گفت و گو با اورهان پاموك ـ نويسنده ترك
آقاي نويسنده مي ترسد
اگر كسي ادبيات قرن بيست را تا حدودي بشناسد در حين خواندن آثار پاموك رد پاي سه نويسنده را به راحتي مي بيند: كالوينو بورخس و مارسل پروست زندگي نو در لحظاتي با ريتم و درونيات اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري همسو مي شود به طوري كه ما مي توانيم به ايجاد پلي بين ذهن پاموك و ذهن اثر كالوينو معتقد باشيم
|
|
عكس: محمدرضا وصاف
گروه ادب و هنر ـ مهدي يزداني خرم ، نفيسه كوهنورد: آقاي نويسنده را در هتل لاله ملاقات كرديم. صندلي هاي نرم، قهوه قابل تحمل و كلمات كه هي مي آمدند و مي رفتند. اورهان پاموك كه سال هاي ابتدايي پنجمين دهه بودنش را تجربه مي كند، از آن دست نويسندگاني است كه ذهن تو را مي فهمند و با روايت تو حركت مي كنند. اين نويسنده كه اعم آثارش از پرفروش ترين هاي تركيه و اروپا بوده اند به دعوت نشر ققنوس (ناشر آثارش) به تهران آمد و در روزهاي نمايشگاه كتاب، از تهران ديدن نمود. پاموك را با دو كتاب مي شناسيم: قلعه سفيد و زندگي نو، اين دو رمان كه اولي با نام دژ سپيد هم ترجمه شده است در ايران با استقبال قابل توجه قشر كتاب خوان روبه رو شد و همين يكي از دلايل دعوت نويسنده اي بين المللي مانند پاموك گرديد. مصاحبه ما با اورهان پاموك چند ساعت به درازا انجاميد و جمع ما به همراه ارسلان فصيحي مترجم آثار پاموك كوشيد تا درباره وضعيت كلي ادبيات او و همچنين كشورش به گفت وگو بنشيند. اينجا هتل لاله است و نويسنده مقابل رويت نشسته است: بحث را با جريان هاي روشنفكري تركيه آغاز مي كنيم. با توجه به تعريف وطني اين مقوله و اين جريان روشنفكري كه نقطه محوري كانون نويسندگان ايران است. آيا مي توانيم اين وضعيت را در كشوري مانند تركيه نيز مشاهده كنيم. آيا در اين منطقه پر از تضاد روشنفكري مانند ايران جرياني غيردولتي و پيشرو است. پاموك مي گويد: «در تركيه يك جنبش روشنفكري چپ وجود دارد كه همواره مقابل حكومت و دولت قرار گرفته است. از سوي ديگر دو طيف محافظه كار و اسلام گرايان ناسيوناليست نيز وجود دارند كه باز هم فاقد پشتيباني حكومت هستند. غالب روشنفكران ترك از بطن جامعه جدا نيستند اما نويسندگان و هنرمندان روشنفكري وجود دارند كه به طور كامل از جامعه منزوي و جدا شده اند. اين گروه قدرت سياسي ندارد. » با توجه به نوعي رهبري در جريان هاي ادبي، جامعه ايران داراي ساختاري هرم وار است. يعني در طول چند دهه ادبيات مدرن ايران افرادي مانند شاملو، گلشيري، براهني و. . . با حفظ دغدغه هاي ادبي ـ هنري خويش، نقش رهبري جريان هاي ادبي را نيز به عهده داشته اند. حضور ياشار كمال به عنوان نويسنده اي تأثيرگذار ظن ما را در رهبري ادبي تركيه به او واگذار مي كند. پاموك مي گويد: «ما با ياشار كمال فعاليت هاي مشتركي داشته ايم. اعتصاب غذاها در مقابل دولت، فعاليت هاي مشترك براي كردها و... اما سبك نوشتار و دركمان از ادبيات داستاني و رمان متفاوت است.» نسل بندي نويسندگان ادبي ايران براساس همين طبقات شكل گرفته. در تركيه با وجود نويسندگان پررنگ و جهاني شايد اين نسل بندي همزادي ايراني داشته باشد. با حذف عناصر و باورهاي سياسي در نسل بندي ادبي تركيه مي توان اين كشور را نيز داراي دوره هاي مشخص ادبي دانست. نويسنده مي گويد: «نه. در ما چنين جدايي ها و طبقه بندي هايي وجود ندارد. نويسنده هاي پيش از من خود را رئاليست و يا رئاليست سوسياليست مي دانند اما نسل من يا آثار من كاملاً متفاوت است. نوشته هاي من مدرن، پست مدرن تجربي ـ فرم گرا و شهري است. در دهه هفتاد شايد ۳۰ نويسنده وجود داشتند كه مانند ياشار كمال مي نوشتند. از آن نسل فقط خود كمال باقي مانده است كه هشتاد سال سن دارد و هنوز هم مي نويسد.» با توجه به نگاه پاموك، ادبيات تركيه را مي توان به دوره قبل از ياشار كمال و بعد از ياشار كمال تقسيم كرد. با توجه به اقبال بين المللي پاموك شايد بتوان او را نماينده دوران جديد ادبي تركيه معرفي كرد. نگاه پاموك به جهان به نحوي است كه آن قيد شهري بودن يعني ادبيات فاقد رمانس را منعكس مي كند و قهرماني زنده مانند آثار كمال يعني اينجه ممد، قهر دريا و يا شاهين آنابارزا در ادبيات دوره او به فراموشي سپرده شده است. او مي گويد: «هشتاد سال است كه در ادبيات تركيه نويسندگاني مانند من به اين سبك مي نويسند. آنها مطرح نشدند مثلاً احمد مهدي تام پنار كه خيلي دوست داشتم به فارسي ترجمه شود و يا ناظم حكمت كه با وجود برد و چهره جهاني اش براي ما كلاسيك شده است. پنار هم ادبيات فرانسه، هم ادبيات كلاسيك عثماني وفارسي را به خوبي مي شناخت. وقتي زنده بود ارزشش دريافته نشد اما در بيست سال اخير نويسندگان چپ گرا و راست گرا اهميت وي را درك كردند و او را به عنوان يك نويسنده كلاسيك پذيرفتند. من درباره او خيلي نوشته ام. يك نويسنده روشنفكر متصوف و شهري. » بنا بر نظر پاموك رمانِ نو (نه به مفهوم فرانسوي آن) و ادبيات مدرن با زندگي و شاخصه هاي شهري آغاز و متولد شده است. او با تلفيق نوعي سنت و زندگي روزمره و يا نو انساني را مي سازد كه لاجرم به بافت و بطن يك موقعيت و يا ارزش تاريخي هدايت مي شود. اين راهيابي به تاريخ يك نوع نگرش سبكي نيز به حساب مي آيد، تغيير در نوع زبان و تصاوير. جنس آدم هاي شهري پاموك عميقاً باستاني است. او مي گويد: «بله. تصوير تاريخ! البته اين نگاه و رويه را نسل قبل از ما با نوشتاري شبيه سبك باروك و جملاتي پرآوا و طنين آغاز مي كند. اين نسل به تئوري گذشتگان خود كه تصور به تعهدي در باب زبان بودند اعتقاد ندارند. استفاده از زبان تركي سره چيزي بود كه اينها به كناري گذاشتند و ديگر به ادبيات دوره تصوف با ترس نگاه نكرده و آن را ارتجاعي نمي دانند. از سوي ديگر نويسندگان و سبك هاي ادبي غرب مانند مارسل پروست و جيمز جويس را شناختند. اين يعني درك نويسندگان مدرن و مشكل نويس. به طور كلي چشم و گوش نسل قبل به سنت تاريخي و نوآوري هاي اديب غربي ها خيلي بيشتر از گذشته باز شده است.» اين تلقي پاموك را به نگاه افرادي مانند پروست و يا جويس نزديك مي كند. نوعي فرم گرايي روايي كه در مشكل تر شدن خوانش اثر تأثير مستقيمي دارد. در عين حال پاموك با اين فرم مترجم خراب كن! و همچنين صعب و مشكل نويسنده پرفروشي است. چيزي كه ما را متعجب و شگفت زده مي كند. با شناختي كه ما از مخاطب ادبي داريم، آثار فرم گرا و مشكل خوان در عين طرح دغدغه هاي جديد با اقبال عام مواجه نمي شوند. پاموك مي گويد: «بله، مي توان من را فرم گرا ناميد اما غالباً آثار اين گونه از نويسندگان خوانده نمي شود. در حالي كه نوشته هاي من جايگاه خاصي را پيدا كرده اند. اين سوال كه چرا آثار من پرفروش است را در تركيه و اروپا هم مي پرسند. من به شوخي مي گويم كه هر قدر اين سوال را از من بپرسيد كتاب هايم بيشتر فروش مي كند!» زبان پاموك زبان خاصي است زباني كه ريشه هايش را از تكنيك هاي پنهان روايي مي گيرد و در عين حال در ذهن ساخته مي شود. پس آثار او از لحاظ زباني، چندصدا و غيرقابل همذات پنداري به نظر مي رسد. با توجه به اين ويژگي او به راحتي با مردم رابطه برقرار مي كند. او مي گويد: «براي من حفظ گرامر و دستور زبان اهميتي ندارد بلكه روان بودن، ديوانه وار بودن و جاندار بودن زبان مهم است. شايد رازآميز بودن آثارم و خودم و عدم وجود فرمولي خاص براي نوشتن اين مكانيسم را ادامه مي دهد و كسي نمي تواند نوشته هاي من را از بين ببرد. در واقع تا الان آثار من و زبان من رنگ كهنگي به خود نگرفته است. » تلقي دشوار بودن و دشوارنويسي رمان هاي پاموك حتي خود او را هم در بر گرفته در حالي كه خواننده ايراني با درك بوف كور، شازده احتجاب، جن نامه و همچنين زبان آدم هايي مانند دولت آبادي مي تواند با او كنار بيايد. اما پاموك بسيار بر پيچيده بودن آثارش تأكيد دارد. نويسنده مي گويد: «البته من هم فكر مي كنم كه ساده و قابل فهم مي نويسم! اما وقتي در آمريكا و اروپا گفتند نوشته هايت دشوار است تعجب كردم. » يكي ديگر از ويژگي هاي جهان ذهني اين نويسنده ترس است. با ورود به تاريخ مثلاً در قلعه سپيد هُرم و هجمه اي از رعب و ترس نفس گير به خواننده حمله مي كند. جامعه اي كه او ترسيم كرده همواره منتظر ترسي شكننده و عذاب آور است. او مي گويد: «اين ترس دو ريشه دارد. يك قسمت آن به شخص من بازمي گردد. مثلاً آن ترس ها و آزارهاي ساديستي نمايه اي از دعواهاي من و برادر بزرگم است كه در يك اتاق زندگي مي كرديم و من در مقابل او از خودم دفاع مي كردم. از سوي ديگر قلعه سپيد زندگي دو انسان را تصوير مي كند كه راوي فرهنگ ها و تمدن هايي هستند. آنها تنها از خود دفاع مي كنند و ديگر تمدن ها را نمي فهمند. » اگر كسي ادبيات قرن بيست را تا حدودي بشناسد در حين خواندن آثار پاموك رد پاي سه نويسنده را به راحتي مي بيند: كالوينو، بورخس و مارسل پروست. زندگي نو در لحظاتي با ريتم و درونيات «اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري» همسو مي شود به طوري كه ما مي توانيم به ايجاد پلي بين ذهن پاموك و ذهن اثر كالوينو معتقد باشيم. او مي گويد: «من از بورخس و كالوينو چيزهاي زيادي ياد گرفتم. بورخس من را از بن بست رئاليسمي كه ادبيات تركيه دچار آن بود نجات داد. من در سايه بورخس ارزش و قابليت هاي ميراث ادبي صوفيه و اسلامي را درك كردم. من معتقدم كه لباس تنگ رئاليسم غرب نمي تواند پوشش مناسبي براي جوامعي كه فرهنگ عثماني ـ هندو و ايراني دارند باشد. منظورم رئاليسم قرن نوزدهمي است رئاليسم فلوبر، بالزاك و...» رئاليسم تركيه به نوعي با ياشار كمال به پايان مي رسد. در پايان اين دوره پاموك آغازگر دوراني است كه حالا به داستان چندصدايي اعتقاد دارد. راوي نه به عنوان قهرمان بلكه به عنوان مركز اين همه صدا و تأويل داستان را شاهد و ناظر اتفاق مي كند. نويسنده مي گويد: «پيش از اين نويسنده همه چيز را مي ديد و مي دانست و بعد روايت مي كرد. الان من به زاويه ديد اهميت بالايي مي دهم مثلاً من در يكي از رمان هايم به نام نام من قرمز، چندين روايت و ديدگاه روايي به وجود آورده ام. من نوشته هايم را نه از ديد خودم بلكه از نگاه قهرمانم مي نويسم. به اين ترتيب من به عنوان راوي هم پنهان مي شوم و هم عقايد سياسي ام را به خوبي پنهان مي كنم. خوانندگانم از من مي پرسند ديدگاه سياسي شما چيست؟ به اعتقاد من خوانندگانم بايد مجبور به پرسيدن اين سوال شوند. گرچه اين ديدگاه در پايان رمان نمايان مي شود اما با هيچ كدام از شخصيت هايم هم عقيده نيستم.» مارسل پروست «در جست وجوي زمان از دست رفته» براي درك يك پروسه زماني به گذشته بازمي گردد اما پاموك با حفظ اين ساختار در سير زمان به جلو حركت مي كند و يا در اين بازگشت ذهني به روايت خطي زماني ادامه مي دهد. انسان هاي او نمي توانند مرز بين حركت طولي زمان و بازگشت به گذشته را مشخص كنند. او مي گويد: «پروست در طول زندگي خود يك رمان نوشت و زماني كه آن را آغاز كرد نقطه پايانش را گذاشته بود. اما من خيلي دوست دارم كه قهرمانانم در سير ماجرا وارد گذشته شده و بازگردند ـ گذشته همه چيز نيست ـ از اين جهت آثار من كشش بهتري داشته و راحت تر فهميده مي شوند و حتي مي توان آنها را به سينما تشبيه كرد.» آدم هاي پاموك حركت مي كنند و دائم در حال پوست اندازي دروني هستند اما نمي توانند با واقعيت هاي اطراف معامله كنند و از آنها فرار مي كنند. در زندگي نو انسان در مفهوم كلاسيك قضيه از دنياي بيرون مي ترسد و از آن فرار مي كند. نويسنده مي گويد: «به طور خلاصه بگويم: خود من هم اين طور هستم و معتقدم كه اعم انسان ها نيز اين چنين رويه اي دارند. من اين نوع انسان را دوست دارم و به نظر من رمان ها با وجود اين انسان ها زيباتر مي شوند.» بحثي قديمي در نوشته هاي پاموك يكي از مولفه هاي اصلي است: كشوري مدرن و با حاكميت مطلق سرمايه داري غربي و پاموك كه آدم هايي كاملاً سنتي دارد. في الواقع مدرنيسم اين آدم ها را همسو و همشكل خود نكرده و با توجه به شناخت ما از كشور تركيه اين آدم ها بسيار عجيب و خاص به نظر مي رسند. او مي گويد: «مدرنيسم تركيه را به دو قسمت تقسيم كرد. اين تقسيم در روح انسان ها اتفاق افتاد. از مواهب غرب گرايي عده معدودي بهره مند شدند و وقتي كه بقيه مردم هم خواستند اين امكانات را داشته باشند خشمي نسبت به غرب ايجاد شد. ايشان با اين خشم به اشيا و احساسات قديمي بازگشتند و آنها را در آغوش گرفتند. من اين انسان ها را دوست دارم و در مورد ايشان مي نويسم. البته اين موضوعات از لحاظ سياسي بسيار حساس است و نبايد از اين ديد مطرح شوند. در اين زمينه نگاه انساني كاركرد خود را خواهد داشت. » يكي ديگر از ويژگي هاي آثار پاموك استفاده روايي از مفهوم سفر است. سفري ذهني كه موكداً با سفري فيزيكي همراه است. شايد اين دغدغه و اين نوع جهان بيني از سنت شرقي برگرفته شده باشد. آدم هاي پاموك دچار سفر روحي شده و اين حركت روحي ايشان را به سفري فيزيكي مي كشاند و در طول سفر انسان او تغيير مي كند. نويسنده مي گويد: «بله همين طور است. مثلاً در كتاب سياه كه هنوز به فارسي ترجمه نشده است نيز به اين گونه است. همانطور كه جيمز جويس، اوليس را و سفر نمادين او را براساس اوديسه نوشته است كتاب من هم براساس منطق الطير عطار بوده است. در ضمن ادبيات يعني ماجراجويي. در وجود من يك نوع علاقه به داستان هاي شواليه اي، رمانس، جنگي و آثاري از اين دست وجود دارد پس سفر جغرافيايي براي من به سفر نفساني اشاره دارد. » در اين بين همين انسان مفهوم يك راز را دنبال مي كند. جنس اين راز و سوال مشخص نيست و در نوشته هاي پاموك به توهم تبديل مي شود. شايد بتوان گفت: قهرمان هاي اين نويسنده به شدت دچار ماليخوليا هستند. او مي گويد: «آدم ها فكر مي كنند دنيا دچار نقصان است. دانستن اين كمبودها همان سر يا راز است. قهرمانان به دنبال يافتن اين راز هستند. ساختار منطق الطير نيز همين گونه است اما فرق نوشته من با منطق الطير در اين است كه لذت ديدن زيبايي ها و جزييات دنيا در يك نقطه اي بر آن راز سنگيني مي كند. مي توانيم، بگوييم كه جاي رازها و اسرار، را ماليخوليا مي گيرد اما جنس آن از ادبيات است. » در پروسه كشف اين راز انسان پاموك به دنبال هويت ديگري است. ما در اين مكاشفه فضاي آبستره اي مي بينيم كه شناسايي بن مايه هاي آن دشوار است. پاموك به ايجاد اين نوع فضا و روايت آبستره اعتقاد عجيبي دارد. طرح درون مايه در رنگ هايي گوناگون و درهم ريخته. او مي گويد: «قهرمان هاي داستان هايم مانند خودم شيزوفرنيك هستند! من دو شخصيت دارم. محيطي كه در آن زندگي مي كنيم بين شرق و غرب تقسيم شده است و اين وضعيت را مي توان به مانند شيزوفرني بيماري دانست. براي من و قهرمان من شيزوفرني راهي براي هوشمندي و عاقل بودن است.» زبان و اجراي ساختاري آن در زندگي نو «تغزلي» است اما خوانش ما از اين زبان خشن و رئاليستي است. جالب است كه آدم هاي او در مقابل آن دنياي خشن كم مي آورند و فقط مي توانند وصف اش كنند. ايشان قدرت تغيير خوانش جهان را ندارد و قوه فاعلي خود به عنوان راوي را از دست داده و كاملاً منفعل به نظر مي رسند. او مي گويد: «من و نوشته هايم نمي خواهيم دنيا را عوض كنيم. نوشته هاي شعاري و يا تبليغي، ادبيات را خيلي ساده كرده است. اگر از اين عوض كردن دنيا و ادبيات شعاري عبور كنيم، آن موقع امكانات شعرگونه زبان در اختيار شما قرار مي گيرد. زيبايي زبان هدف است و آن واقعيت هاي خشن مي توانند با زبان زيباسازگار شوند.» درون گرايي جهان داستاني پاموك از نوعي تك گويي و با خودگويي به وجود مي آيد. آدم هاي او به دنبال مصاديق ديالوگ مي گردند اما نمي توانند اين ديالكتيك را شكل دهند كه چه اتفاقي افتاده و اين پناه بردن به جهان سوبژكتيو چه ريشه هايي دارد. اورهان پاموك مي گويد: «من خودم هم اين گونه ام. چون كسي در بيرون نيست تا كمكت كند. در نتيجه همه چيز را در درون خود مي ريزيم. من سعي مي كنم قهرمانانم را نه از نگاه خارجي بلكه از درون خودشان توصيف كنم. چرا كه به اعتقاد من رفتارهاي بيروني انسان ها خواسته هاي ته نشين شده وجودشان است و شايد جالب ترين لحظه براي انسان زماني است كه خودش را با خودش مواجه مي بيند، به عبارت ديگر خودشان را به خودشان تعريف مي كنند. انسان هاي من هيچ وقت با بي طرفي تك گويي نمي كنند حتي خودشان را تمسخر مي كنند و اين چيزي است كه من دوست دارم.» فضاي آثار پاموك به نحوي ساخته شده كه دشمن فرضي و تهديد مردن ذهن راوي او را تسخير كرده است. اين نگاه كه در ادبيات ما نيز به شدت ديده مي شود از جامعه اي سخن مي گويد كه قدرت مقابله با استبداد جهان عيني را از دست داده و حالا محدوديت هايش را بر گردن يك مولفه خارجي مي گذارد. پاموك مي گويد: «بله، واقعاً خودشان را اسير فشار و محدوديت حس مي كنند. ترسو هستند اما محتاط و دقيق. عاقلانه حركت مي كنند حتي زماني كه همه چيز را درهم مي ريزند و مي خواهند گامي بردارند و با استفاده از عقل منطق مي كوشند اين حركت را كنترل كنند. ترس چيزي است كه در درون من است. در دنيايي زندگي مي كنيم كه همه همديگر را تعقيب مي كنند و بدخواه همديگر هستند. » قهرمان هاي پاموك پارانوئيك هستند يعني همواره منتظر عذاب و له شدن نشسته اند. گويا اين روحيه خود نويسنده را هم در بر گرفته است! نوعي نزديكي روحي با قهرمان ها كه نگره ها و بن مايه هايش براي ما آشنا است. دنياي او مملو از ترس است اما ترسي كه كاملاً ذهني ساخته و عيني شده است. نويسنده مي گويد: «قهرمان هاي من پارانوئيك هستند، تمام مدت خود را تحت تعقيب حس مي كنند، مدام در انتظار آزار و شكنجه نشسته اند و البته بعضي مواقع حق با آنها است. از سوي ديگر اين تصور دنياي پر دشمن ريشه در ساختارهاي اجتماعي و سياسي تركيه دارد. ترس ملي از اينكه همه دشمن تركيه! هستند. تركيه از لحاظ سياسي نمي تواند مشكلات خود را حل كند و از سويي ديگر براي راهيابي به اتحاديه اروپا مشكل دارد در ضمن آمريكا نيز اين كشور را دچار تنش مي كند. مسئله قبرس حل نشدني است و. . . اينها همه به خاطر خود تركيه است. اما براي پنهان كردن اين مسائل مي گويند دشمنان تركيه عليه كشور حركت مي كنند و همه چيز تقصير ايشان است!» با اين ترتيب اين انسان خاورميانه اي و جهان سومي بيشتر در خود فرورفته و حالا به دنبال امنيت مي گردد. انزواي او كم كم تبديل به همان ماليخوليايي مي شود كه هجمه اي از روايت آبستره را به دنبال خود دارد. حس اينكه همه چيز بر گردن دشمن فرضي است باعث مي شود او در مقياس خود نيز دچار دشمن انگاري / عدم حس فاعلي گردد. نويسنده مي گويد: «دقيقاً از دنيا بيشتر جدا مي شود، منزوي مي شود و در حل مسائل وجودي خود ناتوان است. اين فضاي پارانوئيك و ترسناك داستان هايم متناسب با فضاي تركيه است. » شايد دليل اين همه تاريخ همين باشد. تاريخي كه در ذات خود حاوي وقايع، اسطوره ها و به طور كلي سنتي شناخته شده است. اما آدم هاي پاموك صاحب اين تاريخ نيستند. ايشان از بطن اين تاريخ برخاسته اما با آن غريبه اند. اتفاق در اينجا مي افتد. بازگشت به تاريخي كه آشكار است اما تو قابليت درك مولفه هاي آن را نداري. اورهان پاموك مي گويد: «در توصيف تاريخ است كه روايت خرد شدن و له شدن آدم هايم شكل مي گيرد. در دويست سال اخير تركيه مدام دچار پيشرفت فرهنگي ـ اجتماعي و معنوي شده است. امپراتوري عثماني زماني كه در مقابل غرب دچار شكست شد، شروع به پنهان كردن اين شكست كرد. براي همين به غرب متمايل شد اما اين شكست و سرخوردگي، دولت عثماني و بعد تركيه را از بين نبرد. من به عنوان يك شهروند استانبولي مي توانم اين تحقير را بهتر احساس و درك كنم. انسان هاي جامعه من زندگي خود را در مقابل غرب كوچك و تحقير شده مي بينند. در واقع من براي وصف تاريخ را يادآوري نمي كنم بلكه با نشان دادن اين حس غم انگيز تمسخر و خرد شدن از تاريخ سخن مي رانم. » پاموك در كل اين مصاحبه مدام از پنهان كردن عقايد و آرمان هايش گفت و اصولاً اين حس پنهان كردن همه چيز در آثارش وجود دارد. اين ترس آشكار گويي جداي از مسائل تئوريك ادبي نوعي بيماري است. نويسنده با تمام قدرتش از چيزي مي ترسد. او مي گويد: «البته نويسنده نمي تواند در نهايت اين ديدگاه را پنهان كند اما آثار نويسندگان قبل از من به خاطر ابراز واضح ديدگاه هاي سياسي تبديل به نوشته هاي اخلاقي شد و از زيبايي آنها كاست. انسان دوست ندارد شعار بشنود و همين باعث مي شود تا اين آثار از بين برود. من سعي مي كنم اگر در آثارم با دو انسان متفاوت روبه رو مي شوم جهان بيني ايشان را با تمام زشتي ها و زيبايي هايش به تصوير بكشم. كتاب هايم را نه براي اشاعه يك تفكر سياسي و اخلاقي بلكه براي نشان دادن محق بودن تمام انسان ها در دنيا مي نويسم. » آيا تمام مردم دنيا محقند و آيا ما مي توانيم از يك حق جمعي به نوعي وظيفه و مسئوليت پل بزنيم؟ نويسنده مي گويد: «متاسفانه همه همين طور فكر مي كنند و به همين دليل با هم مي جنگند اما من براي نشان دادن محق بودن يا نبودن كسي كتاب نمي نويسم! بلكه من مي خواهم بگويم دنيا اين طور است و همين باعث مشكلات ما شده است. »
|