در خاطرات هنري فورد آمده است كه وي يك بار در هنگام حضور در حياط كشتارگاه شيكاگو با مشاهده خط نقاله اي كه تكه هاي بزرگ گوشت گاو را منتقل مي كرد، به اين فكر افتاد تا خودرو را با استفاده از نوار نقاله در حركت توليد كند
ترجمه: عباس فتاح زاده
|
|
هنري فورد درگوشي با توماس اديسون صحبت مي كند
|
|
|
هنري فورد خودرو را به كالايي با توليد انبوه بدل ساخت. اما در پايان نزديك بود كه حاصل عمر خويش را بر باد دهد.
•••
در دهه بيست قرن گذشته دو جامعه شناس به نام هاي رابرت و هلن ليند مدت ها در ناحيه اي كه غرب ميانه آمريكا ناميده مي شد، حضور داشته و با تعجب شاهد بودند كه چقدر مردم اين منطقه از كشور به اتومبيل عشق مي ورزند. خانواده هاي زيادي از هر گونه كالاي تجملي در خانه صرف نظر مي كردند تا بتوانند اتومبيل بخرند. آنها غالباً بهاي خودرو را به سختي و با زحمت فراوان مي پرداختند. اصرار بر تهيه خودرو در ميان مردم چنان زياد بود كه نمي شد با دلايلي قانع كننده آن را توجيه كرد. دو جامعه شناس مزبور در يادداشت هاي خويش شرح داده اند كه يك بار كشاورز مهرباني به آنها گفت ممكن است روزي مردم درون وان حمام به رانندگي در خيابان بپردازند.
داستان مذكور كليد درك روند شكل گرفتن تفكرات هنري فورد است. براي يك مرد شهري كه كافه، مغازه و سينما سر چهارراه نزديك خانه اش بود و با ده دقيقه پياده روي به ايستگاه راه آهن مي رسيد، اتومبيل مي توانست چيزي كاملاً زائد و غيرضروري به نظر برسد. اما براي روستايياني كه در مناطق دورافتاده آمريكاي شمالي زندگي مي كردند حضور اتومبيل، انقلابي صنعتي و فرهنگي محسوب مي شد. هيچ كس نتوانست به اندازه هنري فورد و شركتش به حضور اتومبيل در آمريكا كمك كند.
هنري فورد در سال ۱۸۶۳ در مزرعه اي واقع در «ديربورن» نزديك ديترويت به دنيا آمد. زندگي و رشد در محيطي با عادات خشك تمامي ويژگي هاي يك فرد شاخص در «غرب ميانه» را در او ثبت كرد: در انديشه هاي سياسي خويش محافظه كار بود، در تعقيب يك هدف تا حد حماقت سرسختي مي كرد، علاقه مند به ثروت اندوزي بود و البته جامعه و خواسته هاي عموم را هم درك مي كرد و بالاخره آنكه نسبت به هر آنچه كه به بانك و وام مربوط مي شد بي اعتماد بود.
او برخلاف ساير جوانان روستايي به رشته مكانيك عشق مي ورزيد. معمولاً هر كس كه به بچه هاي خانواده فورد اسباب بازي هديه مي كرد اين هشدار را مي شنيد: «اين را نشان هنري ندهيد، زيرا قطعاتش را از هم جدا مي كند.» وقتي كه پسر خانواده فورد اولين بار با يك لوكوموتيو بخار روبه رو شد، راننده آن را چنان سوال پيچ كرد كه او عصباني شد. از آن زمان وي متقاعد شد كه پول پرداخت كردن براي اسب در كار كشاورزي كار بي ارزش و بيهوده اي است.
هنري فورد در ۱۶ سالگي به ديترويت رفت تا مكانيك شود و به عنوان كارگر كمكي در كارخانه ماشين سازي مشغول به كار شد. براي آنكه اختلاف ميان هزينه هاي خورد و خوراك و مسكن با دستمزد دوران كار آموزي اش را پوشش دهد پس از اتمام كار روزانه ساعت تعمير مي كرد. او به تدريج و پس از كار در جاهاي مختلف به عنوان كارشناس ماشين هاي بخار و موتورهاي گازي شهرتي براي خويش دست و پا كرد. بالاخره در سال ۱۸۹۳ او به عنوان مهندس ارشد در شركت اديسون ايلومينيشن شروع به كار كرد.
|
|
در اين زمان اولين خبرها پيرامون اروپايي هاي «ديوانه»، كه با كالسكه هايي بدون اسب مسابقه مي دادند در مجله هاي فني آمريكا منتشر شد. حتي در ايالات متحده هم خيلي ها به دقت به اين موضوع پرداختند كه چگونه مي توان يك خودروي مطمئن توليد كرد. اكثر مردم بر نيروي محركه بخار و الكتريسيته اصرار مي كردند. فورد عقيده داشت تنها خودرويي مي تواند جا بيفتد كه وزن كمي داشته و سوخت خود را به همراهش حمل كند. او تصميم گرفت چنين خودرويي را بسازد. وي در انبار زغال خانه اي كه كرايه كرده بود كارگاهي ايجاد كرد. جايگاه شغلي او كارش را تسهيل مي كرد، زيرا مي توانست به سرعت ابزار و نيروي كار لازم را گرد آورد. پس از سه سال بالاخره در گرگ و ميش صبح روز چهار ژوئن ۱۸۹۶ خودروي حاصل آماده حركت شد. وقتي مشخص شد كه به علت كوچكي در انبار، اتومبيل قادر نيست بيرون بيايد، هنري تبر را برداشت و در ديوار سوراخ بزرگي ايجاد كرد.
كسي كه در سال ۱۸۹۶ در ديترويت خودرو مي ساخت مي توانست مطمئن باشد كه مورد بي توجهي قرار نمي گيرد. فورد به زودي موضوع حرف مردم منطقه شد. برخي از تاجران محصول وي را كالايي مناسب براي سرمايه گذاري تشخيص دادند و تصميم گرفتند در توليد نمونه هاي بعدي سرمايه گذاري كنند. ۱۸۹۹ فورد شركت اديسون را ترك كرد و با كمك سرمايه گذاران ريسك پذير خويش شركت ديترويت آتومبيل را تاسيس كرد. شركت مذكور مدت زيادي عمر نداشت. در سال ۱۹۰۳ فورد با حمايت سرمايه گذاران جديدي شركت فورد موتور را تاسيس كرد.
در آغاز قرن بيستم برخورد مردم با شركت هاي خودروسازي مشابه رفتاري بود كه امروز با شركت هاي كامپيوتري مي شود. اين شركت ها يكي پس از ديگري مي آمدند و مي رفتند. از سال ۱۹۰۰ تا ۱۹۰۸ در آمريكا حدود پانصد شركت خودروسازي تاسيس شد كه نزديك به سيصد عدد از آنها از ميان رفتند. اغلب آنها كار مونتاژ انجام دادند و تمامي قطعات مهم خودروهاي توليدي خويش را از مراكز تخصصي مي خريدند. كمي وقت و تجهيز يك كارگاه مكانيكي كافي بود تا بتوان صاحب كارخانه خودروسازي شد. اما بسياري از شركت هاي نوپا به دليل نامناسب بودن ساختار خويش و همچنين به سبب آنكه سرمايه گذاران خواهان بازگشت سريع سرمايه خود بودند، در كارشان شكست مي خوردند. در آن زمان تنها وقتي مي شد با تجارت اتومبيل پول در آورد كه توليدكنندگان، اتومبيل هاي تشريفاتي و يا كورسي (مسابقه اي) براي پولدارها در مراكز مهم مي ساختند. به جز اين بازار عملاً تجارت ديگري در كار نبود. تنها يك نسخه ديگر مي توانست كارآمد باشد: بياييم اتومبيل را استاندارد كرده و با توليد انبوه چنان ارزان نماييم كه براي قشر متوسط نيز قابل استفاده باشد ـ براي كشاورزان، پزشكان فعال در روستاها و محلات، مغازه داران و حتي شايد زماني كارگران.
هنري فورد جزو افرادي بود كه تفكر فوق را در سر داشتند. اما مخالفت با سرمايه گذاران شركت فورد موتور كه چندان علاقه اي به طرح مذكور نداشتند نيز نمي توانست فايده اي داشته و تنها موجب كوتاهي عمر شركت مي شد. با اين حال فورد كوشيد با حقه اي بر اين وضعيت غلبه كند. او به همراه همفكرانش در سال ۱۹۰۵ يك شركت قطعه سازي تاسيس كرد كه زيرمجموعه فورد محسوب مي شد، اما چنان شركت مادر خود را به خويش وابسته كرد كه كل سود و زيان مجموعه به عملكرد آن بستگي پيدا كرد. متعاقب آن مخالفان عملكرد فورد سهام خويش را در فورد موتور فروختند. بدين ترتيب هنري ۵۱ درصد سرمايه اصلي شركت را صاحب شد. در سال ۱۹۱۹ نيز وي بقيه سرمايه شركت را در اختيار گرفت.
|
|
از آن به بعد شركت او توجه خويش را نسبت به اتومبيل هاي كلاس متوسط معطوف ساخت. استراتژي تجاري چنين بود: توليد خودرويي كه ساخت آن ساده باشد، راندنش راحت و نگهداري از آن نيز به سادگي امكان پذير شود. به عبارت ديگر با پايين آوردن قيمت امكان استفاده همگان از اتومبيل فراهم مي آمد. در سال ۱۹۰۸ مدل موسوم به T بيرون آمد. در اين زمان شركت فورد يك نام شناخته شده در تجارت اتومبيل آمريكا و بسيار سودده بود. با اين حال مدل T اتفاقي بزرگ بود و تمامي ركوردها را شكست. ساخت مدل مذكور به گونه اي بود كه براي استفاده در هر نقطه اي از كشور كاملاً مناسب بود: شاسي بلند، سبك و در عين حال محكم بود. موتور آن هم چنان قدرتي داشت كه حتي در زمين هاي ناهموار نيز حركت مي كرد. علاوه بر اين به راحتي مي شد آن را تعمير كرد. هر كشاورزي كه كمي دقت داشت مي توانست قطعات معيوب را خودش تعويض كند، زيرا اين قطعات چنان به دقت ساخته شده بود كه بدون زحمت در خودرو جاي مي گرفتند. در سال ۱۹۰۸ خودروي مذكور ۸۵۰ دلار آمريكا قيمت داشت كه البته نسبت به درآمد مردم عادي رقم قابل توجهي بود. با اين حال فورد ادعا مي كرد كه هيچ خودروي ديگري پايين تر از ۲۰۰۰ دلار به فروش نمي رسد و طبعاً خودروي گران تر هزينه هاي بيشتري هم خواهد داشت.
مدل T شركت فورد را به اوج برد. تا سال ۱۹۱۳ توليد هر سال حداقل دو برابر مي شد. از ۱۹۰۹ فورد تنها همين مدل را توليد مي كرد. از سال ۱۹۱۴ نيز مدل مذكور در سه كارخانه ساده و آن هم فقط به رنگ سياه ساخته مي شد. خودرو به سرعت آماده تحويل مي شد. البته تنها به سرعت توليد توجه نمي شد. كمبود نيروي تخصصي نيز مقامات شركت را وادار مي ساخت تا به آسان كردن روش توليد هم بپردازند. مهندسان فورد سيكل وظايف را كوتاه مي كردند، دستگاه هاي تخصصي بدون اشتباهي ابداع مي نمودند و شابلون هايي به وجود مي آوردند كه حتي نيروي كار آموزش نديده هم مي توانست با استفاده از آنها روند توليد را به پيش ببرد. به محض آنكه دستگاه ها و تاسيسات بهتري ابداع مي شد، قديمي ترها بدون توجه به قدمت و يا قيمت خويش دور انداخته مي شدند. نبرد كيفيت در خطوط توليد فراگير شد. در سال ۱۹۱۳ اولين خطوط مونتاژ ساده پديد آمدند. اواخر ۱۹۱۴ تقريباً تمامي بخش هاي مونتاژ در شركت فورد از طريق خطوط نقاله به هم متصل شد و در قالب يك مجموعه عظيم و يكپارچه در آمدند.
در خاطرات هنري فورد آمده است كه وي يك بار در هنگام حضور در حياط كشتارگاه شيكاگو با مشاهده خط نقاله اي كه تكه هاي بزرگ گوشت گاو را منتقل مي كرد، به اين فكر افتاد تا خودرو را با استفاده از نوار نقاله در حركت توليد كند. البته شايد هم اين قضيه واقعيت نداشته باشد. اصلاً در اين مورد كه فورد با شركت عظيم خويش چقدر در شكل دهي روند توليد تاثير داشته اختلاف نظر وجود دارد. همكاران فورد گفته اند كه او علاقه داشت مدت طولاني در دفتر طراحي حضور داشته يا با بذله گويي به پرسه در محيط كارخانه بپردازد.
هنري فورد نه تنها خالق خط توليد انبوه بود بلكه تئوري قدرت خريد را هم شكل داد. از سال ۱۹۱۰ او قيمت مدل T را تقريباً هر سال پايين آورد. با وجود اين در سال ۱۹۱۴ ميانگين دستمزد روزانه كاركنان را دو برابر كرد. مطبوعات از عملكرد فورد شگفت زده شده بودند و رقبا به خاك سياه نشانده مي شدند. تركيب دستمزدهاي بالا و سياست قيمت هاي پايين موجب شد تا اين سرمايه دار به قهرمان ملي بدل شود. طي دهه ۱۹۲۰ دست اندركاران سنديكاهاي اروپايي گروه گروه به آمريكا مي آمدند با اين باور كه دستمزدهاي بالا و قيمت هاي پايين رفاه عمومي را به ارمغان مي آورد.
البته بسياري از تحسين كنندگان فورد بعدها خود شاهد بودند كه پيشرفت سياست هاي اجتماعي فورد تحت تاثير اجبارها و الزام هاي اقتصادي كم رنگ شدند. فورد كاهش قيمت ها را با اين استدلال صورت مي داد كه اكتفا به حداقل سود بهترين راه مقابله با رقباست. با اين حال وي بعدها نتوانست از ويژگي هاي منفي ظرفيت هاي فوق العاده گسترش يافته خويش رهايي پيدا كند. فورد مدل T را تنها به شكلي تدريجي مدرن مي ساخت. به دليل اينكه تاسيسات توليد در كارخانه فورد پس از طي شدن دوران رشد اوليه شكلي شديداً اختصاصي و تخصصي يافته بود اجراي تغييرات تنها با صرف هزينه هاي بالا امكان پذير مي شد. در دهه ۱۹۲۰ ديگر ارزان بودن تنها ترفندي بود كه مي شد با آن مدل T را در رقابت با مدل هاي مدرن رقبا در بازار حفظ كرد.
حتي اواسط دهه ۲۰ جذابيت سياست فوق هم از ميان رفت. آمريكايي ها مرفه تر از گذشته شده بودند. آنها حالا ديگر اتومبيلي مي خواستند كه بيش از يك وسيله صرفاً نقليه باشد. خودروي موفق اتومبيلي بود كه علاوه بر ايفاي نقش وسيله نقليه، ابزاري براي فخرفروشي به ديگران هم مي توانست باشد. از سال ۱۹۲۴ بازار فورد كاهش يافت. با وجود آنكه رشد بازار خودرو چشمگير بود و قيمت هاي فورد نيز همچنان پايين مي ماند، اما آثار ويرانگرانه اي براي اين شركت پديد مي آمد. سود فورد روندي نزولي داشت و هزينه توليد افزايش پيدا مي كرد. مديران شركت، هنري فورد را به شدت تحت فشار گذاشتند تا به مدرن سازي بپردازد. اما هنري مستبد نمي خواست بپذيرد كه ايده هاي وي ديگر با خواسته هاي عمومي همخواني ندارد. نتيجه آن شد كه تا دسامبر ۱۹۲۶ كارخانه هاي فورد در ديترويت از فعاليت بازماندند. اگر چه بعدها مدل جديد فورد موفقيت زيادي به دست آورد، اما شخص هنري فورد از آن به بعد تنها مرد شماره دو تجارت جهاني خودرو بود. جنرال موتورز قدرت اول شد و نشان داد كه در زمان اشباع شدن بازار هم مي توان با ارائه مدل هاي متعدد و سازمان هاي عريض و طويل تحقيقاتي، پيشرفت كرد. آلفرد پي. اسلوان، مدير آن سال هاي جنرال موتورز، در كتاب خاطرات زندگي خويش نوشت، اگر هنري فورد، استاد بزرگ، مرتكب اشتباه نمي شد، جنرال موتورز هيچگاه نمي توانست قدرت شماره يك صنعت خودروسازي شود.
منبع: دي سايت