مسئله روشنفكري صرفا يك ساخت ايدئولوژيك و مربوط به اروپا نيست بلكه يك رستاخيز نوعي و دروني در خودآگاهي بشري به مفهوم عام آن است
فرهاد فتاحي
آيا مسئله «روشنگري» اهميت ويژه اش را در خودآگاهي اجتماعي معاصر دنياي عرب از دست داده است؟ يا خير، اين خودآگاهي پيوسته نيازمند احيا و بازپروري مجدد است؟ آيا اين خودآگاهي كه هم اكنون واپس رفته و تاريخ را هم با خود به دوران ماقبل مدنيت منتقل كرده، درست نظير دوراني كه در آن بنيان هاي فكري موروثي و مذهبي و قبايلي بر آن حاكم بود، اكنون مي تواند دوباره به وسيله روشنفكر امروز عرب احيا گردد؟ به تعبير ديگر روشنفكران امروز عرب مي توانند باب گفت وگو را كه روشنفكران ديروز در دوراني موسوم به «عصر رنسانس» گشوده بودند و به طرز فاحشي از بين رفت، دوباره باز كنند؟ مسئله روشنفكري صرفاً يك ساخت ايدئولوژيك و مربوط به اروپا نيست، بلكه يك رستاخيز نوعي و دروني در خودآگاهي بشري به مفهوم عام آن است كه در سطحي جهاني او را مورد خطاب قرار مي دهد. از اين رو بايد گفت كه اگر شيرازه معرفت شناسي روشنفكري را كه امروز دم از انقلاب مي زند، جهشي روشنگرانه فرا نگرفته باشد براي او چه باقي خواهد ماند؟ همچنين براي هر گونه خودآگاهي اجتماعي پيشرو كه حاوي يك خودآگاهي وجودي عميق و توام با جهش هاي ويژه در خرد انسان معاصر نباشد ـ كه پيش درآمد آن مسئله روشنفكري است ـ چه چيزي بر جاي خواهد ماند؟
ماركسيسم در درونمايه خود حايز نوعي از عقلانيت بود كه توان رخنه در خودآگاهي اجتماعي اعراب را داشت، خودآگاهي اي كه پيش از ماركسيسم مرده و در روابطي وابسته به دوران ماقبل مدنيت متلاشي گشته بود. براي اين ايدئولوژي مسئله روشنفكري بسيار اهميت داشت و في نفسه يكي از مهم ترين سرچشمه هاي آن محسوب مي شد. اما همين ايدئولوژي فقط توانست اثري كمرنگ و حاشيه اي برخودآگاهي اجتماعي جهان عرب بگذارد. زيرا تفسير عربي از ماركسيسم، آن را به يك انديشه ماوراء طبيعي تبديل كرد كه عقيده مندي و باورها و نمادهاي ديني و مذهبي بر آن حاكم گشته و روح نقادانه اش را خاموش ساخت. همين امر موجب شد تا ماركسيسم را از جوهره ديالكتيك تهي ساخته و به نوعي عقيده مسخ شده تبديل نمايد. عقيده اي كه با ابزارهاي معرفتي حاكم بر اين جوامع همرنگ گشته و براي توليدات فكري و فرهنگي اش به همان ابزارهاي معرفتي و ماوراءالطبيعي كهن آسيايي روي آورد. به بيان ديگر، يك ماركسيست عرب، ماركسيسم را آنچنان با ويژگي هاي اعتقادي و آسيايي پنهان در «ناخودآگاه معرفتي»اش درآميخت كه اين «ناخودآگاه» انگيزه اصلي معرفتي اش تلقي شده و موجب گشت تا هر انديشه اي را به عقيده اي خشك و منجمد و متعصب كه خالي از هر گونه تعقل و پرسمان است تبديل نمايد. به همين خاطر، ماركسيست عربي، ماركسيسم را در اصول اش كه روشنفكري يكي از لايه هاي اصلي معرفت شناسانه آن است فرا نگرفت، بلكه به طور خلاصه و موجز آن را به صورت نوعي استالينيسم مبتذل و مشوش فرا گرفت. در اين باره، اگر جايز باشد تا از اصطلاحات خاص در مورد «عقل آفرينشگر» يا فاعل و «عقل آفرينش يافته» استفاده كنيم، مي توان گفت كه روشنفكر ماركسيست عرب، ماركسيسمي را اخذ كرد كه به مثابه «عقل آفرينش يافته» بود و در برابر بنيادهاي فكري و نظامي مبتني بر «ناخودآگاه معرفتي» خاص آسيايي تسليم گشت. در حالي كه ماركسيسم در جوهره خود «تعقلي آفرينشگر» و خلاق بود و ياراي آن را داشت تا از سيستم ايستا و نظام معرفتي مسلط بر اين جوامع عبور كند. به اين ترتيب، ماركسيسم در كشورهاي عربي از يك «عقل آفرينشگر» و سازنده به يك «عقل آفرينش يافته» و كنش پذير و از يك ديالكتيك علمي در بالاترين درجه از خردورزي به يك عقيده خشك سقوط كرد كه از لحاظ معرفت شناسي با آنچه حاكم و مهيا بود سازگاري و تفاهم داشت به همين دليل، خودآگاهي سوسياليستي اعراب روحيه نقد را داشت اما از روح نقادي تهي بود. همان روحي كه مي پرسد و در مباني عميق ماقبل مدنيت موجود در انديشه اجتماعي اعراب ترديد مي نمايد.
و همين امر بود كه موجب شد تا توهم اقتصادي خاصي بر ذهنيت يك ماركسيست عرب تسلط يافته و بر مبناي همين توهم، سوسياليسم را در مراحلي به يك نظريه مبتذل آسيايي مبدل كند. نظريه اي كه بعدها نام «راه رشد غيرسرمايه داري» را بر خود نهاد و دولت هاي جديد عربي را به دولت هاي مستبدي تبديل كرد كه تمامي روابط حاكم بر جوامع شرقي را در پشت شعارهاي «انقلابي» و «تند» از نو احيا كردند.به اين ترتيب، در دولتي كه به راه رشد غيرسرمايه داري معتقد گشت «مالكيت عمومي و ملي» به طوري بنيادين با «مالكيت» موجود در عقايد ماورايي آسيايي پهلو به پهلوي هم قرار گرفت. اما تجربه خلق هاي ستم كشيده آشكار ساخت كه «راه رشد غيرسرمايه داري» منهاي «دموكراسي» و منهاي ميراث عقلانيت دوران روشنگري چيزي جز «عصري كردن» دولت هاي مستبد و قديم شرقي نيست. به همين دليل اين گونه دولت ها، دولت هايي جديد نيستند. بلكه بازسازي و احياي همان دولت هاي شرقي كهن و نمونه هاي عصري شده از همان ها هستند. بي ترديد، لازمه پيروي از ماركسيسم در جهان عرب اين است كه باب گفت وگوي عميق بين ماركسيسم عرب و مسئله روشنگري باز شود و به راستي اين چگونه پيروي از ماركسيسم است كه يكي از برجسته ترين نظريه پردازان ماركسيست عرب، به طور مثال جمهوري عربي يمن دموكراتيك را پيشرفته تر از جامعه ايالات متحده آمريكا تلقي مي كرد. زيرا در نظر او، اين كشور «در راه عبور از مرحله سرمايه داري و در حال زمينه سازي روابط پيشرفته سوسياليسم است، حال آنكه ايالات متحده آمريكا همچنان در مرحله سرمايه داري قرار دارد»! ۱ در صورتي كه لنين ـ كه خود يك بلشويك بود ـ بلشويسم را تداوم زنده اي از نسل دوران روشنگري فرانسه مي دانست. او با صراحت و تندي، آن هم ۶ سال پس از برپايي انقلاب اكتبر هشدار مي داد كه: «آن هايي كه يكسره در فضاي فرهنگي پرولتاريايي جولان مي دهند. . . كار دشوار و عاجلي كه پيوسته بايد ما به آن دست يازيم اين است كه خود را به سطح تمدن عادي در اروپاي غربي برسانيم. » يعني «. .. سطح بالايي از فرهنگ» و «پيشرفت كنيد و تمدن را كسب نماييد، البته ما در تمدن و شهرنشيني كنوني نواقصي را مي بينيم و طرح مي كنيم اما فقط با وجود داشتن مقدسات سياسي لازم نمي توانيم يكباره به سوسياليسم دست يابيم. »۲ يك روشنفكر عرب خود را بي ترديد در برابر چنين رسالت روشنگرانه اي مي يابد. درست شبيه به آنچه يك روشنفكر بزرگ فرانسوي در قرن ۱۸ خود را در برابر آن مي يافت. زيرا اين روشنفكر نيز در ابتدا خود را با نظريه حكومت براي حكمرانان روبه رو مي ديد و آن را به وسيله معرفت شناسي ايدئولوژيك اش درهم نورديد. اما خودآگاهي اجتماعي ملت هاي قرون وسطايي عرب به شكل فريبنده همين نظريه را بازسازي نموده و در دهه هاي ۸۰ از قرن بيستم براي حكومت مطرح ساختند. به گونه اي كه اين خودآگاهي كه روزگاري لباس تعقل خلاق را بر تن داشت امروزه به عقيده اي مبدل شده است كه تنها توجيه گر خواست ها است.
|
|
براين مبنا، گفتمان جاري و فراگير اصول گرايان را هرگز نبايد به روشنفكران بزرگ مسلماني نظير محمد عبده و سيد جمال الدين اسد آبادي و عبدالرحمن كواكبي كه هيچ كس در صحت و درستي ايمان و اسلام آنان ترديدي ندارد منسوب ساخت. بلكه بايد آن را به شخصيت متفكر عرب نسبت داد: زيرا او مهم ترين كسي بود كه رابطه بين «اسلام» و «روشنگري» را از هم گسست. همينطور رابطه بين دين و دموكراسي را. زيرا مي گفت: «درست نيست كه كلمه دموكراسي را بر نظام سياسي اسلام اطلاق كنيم. بلكه درست تر آن است كه در اين باره كلمه تئوكراتيك را به كار بريم. » بنابراين به عقيده او «دموكراسي عبارت است از شيوه اي از حكومت كه قدرت در آن در اختيار مردم به طور عام است.»۳ از اين رو گفتمان كنوني را بايد از شبهات او دانست. اما همه اين ها به اين سوال منجر مي شود كه بالاخره در يك دولت اسلامي حق حاكميت با كيست؟ به خصوص در دولتي كه مودودي آن را به يك حكومت تئوكراتيك ديني تعبير مي كند، آيا اين حق حاكميت از آن مردم خواهد بود يا خير؟
به اين خاطر، برخلاف شيوه روشنفكران مسلماني كه با تاكيد برشايستگي ذاتي و ماهوي اسلام سعي در اثبات قدرت اين دين و توانايي تطبيق آن با «روح عصر» را داشتند، گفتمان اصول گرايان بر آن است تا ارتباط اسلام را با روشنگري و مفهوم خاصي كه از انسان ارائه مي دهد قطع كنند. بر اين اساس است كه «سعيد حوري» يكي از برجسته ترين رهبران اصول گراي دهه هفتاد، با تاكيد بسيار، مدعي مي شود كه «آزادي يك شعار يهوديت است و با اسلام تناقض دارد. زيرا يهوديت و پيروانش آن را علم كرده تا دنيا را به وسيله آن فريب دهند. . . اما در عوض مسلمانان مردم را به اين حقيقت دعوت مي كنند كه افراد بشر آزاد نيستند، بلكه آنها بندگان خداي عزوجل بوده و در برابر او بازخواست مي شوند. » از همين رو است كه «حوري» منادي «ريشه كني»، آن هم «بدون دلسوزي و ترحيم»، «تجددگرايان و آزاديخواهان اصلاحگر و روشنفكران» و حتي «وطن پرستان و انسان گرايان و مدافعان دموكراسي»۴ مي شود و از آن هم فراتر رفته تا آنجا كه «امت» را به طور كلي در «گمراهي و شرك» ديده و آن را به يك ميدان جنگ تفسير مي نمايد.
چنين پديده اي كه محصول نظر افرادي نظير «حوري» بود موجب شد تا خود آگاهي هزاران تن از جواناني را كه داوطلبانه به استقبال مرگ شتافتند مسموم كرده و ده ها تن از متجددان و آزاديخواهان روشنفكر و اصلاح گرا را به بهانه «تصفيه فيزيكي و فكري» به قتل برساند. با اين روند، آينده سياه و دردناك كه وعده مي شود چگونه خواهد بود؟ و گفتمان كنوني اصول گرايان چگونه انحطاطي تيره و «آسيايي» را براي خودآگاهي اجتماعي مردم بشارت مي دهد. مودودي با اصول گرايي اش بر كساني چون «علي عبدالرزاق» و. . . پيروز شد. زيرا علي عبدالرزاق پيرواني نيافت تا راهش را ادامه دهند و ديدگاه هايش را در يك فضاي اسلامي سالم و «چند صدايي» از نو طرح نمايند. شايد مودودي زماني پيروز شد كه علي عبدالرزاق سكوت كرد، شايد هم پيروزي او بر مبناي شكست علي عبدالرزاق باشد. عبدالرزاق ـ در اينجا از او به عنوان سمبل كلي روشنفكري اسلامي ياد مي كنيم ـ رهبري بود بدون پيرو، زيرا نه «ميهن پرستان» ميراث او را ارج ننهادند و حتي برعكس، اين «تئوكرات ها» بودند كه ميراث او را با خود بردند و او را كه يك شيخ روشنفكر دانشگاه الازهر بود از دايره اسلام اخراج نمودند.
به اين ترتيب بايد گفت روشنفكر عرب به طوري حساب شده نارو خورده و مهدور الدم گشته است. ديگر آن زمان گذشته است كه روشنفكري غيرديني چون «فرح انطون» با مسلماني چون محمد عبده به گفت و گو و بحث مي نشست و جهان غرب در چهره «ارنست رنان» با شرق مسلمان در چهره كسي چون سيدجمال الدين اسد آبادي سخن مي گفت. ظاهراً ايدئولوژي هايي همچون ماركسيسم، ناسيوناليسم و ليبراليسم و. . . همگي در برانگيختن خودآگاهي اجتماعي ناكام مانده اند. زيرا همه اين ايدئولوژي ها نه تنها نتوانستند روند روشنگري را در بين اعراب تداوم بخشند بلكه برعكس آن را به نام ايدئولوژي اعتقاداتي و ايماني (چه در قالب ماركسيسم و چه ناسيوناليسم) به روندي ويرانگر مبدل ساختند. برنامه كاري روشنفكران دنياي عرب موسوم به «عصر رنسانس» به مفهوم تاريخي آن بسيار پيشرفته تر از برنامه كاري امروز روشنفكران عرب بود. با اين وجود آيا هم اكنون يك روشنفكر عرب قادر خواهد بود مسير پيشتازان روشنفكري را تداوم دهد؟ آيا آن را دوباره جست وجو و كشف خواهد كرد؟ و آيا مفهوم الهام گرفتن از آن را درك مي كند؟ و در آخر اين كه، آيا قادر خواهد بود روشنفكري نو در شرايط جديد كنوني باشد؟ خودآگاهي موجود اعراب به چه ميزان نقد و تشكيك و پرسمان احتياج دارد؟ و چه قدر نيازمند «روشنگري» است، آن هم در جهاني كه براي دومين قرن از پيروزي روشنگري در اروپا جشن يادبود برپا مي شود؟ پس بياييد «رنسانس» را از نو مطالعه كنيم و از آن پاسخ هاي مناسب براي مقابله با دولت ها بجوييم كه دير يا زود بر پشته اي از كشته ها فرا مي رسند.
منبع: الناقد ـ شماره ۱۶
پي نوشت ها:
۱ - به نقل از پيرامون مشكلات فرهنگ و انقلاب در جهان سوم، نوشته طيب تيزيني، چاپ دمشق.
۲ - نقل قول هايي از لنين برگرفته از «گزيده ها»ي او به عربي است.
۳ - توضيح بيشتر اين مباحث را مي توان در كتاب ديدگاه اسلام و رهنمود آن درباره سياست و قانون مودودي، چاپ دارالفكر دمشق يافت.
۴ - به نقل از كتاب جندالله نوشته سعيد حوري، چاپ قاهره كتابي كه هزاران نسخه از آن به طور رايگان و بر مبناي يك استراتژي خاص توزيع گرديد.