جهان تاكنون تنها يك بار آميزه «نظريه پرداز فلسفي و آزمايشگر» را به خود ديده است و آن در وجود مردي است به نام چارلز داروين
گروه علم، ترجمه كاوه فيض اللهي: دوره هاي تاريخي زير سايه مجموعه هاي جداگانه اي از ايده ها هستند كه در كنار هم «روح زمانه» (Zeitgeist) را پديد مي آورند كه به راحتي قابل تشخيص است. فلسفه يونان، مسيحيت، انديشه رنسانس، انقلاب علمي و جنبش روشنگري مثال هايي از مجموعه ايده هايي هستند كه دوره تاريخي خويش را زير سلطه داشتند. روند تغييرات از يك دوره به دوره بعد معمولاً بسيار تدريجي است؛ از ساير تغييرات ـ كه ناگهاني تر هستند ـ اغلب با عنوان انقلاب ياد مي شود. دامنه دارترين تمام اين آشوب هاي فكري كه مهم ترين پيامدها را به دنبال داشت انقلاب دارويني بود. هر جهان بيني كه پس از سال ،۱۸۵۹ يعني سال انتشار «اصل انواع»، توسط انديشمندي در غرب شكل گرفت، الزاماً از جهان بيني هاي پيش از ۱۸۵۹ كاملاً متفاوت بود. در واقع تأثير داروينيسم بر ديدگاه هاي ما آن چنان عظيم بوده است كه عملاً براي يك فرد امروزي تقريباً غيرممكن است كه افكار خويش را به گذشته و به نيمه نخست قرن نوزدهم معطوف ساخته و انديشه اين دوره پيش دارويني را بازسازي كند.
انقلاب فكري پديد آمده توسط داروين از مرزهاي زيست شناسي بسيار فراتر رفت و موجب تغيير برخي از بنيادي ترين باورهاي عصر خويش شد. براي مثال، داروين باور به پيدايش جداگانه هر گونه را با جا انداختن اين مفهوم كه كل حيات از يك نياي مشترك منشا گرفته است، ابطال كرد. او با بسط اين مفهوم، ايده اي را ارائه كرد كه بر اساس آن انسان ]...[ طبق اصولي كه همه جاي ديگر در دنياي زنده عمل مي كنند، تكامل يافته است. داروين تصورات رايج عصر خويش مبني بر طبيعتي مهربان با طرحي در حد كمال را واژگون كرد و مفهوم تنازع بقا را به جاي آن نشاند. داروين با نشان دادن اين نكته كه تكامل، تغيير و سازش به همراه دارد اما الزاماً رو به پيشرفت ندارد و هرگز منتهي به كمال نمي شود، به طور جدي بنيان تصورات ويكتوريايي مبني بر پيشرفت و كمال پذيري را سست كرد. گذشته از اين، مبنايي براي رويكردهاي كاملاً نو در فلسفه بنيان گذاشت. در روزگاري كه فلسفه علم تحت سيطره روش شناسي مبتني بر اصول رياضي، قوانين فيزيكي و جبرباوري بود، داروين مفاهيم احتمال، تصادف و بي همتايي را وارد گفتمان علمي ساخت. كار او تجسم اين اصل بود كه مشاهده و فرضيه سازي در پيشرفت دانش به اندازه آزمايش داراي اهميت هستند.
داروين حتي اگر هرگز يك كلمه هم درباره تكامل ننوشته بود، باز هم از او به عنوان دانشمندي برجسته ياد مي شد. در واقع، تكامل دان معروف جان هالدين (J.B.S.Haldane) تا آن جا پيش مي رود كه مي گويد اصيل ترين سهم داروين در زيست شناسي، نظريه تكامل نبود بلكه مجموعه كتاب هايي درباره گياه شناسي تجربي بود كه وي در اواخر عمرش منتشر ساخت. غيرزيست شناسان از اين دستاوردها چندان آگاه نيستند و اين در مورد برخي ديگر از كارهاي او درباره سازش گل ها و روانشناسي جانوران كه به همان اندازه چشمگير هستند و نيز اثر شايسته اش درباره كشتي چسب ها و كار خلاقانه او در مورد كرم خاكي، نيز صدق مي كند. داروين در تمام اين حوزه ها پيشگام بود و گرچه در بعضي رشته ها بيش از نيم قرن طول كشيد تا ديگران روي پي اي كه او افكنده بود كاخي بلند بسازند، اما اكنون روشن است كه داروين با خلاقيتي خارق العاده با مسائلي مهم پنجه انداخته بود و از اين رهگذر بنيانگذار چندين رشته جداگانه به شمار مي آيد كه اكنون به خوبي شناخته شده و كاملاً جا افتاده اند. داروين نخستين كسي بود كه نظريه محكمي درباره رده بندي ارائه كرد، نظريه اي كه هنوز مورد قبول اكثريت تاكسونوميست ها است. رويكرد او به جغرافياي زيستي، كه در آن روي رفتار و بوم شناسي جانداران به عنوان عوامل پراكنش، تأكيد بسيار بيشتري مي شود، به جغرافياي زيستي مدرن نزديك تر است تا رويكرد صرفاً توصيفي ـ جغرافيايي كه تا بيش از نيم قرن پس از درگذشت داروين روي جغرافياي زيستي سايه انداخته بود. اين مرد استثنايي كه بود و چگونه به ايده هايش رسيد؟ آيا رمز موفقيت وي آموزش او بود يا شخصيت او يا پشتكار او يا نبوغش؟ در واقع، همانطور كه خواهيم ديد، تمام اين عوامل نقش داشته اند.
زندگي و آثار
چارلز داروين (Charles Darwin) در روز ۱۲ فوريه سال ۱۸۰۹ در شروزبري انگلستان به دنيا آمد. او پنجمين فرزند از شش فرزند دكتر رابرت داروين و دومين پسر اين پزشك فوق العاده موفق بود. پدربزرگش اراسموس داروين نويسنده كتاب Zoonomia بود، اثري كه با تلاش در جهت تبيين حيات آلي بر مبناي اصول تكاملي، فضا را براي تجلي علايق تكاملي نوه اش مهيا ساخت. مادرش، دختر جوزيا وج وود (J.Wedgwood)، كوزه گر مشهور، هنگامي كه داروين فقط هشت سال داشت درگذشت و خواهران بزرگترش سعي كردند تا جاي خالي مادر را براي او پر كنند.
داروين از ابتداي جواني اش عاشق پرشور طبيعت و هواي آزاد بود. به گفته خودش، «من طبيعي دان به دنيا آمدم. » هر جنبه از طبيعت كنجكاوي او را برمي انگيخت. او عاشق گردآوري كلكسيون، ماهيگيري و شكار و خواندن كتاب هاي مربوط به طبيعت بود. شروزبري يك شهرستان روستايي با حدود ۲۰ هزار سكنه بود ـ مكان مناسبي براي رشد يك طبيعي دان، خيلي بهتر از آنچه يك شهر بزرگ يا يك ناحيه كاملاً روستايي مي توانست باشد.
مدرسه، كه در آن عمدتاً به ادبيات يونان و روم باستان پرداخته مي شد، براي طبيعي دان جوان به طور تحمل ناپذيري خسته كننده بود. پدر داروين او را پيش از آنكه هفده سالش تمام شود به دانشگاه ادينبورو فرستاد تا همچون برادر بزرگترش پزشكي بخواند. اما چارلز از پزشكي فراري بود و همچنان بيشتر وقتش را صرف بررسي طبيعت مي كرد. وقتي معلوم شد كه او نمي خواهد پزشك شود، پدرش در اوايل سال ۱۸۲۸ او را به كمبريج فرستاد تا الهيات بخواند. اين به نظر گزينه معقولي مي رسيد، چرا كه تقريباً تمام طبيعي دانان در انگلستان آن زمان كشيشان منتصب بودند و استادان كمبريج مانند هنسلو (J.S.Henslow) كه گياه شناسي و آدام سجويك (A.Sedgwick) كه زمين شناسي درس مي دادند نيز از اين قاعده مستثني نبودند. نامه ها و يادداشت هاي زندگي نامه اي داروين اين احساس را به شخص مي دهد كه او در كمبريج بيشتر وقتش را صرف جمع آوري سوسك ها، بحث هاي گياه شناسي و زمين شناسي با استادانش و شكار و سواركاري با دوستاني كه علايق مشابهي داشتند مي كرد تا پرداختن به درس هاي مقرر. با اين حال امتحانات خود را با موفقيت پشت سر گذاشت و هنگامي كه در سال ۱۸۳۱ مدرك ليسانس علوم انساني گرفت در فهرست دانشجويان غيرممتاز رتبه دهم را به خويش اختصاص داد. اما نكته مهم تر آنكه وقتي داروين از كمبريج فارغ التحصيل شد، يك طبيعي دان جوان ورزيده بود.
|
|
در ۱۲ ژانويه سال ۱۸۴۶ چارلز داروين يك تكه زمين به مساحت ۶۰۰۰ مترمربع را از همسايه اش سر جان لوباك به بهاي ۱۱۲ پوند در سال و به مدت ۲۱ سال اجاره كرد. داروين در اين باريكه زمين درخت فندق، توس، برگ نو و زغال اخته كاشت و در حاشيه آن شن راهه اي ساخت. اين شن راهه «راه انديشه» داروين شد كه هر صبح و بعدازظهر همراه با سگ ترير سفيد رنگش پالي آنجا قدم مي زد درحالي كه بچه ها در ميان درختان و بوته ها بازي مي كردند.
|
|
|
داروين بلافاصله پس از اتمام تحصيلاتش دعوتنامه اي براي پيوستن به كشتي اچ ام اس بيگل (كشتي نيروي دريايي بريتانيا ـ م) به عنوان طبيعي دان و همنشين بزرگ زاده كاپيتان رابرت فيتزروي (R.FitzRoy) دريافت كرد. مأموريت فيتزروي نقشه برداري از سواحل پاتاگونيا، تيرادل فوئگو، شيلي و پرو براي تهيه اطلاعات و رسم نقشه هاي دقيق تر بود. قرار بود كه اين سفر ظرف دو يا سه سال به پايان رسد اما عملاً پنج سال طول كشيد. بيگل روز ۲۶ دسامبر سال ،۱۸۳۱ هنگامي كه داروين بيست و دو ساله بود، بندر پليموت را ترك كرد و روز ۲ اكتبر ۱۸۳۶ به انگلستان بازگشت. داروين تا حد ممكن از اين پنج سال استفاده كرد. او در يك سفرنامه فوق العاده خواندني (در ژورنال پژوهش ها) درباره تمام جاهايي كه ديده بود ـ جزاير آتشفشاني و مرجاني، جنگل هاي استوايي برزيل، پامپاهاي (جلگه هاي علفي آمريكاي جنوبي ـ م) وسيع پاتاگونيا، گذرگاهي در كوهستان آند از شيلي به توكومان در آرژانتين و خيلي خيلي جاهاي ديگر ـ گزارش مي دهد. هر روز تجربه هايي جديد و فراموش نشدني به هرماه داشت و زمينه اي ارزشمند براي كارهايي كه در طول عمرش انجام داد فراهم مي كرد. او نمونه هايي از گروه هاي بسيار متفاوت جانداران جمع آوري كرد، سنگواره هاي مهمي را در پاتاگونيا از خاك خارج كرد و وقت زيادي را صرف زمين شناسي كرد، اما بيش از همه به مشاهده ويژگي هاي طبيعت پرداخت و پرسش هاي متعددي درباره چگونگي و چرايي فرآيندهاي طبيعي براي خويش مطرح ساخت. او پرسش هاي «چرايي» را نه تنها درباره ويژگي هاي زمين شناختي و حيات جانوري، بلكه درباره اوضاع سياسي و اجتماعي نيز مطرح ساخت. اين توانايي او در طرح پرسش هاي عميق و پشتكار او در تلاش براي پاسخ دادن به آنها بود كه سرانجام از داروين دانشمندي بزرگ ساخت.
با وجود اينكه هر بار كشتي با هواي نامساعد روبه رو مي شد، دريازدگي به شدت داروين را از پا مي انداخت، اما او توانست حجم قابل توجهي از منابع علمي مهم را كه در سفر همراه داشت، مطالعه كند. براي انديشه هاي عالي داروين هيچ يك از آثار علمي ضروري تر از دو جلد نخست كتاب «اصول زمين شناسي» (۱۸۳۲) نوشته چارلز لايل (C.Lyell) نبود، كه نه تنها دوره پيشرفته اي در زمين شناسي يكنواختي باور ـ uniformitarianism، نظريه اي كه بنابر آن تغييرات سطح زمين به تدريج و طي دوره هاي زماني طولاني روي داده است ـ را در اختيار داروين گذاشت، بلكه او را با استدلال هاي ژان باپتيست لامارك (J.B.Lamarck) در تأييد و استدلال هاي لايل در رد انديشه تكاملي آشنا ساخت. داروين هنگامي كه بر عرشه بيگل سوار شد، هنوز مانند لايل و تمام معلمانش در كمبريج، به ثبات گونه ها معتقد بود. با اين حال طي مرحله آمريكاي جنوبي سفر بيگل، داروين مشاهدات بسياري انجام داد كه او را سردرگم ساختند و اين او را در اعتقاد خويش به ثبات گونه ها دچار ترديد كرد. اما در واقع ديدار او از گالاپاگوس در سپتامبر و اكتبر ۱۸۳۵ بود كه شواهد حياتي را در اختيار او گذاشت، گرچه در ابتدا آن را درنيافت ـ زيرا در آن توقف بيشتر مشغول پژوهش هاي زمين شناختي بود ـ اما نه ماه بعد، در ژوئيه سال ،۱۸۳۶ اين عبارات را در دفتر يادداشت روزانه اش نوشت: «هنگامي كه اين جزاير را در ديدرس يكديگر و داراي صرفاً تعداد اندكي از چهارپايان مي بينم كه به تصرف پرندگان درآمده اند اما اين پرندگان تنها تفاوت هايي جزئي در ساختار دارند و جايگاه يكساني را در طبيعت اشغال مي كنند، بايد حدس بزنم كه آنها واريته (يك تراز رده بندي پايين تر از سطح گونه ـ م) هستند... اگر اين ملاحظات كوچك ترين پايه و اساسي داشته باشند، جانورشناسي اين مجمع الجزاير كاملاً به زحمت بررسي اش خواهد ارزيد: چرا كه چنين واقعيت هايي اصل ثبات گونه ها را متزلزل خواهد ساخت. »
داروين در اكتبر سال ۱۸۳۶ پس از بازگشت به انگلستان، كلكسيون هاي نمونه هايش را دسته بندي كرد و آنهارا براي متخصصان گوناگوني فرستاد تا در گزارش رسمي سفر اكتشافي بيگل توصيف شوند. در ماه مارس ،۱۸۳۶ هنگامي كه پرنده شناس مشهور، جان گولد (J.Gould) با قاطعيت اعلام كرد كه مرغان مقلدي (جنس Mimus) كه توسط داروين از سه جزيره مختلف در گالاپاگوس جمع آوري شده بودند، برخلاف آنچه داروين گمان مي كرد، به جاي آنكه واريته باشند سه گونه جداگانه هستند، داروين براي نخستين بار به فرآيند گونه زايي جغرافيايي پي برد: اينكه هرگاه جمعيتي به طريق جغرافيايي از گونه والد خود جدا شود، ممكن است تبديل به گونه جديدي شود. علاوه بر اين، اگر پرنده هاي مهاجرنشيني كه از نياي واحدي در آمريكاي جنوبي مشتق شده اند، بتوانند در گالاپاگوس سه گونه شوند، آنگاه تمام گونه هاي مرغ مقلد در قاره مي توانند از يك گونه اجدادي مشتق شده باشند و در زماني پيش از آن، گونه هاي جنس هاي خويشاوند نيز همين طور و به همين ترتيب تا آخر. اظهار نظرهاي متعددي در نوشته هاي داروين با قاطعيت نشان مي دهند كه او از بهار سال ۱۸۳۶ به بعد به طور جدي معتقد به منشأ گرفتن تدريجي گونه هاي جديد از طريق گونه زايي جغرافيايي و نظريه تكامل از نياي مشترك بود. اما يك سال و نيم ديگر بايد مي گذشت تا داروين به مكانيسم تكامل، يعني اصل انتخاب طبيعي برسد. اين اتفاق در روز ۲۸ سپتامبر سال ،۱۸۳۸ هنگامي كه داشت «رساله اي در باب اصل جمعيت» اثر مالتوس را مي خواند، رخ داد.
در ژانويه ،۱۸۳۹ داروين با دختردايي اش اما وج وود (E.Wedgwood) ازدواج كرد و در سپتامبر ،۱۸۴۲ زوج جوان از لندن به خانه اي اربابي در روستاي كوچك داون (در استان كنت) در شانزده مايلي جنوب لندن نقل مكان كردند. داروين تا روز مرگ خود در ۱۹ آوريل ۱۸۸۲ در همين خانه زندگي كرد. سلامتي داروين اقتضا مي كرد كه به منطقه اي آرام در بيرون شهر برود. از سي سالگي به بعد اغلب دوره هايي طولاني در زندگي اش پيش مي آمد كه او به علت ناخوشي نمي توانست روزانه بيش از دو يا سه ساعت كار كند ـ در واقع، هنگامي كه در اواخر عمرش ماه ها كاملاً از توان مي افتاد. ماهيت دقيق بيماري او هنوز مورد اختلاف است، اما تمام نشانه ها حاكي از اختلال در دستگاه عصبي خودكار هستند.
اصل انواع
داروين گرچه در سال هاي ۱۸۴۲ و ۱۸۴۴ چند مقاله دست نويس مقدماتي نوشت، اما انتشار نظريه هايش درباره تكامل را تا بيست سال ديگر به تعويق انداخت. او اين سال ها را به كتاب ها و مقالات زمين شناختي اش اختصاص داد و تك نگاري دو جلدي ماندگارش درباره كشتي چسب ها (گروهي از سخت پوستان كه به انگليسي «بارناكل» ناميده شده و به زير رده Cirripedia تعلق دارند ـ م). چرا داروين به جاي آنكه در انتشار اكتشاف مهم خود يعني تكامل از نياي مشترك به وسيله انتخاب طبيعي، شتاب كند، هشت سال را صرف اين قطعه از علم رده بندي كرد؟ پژوهش هاي تاريخي مدرن توسط گيسلين (M.T.Ghiselin) و ديگران به وضوح نشان داده است كه براي داروين بررسي و تحقيق در مورد كشتي چسب ها، دوره تكميلي پيشرفته اي در تاكسونومي (علم تحليل صفات جاندار به قصد رده بندي آن ـ م)، ريخت شناسي و انتوژنتيك (بررسي سير تكوين فردي ـ م) بوده و به هيچ وجه نمي توان آن را زمان هدر رفته به شمار آورد. تجربه اي كه او طي اين پژوهش ها كسب كرد، مشق ارزشمندي بود براي نوشتن «اصل انواع». (اين كتاب در فارسي سه بار ترجمه شده كه معروفترين آنها ترجمه دكتر نورالدين فرهيخته فقيد است. در ترجمه مذكور عنوان كتاب «اصل انواع» برگزيده شده كه به علت شهرت كتاب در ترجمه كنوني نيز از همان نام استفاده شد ـ م) سرانجام در آوريل سال ،۱۸۵۶ داروين تأليف اثري را آغاز كرد كه آن را «كتاب عظيم انواع» مي ناميد. تقريباً دو سال بعد، پس از آنكه نه يا ده فصل نخست اين كتاب را به پايان رسانده بود، نامه اي از يك طبيعي دان به نام آلفرد راسل والاس (A.R.Wallace) دريافت كرد كه در آن زمان مشغول جمع آوري نمونه در مالوكاز (Moluccas، بخشي از مجمع الجزاير مالزي بين سولاوسي و گينه نو كه يكي از استان هاي اندونزي را تشكيل مي دهد ـ م) بود. اين نامه كه در ژوئن سال ۱۸۵۸ به دست داروين رسيد، همراه دست نوشته اي بود كه والاس از داروين خواسته بود آن را بخواند و اگر پذيرفتني مي داند، جهت چاپ براي ژورنالي ارسال كند. هنگامي كه داروين دست نوشته را خواند گويي برق او را گرفت. والاس نيز همچون او اساساً به همان نظريه تكامل از نياي مشترك به وسيله انتخاب طبيعي رسيده بود. در اول ژوئيه سال ،۱۸۵۸ دوستان داروين يعني چارلز لايل و گياه شناس جوزف هوكر (J.Hooker)، دست نوشته والاس را همراه با گزيده هايي از دست نوشته ها و نامه هاي داروين، در گردهمايي انجمن لينه لندن ارائه كردند. اين نحوه ارائه به معناي انتشار همزمان يافته هاي داروين و والاس بود. داروين بي درنگ ايده به پايان رساندن اثر عظيم خويش درباره گونه ها را ترك گفت و به جاي آن كتاب ديگري نوشت كه آن را يك «خلاصه» خواند، خلاصه اي كه تبديل به «اصل انواع» مشهور او شد و در روز ۲۴ نوامبر سال ۱۸۵۹ به چاپ رسيد.
|
|
تأثير «اصل انواع» فوق العاده بود. كاملاً به درستي آن را «كتابي كه دنيا را تكان داد» ناميده اند. در سال نخست، ۳۸۰۰ نسخه از كتاب فروخته شد و در دوران حيات داروين تنها از چاپ هاي انگليسي آن بيش از ۲۶ هزار نسخه فروخته شد. گذشته از اين چندين چاپ آمريكايي و ترجمه هاي متعددي از آن منتشر شد. با اين حال تنها در دوران حيات ما تاريخدانان دريافتند كه تأثير اين كتاب تا چه اندازه بنيادي بوده است. تمامي بحث هاي مدرن درباره آينده انسان، انفجار جمعيت، تنازع بقا، هدف انسان و جهان و جايگاه انسان در طبيعت متكي به داروين است.
داروين در بيست و سه سال باقي مانده از عمرش، پيوسته روي بعضي از جنبه هاي تكامل كه نتوانسته بود در «اصل انواع» آنها را آنچنان كه بايد و شايد پوشش دهد، كار مي كرد. در يك اثر دو جلدي به نام «تغييرات گياهان و جانوران طي فرآيند اهلي شدن» (۱۸۶۸) متهورانه با مسئله چگونگي ايجاد تغييرات ژنتيكي درگير شد. در كتاب «تبار انسان و انتخاب در ارتباط با جنسيت» (۱۸۶۱) به تكامل گونه انسان مي پردازد و نظريه انتخاب جنسي خويش را شرح و بسط مي دهد. در «بيان عواطف در انسان و جانوران» (۱۸۶۲) شالوده اي براي بررسي رفتار جانوران بنيان نهاد و در «گياهان حشره خوار» (۱۸۶۵) سازش چشمگير ساندو (گونه هاي جنسي دروزرا ـ م) و ساير گياهان براي گرفتن و گوارش حشرات را توصيف كرد.
داروين در كتاب هاي «آثار دگرگشني و خودگشني در سلسله گياهان» (۱۸۶۶)، «اشكال متفاوت گل در گياهان يك گونه» (۱۸۶۶) و «قدرت حركت در گياهان» (۱۸۸۰)، همانطور كه در عناوين مشخص شده، درباره جنبه هايي از رشد و فيزيولوژي گياهي بحث مي كند و سرانجام در كتاب «تشكيل خاك برگ از طريق عملكرد كرم ها، همراه با مشاهداتي درباره عادات آن ها» (۱۸۸۱)، به توصيف نقش مهمي كه كرم هاي خاكي در تشكيل روخاك بازي مي كنند مي پردازد. چگونه يك مرد به ويژه با توجه به محدوديت هاي ناشي از بيماري اش توانست اين همه دستاورد داشته باشد؟ تنها با كناره گيري و پناه بردن به آرامش بيرون شهر، با خودداري از پذيرش بيشتر مقام هاي پيشنهادي يا عضويت در كميته هاي مختلف، و به لطف سخاوت پدرش و درآمد ارثي كه او به جا گذاشته بود، داروين توانست كارش را به نتيجه برساند. با اين حال داروين آدم گوشه نشيني نبود. او تماس خود را با دنياي علم از طريق نامه نگاري هاي گسترده و ديدار از لندن در مناسبت هاي خاص حفظ مي كرد و شوهري وفادار و پدري متعهد براي ده فرزندش بود. معاصران داروين او را شخصي فوق العاده فروتن و بزرگ منش توصيف كرده اند كه براي پرهيز از جريحه دار شدن احساسات ديگران، با آنها مدارا مي كرد. علت سخت كار كردن او، عطشي سيراب ناشدني بود كه براي يادگيري داشت، نه به منظور پيشرفت و كسب افتخار. داروين در آثارش دانشمند دانشمندها بود زيرا هرگز براي عامه مردم چيزي ننوشت؛ هرگاه بعضي از كتاب هايش در ميان عموم به موفقيت چشمگيري دست مي يافتند، همواره در حيرت مي شد.
با اين حال، داروين براي شناخته شدن يافته هايش در ميان دانشمندان، مي جنگيد و اين در حالي بود كه تنها حلقه كوچكي از دوستان وفادار از او حمايت مي كردند ـ از جمله آنها مي توان از لايل، هوكر و توماس هاكسلي (H.T.Huxley) ريخت شناس نام برد كه اغلب او را «بولداگ داروين» لقب مي دادند زيرا او بود كه اغلب موارد در بحث هاي عمومي از نظريه هاي داروين دفاع مي كرد. پرشورترين ستايشگران داروين طبيعي دانان بودند. اين طبيعي دانان عبارت بودند از كاشف همزمان تكامل به وسيله انتخاب طبيعي يعني آلفرد والاس، حشره شناسي به نام هنري والتر بيتس (H.W.Bates) و فريتز مولر (F.Muller) طبيعي دان.
داشتن گروه وفاداري از مدافعان بسيار مهم بود زيرا داروين با بي رحمي غيرمعمولي مورد حمله قرار مي گرفت. در سال ،۱۸۶۰ لوئيس آگاسي (L.Agassiz)، جانورشناس دانشگاه هاروارد نوشت كه نظريه داروين «يك اشتباه علمي است كه در داده ها مغاير با حقيقت، در روش غيرعلمي و در گرايش زيان آور است. » اصل انواع توسط فلاسفه، الهي دانان، اديبان و دانشمندان آن روزگار به طور گسترده اي در مجلات نقد شد. با فاصله، اكثريت نقدها حتي اگر به طور افراطي خصمانه نبودند، دست كم منفي بودند. جالب اينكه اين استقبال منفي پس از درگذشت داروين در سال ۱۸۸۲ نيز ادامه يافت و در بعضي حلقه ها تا به امروز نيز ادامه دارد.
روش علمي داروين
سال هايي كه داروين طي آنها روي دست نوشته كتاب عظيم انواع كار مي كرد، اتفاقاً همان سال هايي بود كه طي آنها رشته اي كه فلسفه علم ناميده مي شود در انگلستان آغاز شد. داروين هنگامي كه هنوز دانشجو بود، «گفتمان مقدماتي درباره بررسي فلسفه طبيعي» اثر جان هرشل (J.Herschel) را با اشتياق خوانده بود و اين كتاب همچنان يكي از نوشته هاي مورد علاقه او باقي ماند.
گذشته از اين داروين كتاب هاي ويليام ويول (W.Whewell) و جان استوارت ميل ( J,S.Mill) را نيز خواند و با جديت تلاش كرد تا رهنمودهاي آنها در بررسي تاريخ طبيعي را دنبال كند. اين كار بسيار دشوار بود زيرا توصيه هاي نويسندگان گوناگون اغلب ضد و نقيض بودند؛ در نتيجه گفته هاي خود داروين نيز در اين باره چنين هستند. داروين براي متقاعد كردن بعضي از خوانندگانش تاكيد دارد كه از «روش حقيقي بيكني» (منتسب به فرانسيس بيكن، فيلسوف و سياستمدار انگليسي ـ م) پيروي مي كند، يعني استقراري مستقيم. در واقع، او درباره هر موضوعي كه با آن روبه رو مي شد به «گمانه زني» مي پرداخت. او دريافت كه شخص نمي تواند مشاهده كند مگر آنكه فرضيه اي داشته باشد كه براساس آن مشاهدات مناسب را ترتيب دهد. از اين رو داروين مي نويسد، «ترديد نمي توانم كرد كه افراد نظري، با داشتن كنترل بر آن، مشاهده گران بسيار بهتري را تشكيل مي دهند. » او ديدگاه هايش را شفاف تر از همه در نامه اي به هنري فاوست (H.Fawcett) عنوان مي كند: «در حدود ۳۰ سال پيش بسيار گفته مي شد كه زمين شناسان بايد مشاهده كنند، نه آنكه نظريه پردازي كنند؛ و خوب به ياد دارم كه يك نفر مي گفت در اين صورت فرد مي تواند وارد يك حفره شني شده، به شمارش ريگ ها و توصيف رنگ آنها نيز مشغول شود. چقدر شگفت آور است كه بعضي ها درك نمي كنند تمام مشاهدات اگر قرار است فايده اي داشته باشند بايد در تاييد يا رد نظريه اي باشند!»
روش داروين عملاً روش ديرينه بهترين طبيعي دانان بود. آنها پديده هاي متعددي را مشاهده كرده و همواره تلاش مي كنند تا چگونگي و چرايي مشاهداتشان را درك كنند. هر گاه چيزي با بقيه موارد مطابقت نكند، آنها حدس مي زنند و آن حدس را با مشاهدات بيشتر مي آزمايند كه منتهي به ابطال يا تقويت فرض نخستين مي شود. اين شيوه با فرمول هاي تجويزي فلسفه علم چندان جور در نمي آيد، زيرا اين روش عبارت است از جلو و عقب رفتن مداوم ميان انجام مشاهده، طرح پرسش، فرضيه سازي يا مدل سازي، آزمودن آنها با انجام مشاهدات بيشتر و به همين ترتيب. نظرآوري داروين فرآيندي كاملاً روشمند و منضبط بود كه مانند تمام دانشمندان مدرن توسط او نيز مورد استفاده قرار مي گرفت و به برنامه ريزي آزمايش ها و گردآوري مشاهدات بيشتر جهت مي داد. من هيچ يك از دانشمندان پيش از داروين را نمي شناسم كه اين روش را با اين انسجام به كار برده و به اين همه موفقيت رسيده باشند.
اينكه داروين نابغه بوده است اكنون ديگر به دشواري مي تواند مورد ترديد قرار گيرد. گو اينكه برخي از مخالفان وي در گذشته چنين اعتقادي داشتند. اما دست كم بيست زيست شناس ديگر باهوش برابر وجود داشته اند كه از عهده برابري با داروين در دستاوردهايش برنيامدند، آن چيست كه داروين را از تمام دانشمندان ديگر متمايز مي سازد؟ شايد بتوان با بررسي اين نكته كه داروين چه نوع دانشمندي بوده است، به اين پرسش پاسخ داد. همان طور كه داروين خود گفته است، او از ابتدا و پيش از هر چيز طبيعي دان بوده است. او مشاهده گري عالي بود و مانند تمام طبيعي دانان ديگر به تنوع آلي وسازش علاقه داشت. طبيعي دانان به طور كلي توصيف كننده و ويژگي شمار هستند، اما داروين علاوه بر اين ها نظريه پردازي بزرگ بود، كيفيتي كه تنها طبيعي دانان بسيار اندكي تاكنون از آن برخوردار بوده اند. از اين نظر داروين بيشتر شبيه برخي از دانشمندان فيزيك پيشرو در روزگار خويش بود. اما داروين از لحاظي ديگر نيز با طبيعي دانان معمولي تفاوت داشت. او نه تنها يك مشاهده گر بود بلكه هر گاه با مسئله اي سر و كار داشت كه راه حل آن مي توانست با آزمايشي روشن شود، آزمايشگري خوش ذوق و خستگي ناپذير بود.
فكر مي كنم اين نكته برخي از سرچشمه هاي عظمت داروين را روشن مي كند. عموميت استعدادها و علايق داروين او را از پيش براي آنكه پل ساز بين رشته ها شود آماده ساخت. او را قادر ساخت كه از زمينه خويش به عنوان يك طبيعي دان براي نظريه پردازي درباره بعضي از دشوارترين مسائلي كه كنجكاوي ما را بر مي انگيزد استفاده كند و داروين با وجود باورهاي فراگير و ريشه دار به عكس نظريه تكامل، در نظريه پردازي اش كاملاً بي باك بود. ذهني درخشان، جسارت فكري بي نظير و توانايي در آميختن عالي ترين ويژگي هاي يك طبيعي دان ـ مشاهده گر، نظريه پرداز فلسفي و آزمايشگر. جهان تاكنون تنها يك بار چنين آميزه اي را به خود ديده است و آن در وجود مردي است به نام چارلز داروين.
Mayr,1991.One Long Argument.
Harvard U.P.