احمد غلامي
|
|
رمان «در هزار تو» نوشته آلن روب گري يه، ترجمه مجيد اسلامي است. خواندن اين كتاب قلق خاص خودش را دارد. مقدمه مترجم، تكه كوتاهي كه خود نويسنده در ابتداي كتاب آورده كمك بسيار موثري است براي همراهي خواننده با كتاب. «در هزار تو» را همان طور بخوانيد كه هست و آن را با نوع و سبك ديگري مقايسه نكنيد. يعني فكر كنيد، رمان نويسي همين گونه است كه روب گري يه نوشته است. درنگ در لحظه ها و ترسيم اشيا و اشكالي كه جزو زندگي ما است و ما از فرط نزديكي هرگز آنها را نمي بينيم و يا احساس نمي كنيم. اما آنها هستند و وجود دارند و زندگي ما را پر مي كنند. «در هزار تو» ادبيات ناب است و من معتقدم ادبيات زماني ناب است كه به دشواري آن را بتوان به سينما تبديل كرد. سينما زبان خودش را دارد و ادبيات هم. اگر بخواهم مثالي بزنم از زبان ناب ادبيات، «در هزار تو» يكي از مثال هايي است كه خواهم زد. هرچند اين رمان را اگر بخواهيم به زبان سينما برگردانيم آسيب خواهد ديد، اما تصاوير درخشاني دارد كه همگي وام گرفته از زبان سينما هستند. حتي رفت و برگشت ديالوگ ها، مثل زماني كه سرباز از زن آدرس مي پرسد كاملاً سينمايي است. اينجا زبان سينما است كه به ادبيات تبديل شده است. ترجمه اين كتاب به شكل حيرت انگيزي تقليدهاي نادرست و ملال آور از اين سبك در ايران را از سكه مي اندازد. «در هزار تو» مي تواند ملاك مقايسه و سنجش ما در اين سبك باشد. كلمات، فضاي بي تحرك و سكون داستان را نقاشي مي كنند. تابلوهايي با فضاي سرد، با كنتراست هايي درخشان و در بازي نور و سايه. تابلوهايي كه آدم هايش زنده مي شوند و همين آدم ها دوباره تابلوهاي نقاشي مي شوند. صحنه هايي كه بارها به شكل هاي گوناگون تكرار مي شوند، سرباز و پسرك در زير برف در خياباني كه انتهايش تاريكي است، مثل كابوسي طولاني در يك شب سرد زمستاني. كابوسي كه در پريدن هاي ناگهاني از خواب و در فروخفتن هاي بي ارادي در ذهنمان زنده مي شود. سربازي از جنگ گريخته و به دنبال آدرسي مي گردد. در خيابان سرد و يخ زده كه آرام آرام برف مي بارد، او جعبه اي در زير بغل دارد و اوركتي پوشيده كه مال خودش نيست. آدرس را از پسركي مي پرسد كه او نمي داند. نويسنده برخورد سرباز و پسرك را در چند نماي متفاوت تكرار مي كند. دوباره سرباز براي يافتن آدرس وارد خانه اي مي شود. اهالي مجتمع از حضورش مي ترسند، اما ناگهان دري باز مي شود تا او را ياري دهد. اين بار نيز تصوير اين برخورد در چند نماي متفاوت نشان داده مي شود. يكبار به اين شكل كه زن او را به داخل دعوت مي كند و غذا و شراب به او مي دهد و سرباز عكس روي ديوار را كه عكس سرباز ديگري است در ذهن مرور مي كند و داستان احتمالي و سرنوشت و موقعيت سرباز در عكس را روايت مي كند و بار ديگر موقعيتي ديگر ترسيم مي شود. اين بار سرباز داخل خانه زن مي شود، اما مردي «شل» كه عصايي زير بغل دارد، آدرس را به او مي گويد. آدرسي كه در صحت آن هيچ قطعيتي وجود ندارد و باز سرباز داستان احتمالي «مرد شل» را روايت مي كند داستاني احتمالي كه براي خواننده قطعيت مي يابد. اين نماها در مقاطعي فيكس مي شوند و گويا نويسنده دارد تابلوي نقاشي را براي خواننده توضيح مي دهد. اين رفت و برگشت از نقاشي به زندگي و زندگي به نقاشي در سراسر داستان ادامه دارد. پسر سرباز را به آدرسي مي برد. شبيه همان جايي است كه از آنجا راه افتاده بود. سرباز انگار به دور خود چرخيده است. پسرك ناپديد مي شود. او داخل خانه اي مي شود. شبيه همان خانه، اما روشن. اين بار سرجوخه اي او را راهنمايي مي كند تا در اتاقي بزرگ در كنار سربازاني ديگر بياسايد. جعبه زير بغل سرباز كه همه از او مي پرسند داخل اش چيست گره داستاني اين ماجرا است و سرباز جوابي مشابه به همه مي دهد. در آن خوابگاه در يك برش زيبا، سرباز به ميخانه اي باز مي گردد كه در ابتداي رمان تابلوي نقاشي بوده است؛ نقاشي يك ميخانه. نقاشي جان مي گيرد. سرباز در پشت ميز نگاهش گره مي خورد به زن پيشخدمت باريك اندام و حرف و حديثي دوباره از جبهه و باز روايت احتمالي عكس در كافه كه شوهر زن است و از جبهه باز نگشته و دوباره حضور مرد شل و پسرك؛ دوباره برش به خياباني برفي كه سرباز دنبال پسرك مي رود براي يافتن آدرس: چيزي شبيه كابوس! احتمال هاي واقعي!
|
|
برگشت دوباره به اتاقي كه پر از تخت سربازان است. سرباز با ديدن كابوسي از خواب مي پرد. كابوس نارنجكي كه قرار است در دست او منفجر شود. خواب در خواب و كابوس در خواب! اينك افشا مي شود، جايي كه سرباز آمده يك بيمارستان است و جعبه اي كه او حمل مي كند، بايد به كسي برسد تا از شرش خلاص شود. سرباز تب دارد. تب اش نيز بالا است. اطلاعات داستاني را نويسنده با خست در اختيار خواننده قرار مي دهد و همين خست و دقت در ارائه اطلاعات كشش داستان را چندين برابر مي كند و در خواننده هيجاني را دامن مي زند كه وصف ناپذير است. يكي از درخشان ترين تصاوير ماليخوليايي زماني است كه سرباز به رد پاهاي قبلي خود روي برف ها مي رسد و تعبيري به كار مي برد كه بسيار زيباست: «ناگهان حس مي كند كه خودش الان اينجا بوده، جلوتر از خودش. » داستان از خوابگاه يا بيمارستان با يك برش دوباره به خيابان و مرد شل، پسرك و ميكده مي رسد و لحظه اي زيبا كه سرباز تيله اي شيشه اي را به پسرك مي دهد و گفت وگوي ميان آن دو كه افشا مي شود، شهر در حال عقب نشيني نظامي است. او دوباره پسرك را مي بيند و درگيري آنان با آلماني ها اتفاق مي افتد. سرباز زخمي مي شود و با جعبه اي در بغل به خانه اي كه داستان با توصيف هاي جزيي در ابتداي كتاب آورده شده بود برمي گردد. يعني اينجا هم مي تواند آغاز داستان باشد كه همه چيز به ابتدا بر مي گردد و هم آخر داستان است كه طبيعتاً نيز در آخر كتاب آمده است. در واقع داستان از جايي آغاز مي شود كه سرباز با دوست خود كه از جبهه عقب نشيني كرده اند به شهري مي رسند كه در آستانه سقوط است. مرد زخمي جعبه اي به سرباز مي دهد تا آن را به كسي برساند. بعداز اين، مرد زخمي مي ميرد و سرباز نيز زخمي مي شود و در خانه اي كه در ابتدا و انتهاي داستان آمده بستري مي شود. داستان مجموعه تابلوهاي نقاشي است كه در كنار يكديگر چيده شده اند. آنها يكديگر را تكميل نمي كنند تا مفهوم خاصي را القا كنند. آنان پازل هاي مستقلي هستند با تمام جزييات خودشان. پازل هايي كه هر يك داستان خود را دارند و خطي نامريي اما بدون قطعيت آنان را به يكديگر پيوند زده است. آنچه از اين داستان به خواننده منتقل مي شود احساس آدم هايي است، گرفتار در پوچي و يخ زدگي جنگ. اين احساس ها با تصاويري بديع به زيبايي ترسيم شده است. آلن روب ـ گري يه* در مصاحبه اي در شماره ۲۰۰۱ مگزين ليترر مي گويد: «من آنچه مي نويسم درباره دنيايي واقعي است. دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم و ناگهان اين دنيا محو مي شود.» دنيايي كه سرباز به دنبال نشان كوچه اي در آن مي گردد گويا ناگهان محو شده است و او به دنبال چيزي مي گردد كه انگار وجود ندارد. او باز در جاي ديگر از گفت وگويش مي گويد: «تكرار موجب توليد دوباره و يكسان مي شود، در حالي كه در «باز يافتن»] آخرين رمان نويسنده[ عناصر گذشته را مي يابيم تا آنها را دگرگون سازيم.» آدم هاي رمان «در هزار تو» گذشته، خاطره يا حتي آينده اي ندارند. اما گذشته تكرار مي شود. تكرار در نماهايي متفاوت و اين تكرار موجب توليد دوباره حس هايي مي شود كه در گذشته اي كوتاه مدت از دست رفته است. در هزار تو داستان شگفت انگيز و به يادماندني از جنگ است، با تكنيك و ساختاري بي نظير. به كارگيري چگونگي زاويه ديد در اين داستان يك كلاس دانشگاهي است. همه چيز در اين داستان هم اتفاق مي افتد و هم مي تواند يك كابوس بلند در لحظه مرگ باشد.
* اين مصاحبه در مجله سبك نو شماره ۳ توسط خانم خجسته كيهان ترجمه شده است.