شنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۴۵- May, 10, 2003
گفت وگو با محمد حقوقي، شاعر و منتقد ـ ۲
شيفته كلمات هستم
چه اشكالي دارد كه يك شعر هم مثل يك متن مهم ادبي خواننده را وادار به رجوع به مآخذ كند منتهي مشروط بر اينكه شعر چنان چنان جاذبه اي داشته باشد كه مخاطب را تا آخر شعر بكشد و ببرد
در شعر معاصرمان در حدود سي چهل اثر كه چهار پنج تا هم از نيماست و در داستانمان هم بيش از ده دوازده داستان كوتاه و پنج شش رمان قابل تفسير بيشتر نداريم
عكس ها: پيمان هوشمندزاده
حامد صفايي تبار
010540.jpg

به هر حال اين دوره اي بود كه من بعد از كلنجار رفتن با كلمات در قوالب كهن و بعد از «اتود»هايي چند از شعر نيمايي كه نمونه هاي آن را در اولين كتاب من «زوايا و مدارات» مي توان ديد، بايد به اين دوره مي رسيدم (به دوره اي كه همه فصل هايش زمستاني بود و فضا و زبان خاص خود را داشت) و بعد هم از اين دوره رد مي شدم و به مرزي مي رسيدم كه چشم اندازي شفاف داشت. فضايي كه زباني ساده مي طلبيد. همين زباني كه در شعرهاي سپيد سال هاي اخير من مي بينيد كه البته همه آنها هنوز چاپ نشده است. راهي كه طي شدنش بسيار دشوار بود و رسيدن به آن بيش و كم مطلوب. شعري روشن و با زباني پاك و فضايي جذاب، كه البته گاهي هم بر مرز و لبه باريك رمانتيك راه مي رود. شعري كه همنشيني نوين كلمات بي هيچ تصنعي در فضاي آن ديده مي شود و هر كلمه در آن با نيروي جاذبه اي خاص است كه در حركت از كنار انبوه كلماتي كه بر مدار ذهن من مي گردند، بهترين و مناسب ترين واژه ها را جذب مي كند و اين البته حاصل همان مصاحبت ها و مراقبت هايي بوده است كه با كلمه و در كلمه داشته ام. «همان كه مرا تا به اين حد از تربيت ذهني رسانده است. . . »
حقوقي در ادامه بحث ساختاري اش از شعر به «حركت شعر» نيز اشاره مي كند و مي گويد:
«به هر حال همين آشنايي با كلمات و مناسبت مجاورت آنها در هر سطر شعر كه براساس همان جاذبه اي كه قبلاً اشاره كردم در كنار همديگر مي نشينند و خود به خود يك شيوه بياني ويژه را نمايش مي دهند، جذب كلمات با همديگر و بعد جذب تركيبات و بعد جذب سطرها و در آخر بندهاي شعر و ارتباط همه آنها با همديگر، كه سرانجام «ساخت» خاص شعر را نشان مي دهند. در حقيقت همان معماري كلام كه براساس ارتباط عمودي سطرها صورت مي پذيرد. و اين اصلي است كه به اصطلاح نيروي مولد آن همان «حركت» است. نيرويي كه مرا در شعر من به حركت مي آورد و من خود همراه حركت شعر، حركت مي كنم و البته اين يك اصل اساسي است كه اگر فرصت شد در جاي خود به آن اشاره خواهم كرد. اما فعلاً اين حركت، «به معناي حركت ذهن شاعر در مسيري است كه هر چه كمتر انحراف داشته باشد، نشان از ميزان تربيت ذهني بيشتر شاعر دارد. اشكال اساسي شعر امروز ما اين است كه شاعر وقتي از جايي شعر خود را آغاز مي كند و به سرايش شعر مشغول مي شود، به دليل همان نداشتن تربيت ذهني از خط اصلي جدا مي افتد و در جايي شعر را تمام مي كند كه معلوم نيست چرا و اساساً آن «آغاز» چه شد و اين «پايان» چه ربطي به آن «آغاز» دارد. قضيه همان «تفنگ» معروف است. تفنگي كه در توصيف صحنه اول داستان از آن اسم برده مي شود، ولي تا پايان داستان در هيچ جا به كار نمي آيد. اخيراً شعري بلند خواندم به نام «سايه هاي نياسرم» در كتابي به همين نام از «كيوان قدرخواه» شاعر همشهري ام. در همان صفحه دوم يا سوم شعر، دو يا سه كلمه يا بهتر است بگويم دو يا سه شي، ضمن خواندن مرا متوقف مي كنند و ناگهان متوجه مي شوم كه آن دو سه تعبير كه در آغاز شعر مرا متوجه خود كردند، بر مدار ذهن شاعر نه تنها حضور دارند بلكه جزو كليدهاي شعر هستند. اين است كه بعد از توقف باز برگشتم به آغاز شعر و روي آن دو سه تعبير مكث كردم و با ذهني آماده تر به خواندن شعر ادامه دادم. آن دو سه تعبير هم اگر يادم بيايد. . . بله در دنباله اين «تركيب»ها بود: گربه كور ـ روبنده سياه و شايد «خواهران پلنگ» كه مدام در جاي جاي شعر پيدا مي شدند و به هر حال نشان مي دادند كه بر مدار حركت ذهن شاعر حضور دارند. و البته چون اين كتاب را من اخيراً خواندم اين مثال به يادم آمد بي اينكه بخواهم فعلاً از حد ارزشي اين شعر سخن بگويم. ولي به هر حال قضيه، قضيه همان «تفنگ» است و اين نشان مي دهد كه در شعرهاي روايي هم مثل يك داستان كوتاه اما با منطق خاص شعر، «ساختار» وجود دارد، و يك شعر «ساختمند» فقط آن نيست كه در آن بيش از هر چيز «معماري كلام»، خود را نشان دهد، معماري اي با عالي ترين مهندسي و در عين ظرافت و مناسبت. خلاصه كنم اينها چيزهايي است كه در شعر امروز در حد متعارف آن هم كمتر ديده مي شود به هر حال هر شعر «ساختمند» كامل بايد مدخل داشته باشد، «درآمد» و «دررفت» داشته باشد، مركز ثقل داشته باشد، نماي بيروني يا شكل ظاهري و نماي دروني يا شكل ذهني داشته باشد و. . . »
حقوقي در دنباله اين حرف ها در مورد اصل «ساخت» و «تأويل» در شعر امروز ادامه مي دهد:
«مي دانيد! ما در شعر معاصرمان در حدود سي چهل اثر، كه چهار پنج تا هم از نيماست و در داستانمان هم بيش از ده ـ دوازده داستان كوتاه و پنج شش رمان قابل تفسير بيشتر نداريم. مي گويم «تفسير» و نه «تأويل»، كه در سطح جهان هم، شايد جز در آثار حدود بيست شاعر و داستان نويس نتوان به دنبال تأويل رفت. آثاري مثل «اوليس» جويس، «در جست وجوي زمان هاي گمشده» پروست، «آناباز» سن ژون پرس، «سرزمين هرز» اليوت يا برخي از آثار داستايوفسكي، كافكا، هولدرلين، فلوبر، مالارمه، والري، اكتاويو پاز، فاكنر و. . . و. . . و. . . حالا آيا خنده دار نيست وقتي مي بينيد فلان شاعر جوان دست به تأويل (البته به خيال خود) شعر شاعري همچون خود مي زند؟!...»
حقوقي در يك دوره از دوره هاي شعر خود با استفاده از كلمات ويژه روايت يا كلمات روايي مشخص، حتي تا حد استفاده از اعلام و نام و نشان ها، شعرهايي را به وجود مي آورد كه شايد از خط كلي و آن چه كه خود او شعر ساختاري مي نامد، فاصله مي گيرد. مجموعه «از بامداد نقره و خاكستر»، شايد از اين نظر برجسته ترين مجموعه او باشد. مجموعه اي مملو از اسامي شاعران و نويسندگان و كتاب هاي شعر و داستان، نام سياستمداران و حاكمان، نام مكان هاي تاريخي و جغرافيايي كشورها و عنوان هاي ديگر كه همه در متن شعر مي آيند. البته اين گونه استفاده از زبان همراه با اشارات و ارجاعات مختلف در مجموعه هاي بعدي او به مراتب كمتر مي شود و به نظر مي رسد كه اين دوره به پايان رسيده است و حالا آغاز حركت زبان به طرف سادگي است. خود او در اين باره مي گويد:
«. . . بله. همين طور كه شما گفتيد از اين مجموعه به بعد، اين نوع بهره برداري از زبان به تدريج رنگ مي بازد و در واقع در مرز شعر سپيد ديگر كاملاً بيرنگ مي شود. همان طور كه قبلاً هم اشاره كردم، من دوره هاي شعري مختلف داشته ام و بوده اند كساني (و هم هستند) كه به اين همه دوره هاي تجربي براي يك شاعر اعتقاد نداشته اند و ندارند. كه به نظر من اين اعتقاد درستي نيست. دلايل زيادي هم دارد. يكي اينكه شاعراني كه در كارشان هيچ دوره متمايزي ديده نمي شود، معمولاً شاعراني هستند كه به كارهاي خود قانع و چه بسا راضي اند و لاجرم دليلي نمي بينند كه دست به امكانات مختلف زبان يا تجربه هاي گوناگون شعري بزنند و به نظر من اين رضايت و قناعت خود مهم ترين دليل توقف و درجا زدن آنهاست. و دليل ديگر اينكه اين تنها من نيستم كه دوره هاي مختلف شعري داشته ام، نيما هم داشته است: دوره شعر سنتي، دوره شعر نيمايي و دوره كمال، كه همان شعرهاي ده سال آخر عمر اوست. يا شاملو: دوره اول تا «هواي تازه» دوره دوم سال هايي كه محصول كار او «هواي تازه» و «باغ آينه» بود و دوره سوم به دوره شعرهاي عاشقانه آيدا و دوره آخر كه از «ابراهيم در آتش» تا پايان عمر او طول مي كشد. يا «فروغ» كه دو دوره مشخص شعري دارد كه همه مي دانند. يا «آتشي» كه كارهايي كه اكنون مي كند از نظر فضا و زبان با كارهاي شاخص «آهنگ ديگر» مثل «اسب سپيد وحشي» متفاوت است. و اصل همين تفاوت هاست كه در دوره هاي مختلف شعري هر شاعر، از پويايي او و از حساسيت او به مصالح شعر و تفكر او به نفس شعر و توجه او به سنجش امكانات زبان و. . . و. . . حكايت مي كند و شما اين تفاوت را در نوع شعرهاي «فصل هاي زمستاني» و نوع شعرهاي «از بامداد نقره و خاكستر» و شعرهاي سپيد ده سال اخير عمر شاعري من به وضوح مي بينيد بنابراين اگر من به تجربه هاي شعري از نوع شعرهاي موزون روايي «از بامداد نقره و خاكستر» دست زدم، بايد مي زدم. البته با توجه به دوره هايي كه قبل از اين دوره طي كرده بودم، تا دوره بعد كه به سال هاي توجه به شعر سپيد مي رسد. هفت هشت دوره شعري كه نتيجه تفكر و توجه مداوم نسبت به كلمه و كلام و به زبان و زبان شعر و حساسيت بيش از حد من به ابعاد مختلف هر واژه، چه در حوزه زبان و چه در حوزه «شعر» بوده است. واژه ها از نظر معني ها و بارهاي مختلف و طنين و آهنگ كلمات و مناسبت هرچه بيشتر «دال» و «مدلول». مثلاً از همين يك نظر «دال و مدلول»، بگذاريد به يك مورد از اين حساسيت اشاره كنم. ما ايراني ها به منظري كه تا چشم كار مي كند، آب است و آب، مي گوييم «دريا». اين «دريا»، يك واژه است يك «دال» كه به «مدلول» خود دلالت مي كند. براي اين «مدلول» همه زبان ها يك يا چند واژه دارند. واژه هايي كه به معني «دريا»ي ماست. «بحر»، «Sea»، «Meer»، «Mer»، «Mar»، «Mare» و. . . كه به نظر من با توجه به توسع و تموج و صداي آب و جريان سيال آن و به خصوص اصل آن در پارسي كهن: «Derayap» هيچ كدام زيبندگي و برازندگي واژه پارسي «دريا» را ندارند. نگوييد هم كه اين ناشي از تعلق به زبان مادري است، نه، چون در مورد مدلول «آب» اين عنصر سيال هم با توجه به جريان سياليت آن، هيچ كدام از «دال»هاي «آب»، «سو» «water»، «waser»، «eau»، «Acqua» در زبان هاي مختلف همچون همين واژه «Acqua» نيست. شايد بگوييد اين حساسيت را بايد روي كل زبان داشت و نه هر واژه به صورت مجرد. بله بايد بگويم اما اين حساسيت را من روي «تركيب»ها و به طوركلي روي كل زبان هم دارم. يعني حساسيتي كه در برخي از شاعران امروز ما هم هست. مثلاً در «ضياء موحد» در توجه به نحوه هاي كاربردهاي گوناگون زبان يا شاملو و اخوان و سيمين در جريان طبيعي نحو زبان، جرياني كه مثلاً در شعرهاي اخير باباچاهي از خط طبيعي خود منحرف شده است. . . »
010560.jpg

حقوقي در دنباله همين بحث حساسيت روي كلمات، درباره نحوه روبه رو شدن خودبا كلمات كه از نوعي ديگر است مثلاً شعر بلند «خروس هزار بال» و شعرهاي سوئيسي و بامداد نقره و خاكستر از فرط اسما گوناگون، واقعاً احتياج به دايرةالمعارف و فرهنگ هاي متعدد دارد، مي گويد: «اولاً چه اشكالي دارد كه يك شعر هم مثل يك متن مهم ادبي، خواننده را وادار به رجوع به مآخذ كند. منتهي مشروط بر اينكه شعر چنان حركتي و چنان جاذبه اي داشته باشد كه مخاطب را مثل يك اثر موسيقايي تا آخر شعر بكشد و ببرد. به عبارت ديگر اين جاذبه او را از توقف بر روي تك تك اسما و اعلام ناآشنا متوقف نكند ولي وقتي قرائت شعر به پايان رسيد آنگاه اگر خواست به مراجع و مآخذ هم توجه كند ـ نمونه عالي اين نوع شعر «سنگ آفتاب»، «اكتاويوپاز» است كه ما وقتي مي خوانيمش به راحتي از روي كلمات يا اشارات خاص شعر رد مي شويم. مثلاً وقتي به اين اسم ها مي رسيم: «ملوسنيا»، «لورا»، «ايزابل»، «پرسه فونه» كشش شعر اجازه توقف به ما نمي دهد و در واقع بعد از تمام شدن شعر است كه به جست وجوي آن اسم ها مي رويم با اين سوال كه «پاز» به چه علت و اعتباري به آنها اشاره كرده است آيا اين ها موجودات تاريخي اند؟ اسطوره اي اند؟ و اصولاً كه بوده اند؟ و در چه موقعيتي و با چه خصوصيتي. . . بنابراين در مورد «خروس هزار بال» كه شما قبلاً اشاره كرديد بايد بگويم اين شعر در موقعيتي خاص و در يك حالت منفعلانه انفجاري در سال هاي آغاز جنگ، تنها در طول يك شب، نوشته شده است. اگرچه شما بيشتر به شعرهاي «از بامداد نقره و خاكستر» و اسما و اشارات بيش از حد آن اشاره داريد. همين طور كه آقاي «عنايت سميعي» هم از همين زاويه به شعرهايي مثلاً از نوع شعر «۱۸۸۸» انتقاد داشت. در هر حال هرچه بوده است براي من حكم يك تجربه لازم را داشته. . . . »
حقوقي با وجود انتقادهايي از اين نوع از تجربه اي كه كرده اظهار رضايت مي كند، زيرا به فاصله كوتاهي از نوع شعرهاي مجموعه «از بامداد نقره و خاكستر» فاصله مي گيرد و به تجربه فضايي ديگر دست مي زند و اين بار با جرأت و جسارت بيشتر، اصولاً وزن نيمايي را رها مي كند و به صورت كاملاً جدي به شعر سپيد روي مي آورد. خود درباره اين گرايش مي گويد:
«اتفاقاً توجه من به شعر سپيد و به خصوص نخستين نمونه آن بسيار اتفاقي و بي هيچ تصميم قبلي بود. راه هايي رفته بودم كه بايد يك روز در نهايت به اين آب و هوا، به اين فضا و به اين سرزمين مي رسيدم. قضيه از اين قرار بود كه درست در همان هفته اول كه به دارآباد آمده بودم، يك روز صبح از پنجره روبه رو چشمم به دسته اي كبوتر افتاد كه در شكل هندسي دور مي زدند. همين منظره موجب شد كه من در يك شعر كوتاه در واقع يك منظومه ترسيم كنم و احساس كنم كه چقدر راحت مي توانم شعر بنويسم. به هر حال همين طور كه اشاره كردم حاصل آن همه تجربه هاي شعري بايد به اينجا مي رسيد. از اتودهاي «زوايا و مدارات» تا شعرهاي ذهني ـ عيني موزون و آهنگين «فصل هاي زمستاني» و «شرقي ها»، تا سال شصت و دو و سرايش «خروس هزار بال» كه بيش يا كم با همين زبان و در اوج طنطنه وزن بود و از اين نظر، در واقع پايان اين دوره شعري من محسوب مي شود و در سال شصت و چهار در سوئيس با شعرهايي كه اگر چه همچنان با اوزان نيمايي است اما زباني و فضايي ديگر دارد، و شما نمونه هايش را در مجموعه «دالان هاي بلند عصر» مي بينيد، كه همراه با كتاب «از بامداد نقره و خاكستر» كه در تهران از سال شصت وپنج تا سال شصت و هفت نوشته شده يك دوره ديگر از دوره هاي شعر من است و دقيقاً به منزله پلي است ميان شعرهاي موزون و مطنطن دوره قبل و «شعرهاي سپيد» و ساده دوره بعد كه چنانكه اشاره كردم نخستين آنها در آذرماه سال شصت و نه در دارآباد با ديدن منظومه كوچك و كوتاه كبوترها نوشته مي شود كه تا امروز هم ادامه دارد و شما نمونه هاي گوناگون آن را در مجموعه هاي «از دل تا دلتا» و «گنجشك ها و گيلاس ها» و «اندوهيادها» ديده ايد و بعد در مجموعه چاپ نشده «شعرهاي ساحلي» هم خواهيد ديد. البته در اين ميان به يك تجربه ديگر هم دست زدم كه از جهت زبان روايي و نوشتن به شكل نثر يعني بي توجه به مصراع بندي معمول و مطلوب من با آن شعرهاي سپيد كوتاه متفاوت است و به همين علت نام مجموعه اي را كه حاوي اين شعرهاست، «سطح هاي شعر در سطرهاي نثر» گذاشته ام. . . »
حقوقي هميشه جزو شاعران منتقد يا منتقدان شاعر محسوب مي شده. شاعري كه شعر و مباني تئوريك آن را به خوبي مي شناخته و درباره آن بسيار نوشته است. بر همين مبنا او وقتي از «شعر سپيد» مي گويد فوراً به سراغ تعريف خود از «شعر سپيد» و تفاوت آن با گونه هاي ديگر شعر مي رود و مي گويد:
«در مورد شعرهايي كه از اوزان عروضي نيمايي عاري اند و حتي از نوع شعر «سپهري» كه با همان وزن نيمايي است منتهي چون چند مصراع مستقل را كه قاعدتاً بايد در چند سطر جداگانه نوشته شود آنها را در يك سطر به صورت پيوسته مي نويسد، و جز نوع وزن شعر «فروغ»، كه جاي بحث درباره چگونگي آن در اين گفت وگو نيست، بايد گفت كه شعرهاي عاري از وزن هم، همه به يك گونه نيستند. بعضي ها صرفاً «نثر شاعرانه»اند و بعضي «شعر منثور» در حدي والاتر؛ و بالاتر از اين هر دو، «شعر سپيد»، كه به نظر من كامل ترين اين نوع شعرهاست. همان «Blankverse» كه با توجه به تفاوت آن با Freeverse از نظر من قاعده مندتر و در واقع عنوان مناسب تري است براي شعرهاي ساختمند، از نوع شعرهاي سپيد «شاملو» يا شعرهاي اخير «مفتون اميني» يا همين شعرهاي اين سال هاي من. شعرهاي سپيدي كه بي هيچ كلمه زائد با زباني پاك و طبيعي و با «ساختي» منسجم و استوارند. . . »
«گنجشك ها و گيلاس ها» در ميان اشعار حقوقي شايد زيباترين و محكم ترين دفتر به چاپ رسيده از او باشد كه با تعاريف او از شعر سپيد انطباق دارد. پرهيز از كلمات و سطور اضافه و يكدستي زبان و آرامش و سكون دروني كه در كل شعرهاي اين مجموعه ديده مي شود. «گنجشك ها و گيلاس ها» مجموعه اشعار عاشقانه اوست كه در فاصله سال هاي هفتاد تا هفتاد و پنج سروده شده است. خود او درباره نام اين مجموعه مي گويد: «. . . البته قبلاً بگويم من خودم شعرهاي مجموعه «از دل تا دلتا» را قوي تر و عميق تر از «گنجشك ها و گيلاس ها» مي دانم و اما علت انتخاب نام اين مجموعه. من در اين مورد در مقدمه كتاب نوشته ام. نوشته ام كه اين نام، برگرفته از دو سطر شعرهاي عاشقانه شاملو براي «آيدا» است: بوسه هاي تو / گنجشگكان پرگوي باغند، كه به صداي متداوم «ماچ»، شباهت دارد: جيك جيك متداوم گنجشك هاي كوچك. . . » حقوقي در اين كتاب هم با اينكه از دايره هاي واژگاني گذشته اش بيرون آمده اما باز هم گاه گاه از كلماتي استفاده مي كند كه گويي منفك از شعر، به هستي خود مي رسند. شايد اين هم از آثار همان سابقه ذهني قصيده سازي و مثنوي گويي مطنطن اوست. كلماتي مانند «زودا»، «شيسار» «سيمتار» و يا استفاده از لغات يا عبارات لاتيني و ايتاليايي و. . . خود در اين باره مي گويد:
«من بارها اينجا و آنجا نوشته ام و در همين گفت وگو هم چند بار به مسئله حساسيت و حتي آن حالت شيفتگي ام نسبت به كلمات از جنبه هاي مختلف گفته ام. منتهي در نظر من اين تركيب ها امثال «شاهشيب» و «شيبسار» يا «نسيمياد» و «همياد» از مقوله طنطنه كلام نيست. همچنان در مورد عبارات لاتيني، كه آمدن اين ها هم در متن شعر، به همان حالت شيفتگي و حساسيت روي كلمات مربوط مي شود. كلمات از ابعاد مختلف، به خصوص بار آهنگين و ايجاز كيفي آنها در جريان روان و روح جاري شعر. خصوصيتي كه گاه ممكن است در يك عبارت يا يك تركيب غيرفارسي بيشتر متجلي شود.

نگاه منتقد
جاي پاي كهن شهرزاد
گفت وگو با بثينه شعبان، نويسنده سوري ـ۱
010550.jpg
ترجمه: ليلا موسي زاده
د. بثينه شعبان، محقق، ناقد، ديپلمات سوري و نيز استاد ادبيات تطبيقي زبان انگليسي دانشگاه «دمشق» پرورش يافته محيطي روستايي است و از اينكه اهالي ساده روستاها مجالي براي بيان آرا و نظريات خود ندارند احساس ناراحتي مي كند. شعبان همچنين به عنوان نويسنده زن تحقيقات فراواني پيرامون موضوع زن عرب، حقوق، ادبيات و تاريخ در روزنامه ها، مجلات و گاهنامه هاي عربي و خارجي كه به موضوع زنان اختصاص دارد، به دو زبان عربي و انگليسي منتشر كرده و در هريك از آنها به بررسي جايگاه اجتماعي، ديني و سياسي زن عرب پرداخته است. دو كتاب «صد سال داستان سرايي زن عرب» و «زن عرب در قرن بيستم» از جديدترين آثار او به شمار مي آيند. متن زير مصاحبه اي است كه مجله «الكويت» با «د. بثينه شعبان» در مورد فعاليت هاي ادبي او، به ويژه تحقيقات و نوشته هاي او در خصوص موضوع زن عرب و سابقه داستان سرايي، انجام داده است.
•••
• چرا شما در كتاب خود، كه به بررسي ميراث داستان سرايي عرب اختصاص دارد، تنها بر داستان سرايي زن عرب تكيه كرده ايد و آن را «صد سال داستان سرايي زن عرب» ناميده ايد. آيا اين كار نوعي جبهه گيري در برابر مردان نيست؟ يا اينكه درصدد اثبات پيشگام بودن زن عرب در داستان سرايي بوده ايد؟
قطعاً تلاش من در جهت كشف ميراث كهن داستان سرايي عرب هيچ گونه نگاه و حركت ناقدانه اي را در بر نداشته و تنها به منظور كشف ميراثي است كه سال ها مورد غفلت واقع شده بود و هيچ گاه تصور نمي كردم كه طي بررسي موضوع مذكور به حجم زيادي از داستان هايي به قلم زن عرب دست پيدا كنم و اين موضوع را كه زن عرب سال ها پيش از مردان قدم در عرصه داستان سرايي نهاده است روشن كنم. اما در مورد انگيزه تحقيق در مورد ميراث داستان سرايي و نقطه آغاز آن بايد بگويم در يكي از كنگره هاي ادبي، كه در كشور «تونس» و به منظور بحث و بررسي داستان ها و قصص عربي تشكيل شده بود، ده ها مقاله در اين مورد ارائه شد اما من تنها كسي بودم كه به داستان هايي كه به قلم زنان عرب نگاشته شده بود پرداخته و در اين زمينه مقاله ارائه داده بودم، وقتي دليل بي توجهي به داستان هاي نويسندگان زن عرب را جويا شدم برخي از ناقدان و محققان شركت كننده در اين كنگره گفتند داستان هايي كه زن عرب به آنها پرداخته است در چارچوب موضوعاتي نظير ازدواج، فرزندان يا خانواده محصور است و در آنها به مسائل مهمي اشاره نشده. اما من به عنوان يك نويسنده زن عرب تصميم گرفتم به هدف روشن شدن موضوع و با روحيه يك محقق واقعي و به دور از نفي يا اثبات چيزي بلكه صرفاً براي كشف حقيقت به بررسي داستان هايي بپردازم كه نويسندگان زن عرب آنها را تأليف كرده اند. پس از بررسي و تحقيق فهميدم ده ها بلكه صدها داستان از اين نوع وجود دارد كه به فراموشي سپرده شده و ناقدان و نويسندگان از آنها غفلت كرده اند و احساس كردم نوعي جانبداري غيرعمدي از داستان هاي نويسندگان مرد ديده مي شود. بنابراين با اعتقاد به اينكه قواعد نقد ادبي بايد بر دستاوردهاي ادبي به شكلي متساوي و بدون توجه به نويسندگان زن يا مرد آن اعمال شود تصميم گرفتم با كشف و توجه به داستان هايي كه زن عرب نوشته است، در اين زمينه توازن برقرار كنم و به اين ترتيب نويسندگان زن عرب نيز نقش و جايگاه حقيقي خود را در زمينه داستان سرايي بيابند و هدف من نيز از بررسي اين موضوع تنها كشف ميراث داستان سرايي زنان بوده است نه يك جنبش ناقدانه.
• با توجه به گفته هاي شما در خصوص داستان سرايي زن عرب، وضعيت نويسندگي و ابتكار موضوعي زنان عرب را در قرن ۲۱ چگونه ارزيابي مي كنيد و نويسندگان زن عرب چقدر توانسته اند در نويسندگي خود ابتكار نشان دهند و پيشرفت كنند؟
زن روايت كننده اصلي تاريخ و اجتماع است و جاي پاي كهن او از دوراني بسيار دور و در داستان «شهرزاد» ديده مي شود. بنابراين تفكر ناقدان مبني بر اينكه زنان سال ها پس از مردان پا به عرصه داستان سرايي نهاده اند تفكر اشتباهي است. در تمام تمدن ها، ملت ها و آداب سراسر جهان زنان هستند كه قصه هاي شفاهي را به خاطر سپرده و روايت كرده اند. اكنون اين سوال مطرح است كه چگونه ناقدان و به عبارت بهتر نويسندگان و ناقدان مرد معتقدند پس از اينكه اين داستان هاي شفاهي به صورت مكتوب درآمد حلقه اتصال آن با زنان گسسته شد و زنان هيچ رابطه اي با آن ندارند؟!
تلاش من در جهت كشف حقيقت ميراث داستان سرايي زنان و به دنبال آن كشف پيشگامي زنان بر مردان، هيچ ارتباطي به موضوع رقابت بين دو جنس زن و مرد نداشته؛ چون من شخصاً معتقدم كه زندگي زن و مرد چه در زمينه ادبيات يا حيات اجتماعي بر مبدا تكامل استوار است: به اين معني كه زن و مرد هر دو در يك جهان زندگي مي كنند و براي زيبايي جهان و استمرار اين زيبايي درك و تفاهم و تكامل بين آنها اجتناب ناپذير است. بنابراين هدف من از بررسي موضوع ريشه هاي داستان سرايي زن عرب تنها خدمت به ادبيات زنان نبوده بلكه فراتر از آن و در واقع به منظور برطرف نمودن نقص اساسي در نقد عربي و خدمت به ادبيات ناقدانه عرب بوده است.
من معتقدم زن عرب ۱۵ سال پيش از داستان «زينب» از «حسين هيكل» نوشتن داستان را آغاز كرده بود و اين حقيقت را در كتاب خود اعلام كرده ام و براي اثبات آن هم دست كم ۱۳ داستان از اين نويسنده ها را به عنوان نمونه آورده ام كه همه آنها پيش از انتشار اولين داستان عربي نگاشته شده و مهم اين است كه نسل هاي كنوني و آينده ما بدانند اولين كسي كه گام در مسير نوشتن داستان نهاد چه كسي بوده و چه چيزي نوشته است.

حاشيه ادبيات
• ماجراهاي هري پاتر هندي
010545.jpg

ظاهراً هندي ها روياهايشان را بر هر واقعيتي ترجيح مي دهند. انگار هندي ها دوست دارند در رويا زندگي كنند و همه چيز زندگي شان را به رويا نزديك كنند. حتي اگر يك داستان خيالي در عالم واقعيت منتشر شود، آنها باز هم مي خواهند همين خيال را از فانتزي ذهن خودشان رد كنند و هندي اش كنند. حالا ماجرا از چه قرار است؟ ماجرا از اين قرار است كه با ترجمه غيرقانوني «هري پاتر و سنگ آتش»، كه صداي جي. كي. رولينگ را در آورده، هندي ها خودشان هري پاتري اختراع كرده اند و نامش را خود خونتو گذاشته اند. ماجراهاي زندگي خونتو در كلكته مي گذرد. شخصيت هاي ديگري هم در كتاب حضور دارند كه از قصه هاي ادبي بنگال گرفته شده اند. ناشر خلاق اين كتاب دليل چاپ اين قصه را تاخير زياد رولينگ براي چاپ جلد پنجم ماجراهاي هري پاتر عنوان كرده. البته در اين ميان وكلاي رولينگ هم بيكار نشسته اند و پرونده اي براي شكايت از اين ناشر هندي راه انداخته اند ولي متاسفانه هزاران جلد از اين كتاب به فروش رفته، آن هم در بزرگ ترين نمايشگاه كتاب كلكته كه بزرگ ترين رويداد ادبي در بنگال است. نويسنده كتاب هم از اينكه كتاب را از قفسه هاي كتابخانه ها بيرون كشيده اند حسابي ناراحت است. او معتقد است كه استفاده از قهرمانان قصه هاي بنگالي به جاي شخصيت هاي هري پاتر اين ماجراها را براي بچه ها و خوانندگان هندي جذاب تر كرده است. البته اين اولين باري است كه ماجراهاي هري پاتر با چنين اتفاقي روبه رو شده. ظاهرا هري پاتر چيني و هري پاتر روسي هم در كتاب فروشي ها همچنان به فروش مي رسد. البته هري پاتري روسي دختر است.

• سريع ترين كتاب جهان
010555.jpg

فكر بكري به سر نويسنده هاي آلماني زده كه قرار است روز جهاني كتاب اين فكر بكر را عملي كنند. چهل نفر از نويسنده هاي آلمان قرار است روز چهارشنبه ـ روز جهاني كتاب ـ دورهم جمع شوند و سريع ترين كتاب جهان را بنويسند. قرار است هر كدام از اين نويسنده ها دو صفحه از اين كتاب را بنويسند و ظرف ۱۲ ساعت اين كتاب را در هزار نسخه چاپ كنند. اين اقدام هم از اين حيث كه ركوردي در نوع خودش محسوب مي شود جالب است و هم از اين نظر كه اين برنامه مراسمي است براي دعوت به كتابخواني. برگزاركنندگان اين برنامه مي گويند قرار نيست كتاب پرفروشي بنويسيم فقط مي خواهيم نشان بدهيم كه ادبيات در دسترس آدم ها است. يكي از نويسنده هاي اين پروژه مي گويد انگار دوباره مي خواهم به مدرسه بروم، انگار كه موضوع انشا به من داده باشند، فقط آخر كار به آدم نمره نمي دهند. در واقع اين از آن دست تجربه هايي است كه ممكن است فقط يك بار در زندگي يك نويسنده اتفاق بيفتد. بعد از اين كه هر نويسنده اي صفحه مربوط به خود را تمام مي كند ويراستار آن را ويراش مي كند و بعد به چاپخانه فرستاده مي شود. بعد از پايان كار جشني هم البته برگزار مي شود.

• شكسپير در آمريكا
010565.jpg

هم زمان با فارغ التحصيل شدن نسل جديدي از آمريكايي ها در رشته تحصيلي ويليام شكسپير، مشهورترين نمايشنامه نويس انگلستان، نمايشنامه هايش در بيش از ۱۰۰ شهر ايالات متحده آمريكا برگزار خواهد شد. اين برنامه هم زمان با ۴۳۹امين سالگرد تولد ويليام شكسپير است. اين برنامه كه بزرگ ترين تور شكسپير در آمريكا تاكنون است در سپتامبر ۲۰۰۳ آغاز مي شود و تا نوامبر ۲۰۰۴ ادامه خواهد داشت. چهار نمايش «روياي شب نيمه تابستان»، «اتللو»، «ريچارد سوم» و «رومئو و ژوليت» توسط شش گروه حرفه اي در بيش از ۱۰۰ شهر، ۵۰ ايالت آمريكا برگزار خواهد شد. هزينه برگزاري اين مراسم حدود سه ميليون دلار است. يكي از دلايل برگزاري اين مراسم تشويق جوانان به آثار ويليام شكسپير است. اين گروه ها در ۱۰۰۰ مدرسه نيز برنامه اجرا مي كنند. يكي از مسئولان اين برنامه در پاسخ به سوال خبرنگاري كه از او پرسيد چرا به جاي شكسپير يك نمايشنامه نويس آمريكايي را انتخاب نكرده اند گفت، شكسپير جزيي از فرهنگ آمريكا است. در خانه هر آمريكايي و در كنار هر انجيلي مجموعه اي از آثار شكسپير وجود دارد.

ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
علم
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |