اومانيسم «خدا بنياد» شلاير ماخر
|
|
شلايرماخر فيلسوف و متكلمي اومانيست بود كه بين دينداري وحياني و تفكر اومانيستي نسبتي ايجابي برقرار كرد
اشاره: خداوند با جهان، قبل از جهان و بعد از جهان است، وحدت بخش جهان است، با تجربه او، انسانيت كشف مي شود و تفردي حقيقي بنيان نهاده مي شود، بي ترديد بدون عمل، تجربه نزديكي به خداوند محال است، براي اين امر سرود و سرور شعف انگيزي لازم است تا فرد به مبدأ جهان متصل شود، در اين باره شلايرماخر، تا اندازه اي با تأسي به اسپينوزا، شگفت انگيز است، لطافت و سحرآميزي كلمات ماخر در مقاله زير تبلور يافته است، بي ترديد رمز چنين لطافتي همانگونه كه ماخر معتقد است فقط از طريق پي بردن و علم به اين كه موجود با همه چيز و ضرورتاً با كل هستي پيوند مي خورد، تحقق مي يابد.
شلاير ماخر به تعليم مذهب «همه خدا انگاري»(۱) متهم بود. مذهب همه خداانگاري به راحتي تعريف نمي شود اگر معناي آن اين باشد كه خدا و جهان شيء واحدند، در اين صورت چيزي در دست نداريم تا از بي خدايي(۲) متمايزش كند. بزرگترين متفكر جديدي كه به فلسفه همه خداانگاري مشهور بود، «باروخ اسپينوزا» است، بي ترديد شلاير ماخر از اين فيلسوف يهودي اهل هلند مطالب بسيار آموخت، اما مفهوم خداي متشخص- به صورتي كه در خداپرستي مسيحيت سنتي تصوير مي شد- در ظاهر به آساني با مذهب همه خداانگاري تمام عيار سازگار نيست. پس چگونه ممكن است شلايرماخر كه عالم الهيات مسيحي است، به اين نوع بي خدايي متهم شود؟ او مي گويد: دين نبايد تنها بر اين تكيه كند كه، در انديشه هاي انتزاعي، تنهابه علت متعالي و نامتناهي بودن جهان ، تشخص بدهد.(۳)
شلايرماخر مذهب همه خداانگاري خود را با پارسامنشي سازگار مي داند، به شرط آن كه همه خداانگاري حاكي از شق يا صورتي از خداپرستي باشد و اين لفظ صرفاً بدلي براي نفي ماده گرايانه خداپرستي تصور نگردد. او مي كوشد بر اين دو گانگي غلبه كند. دوگانگي بين اين تصور از خداوند كه او را به اعتبار فعلي كه از طريق حلول در عالم به عنوان واسطه خود عمل مي كند، مي شناساند. شلايرماخر مي كوشد با رهيافتي كاملاً نو به مسأله، بر اين دوگانگي غلبه كند، ولي برخي عباراتش حاكي از كنار گذاشتن فعل خارجي (۴) خداوند است. او معتقد است اعتقاد به امور غيرقابل توضيح مانند معجزه نبايد دليل وجود خداوند به شمار آيد. مردم خدا را در دل زندگي مي بينند نه در اين گونه قلمروهاي جنبي، شلايرماخر بر حلول خداوند از طريق وساطت عالم(۵) تأكيد مي كند. او «تحقيركنندگان فرهيخته دين» را مردماني مي داند كه موفق شده اند زندگي خود را چنان غنا بخشند و متنوع سازند كه ديگر به جاودانگي نياز ندارند. او عقيده دارد دين بدون قرباني كردن و محبوس ساختن عقل، تنها مبناي اتحاد يك ديدگاه كامل درباره انسان و جهان است. در نظر وي، دليل كلامي نيز براي روش غيرمستقيم عرصه انديشه درباره خداوند سودمند است. وي مايل است در وراي احكام معمولي در مورد خدا، با احكامي درباره وجود و افعال او- اين كه او عشق است، خالق جهان است، قديم(۶) است و ...- وجود خدا را تجربه كند؛ تجربه اي كه زيربناي اين احكام است. او اين تجربه را «دين» مي نامد و معتقد است بين آن احكام و اين تجربه تفاوتي كيفي، نظير تفاوت سرما و گرما، برقرار است. تجربه كردن خدا مستلزم شور و شوق، خود جوشي و كوشش شخصي است.
الهيات روشنگري در زمان شلايرماخر، به تعبير خودش، «ترفند عقل حسابگر» بود. در اين گستره، همه چيز در استدلال هاي خشك و سرد ساقط مي شود و حتي عالي ترين موضوع اسباب نزاع ميان حوزه هاي متخاصم فكري مي گردد. شلايرماخر در مورد دين صراحتاً به محدوديت هاي سخن اذعان دارد. او الفاظي را كه در درباره دين به كار مي رود، «صرفاً سايه هيجان هاي دروني درباره دين» مي داند و وقتي بر آن مي شود متعلقات احساس ديني را ملاحظه كند، توجه مي دهد اين احساس با توجه به طبيعتش در متن حب و عشق- جايي كه «اشاره نگاه از الفاظ گوياتر است» و «چه بسا سكوت سنگين بهتر فهميده مي شود»- رخ مي دهد. در نظر او، «مفهوم متداول خدا به عنوان وجودي منفرد در خارج و در وراي جهان» تمام روايت دين نيست. اين فقط يكي از راههاي بيان چيستي خداوند است؛ راهي كه اغلب مغشوش و هميشه ناقص است.(۷) «او مي خواهد معناي متداول خدا را به چيزي تبديل كند كه در تجربه هاي روزمره انسان بيشتر مركزيت دارد. شلايرماخر هرگز موقعيت خود را به عنوان متكلمي كه از ديدگاه وحدت بخش مسيحيت سخن مي گويد ترك نكرد. گواه اين مدعا نقش چشمگير مفهوم «وساطت» (شفاعت) در مباحث كلامي اوست. او معتقد است به طور كلي براي بحث درباره خداوند بايد كساني باشند كه تفسير طرق الي الله براي بشر، كارشان به شمار آيد.
بخشي از كار اين مفسران آن است كه به جهان نظم و وحدت دهند. قانونگذاران، مخترعان ، قهرمانان و چيره شوندگان بر طبيعت در اين گروه جاي دارند؛ البته در اين راه وجود افراد روحاني تر نيز ضرورت دارد. اين افراد مي كوشند «بذر» انسانيتي بهتر را پرورش دهند، عشق به امور متعالي تر را شعله ور سازند، زندگي روزمره را به زندگي اي شريف تر تبديل كنند، فرزندان زمين را با آسمان آشتي دهند و دلبستگي عصر ما را به ارزشهاي خشك و بي روح متعادل سازند.»(۸)
«چنين كساني پيامبران و مبلغان انسانيت خوانده مي شوند و مأموريت آنها وساطت بين موجود متناهي و موجود نامتناهي است... در حالي كه شلايرماخر از «انكشاف ذات خداوند»(۹) سخن به ميان مي آورد بعضي معاصر انش چون كانت انكشاف را با نظام الهيات يكي گرفتند و تا حد ضامني كه براي استحكام قوانين اخلاقي ضرورت دارد تقليل دادند. شلايرماخر بخصوص تقليل دوم را اهانت آميز مي داند. او در تمام خطابه ها نگران اين خطر است كه دين را پشتوانه حيات اخلاقي يا وسيله اي كه از طريق آن وجدان(۱۰) انسان كم تر مي تواند نافذباشد و بيشتر منتظر و گوش به زنگ مي ماند، به شمار آورند. او مي پرسد: «آيا دين از آسمان براي هدفي چنين ناچيز نازل شده است؟» شلايرماخر روزي را پيش بيني مي كند كه انسان به واسطه ها نياز ندارد و همه مستقيماً توسط خداوند ارشاد خواهند شد.»(۱۱) او از خوانندگان آثارش مي خواهد درباره مضامين سخنانش صرفاً براساس زمينه هاي نظري قضاوت نكنند و حيات فردي وي را نيز در نظر بگيرند. حداقل اين مسأله همچنان مطرح است: آيا در تحقيق درباره هر گزاره ديني تا حدي همين عنصر شخصي و فردي دخالت دارد؟ به نظر شلايرماخر، گواه هستي خدا در درون خود انسان است، پس هستي خدا را اساساً به نظر و تأمل مي توان دريافت و دين ذاتاً امري تأملي است. (۱۲) «او فرآيند كشف دين را » سير آگاهي يافتن به طريق «از درون منفعل شدن شخص» مي نامد.(۱۳) اما معتقد است، يكي دانستن دين و تأمل دروني جز، يكي دانستن خدا و شعور ديني انسان معنايي ندارد. در نظر او تفكر عرفاني در نفس بهترين راه كشف ذات دين است و افلاطون و پيروانش را به سبب اين جنبه از نوشته هايشان مي ستايد.(۱۴) او مي گويد: اولاً هرگز نبايد دين را به اخلاق تبديل كرد ثانياً دين به معناي مجموعه احكام ظاهراً واقعي كه انسان در مورد خداوند مي سازد نيست، زيرا خدا چون متعلق يك علم، به چنگ نمي آيد. در نظر شلايرماخر بايد بيشتر به آفات توجه كنيم؛ آفاتي كه انسان در مي يابد خداوند دارد او را به حركت وامي دارد زير اين آگاهي عبارت است از «درك بي واسطه هستي كلي تمام و موجودات محدود، به مدد موجود نامحدود و درك موجودات زمانمند به مدد موجود بي زمان.»(۱۵) براي آن كه انسان از حيات جان جهان برخوردار باشد و دين داشته باشد بايد اول انسانيت را كشف كند و اين كار فقط در پرتو شعف و به مدد عشق ممكن است به اين دليل كه انسانيت و دين صميمانه و به گونه اي جدايي ناپذير با هم پيوند دارند. تمناي عشق به شرط تحقق يافتن و تجديد شدن، انسان را به دين مي كشاند. نخستين مرحله يافتن خداوند به عنوان وحدت بخش جهان تجربه هاي ما، كشف انسانيت است. فقط از طريق پي بردن به اين كه موجود با همه چيز و ضرورتاً با كل هستي پيوند دارد مي تواند تفردي(۱۶) حقيقي بنيان نهاد. انسانيت مورد وثوق و استغناي سرورآميز، فقط براساس شناخت خالصانه و خاشعانه از يكطرفه بودن خود ما، پشيماني شديد از تقصيرات و تمايل به معاشرت با ديگران مي تواند شكوفا شود. شلايرماخر حيات خود را به يك نغمه آهنگين واحد تشبيه مي كند، نغمه اي كه براي داشتن تأثير كامل بايد با دين همنواز و هماهنگ باشد.(۱۷) خدا - بي آن كه خواسته باشيم- در تمام روابط ما حضور دارد و بنياد يا مبدأ همه چيز است. خودآگاهي ما، آگاهي از خود در نسبت بالاتري از احساس وابستگي به غير مطلق است؛ يعني آگاهي به اين كه خود هيچ اراده اي ندارد يا به عبارت ديگر، اين آگاهي كه كل فعاليت خودبه خودي ما از منبعي خارج از خود ما مي آيد.« بنابراين شلايرماخر از مخالفان دين طبيعي است و در خداشناسي او هيچ شائبه اي از تعاليم همه خداانگارانه و يكي دانستن عالم و خدا وجود ندارد.»(۱۸)
به نظر شلايرماخر جوهر دين عبارت است از احساس توكل محض. او مي گويد: اگر فقط با مسيح امكان تبديل آگاهي انسان از خدا به حضور خدا در انسان باشد و اگر فقط از طريق ماهيت عقلي انسان نيروهاي فاني به حضور خدا در جهان تبديل گردند پس در واقع فقط او وسيله حضور الهي در جهان و يگانه راه مكشوف شدن خدا در جهان است زيرا او در خود خلقتي جديد دارد كه شناخت خدا را امكان پذير مي سازد. پس نجات دهنده (مسيح)، از نظر ماهيت، شبيه تمام انسانها است و تفاوتش با آنها در اين است كه هميشه از احساس حضور خدا، يعني همان وجود واقعي خدا، بهره مي برد. شلايرماخر با تثليث اقدس مخالف بود. او به وجود خدا معتقد است، زيرا خدا وجودي است كه ما به او متكي هستيم و عيسي فقط انساني است كه اين تجربه را در عالي ترين سطح داشته است. در نظر شلايرماخر، مسيح از اين نظر مهم است كه درباره خدا آگاهي اي منحصر به فرد دارد و مي تواند آن را به ديگران منتقل كند نه از اين جهت كه به تاوان گناهان انسان مجازات شود.(۱۹)
شلايرماخر فيلسوف و متكلمي اومانيست بود كه بين دينداري وحياني و تفكر اومانيستي نسبتي ايجابي برقرار كرد. او با دئيسم كانتي (خداباوري طبيعي و دين عقلاني) مخالف بود و ابزارانگاري خداوند در اخلاق عملي كانت را تقبيح مي كرد. از طرف ديگر او و اسپينوزا را فيلسوفان وحدت وجود مي خوانند اما وحدت وجود شلايرماخر با وحدت وجود اسپينوزا تفاوت ماهوي دارد. خداي اسپينوزا در طبيعت حلول كرده و فاقد تعالي است در حالي كه خداي شلايرماخر در مقايسه با مخلوقاتش متعالي است. شلايرماخر اساس قاعده «وساطت پيامبران»، به حلول موجود نامتناهي در متناهي اعتقاد دارد. وي به فعل خدا به عنوان امري خارج از جهان معتقد است اما خدا را موجود متشخص، منفرد و منتزع از عالم نمي داند. خداي او در عين تعالي از جهان موجودي فاقد صفت تشخص به نظر مي رسد كه در جهان هستي حلول كرده است او با تفكر انسا ن گرايانه خويش معرفت خدا و دين را بر تجربه هاي فردي انسان مبتني مي داند و شأن و منزلت انسان را به ارتباط با تعالي وابسته مي شمارد. وي علم زدگان بريده از معنويت را مورد سرزنش قرار مي دهد، شلايرماخر ميان دو مقوله عقل و ايمان تضادي نمي ديد اما در كنار تجربه هاي شخصي خداشناسانه (روش مستقيم شناخت و عرفان الهي) ادله كلامي را نيز به رسميت مي شناخت و روش غيرمستقيم شناخت خداوند مي خواند. او تجربه هاي شخصي و تلاش و شور و شوق فردي را در خداشناسي، روشي گرم و پرحرارت مي دانست و ترفندهاي عقل حسابگر را روشي سرد و خشك تلقي مي كرد. در نگاه او احساس ديني زاده عشق و شور تجربه هاي شخصي است نه الفاظ مخاصمه آميز عقل. اين متكلم اومانيست دين را عامل نظم، وحدت و پرورش صفات انساني در بشر تلقي مي كند و معتقد است اين امر جز با عشق و محبت امور متعالي و تعديل دلبستگي هاي مادي پديد نمي آيد.
درديدگاه اومانيستي شلايرماخر، انسان چنان مقام و مرتبتي دارد كه سرانجام در پرتو رشد انسانيت، پيوستن به عالم معنا و تأثير تجربه هاي شخصي در كشف گزاره هاي ديني، بي واسطه با خداوند پيوند برقرار مي سازد و به طور مستقل كلمه الهي را دريافت مي كند.
كانت به دروني بودن دين معتقد بود و ذهن آدمي را خاستگاه معرفت ديني مي دانست اما شلايرماخر انسان را جايگاه دريافت دين و تلقين هاي خداشناسانه مي شمارد و معرفت ديني را به مافوق طبيعت نسبت مي دهد. او مي گويد: انسان بايد در دين تأمل كند تا در سايه تجارب شخصي از دين به معرفت حقيقي واصل شود. بنابراين، دين وي رهاورد يافته هاي خارجي و متعالي است نه برآمده از درون آدمي. او حقيقت دين را انفعال انسان در برابر حقيقت متعالي اي كه منبع توانايي هاست تلقي مي كرد و معتقد بود كه دستيابي به حقيقت ذات باري تعالي با توسل به عقل نظري امكان پذير نيست؛ به عبارت ديگر، علم حصولي به خداوند را محال مي دانست؛ حضور در محضر خدا و درك بي واسطه هستي موجودات محدود به ياري وجود نامحدود الهي را عامل شناخت خداوند توسط علم حضوري مي پنداشت. در اينجا ديگر بار اومانيسم او رخ مي نمايد: امكان چنين حضوري در محضر خداوند و اتصال با آن ذات واحد وحدت بخش جز با آغاز كردن از اكتشاف انسانيت با سرمايه عشق ممكن نيست. در نظر او، راههاي اكتشاف انسانيت عبارت است از: خلوص و خضوع، توبه از تقصيرات، احساس توكل محض به خداوند و منحل كردن خود فردي در جمع.
شلايرماخر با تثليث مخالف بود و عيسي را پسرخدا نمي دانست. او عقيده داشت مسيح انساني چون ساير انسانهاست كه راههاي انكشاف انسانيت را به بهترين شكل پيموده و به آگاهي و شهودي منحصر به فرد درباره حضور الهي رسيده است. از اين رو، مي تواند خدا آگاهي اش را به ديگر انسانها انتقال دهد، يعني به مرتبه والاي وساطت حضور نامتناهي در متناهي و انكشاف ذات خدا در انسان و جهان واصل شده است؛ و چنين است كه در اومانيسم شلايرماخر ، انسان در آگاهي و حضورش به مرتبه كلمه اللهي مي رسد و مجراي اتصال عالم متناهي با ذات لايتناهي خداوند مي گردد. اين برداشت نگرشي تئيستي و وحياني به اومانيسم است. اومانيسم شلايرماخر خدابنياد است. او در تفكر عرفاني خويش اراده آدمي را در اراده خداوند مستهلك مي داند.
مريم صانع پور
پانوشت ها:
۱- pantheism
۲- atheism
۳-Aus:schleiermachersleben,L,jonas and Dilthey edl III,p.283.
به نقل از استون سايكس، فريدريش شلايرماخر ، ترجمه صانعي دره بيدي، ص ۵۴.
۴-Extenral working of God
۵- Internal working of God .through The Medium of the universe.
6- Omnipotent
7- on Religion, Trans. By،.N.Tice, John Knox press,1969,p.ss.
به نقل از همان، ص ۶۰ و ۶۱
۸- I bid,p.۴۵.
۹-self-Revelation of God.
۱۰- Concience
۱۱-I bid.p.61,47
۱۲-I bid.p.78
۱۳-I bid.p.181.
۱۴- I bid.p.200.
۱۵- I bid.p.79.
۱۶-individuality.
۱۷-on Religionة,p.139.
به نقل از استون سايكس، فريدريش شلاير ماخر، ترجمه صانعي دره بيدي، ص ۸۴-۵۲.
۱۸- همان.
۱۹- كالين براون، فلسفه و ايمان مسيحي، ترجمه طاطه روس ميكائيليان، ص ۱۱۳-۱۱۰.
|