تمامي كارشناسان امور خاورميانه وضعيت اين منطقه را بحراني مي دانند. به اعتقاد آنان اين بحران از ۶۰ سال پيش تاكنون هر روز وخيم تر شده است. پايين بودن سطح درآمد سرانه، استبداد و انسداد فعاليت هاي دموكراتيك و وجود اسرائيل نيز مزيد بر علت شده و به رشد نوعي بنيادگرايي راديكال دامن زده است. اگر اين نكته را هم در نظر بگيريم كه خاورميانه محل تلاقي منافع اقتصادي و سياسي قدرت هاي بزرگ جهان است، مشخص خواهد شد كه اين وضعيت نگاه بدبينانه اي را نسبت به سياست خارجي قدرت هاي بزرگ ايجاد كرده است. دكتر داوود فيرحي استاد علوم سياسي دانشگاه تهران به پرسش هايي در مورد ريشه هاي بنيادگرايي، علل راديكال شدن و راه هاي مقابله با آن پاسخ داده است.
هادي خسروشاهين
• بنيادگرايي واكنش به چيست؟ حركتي خودجوش و درون زا است و يا بيشتر جنبه عكس العملي و واكنشي دارد؟
ابتدا بايد دو مفهوم را بيشتر توضيح دهم، در بنيادگرايي نوعي سنت گرايي وجود دارد و اين سنت گرايي هم در شرايط سيطره مدرنيته تعريف مي شود. بنابراين بنيادگرايي در دنياي مدرن است كه هژموني دارد. امروزه در روابط تمدني بين كشورها نوعي جابه جايي صورت گرفته و تمدن هايي به صورت برتر درآمده اند و درصدد گسترش مرزهاي جغرافيايي خود هستند. در اين شرايط تمدن هاي قديمي تر عكس العمل هاي راديكال نشان مي دهند.
• دقيقاً اين نوع راديكاليسم در چه شرايطي بروز پيدا مي كند؟
از نظر جامعه شناساني كه از دوركهايم الهام مي گيرند، بنيادگرايي پديده اي ناشي از نوعي سرگشتگي در جوامع است، به عبارت ديگر وقتي جوامع از موقعيت سنتي خود عبور مي كنند و در مدرنيته نيز تثبيت نمي شوند، با نوعي سرگشتگي و بالطبع آن بنيادگرايي روبه رو مي شوند. اين انديشه سعي مي كند كه بنيادگرايي را نوعي پديده داخلي قلمداد كند. از نظر طرفداران دوركهايم بنيادگرايي نوعي كج رفتاري و ناهنجاري است. اين انديشه صرفاً به مسلمانان نيز مربوط نمي شود بلكه مي تواند تمامي كشورهاي جهان را در برگيرد. به طور مثال رفتار كليساهاي شورشي در آمريكاي لاتين از همين نوع بنيادگرايي است. براساس اين تفكر بنيادگرايي زماني بروز پيدا مي كند كه سنت ها در حال متلاشي شدن هستند ولي در عين حال اين مسئله به مدرنيته هم ختم نمي شود، يعني ما در اينجا با دوران گذار مواجه هستيم كه بنيادگرايي با توجيه سنتي به خشونت هاي اجتماعي دست مي زند. زيرا ديگر نهادهاي رسمي را در اختيار ندارد و اين دوران وقتي پايان مي يابد كه دوران گذار پايان يافته باشد.
• اين نظريه به چه شكل با جوامع خاورميانه قابل تطبيق است؟
در هر كشوري يكسري سنت ها وجود دارد، در كشورهاي اسلامي هم بنيادگرايي جنبه اسلامي پيدا مي كند زيرا سنت ريشه در اسلام دارد. ولي اين نظريه رشد خطي در جهان را دنبال مي كند، يعني همان طور كه اروپايي ها مدتي درگير بنيادگرايي بودند و سپس وارد دوران مدرنيته شدند، در كشورهاي ديگر نيز اين اتفاق رخ خواهد داد. طبق اين ديدگاه بنيادگرايي امري اجتماعي است زيرا بنيادگرايان در نهادهاي رسمي جا ندارند و به صورت هاي زيرزميني و غيررسمي فعاليت مي كنند.
• تاكيد بنيادگرايان بر دشمن داخلي و مبارزه عليه حاكمان بومي كه بين سال هاي ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ شاهد آن بوديم، مي تواند به عنوان مصداقي براي نظريه طرفداران دوركهايم تلقي گردد؟
اعتراض عليه حاكمان آنطور كه در اخوان المسلمين در مصر ديده شد، نشات گرفته از همان دلايلي است كه طرفداران نظريه دوركهايم به آنها اشاره مي كنند، يعني بنيادگرايي نوعي مبارزه عليه دولت هاي شبه مدرني است كه همان ها طرف قضيه هستند و چون بنيادگرايان نهادهاي رسمي را در اختيار ندارند و اين نهادها كاملاً در دست تكنوكرات هاي غرب زده است، اعتراض جنبه خشونت آميز پيدا مي كند مثلاً در اين چارچوب مي توان به ترور انور سادات اشاره كرد.
• در راديكال شدن بنيادگرايي كه بيشتر خصلت سلفي دارد و نوعي تلاش محافظه كارانه براي حفظ هويت است، نقش عوامل خارجي چيست، يعني مي توان استنباط كرد كه حركت هاي امروز بنيادگرايان بيشتر جنبه عكس العملي و واكنشي دارد؟
البته من هنوز وارد ارزشگذاري و قضاوت در مورد نظريه اول نشده ام ولي نظريه و تحليل دومي هم وجود دارد كه بنيادگرايي را ديگر مقوله داخلي نمي داند. اين تحليل بنيادگرايي را در عصر جهاني شدن كاپيتاليسم تعريف مي كند. طبق اين ديدگاه بنيادگرايي ناشي از عبور تمدن ها و سرگشتگي ملي نيست بلكه در قالب تعارضات تمدني شكل مي گيرد، يعني اكنون براي جهاني كردن يك ايده و فرهنگ تلاش هايي مي شود و تمدن برتر سعي مي كند ساير تمدن ها را در درون خود حل كند و در اين راستا بنيادگرايي اعتراض به جهاني كردن سرمايه داري است. در اين شرايط بنيادگرايي جنبه عكس العملي و واكنشي پيدا مي كند. اگر به اين نقطه تحليل برسيم هدف بنيادگرايان ديگر هجوم به دولت هاي ملي نيست بلكه حمله به سمبل هاي سيطره سرمايه داري است، از اين حيث بنيادگرايي اعتراض حاشيه به متن است. در شرايط كنوني تمدن اسلامي حضور دارد ولي در حاشيه قرار مي گيرد و حداقل مي توان گفت آنچه در حاشيه قرار دارد به دليل عدم برخورداري از نهادهاي بين المللي، از طريق رفتارهاي غير نهادينه شده و خشونت زا ديدگاه اش را منعكس مي كند و بدين وسيله حضور خود را نشان مي دهد. بنابراين بنيادگرايان سيبل هايي را انتخاب مي كنند كه نمادهايي از تمدن غرب هستند و به آنها ضربه مي زنند.
• توجيه بنيادگرايان براي دست زدن به اعمال خشونت آميز چيست؟
بنيادگرايان براي اعمال خود بايد مبنايي توجيهي داشته باشند كه البته نمي توان آن را در غرب يافت، لذا به نظام معنايي كه غيرغربي است، استناد مي كنند و اين نظام معنايي همان آموزه هاي سنتي مسلمانان است. بر اين اساس بنيادگرايي براي تغذيه خود از امكانات (دم دستي) استفاده مي كند. به نظر مي رسد اين ديدگاه با مجموعه قرائن موجود به واقعيت نزديك تر باشد.
• به نظر مي رسد در رشد اين بنيادگرايي موضوع فلسطين نقش مهمي داشته باشد. به اعتقاد بسياري اكنون فلسطين به سمبل يك مبارزه تبديل شده است، فكر نمي كنيد اين مسئله نقش مهمي در بروز، ظهور و رشد بنيادگرايي راديكال داشته است.
قضيه اين گونه نيست، رشد و گسترش بنيادگرايي به تلاش گسترده غربي ها در كشورهاي خاورميانه باز مي گردد، معضل فلسطين و اسرائيل در شرايط جديد فقط بنيادگرايي را بازتوليد مي كند، اگر چه اين پديده منطقه را آبستن بنيادگرايي كرده است ولي راديكاليسم ناشي از آن در طول سال هاي گذشته بسيار محدود بوده است. فلسطين حدود ۵۰ تا ۶۰ سال است كه به عنوان يك مسئله براي منطقه باقي مانده است ولي چرا تاكنون اين بحران گسترش پيدا نكرده بود، زيرا در شرايط كنوني مسئله جديدي در حال رخ دادن است و تحت تاثير يك تحول جهاني كه بسيار خطرناك نيز هست اسرائيل به نماد تمدن غرب تبديل شده است. لذا راديكاليزه شدن بنيادگرايي نمي تواند صرفاً در اين موضوع ريشه داشته باشد، بلكه پديده اي شكل گرفته است و اسرائيل بازخواني جهاني از همان پديده محسوب مي شود.
• به اعتقاد برخي مشكلات رفاهي، فقر، ناامني در خاورميانه از عوامل ديگر در ظهور بنيادگرايي راديكال است، تصور نمي كنيد تمامي اعتراض هاي امروز بنيادگرايان به غرب، بيشتر ناشي از وجود همين مشكلات باشد؟
تنها مسئله فقر نيست زيرا فقر در كشورهاي ديگر هم ديده مي شود، شما نمي توانيد ضريب فقر در خاورميانه را با آنچه كه در آمريكاي لاتين و آفريقا وجود دارد، متفاوت بدانيد ولي چرا فقط در خاورميانه فقر به راديكاليسم تبديل مي شود؟ زيرا فقر در اينجا با مسئله هويت پيوند پيدا مي كند و بنيادگرايان خاورميانه احساس مي كنند كه اگر جهان اسلام به حال خود باشد، بيشتر سود خواهد برد تا اينكه غربي ها در سرزمين هاي اسلامي حضور داشته باشند. از طرفي بسياري از جواناني كه طرفدار بنيادگرايي و يا آزادسازي فلسطين هستند، از خانواده هاي فقير به حساب نمي آيند، راديكال هاي منطقه خاورميانه بيشتر جزو طبقه متوسط به بالا هستند و اين نظر سوسياليستي كه فقر باعث شورش مي شود، در اينجا مصداق پيدا نمي كند.
• با توجه به اينكه آرمان بنيادگرايان ريشه در گذشته دارد و آنها براي جهان امروز و نيازهاي انسان امروز طرح و برنامه اي ندارند، فكر نمي كنيد دادن مشاركت محدود به بنيادگرايان راديكال در ساخت قدرت به ضعف آنها و سرانجام كاهش محبوبيتشان نزد افكار عمومي جهان اسلام بينجامد؟
راديكاليسم از لحاظ سلبي قوي است و وضع موجود را رد مي كند ولي از لحاظ ايجابي آرمان هايش كلي است بنابراين راديكال ها مي دانند چه چيز را سلب مي كنند و راه هاي آن را هم به خوبي مي دانند ولي تاكنون توضيحي از رفتارهاي ايجابي خود نداده اند، زيرا نيازي به آن احساس نمي كنند و همچنين به آنها اجازه داده نمي شود كه به صورت دموكراتيك به قدرت برسند، جز تجربه الجزاير كه براي راديكال ها بسيار گرانبها است، امكان حضور بنيادگرايان در هرم قدرت وجود نداشته است، لذا راديكال ها چندان به دموكراسي خوش بين نيستند زيرا از نظر آنها غربي ها دموكراسي را تا جايي مي خواهند كه منافع شان تثبيت و تامين شود و در غير اين صورت اجازه فعاليت هاي دموكراتيك به گروه هاي مختلف داده نخواهد شد. بر اين اساس راديكال ها نيز به پيشنهاد مشاركت در قدرت از طريق راهكارهاي دموكراتيك خوش بين نيستند و نوعي اندركنش منفي ميان بنيادگرايان و دولت هاي شبه مدرن منطقه به وجود آمده است، يعني در مورد فعاليت هاي دموكراتيك به يك ترديد دوجانبه رسيده اند. از يك طرف دولت هاي شبه مدرن احساس مي كنند كه اگر بنيادگرايان از طريق دموكراسي به قدرت برسند، رقيب را سركوب مي كنند و از طرفي ديگر بنيادگرايان دموكراسي و انتخابات را تنها وسيله شناسايي نيروهايشان مي دانند، يعني در صورت پذيرش لوازم دموكراسي نيروهاي آنها شناسايي و به مهره هايي سوخته تبديل مي شوند. لذا شرايط براي دادن مشاركت محدود به بنيادگرايان فراهم نيست. البته مي پذيرم كه اگر كشورهاي اسلامي با تهديدات خارجي روبه رو نباشند، به دليل اينكه آرمان هاي ايجابي بنيادگرايان راديكال ضعيف هستند، خيلي زود فروكش مي كنند ولي در شرايط موجود چنين امري امكان پذير نيست.
• بنابراين از نظر شما عكس العمل هايي كه امروز از سوي بنيادگرايان راديكال در مراكش، عربستان و ساير كشورهاي منطقه مي بينيم، ناشي از موضع تدافعي و ضعف آنها نيست؟
چون اينها در موقعيت به قدرت رسيدن قرار ندارند، ضعف آنها را بيشتر از حيث روابط قدرت مي دانم. راديكال ها نيروهاي معترضي هستند كه نهادهاي تصميم گير رسمي را در اختيار ندارند، مثلاً آنها نمي توانند در سازمان هاي بين المللي نظير لاهه و شوراي امنيت سازمان ملل از ديدگاه هايشان دفاع كنند.
• همين مسئله نمي تواند موقعيت آنها را تضعيف كند؟
زماني مي تواند موقعيت شان را تضعيف كند كه فشارهاي بيروني كاهش يابد، زيرا در اين شرايط مجبور مي شوند به انتظارات ايجاد شده در كشورهاي خاورميانه پاسخ مثبت دهند و اين مسئله نيز به برنامه هاي عملي نياز دارد.
• شما اشاره كرديد كه شرايط براي ارائه برنامه هاي ايجابي بنيادگرايان راديكال فراهم نشده است، در حالي كه در زمان جمال عبدالناصر به دنبال اعتراض بنيادگرايان به قانون اساسي مصر، ناصر به اخوان المسلمين فرصت داد كه برنامه خود را جهت اصلاح قانون اساسي ارائه دهند ولي درخواست ناصر بي پاسخ ماند.
موضوعي كه به آن اشاره كرديد براي بنيادگرايان راديكال تعارفي بيش نبود، ولي اگر همين مسير به طور نمونه در عراق شكل بگيرد و پيشنهاد ناصر را به دولت آمريكا بازتاب دهيم و رفتار مخالفان ناصر را به مردم عراق، مشخص مي شود كه برنامه هاي بنيادگرايان تا چه حد از كاميابي برخوردار است ولي تاكنون اين فرصت به آنها داده نشده است و راديكال ها تا حد زيادي اين شرايط را درك مي كنند.
• نظريه پردازان اروپايي و آمريكايي معتقدند كه با عملي شدن راه حل هايي نظير ايجاد بازار اقتصادي مشترك، صدور تكنولوژي، كمك هاي مالي براي رشد و بسط مدارس مدرن، راه اندازي شبكه هاي ماهواره اي و خارج كردن فعاليت هاي دموكراتيك از انسداد مي توان بنيادگرايي راديكال در خاورميانه را كنترل كرد، نظرتان در اين مورد چيست؟
بسياري از نظريه پردازان غربي، راديكاليسم اسلامي را شكل تعميم يافته كليساي شورشي در آمريكاي لاتين مي دانند و فكر مي كنند اين نوع راديكاليسم ريشه در وضعيت بد رفاهي خاورميانه دارد و در صورت حل آن ديگر ادامه پيدا نمي كند ولي جواناني كه به راديكاليسم مي پيوندند فارغ التحصيلان دانشگاه هايي هستند كه با الگوهاي غربي اداره مي شوند. بنابراين اين افراد از سنت هاي حوزه آگاهي ندارند بلكه محصول آموزش هاي مدرن هستند و با تقويت و رشد مدارس مدرن هم راديكاليسم صرفاً تقويت مي شود. در مورد صدور تكنولوژي هم بايد بگويم كه راديكاليسم امري اقتصادي و تكنولوژيكي نيست بلكه محصول نوعي تعرض به يك هويت است و تا زماني كه «همدلانه» با تعرض به هويت برخورد نشود نارضايتي وجود خواهد داشت.
• منظورتان از برخوردهاي «همدلانه» چيست؟
مقصودم همان مفهوم (تفهم) وبر است. يعني راديكاليسم را نمي توان با نگاه بيروني درك كرد بلكه راديكاليسم پديده انساني است و تا زماني كه با اين نظام هويتي گفت وگوي همدلانه و كمتر از سر هژموني و تحقير نشود، محتواي خود را نشان نخواهد داد و لذا بايد ماهيت اين پديده در جهان اسلام شناسايي شود. راه حل هايي كه اشاره كرديد تنها نمادهاي بنيادگرايان را از بين مي برد نه زيربنا و اصل وجودي آن را.
• سرنگوني صدام در عراق توسط آمريكا مي تواند چه تاثيراتي بر موقعيت بنيادگرايان راديكال داشته باشد؟
بنيادگرايي كه پس از ۱۱ سپتامبر در جهان اسلام خصلتي منفي پيدا كرده بود، پس از هجوم آمريكا به عراق به صورت فزاينده اي در حال شكل گيري و بازسازي است زيرا بنيادگرايي با فشارهاي سياسي و فرهنگي و نظامي حذف نمي شود. پس از هجوم آمريكا به عراق رشد بنيادگرايي بيشتر شده است و وقتي ايالات متحده كشورهاي ديگر را تهديد مي كند، بنيادگرايي مشروعيت قوي تري پيدا مي كند. لذا اگر حضور آمريكا در عراق و منطقه طولاني شود، بنيادگرايي بازتابي قوي تر از ۱۱ سپتامبر خواهد داشت و اين بار نوعي راديكاليسم دوجانبه را شاهد خواهيم بود كه يك طرف آن بنيادگرايان قرار خواهند گرفت و در طرف مقابل غرب و آمريكا.
• با توجه به ملاحظاتي كه به آن اشاره كرديد، چشم انداز پيش روي بنيادگرايان را چگونه تعريف مي كنيد؟
تا زماني كه هژموني غرب وجود دارد و ابزارهاي علني و نفرت انگيز خود را هم بر ديگران تحميل مي كند، بنيادگرايي باقي خواهد ماند. از نظر بنيادگرايان نيز نماد هژموني غرب، آمريكا است و لذا به آن ضربه خواهند زد. با فشارهاي بيروني عريان تر و قهرآميزتر آمريكا، بنيادگرايان نيز براي ادامه حيات خود رمقي خواهند يافت.