گروه بين الملل ـ هنگامه شهيدي: اي كاش خبر درست نباشد!... بايد به جست وجو ادامه داد... ميانه كنكاش در خاك فردي دستش به تكه پارچه اي برخورد مي كند و به همراهانش مي گويد: «آري درست است، همين جاست.» «ادامه دهيد»... اين بار انگشتان قوي تر و سخت تر مي جويند. طاقت نيست كه با تكه آهني بر تن عزيزانشان بكوبند. هركس در گوشه اي چيزي يافته است. بايد ادامه داد. به يكباره زمين دهان باز مي كند و صداي فريادهاي جگرسوز فضا را در بر مي گيرد. خدايا باور نمي كنم...
هزار جنازه در كيسه هاي پلاستيكي بسته شده و كيسه ها روي خاك كنار هم در چندين رديف قرار داده مي شود. جمعيت در ۵ كيلومتري «حله» موج مي زند. اينجا بيش از پانصد نفر گم گشته شان را مي جويند...
ـ نه اين برادر من نيست...
ـ بياييد نگاه كنيد اين يك پسربچه سه ساله است...
ـ هويت اين جنازه كجاست؟ او همسر من است؟...
زنان مشكي پوش عرب با چادرهايي بر سر مويه كنان بر سر و روي خود مي كوبند...
ـ خدايا اين چه صحنه اي است؟...
ـ مگر جرم اينها چه بوده است؟...
ـ اي خدا، چرا ما بايد اين ها را به چشمانمان ببينيم؟...
ـ اي جهانيان به عراق بياييد و جنايت صدام را ببينيد. . .
صدها نفر در بيابان «حله» حيران و سرگردانند. بيل مكانيكي زرد رنگي مشغول كندن گورهاي فوري است. پيرزني شيوه كنان بر سر و رويش مي كوبد. عزيزي از دست داده است. اينجا همه به دنبال عزيزان خود مي گردند. . .
زن مويه مي كند: مادر، مادر... من مادري بخت سياهم... نمي دانم اين چشمان چگونه طاقت ديدن دارد... مرا هم با او ببريد...
زن جوان تر بالاي سرش ايستاده است. پيرزن انگشتانش را در خاك هايي كه روي آن نشسته فرو مي برد و خاك در مشت بر سر و روي خود مي كوبد. . . زن جوان دستانش را مي گيرد. . . ديگري مي گويد بگذار راحت باشد، خاك سردش مي كند. ..
دختري روي زمين نشسته است و با پارچه اي در دست اشك هايش را پاك مي كند. زني ديگر زارزار مي گريد. دلش مي سوزد. مگر آسان است جگرگوشه اي را به سينه خاك سپردن بي آنكه رويش را براي آخرين بار ديده باشي؟
جنازه ها را از كيسه ها خارج مي كنند. اين با مراسم ديگر فرق دارد. اين ها همگي استخوانند نه لاشه. هر اسكلتي در پتو، پارچه يا لباس هايي كه با آن كشته شده اند پيچيده شده است. . . مردي با شناسنامه اي در دست نزديك مي آيد. گم شده او «جبار قاسم» است.
ـ ببين اين هويت اوست، كجا را جست وجو كنم؟
او را به سمت سيم خاردارهايي كه جمعيت پشت آن قرار دارد راهنمايي مي كنم. جلوتر از سيم هاي خاردار تويوتاي استيشن سفيد رنگي ايستاده است كه از داخل ماشين ۸ برگ كاغذ بر روي شيشه ها چسبيده است. اينها اسامي جنازه هايي است كه در اين مكان موجود است و جمعيت به دنبال اسم مفقودان خود مي گردند. . .
به راهم ادامه مي دهم. پيش از اين جنازه هاي زيادي را ديده بودم. اما ديدن اين همه اسكلت به يك باره تجربه اي جديد بود. با گام برداشتن در اطراف يك كپه خاك بيش از اين نتوانستم ناباوري خود را پنهان كنم. چشمانم به يكباره سياهي رفت. من از آن آدم هايي نيستم كه از ديدن خون يا جنازه به وحشت مي افتند. در جست وجوي ديواري هستم تا دستانم را بر آن تكيه دهم. در اين بيابان ديواري وجود ندارد. با ديدن صحنه اي به يكباره زانوانم به كلي خميد. دستانم را روي خاك مي گذارم و با زانو خود را جلوتر مي كشم. جمجمه اي كوچك در كنار جمجمه اي بزرگ تر كه از بقاياي موهاي بلندش مي توان فهميد مادري است كه كودكش را در آغوش دارد و درهم خشكيده اند. پاهايم توان ندارد. با كمك همكارم از جا بلند مي شوم و روي تپه خاك هايي مي نشينم كه تا دقايقي ديگر گودال هاي حفر شده را خواهد پوشاند. . .
• • •
استخوان هاي سفيد از داخل پتوها و پارچه ها بيرون زده اند. چنگال هاي مكانيكي همچنان مشغول دريدن زمينند، بدون هيچ احساس و عاطفه اي. . .
كلي آن سوتر مردان دستكش در دست در جست وجوي اوراق هويت جنازه ها هستند. هركدام از داخل هر كيسه تكه اي مي يابند. . . تسبيح، دمپايي، گل سر، شناسنامه، تكه كاغذ آدرس. . . خانواده ها در انتظار تحويل گرفتن قبر و اجساد عزيزانشان هستند تا روح آنها را به آرامش ابدي برسانند. . . بيل آهني همچنان مشغول است. . . به خاك فرو مي رود و بيرون مي آيد. . . مرد جواني برايم مي گويد كه از سال ۱۹۹۱ به اين سو خانواده هاي اين قربانيان از آنان خبر نداشته اند و حكومت صدام حسين هم از سرنوشت آنها اظهار بي اطلاعي مي كرد.
• • •
اين مردم هيچ گاه نخواهند توانست خاطرات دهشتناك قيام سال ۹۱ را به فراموشي بسپارند. درست بلافاصله پس از شكست سنگين ارتش عراق در جنگ سال ۹۱ بر سر كويت بود كه مردم سراسر عراق در شمال و جنوب اين كشور عليه رژيم صدام حسين قيام مي كنند و پس از سركوب شديد از سوي دولت عراق حدود دويست هزار نفر از شيعيان عراق به ايران گريختند. در جريان قيام سال ۱۹۹۱ كه در نزد ملت عراق به «انتفاضه» مشهور است كنترل بخش اعظم كشور به دست نيروهاي مردمي افتاد و از ۱۸ استان، ۱۴ استان سقوط كرد. در مدت زمان كوتاهي اكثريت شهرهاي مهم عراق از جمله بصره، نجف، كربلا در جنوب و شهرهاي استراتژيك شمال به دست نيروهاي مردمي افتاد اما پس از اين مرحله اتفاقي افتاد كه در ذهن تمام عراقي ها زنده است. آنچه پس از قيام مردم عراق به عنوان يك سياست سركوب دائمي از سوي صدام حسين به مورد اجرا گذاشته شد تلخ تر بود. جنازه هاي كشته شدگان چندين روز داخل كوچه و خيابان رها شده و شمار زيادي از آنها خوراك سگ هاي ولگرد شده بود و تازه پس از اين فجايع نوبت به اعدام ها رسيد. اكنون كمتر خانواده اي را مي توان در عراق پيدا كرد كه صدام حسين عضوي از آن را اعدام يا زنداني نكرده باشد...
• • •
از جمعيت مي پرسم چگونه متوجه شديد كه اين افراد را در اين مكان و در يك گور جمعي دفن كرده اند؟
يكي از آنها پاسخ مي دهد: انسان هايي كه در خدمت رژيم صدام بودند يا براي امرار معاش يا از سرِ ترس و يا هر چيز ديگري مجبور به اطاعت از مافوق (بعثيون) بودند تا جنازه ها را از زمين بردارند و به گورها منتقل كنند، همان ها پس از ده سال سفينه هاي بدخبري براي مردم «حله» و «نجف» بودند و خبر مرگ هزاران نفر را به ما دادند...
ـ آنها بالاخره به مردم گفتند كه حكومت صدام آنها را در خيابان ها به رگبار بسته و خانواده ها و زن و بچه همه با هم در اين گورها وجود دارند، بعد هم ما را بردند و اين مكان را به ما نشان دادند. ما هم نبش قبر كرديم و يكي يكي آنها را در آورديم تا به صورت اسلامي و شرعي هر كدام را داخل يك قبر قرار دهيم...
ـ دو هزار جنازه در اينجا بوده ولي تنها هويت ۶۰۰ نفر مشخص شده است. مردم دنيا بايد بيايند و جنايات صدام حسين را در عراق ببينند...
. . . به بارگاه مقدس اميرالمومنين كه مي رسيم جمعيت تشييع كننده اي را كه در مسير حرم ديده بوديم وارد صحن مي شوند. تابوت ها روي دستان مردم مي چرخند. صداي شيون و فرياد مي آيد و نداي الله اكبر و لااله الاالله در فضاي حرم طنين انداز است. صحن بارگاه مملو از جمعيت است. شهداي انتفاضه ۱۹۹۱ دو شب قبل در حوالي نجف از گورهاي جمعي بيرون كشيده شده اند كه صدام دستور تيرباران جمعي آنها را صادر كرده بود. زائران حرم با خانواده هاي قربانيان همنوايي مي كنند. همراه با سيل جمعيت وارد صحن مي شويم. تابوت ها در كنار يكديگر روي زمين قرار مي گيرند و جمعيت براي آنها نماز به پا مي كنند. دقايقي بعد تابوت هايي ديگر روي دستان جمعيت وارد صحن مي شوند. شهدا را دور ضريح اميرالمومنين طواف مي دهند و مردم در گوشه اي ايستاده و براي آنها اشك مي ريزند...
همان شهدايي كه ديروز در حرم علي(ع) طواف داده شدند، آماده تدفين مي شوند.
مردي شناسنامه دو جوان را نشانم مي دهد. از ديروز به امروز باز مي گردم... شناسنامه دو برادرش را در دست دارد كه يكي از آنها مدتي در ايران اسير بوده است. مي گفت بعد از اسارت رژيم بعث به او مقداري پول داده است كه او قبول نكرده بود و بسياري افراد بودند كه رژيم به خانواده هاي آنها گفته بود كه آنها به ايران فرار كرده اند، اما اكنون متوجه شده اند كه در گورهاي جمعي مدفون شده اند. در گوشه اي مرداني با لباس هاي محلي عرب و پارچه هاي چهارخانه سياه و سفيد بر سر در حال جست وجو هستند. نزديك تر كه مي شوم كيسه اي را نشانم مي دهد و مي گويد او از بستگان من است. مي گفتند در زندان «رضوانيه» است به آنجا مي رفتيم، مي گفتند در زندان «كفل» است. دوباره به آن جا مي رفتيم، مي گفتند در زندان «ديوانيه» است. . . خلاصه ده سال است كه داريم مي گرديم و الان شناسنامه اش را درون اين كيسه پيدا كرده ايم. . .
او كه اشك در چشمانش حلقه بسته بود ادامه مي دهد: فردي كه از عمال رژيم صدام بود در سال ۱۹۹۸ به من گفت هزار دينار بده تا بگويم جايش كجاست. هزار دينار را كه دادم گفت او مرده است. گفتم قبرش را نشانم بده گفت نمي دانم كجاست. باز هم فكر مي كردم دروغ باشد اما حالا. . .
آن سوتر مردي فرياد مي كشد همه بستگانم در اين زندان ها بودند. بياييد اين جنازه ها را ببينيد همه كس و كار و فاميل من هستند. ما اصلاً هيچ وقت فكر چنين جنايتي را نمي كرديم. ما در زندان ها دنبال اينها مي گشتيم. خانم! اين عكس را مي بيني؟ اين شناسنامه را مي بيني؟ او زمان جنگ كويت گم شد...
مرد ديگري در ميان حرف او مي دود...
ـ ما ده سال مي گشتيم تا اينكه اسم او را در ليست مفقودين پيدا كرديم. در تمام اين مدت دنبال «سهيل ابوزينب» مي گرديم اما متأسفانه پيدا نكرديم. حتي به كويت هم رفته و در آنجا دنبال او مي گشتيم گفتند در كويت گم شده است و پيدايش نكرديم. صدام كه رفت تمام زندان ها را گشتيم. زندان هايي كه آزاد شدند را يكي يكي ديديم تا بالاخره او را اينجا پيدا كرديم. . .
پيرمردي جلو مي آيد و ورقه بزرگي را نشانم مي دهد كه با خودكار آبي جدول بندي شده بود. اسامي بستگانش هم در آن درج شده بود مي گفت ده سال است دنبال آنها مي گردد و اكنون هم آنها را در اين گور جمعي يافته است. . .
- همه ما مي گفتيم آنها ايران هستند و دنبال آنها در ايران مي گشتيم. . .
جمعيت بيشتري به دورم حلقه مي زند و يكي يكي ليست هايشان را نشان مي دهند. يعقوب، حسن، ابراهيم، ابوتراب، عماد، ابوجعفر. . .
- اين قانون صدامي، عفلقي و جنگلي است. . .
چشمانم سياهي مي رود، زماني كه برگ شناسنامه كودكي دو ساله را در دستانم مي گذارند؛
عماد جواد - نام مادر فاطمه
- مي بيني خانم؟ اين كودك چه گناهي داشته است؟ او هنوز هم شيرمادر مي خورد
- مسئولين احزاب و معارضين يا كنار بكشند يا بگذارند ما خودمان از اعضاي كادر حزب بعث انتقام بگيريم. والله نمي خواهيم آشوب به پا شود وگرنه خودمان مي دانيم چه كنيم.
زني در حال شيون و زاري است. با انگشت مي شمرد و فرياد مي زند: بچه ام، خواهرم، مادرم، بچه خواهرم. . . اين خاك مقدس را بر سر مي ريزم. اينها به بازار رفته بودند. اينها گناهي نداشتند. مرد همراهشان نبود. گناه اينها چيست؟ چه كسي بايد پاسخگو باشد؟ دنيا بايد براي اين جنايت كف بزند و آنهايي كه به صدام و صدامي ها كمك كرده و مي كنند هم به خودشان آفرين و دست مريزاد بگويند...
به سمت ماشين استيشن كه اسامي به روي آنها نصب شده مي روم. جمعيت همچنان مشغولند. . . كپي شناسنامه قاسم كريم محسن كه پسري كوچك بود در دست مردي بود و نام او را در ليست جست وجو مي كرد. دل دل مي كرد كه نامش در ليست نباشد مي گفت حاضر است به مفقود بودنش اميدوار باشد تا اينكه نام او در ليست بيابد و براي هميشه نااميد گردد. . .
- هنگاره هاشم، عباد كشكول، عباس عبدالرضا، مراد شاكر، عبدالله حيدرخان، عماد احمد. . . همه اسامي را مي خوانند و جست وجو مي كنند. يكي مي گويد چند روز قبل هم گور دسته جمعي اطراف بصره كشف شده بود كه اجساد يكصدوبيست نفر در آن وجود داشت و تنها اجساد دوازده تن از قربانيان شناسايي شده است. اين اجساد كساني است كه همزمان با اعدام محمدصادق صدر از روحانيون برجسته شهر بصره در سال ۱۹۹۹ اعدام شده اند و دستگاه هاي امنيتي رژيم صدام مخالفان را بازداشت كرده و بسياري از آنها را بدون محاكمه اعدام كرده اند. . .
ديگري اضافه مي كند: صدها گور بي نام و نشان هم در قبرستان «القره» در ۳۰ كيلومتري بغداد كشف شده است و در اين گورها نزديك هزاران جنازه از فعالان سياسي مخالف صدام حسين بوده است. . . ماه قبل هم صدها جمجمه و استخوان و تكه هاي لباس نظامي در كيسه هاي پلاستيكي بسته شده بود كه در نزديكي يك پايگاه نظامي متروك توسط انگليسي ها كشف شد. . .
دوباره به ميان جمعيت بازمي گردم. شناسنامه هايي با كاغذ قهوه اي رنگ كهنه از داخل كيسه هاي پلاستيكي خارج مي شوند. كارت هاي شناسايي، دو عصا از داخل كيسه يكي از جنازه ها خارج مي شود. مطمئناً آن فرد معلول بوده است. . . مردي كيسه اي را به دست مي گيرد و به كنار تاكسي «پاساد برزيلي» منتقل مي كنند، به كمك دو نفر آن را داخل تابوتي سياه رنگ كه روي سقف ماشين بسته است مي گذارد، دست هايش ياري نمي كند كه كيسه را از زمين بلند كند. اين از سنگيني جنازه نيست، استخوان كه وزني ندارد. . . ديگران به او كمك مي كنند و روي تابوت را با پارچه اي صورتي رنگ مي پوشانند. ماشين حامل جنازه دختر جواني است كه مي بايد به خانه بخت مي رفت. . .
صدها چشم نگران با دلهره اي مرگ آورگذر زمان را به انتظار نشسته اند. بيابان مدت هاست كه بارش قطرات باران را بر تن خود لمس نكرده است. امروز دل آسمان گرفته، باران كه نه، دلش مي خواهد به حال زميني كه اين گونه دهان گشوده است خون بگريد. . .