سه شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۵۴- May, 20, 2003
روشنگري در سايه
نگاهي به تأثير ايدئولوژي هاي رايج در جهان عرب بر جريان خودآگاهي اجتماعي
مسئله روشنفكري صرفا يك ساخت ايدئولوژيك و مربوط به اروپا نيست بلكه يك رستاخيز نوعي و دروني در خودآگاهي بشري به مفهوم عام آن است
012065.jpg

فرهاد فتاحي
آيا مسئله «روشنگري» اهميت ويژه اش را در خودآگاهي اجتماعي معاصر دنياي عرب از دست داده است؟ يا خير، اين خودآگاهي پيوسته نيازمند احيا و بازپروري مجدد است؟ آيا اين خودآگاهي كه هم اكنون واپس رفته و تاريخ را هم با خود به دوران ماقبل مدنيت منتقل كرده، درست نظير دوراني كه در آن بنيان هاي فكري موروثي و مذهبي و قبايلي بر آن حاكم بود، اكنون مي تواند دوباره به وسيله روشنفكر امروز عرب احيا گردد؟ به تعبير ديگر روشنفكران امروز عرب مي توانند باب گفت وگو را كه روشنفكران ديروز در دوراني موسوم به «عصر رنسانس» گشوده بودند و به طرز فاحشي از بين رفت، دوباره باز كنند؟ مسئله روشنفكري صرفاً يك ساخت ايدئولوژيك و مربوط به اروپا نيست، بلكه يك رستاخيز نوعي و دروني در خودآگاهي بشري به مفهوم عام آن است كه در سطحي جهاني او را مورد خطاب قرار مي دهد. از اين رو بايد گفت كه اگر شيرازه معرفت شناسي روشنفكري را كه امروز دم از انقلاب مي زند، جهشي روشنگرانه فرا نگرفته باشد براي او چه باقي خواهد ماند؟ همچنين براي هر گونه خودآگاهي اجتماعي پيشرو كه حاوي يك خودآگاهي وجودي عميق و توام با جهش هاي ويژه در خرد انسان معاصر نباشد ـ كه پيش درآمد آن مسئله روشنفكري است ـ چه چيزي بر جاي خواهد ماند؟
ماركسيسم در درونمايه خود حايز نوعي از عقلانيت بود كه توان رخنه در خودآگاهي اجتماعي اعراب را داشت، خودآگاهي اي كه پيش از ماركسيسم مرده و در روابطي وابسته به دوران ماقبل مدنيت متلاشي گشته بود. براي اين ايدئولوژي مسئله روشنفكري بسيار اهميت داشت و في نفسه يكي از مهم ترين سرچشمه هاي آن محسوب مي شد. اما همين ايدئولوژي فقط توانست اثري كمرنگ و حاشيه اي برخودآگاهي اجتماعي جهان عرب بگذارد. زيرا تفسير عربي از ماركسيسم، آن را به يك انديشه ماوراء طبيعي تبديل كرد كه عقيده مندي و باورها و نمادهاي ديني و مذهبي بر آن حاكم گشته و روح نقادانه اش را خاموش ساخت. همين امر موجب شد تا ماركسيسم را از جوهره ديالكتيك تهي ساخته و به نوعي عقيده مسخ شده تبديل نمايد. عقيده اي كه با ابزارهاي معرفتي حاكم بر اين جوامع همرنگ گشته و براي توليدات فكري و فرهنگي اش به همان ابزارهاي معرفتي و ماوراءالطبيعي كهن آسيايي روي آورد. به بيان ديگر، يك ماركسيست عرب، ماركسيسم را آنچنان با ويژگي هاي اعتقادي و آسيايي پنهان در «ناخودآگاه معرفتي»اش درآميخت كه اين «ناخودآگاه» انگيزه اصلي معرفتي اش تلقي شده و موجب گشت تا هر انديشه اي را به عقيده اي خشك و منجمد و متعصب كه خالي از هر گونه تعقل و پرسمان است تبديل نمايد. به همين خاطر، ماركسيست عربي، ماركسيسم را در اصول اش كه روشنفكري يكي از لايه هاي اصلي معرفت شناسانه آن است فرا نگرفت، بلكه به طور خلاصه و موجز آن را به صورت نوعي استالينيسم مبتذل و مشوش فرا گرفت. در اين باره، اگر جايز باشد تا از اصطلاحات خاص در مورد «عقل آفرينشگر» يا فاعل و «عقل آفرينش يافته» استفاده كنيم، مي توان گفت كه روشنفكر ماركسيست عرب، ماركسيسمي را اخذ كرد كه به مثابه «عقل آفرينش يافته» بود و در برابر بنيادهاي فكري و نظامي مبتني بر «ناخودآگاه معرفتي» خاص آسيايي تسليم گشت. در حالي كه ماركسيسم در جوهره خود «تعقلي آفرينشگر» و خلاق بود و ياراي آن را داشت تا از سيستم ايستا و نظام معرفتي مسلط بر اين جوامع عبور كند. به اين ترتيب، ماركسيسم در كشورهاي عربي از يك «عقل آفرينشگر» و سازنده به يك «عقل آفرينش يافته» و كنش پذير و از يك ديالكتيك علمي در بالاترين درجه از خردورزي به يك عقيده خشك سقوط كرد كه از لحاظ معرفت شناسي با آنچه حاكم و مهيا بود سازگاري و تفاهم داشت به همين دليل، خودآگاهي سوسياليستي اعراب روحيه نقد را داشت اما از روح نقادي تهي بود. همان روحي كه مي پرسد و در مباني عميق ماقبل مدنيت موجود در انديشه اجتماعي اعراب ترديد مي نمايد.
و همين امر بود كه موجب شد تا توهم اقتصادي خاصي بر ذهنيت يك ماركسيست عرب تسلط يافته و بر مبناي همين توهم، سوسياليسم را در مراحلي به يك نظريه مبتذل آسيايي مبدل كند. نظريه اي كه بعدها نام «راه رشد غيرسرمايه داري» را بر خود نهاد و دولت هاي جديد عربي را به دولت هاي مستبدي تبديل كرد كه تمامي روابط حاكم بر جوامع شرقي را در پشت شعارهاي «انقلابي» و «تند» از نو احيا كردند.به اين ترتيب، در دولتي كه به راه رشد غيرسرمايه داري معتقد گشت «مالكيت عمومي و ملي» به طوري بنيادين با «مالكيت» موجود در عقايد ماورايي آسيايي پهلو به پهلوي هم قرار گرفت. اما تجربه خلق هاي ستم كشيده آشكار ساخت كه «راه رشد غيرسرمايه داري» منهاي «دموكراسي» و منهاي ميراث عقلانيت دوران روشنگري چيزي جز «عصري كردن» دولت هاي مستبد و قديم شرقي نيست. به همين دليل اين گونه دولت ها، دولت هايي جديد نيستند. بلكه بازسازي و احياي همان دولت هاي شرقي كهن و نمونه هاي عصري شده از همان ها هستند. بي ترديد، لازمه پيروي از ماركسيسم در جهان عرب اين است كه باب گفت وگوي عميق بين ماركسيسم عرب و مسئله روشنگري باز شود و به راستي اين چگونه پيروي از ماركسيسم است كه يكي از برجسته ترين نظريه پردازان ماركسيست عرب، به طور مثال جمهوري عربي يمن دموكراتيك را پيشرفته تر از جامعه ايالات متحده آمريكا تلقي مي كرد. زيرا در نظر او، اين كشور «در راه عبور از مرحله سرمايه داري و در حال زمينه سازي روابط پيشرفته سوسياليسم است، حال آنكه ايالات متحده آمريكا همچنان در مرحله سرمايه داري قرار دارد»! ۱ در صورتي كه لنين ـ كه خود يك بلشويك بود ـ بلشويسم را تداوم زنده اي از نسل دوران روشنگري فرانسه مي دانست. او با صراحت و تندي، آن هم ۶ سال پس از برپايي انقلاب اكتبر هشدار مي داد كه: «آن هايي كه يكسره در فضاي فرهنگي پرولتاريايي جولان مي دهند. . . كار دشوار و عاجلي كه پيوسته بايد ما به آن دست يازيم اين است كه خود را به سطح تمدن عادي در اروپاي غربي برسانيم. » يعني «. .. سطح بالايي از فرهنگ» و «پيشرفت كنيد و تمدن را كسب نماييد، البته ما در تمدن و شهرنشيني كنوني نواقصي را مي بينيم و طرح مي كنيم اما فقط با وجود داشتن مقدسات سياسي لازم نمي توانيم يكباره به سوسياليسم دست يابيم. »۲ يك روشنفكر عرب خود را بي ترديد در برابر چنين رسالت روشنگرانه اي مي يابد. درست شبيه به آنچه يك روشنفكر بزرگ فرانسوي در قرن ۱۸ خود را در برابر آن مي يافت. زيرا اين روشنفكر نيز در ابتدا خود را با نظريه  حكومت براي حكمرانان روبه رو مي ديد و آن را به وسيله معرفت شناسي ايدئولوژيك اش درهم نورديد. اما خودآگاهي اجتماعي ملت هاي قرون وسطايي عرب به شكل فريبنده همين نظريه را بازسازي نموده و در دهه هاي ۸۰ از قرن بيستم براي حكومت مطرح ساختند. به گونه اي كه اين خودآگاهي كه روزگاري لباس تعقل خلاق را بر تن داشت امروزه به عقيده اي مبدل شده است كه تنها توجيه گر خواست ها است.
012080.jpg

براين مبنا، گفتمان جاري و فراگير اصول گرايان را هرگز نبايد به روشنفكران بزرگ مسلماني نظير محمد عبده و سيد جمال الدين اسد آبادي و عبدالرحمن كواكبي كه هيچ كس در صحت و درستي ايمان و اسلام آنان ترديدي ندارد منسوب ساخت. بلكه بايد آن را به شخصيت متفكر عرب نسبت داد: زيرا او مهم ترين كسي بود كه رابطه بين «اسلام» و «روشنگري» را از هم گسست. همينطور رابطه بين دين و دموكراسي را. زيرا مي گفت: «درست نيست كه كلمه دموكراسي را بر نظام سياسي اسلام اطلاق كنيم. بلكه درست تر آن است كه در اين باره كلمه تئوكراتيك را به كار بريم. » بنابراين به عقيده او «دموكراسي عبارت است از شيوه اي از حكومت كه قدرت در آن در اختيار مردم به طور عام است.»۳ از اين رو گفتمان كنوني را بايد از شبهات او دانست. اما همه اين ها به اين سوال منجر مي شود كه بالاخره در يك دولت اسلامي حق حاكميت با كيست؟ به خصوص در دولتي كه مودودي آن را به يك حكومت تئوكراتيك ديني تعبير مي كند، آيا اين حق حاكميت از آن مردم خواهد بود يا خير؟
به اين خاطر، برخلاف شيوه روشنفكران مسلماني كه با تاكيد برشايستگي ذاتي و ماهوي اسلام سعي در اثبات قدرت اين دين و توانايي تطبيق آن با «روح عصر» را داشتند، گفتمان اصول گرايان بر آن است تا ارتباط اسلام را با روشنگري و مفهوم خاصي كه از انسان ارائه مي دهد قطع كنند. بر اين اساس است كه «سعيد حوري» يكي از برجسته ترين رهبران اصول گراي دهه هفتاد، با تاكيد بسيار، مدعي مي شود كه «آزادي يك شعار يهوديت است و با اسلام تناقض دارد. زيرا يهوديت و پيروانش آن را علم كرده تا دنيا را به وسيله آن فريب دهند. . . اما در عوض مسلمانان مردم را به اين حقيقت دعوت مي كنند كه افراد بشر آزاد نيستند، بلكه آنها بندگان خداي عزوجل بوده و در برابر او بازخواست مي شوند. » از همين رو است كه «حوري» منادي «ريشه كني»، آن هم «بدون دلسوزي و ترحيم»، «تجددگرايان و آزاديخواهان اصلاحگر و روشنفكران» و حتي «وطن پرستان و انسان گرايان و مدافعان دموكراسي»۴ مي شود و از آن هم فراتر رفته تا آنجا كه «امت» را به طور كلي در «گمراهي و شرك» ديده و آن را به يك ميدان جنگ تفسير مي نمايد.
چنين پديده اي كه محصول نظر افرادي نظير «حوري» بود موجب شد تا خود آگاهي هزاران تن از جواناني را كه داوطلبانه به استقبال مرگ شتافتند مسموم كرده و ده ها تن از متجددان و آزاديخواهان روشنفكر و اصلاح گرا را به بهانه «تصفيه فيزيكي و فكري» به قتل برساند. با اين روند، آينده سياه و دردناك كه وعده مي شود چگونه خواهد بود؟ و گفتمان كنوني اصول گرايان چگونه انحطاطي تيره و «آسيايي» را براي خودآگاهي اجتماعي مردم بشارت مي دهد. مودودي با اصول گرايي اش بر كساني چون «علي عبدالرزاق» و. . . پيروز شد. زيرا علي عبدالرزاق پيرواني نيافت تا راهش را ادامه دهند و ديدگاه هايش را در يك فضاي اسلامي سالم و «چند صدايي» از نو طرح نمايند. شايد مودودي زماني پيروز شد كه علي عبدالرزاق سكوت كرد، شايد هم پيروزي او بر مبناي شكست علي عبدالرزاق باشد. عبدالرزاق ـ در اينجا از او به عنوان سمبل كلي روشنفكري اسلامي ياد مي كنيم ـ رهبري بود بدون پيرو، زيرا نه «ميهن پرستان» ميراث او را ارج ننهادند و حتي برعكس، اين «تئوكرات ها» بودند كه ميراث او را با خود بردند و او را كه يك شيخ روشنفكر دانشگاه الازهر بود از دايره اسلام اخراج نمودند.
به اين ترتيب بايد گفت روشنفكر عرب به طوري حساب شده نارو خورده و مهدور الدم گشته است. ديگر آن زمان گذشته است كه روشنفكري غيرديني چون «فرح انطون» با مسلماني چون محمد عبده به گفت و گو و بحث مي نشست و جهان غرب در چهره «ارنست رنان» با شرق مسلمان در چهره كسي چون سيدجمال الدين اسد آبادي سخن مي گفت. ظاهراً ايدئولوژي هايي همچون ماركسيسم، ناسيوناليسم و ليبراليسم و. . . همگي در برانگيختن خودآگاهي اجتماعي ناكام مانده اند. زيرا همه اين ايدئولوژي ها نه تنها نتوانستند روند روشنگري را در بين اعراب تداوم بخشند بلكه برعكس آن را به نام ايدئولوژي اعتقاداتي و ايماني (چه در قالب ماركسيسم و چه ناسيوناليسم) به روندي ويرانگر مبدل ساختند. برنامه كاري روشنفكران دنياي عرب موسوم به «عصر رنسانس» به مفهوم تاريخي آن بسيار پيشرفته تر از برنامه كاري امروز روشنفكران عرب بود. با اين وجود آيا هم اكنون يك روشنفكر عرب قادر خواهد بود مسير پيشتازان روشنفكري را تداوم دهد؟ آيا آن را دوباره جست وجو و كشف خواهد كرد؟ و آيا مفهوم الهام گرفتن از آن را درك مي كند؟ و در آخر اين كه، آيا قادر خواهد بود روشنفكري نو در شرايط جديد كنوني باشد؟ خودآگاهي موجود اعراب به چه ميزان نقد و تشكيك و پرسمان احتياج دارد؟ و چه قدر نيازمند «روشنگري» است، آن هم در جهاني كه براي دومين قرن از پيروزي روشنگري در اروپا جشن يادبود برپا مي شود؟ پس بياييد «رنسانس» را از نو مطالعه كنيم و از آن پاسخ هاي مناسب براي مقابله با دولت ها بجوييم كه دير يا زود بر پشته اي از كشته ها فرا مي رسند.
منبع: الناقد ـ شماره ۱۶
پي نوشت ها:
۱ - به نقل از پيرامون مشكلات فرهنگ و انقلاب در جهان سوم، نوشته طيب تيزيني، چاپ دمشق.
۲ - نقل قول هايي از لنين برگرفته از «گزيده ها»ي او به عربي است.
۳ - توضيح بيشتر اين مباحث را مي توان در كتاب ديدگاه اسلام و رهنمود آن درباره سياست و قانون مودودي، چاپ دارالفكر دمشق يافت.
۴ - به نقل از كتاب جندالله نوشته سعيد حوري، چاپ قاهره كتابي كه هزاران نسخه از آن به طور رايگان و بر مبناي يك استراتژي خاص توزيع گرديد.

تاريخ مناقشه
012070.jpg
مارتين برايت
ترجمه: بهمن دارالشفايي
از زمان ظهور موج جديد يكتاپرستي در اواسط قرن هفتم ميلادي از عربستان، ۱۱ سپتامبرهاي زيادي در تاريخ درگيري هاي غرب و اسلام وجود دارد. بسته به اينكه شما در كدام طرف بوديد، اين لحظات تبديل به شكستي سنگين يا پيروزي نهايي عدالت، پايان تاريخ يا طلوعي دوباره مي شدند. طي قرن ها، پيروزي مسلمانان با ساختن مسجدالاقصي و مسجد صخره (جايي كه حضرت محمد(ص) در شب معراج درآنجا فرود آمد) تحكيم شد. تا زماني كه امپراتورهاي مسيحي اروپا و بيزانس توسط دين نوپا از پا درآمده بودند، فاتحان مسلمان دليل كافي داشتند كه باور كنند تاريخ با آن هاست... تاريخ اسلام پر از تحولات فراوان نمادين است كه طي آنها موازنه قدرت از سويي به سوي ديگر تغيير مكان مي داده است. بعضي ناسيوناليست هاي اسپانيايي شكست نيروهاي مسلمان از مسيحي ها در نبردي در كووادونيا در شمال اسپانيا در سال ۶۲۲ ميلادي را نقطه شروعي بر شكست هاي مسلمانان مي دانند... نبرد پويتيه كه طي آن جلوي پيشروي اعراب در فرانسه گرفته شد نيز اهميت نمادين مشابهي براي ملي گراهاي فرانسوي دارد. اين تلاش هاي تمدن مسيحي، كامل ترين بيانش را در قرن دوازدهم ميلادي در اشعار حماسي رونالد پيدا كرد كه در آن تلاش هاي مذبوحانه شارلماني، امپراتور فرانسه، براي پس گرفتن اسپانيا از سربازان مسلمان در ۶۶۸ م. تشريح شده است. تاريخ اسلام و غرب پر است از جنازه هاي مردان دو جبهه. در ۱۰۹۹ م. زماني كه سربازان مسيحي، اورشليم را تسخير كردند، خيابان هاي شهر از خون ۴۰ هزار سرباز مسلمان و يهودي رنگين شد. بر طبق كتاب هاي تاريخ اعراب، سربازان مسيحي قربانيان خود را مثله مي كردند و بر روي اجساد آنها به پايكوبي مشغول مي شدند. سقوط قسطنطنيه توسط تركان عثماني، هفته ها تخريب كليساهاي مسيحي را در پي داشت. تسليم گرانادا كه آخرين منطقه تحت سلطه مسلمانان در اسپانيا بود، به فرديناندو ايزابل، حكمرانان مسيحي، كه در سال ۱۴۹۲ م. رخ داد، هنوز هم زخمي بر پيكره مسلماناني است كه روياي سلطه دوباره مسلمين بر آندلس را در سر مي پرورانند. شكست سنگين ناوگان دريايي ترك ها در لپانتو در ۱۵۶۱ م. نقطه ديگري در بلندپروازي هاي امپراتوري اسلامي است. اما در سال ۱۶۸۳ م. زماني كه عثماني ها به دروازه وين رسيدند، ۱۰۰ هزار نفر را به قتل رساندند. كتاب «كفار» نوشته اندرو ويت كرافت (چاپ انتشارات پنگوئن / وايكينگ) با صراحت سير خونين روابط اسلام و غرب را تشريح مي كند. حوزه بررسي كتاب بسيار گسترده است. (عنوان فرعي كتاب، نبرد بين اسلام و غرب از ۶۳۸ م ـ ۲۰۰۲ م است). رويكرد كتاب نيز متمايل به شرق است: اين كتاب حاصل كار يك غربي است كه شديداً تحت تأثير فرهنگ و تاريخ خارق العاده اسلامي است. كتاب قطور ويت كرافت به بخش هايي در مورد اندلس، خاورميانه، بالكان و امپراتور عثماني تقسيم شده و به وضوح در نظر دارد حرف آخر را درباره تاريخ فرهنگي برخورد تمدن ها بزند. او تقريباً به هدفش رسيده است. دانش او درباره تأثير اسلام بر هنر و ادبيات غربي بسيار وسيع است، اما در بعضي جاها وسواسي مي شود. ورود بعضي عناصر در تئوري او قابل قبول به نظر نمي رسد، ولي تلاش او براي ميان بر زدن بدگويي ها، كلمات حاوي نفرت در قلب روابط بين اسلام و غرب، و رسيدن به درك بهتري از تاريخ نفرت دوجانبه قابل تقدير است. ناشران با توجه روزافزون به تاريخ اسلام كه در پي وقايع اخير گسترش يافته، عكس العمل سريعي نشان داده اند. صليب و هلال نوشته ريچارد فلچر و چاپ انتشارات پنگوئن (آلن لين)، لحن ملايم تري از «كفار» دارد اما به همان اندازه حاوي اطلاعات دقيق و جالب است. گزارش هاي او درباره استنباط اوليه انگليسي ها از مسلمانان جالب توجه است. پيش از سال ۶۱۶. م، سال سقوط ليسبون توسط ارتش اسلام، بيده Bede مورخ انگليسي از تهديد مسلمانان و كساني كه آنان را «دشمنان كليسا» توصيف كرده بود، به خوبي آگاهي داشت. دانستن اين نكته آموزنده است كه سربازان مسيحي جنگ هاي صليبي، با اينكه توانايي تحميل زيان هاي سنگين بر شهرهاي مسلمانان را داشتند، اما در اصل دمل هاي چركيني بر روي قدرت اقتصادي و فرهنگي عظيم ممالك اسلامي به حساب مي آمدند. وجوه تشابه القاعده و امپراتوري آمريكا، بديهي است. زندگينامه حضرت محمد(ص) نوشته بارنابي راجرسون و چاپ انتشارات پنگوئن يك شگفتي است. اين كتاب، خيلي كامل تر از مقدمه يك جهانگرد بر زندگي يك پيامبر بزرگ است. از همه مهم تر اينكه، راجرسون مي داند كه بازسازي تاريخي زندگي حضرت محمد(ص) به علت نبود شواهد قوي با مشكل مواجه مي شود. تا ۱۰۰ سال بعد از رحلت ايشان، هيچ گزارشي از زندگي او نوشته نشده است. يكي از بهترين كتاب هايي كه اخيراً منتشر شده اند، «راهنماي كلي تاريخ اسلام» نوشته جاستين وينتل و چاپ انتشارات پنگوئن است. اين كتاب به صورت يك وقايع نگاري نوشته شده كه نقل قول هايي از متون مقدس اسلام درباره مفاهيم مورد بحث در جاي جاي آن گنجانده شده است. اين كتاب، يادداشتي غني درباره اهميت هر يك از درگيري ها در گزارش روابط اسلام و مسيحيان طي ۱۳ قرن «بدگويي» است. پرقدرت ترين قسمت كتاب از گزارش رابرت فيسك درباره قتل عام ۱۶۰۰ فلسطيني در دو اردوگاه آوارگان توسط شبه نظاميان مسيحي لبناني گرفته شده است. «جنايتكاران تازه خارج شده اند. زني جوان روي زمين خوابيده است. او طوري به پشت خوابيده كه گويا دارد حمام آفتاب مي گيرد و خوني كه از پشتش مي آيد، هنوز خشك نشده است. صورتش آرام است و چشمانش بسته، درست مانند يك قديسه. تنها سوراخ روي شانه و لكه هاي روي زمين، گوياي مرگش بود.» آخرين ۱۱ سپتامبر براي دنياي اسلام ۱۹ سال پيش در همين روزها اتفاق افتاد و نامش صبرا و شتيلاست.
منبع: آبزرور ۱۸ مه ۲۰۰۳

هرمنوتيك ايراني ـ ۳۱
رويكرد تجزيه اي به متن
روح الله يوسفي
هر چهارنفر (شهيد مطهري، شريعتي، بازرگان، سحابي) در يك زمان زندگي كرده اند و به نوعي فرزند زمانه خويش اند و هر چهار نفر در طيف نوگرايان (و البته نه لزوماً نوانديشان) مسلمان قرار دارند و نقاط مشترك فراوان بين آنان ديده مي شود، امّا فرآورده هاي فكري آنان نشان مي دهد كه تفاوت هاي قابل ملاحظه اي نيز بين آنان هست كه البته به عواملي مختلف بازمي گردد ولي يكي از آن عوامل (كه اكنون مورد بحث ماست) تخصص آنان است. شهيد مطهري اهل فلسفه و كلام است و با فقه و به طور كلي معارف حوزوي آشنا است و لذا رويكرد او به قرآن و سنت و دين عمدتاً فلسفي ـ كلامي ـ فقهي است. مرحوم بازرگان متخصص در رياضي ـ فيزيك است و مقداري نيز با علوم جديد ديگر آشنا است و لذا كارهاي مهم او (مانند راه طي شده، ذره بي انتها، عشق و پرستش، سير تحول قرآن) كاملاً در چارچوب مباني رياضي و فيزيك است و با مباني آن توجيه و تفسير شده است. قطعاً اگر بازرگان فيزيك نمي دانست و مجهز به آن ديدگاه و مبادي آن نبود، نمي توانست راه طي شده يا سير تحول قرآن بنويسد. شريعتي اهل تاريخ و جامعه شناسي است آن هم جامعه شناسي چپ فرانسوي و لذا تمامي آثارش صبغه تاريخ و جامعه شناسي دارد و دين و نهضت پيامبران و اسلام و قرآن و تشيع را به آن نظرگاه تفسير و تحليل مي كند و تز «مذهب عليه مذهب» و «تسنن اموي و نبوي» و «تشيع علوي و تشيع صفوي» را ارائه مي دهد. سحابي نيز بيولوژيست است و پايه گذار اين علم در دانشگاه تهران و كتاب او «خلقت انسان» يك تفسير كاملاً علمي و متخصصانه از ماجراي خلقت انسان و آدم در قرآن در چارچوب داده هاي اين علم است. قطعاً هيچ كس ديگر نمي توانست اين كتاب را بنويسد و به همين دليل است كه نام «دكتر يدالله سحابي» با همين يك تأليف در شمار مفسران (البته در يك حوزه) معاصر قرآن ثبت خواهد شد.
با توجه به توضيحاتي كه داده شد، فكر نمي كنم نيازي به توضيح بيش از اين باشد كه نشان دهد تخصص چه اندازه، در فهم آدمي از يك متن (به ويژه در حوزه دين و قرآن) مؤثر است و اين ويژگي مهم چه اندازه در نوع فهم و تفسير و در نتيجه اختلاف نگرش و برداشت از متون نقش دارد. مي توان اشاره كرد كه اين بحث تخصص در علوم و تاثير آن در تفسير متن، به نوعي و تا حدودي همان نظريه اي است كه جناب دكتر سروش در «قبض و بسط تئوريك شريعت ـ تكامل معرفت دين ـ» مطرح كرده اند. ايشان ادعا كرده اند كه معرفت درجه يك (= متن يا دين در كتابشان) همواره تابع معرفت درجه دو است كه علوم باشد و لذا هر نوع تغيير و تحولي در علوم (پيش فرض ها) پيدا شود، خواه ناخواه، در معرفت درجه يك اثر مي گذارد و آن را دچار دگرگوني و تحول مي كند، مگر آن كه در علوم و مفروضات پيشين هيچ تحولي روي ندهد كه البته در اين صورت رأي و نظر در حوزه معرفت درجه يك ثابت مي ماند. اما ما مي دانيم كه به واسطه تحوّل و تكامل هيچ رأي و نظريه اي را در عرصه علوم و معارف بشري ثابت و يكنواخت نمي گذارد. به علاوه علوم نيز در همديگر تأثير تحولّي مي گذارند و همديگر را دچار دگرگوني مي كنند. في المثل فيزيك از يك سو در فهم پاره اي از آيات قرآن اثر مي گذارد و معرفت ها و تفسيرها را دگرگون مي كند (كاري كه بازرگان كرد) و از سوي ديگر در فلسفه اثر مستقيم و مهمّي مي نهد و اصولاً از يونان قديم همواره «متافيزيك» تابع «فيزيك» (يا طبييات) بوده است. ايشان از اين اثرگذاري هاي متقابل علوم در يكديگر، تعبير به «شرايط علوم» يا «تلائم علوم» مي كنند. اين مدّعا كاملاً درست است و در عمل نيز جز اين نبوده است. «مابعدالطبيعه علوم» هميشه علوم را متحول كرده است و علوم نيز «معارف مابعدالطبيعه» (= ديني) را دگرگون كرده است. شما امروز در سنتي ترين مفسران قرآن نيز ردپاي معارف عصر را مي بينيد و بي ترديد تحوّلات بعدي (كه بسيار شتابناك تر و شگفت تر خواهد بود) دين شناسي و تفاسير از دين و متون و منابع را شديداً تحت تأثير قرار خواهد داد.
رويكرد تجزيه اي
يكي ديگر از عوامل گونه گوني تفسيرهاي متون، رويكرد تجزيه اي و پراكنده و يا مقطع و غير سيستماتيك به يك متن است. اين شيوه و رويكرد، كه اتفاقاً از قديم تا حالا بسيار متداول بوده و هست، از مهمترين عوامل اختلاف در فهم و تفسير از متن واحد است. درواقع همين شيوه و اعمال آن در تفسير، راه را براي نفوذ و اثرگذاري گسترده پنج عامل پيشين (نسبيت، تمايلات، اغراض، مفروضات و تخصص) باز مي كند و در عمل حتي راه سوءاستفاده ها را هموار مي كند و به هرحال خود يكي از عوامل آشفتگي و انحراف و اغتشاش در تفسير است.
در توضيح و تبيين اين مبحث بايد گفت هر متني الزاماً يك مراد يا مقصود يا پيام اصلي دارد، كه برخي از آن تحت عنوان «پيام مركزي متن» ياد كرده اند، و در حول محور آن احتمالاً مطالب مختلف و حتي متضاد آمده و يا از شيوه هاي مختلف بيان مقصود و تفهيم و تفهم (مانند شعر، نثر، نماد و كد، تمثيل و استعاره، ضرب المثل، طنز و. . . ) براي نزديك شدن به همان پيام مركزي و انتقال آن به مخاطبان استفاده شده است.
اين قاعده چنان عام است كه از يك كلام و جمله گرفته تا يك كتاب ده جلدي و يا دايرةالمعارف صدجلدي را شامل مي شود و به هرحال هيچ گفته و نوشته اي را استثنا نمي كند. دليل اين واقعيت اين است كه متكلم (گوينده يا نويسنده) به هرحال از كلام خود انگيزه و مقصد و مقصودي خاص دارد و مي خواهد «حرف»ي بزند و پيامي را به ديگران ابلاغ كند.
اين پيام شايد در يك كلمه خلاصه شود ولي غالباً در يك جمله كوتاه يا بلند بيان مي گردد كه گوينده يا نويسنده آن جمله را معمولاً عنوان اصلي گفته و يا نوشته خود قرار مي دهد. به همين دليل است كه تقريباً هيچ گفته و مخصوصاً نوشته و مكتوبي نيست كه عنوان نداشته باشد. حتي ممكن است آن عنوان به وسيله ديگري انتخاب شده باشد كه اين مورد غالباً به وسيله ناشر كتاب (هنگام چاپ و انتشار) صورت مي گيرد. از اين رو بعيد مي دانم هيچ كتاب و رساله چاپ شده اي يا فهرست شده اي (ولو محظوظ) باشد كه عنوان نداشته باشد.

حاشيه انديشه
اسلام و دنياي جهاني شونده
012085.jpg

انتشارات دانشگاه استنفورد در ماه جاري ميلادي كتابي را درباره نقش اسلام در جهاني شدن منتشر كرده است. نويسنده كتاب، توماس. دبليو. سيمونز، موضوع را از ديدگاهي تاريخي بررسي كرده است. سيمونز تمايلات پيچيده تاريخي و ژئوپولتيك را در تاريخ اسلام بازشناسي كرده است و كوشيده تا زمينه تاريخي را با اسلام معاصر پيوند زند. ويژگي كتاب اين است كه مي خواهد اين گرايش هاي تاريخي را به نحوي شرح دهد كه به فهم واقعه ۱۱ سپتامبر و وضعيت مسلمانان بعد از آن حادثه كمك كند. نويسنده به بررسي موضوعاتي مي پردازد چون نقش جهاني ساز و جهان گير اسلام در هزاره اول ظهور آن؛ تحولات جهان اسلام در سده هاي گذشته از هزاره دوم؛ اسلام سياسي معاصر؛ و جريان ميانه رو و معاصر اسلامي. سيمونز به مقايسه حركت هاي راديكال در جهان اسلام با حركت هاي راديكال پيش از آن در روسيه مي پردازد و سعي مي كند چالش هايي پيش روي اسلام گرايان، مشكلاتشان و گرايش هاي تجددگرا در اسلام معاصر را نشان دهد.

پليس زبان
دايان راويچ
(Diane Ravitch) كه مورخ تاريخ آموزش و پرورش آمريكا است در ماه ميلادي اخير كتابي را با انتشارات آلفرد. اي. ناف منتشر كرده است كه به چگونگي تأثير گروه هاي مختلف در شكل گيري و سانسور كتاب هاي درسي در آمريكا مي پردازد. تأليف كتاب هاي درسي در آمريكا دولتي نيست و به انتخاب و توصيه گروه هاي آموزشي و معلمان كتاب هايي كه در سرفصل هاي تعيين شده نوشته شده اند در كلاس ها تدريس مي شود. راويچ در اين كتاب كه «پليس زبان» نام دارد
012075.jpg

The Language Police: How pressure Groups Restrict what students learn
به اين مي پردازد كه «چگونه گروه هاي فشار آموخته هاي دانش آموزان را محدود مي كنند. » «پليس زبان»ي كه راويچ در اين كتاب توصيف مي كند شامل گروه هاي مختلفي از دست راستي ها و دست چپي ها مي شود: گروه هايي چون مسيحيان بنيادگرا يا در مقابل آنها فمينيست ها. همه گروه هاي صاحب نفوذ به دنبال آن هستند تا آن چه را كه به زعم آنان «زبان موهن» در كتاب هاي درسي است بزدايند. به اين ترتيب زبان، واژه ها و تصاويري كه به زعم آنها توهين آميز است بايد از كتاب هاي درسي حذف شوند. راويچ كه خود عضو هيأت آزمون فدرال آمريكا بوده است نشان مي دهد كه اين اعمال نفوذهاي سياسي از چپ و راست چطور بر آزمون ها و افت كيفي دانش آموزان اثر مي گذارد. براي مثال مسيحيان مي خواهند عنوان هاي مربوط به تكامل يا اشكال زندگي هاي خانوادگي غيرسنتي از كتاب ها حذف شود و فمينيست ها و معتقدان به تكثر فرهنگي اصرار دارند كه تصاوير و زباني كه به زعم آنان جنسيت گرا يا نژادگرا است، از كتاب ها كنار گذاشته شود. راويچ نشان مي دهد كه اين گروه ها چگونه با نفوذي كه در ايالت هايي چون كاليفرنيا و تگزاس دارند ـ ايالت هايي كه بيشترين خريداران كتاب هاي درسي در آنها زندگي مي كنند ـ توانسته اند با محدود كردن محتواي كتاب هاي درسي بر وضعيت آموزش و پرورش آمريكا تأثير بگذارند. تحليل جدلي راويچ از اعمال نفوذ گروه هاي مختلف فقط براي كساني كه اين «تصحيح هاي» سياسي را اعمال مي كنند رسوايي به بار نمي آورد؛ او ناشران را هم به دليل اين خودسانسوري ها گناهكار مي داند. راويچ كه استاد تعليم و تربيت در دانشگاه نيويورك است به اين مي پردازد كه چگونه در بخش بزرگي از كتاب هاي درسي ناشران تحت فشار هستند كه نه تنها موضوعات مختلف را از كتاب ها حذف كنند بلكه تحت فشار قرار مي گيرند تا لحن كتاب ها را هم عوض كنند. به عقيده راويچ اين فشارها صحت گفتار مطالب تاريخي را مخدوش مي كند. خانم راويچ استدلال مي كند كه چگونه كتاب هاي درسي فراگير در آمريكا تحت تأثير اتخاذ چنين روش هايي و تعديل هاي اعمال شده از سوي گروه هاي رقيب كم محتوا مي شوند. او مثال مي آورد كه چگونه يك قطعه از كتاب درسي كه مي گفت سوخت هاي فسيلي عامل اصلي گرم شدن محيط زيست جهاني هستند از سوي ويراستاران كتاب هاي درسي در ايالت تگزاس حذف شد چون: در آن ايالت اين موضوع و محدود كردن استفاده از سوخت هاي فسيلي را نپذيرفته بودند يا مثال ديگري مي آورد كه چگونه قطعه اي درباره جغدها از كتابي ديگر حذف شد چون جغد براي يكي از قوميت هاي ساكن آن منطقه تابو محسوب مي شد. كتاب راويچ شامل فهرستي از لغات ممنوعه براي كتاب هاي درسي، كليشه هاي ممنوعه، موارد استفاده ممنوعه و عنوان هايي است كه منع شده اند.

• مدرنيته ايراني و نگرش جنسيتي
چندي است كه كانون فرهنگي ايده در استكهلم سوئد برنامه هايي به صورت جلسه سخنراني پرسش و پاسخ براي بررسي روند مدرنيته و تقابل سنت و مدرنيته در ايران برگزار مي كند. از سخنرانان پيشين اين كانون مي توان به سخنراني سيدجواد طباطبايي اشاره كرد كه به زوال انديشه سياسي در ايران پرداخته بود و به سير رابطه بين شرع و عقل طي تاريخ تحول انديشه اسلامي. سخنران ديگر ماشاءالله آجوداني بود كه درباره اين صحبت كرد كه تجدد و مدرنيسم غربي با نقد سنت و با تحول آن به وجود آمد. درحالي كه در ايران روند رويكرد به مدرنيسم متاثر از رويكرد به ايدئولوژي هاي مختلف و عمدتاً به دور از نقد سنت شكل گرفت. برنامه جديد اين كانون، قرار است شنبه ۳ خرداد (۲۴ مه) به تاثير نگرش جنسيتي در روند مدرنيته ايراني بپردازد. اين جلسه قرار است با سخنراني و پرسش و پاسخ فيروزه مهاجر و محمد توكلي و نيز حضور چندتن از صاحب نظران ديگر برگزار شود.

ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
زندگي
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  زندگي  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |