چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۰۸۰- June, 18, 2003
هنر
Front Page

گفت وگو با محمدحسين حقيقي ـ ۱
گرفتار حاشيه ايم
در «سمفوني صحرا» استاد سال هاست دست به دوتار نزده و مي داند اگر دست بزند چه اتفاقي مي افتد در «سفر به فردا» هم رحيم سال ها است كه دست به مين نزده است و مي داند كه اگر دست بزند چه مي شودموضوع موضوع فراموشي عشق است
مريم افشنگ
015945.jpg
عكس: محمدرضا شاهرخي نژاد

گفت وگو با محمدحسين حقيقي ۴۳ ساله از چند جهت كار دشواري است. او پيش از اين كه به فيلمسازي روي آورد مدير توانايي بوده كه سال ها در مسئوليت هاي مهم فرهنگي فعاليت داشته است. بسياري از خصوصيات فيلمسازي او هم تحت تأثير وجهه مديريتي او قرار دارد. سال هاست عادت دارد در قرنطينه خبري فيلم بسازد و برخلاف ديگر فيلمسازان چنان با فاصله با سينما برخورد كند كه گاهي احساس كنيم او مديري است كه گاهي سري هم به سينما مي زند. البته او اين مسئله را قبول ندارد و با قاطعيت آن را رد مي كند. حقيقي چهار سال هم جزو نمايندگان مردم تهران در شوراي شهر مشغول بود و به نظر مي رسيد با اين انتخاب سهم سينماگران در اين نهاد مدني بيشتر مطرح خواهد شد. اما بعدها از آن جا كه او متخصص در صنعت پتروشيمي بود و اكثر اعضاي شوراي شهر را مهندسان تشكيل مي دادند او به مسئوليت و وظيفه قانون گذاري در اين نهاد بيشتر انديشيد تا نمايندگي هنرمندان، شايد هم اين فضاي پرتلاطم جلسه هاي شوراي شهر بود كه او را همراه خود برد. به هرحال حقيقي در تكامل تريلوژي خود بار ديگر به بررسي پيامد و تاثيرهاي جنگ در دوران پس از جنگ پرداخته تا ما باور كنيم جنگ هنوز دغدغه مديران است.
• • •
• دليل طولاني شدن اكران فيلم چه بود؟
دليل اصلي آن مسئله پخش فيلم در سالن سينماي كشور است. اين يكي از مهم ترين مسائل سينماها است. در صورتي كه بايد سهل الوصول ترين قسمت از فرآيند توليد تا توزيع فيلم، پخش آن باشد، سريع به دست مصرف كننده برسد، با مخاطبش ارتباط برقرار كند و در شرايطي كه قابل كنترل است عرضه شود، متأسفانه اين مرحله از پروسه ارتباط با مخاطب در سينماي ايران يكي از پرمسئله ترين بخش هاي سينماي كشور است. ما در پروسه توليد هم مشكلات و مسائل زيادي داريم كه شايد يك دهم مشكلات پخش و مسائلي كه در زمان اكران پيش مي آيد نباشد. به نظر من سخت ترين مرحله همين است. به خصوص اينكه بعضي از فيلم ها در زمان مشخصي مي تواند با مخاطب ارتباط بهتري برقرار كند و اگر در آن زمان اكران نشود ضربه مالي به تهيه كننده و بقيه عواملش وارد مي كند. متأسفانه اين فيلم با يك سال تأخير اكران شد.
اين خسارتي است كه نمي دانيم چه كسي بايد آن راپرداخت كند. اين فيلم از آن جا كه بايد در سال گذشته اكران مي شد قطعاً با توجه به فرآيند سياسي روز آن موقع هم طراحي شده بود. بنابراين بايد از ارزش هاي هنري خيلي زيادي برخوردار باشد كه بتواند با گذشت يك سال مخاطب خود را باز پيدا كند. البته باز من از اكران فيلم خوشحالم. با وجود آنكه خرداد با توجه به سالگرد فوت امام و امتحانات دانش آموزان و دانشجويان زمان مناسبي نيست دو فيلم قبلي من هم در خرداد اكران شد. باز خدا را شكر مي كنم شايد قسمت ما همين ماه خرداد باشد.
• از نوشتن فيلمنامه و روند توليد فيلم تا فيلمبرداري آن بگوييد.
من بعد از استعفا از مديريت فارابي تصميم داشتم يك سه گانه درباره جنگ بسازم كه يك شخصيت محوري داشته باشيم كه او را در جنگ، بعد از قطعنامه و در شرايط روز ببينيم و دنبال كنيم. اين سه گانه كه به سه گانه خورشيد معروف بود بر اساس فيلمنامه اوليه «براده هاي خورشيد» شكل گرفت و با هماهنگي شبكه دوم قرار شد سه گانه را كار كنيم. از اين سه گانه فيلمبرداري «ماه و خورشيد» كه شروع شد. در روند توليد آن، به اين نتيجه رسيديم كه اين شخصيت در سه فيلم يك نفر نباشد. بلكه سعي كرديم سه شخصيت را در سه فيلم طرح كنيم به ترتيبي كه اين شخصيت ها در امتداد هم باشند اما در سه فيلم مختلف با اين توضيح كه هر سه نفر از يك قطار پياده مي شوند. «ماه و خورشيد» را كار كرديم بعد رفتيم سراغ «براده هاي خورشيد». در روند توليد «براده هاي خورشيد» عدم همكاري مسئولان نظامي منطقه اي كه در آن فيلمبرداري مي كرديم و آن قصه تكراري امكانات، تجهيزات، مهمات و چاشني ها باعث توقف فيلمبرداري شد. در نتيجه در برنامه ريزي اجرايي مان كه قرار بود بعد از «براده هاي خورشيد» ساخت فيلم «ابر و خورشيد» را آغاز كنيم عقب افتاديم. بعد از آن چندين بار دوستان در صدا و سيما و بخش خصوصي پيشنهاد كردند كه ابر و خورشيد را بسازم. دلم مي خواست قصه اش متفاوت تر از بقيه مي شد و برنامه هاي مختلفي هم براي آن داشتم. زماني به دنبال ساخت مستندي از زندگي جانبازان شيميايي بودم به خصوص كساني كه از نظر پزشكي مدت كوتاهي از زندگي شان باقي مانده و مي دانند كه روزهاي آخر عمرشان را سپري مي كنند. در مسير اين مستند طراحي يك قصه بلند سينمايي را نيز كردم. براي نگارش فيلمنامه آن به جنوب رفتم و با فرمانده منطقه اي درباره تفحص يك محل و پاكسازي و... صحبت كردم. ايشان استقبال كردند و گفتند بياييد و در مرحله تفحص حضور داشته باشيد در حالي كه خبر نداشتند يك ماه است كه تفحص به دليل مسايل جوي و جغرافيايي انجام نمي شد. بعد از آن براي دلجويي از ما پيشنهاد كردند كه از باشگاه گلف فيلم بسازيم. اين باشگاه مقر فرماندهي جنگ در جنوب بود. من از ايشان درباره سيلو و اينكه چرا فكري برايش نمي كنند پرسيدم و ايشان درباره سيلوي مخروبه اي كه در نزديكي آنجا بود صحبت كردند و اطلاعاتي مبني بر تعداد بمب ها، مهمات و مواد منفجره آن دادند. پرسيدم چرا آن را خنثي نمي كنيد. چون در شرايطي است كه امنيت شهر را به مخاطره مي اندازد؟ ايشان از بحثي با استانداري صحبت كردند كه بر سر آنكه چه كسي اين كار را با چه هزينه اي انجام دهد دعواست. اين سوال براي من پيش آمد كه چطور مي شود در شهري مثل اهواز با آن موقعيت سياسي و با آن تعداد جمعيت از سال ۱۶ تا پارسال بمبي به اين بزرگي عمل نكرده در كنار جاده ترانزيتي بين المللي وجود داشته باشد و سر خنثي كردن آن بحث و گفت وگو وجود داشته باشد. اين پديده قطعاً بايد قبل از آنكه به يك اتفاق ناهنجار و يك فاجعه عظيم انساني منجر شود برايش تدبيري انديشيده شود. اين حساسيت باعث شد فكرم را به اين سو سوق دهد كه در بين مناظرات سياسي موجود كه بيشتر زمينه هاي اقتصادي دارد همواره در جامعه ما مسائل و خطراتي در حال فراموشي است كه ممكن است هر روز فاجعه اي رخ دهد. براساس اين موضوع قصه سوم از مجموعه ام را نوشتم كه تقريباً همان شخصيت پيچيده از جنگ را داشت و به تعبيري با اين معضل برخورد مي كرد. در مسير بازنويسي فيلمنامه قصه خاص خودش را داشت ولي عنصر مشترك تمام آن ها سيلو و رحيم بود. رحيم هم فرد تنهايي است كه كارهاي سنگين و خطرناك را او بايد انجام دهد. در كوران حوادث، توسعه و مسائل اقتصادي رحيم فراموش شده است. او روزهاي آخر عمرش را مي گذراند و بيماري اش آنقدر براي آنها كه بايد بدانند روشن نيست و مشكل او را اعتياد مي دانند. او بدون هيچ ادعا و طلبكاري سعي دارد مشكل را حل كند و دغدغه اش اين است كه در جامعه عشق نبايد بميرد. نوشتن اين طرح دو سال طول كشيد. شهريور ۶۹ پيش توليد را شروع كرديم.
015965.jpg
فيلمبرداري سيلو در اهواز صورت گرفت و قسمت هاي داخلي سيلو در تهران صورت گرفت. مجموعاً فيلمبرداري ۹۰ روز طول كشيد و كار مونتاژ آن از بهار ۸۰ تا پاييز توسط زنده ياد مينويي انجام شد و بعد از آن صداگذاري و مراحل پاياني تا جشنواره فجر طول كشيد.
• چگونه رسول ملاقلي پور را براي طراحي صحنه انتخاب كرديد؟
ايشان از دوستان قديمي من هستند. يكي از كارهايي كه با ايشان انجام داده ام تهيه فيلم «هيوا» است و اظهار تمايل كردند در توليد اين فيلم با من همكاري داشته باشند. من از قبل يكي از دوستانم را براي طراحي صحنه اين فيلم انتخاب كرده بودم. يكي دو هفته مانده به فيلمبرداري ايشان بيمار شدند و اعلام كردند كه نمي توانند با ما همكاري كنند. آن زمان از آقاي ملاقلي پور خواهش كردم اين كار را قبول كنند. ايشان پذيرفتند و اين كار كه از كارهاي خوب سينماي ايران در زمينه طراحي صحنه است، انجام دادند.
• قبل از فيلمبرداري قرار بود از سعيد راد براي نقش رحيم استفاده شود. چه شد كه اين نقش را به جمشيد هاشم پور داديد؟
آشنايي با آقاي راد برمي گردد به يك سفر كاري كه از طرف خانه سينما به كيش رفته بوديم. بعد از آن ايشان به دفتر من آمدند، من فيلمنامه ام را دادم و ايشان خواندند و بسيار خوششان آمد. به قدري اشتياق براي بازي در نقش رحيم از خود نشان دادند كه من نتوانستم بگويم كه اين نقش را براي آقاي جمشيد هاشم پور نوشته ام. البته ناگفته نماند كه با نقش هم ارتباط بسيار خوبي برقرار كرده بودند و واقعاً اگر من در تصميم گيري نهايي به جمع بندي مي رسيدم حتماً از ايشان براي اين نقش كمك مي گرفتم. جداي از حرف هايي كه آن زمان در مطبوعات در مورد ممنوعيت بازي ايشان چاپ شد كه من آنها را قبول نداشتم. چون حرف هاي قانونمند و با ضابطه اي نبود و بيشتر سليقه اي بود.
با آقاي راد صحبت كردم و مجموعه نظرم اين شد كه آقاي هاشم پور اين نقش را بازي كند. متأسفانه در اين مجموعه جواب نداد بعد از آن ديدم صلاح نيست كه ايشان را براي نقش هاي ديگر انتخاب كنم و خودشان هم علاقه اي به ديگر نقش ها نداشتند. بنابراين با كمال حسن نيتي كه ايشان داشتند و علاقه اي كه من به حضورشان داشتم قرار شد در فرصتي ديگر با هم كار كنيم. در حقيقت رحيم «سفر به فردا» همان رحيم «هيوا» است و من از همان ابتداي نگارش اين نقش را براي آقاي هاشم پور در نظر گرفته بودم.
• آنطور كه گفتيد رحيم «سفر به فردا» همان رحيم «هيوا» است. اين قضيه در ديگر شخصيت هاي فيلم هاي شما ديده مي شود. به نوعي هركدام تكميل كننده فيلم قبلي هستند و در هر فيلم پخته تر مي شوند. آيا فيلم ها و شخصيت هاي فيلم هايتان هركدام در ادامه ديگري آمده اند و دنباله فيلم قبلي تان هستند؟
من معتقدم فيلم هاي همه كارگردان ها همين گونه هستند. خصوصاً كارگرداناني كه خودشان فيلمشان را مي نويسند و براساس سفارش بازار عمل نمي كنند. من اين را قبول دارم و شايد رحيم همان استاد دوتار اولين فيلم من «سمفوني صحرا» باشد.
• چه شد كه از فيلمي چون «سمفوني صحرا» كه هيچ ارتباطي با جنگ ندارد وارد ژانر جنگ شديد و بقيه فيلم هايتان در ارتباط با جنگ شد؟
مضاميني كه در اين چهار فيلم وجود دارد مضاميني مشترك است. موضوع «سمفوني صحرا» جدا از قصه اش موضوعي است كه ادامه اش به ترتيب در فيلم هاي ديگر «براده هاي خورشيد»، «ماه و خورشيد» و «سفر به فردا» هم وجود دارد. حتي جمع بندي اي كه در انتهاي سمفوني صحرا وجود دارد همان جمع بندي اي است كه در نهايت در فيلم «سفر به فردا» هم داريم. آهنگي كه در «سمفوني صحرا» آن باغشي مي خواند اين است كه: «در سرزميني كه عشق بميرد همه مردم آن خواهند مرد، عشق بهايش فديه مي خواهد.» به نوع ديگري اين حرف را رحيم در «سفر به فردا» مي زند: با نابودي عشق مردم زنده نخواهند ماند. در «سمفوني صحرا» استاد سال هاست دست به دوتار نزده و مي داند اگر دست بزند چه اتفاقي مي افتد، در «سفر به فردا» هم رحيم سال ها است كه دست به مين نزده است و مي داند كه اگر دست بزند چه مي شود. موضوع، موضوع فراموشي عشق است. آينده آنجا آبادي صحرا است. آينده اينجا براي روشنگري و تحول ذهن سارا است. هر دو يك حرف را دارند ولي در دو قالب اتفاق مي افتند.

نگاه منتقد
خداحافظ فمينيسم
نگاهي به «صورتي»
015955.jpg

نيما صداقت
فريدون جيراني پس از يك شكست محرز «صعود» ـ سال ها از كارگرداني كناره گرفت و تنها به فيلمنامه نويسي قناعت كرد تا اينكه سرانجام چند سال پيش با فيلم «قرمز» دوره جديدي از فعاليت اش را آغاز كرد كه چه از حيث هنري و چه تجاري، دوره موفقي برايش بود. فروش حيرت انگيز «قرمز» به اضافه ساختار قابل دفاع آن ـ و البته شكل پخته ترش در «شام آخر» و نه «آب و آتش» ـ جيراني را در سينماي ايران به عنوان يك چهره موفق تثبيت كرد.
هر سه فيلم قبلي جيراني، فضاي نسبتاً مشابهي داشتند و ويژگي مشترك آنها پرداختن به آدم هاي خاص با مشكلات رواني بود كه جيراني به مدد صراحت بيان و پرداخت مستقيم و بي واسطه به خشونت توانسته بود بخشي از درونيات شخصيت اصلي اين سه فيلم را تصوير كند و به ميزاني متغير در هر يك از اين سه فيلم موفق باشد (به گمانم موفق تر از همه در «قرمز»). ضمن اينكه جيراني سال ها فيلم ديده و سعي كرده بود كه از آنها بياموزد، در نتيجه تاثير سينماي هاليوود و نمونه هاي موفق آن (مثلاً «جيغ» در فيلم «قرمز») مشهود است. و البته ناگفته نماند كه بخش عمده اي از موفقيت ساختاري هر سه فيلم، مديون آموختن جيراني از تكنيك فيلم هاي خوش ساخت هاليوودي است.
اما برعكس «صورتي»، تحت تاثير قرار گرفتن فيلمساز از نوع فيلم هاي عامه پسند ـ و غالباً بد ـ هاليوودي را به نمايش مي گذارد. فيلم دقيقاً يك قصه خيلي دم دستي از فيلم هاي هاليوودي را تكرار مي كند: زن و شوهري از هم جدا مي شوند و موضوعاتي پيش مي آيد كه در نهايت باز به هم رجوع مي كنند. اين ميان ـ طبق معمول اين نوع فيلم ـ يك بچه هم نقش مهمي دارد. از همين جا همه مشكلات فيلم رقم مي خورد؛ نمونه تكراري فيلم هايي كه خود هيچ ارزشي ندارند. ضمن اينكه جيراني عملاً در ترسيم و شناخت اين فضا و آدم هاي آن موفق نيست و اصلاً به نحوي از آن فاصله دارد. نوع دنياي خاص سه فيلم قبلي و رفتار شخصيت ها و عملكرد آنها، از نوعي شناخت فيلمساز (و نويسنده) از اين نوع آدم ها حكايت مي كرد، اما حالا دقيقاً با آدم هايي روبه رو هستيم كه جيراني شناخت چنداني از آنها ندارد، در نتيجه رفتارها و ساده لوحي هاي يك نوازنده كاملاً تصنعي جلوه مي كند، ضمن اينكه دنياها و عواطف يك كارگردان تئاتر هم غيرقابل باور ترسيم مي شود. [همين نكته كافي است كه او به سادگي عاشق مي شود و در آخر هم به سادگي همه چيز را فراموش مي كند و مي گذارد كه عشق اش به راحتي تركش كند و او هم ـ ظاهراً از خدا خواسته! ـ به همسر قبلي اش لبخند بزند!] نتيجه ديگر اينكه طبع آزمايي جيراني در سينماي كمدي تجربه موفقي نيست و استعفاي زودهنگام جيراني از فضاهاي خشن و تكان دهنده اي كه روز به روز داشت در آن به پختگي بيشتري مي رسيد ـ و اصلاً متخصص آن مي شد ـ كناره گيري درستي نيست. [و اصلاً چه اشكالي دارد كه يك فيلمساز در تمام طول دوره كاري اش در يك نوع سينماي خاص كار كند. و در آن به موفقيت برسد؟]
با اينكه كماكان توانايي هاي جيراني در كارگرداني نمود دارد، اما مشكلات فيلمنامه آن قدر زياد است كه مجالي براي نمايش آن توانايي ها باقي نمي گذارد. قصه به طرز آشكاري كم دارد و بي جهت كش مي آيد تا نزديك به دو ساعت معمول يك فيلم را پر كند. راوي داشتن قصه ـ پسربچه ـ خود مشكل ديگري است كه روايت را بيشتر مختل مي كند. [اگر حداقل تمام حرف هاي پسربچه حالت طنز داشت ـ مثل چند جايي كه اين گونه است ـ آن وقت تمهيد درستي بود، اما در شكل فعلي به ملال انگيزتر شدن فيلم كمك مي كند و ضعف در پرداخت قصه را بيشتر به رخ مي كشد] در همين راستاست كه ايده هاي خوب جيراني هم در لابه لاي ضعف هاي فيلم گم مي شوند. از جمله اين ايده ها مسئله جابه جا شدن آدم ها در موقعيت هاي مختلف و تكرار همان اعمال است: اول بار در كافي شاپ، هنگام حرف زدن درباره مدرسه رفتن پسربچه، مرد بلند مي شود و داد مي زند، كمي بعد زن همين كار را مي كند. يا تكرار كارهاي ليلا مشرقي حين رانندگي توسط زن يا شوخي باز شدن در رستوران و افتادن يكي از آنها روي آن يكي كه تكرار مي شود. اين فكر فلسفي درباره مسئله جاي يكديگر قرار گرفتن آدم ها متاسفانه اصلاً به چشم نمي آيد، همين طور مسئله شباهت دو زن كه مثلاً با قرص معده خوردن هر دو موكد مي شود.
ميترا حجار با آنكه قرار است نقش يك دختر روشنفكر را كه كار هنري مي كند ترسيم كند، اما در نهايت نقش زني را بازي مي كند كه در ابتدا بي جهت شوهرش را ترك مي كند و بعد در پايان فقط به خاطر حسادت به موقعيت جديد شوهر و همسر تازه او، تصميم مي گيرد، برگردد. از سوي ديگر ليلا مشرقي هم كه قرار است سوي ديگر زن روشنفكر باشد، دختري كاملاً خام به نظر مي رسد كه در نهايت به سادگي تصميم مي گيرد از عشق اش كه اين همه بر آن اصرار داشت صرف نظر كند و برود. يعني فيلمساز به نفع يك زن حسود ـ و در راستاي نگاه سنتي براي حفظ خانواده ـ به راحتي احساسات و دنيا و عواطف يك زن ديگر را به بازي مي گيرد و او را از ماجرا بيرون مي برد و مردي هم كه پيش از اين، اين همه عاشق به نظر مي رسيد كوچك ترين تلاشي براي نگهداشتن او نمي كند و تازه لبخند رضايت هم بر لب مي آورد! شايد فقط در يك حالت فيلم مي توانست از اين شكل كليشه اي خارج شود: جايي كه دو زن با هم حرف مي زنند و نامه هاي مرد را براي هم مي خوانند، مي توانستند تصميم بگيرند در يك اقدام مشترك و حساب شده با هم به تفاهم برسند و مرد را تنها بگذارند. شايد اين انتظار بجايي است كه تماشاگر بعد از تماشاي فيلم هاي فمينيستي اي چون «قرمز» و «شام آخر» دارد، اما افسوس كه ذره اي از اين انتظار به واقعيت نزديك نمي شود.

حاشيه هنر

015950.jpg

• باغ هاي ورامين جيراني
فريدون جيراني فيلم «باغ هاي ورامين» را مي سازد. اين كارگردان در گفت وگو با خبرنگار ما گفت: «از آنجايي كه اين فيلم، تاريخي است و هزينه ساخت آن بسيار سنگين است در حال گفت وگو با چند تهيه كننده دولتي هستم. در اين ميان احتمال كار با حوزه هنري يا تلويزيون بيشتر است». جيراني كه فيلم «صورتي» او در چندين سينماي تهران اكران است در ادامه اين گفت وگو گفت: «پيش از اين قرار بود «پازل» را بسازم كه به بهار سال آينده موكول شد.» فريدون جيراني سردبير هفته نامه سينما پنج اثر سينمايي در كارنامه خود دارد كه در ژانرهاي اجتماعي، كمدي ساخته شده و حالا همه منتظرند ببينند آيا او موفقيتش را در ژانر فيلم هاي تاريخي تكرار خواهد كرد يا خير.

• مهرجويي و بررسي دو فيلمنامه
داريوش مهرجويي پروژه «سوگند به عماد» را نمي سازد. به رغم اخباري كه اين روزها درباره پروژه «سوگند به عماد» به كارگرداني داريوش مهرجويي شنيده مي شد، مدير دفتر اين كارگردان طي تماسي تلفني به خبرنگار ما گفت: مهرجويي در حال حاضر مشغول بررسي دو فيلمنامه است اما هنوز تصميمي براي ساخت هيچكدام نگرفته است. او اضافه كرد خبري كه چندي پيش توسط يك سايت سينمايي مبني بر آغاز پروژه «سوگند به عماد» در تابستان امسال پس از بازگشت محمدرضا شريفي نيا منتشر شد اشتباه است و به زودي اخبار تازه اي از سوي اين دفتر براي مطبوعات ارسال خواهد شد.
015960.jpg

• رقص، در غبار مسكو
رقص در غبار در بخش مسابقه جشنواره فيلم مسكو به نمايش درمي آيد. فيلم «رقص در غبار» اولين ساخته اصغر فرهادي و برنده جايزه ويژه هيأت داوران بخش بين المللي جشنواره فيلم فجر در نخستين نمايش خارجي از سوي بنياد سينمايي فارابي در بخش رقابتي يكي از دوازده رويداد سينمايي رده الف جهان شركت مي كند. اين جشنواره در دو سال اخير جايزه ويژه هيأت داوران را به «زيرپوست شهر» ساخته رخشان بني اعتماد و «آرزوهاي زمين» ساخته وحيد موسائيان اهدا كرده است. همچنين فيلم «زير نور ماه» ساخته رضا ميركريمي و برنده «جايزه بزرگ جشنواره توكيو» از ۱ تا ۳ خرداد ماه در آرشيو فيلم فنلاند در شهر هلسينكي به نمايش درآمد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   جهان  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |