يكشنبه ۸ تير ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۹۱ - jun . 29, 2003
خشونت مدرنيته
001615.jpg
اشاره:
خشونت به عنوان عنصري روانشناختي و جامعه شناختي نقش تعيين كننده اي در تحولات فكري و تاريخي جوامع در طول تاريخ داشته است. از اين رو خشونت را نه مي توان به دوره و يا مقطع خاصي از تاريخ نسبت داد و نه به تمدن خاصي. متن زيركه سخنراني دكتر رامين جهانبگلو در دانشگاه آمريكايي واشنگتن است، به بررسي پديده خشونت در انديشه هاي فيلسوفان برجسته مدرنيته مي پردازد.
در بيش تر موارد، مفهوم مدرنيته با مفاهيمي چون آزادي،  پيشرفت، برابري و عقلانيت همراه بوده است. اين مفاهيم در شعارها و برنامه هاي فلسفي جنبش روشنگري و انقلاب فرانسه و سپس، بعد از دوره اي افتراق، در دو آموزه سياسي معروف قرون نوزدهم و بيستم، يعني ليبراليسم و سوسياليسم پديدار شدند. از سوي ديگر، چهره هاي سياسي و ايدئولوژيك چون هيتلر و استالين نيز چشم انداز متفاوتي در رابطه با آرمان هاي روشنگري و مدرنيته سياسي گشودند. از يك منظر بدبينانه، مي توان گفت كه مدرنيته راه تام گرايي هايي چون نازيسم و استالينيسم را نيز گشود و اين در مورد نازيسم در روياهايي چون ايجاد جامعه قومي و جامعه اي كل گرا شكل گرفت.
زيگمونت باومن، در يك نگرش پسامدرن ديدگاه هاي بدبينانه خود را در قالب انديشه اي بيان مي دارد كه رابطه اي مستقيم ميان عقلانيت ابزاري مدرن و كشتار يهوديان در آشويتس مي بيند. فيليپ ك.لارنس در كتاب خود تحت عنوان مدرنيته و جنگ مي نويسد كه مضمون اصلي مدرنيته «سلطه تمدن هاي غربي بر سرزمين ها و مردم ديگر، جايگاه علم در سازندگي و سازماندهي جامعه و خيزش عقلانيت ابزاري و تكنولوژيكي است». به سخن ديگر، عناصر اساسي مدرنيته در اثبات گرايي، علم گرايي و عقلانيت ابزاري، به عنوان بهانه هايي براي اعمال خشونت عليه فرهنگ هاي بيگانه و غيرخودي اي كه در خط ايدئولوژي پيشرفت غربي نبودند در آمده اند. مدرنيته در اعلان قانون پيشرفت و توسعه آن، پرده از ماهيت تخريبي برداشته است. در اين رابطه، يكي از قهرمانان فيلم قطعات گفت وگو ساخته لوكينو ويسكونتي مي گويد: «هزينه پيشرفت مرگ است».
در جهان امروز، تأثير پايدار مدرنيته و تصوير انسان به مثابه فردي عقلاني و خودمختار كه داراي اراده آزاد است، كامل به نظر مي رسد. فرد مدرن قرن بيستم و يكم، منشي فردگرايانه دارد: خودخواه، خودمدار و در تلاش براي كسب قدرت، ثروت و منزلت اجتماعي بيش تر و بيش تر است. او از انديشيدن در مورد مفهوم معنوي زندگي باز ايستاده است. زندگي اش بين مقاصد و هدف هايي تقسيم شده كه غيرمستقيم از سوي محيط بر او بار شده اند و براي دستيابي ،احتياج به سرعت و كارآمدي دارند و به طور كلي مانع هرگونه توسعه و تكامل معنايي در زندگي مي شود. مك اينتاير در بحث بسيار روشنگرانه خود پيرامون عصر حاضر بر اين نظر است كه مدرنيته زندگي انسان را به بخش هاي مختلفي تقسيم وجدا مي كند كه هركدام هنجارها و شيوه هاي رفتاري خاص خود را دارد. در نتيجه، كار از اوقات فراغت تفكيك شده است. زندگي خصوصي از زندگي عمومي و زندگي اداري از زندگي فردي جداست. بدين ترتيب، دوره كودكي و كهنسالي، از مابقي دوره هاي زندگي انسان پاره و جدا شده و قلمروهاي مشخص از آنها ساخته شده است و همه اين جداسازي ها چنان انجام يافته كه مرزها و قلمروهاي هر كدام (و نه وحدت و يكپارچگي زندگي فردي) نقش محوري در شيوه انديشه و احساس ما يافته اند.
افزون بر اين، اجتماع ديگر مسئوليت آن دسته از روابط و مناسبات انساني را كه به واسطه فضايل تغذيه مي شوند، به عهده نمي گيرد. مدرنيته كه آزادي را از چنگ سنت هاي مختلف غيرسكولار به دست آورد، بسيار فراتر رفت و حرص و طمع هاي نهفته در اعماق قلوب انساني را آزاد ساخت. در اين فرهنگ ارضاي آزمندي، خشونت عقلاني، در فرايند مغزشويي ايدئولوژيك و به حاشيه راندن كساني كه حاضر به تسليم در برابر قدرت گفتمان معرفتي مسلط نيستند، نقش مهمي ايفا مي كند. كوتاه آن كه پويش مدرن در فرايند مدني سازي رابطه اي تنگاتنگ ميان شخصيت فردي مدرن و پيكربندي سياسي دولت مدرن فراهم كرده است. در زمينه اين نزديكي و پيوند، بسياري از مورخين اجتماعي و انديشمندان سياسي با مباحث اصلي نوربرت الياس موافقند. وي مي گويد: تعميق و ژرفكاوي تدريجي در خود- نظمي، گذاري است از نظارت اجتماعي بر مبناي تحقير عمومي، فزوني گرفتن نظارت هاي همسايگي، محكوميت خطاي روحانيت كليسايي و هراس از دروني كردن هنجارها و ارزش ها به وضعيتي مدرن كه فرد براي آداب معاشرت اجتماعي خود (از جنسيت تا امور سياسي و غذا خوردن) حدود جديدي قائل مي شود. ويژگي اصلي انديشه الياس توجه بيش از پيش او به امر انحصاري كردن خشونت و تقويت حلقه هاي وابستگي اجتماعي است. الياس پايه بحث خود را بر خشونت و منش هايي استوار مي سازد كه در جريان تاريخ اروپا نقش مهمي در فرايند «مدني سازي» به معناي دروني كردن قيدها و محدوديت هاي اجتماعي ايفا كردند. الياس همچنين به ما يادآوري مي كند كه دولت- ملت ها به تدريج از يك چشم انداز سياسي پراكنده مربوط به سده هاي آغازين قرون وسطي پديد شده اند و پديد شدن آنها را مي توان به عنوان فرايند انحصاري كردن خشونت و متمركز ساختن قدرت بررسي كرد. الياس، ديدگاه فرويد درباره دگرگوني هاي روان شناختي انسان در گذار تاريخ را به عنوان يك شاخص مهم در مباحث جامعه شناسي تاريخي خود قرار مي دهد. او هرگز از نام «تمدن» استفاده نمي كند، بلكه عمدتاً درباره «فرايند مدني سازي» يعني شيوه و راهي در نگاه به «تمدن» سخن مي گويد كه با نگرش و انديشه فرويد نيز تناسب دارد. الياس كاملاً دقيق و آگاه است كه فرايند مدنيت و مدني سازي قابل برگشت است و مي تواند به دوره هاي تمدن زدايي شديد و بحراني، چون جنگ هاي جهاني و پيدايش رايش سوم تبديل شود. بنا به گفته الياس، پديد شدن شرايط دولت مدرن و انحصار خشونت و رشد وابستگي اعضاي جامعه به نهاد دولت، ضرورتاً و به ناگزير درجات بيشتري در خود- نظارتي فرد را ايجاب مي كند. از ديدگاه الياس با شروع عصر مدرن غربي ها به اصلاح كردن رويكرد خود نسبت به هر چيز، از جمله آداب خوراك و خواب تا حتي رابطه جنسي شان پرداختند. اما در اين ميان، مهم ترين عنصر آن بود كه عقلانيت مدرن از خشونت دولت براي مجازات افراد استفاده مي كرد تا شهروندان را وادارد كه با منش شهروندي مدرن وفق يابند. رويكرد الياس نسبت به زمينه خشونت مدرن ما را به ياد ميشل فوكو و تحليل او از نهادهاي سياسي مدرن و نهادهاي حقوقي مدرن به منزله اشكال هماهنگ كننده روابط متقابل انساني مي اندازد كه نقش ابزاري ويژه اي در فرايند پنهان ساختن و مشروعيت دادن به يك مكانيسم تابع سازي خشن به نام «نظم» ايفا مي كنند. نگرش فوكو در اين جا در ارتباط است با ديد او از پديد آمدن و ازدياد كنش هاي انضباطي در نهادهاي اجتماعي قرن هجدهم اروپا. توجه اصلي فوكو در اين تحليل، نه تنها به نهادهاي نماينده قدرت است، بلكه بيش از پيش به شكل گيري پديده اي است كه او آن را «قدرت زيستي» مي خواند، يعني قدرت حاكميت بر زندگي افراد واثرات آن در تحكيم قانون و شهروندي در دموكراسي هاي ليبرال. فوكو به مفهوم دوگانگي فرد سياسي، به عنوان سوژه اي كه در جريان كنش هاي هنجار ساز شكل و به عنوان يك شهروند اداري حقوق و آزادي است، اشاره دارد. قصد و منظور فوكو از نشان دادن تحرك قدرت و خشونت در درون ساختار سلطه، اين است كه اثرات اين مجموعه را كم رنگ تر و كم خطرتر نمايد. روابط قدرت، نه افزون مي شود و نه معلق و نابود مي شود، اما مي توان از تشديد آنها در درون ساختارهاي خشونت جلوگيري به عمل آورد.
در نظريه هاي سياسي مدرن، مفهوم «سياسي» با واژه «دولت» يكسان شناخته شده است. انديشه دولت غالباًًًًًًً توأم با نظم قانوني غيرشخصي توصيف مي شود كه توانايي اداره و اجراي خشونت و نظارت بر افراد جامعه را دارد. هنگامي كه انديشمندان علوم سياسي به تاريخ انديشه سياسي مي نگرند، تمايل دارند، ماكياولي را به عنوان نخستين انديشمند در زمينه «خشونت دولت» بدانند و به  ويژه كتاب شهريار او را به عنوان نخستين رساله سياسي براي تركيب كردن نگرش به امور سياسي با روح وجودي دولت به شمار آورند. مفهوم ماكياولي از سياست در كتاب شهريار به گونه اي روشن، مشتق از شيوه درك او از هنر جنگ است. از نظر او، سياست نيز همچون جنگ، مبارزه اي شريرانه براي سلطه يابي، كنترل و پيروزي بر نيروهاي مقابل است. از همين روست كه ماكياولي در كتاب شهريار، به شهريار خود توصيه مي كند كه «هيچ هدف و يا انديشه ديگري... جز جنگ، سازماندهي آن و نظم و انضباط لازمه نداشته باشد» (شهريار، ص ۵۳). همين هنر، به تنهايي براي پيروزي و شكوفايي در سياست ضروري است. ماكياولي، به عنوان سازمان دهنده ارتش شهري فلورانتين نيز مي داند كه ميان آدم هاي مسلح و غيرمسلح موردي براي مقايسه وجود ندارد. پيروزي در جنگ نيازمند دانش در روش هاي حيله گرانه حمله و نيز جنگ مسلحانه رودررو است. ماكياولي در فصل ششم كتاب شهريار ميان دو مفهوم استفاده درست از قساوت و استفاده نادرست از آن تمايز نهاده است. استفاده درست از قساوت نوعي توحش است كه كسي در يك حركت سريع بر حفظ قدرت خود صورت مي دهد. استفاده درست از قساوت از نظر ماكياولي مي تواند يك تصميم اخلاقي درست باشد مثلاً در حالتي كه قدرت شهريار را تحكيم نمايد. درواقع، ماكياولي استفاده نادرست از قساوت را درك مي كند، زيرا براي ثبات دروني يك دولت مي تواند خطرناك و آسيب رسان باشد. اگر شهريار بخواهد بي دليل بسياري از مردم را بكشد، طبعاً حمايت و پشتيباني مردم را از دست خواهد داد. ديدگاه كلي ماكياولي درباره خشونت در سياست، رابطه نزديكي با نگرش او درباره ماهيت و سرشت انسان دارد و در اين جا، تحليل او بسيار به تحليل هابز درباره سرشت انسان نزديك مي شود.
از نظر ماكياولي، انسان در قيد و بند عواطف خود گرفتار است. او كوته بين، مقلد و تصرف كننده است. اميال و انگيزه هاي او نامحدود است و رابطه ضعيفي با مقدار توانايي هاي او دارند. اين خودخواهي منجر به ستيز ميان كساني مي شود كه ميل به سلطه دارند و كساني كه ميل دارند از قيد سلطه رها شوند. سلطه، خود يكي از نيرومند ترين انگيزه هاي عاطفي در انسان است. به همين جهت، از نظر ماكياولي، ستيز و برخورد، هم در سطح مدني و هم در سطح بين المللي ميان گروه هاي انساني در مي گيرد. از آن جا كه ستيز از بنيادهاي سرشت انساني ريشه مي گيرد، بنابراين، دست كم در همه جامعه هاي انساني وجودي نهفته دارد و از اين رو گريز ناپذير است. يكي از دغدغه هاي بنيادي ماكياولي در سياست، كنترل و كاربرد خشونت در خدمت و به نفع دولت است. به سخن ديگر، جنگ و سياست يك كل زنده مي سازند. در حالي كه جنگ يك ابزار سياسي است، سياست خود يك فعاليت جنگ  گونه است. ما همگي با جمله مشهور كلاوس ويتز آشنايي داريم كه مي گويد جنگ سياستي است كه به واسطه وسيله اي ديگر (خشن تر) اعمال مي شود. اين ديدگاه از سوي لنينيست ها در دوره هاي مدرن مورد پذيرش قرار گرفت. درواقع لنينيست ها به ديدگاه اصلي ماكياولي، يعني اين كه سياست همان جنگ است منتهي با وسيله اي كم تر خشونت آميز، نزديك شدند.
هابز نيز از جمله نخستين انديشمندان مدرن سياسي است كه نقش خشونت را در ابداع و حفظ قدرت درك و مورد توجه قرار داده است. از نظر هابز سياست شكلي از خشونت است كه براي حفاظت و استقرار نوعي لوياتان به كار مي رود، كه نتيجه انتخاب عقلاني افراد در مقابله با جهان ترس و بي ثباتي هاست. هابز از طريق نظريه اي بر مبناي ماهيت و سرشت انساني قدرت حاكميت و تعهد سياسي را اثبات مي كند و معتقد است كه دليل وجودي دولت به عنوان خشونتي نهايي، چه مطلقه و چه مشروع بدين منظور است كه شر هرج و مرج براي هميشه كنده شود. هابز با طرح چنين مباحثي، به دنبال ايجاد فلسفه سياسي است كه خود نقطه عزيمت جالبي براي بررسي نظريه مدرن خشونت است. نتيجه گيري هاي سياسي هابز بر ضرورت وجودي يك دولت پرقدرت و خشن براي وضع قوانين و تأمين شرايط زندگي اجتماعي و سياسي تأكيد دارند. تأكيد هابز بر اين نكته است كه «يك تمايل كلي در همه بشريت و يك ميل همواره خستگي ناپذير به قدرت وجود دارد كه تنها با مرگ انسان، فرو مي نشيند» (لوياتان، ص ۱۶۱). نتيجه اين ميل، ستيز همواره براي بقاست. از اين رو، افراد بايد از طريق انتقال حقوق خود به يك حاكميت نيرومند، از آن قدرت بخواهند كه از امنيت جاني و مالي آنان دفاع نمايد. ولي از نظر هابز اين واگذاري تنها در صورتي امكان پذير است كه حاكميت داراي يكپارچگي باشد و افراد نيز هر يك به قول و قرارهاي خود پايبند بمانند. رابطه يكپارچه قدرت خود سبب رضايت متبوعين از حاكميت خواهد بود. يك قدرت سياسي يكپارچه از اعمال قدرت حاكميت به وجود مي آيد. در اينجا مي تـوان به قدرت نظريه سياسي هابز پي برد و متوجه اين امر شد كه انديشه يك لوياتان پرقدرت و خشن تا چه اندازه به هنگام و روزآمد مي نمايد. چرا كه بسياري از دولت ها در قرن بيستم تحت اداره «خداوندان فاني» (هيتلر ، استالين، مائو) قرار داشتند. همچنين نقش قانوني و قانون گذار دولت، به عنوان يك قدرت مستحكم و منسجم، همراه با خشونت پنهان يا آشكار، نيز به طرز تكان دهنده اي مدرن و معاصر است. از نظر هابز، مسئله اصلي فلسفه سياسي يافتن جوابي براي محدود كردن خشونت همگان عليه همگان است. اين محدوديت مي تواند به گونه اي مؤثر از سوي حاكميتي اعمال شود كه انحصار حق استفاده از خشونت را به طور قانوني و قراردادي دارد. به سخن ديگر، حاكميت از ديدگاه هابز، عبارت از عاملي است كه انحصار شروع استفاده از خشونت در جامعه را دارد. حاكميت هابزي با استفاده از خشونت شروع نسبت به افراد جامعه، باعث از بين رفتن «وضع طبيعي» و ايجاد شرايط امني براي آنان مي شود. پس، راه حل هابز براي خروج از جنگ داخلي، يعني آنچه را كه او جنگ همگان عليه همگان مي نامد، استقرار لوياتان است كه در واقع خود شكل ديگري از خشونت سازمان يافته و عقلاني شده است. بنابراين از ديدگاه هابزي پيامد سياسي اين انديشه كه جوهر و سرشت انساني خشن است، يك خشونت نهادينه است كه تضمين كننده ثبات است. هابز منطق خشونت مدرن را از مشاهده شرايط جامعه فردگراي مدرن برگرفته است كه در آن شرط برابري در اميال و انگيزه ها وجود دارد. چنان كه هابز مي گويد: «اگر دو انسان به يك چيز يكسان و واحد ميل كنند و هر دو نتوانند از آن بهره بگيرند، آنها تبديل به دشمنان يكديگر مي شوند.»(لوياتان، فصل ۱۱). از نظر هابز، تنها راه در عقلاني كردن و نظارت بر خشونت، كه از شرايط برابري در اميال ايجاد مي شود، آن است كه خشونتي بس قوي تر از طريق قرارداد اجتماعي به وجود آيد. بنابراين از ديدگاه هابزي نقش دولت مدرن تعديل خودخواهي، خود نفعي و خودمداري انسان مدرن است. دكتر رامين جهانبگلو
ادامه دارد

انديشه
اجتماعي زنان
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهري
علمي
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
يادداشت
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
|  اجتماعي زنان   |   اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي   |  
|  علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   يادداشت   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |