پنج شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۰۷۴- June, 12, 2003
انديشه
Front Page

گزارش سخنراني دكتر حسين كلباسي در مركز گفت وگوي تمدن ها
ميعادگاه فرهنگ ها
در واقع اسكندريه احياگر تفكر رو به مرگ فرهنگ هلني بوده است و اين براي اسكندريه از لحاظ نقل و انتقال و انتشار فرهنگ يوناني يك افتخار محسوب مي شود
الميرا اكرمي
015225.jpg

ششم خرداد ماه دكتر حسين كلباسي سخنراني اي تحت عنوان «نقش حوزه اسكندريه در تعامل سنت هاي فكري شرق و غرب» ايراد كرد. اين سخنراني به همت گروه فلسفه مركز گفت وگوي تمدن ها برگزار شد. حسين كلباسي دكتراي فلسفه غرب را از دانشگاه تهران اخذ كرد. و در حال حاضر استاديار دانشگاه علامه طباطبايي و عضو گروه غرب شناسي پژوهشگاه علوم انساني است. متني كه مي خوانيد گزارشي است كه از چكيده اين سخنراني تهيه شده است.
• • •
دكتر كلباسي در آغاز از اسكندريه به عنوان محل التقاط و ارتقاي سنت هاي مختلف فكري، ديني، عرفاني و باستاني ياد كرد. او تحليل عناصر و مولفه هاي ايجادي فرهنگ و تمدن را كار بسيار دشواري دانست و به اين نكته اشاره كرد كه از آنجايي كه امور انساني، امور پيچيده و بغرنجي است، تحليل پديده هاي فرهنگي و تمدني نيز بسيار دشوار است. وي دو فرض را در مورد اينكه چرا اسكندريه به عنوان جانشين آتن و معبري در انتقال سنت هلني و سنت يوناني در شرق و غرب شده، مطرح كرد و در اين باره گفت:«يك فرض اين است كه عامل زمان و عصر در برجستگي و اهميت اسكندريه موثر بوده و فرض دوم اينكه مثل هر واقعه انساني ديگري، احتمال وقوع بحران در فكر، فرهنگ و انتظار امري جديد و غيرعادي براي اسكندريه هم مصداق پيدا مي كند. »
كلباسي از ميان عوامل گوناگون موثر در مركزيت اسكندريه به عنوان منتشركننده سنت يوناني و هلني، به پنج سنت هرمسي يا غنوسيه، سنت هاي يوناني به خصوص سنت هاي فلسفي، سنت يهودي يا عهد عتيق، سنت نوافلاطوني و سنت مسيحي يا عهد جديد اشاره كرد. وي سنت هرمسي يا هرمتيك را سنتي دانست كه در آن علم، فلسفه، حكمت، عرفان، نجوم، كيمياگري و آيين هاي رمزي با هم در يك جا جمع شده است و مساعد بودن زمينه هاي انتشار در اسكندريه را به عنوان عامل اصلي رشد سنت هرمسي در اين شهر برشمرد و تلاقي دو سنت يوناني و مصري باستان را مساعدكننده شرايط انتشار سنت گرايي هرمتيك دانست. دكتر كلباسي در مورد نوشته هاي هرمسي گفت:«نوشته هاي هرمسي در تاريخ نويسندگان مشخصي ندارد. اولين بخش نوشته هايي كه در حال حاضر موجود است، يك رساله عرفاني است كه حتي در سلوك عملي هم فقراتي دارد. كارايي نوشته هاي هرمسي اين بوده كه عرفان، فلسفه و علم را در يك جا جمع مي كرد و تاثيرات تمدن ايراني، هندي يا آسياي صغير و اسكندراني در اين نوشته ها كاملاً محسوس است. مهم تر اينكه ادبيات فينيقي و مصري به طور مشخص در نوشته ها به چشم مي خورد. »
كلباسي در ادامه به بحث درباره غنوسيه پرداخته: گنوستيزم از نوئسيس به معناي معرفت آمده و منشاء شرقي و قبل از مسيحيت را براي آيين هاي متعدد و متنوع گنوستيك در نظر گرفته اند. تاثيرات متقابل غنوسيه و سنت هاي يهودي و مسيحي مسئله اي كاملاً واضح است. اين تاثير متقابل به صورت دفع و جذب هست؛ يعني از يك سو سنت هاي غنوسي به طور مشخص، عهد عتيق و عهد جديد را متاثر كرده و از سوي ديگر جنبه هاي مقاومت و واكنش در برابر آن به خصوص در نوشته هاي «آباء كليسا» ديده مي شود. اما چرا گفته مي شود كه غنوسيه با مسيحيت و پيش از آن با يهوديت نسبت مستقيم داشته است؟ براي اينكه در آيين غنوسي، توجيه و فعاليت قابل توجهي در نسبت ميان عقل و وحي وجود دارد و تمام تلاش در اين آيين اين است كه عقل از طريق ديالكتيك يا از طريق رياضت دروني به يك حقيقت ماورايي متصل شود. حتي يكي از دعاوي غنوسيه بحث «نجات» است. نجاتي كه قبلاً در مسيحيت به شكل ديگري تحت عنوان «بشارت» مطرح شد.
از ديگر شواهد تعامل غنوسيه با مسيحيت آن هم در اسكندريه، دو شخصيت معروف به نام هاي «كلمنت اسكندراني» و «اوريجن اسكندراني» هستند. اين دو به عنوان پدران يا آباء اوليه كليسا در شكل گيري كلام مسيحي بسيار موثر بودند. كلمنت معتقد بود كه معرفت دو نوع است: معرفت وحياني، معرفت عقلاني. معرفت وحياني از طريق عهد قديم به عهد جديد آمده است. معرفت عقلاني از مسير فيلسوفان يونان به ارث رسيده است. كلمنت اعتقاد داشت كه اين دو نوع معرفت، شاخه هاي يك درخت هستند و تمام تلاشش اين بود كه نشان دهد، سنت و ميراث يوناني با ميراث كتاب مقدس و آموزه هاي آن، تضاد و تناقضي ندارد.سنت يوناني، موضوع ديگري بود كه دكتر كلباسي درباره آن سخن گفت. در كتاب هاي تاريخ تمدن و تاريخ فلسفه آمده است كه با مرگ ارسطو و زوال دولت شهر يوناني، فلسفه يوناني هم رو به زوال و انحطاط گذاشت. اساساً ظهور مكاتبي مانند اپيكوري، رواقي، شكاكان، التقاطيان، كعبيان و ديگر نحله هايي كه به عنوان فلسفه هاي بعد از ارسطو مي شناسيم و ثمره و ميراث يوناني است، نشانه اي از انحطاط و زوال سنت خالص هلني توصيف شده است. اما كلباسي در اين باره نظر ديگري دارد كه سعي كرده در مورد آن تحقيق و پژوهش كند. به نظر او برخلاف تفسير بسياري از مورخان و محققان تاريخ فلسفه، ظهور فلسفه هاي رواقي، اپيكوري و غيره، نشانه انحطاط و زوال فلسفه يوناني نيست، بلكه نشانه آن است كه فلسفه يوناني در آينه وجود و ضمير مردمان آن عصر، ناكافي و ناتمام بود و اصولاً مشي عقلاني يوناني، پاسخگوي نياز عصر و زمان نبود. به عقيده كلباسي، رويگرداني فيلسوفان اپيكوري، رواقي، كلبي و شكاكي از اصالت عقل و راسيوناليسم محض هلني را نمي توان به واسطه يك انحطاط و زوال دانست و به جاي ارزش گذاري سلبي يا ايجابي، بايد آن را نشان از وقوع يك بحران در دولت شهر، عدم كفايت دولت شهر و تفكر عقلي در تمدن يوناني دانست.
وي در ادامه در همين باره گفت: «گفته شده كه اسكندريه نقش بزرگي در احياي تفكر يوناني به محاق رفته قبل از مسيحيت و قرون اوليه مسيحيت داشت. در واقع اسكندريه احياگر تفكر رو به مرگ فرهنگ هلني بوده است و اين براي اسكندريه از لحاظ نقل و انتقال و انتشار فرهنگ يوناني يك افتخار محسوب مي شود و موقعيت استراتژيك اين شهر را بيش از پيش آشكار مي كند.»
015235.jpg

دكتر كلباسي در بخش ديگري از سخنانش به دو سنت يهودي و مسيحي و ارتباط آنها با اسكندريه پرداخت. وي اسكندريه را مكاني دانست كه سبب التقاط و آميزش سنت يهودي با سنت يوناني بوده است و از «فرقه اسنيه» به عنوان اولين نقطه تلاقي و برخورد اين دو سنت ياد كرد. كلباسي درباره «فرقه اسينه» گفت:«اين فرقه يكي از فرقه هاي باستاني و در عين حال مهم عهد عتيق است. «اسنيه» در حدود قرن دوم قبل از ميلاد در فلسطين شكل گرفت و از فلسطين به اسكندريه منتقل شد. در اين فرقه تمايل شديدي وجود دارد كه آيات كتاب مقدس عهد عتيق به شكل عقلاني و به شيوه برهاني، استدلال و اثبات شود. برخي از بزرگان «فرقه اسنيه» ادعا كردند كه فلاسفه بزرگ يوناني از عهد عتيق ملهم شده اند و اصولاً سخنان و آراي تاثيرگذار يونانيان نتيجه اتصال و نسبت اينان با كتاب مقدس بوده است.»
پس از اسنيه، تاثيرگذارترين و شاخص ترين فرد در آميزش سنت يوناني و يهودي، «فيلون اسكندراني» ـ سفير يهوديان اسكندريه در امپراتوري روم ـ بود. كلباسي درباره وي اظهار داشت: «فيلون در شكل گيري الهيات و كلام يهودي نقش موثري داشت. تشويق به ترجمه هفتادگانه تورات و عهد عتيق از زبان عبري به يوناني به تشويق وي صورت گرفت. از آراي فيلون هم مشخص است كه او به شدت به دنبال اين بود كه ميان سنت يهودي و سنت يوناني ارتباط برقرار كند. زبان وي، زبان فلسفي بود و نه زبان ديني و به تبعيت از افلاطون، تاكيد فوق العاده اي بر ثنويت نفس و بدن داشت. فيلون در يك جا از خداوند به عنوان لوگوس ياد مي كند و در جاي ديگر «صادر اول» را لوگوس مي نامد. »
كلباسي در سخنانش به سنت مسيحي و ارتباط آن با سنت يوناني هم اشاره كرد. بنا به تصديق مورخين سنت يوناني از معبر اسكندريه وارد حوزه بيزانس و قسطنطنيه يعني همان امپراتوري روم شرقي شد. به عقيده كلباسي اهميت اين موضوع از آن جهت است كه اگر نقش تاويلي، تمثيلي و تلفيقي اسكندريه نبود، سنت مسيحي امكان ورود به بيزانس را نداشت و علت هم اين بود كه بيزانس در اختيار امپراتوري و سنت هاي شرك بود و اگر مسيحيت به شكل اوليه خودش وارد بيزانس مي شد، مسلماً مقاومت هايي در برابر آن صورت مي گرفت. وي در ادامه همين مطلب گفت: «تاريخ نشان مي دهد كه همين مسيحيت باستان زماني كه وارد مركز امپراتوري روم شرقي شد، به راحتي مورد قبول قرار گرفت. نشانه اش هم همين تمكين كنستانتين اول در مقابل مسيحيت است. البته اين مسئله نشان داد كه پيش از ورود مسيحيت به قسطنطنيه تغييراتي در آن ايجاد شد و سپس وارد اين شهر شد.» آخرين سنتي كه كلباسي در حوزه اسكندريه از آن نام برد، سنت نوافلاطوني بود. وي درباره اين سنت اظهار داشت: «روح فلسفه نوافلاطوني، تلفيق ميان فلسفه، عرفان و دين است. در ريشه شناسي مكتب نوافلاطوني گفته شده كه مكتب نوافلاطوني، برآورده ساختن نواقص موجود در فرهنگ هلني از لحاظ معنوي و باطني بود و در واقع راهگشاي انتشار مسيحيت هم بود. تاثير مكتب نوافلاطوني به خصوص در سنت مسيحي و سنت اسلامي قابل توجه است. بسياري معتقدند كه فلسفه اسلامي، صورت هاي ديگري از مكتب نوافلاطوني است. در سنت مسيحي هم، طرح اقانيم سه گانه با تثليث مسيحيت بسيار مقرون است و دعاوي مكتب نوافلاطوني قابل تلفيق با دعاوي اسلام و مسيحيت است. نوشته هاي بزرگان مسيحيت و اسلام مانند فارابي، ابن سينا و ديگران مشحون از عناصر نوافلاطوني است و حاصل آنكه مكتب نوافلاطوني به تعبيري همواركننده راه حضور عناصر يوناني در اديان شرق شد.» دكتر كلباسي در سخنانش به اين نكته اشاره كرد كه عناصر و مولفه هاي ذكر شده هميشه نسبت عرضي نداشته اند و بعضاً نسبت طولي هم داشته اند. به اين معنا كه در اسكندريه بعضي اوقات، يك سنت و يا عنصر، بر ديگري غلبه داشته است. و سنت زيرين سعي مي كرده خود را با سنت مافوق تطبيق دهد. گاهي هم اين تداخل، تطبيق و حضور، به صورت عرضي بوده يعني به صورت يكسان تاثيرگذار بوده اند.
وي در پايان سخنانش گفت: «توجه به غيرناشي از نياز است. اگر فرهنگي، سنتي، باوري و هويتي به غير توجه مي كند، ناشي از احساس نقص در خود و كمال در ديگري است. من اسكندريه را از اين باب تابلوي تام و تمام نقصان فرهنگ هلني از يك طرف و نقصان فرهنگ هاي باستاني از طرف ديگر مي دانم. هيچ فرهنگي و سنتي با فرهنگ ديگر در نمي آميزد مگر اينكه در ذات خود از نقصان و عدم كفايت برخوردار باشد.»

حكمت بودايي ـ پايان
برهمن

اي برهمن با شجاعت اميالت را مهار كن و هوس ها را بران، آنگاه كه انهدام بناي سهمگين شهوت را به عينه ديدي درخواهي يافت كه چقدر اين عمارت سست بنيان بوده است. به واسطه تفكر ژرف و خويشتن داري كه در آن جهان ساري است برهمن از تمامي محدوديت ها آزاد خواهد شد. من آن كس را كه تعلق خاطري نه به اين جهان و نه به آن جهان، بل هيچ كدام از آن دو ندارد و بي پروا است برهمن مي خوانم. آنكه انديشمند، بي تقصير، آرام، وظيفه شناس و بي توجه به شهوت است و به هدف غايي رسيده به واقع هم او است كه برهمانا است.خورشيد روزهنگام مي درخشد و ماه شباهنگام پرتو مي افكند. مبارز در پشت زره اش درخشندگي دارد و برهمن با تفكرش در ظلمات، نور مي افشاند اما بودا، زنده هميشه بيدار، به طرز باشكوهي روزان و شبان مي درخشد. انسان رهيده از بند شيطان (برهمن) است و چون به آرامي قدم برداشت (سامانا)زيرا ناخالصي هاي وجود خويش را زدوده بنابراين او را «پراوراگيتا» يا زائر نيز مي توان ناميد. هيچ كس نبايد به تعدي بر برهمني دست يازد، چنانچه برهمني مورد هجوم قرار گرفت بايد از خود محافظت نمايد. بدا به حال آنكه بر برهمني هجوم آورد. سودمندي براي برهمني است كه روح خويش را در برابر لذات زندگي لگام مي زند، هرچه بيشتر اميالي كه موجب صدمه به انسان است نابود شود دردها و رنج ها بيشتر متوقف مي گردند. كسي را برهمن بدانيد كه جسم، سخن و فكر خويش را در مهار آورده و بر اين سه چيز غالب است. آنكه به بركت وجود او مي توان قانون تعليم داده شده توسط بودا را فرا گرفت بايد مجدانه ستايش شود همانطور كه برهمن آتش مقدس را مي ستايد. انسان با موي بافته يا با نسبت خانواده يا حتي با اعجاز ميلادش برهمن نمي شود بلكه آنكه در نهادش حقيقت و پارسايي موج مي زند او است كه برهمن است و مقدس. اي نادان! سودمندي موي تافته در چيست؟ لباس پوست بز به چه كار آيدت؟ درونت چون كلاغي سياه است اما بيرون ز تو است آنچه مايه پاكي ات مي شود. حال! انساني كه لباس ژنده بر تن مي كند و آن چنان لاغر است كه رگ و پي اش پيدا است و به تنهايي در جنگل به مراقبه مي نشيند به واقع او برهمن است.آدمي را به واسطه اصل و نسب و موقعيت مادرش برهمن تعبير نمي كنند چرا كه چنين انساني متكبر و آزمند است اما فقيري كه آزاد و رها از تمام وابستگي ها است به برهمن تعبير مي شود. آن را برهمن بدانيد كه با گسست تمام زنجيرها، پروايي در سر ندارد و آزاد از تمام قيود است.
برهمن كلام حقيقت و هدايتگري را بر زبان مي آورد. در حالي كه به كسي آزار نمي رساند و به دور از هرگونه بي رحمي است. چيزي را كه از آن او نيست به خود نسبت نمي دهد تا تصرف نمايد چه درازمدت يا كوتاه مدت، كوچك يا بزرگ، خوب يا بد. هيچ يك از آرزوها را براي اين جهان يا آن جهان در سر نمي پزد، هيچ ميلي ندارد و آزاد از هر قيد و بند است وابستگي ها را به دور افكنده و آنگاه كه به حقيقت در رسيد چون و چرا نمي كند. او كسي است كه به عمق فناناپذيري واصل شده. تفوق بر خير و شر در اين نشأت كار او است. چرا كه از اندوه گناه و ناپاكي آزاد است. برهمن همانند ماه درخشان است، پاك، متين و آرام است، تمام لذايذ در وجودش به خاموشي گراييده. او در اين راه باتلاقي را پشت سر گذاشته، بر جهان غيرقابل گذر و پوچ چشم فرو بسته و راه وصول به ساحل ديگر را هموار كرده و بدان دست يافته است. برهمن آن است كه متفكر باشد، ثابت قدم بزيد، آزاد از ترديد و وابستگي نيت جزم كند و شادمانه ره بپويد. چنين انساني بدون داشتن خانه اي يا تعلق خاطري به سفر مي رود، به سوي خدا مي شتابد و آزادانه از تجديد حياتي دوباره، بر تمامي دنيا چونان قهرماني فاتح برون مي آيد. فناپذيري و رجعت موجودات را مي شناسد. او سوگاتا (موجب آسايش) و بودا(زنده هميشه بيدار) است. راهش را نه ارواح و نه خدايان و نه آدمياني كه اميالشان نابود گشته نمي شناسند. او (اَرهت) است كه نه قبل و نه بعد و نه حال را از آنِ خود نمي داند او از عشق به دنيا بركنار است. كسي را برهمن بينگاريد كه آدمي سيرت، اصيل، خردمند بزرگ، فاتح، خلاف آمد عادت، كامل و بيدار باشد. او جايگاه پيشين خود را مي داند، بهشت و جهنم را به وضوح مي بيند او به پايان تولدش رسيده، علم او كامل است، حكيمي كه كمالاتش همگي صورت حقيقت يافته است.

حاشيه انديشه
015230.jpg

• آثار تاريخي عراق سالمند
بي بي سي گزارش داده است كه بنا به اعلام مقامات آمريكايي در عراق تقريبا بيشتر آثار تاريخي گران بهاي عراق كه تصور مي شد پس از سقوط حكومت صدام حسين از موزه بغداد غارت شده باشد، سالم پيدا شده است.ماموران تحقيق آمريكايي كه در موزه بغداد كار مي كنند، گفتند كه حدود سه هزار شيء تاريخي هنوز پيدا نشده است. قبلا تعداد اشياي تاريخي گمشده يا غارت شده ۱۶۰ هزار مورد تخمين زده مي شد. بسياري از آثار تاريخي توسط خود كاركنان موزه براي در امان ماندن از غارت برده شده بود كه بازگردانده شد و تعداد زيادي از اين اشيا هم در يك زيرزمين مخفي در موزه پيدا شد.يكي از مهمترين مجموعه هاي تاريخي عراق به نام «گنجينه نمرود» كه شامل صدها شيء ساخته شده از طلا و جواهرات مربوط به دوران پادشاهي آشور در قرن نهم پيش از ميلاد بود، در يك زيرزمين آب گرفته در بانك مركزي پيدا شد.مقامات آمريكايي همچنين اعلام كردند كه كشف اين آثار به معني آن است كه كار ماموران تحقيق پايان يافته است.
نيروهاي آمريكايي كه در ماه آوريل به بغداد حمله كردند، به دليل عدم حفاظت از موزه ها و آثار تاريخي به شدت مورد انتقاد قرار گرفتند. ولي وزارت دفاع آمريكا از اقدامات سربازان آمريكايي دفاع كرد و گفت كه در آن هنگام آنها مشغول نبرد بودند. اكنون آمريكا اعلام كرده است كه تعداد آثار گم شده يا به غارت رفته بسيار كمتر از آن چيزي است كه قبلاً تصور مي شد.با وجود پيدا شدن اين آثار، ماموران آمريكايي اذعان كردند كه ۴۶ شيء تاريخي مربوط به سالن اصلي موزه بغداد هنوز يافت نشده است.از سوي ديگر كارشناسان موزه بريتانيا قرار است كاركنان موزه بغداد را در مورد چگونگي حفظ آثار باقيمانده آموزش دهند. قرار است موزه ملي عراق ماه آينده بازگشايي شود و بسياري از اشيايي كه سالم يافت شده به نمايش گذاشته شود.

• جايزه موسسه «انديشه آزاد» ابن رشد
گروه انديشه ـ ليلا موسي زاده: موسسه «انديشه آزاد» ابن رشد از چهره هاي فرهنگي عرب دعوت كرده است براي دريافت جايزه سال اين موسسه خود را به عنوان محقق يا استاد دانشگاه نامزد كنند. نامزدهاي دريافت اين جايزه بايد از انديشمندان و نيز يكي از پيشگامان عقلي گرايي بوده كه با جرات و جسارت خود در جهت گشودن افق هاي جديد علم و انديشه گام برداشته اند. اين جايزه هفته دوم ماه دسامبر آينده (اواخر آذرماه) در سالروز درگذشت ابن رشد فيلسوف بزرگ جهان اسلام اعطا خواهد شد.انتخاب اين روز براي اعطاي جايزه مزبور، در واقع به منظور قدرداني از جايگاه والاي فكري اين فيلسوف عاليقدر و نقش برجسته وي در استقلال فكري و تسامح ديني اوست. جايزه موسسه «انديشه آزاد» ابن رشد ۲۵۰۰ يورو (حدود ۲۵۰۰ دلار) ارزش نقدي دارد.اين جايزه در سال ۲۰۰۱ به پاس تلاش محمود امين العالم در حوزه نقد و انديشه به وي تعلق گرفت و «عزمي نبتاره» نيز در سال ۲۰۰۰ به سبب نقشي كه در تشويق و انتشار و گسترش انديشه دموكراتيك در جريان عرب ايفا نموده بود، اين جايزه را نصيب خود كرد. موسسه انديشه آزاد ابن رشد در دو زمينه مطبوعات و رسانه ها و طرح مسائل زنان در دو زمينه مزبور جوايزي را اهدا نموده است، در همين راستا شبكه ماهواره اي «الجزيره» قطر جايزه سال ۱۹۹۹ اين موسسه را به سبب نقش پيشگامانه خود در ايجاد كانال هاي گفت وگو و بيان آزاد، از آن خود ساخت.
منبع: الشرق الاوسط

هرمنوتيك ايراني ـ ۳۶
گسترش معنايي متن

روح الله يوسفي
اكنون احساس مي كنم با يك جمع بندي دست و پا شكسته، كلام را ختم كنم تا فرصت ديگر و مجالي فارغ البال براي يك كار علمي و محققانه. اما قبل از جمع بندي لازم است به يك مطلب مهم و قابل توجه در مبحث هرمنوتيك كه نتوانستم در ضمن مباحث قبلي به آن بپردازم، اشاره اي بكنم و آن «گسترش معنايي متن» است.
يك متن في المثل ده صفحه اي از حدود دو هزار كلمه (البته وابسته به صفحه و خط و ريز و درشت حروف دارد) و احتمالاً حدود پانصد تا هفتصد جمله و شايد بيست پاراگراف تشكيل مي شود (روشن است كه بيان دقيق كمي اهميت ندارد بلكه فقط براي روشن شدن ذهن است كه از باب مثال گفته شد). منظور از «توسعه» اين است كه وقتي كلمه به جمله و جمله به پاراگراف تبديل مي شود، ضمن اينكه برخي ابهام ها رفع مي گردد و نويسنده بر وفق مراد خود با توضيح و شرح و بسط مي كوشد ايده ها و افكار و مقاصدش را به مخاطب و خواننده منتقل كند، اما از يك سو افق معاني و مفاهيم به سرعت و تقريباً تصاعدي گسترش مي يابد و از سوي ديگر ابهام هاي تازه تر و بيشتر در ذهن مخاطب پديد مي آيد كه احتمالاً نويسنده يا توجهي به آن ندارد و يا دارد ولي خارج از موضوع سخن و مراد اوست و لذا به آن نمي پردازد، و البته نمي تواند هم عملاً به همه آنها بپردازد، چرا كه در اين صورت «مثنوي هفتاد من كاغذ شود» و نويسنده ناچار است دنبال مطلب بدود و از باب «الكلام يجر الكلام» پيوسته از مقصد اوليه خود دور شود و هرگز هم نتواند از امواج به انتهاي آن سالم به ساحل برسد. چون چنين كاري ممكن نيست (و ضرورت هم ندارد)، متكلم از همان اول مقصد و مراد يعني در انشاي متن و انعقاد كلام و ايراد سخن داشته است كه تا آخر همان را تعقيب مي كند و به نتيجه مي رساند و وقتي احساس كرد مرادش را تفهيم كرده است، زبان در كام مي كشد و قلم را در قلمدان مي گذارد و خواننده بخت برگشته خود را به حال خود مي گذارد و پي كار خود مي رود.
به هر حال مدعا اين بود كه تبديل كلمه به جمله و جمله به پاراگراف، كه مي توان يك پاراگراف چندخطي را يك متن كامل حداقلي دانست، افق معاني به سرعت رو به گسترش و توسعه مي رود. مي توان از باب تمثيل گفت، روزن تبديل به پنجره و پنجره تبديل به افق كامل مي گردد. البته ما در اينجا «حرف» را به حساب نياورديم چرا كه حروف به تنهايي مفيد هيچ معنايي نيستند و فقط نماد و علامت و پايه تشكيل كلمه اند و البته كلمه هم آجر جمله است و جمله هم آجر بناي پاراگراف و يا به تعبيري متن. هر كلمه اي حداقل با دو حرف تشكيل مي شود.
براي روشن شدن مدعا به اين جمله كوتاه توجه كنيد: «علي آمد». «علي» البته تا زماني كه سه حرف «ع»، «ل» و «ي» علي به تنهايي وجود داشته و در صفحه الفبا قرار داشتند، مفيد هيچ معنايي نبودند و چون كاملاً خنثي و در حد يك علامت بودند، مي توانستند در تركيب كلمات بي شمار ديگر قرار بگيرند و در تشكيل كلمات فراوان با معاني بي شمار مشاركت كنند (مثلاً «عيل» بشود يا «لع» يا «لعي» و . . . )، اما اكنون با همكاري و مشاركت صميمانه نام زيباي «علي» را پديد آورده اند كه براي ما مسلمانان شيعه نامي است آشنا و دوست داشتني و اگر به آن متفطن باشيم سرشار از ارزش هاي مهم و عميق و والاي انساني ديني و الهي. به هر حال، «علي» داراي معاني روشن و مشخص است و ممكن است هم اكنون (البته براي بنده كه نه) در كنار ما نشسته باشد. اما تا زماني كه پسوندي پيدا نكرده است صرفاً يك نام است و مفيد علم به وجود يك شخص (مثلاً يك دوست)، اما زماني كه كلمه «آمد» به آن چسبيد و گزاره اي درست شد به نام «علي آمد» يك افق تازه و گسترده تر در برابر ما باز مي شود و خود همين جمله كوتاه و ساده ابهام هايي را پديد مي آورد و البته همزمان ابهام هايي را رفع مي كند. بدين ترتيب وقتي كه مي شنويم و مطلع مي شويم كه «علي آمد»، بلافاصله در ذهن اين پرسش شكل مي گيرد «مگر علي كجا بود كه آمد؟» ممكن است حافظه مان به ما بگويد كه او كجا بود و بدين ترتيب رفع ابهام شود كه در اين صورت ابهام رفع شده است ولي ممكن است اصلاً از آن اطلاع نداشته ايم كه في المثل علي در شيراز بوده است كه در اين صورت يا بايد از گزارشگر و راوي «علي آمد» بپرسيم و او؛ اداي جمله اي ديگر بگويد «او در شيراز بود» و در واقع خارج از متن جواب بدهد و رفع ابهام كند و يا از خير پرسش خود و پاسخ آن بگذريم و حداقل فعلاً به آمدن علي دل خوش كنيم. در عين حال ممكن است ذهن فعال ما پيرامون خبر «علي آمد» پرسش هاي ديگري نيز مطرح كند (به ويژه وقتي كه فهميد او در شيراز بوده است) مثلاً «او كي شيراز رفته بود؟» و يا «از شيراز چگونه و با چه وسيله اي آمد؟» (چون مي توان با هواپيما آمد و زميني هم آمد و يا با وسيله شخصي آمد و با اتوبوس هم آمد) و يا ممكن است بپرسيم «براي چه آمد؟» و احتمالاً پرسش هايي از اين دست ديگر كه هركدام ابهام تازه و مستقل است و هر كدام پاسخ جداگانه و مستقل مي طلبند.
ملاحظه مي كنيد كه يك جمله خيلي كوتاه (در واقع كوتاه ترين جمله) و ساده كه اطلاعات دقيقي از پيش پيرامون آن داشته ايم (مثلاً علي را خوب مي شناخته ايم)، پرسش ها و ابهامات متعددي را پديد مي آورد كه البته يافتن پاسخ آنها كار سختي نيست و مي توان با چند سوال از خود علي آقا، كه كنار ما نشسته و تازه از گرد راه رسيده است، و يا ديگري، رفع ابهام كرد. اما اگر با گزاره اي مفصل تر و اساساً ناآشنايي برخورد كرديم، چه بايد كرد؟ چرا كه مشكل و يا مشكلات متعدد و جدي و عميق است و بدين ترتيب فهم درست و دقيق گزاره و به ويژه مراد متكلم دشوار است. مثلاً اگر در همين جمله معمولي «علي آمد» شما نام علي را حذف كنيد و به جايش بگذاريد «امامقلي» يا «رابينسون» و بگوييد «امامقلي آمد» و يا «رابينسون آمد» در نظر بگيريد در محفلي نشسته ايد و كسي وارد مي شود و بي مقدمه و بدون هيچ توضيحي مي گويد «امامقلي آمد» و يا «رابينسون آمد».

|  اقتصاد  |   انديشه  |   ايران  |   جهان  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |