علاوه بر اين ممكن است ماده اي به نام Y نيز به عنوان نوعي برچسب جواني وجود داشته باشد، به اين معنا كه غلظت آن در بدن هاي جوان از بدن هاي پير بيشتر است. در اين مورد هم ژن هايي ممكن است انتخاب شوند كه در حضور Y آثار خوبي داشته اما در غياب آن زيانبخش خواهند بود.
بدون آنكه هيچ راهي براي شناساييS يا Y وجود داشته باشد - مواد بسياري از اين دست مي توانند در بدن حضور داشته باشند - مي توان صرفاً اين پيش بيني كلي را انجام داد كه هر چه بيشتر بتوان ويژگي هاي بدن جوان را در يك بدن پير شبيه سازي يا تقليد كرد، هر چقدر هم كه اين ويژگي ها ظاهراً سطحي به نظر رسند، آن بدن پير بايد مدت بيشتري زنده بماند. بايد تاكيد كنم كه اينها فقط حدس هايي مبتني بر نظريه ميداوار هستند. اگر چه حس مي شود كه به لحاظ منطقي بايد حقيقتي در نظريه ميداوار نهفته باشد، اين بدان معنا نيست كه اين نظريه الزاماً تبيين درست هر مثال عملي مفروض از زوال پيري است. آنچه در رابطه با اهداف فعلي ما اهميت دارد، آن است كه ديدگاه تكاملي مبتني بر انتخاب ژن در توضيح گرايش افراد به مردن در زمان پيري هيچ مشكلي ندارد. فرض فناپذيري افراد كه در كانون استدلال ما در اين فصل قرار دارد، در چارچوب اين نظريه قابل توجيه است. توجيه فرض ديگري كه شرح داده ام، يعني توليد مثل جنسي و كراسينگ آور، دشوارتر است. كراسينگ آور لزومي ندارد كه هميشه رخ دهد. مگس هاي سركه نر كراسينگ آور ندارند. در ماده ها نيز ژني هست كه كراسينگ آور را سركوب مي كند. اگر قرار باشد جمعيتي از مگس ها را پرورش دهيم كه اين ژن در آن همگاني است، آن گاه «كروموزوم» در خزانه كروموزومي، واحد بنيادي و تقسيم ناپذير انتخاب طبيعي خواهد بود. در واقع، اگر بخواهيم تعريف مان را تا نتيجه منطقي اش دنبال كنيم، ناگزير بايد يك كروموزوم كامل را به عنوان يك «ژن» در نظر بگيريم.
از طرف ديگر براي جنسيت نيز جانشين هايي وجود دارد. شته هاي ماده مي توانند فرزندان ماده، زنده و بي پدري به دنيا آورند كه هر يك تمامي ژن هاي مادرش را در خود دارد. (اتفاقاً ممكن است يك جنين در «شكم» مادرش، جنين كوچك تري درون شكم خودش داشته باشد. بنابراين يك شته ماده ممكن است همزمان يك دختر و يك نوه (دختر) به دنيا آورد كه هر دو معادل دوقلوهاي يكسان خودش باشند. ) بسياري از گياهان از طريق پاجوش و به شيوه رويشي تكثير مي شوند. در اين مورد ممكن است ترجيح دهيم به جاي توليدمثل از «رشد» سخن بگوييم؛ اما آنگاه، اگر درباره آن خوب فكر كنيد مي بينيد كه به هر حال ميان رشد و توليدمثل غيرجنسي تمايز چنداني وجود ندارد، چرا كه هر دو در اثر تقسيم سلولي ساده ميتوزي رخ مي دهند. گاهي گياهاني كه به طريق توليدمثل رويشي پديدآمده اند از «والد» جدا مي شوند. در ساير موارد، مثلاً در مورد درخت نارون، پاجوش هاي متصل به همان شكل باقي مي مانند. در واقع مي توان تمام جنگل نارون را يك فرد واحد دانست.
اكنون، پرسش اين است: اگر شته ها و درختان نارون اين كار را نمي كنند، چرا بقيه ما كار را اين قدر كش مي دهيم و پيش از بچه دار شدن ژن هاي مان را با ژن هاي يك نفر ديگر مخلوط مي كنيم؟ جنسيت براي تداوم نسل راه عجيبي به نظر مي رسد. چرا جنسيت، اين انحراف عجيب و غريب از همانندسازي سر راست، اصلاً پديد آمده است؟ جنسيت به چه دردي مي خورد؟
پاسخ دادن به اين پرسش براي يك تكامل دان بي نهايت دشوار است. جدي ترين تلاش ها براي پاسخ دادن به اين پرسش مستلزم استدلال رياضي پيچيده است. بي پرده بگويم كه من اهل اين كار نيستم، جز يك چيز و آن اينكه دست كم بعضي از دشواري هايي كه نظريه پردازان در تبيين تكامل جنسيت با آن روبه رو هستند ناشي از اين واقعيت است كه آنها فكر مي كنند فرد مي كوشد تا تعداد ژن هايي كه از او باقي مي مانند را به حداكثر برساند.
با اين نگاه، جنسيت نوعي پارادوكس به نظر مي آيد زيرا شيوه «ناكارآمدي» براي تكثير ژن هاي يك فرد است: هر بچه تنها ۵۰ درصد از ژن هاي فرد را در خود دارد و ۵۰ درصد ديگر توسط شريك جنسي آن فرد فراهم مي شود. در صورتي كه اگر او مانند شته به روش جوانه زني بچه هايي توليد مي كرد كه نسخه هايي دقيقاً يكساني از خودش بودند مي توانست در بدن هر بچه، ۱۰۰ درصد از ژن هايش را به نسل بعد منتقل كند.
Dawkins,R.1999. TheتSelfish Gene.Oxford
خوانندگان اين ستون مي توانند در آدرس زير اظهارنظر كنند:
selfish-gene1@hotmali.com

|  اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   علم  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |