پنج شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۷۴- June, 12, 2003
نگاهي به زندگي، آثار و روش علمي چارلز داروين
ارباب حلقه ها
جهان تاكنون تنها يك بار آميزه «نظريه پرداز فلسفي و آزمايشگر» را به خود ديده است و آن در وجود مردي است به نام چارلز داروين
015160.jpg

گروه علم، ترجمه كاوه فيض اللهي: دوره هاي تاريخي زير سايه مجموعه هاي جداگانه اي از ايده ها هستند كه در كنار هم «روح زمانه» (Zeitgeist) را پديد مي آورند كه به راحتي قابل تشخيص است. فلسفه يونان، مسيحيت، انديشه رنسانس، انقلاب علمي و جنبش روشنگري مثال هايي از مجموعه ايده هايي هستند كه دوره تاريخي خويش را زير سلطه داشتند. روند تغييرات از يك دوره به دوره بعد معمولاً بسيار تدريجي است؛ از ساير تغييرات ـ كه ناگهاني تر هستند ـ اغلب با عنوان انقلاب ياد مي شود. دامنه دارترين تمام اين آشوب هاي فكري كه مهم ترين پيامدها را به دنبال داشت انقلاب دارويني بود. هر جهان بيني كه پس از سال ،۱۸۵۹ يعني سال انتشار «اصل انواع»، توسط انديشمندي در غرب شكل گرفت، الزاماً از جهان بيني هاي پيش از ۱۸۵۹ كاملاً متفاوت بود. در واقع تأثير داروينيسم بر ديدگاه هاي ما آن چنان عظيم بوده است كه عملاً براي يك فرد امروزي تقريباً غيرممكن است كه افكار خويش را به گذشته و به نيمه نخست قرن نوزدهم معطوف ساخته و انديشه اين دوره پيش دارويني را بازسازي كند.
انقلاب فكري پديد آمده توسط داروين از مرزهاي زيست شناسي بسيار فراتر رفت و موجب تغيير برخي از بنيادي ترين باورهاي عصر خويش شد. براي مثال، داروين باور به پيدايش جداگانه هر گونه را با جا انداختن اين مفهوم كه كل حيات از يك نياي مشترك منشا گرفته است، ابطال كرد. او با بسط اين مفهوم، ايده اي را ارائه كرد كه بر اساس آن انسان ]...[ طبق اصولي كه همه جاي ديگر در دنياي زنده عمل مي كنند، تكامل يافته است. داروين تصورات رايج عصر خويش مبني بر طبيعتي مهربان با طرحي در حد كمال را واژگون كرد و مفهوم تنازع بقا را به جاي آن نشاند. داروين با نشان دادن اين نكته كه تكامل، تغيير و سازش به همراه دارد اما الزاماً رو به پيشرفت ندارد و هرگز منتهي به كمال نمي شود، به طور جدي بنيان تصورات ويكتوريايي مبني بر پيشرفت و كمال پذيري را سست كرد. گذشته از اين، مبنايي براي رويكردهاي كاملاً نو در فلسفه بنيان گذاشت. در روزگاري كه فلسفه علم تحت سيطره روش شناسي مبتني بر اصول رياضي، قوانين فيزيكي و جبرباوري بود، داروين مفاهيم احتمال، تصادف و بي همتايي را وارد گفتمان علمي ساخت. كار او تجسم اين اصل بود كه مشاهده و فرضيه سازي در پيشرفت دانش به اندازه آزمايش داراي اهميت هستند.
داروين حتي اگر هرگز يك كلمه هم درباره تكامل ننوشته بود، باز هم از او به عنوان دانشمندي برجسته ياد مي شد. در واقع، تكامل دان معروف جان هالدين (J.B.S.Haldane) تا آن جا پيش مي رود كه مي گويد اصيل ترين سهم داروين در زيست شناسي، نظريه تكامل نبود بلكه مجموعه كتاب هايي درباره گياه شناسي تجربي بود كه وي در اواخر عمرش منتشر ساخت. غيرزيست شناسان از اين دستاوردها چندان آگاه نيستند و اين در مورد برخي ديگر از كارهاي او درباره سازش گل ها و روانشناسي جانوران كه به همان اندازه چشمگير هستند و نيز اثر شايسته اش درباره كشتي چسب ها و كار خلاقانه او در مورد كرم خاكي، نيز صدق مي كند. داروين در تمام اين حوزه ها پيشگام بود و گرچه در بعضي رشته ها بيش از نيم قرن طول كشيد تا ديگران روي پي اي كه او افكنده بود كاخي بلند بسازند، اما اكنون روشن است كه داروين با خلاقيتي خارق العاده با مسائلي مهم پنجه انداخته بود و از اين رهگذر بنيانگذار چندين رشته جداگانه به شمار مي آيد كه اكنون به خوبي شناخته شده و كاملاً جا افتاده اند. داروين نخستين كسي بود كه نظريه محكمي درباره رده بندي ارائه كرد، نظريه اي كه هنوز مورد قبول اكثريت تاكسونوميست ها است. رويكرد او به جغرافياي زيستي، كه در آن روي رفتار و بوم شناسي جانداران به عنوان عوامل پراكنش، تأكيد بسيار بيشتري مي شود، به جغرافياي زيستي مدرن نزديك تر است تا رويكرد صرفاً توصيفي ـ جغرافيايي كه تا بيش از نيم قرن پس از درگذشت داروين روي جغرافياي زيستي سايه انداخته بود. اين مرد استثنايي كه بود و چگونه به ايده هايش رسيد؟ آيا رمز موفقيت وي آموزش او بود يا شخصيت او يا پشتكار او يا نبوغش؟ در واقع، همانطور كه خواهيم ديد، تمام اين عوامل نقش داشته اند.
زندگي و آثار
چارلز داروين (Charles Darwin) در روز ۱۲ فوريه سال ۱۸۰۹ در شروزبري انگلستان به دنيا آمد. او پنجمين فرزند از شش فرزند دكتر رابرت داروين و دومين پسر اين پزشك فوق العاده موفق بود. پدربزرگش اراسموس داروين نويسنده كتاب Zoonomia بود، اثري كه با تلاش در جهت تبيين حيات آلي بر مبناي اصول تكاملي، فضا را براي تجلي علايق تكاملي نوه اش مهيا ساخت. مادرش، دختر جوزيا وج وود (J.Wedgwood)، كوزه گر مشهور، هنگامي كه داروين فقط هشت سال داشت درگذشت و خواهران بزرگترش سعي كردند تا جاي خالي مادر را براي او پر كنند.
داروين از ابتداي جواني اش عاشق پرشور طبيعت و هواي آزاد بود. به گفته خودش، «من طبيعي دان به دنيا آمدم. » هر جنبه از طبيعت كنجكاوي او را برمي انگيخت. او عاشق گردآوري كلكسيون، ماهيگيري و شكار و خواندن كتاب هاي مربوط به طبيعت بود. شروزبري يك شهرستان روستايي با حدود ۲۰ هزار سكنه بود ـ مكان مناسبي براي رشد يك طبيعي دان، خيلي بهتر از آنچه يك شهر بزرگ يا يك ناحيه كاملاً روستايي مي توانست باشد.
مدرسه، كه در آن عمدتاً به ادبيات يونان و روم باستان پرداخته مي شد، براي طبيعي دان جوان به طور تحمل ناپذيري خسته كننده بود. پدر داروين او را پيش از آنكه هفده سالش تمام شود به دانشگاه ادينبورو فرستاد تا همچون برادر بزرگترش پزشكي بخواند. اما چارلز از پزشكي فراري بود و همچنان بيشتر وقتش را صرف بررسي طبيعت مي كرد. وقتي معلوم شد كه او نمي خواهد پزشك شود، پدرش در اوايل سال ۱۸۲۸ او را به كمبريج فرستاد تا الهيات بخواند. اين به نظر گزينه معقولي مي رسيد، چرا كه تقريباً تمام طبيعي دانان در انگلستان آن زمان كشيشان منتصب بودند و استادان كمبريج مانند هنسلو (J.S.Henslow) كه گياه شناسي و آدام سجويك (A.Sedgwick) كه زمين شناسي درس مي دادند نيز از اين قاعده مستثني نبودند. نامه ها و يادداشت هاي زندگي نامه اي داروين اين احساس را به شخص مي دهد كه او در كمبريج بيشتر وقتش را صرف جمع آوري سوسك ها، بحث هاي گياه شناسي و زمين شناسي با استادانش و شكار و سواركاري با دوستاني كه علايق مشابهي داشتند مي كرد تا پرداختن به درس هاي مقرر. با اين حال امتحانات خود را با موفقيت پشت سر گذاشت و هنگامي كه در سال ۱۸۳۱ مدرك ليسانس علوم انساني گرفت در فهرست دانشجويان غيرممتاز رتبه دهم را به خويش اختصاص داد. اما نكته مهم تر آنكه وقتي داروين از كمبريج فارغ التحصيل شد، يك طبيعي دان جوان ورزيده بود.
015165.jpg
در ۱۲ ژانويه سال ۱۸۴۶ چارلز داروين يك تكه زمين به مساحت ۶۰۰۰ مترمربع را از همسايه اش سر جان لوباك به بهاي ۱۱۲ پوند در سال و به مدت ۲۱ سال اجاره كرد. داروين در اين باريكه زمين درخت فندق، توس، برگ نو و زغال اخته كاشت و در حاشيه آن شن راهه اي ساخت. اين شن راهه «راه انديشه» داروين شد كه هر صبح و بعدازظهر همراه با سگ ترير سفيد رنگش پالي آنجا قدم مي زد درحالي كه بچه ها در ميان درختان و بوته ها بازي مي كردند.

داروين بلافاصله پس از اتمام تحصيلاتش دعوتنامه اي براي پيوستن به كشتي اچ ام اس بيگل (كشتي نيروي دريايي بريتانيا ـ م) به عنوان طبيعي دان و همنشين بزرگ زاده كاپيتان رابرت فيتزروي (R.FitzRoy) دريافت كرد. مأموريت فيتزروي نقشه برداري از سواحل پاتاگونيا، تيرادل فوئگو، شيلي و پرو براي تهيه اطلاعات و رسم نقشه هاي دقيق تر بود. قرار بود كه اين سفر ظرف دو يا سه سال به پايان رسد اما عملاً پنج سال طول كشيد. بيگل روز ۲۶ دسامبر سال ،۱۸۳۱ هنگامي كه داروين بيست و دو ساله بود، بندر پليموت را ترك كرد و روز ۲ اكتبر ۱۸۳۶ به انگلستان بازگشت. داروين تا حد ممكن از اين پنج سال استفاده كرد. او در يك سفرنامه فوق العاده خواندني (در ژورنال پژوهش ها) درباره تمام جاهايي كه ديده بود ـ جزاير آتشفشاني و مرجاني، جنگل هاي استوايي برزيل، پامپاهاي (جلگه هاي علفي آمريكاي جنوبي ـ م) وسيع پاتاگونيا، گذرگاهي در كوهستان آند از شيلي به توكومان در آرژانتين و خيلي خيلي جاهاي ديگر ـ گزارش مي دهد. هر روز تجربه هايي جديد و فراموش نشدني به هرماه داشت و زمينه اي ارزشمند براي كارهايي كه در طول عمرش انجام داد فراهم مي كرد. او نمونه هايي از گروه هاي بسيار متفاوت جانداران جمع آوري كرد، سنگواره هاي مهمي را در پاتاگونيا از خاك خارج كرد و وقت زيادي را صرف زمين شناسي كرد، اما بيش از همه به مشاهده ويژگي هاي طبيعت پرداخت و پرسش هاي متعددي درباره چگونگي و چرايي فرآيندهاي طبيعي براي خويش مطرح ساخت. او پرسش هاي «چرايي» را نه تنها درباره ويژگي هاي زمين شناختي و حيات جانوري، بلكه درباره اوضاع سياسي و اجتماعي نيز مطرح ساخت. اين توانايي او در طرح پرسش هاي عميق و پشتكار او در تلاش براي پاسخ دادن به آنها بود كه سرانجام از داروين دانشمندي بزرگ ساخت.
با وجود اينكه هر بار كشتي با هواي نامساعد روبه رو مي شد، دريازدگي به شدت داروين را از پا مي انداخت، اما او توانست حجم قابل توجهي از منابع علمي مهم را كه در سفر همراه داشت، مطالعه كند. براي انديشه هاي عالي داروين هيچ يك از آثار علمي ضروري تر از دو جلد نخست كتاب «اصول زمين شناسي» (۱۸۳۲) نوشته چارلز لايل (C.Lyell) نبود، كه نه تنها دوره پيشرفته اي در زمين شناسي يكنواختي باور ـ uniformitarianism، نظريه اي كه بنابر آن تغييرات سطح زمين به تدريج و طي دوره هاي زماني طولاني روي داده است ـ را در اختيار داروين گذاشت، بلكه او را با استدلال هاي ژان باپتيست لامارك (J.B.Lamarck) در تأييد و استدلال هاي لايل در رد انديشه تكاملي آشنا ساخت. داروين هنگامي كه بر عرشه بيگل سوار شد، هنوز مانند لايل و تمام معلمانش در كمبريج، به ثبات گونه ها معتقد بود. با اين حال طي مرحله آمريكاي جنوبي سفر بيگل، داروين مشاهدات بسياري انجام داد كه او را سردرگم ساختند و اين او را در اعتقاد خويش به ثبات گونه ها دچار ترديد كرد. اما در واقع ديدار او از گالاپاگوس در سپتامبر و اكتبر ۱۸۳۵ بود كه شواهد حياتي را در اختيار او گذاشت، گرچه در ابتدا آن را درنيافت ـ زيرا در آن توقف بيشتر مشغول پژوهش هاي زمين شناختي بود ـ اما نه ماه بعد، در ژوئيه سال ،۱۸۳۶ اين عبارات را در دفتر يادداشت روزانه اش نوشت: «هنگامي كه اين جزاير را در ديدرس يكديگر و داراي صرفاً تعداد اندكي از چهارپايان مي بينم كه به تصرف پرندگان درآمده اند اما اين پرندگان تنها تفاوت هايي جزئي در ساختار دارند و جايگاه يكساني را در طبيعت اشغال مي كنند، بايد حدس بزنم كه آنها واريته (يك تراز رده بندي پايين تر از سطح گونه ـ م) هستند... اگر اين ملاحظات كوچك ترين پايه و اساسي داشته باشند، جانورشناسي اين مجمع الجزاير كاملاً به زحمت بررسي اش خواهد ارزيد: چرا كه چنين واقعيت هايي اصل ثبات گونه ها را متزلزل خواهد ساخت. »
داروين در اكتبر سال ۱۸۳۶ پس از بازگشت به انگلستان، كلكسيون هاي نمونه هايش را دسته بندي كرد و آنهارا براي متخصصان گوناگوني فرستاد تا در گزارش رسمي سفر اكتشافي بيگل توصيف شوند. در ماه مارس ،۱۸۳۶ هنگامي كه پرنده شناس مشهور، جان گولد (J.Gould) با قاطعيت اعلام كرد كه مرغان مقلدي (جنس Mimus) كه توسط داروين از سه جزيره مختلف در گالاپاگوس جمع آوري شده بودند، برخلاف آنچه داروين گمان مي كرد، به جاي آنكه واريته باشند سه گونه جداگانه هستند، داروين براي نخستين بار به فرآيند گونه زايي جغرافيايي پي برد: اينكه هرگاه جمعيتي به طريق جغرافيايي از گونه والد خود جدا شود، ممكن است تبديل به گونه جديدي شود. علاوه بر اين، اگر پرنده هاي مهاجرنشيني كه از نياي واحدي در آمريكاي جنوبي مشتق شده اند، بتوانند در گالاپاگوس سه گونه شوند، آنگاه تمام گونه هاي مرغ مقلد در قاره مي توانند از يك گونه اجدادي مشتق شده باشند و در زماني پيش از آن، گونه هاي جنس هاي خويشاوند نيز همين طور و به همين ترتيب تا آخر. اظهار نظرهاي متعددي در نوشته هاي داروين با قاطعيت نشان مي دهند كه او از بهار سال ۱۸۳۶ به بعد به طور جدي معتقد به منشأ گرفتن تدريجي گونه هاي جديد از طريق گونه زايي جغرافيايي و نظريه تكامل از نياي مشترك بود. اما يك سال و نيم ديگر بايد مي گذشت تا داروين به مكانيسم تكامل، يعني اصل انتخاب طبيعي برسد. اين اتفاق در روز ۲۸ سپتامبر سال ،۱۸۳۸ هنگامي كه داشت «رساله اي در باب اصل جمعيت» اثر مالتوس را مي خواند، رخ داد.
در ژانويه ،۱۸۳۹ داروين با دختردايي اش اما وج وود (E.Wedgwood) ازدواج كرد و در سپتامبر ،۱۸۴۲ زوج جوان از لندن به خانه اي اربابي در روستاي كوچك داون (در استان كنت) در شانزده مايلي جنوب لندن نقل مكان كردند. داروين تا روز مرگ خود در ۱۹ آوريل ۱۸۸۲ در همين خانه زندگي كرد. سلامتي داروين اقتضا مي كرد كه به منطقه اي آرام در بيرون شهر برود. از سي سالگي به بعد اغلب دوره هايي طولاني در زندگي اش پيش مي آمد كه او به علت ناخوشي نمي توانست روزانه بيش از دو يا سه ساعت كار كند ـ در واقع، هنگامي كه در اواخر عمرش ماه ها كاملاً از توان مي افتاد. ماهيت دقيق بيماري او هنوز مورد اختلاف است، اما تمام نشانه ها حاكي از اختلال در دستگاه عصبي خودكار هستند.
اصل انواع
داروين گرچه در سال هاي ۱۸۴۲ و ۱۸۴۴ چند مقاله دست نويس مقدماتي نوشت، اما انتشار نظريه هايش درباره تكامل را تا بيست سال ديگر به تعويق انداخت. او اين سال ها را به كتاب ها و مقالات زمين شناختي اش اختصاص داد و تك نگاري دو جلدي ماندگارش درباره كشتي چسب ها (گروهي از سخت پوستان كه به انگليسي «بارناكل» ناميده شده و به زير رده Cirripedia تعلق دارند ـ م). چرا داروين به جاي آنكه در انتشار اكتشاف مهم خود يعني تكامل از نياي مشترك به وسيله انتخاب طبيعي، شتاب كند، هشت سال را صرف اين قطعه از علم رده بندي كرد؟ پژوهش هاي تاريخي مدرن توسط گيسلين (M.T.Ghiselin) و ديگران به وضوح نشان داده است كه براي داروين بررسي و تحقيق در مورد كشتي چسب ها، دوره تكميلي پيشرفته اي در تاكسونومي (علم تحليل صفات جاندار به قصد رده بندي آن ـ م)، ريخت شناسي و انتوژنتيك (بررسي سير تكوين فردي ـ م) بوده و به هيچ وجه نمي توان آن را زمان هدر رفته به شمار آورد. تجربه اي كه او طي اين پژوهش ها كسب كرد، مشق ارزشمندي بود براي نوشتن «اصل انواع». (اين كتاب در فارسي سه بار ترجمه شده كه معروفترين آنها ترجمه دكتر نورالدين فرهيخته فقيد است. در ترجمه مذكور عنوان كتاب «اصل انواع» برگزيده شده كه به علت شهرت كتاب در ترجمه كنوني نيز از همان نام استفاده شد ـ م) سرانجام در آوريل سال ،۱۸۵۶ داروين تأليف اثري را آغاز كرد كه آن را «كتاب عظيم انواع» مي ناميد. تقريباً دو سال بعد، پس از آنكه نه يا ده فصل نخست اين كتاب را به پايان رسانده بود، نامه اي از يك طبيعي دان به نام آلفرد راسل والاس (A.R.Wallace) دريافت كرد كه در آن زمان مشغول جمع آوري نمونه در مالوكاز (Moluccas، بخشي از مجمع الجزاير مالزي بين سولاوسي و گينه نو كه يكي از استان هاي اندونزي را تشكيل مي دهد ـ م) بود. اين نامه كه در ژوئن سال ۱۸۵۸ به دست داروين رسيد، همراه دست نوشته اي بود كه والاس از داروين خواسته بود آن را بخواند و اگر پذيرفتني مي داند، جهت چاپ براي ژورنالي ارسال كند. هنگامي كه داروين دست نوشته را خواند گويي برق او را گرفت. والاس نيز همچون او اساساً به همان نظريه تكامل از نياي مشترك به وسيله انتخاب طبيعي رسيده بود. در اول ژوئيه سال ،۱۸۵۸ دوستان داروين يعني چارلز لايل و گياه شناس جوزف هوكر (J.Hooker)، دست نوشته والاس را همراه با گزيده هايي از دست نوشته ها و نامه هاي داروين، در گردهمايي انجمن لينه لندن ارائه كردند. اين نحوه ارائه به معناي انتشار همزمان يافته هاي داروين و والاس بود. داروين بي درنگ ايده به پايان رساندن اثر عظيم خويش درباره گونه ها را ترك گفت و به جاي آن كتاب ديگري نوشت كه آن را يك «خلاصه» خواند، خلاصه اي كه تبديل به «اصل انواع» مشهور او شد و در روز ۲۴ نوامبر سال ۱۸۵۹ به چاپ رسيد.
015365.jpg

تأثير «اصل انواع» فوق العاده بود. كاملاً به درستي آن را «كتابي كه دنيا را تكان داد» ناميده اند. در سال نخست، ۳۸۰۰ نسخه از كتاب فروخته شد و در دوران حيات داروين تنها از چاپ هاي انگليسي آن بيش از ۲۶ هزار نسخه فروخته شد. گذشته از اين چندين چاپ آمريكايي و ترجمه هاي متعددي از آن منتشر شد. با اين حال تنها در دوران حيات ما تاريخدانان دريافتند كه تأثير اين كتاب تا چه اندازه بنيادي بوده است. تمامي بحث هاي مدرن درباره آينده انسان، انفجار جمعيت، تنازع بقا، هدف انسان و جهان و جايگاه انسان در طبيعت متكي به داروين است.
داروين در بيست و سه سال باقي مانده از عمرش، پيوسته روي بعضي از جنبه هاي تكامل كه نتوانسته بود در «اصل انواع» آنها را آنچنان كه بايد و شايد پوشش دهد، كار مي كرد. در يك اثر دو جلدي به نام «تغييرات گياهان و جانوران طي فرآيند اهلي شدن» (۱۸۶۸) متهورانه با مسئله چگونگي ايجاد تغييرات ژنتيكي درگير شد. در كتاب «تبار انسان و انتخاب در ارتباط با جنسيت» (۱۸۶۱) به تكامل گونه انسان مي پردازد و نظريه انتخاب جنسي خويش را شرح و بسط مي دهد. در «بيان عواطف در انسان و جانوران» (۱۸۶۲) شالوده اي براي بررسي رفتار جانوران بنيان نهاد و در «گياهان حشره خوار» (۱۸۶۵) سازش چشمگير ساندو (گونه هاي جنسي دروزرا ـ م) و ساير گياهان براي گرفتن و گوارش حشرات را توصيف كرد.
داروين در كتاب هاي «آثار دگرگشني و خودگشني در سلسله گياهان» (۱۸۶۶)، «اشكال متفاوت گل در گياهان يك گونه» (۱۸۶۶) و «قدرت حركت در گياهان» (۱۸۸۰)، همانطور كه در عناوين مشخص شده، درباره جنبه هايي از رشد و فيزيولوژي گياهي بحث مي كند و سرانجام در كتاب «تشكيل خاك برگ از طريق عملكرد كرم ها، همراه با مشاهداتي درباره عادات آن ها» (۱۸۸۱)، به توصيف نقش مهمي كه كرم هاي خاكي در تشكيل روخاك بازي مي كنند مي پردازد. چگونه يك مرد به ويژه با توجه به محدوديت هاي ناشي از بيماري اش توانست اين همه دستاورد داشته باشد؟ تنها با كناره گيري و پناه بردن به آرامش بيرون شهر، با خودداري از پذيرش بيشتر مقام هاي پيشنهادي يا عضويت در كميته هاي مختلف، و به لطف سخاوت پدرش و درآمد ارثي كه او به جا گذاشته بود، داروين توانست كارش را به نتيجه برساند. با اين حال داروين آدم گوشه نشيني نبود. او تماس خود را با دنياي علم از طريق نامه نگاري هاي گسترده و ديدار از لندن در مناسبت هاي خاص حفظ مي كرد و شوهري وفادار و پدري متعهد براي ده فرزندش بود. معاصران داروين او را شخصي فوق العاده فروتن و بزرگ منش توصيف كرده اند كه براي پرهيز از جريحه دار شدن احساسات ديگران، با آنها مدارا مي كرد. علت سخت كار كردن او، عطشي سيراب ناشدني بود كه براي يادگيري داشت، نه به منظور پيشرفت و كسب افتخار. داروين در آثارش دانشمند دانشمندها بود زيرا هرگز براي عامه مردم چيزي ننوشت؛ هرگاه بعضي از كتاب هايش در ميان عموم به موفقيت چشمگيري دست مي يافتند، همواره در حيرت مي شد.
با اين حال، داروين براي شناخته شدن يافته هايش در ميان دانشمندان، مي جنگيد و اين در حالي بود كه تنها حلقه كوچكي از دوستان وفادار از او حمايت مي كردند ـ از جمله آنها مي توان از لايل، هوكر و توماس هاكسلي (H.T.Huxley) ريخت شناس نام برد كه اغلب او را «بولداگ داروين» لقب مي دادند زيرا او بود كه اغلب موارد در بحث هاي عمومي از نظريه هاي داروين دفاع مي كرد. پرشورترين ستايشگران داروين طبيعي دانان بودند. اين طبيعي دانان عبارت بودند از كاشف همزمان تكامل به وسيله انتخاب طبيعي يعني آلفرد والاس، حشره شناسي به نام هنري والتر بيتس (H.W.Bates) و فريتز مولر (F.Muller) طبيعي دان.
داشتن گروه وفاداري از مدافعان بسيار مهم بود زيرا داروين با بي رحمي غيرمعمولي مورد حمله قرار مي گرفت. در سال ،۱۸۶۰ لوئيس آگاسي (L.Agassiz)، جانورشناس دانشگاه هاروارد نوشت كه نظريه داروين «يك اشتباه علمي است كه در داده ها مغاير با حقيقت، در روش غيرعلمي و در گرايش زيان آور است. » اصل انواع توسط فلاسفه، الهي دانان، اديبان و دانشمندان آن روزگار به طور گسترده اي در مجلات نقد شد. با فاصله، اكثريت نقدها حتي اگر به طور افراطي خصمانه نبودند، دست كم منفي بودند. جالب اينكه اين استقبال منفي پس از درگذشت داروين در سال ۱۸۸۲ نيز ادامه يافت و در بعضي حلقه ها تا به امروز نيز ادامه دارد.
روش علمي داروين
سال هايي كه داروين طي آنها روي دست نوشته كتاب عظيم انواع كار مي كرد، اتفاقاً همان سال هايي بود كه طي آنها رشته اي كه فلسفه علم ناميده مي شود در انگلستان آغاز شد. داروين هنگامي كه هنوز دانشجو بود، «گفتمان مقدماتي درباره بررسي فلسفه طبيعي» اثر جان هرشل (J.Herschel) را با اشتياق خوانده بود و اين كتاب همچنان يكي از نوشته هاي مورد علاقه او باقي ماند.
گذشته از اين داروين كتاب هاي ويليام ويول (W.Whewell) و جان استوارت ميل ( J,S.Mill) را نيز خواند و با جديت تلاش كرد تا رهنمودهاي آنها در بررسي تاريخ طبيعي را دنبال كند. اين كار بسيار دشوار بود زيرا توصيه هاي نويسندگان گوناگون اغلب ضد و نقيض بودند؛ در نتيجه گفته هاي خود داروين نيز در اين باره چنين هستند. داروين براي متقاعد كردن بعضي از خوانندگانش تاكيد دارد كه از «روش حقيقي بيكني» (منتسب به فرانسيس بيكن، فيلسوف و سياستمدار انگليسي ـ م) پيروي مي كند، يعني استقراري مستقيم. در واقع، او درباره هر موضوعي كه با آن روبه رو مي شد به «گمانه زني» مي پرداخت. او دريافت كه شخص نمي تواند مشاهده كند مگر آنكه فرضيه اي داشته باشد كه براساس آن مشاهدات مناسب را ترتيب دهد. از اين رو داروين مي نويسد، «ترديد نمي توانم كرد كه افراد نظري، با داشتن كنترل بر آن، مشاهده گران بسيار بهتري را تشكيل مي دهند. » او ديدگاه هايش را شفاف تر از همه در نامه اي به هنري فاوست (H.Fawcett) عنوان مي كند: «در حدود ۳۰ سال پيش بسيار گفته مي شد كه زمين شناسان بايد مشاهده كنند، نه آنكه نظريه پردازي كنند؛ و خوب به ياد دارم كه يك نفر مي گفت در اين صورت فرد مي تواند وارد يك حفره شني شده، به شمارش ريگ ها و توصيف رنگ آنها نيز مشغول شود. چقدر شگفت آور است كه بعضي ها درك نمي كنند تمام مشاهدات اگر قرار است فايده اي داشته باشند بايد در تاييد يا رد نظريه اي باشند!»
روش داروين عملاً روش ديرينه بهترين طبيعي دانان بود. آنها پديده هاي متعددي را مشاهده كرده و همواره تلاش مي كنند تا چگونگي و چرايي مشاهداتشان را درك كنند. هر گاه چيزي با بقيه موارد مطابقت نكند، آنها حدس مي زنند و آن حدس را با مشاهدات بيشتر مي آزمايند كه منتهي به ابطال يا تقويت فرض نخستين مي شود. اين شيوه با فرمول هاي تجويزي فلسفه علم چندان جور در نمي آيد، زيرا اين روش عبارت است از جلو و عقب رفتن مداوم ميان انجام مشاهده، طرح پرسش، فرضيه سازي يا مدل سازي، آزمودن آنها با انجام مشاهدات بيشتر و به همين ترتيب. نظرآوري داروين فرآيندي كاملاً روشمند و منضبط بود كه مانند تمام دانشمندان مدرن توسط او نيز مورد استفاده قرار مي گرفت و به برنامه ريزي آزمايش ها و گردآوري مشاهدات بيشتر جهت مي داد. من هيچ يك از دانشمندان پيش از داروين را نمي شناسم كه اين روش را با اين انسجام به كار برده و به اين همه موفقيت رسيده باشند.
اينكه داروين نابغه بوده است اكنون ديگر به دشواري مي تواند مورد ترديد قرار گيرد. گو اينكه برخي از مخالفان وي در گذشته چنين اعتقادي داشتند. اما دست كم بيست زيست شناس ديگر باهوش برابر وجود داشته اند كه از عهده برابري با داروين در دستاوردهايش برنيامدند، آن چيست كه داروين را از تمام دانشمندان ديگر متمايز مي سازد؟ شايد بتوان با بررسي اين نكته كه داروين چه نوع دانشمندي بوده است، به اين پرسش پاسخ داد. همان طور كه داروين خود گفته است، او از ابتدا و پيش از هر چيز طبيعي دان بوده است. او مشاهده گري عالي بود و مانند تمام طبيعي دانان ديگر به تنوع آلي وسازش علاقه داشت. طبيعي دانان به طور كلي توصيف كننده و ويژگي شمار هستند، اما داروين علاوه بر اين ها نظريه پردازي بزرگ بود، كيفيتي كه تنها طبيعي دانان بسيار اندكي تاكنون از آن برخوردار بوده اند. از اين نظر داروين بيشتر شبيه برخي از دانشمندان فيزيك پيشرو در روزگار خويش بود. اما داروين از لحاظي ديگر نيز با طبيعي دانان معمولي تفاوت داشت. او نه تنها يك مشاهده گر بود بلكه هر گاه با مسئله اي سر و كار داشت كه راه حل آن مي توانست با آزمايشي روشن شود، آزمايشگري خوش ذوق و خستگي ناپذير بود.
فكر مي كنم اين نكته برخي از سرچشمه هاي عظمت داروين را روشن مي كند. عموميت استعدادها و علايق داروين او را از پيش براي آنكه پل ساز بين رشته ها شود آماده ساخت. او را قادر ساخت كه از زمينه خويش به عنوان يك طبيعي دان براي نظريه پردازي درباره بعضي از دشوارترين مسائلي كه كنجكاوي ما را بر مي انگيزد استفاده كند و داروين با وجود باورهاي فراگير و ريشه دار به عكس نظريه تكامل، در نظريه پردازي اش كاملاً بي باك بود. ذهني درخشان، جسارت فكري بي نظير و توانايي در آميختن عالي ترين ويژگي هاي يك طبيعي دان ـ مشاهده گر، نظريه پرداز فلسفي و آزمايشگر. جهان تاكنون تنها يك بار چنين آميزه اي را به خود ديده است و آن در وجود مردي است به نام چارلز داروين.
Mayr,1991.One Long Argument.
Harvard U.P.

نگاه اول
انسان زاده ميمون نيست
دكتر محمود بهزاد
آنان كه نخستين بار در ايران با نام داروين آشنا شدند، اين نكته نيز پسوند نامش بود كه «انسان زاده ميمون است.» اين اتهام ناروا از كليسا سرچشمه گرفته است. داروين كه يك كشيش طبيعيدان بود متوجه شد كه انواع حيوانات و گياهان تغييرناپذير نيستند چنان كه توانست ۱۲۰ قسم كبوتر و ۲۰۰ قسم سگ تشخيص دهد. تفاوت بعضي از اقسام كبوتران بيش از تفاوت دو نوع متمايز تيهو و كبك، نيز پلنگ و يوزپلنگ بود.
داروين در كتاب اصل انواع نشان داد كه گياهان و حيوانات امروزي در آغاز به صورت كنوني نبوده اند بلكه تحت تاثير عوامل گوناگون از صورت هاي ساده تر به هيات هاي امروزي تحول يافته اند. به عبارت ديگر تمامي جانداران روي زمين پيوستگي و خويشاوندي ساختاري و كنشي دارند و از صورت هاي ساده ابتدايي به صورت هاي داراي ساختار و كنش پيچيده در آمده اند و اين نظريه را تا بدان جا دنبال كرده كه گفته است: «به نظر من تمامي جانوران روي زمين حداكثر از ۴ يا ۵ جانور اوليه و همه گياهان نيز از همين تعداد گياه اوليه نتيجه شده اند.
شباهت موجود ميان سلسله حيوانات و سلسله گياهان مرا به بيان اين نظريه رهنمون شده است كه قدمي فراتر نهم يعني اعلام كنم همه جانوران و گياهان روي زمين از يك منشا اوليه اشتقاق يافته اند.» داروين در كتاب اصل انواع فقط تحول انواع جانداران را به طور كلي مطرح كرده و اساساً درباره منشا انسان سخني به ميان نياورده است. چون اين نظريه به نظر اهل كليسا ضد دين آمده، به غلط اين طور استنتاج كرده اند كه پس به نظر داروين انسان زاده ميمون است. حال آنكه چنين امري از نظر علمي محال است. براي روشن شدن خواننده گرامي مثال روشني مي آورم. عيسي(ع) ناصري مسيحيت آورد و مردم مسيحي شدند. پس از عروج آن حضرت مسيحيان دو دسته شدند، ارتدكس و كاتوليك، آيا مي توان گفت ارتدكس ها زاده كاتوليك ها هستند يا كاتوليك ها زاده ارتدكس ها!! مسلماً خير بلكه اين دو گروه اصل مشترك داشتند (مسيحيت زمان عيسي). بر همين قياس استنتاج اهل كليسا صددرصد مردود است.

نگاه دوم
يك روز با داروين
زندگي روزانه چارلز داروين تكراري و يكنواخت بود، هر روز مثل ديروز و به همين ترتيب سال از پي سال تا پايان، بيشتر عمر داروين در داون هاوس گذشت. يكي از دلايل اين سبك زندگي آن است كه هر حادثه پيش بيني نشده اي كه در زندگي او رخ مي داد ظاهراً موجب تشديد نشانه هاي بيماري وي مي شد. آنچه در پي مي آيد برنامه يك روز عادي از زندگي داروين است كه پسرش فرانسيس داروين روايت مي كند. چارلز داروين طبق عادت از ماه مارس سال ۱۸۴۹ هر صبح پيش از طلوع خورشيد از خواب برمي خاست و براي پياده روي كوتاهي بيرون مي رفت.
صبح
۸ ـــ ۴۵:۶ براي خودش صبحانه مختصري تهيه مي كرد.
۳۰: ۹ـــ ۸ بهترين پژوهش هايش را در اين فاصله انجام مي داد.
۳۰: ۱۰ــــ۳۰: ۹ در اتاق پذيرايي نامه ها را مي خواند. نامه هاي خانوادگي توسط همسرش «اما» با صداي بلند خوانده مي شد در حالي كه او خودش روي كاناپه لم داده بود. گاهي در اين زمان اما داستان كوتاهي براي چارلز مي خواند.
۱۲ـــ۳۰:۱۰ پژوهش مي كرد.
بعد از ظهر
۱ـــ۱۲ بدون توجه به وضعيت هوا براي قدم زدن در «راه شني» (به تصوير سمت راست توجه كنيد ـ م) همراه سگش «پالي» كه يك ترير سفيد بود بيرون مي رفت. در طول مسير اغلب در كنار گلخانه توقف مي كرد تا ببيند كه آزمايش هاي گياهي اش در چه حالي به سر مي برند.
۳۰: ۱ـــ۱ ناهار
۲ـــ۳۰: ۱ در اتاق پذيرايي روي كاناپه روزنامه مي خواند. داروين به جريانات سياسي بسيار علاقه مند بود.
۳ـــ۲ كنار شومينه روي صندلي دسته دار بزرگش مي نشست و نامه مي نوشت.
۴ـــ۳ در اتاق خواب روي كاناپه استراحت مي كرد و به رماني كه اما برايش مي خواند گوش مي داد.
۳۰: ۴ـــ۴ براي پياده روي عصر از پله ها پايين مي آمد.
۳۰: ۵۰ ـــ۳۰: ۴ روي پروژه اي كه در آن زمان رويش كار مي كرد تحقيقات بيشتري انجام مي داد.
۶ ـــ ۳۰: ۵ در اتاق پذيرايي استراحت مي كرد و كارهاي گوناگون انجام مي داد يا آنكه صرفاً وقت تلف مي كرد.
عصر
۳۰: ۷ـــ۶ باز هم در اتاق بالايي استراحت مي كرد و همسرش براي او رماني مي خواند.
۸ ـــ ۳۰:۶ همراه اما و بچه ها شام سبكي ميل مي كرد.
۳۰: ۸ ـــ ۸ هر شب دو دست با اما تخته نرد بازي مي كرد. امتياز بازي ها را تا چند سال نگه مي داشت.
۹ ـــ ۳۰: ۸ در اتاق پذيرايي يا اتاق مطالعه يك متن علمي مي خواند.
۳۰: ۹ ـــ ۹ به آهنگي كه اما با پيانو برايش مي نواخت گوش مي كرد.
۱۰ ـــ ۳۰: ۹ اما بقيه داستان را در اتاق پذيرايي براي چارلز مي خواند.
۳۰: ۱۰ ـــ ۱۰ به اتاق بالا مي رفت تا براي خواب آماده شود.
۳۰: ۱۰ مي خوابيد.

ديناميت داروين
ژن شير رفتاري را كد مي كند كه سبب مي شود شير گوشت غزال را به عنوان غذا ببيند ژن  غزال رفتاري را كد مي كند كه سبب مي شود گوشت خود را به عنوان اندام بقاي خويش ببيند
015340.jpg
فريدريش نيچه در اواخر حيات فكري خويش در يادداشت هايش نوشته بود «من انسان نيستم، يك ديناميتم». اكنون شايد ريچارد داوكينز تكامل دان مشهور انگليسي را بتوان ديناميت داروين و فرزند فكري خلف آن انديشمند ديگر انديش دانست. ديكرسون در متن زير به برخي از آراي نخستين داوكينز مي پردازد و به ضرورت قديمي بودن اين زندگينامه علمي به پاره اي از افكار متأخر او مانند مم و ويروس هاي ذهن اشاره اي نمي شود.
پاتريشيا ديكرسون
ترجمه: كاوه فيض اللهي
ريچارد داوكينز (R.Dawkins)، داروينيست پرشور، با تشريح مفاهيم گذشته و آموزش به عامه مردم، سهم قابل توجهي در رشته زيست شناسي تكاملي داشته است. او با تركيب اصول انتخاب طبيعي و دانش ژنتيك، رشته جديدي به نام ژنتيك ـ رفتارشناسي بنياد گذاشته است. توانايي او در نوشتن اصول علمي به شيوه اي دلنشين سبب شده كه در مجموع شش كتاب به چاپ برساند كه در نتيجه آنها ايده هايش عامه مردم و نيز نسلي از دانشجويان زيست شناسي را تحت تاثير قرار داده است.
داوكينز در سال ۱۹۴۱ در نايروبي پايتخت كنيا به دنيا آمد و هشت سال نخست زندگي اش را در احاطه تنوع عظيم حيات وحش آن سرزمين سپري ساخت. پيش از آنكه در سال ۱۹۴۹ همراه خانواده اش به انگلستان بازگردد، جذبه رفتار جانوران او را چنان مسحور كرده بود كه باقي زندگي اش تحت تاثير آن شكل گرفت. بعدها به عنوان دانشجوي دوره ليسانس، اين شانس بزرگ را داشت كه در آكسفورد زير نظر نيكوتينبرگن (N.Tinbergen) رفتارشناس مشهور و برنده جايزه نوبل تحصيل كند. ميان اين دو نفر رابطه استاد دانشجويي نزديكي ايجاد شد و داوكينز با نشان دادن اهميت كاربرد يك رويكرد بين رشته اي به تينبرگن مايه سربلندي اش شد. همين رويكرد بود كه منجر به ترقي داوكينز در جامعه علمي شد. داوكينز پس از آنكه بورسيه نيوكالج شد، به راهنمايي استادش عمل كرد و چندين رشته را با يكديگر درآميخت. نتيجه آن شيوه جديدي از نگرش به تكامل بود. در اين ديدگاه از انتخاب طبيعي براي تبيين چگونگي رقابت، همكاري و بقاي ژن ها و اينكه در نهايت چگونه به تحول گونه ها شكل مي دهند استفاده مي شود. او با تمركز بر ژن ها، پديده هايي همچون فداكاري را «تبيين كرد»، ويژگي هايي كه پيش از آن با مدل هاي سنتي تكامل به سادگي درك نمي شد. نخستين كتابش «ژن خودخواه» كه در ۱۹۶۶ چاپ شد، در سطح بين المللي پرفروش بوده و به ۱۳ زبان ترجمه شده است.
داوكينز تاكنون افتخارات بسياري كسب كرده است. در سال ۱۹۹۵ كرسي تازه تاسيس چارلز سيموني (C.Simonyi) در فهم عمومي علم به او اعطا شد و در سال ۱۹۹۶ به عنوان عضو انجمن سلطنتي ادبيات برگزيده شد. در حال حاضر او مدرس جانورشناسي در آكسفورد و عضو نيوكالج است. جديدترين كتابش، «كلاف گشايي از رنگين كمان: علم، توهم و ميل به شگفتي» در سال ۱۹۹۸ چاپ شد. داوكينز بدون انحراف از اصول بنيادي نظريه انتخاب طبيعي داروين، ديدگاه بي همتايي از چگونگي تكامل گونه ها پديد آورده است. سه مضمون جداگانه نشانه هاي شاخص رويكرد او هستند: تكامل ژن، اصل «زندگي / شام» و منشا طرح و طرح نما در گونه ها.
تغيير كانون توجه او از فرد به ژن منجر به شهرت داوكينز شده است. داوكينز در كتاب «ژن خودخواه» پيشنهاد كرد كه حيات جانوران صرفاً به خاطر حفظ و تكثير ژن است. در سراسر كتاب با استفاده از يك تمثيل ماشين، به جانوران به عنوان «ماشين هاي بقاي يك بار مصرف» ژن ها نگريسته مي شود كه درگير رقابتي «وحشيانه، بي رحمانه، استثمارگرانه و فريب كارانه» براي بقا هستند. خود ژن ها ساختار بدن ميزبانشان را رمزگذاري مي كنند. بنابراين به نفع ژن هاست كه بدني با سازش هايي بسازند كه جاندار را قادر به بقا و توليد مثل خواهد ساخت. حين توليد مثل است كه ژن بقاي خويش را تامين مي كند. براي نشان دادن اينكه رفتار ژن ها تا چه اندازه خودخواهانه است، داوكينز بحث را با تبيين اين نكته آغاز مي كند كه ژن ها براي بقا بايد بر سر يك مكان روي كروموزم هاي نسل هاي آينده با آلل هاي خودشان رقابت كنند. پس ژن واحد بنيادي خودخواهي است. او با بسط نظريه داروين بيان مي كند كه «انتخاب طبيعي ژن هايي را برمي گزيند كه ماشين هاي بقاي خويش رابه شيوه اي كنترل كنند كه به بهترين شكل از محيط خود استفاده كنند. » داوكينز در استفاده از استعاره ها براي قابل فهم ساختن موضوعات پيچيده استعداد ويژه اي دارد. در «ژن خودخواه» براي روشن ساختن مفهوم نقش ژن از مثال رقابت ميان شير و آنتيلوپ استفاده مي شود. ژن شير رفتاري را رمزگذاري مي كند كه سبب مي شود شير گوشت آنتيلوپ را به عنوان غذا ببيند. ژن هاي آنتيلوپ رفتاري را رمزگذاري مي كنند كه سبب مي شود آنتيلوپ گوشت خود را به عنوان ماهيچه كارآمد و اندام بقاي خويش ببيند. هر دو رفتار براي هر دو جانور سازشي است و ژن هاي هر يك از اين دو جانور، يكي عليه ديگري در رقابتي درگير است.
015335.jpg

فداكاري حقيقي وجود ندارد. رفتار توسط ژن ها و دقيقاً براي منافع خودخواهانه آنها رمزگذاري مي شود. براي مثال، بسياري از رفتارهاي به ظاهر فداكارانه به نفع افراد خويشاوندي است كه ژن هاي همانندي دارند. اين رفتار تكثير آن ژن را تضمين مي كند. در نگاه سطحي به نظر مي رسد كه افراد با از خودگذشتگي به يكديگر كمك مي كنند اما در واقع اين ژن است كه تداوم خويش را در خزانه ژني تضمين مي كند. علاوه بر اين بعيد است كه يك جانور رفتاري از خود نشان دهد كه بقاي يك خويشاوند پيرتر را تضمين كند. ژن، بيشتر به تضمين بقاي خويشاوندي علاقه مند است كه هنوز از نظر توليد مثلي فعال بوده و به اين وسيله شانس بقاي خويش را افزايش مي دهد. هنگامي كه هميلتون (W.Hamilton) اعلام كرد رفتار مادرانه خودخواهانه است، داوكينز افزود كه به بيان دقيق تر ژن به آن علت رفتار مادرانه را رمزگذاري مي كند كه انجام اين كار، تكثير خودش را تضمين مي كند.
اگر نحوه باقي ماندن ژن ها در جمعيت چنين است، پس چه چيزي موجب پيدايش يك ژن جديد مي شود؟ به اعتقاد داوكينز، رقابت نيروي محرك پيدايش ژن ها و سازش هاي جديد است. با آنكه رقابت درون گونه اي و رقابت بين گونه اي هر دو موجب سازش مي شوند، داوكينز اختصاصاً با تمركز بر رقابت ميان شكارچي و طعمه، بر رقابت بين گونه اي بيشتر تاكيد مي كند. او بر آن است كه اين فشار انتخابي نابرابر بيشترين مقدار سازش را به بار مي آورد.
داوكينز با استفاده از تمثيل «مسابقه تسليحاتي تكاملي» استدلال مي كند همان طور كه سازش هاي تهاجمي در شكارچي تكوين مي يابد، طعمه نيز با سازش هاي دفاعي جواب مي دهد. اين روند منجر به يك فشار انتخاب نابرابر مي شود، زيرا همان طور كه داوكينز خاطرنشان مي سازد «اگر شكارچي مسابقه را ببازد صرفاً يك وعده غذا را از دست مي هد. اما اگر طعمه در مسابقه شكست بخورد زندگي اش را از دست مي دهد. داوكينز اين قاعده را به اصطلاح اصل «زندگي ـ شام» مي نامد. در نتيجه فشاري كه در جهت تكامل سازش هاي جديد بر طعمه وارد مي شود بيشتر است. از اين رو بين شكارچي و طعمه از نظر تاوان شكست يك عدم توازن ذاتي برقرار است. «جهش هايي كه سبب مي شوند روباه در برابر خرگوش مسابقه را ببازد، بنابراين ممكن است در خزانه ژني روباه بيشتر دوام بياورند تا جهش هايي كه موجب باخت خرگوش مي شوند. » به تازگي داوكينز در كتاب «رودخانه اي از بهشت: نگرش دارويني به حيات (۱۹۹۵» و بار ديگر در «صعود از قله ناممكن (۱۹۹۶» توجه خويش را به مسئله هدف يا طرح در تكامل معطوف ساخته است. بعضي افراد هنگامي كه كمال بي نظير موجود در جانداران را مي بينند كه منتج به تعادل حيات مي شود كه آن هم در حد كمال است به اين نتيجه مي رسند كه طبيعت بايد برنامه ريزي شده باشد. داوكينز معتقد است كه ايده هدف (غايت) در مغز انسان سيم كشي شده است. ما هميشه در هر چيز به دنبال «كاركرد مطلوبيت» مي گرديم. براي مثال يوزپلنگ جانوري است كه به طرز درخشاني با محيط خويش سازش يافته است و به راحتي مي توان برداشت كرد كه بنابراين توسط طراح هدفمندي طراحي مي شود و كاركرد مطلوبيتي دارد. داوكينز از اين عقيده دفاع مي كند كه اگر منصفانه نگاه كنيم يوزپلنگ توسط فرايندهاي انتخاب طبيعي دارويني طراحي مي شود. اين انتخاب طبيعي است كه دندان ها، چنگال ها، ماهيچه ها، مغز و سرعت را به يوزپلنگ اعطا كرده است.
كاركرد مطلوبيت يوزپلنگ همانندسازي ژنوم يوزپلنگ است. در اين مورد هم مفهوم ژن خودخواه تبيين بهتري ارائه مي دهد. توالي هاي ژنتيكي بدون برنامه ريزي يا هدف، از بدن يوزپلنگ به منظور همانندسازي خويش استفاده مي كنند و كاركرد يوزپلنگ همين است.
داوكينز در كتاب «صعود از قله ناممكن» بار ديگر به سراغ ايده طرح ضمني در جانداران مي رود. او ميان اشيا ساخته انسان كه واقعاً طراحي مي شوند و جانداران كه «طرح نما» هستند و در نتيجه انتخاب طبيعي پديد مي آيند، تمايز قائل است. طرح معجزه آساي خرطوم فيل در اثر آفرينش خاص يا تصادف مطلق پديد نيامده بلكه در نتيجه فرايند كند و تدريجي تكامل ايجاد شده است. مثال هاي تقليد در طبيعت فراوان است. Labidus praedator سوسكي است كه از مورچه اي به نام Mimeciton antennatum تقليد مي كند. شباهت آن چنان كامل است كه مي تواند بدون آنكه توسط مورچه ها تشخيص داده شود، در ميان آنها و در درون لانه شان زندگي كنند.
از آنجا كه كمال اين طرح بسيار حيرت انگيز است، نمي توان باور كرد كه در اثر تصادف محض پديد آمده باشد. الگوي بدن مدل و مقلد هر دو از يك منبع ناشي شده اند و آن نيروهاي انتخاب طبيعي است كه روي هر دو جانور به طريقي عمل مي كند كه نتيجه چنين كامل است، طوري كه به ظاهر يك طرح را نشان مي دهد.
ريچارد داوكينز با وارد كردن ايده هاي نو، نظريه هاي خودش را در ارتباط با تكامل گونه ها ارائه كرده است بدون آنكه ذره اي از نظريه هاي چارلز داروين منحرف شود. او هرگز در اصولي كه استادش نيكو تينبرگن در ابتدا به او آموخته بود ترديد نكرد. آن اصول به كمك شيوه بيان منحصر به فرد داوكينز او را قادر ساخته است كه اصول انتخاب طبيعي را به بسياري از افراد غيرمتخصص كه در غير اين صورت از آنها غافل مي ماندند آموزش دهد. و شايد مهم ترين نقش او همين باشد.
fates. cns. muskingum. edu, by P.Dickerson

حاشيه علم
• پرخوري بدون اضافه وزن
تحقيقات جديد نشان مي دهد زناني كه حامل جنين پسر هستند در مقايسه با زناني كه حامل جنين دختر هستند بيشتر غذا مي خورند. پژوهشگران دانشگاه هاروارد در بوستون و انستيتوي كارولينسكا در استكهلم ميزان مصرف غذاي ۲۴۴ زن باردار آمريكايي را مورد ارزيابي قرار دادند. نتايج به دست آمده نشان داد زناني كه داراي نوزاد پسر هستند طي دوران حاملگي، روزانه ۱۰ درصد يا ۲۰۰ كالري بيشتر از زناني كه نوزاد دختر به دنيا آوردند غذا مي خورند. لازم به ذكر است كه تمامي ۲۴۴ مادر مورد تحقيق داراي بارداري طبيعي بوده و نوزاداني با وزن طبيعي به دنيا آوردند. نكته قابل توجه در اين بررسي اين بود كه در ميزان وزني كه اين مادران طي دوران بارداري كسب كردند تفاوتي وجود نداشت. به عبارت ديگر زناني كه صاحب پسر شدند بيشتر از زناني كه صاحب دختر شدند اضافه وزن پيدا نكردند. به گفته محققان دليل افزايش اشتهاي زناني كه حامل نوزادان پسر هستند مشخص نيست اما اين احتمال وجود دارد كه يك ارتباط شيميايي ميان مادر و جنين وجود دارد كه جنين با استفاده از آن موجب افزايش اشتهاي مادر شده و سريع تر از جنين دختر رشد مي كند.
015350.jpg

• سالخوردگان مثبت انديش
روانشناسان مي گويند با افزايش سن، ذهن به طور طبيعي بيشتر بر روي خاطرات مثبت متمركز مي شود و خاطرات منفي را از ذهن مي زدايد. روانشناسان دانشگاه كاليفرنيا و دانشگاه استنفورد دريافته اند كه افراد مسن در مقايسه با افراد جوان تر، خاطرات منفي را كمتر به ياد مي آورند. افراد مسن بيشتر علاقه مند به يادآوري خاطرات مثبت هستند. پيش از اين مشخص شده بود افراد مسن با حفظ احساسات مثبت و كاستن از احساسات منفي، بهتر و موثرتر از جوانان مي توانند احساسات خود را كنترل كنند. محققان درصدد درك چگونگي انجام اين عمل توسط افراد بوده بنابراين تحقيقات خود را بر روي نقش حافظه در انجام اين فرآيند متمركز كردند. پژوهشگران در تحقيق خود بر روي حافظه افراد مسن و جوان دريافتند افراد مسن، تصاوير و خاطرات منفي را كمتر از افراد جوان بازخواني مي كنند. به گفته محققان با افزايش سن، افراد ارزش بيشتري براي اهداف احساسي بامعنا قائل مي شوند و بنابراين براي دستيابي به آنها، سرمايه گذاري بيشتري بر روي منابع رفتاري و ادراكي انجام مي دهند.
015360.jpg

• شكارچيان نامريي
سنجاقك ها قادرند با نامريي كردن خود، از ديد شكارهاي هوايي و يا رقباي محدوده خود مخفي بمانند. تكنيك به كار گرفته شده توسط سنجاقك از تكنولوژي ضدرادار مورد استفاده در هواپيماهاي استتار آمريكا نيز پيچيده تر است. سنجاقك ها با استفاده از كنترل وضعيت قرارگيري و شيوه پرواز بسيار دقيق، خود را به صورت يك شيء بي حركت و كاملاً يكدست با محيط درآورده و در عين حال به سمت دشمن يا شكار خود حركت مي كند. تكنيك «استتار در حين حركت» به موجودات اين امكان را مي دهد كه قرباني خود را مخفيانه تعقيب و شكار كنند. پژوهشگران استراليايي پس از مشاهده شيوه تعقيب شكار سوسك هاي پروازكننده در ميان سنجاقك هاي نر با استفاده از دوربين هاي استرئو متوجه اين حقيقت شدند. با استفاده از مطالعه پرواز حشرات در سه بعد، پژوهشگران توانستند نشان دهند كه استتار در حين حركت چگونه عمل مي كند. آنها شرح مي دهند كه سنجاقك هاي مهاجم با تنظيم موقعيت خود به گونه اي عمل مي كنند كه تصوير آنها همواره يك نقطه ثابت از شبكيه شكار يا رقباي آنها را اشغال مي كند. بنابراين همانند يك شيء ثابت بوده و رقباي آنها متوجه حركت آنها مي شوند. دانشمندان به سرپرستي آكيكو ميزوتاني (A.Mizutani) از دانشگاه ملي كانبراي استراليا در گزارشي كه در مجله نيچر به چاپ رسانده اند اذعان داشته اند كه به كارگيري اين تكنيك پيچيده توسط قديمي ترين شكارچيان هوايي موجب فريب شبكيه طعمه سنجاقك ها شده و عليرغم اينكه سنجاقك به سمت آنها حركت مي كند آنها سنجاقك را به عنوان شيء ثابت در نظر مي گيرند. پژوهشگران با بازسازي پرواز سه بعدي ۱۵ سنجاقك متوجه شدند كه ۶ سنجاقك از اين ۱۵ سنجاقك شواهد واضحي از استتار در حين حركت را نشان مي دهند. علاوه بر اين آنها قادر بودند كه انواع مختلفي از استتار در حين حركت را داشته باشند.

• رابطه متقابل اكسيژن و توليد مثل
كمبود اكسيژن ناشي از مواد سمي يا سموم دفع آفات مي تواند تاثير مستقيم بر سلامتي اندام هاي تناسلي گونه هاي جانوران آبزي داشته باشد. طبق گزارش منتشره در ژورنال محيط زيست و تكنولوژي، كمبود اكسيژن يا hypoxia عملكرد هورمون ها را در ماهي كپور مختل و از توليدمثل آنها جلوگيري مي كند. رادولف وو (R.Wu) استاد دانشگاه مركزي هنگ كنگ مي گويد: «شدت و مقدار hypoxia در دهه هاي اخير افزايش چشمگيري داشته است: افزايش سريع جمعيت انساني و نياز روزافزون به مواد غذايي همراه با گرم شدن كره زمين باعث حادتر شدن اين مشكل در سال هاي بعد خواهد شد. » علاوه بر اين آزمايش هاي صورت گرفته در مورد تاثير كمبود اكسيژن بر روي ميل جنسي ماهي هاي كپور جوان مشخص ساخته كه سطح هورمون هاي جنسي در ماهي هايي كه در آب هاي با كمبود اكسيژن قرار داشتند پايين آمده است. وو هشدار داد كه كاهش شديد توليد مثل ماهي ها به طور مستقيم بر روي كاهش جمعيت گونه هاي موجودات آبزي موثر است. او همچنين معتقد است hypoxia باعث اختلال در عملكرد غده هاي درون ريز در ماهي ها، دوزيستان و گونه هاي ديگر جانوران مي شود.

نگاه دانشمند
فضاي بين سياره اي
بخش پاياني
015345.jpg

نيل دوگراس تايسون
ترجمه: سليمان فرهاديان
بادهاي خورشيد به سمت اجرام موجود در منظومه شمسي جريان مي يابند. خورشيد با سرعت ۲۰۰ ميليون تن بر ثانيه مواد را از طريق سطح خود به خارج ارسال مي كند (كه تقريباً با سرعت آب در حوزه آبگير رودخانه آمازون برابر است. ) اغلب اين مواد به صورت ذره هاي باردار با انرژي بالا هستند. اين ذرات با سرعت هزاران كيلومتر در ثانيه در فضا به پرواز در مي آيند و مسير حركتشان به دليل ميدان مغناطيسي سيارات منحرف مي شود. اين ذرات به سمت قطب هاي شمال و جنوب مغناطيسي سيارات منحرف شده و با مولكول هاي گاز برخورد مي كنند و باعث مي شوند در جو آنها شفق هاي قطبي رنگيني ايجاد شود. تلكسوپ فضايي هابل توانسته است شفق هاي قطبي موجود در قطب هاي زحل و مشتري را مشاهده كند. شفق هاي قطبي شمالي و جنوبي نيز كه در زمين به وجود مي آيد، هرازچندگاهي اهميت وجود جو محافظ را به ما خاطرنشان مي سازد. اغلب گفته مي شود كه جو زمين تا ارتفاع ۴۰۰ كيلومتري از سطح زمين ادامه دارد. ماهواره هاي مستقر در ارتفاعات «كم» زمين معمولاً در ارتفاع ۲۰۰ تا ۱۰۰۰ كيلومتري قرار دارند و تقريباً طي هر نود دقيقه يك بار زمين را دور مي زنند. هر چند كه شما در اين ارتفاع قادر به تنفس نيستيد، اما با اين همه در اين ارتفاع تعداد زيادي مولكول هاي جوي وجود دارند كه مي توانند به طور پيوسته از ميزان انرژي جنبشي ماهواره در حال حركت بكاهند. براي مقابله با چنين پديده اي، لازم است كه سرعت ماهواره هاي موجود در ارتفاعات كم هراز چند گاهي تقويت شود تا در جو زمين سقوط نكنند.
حساس ترين روش براي يافتن لبه جو زمين، يافتن مكاني است كه چگالي مولكول هاي گاز در آن با چگالي مولكول هاي موجود در فضاي بين سياره اي برابر است. با توجه به اين تعريف، جو زمين تا هزاران كيلومتر ادامه مي يابد. ماهواره هاي ارتباطات در ارتفاع ۴۰ هزار كيلومتري يا بالاتر ـ كه حدود يك دهم فاصله زمين تا ماه است ـ در حال چرخشند. ماهواره ها در اين ارتفاع ويژه كه تداخل با جو زمين عامل مهمي محسوب نمي شود، طي هر بيست و چهار ساعت يك گردش كامل به دور زمين انجام مي دهند. با اين سرعت مداري كه دقيقاً با سرعت چرخش زمين برابري مي كند، به نظر مي رسد كه ماهواره ها در جاي خود ثابتند و به اين ترتيب به ابزار مناسبي براي انتقال سيگنال از يك قسمت زمين به قسمت ديگر تبديل مي شوند.
قوانين نيوتن مخصوصاً بيانگر اين نكته است كه اگر چه با دور شدن از يك سياره جاذبه گرانشي كه سياره مزبور بر شما اعمال مي كند، رفته رفته كم مي شود، اما هيچ وقت اين نيرو به صفر نمي رسد. سياره مشتري با آن ميدان گرانشي عظيم خود، بسياري از سيارك هايي را كه در صورت عدم وجود مشتري خسارت هاي زيادي را به سيارات لايه داخلي منظومه شمسي وارد مي كردند، به بند مي كشد. مشتري همانند يك حفاظ گرانشي براي زمين عمل مي كند و ما را قادر ساخته است ۱۰۰ ميليون سال در امنيت و آرامش به زندگي ادامه دهيم. بدون وجود حفاظت مشتري حيات فرازميني مي بايست روزگار سخت و واقعاً پيچيده اي را پشت سر بگذارند، يا حتي به دليل برخوردهاي ويرانگر با خطر انقراض مواجه شود.
015355.jpg

تقريباً تمام كاوشگرهايي كه به فضا ارسال شده اند از ميدان گرانشي سيارات بهره برداري كرده اند. براي مثال كاوشگر كاسيني كه در تاريخ ۱۵ اكتبر ۱۹۹۶ به فضا پرتاب شد، طي مسير حركت خود زماني در معرض جاذبه گرانشي، ناهيد، زمين و مشتري به نسبت دو ـ يك - يك قرار داشت. همانند حركت توپ بيليارد، تغيير مسير فضاپيماها از يك سياره به سياره ديگر پديده متداولي است. در غير اين صورت كاوشگر كوچك ما از سرعت و انرژي كافي برخوردار نبود تا رهسپار مقصد خود شود.
هم اكنون من مسئول عملكرد بعضي از قطعات و سيارك هاي بين سياره اي موجود در منظومه شمسي هستم. در نوامبر سال ،۲۰۰۰ سيارك KA۱۹۹۴ موجود در كمربند سيارك ها كه توسط ديويد لوي و كارولين شوميكر كشف شد، به افتحار من تايسون ۱۳۱۲۳ نامگذاري شد. هر چند من از كسب اين افتخار خوشنود شدم، اما بايد اذعان كرد دليلي وجود ندارد كه بابت اين مسئله مغرور شويم، زيرا چه بسيارند سيارك هايي كه نام هاي مشابه دارند؛ مثل سيارك هاي جودي، هريت و اليوت. حتي سيارك هايي به نام هاي جيمز باند، مرلين و سانتا هم وجود دارد.
اما براي نامگذاري اين سيارك ها بعد از شماره ۲۰ هزار دچار مشكل خواهيم شد، چرا كه انتخاب نامي براي اين همه سيارك ظرفيت نامگذاري ما را به چالش مي كشد. بخواهيم يا نخواهيم آن روز فرا خواهد رسيد و من كه مي دانم قطعه سنگ فضايي من بين سيارات سرگردان نيست و در زمره بسياري از قطعاتي كه به اسم افراد حقيقي يا تخيلي نامگذاري شده اند، قرار دارد، بسيار خوشحال خواهم بود. از طرف ديگر امروز نيز بسيار خوشوقتم كه سيارك من در مسير حركت زمين قرار ندارد.
Natural History,Oct.2001

علم
اقتصاد
انديشه
ايران
جهان
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |