برگردان: ابراهيم جمالي
برنارد نوئل كه متولد ۱۹۳۰ در شهر «آويرون» فرانسه است از ۱۹۵۲، بعد از تحصيلات در حوزه روزنامه نگاري و جامعه شناسي عمرش را وقف نويسندگي كرده و زندگي را از طريق كارهايي در حوزه كتاب، چاپ و نشر مي گذارند. اولين مجموعه شعر او به نام «عصاره بدن» در سال ۱۹۵۸ چاپ شد و پس از آن نويسنده نزديك به ده سال سكوت اختيار كرد. برنارد نوئل در طول اين دوره چندين برنامه گسترده در حوزه چاپ و نشر از جمله رهبري گروه تدوين فرهنگ لغت را برعهده داشت در سال ۱۹۶۹ رماني را با نام مستعار به چاپ رساند كه داراي گرايش هاي تند شهواني نامتعارف بود. اين رمان با عنوان قصرسن چاپ شد و به دنبال آن جنجال به راه انداخت و نويسنده تحت پيگرد قرار گرفت. برنارد نوئل در سال ۱۹۷۱ اين رمان ممنوع را با نام واقعي خود تجديد چاپ كرد و به شهرت رسيد اين موضوع به او امكان داد تا در سال هاي دهه ۱۹۷۰ از طريق نوشته هايش امرار معاش كند.
هنوز بيش از يك سال از تجديد چاپ رمان قصرسن نگذشته بود كه كتاب كوچك ديگري از برنارد نوئل به بازار آمد. اين شاعر با نگرش زيبايي شناسي موشكافانه و به كمك احساسات منحصر به فردش، نقد را با نوعي داستان پردازي روايي پيوند مي دهد. اين موضوع در كتاب شگفت انگيز «يازده رمان چشم» كه در سال ۱۹۸۸ چاپ شد مشهود است. به عبارت ديگر نگاه تحليل گر در مركز آفرينش هاي ادبي اين شاعر قرار گرفته است كه آن را با نوعي شيفتگي روش شناختي به سمت كالبدي متحرك پيش مي برد. اين موضوع از نخستين شعرهاي او تا آثار اخيرش به گونه اي برجسته قابل رويت است در واقع مي توانيم بگوييم نوشتن يكي از اساسي ترين دغدغه هاي برنارد نوئل است و موضوع آثار او در مجموع خود آثارش هستند كه با رويكردي فرا زباني و دغدغه آميز و به قول خود شاعر با هدف عبور كردن از نوشتن خلق شده اند. پي گيري اين مسير حتي با كمك مجموعه اي مانند « اشعار يك: ۱۹۸۳» كه پنج كتاب قبلي اش را نيز در بردارد بسيار دشوار به نظر مي رسد تا جايي كه شايد تنها بتوانيم بگوييم در حاشيه ماندن تعمدي و راز آلود برنارد نوئل در آثارش با عظمتي حقيقي توأم است.
|
|
برجسته ترين آثار برنارد نوئل كه به نوعي نشانگر خط سير حركت اوست. چنين است: شعر:عصاره هاي بدن (۱۹۵۸)- رمان: قصر سن (۱۹۶۹)، رمان: (با نام مستعار لوربن دورلاك)- كتاب كولين (۱۹۷۳)، شعر: اشعار يك(۱۹۸۳).
اشعار يك
برنارد نوئل در اين مجموعه كه نزديك به سيصد صفحه دارد، پنج كتاب پيشين اش را كه بين سال هاي ۱۹۵۴ تا ۱۹۸۲ نوشته شده اند گردآورده است. اشعار يك در بردارنده اشعار دو مجموعه عصاره هاي بدن و كتاب كولين نيز هست مي توان گفت اشعار اين دو مجموعه به عنوان آثاري پارادوكسيكال در بردارنده نوعي سردي آثار گيلويك و خواهش هاي نفساني آثار ژان تورتل هستند و همين امر كتاب را داراي اهميتي در خور توجه كرده است.
مرور يك شعر شاخص
«شعري براي ايران» يكي از اشعار شاخص اين مجموعه است كه متن آن به تاريخ ۱۹۶۷ تقديم شده است به ژاكلين و مارك. بي شك چند معنايي عنوان و ساختار ويژه و منحصر به فرد اين شعر مي تواند مورد توجه علاقه مندان شعر قرار گيرد.
... نخستين نكته اي كه درباره «شعري براي ديدن» بايد گفت اين است كه شاعر در سطربندي و نقطه گذاري آن تعهد به خرج داده است.
همچنين در اين شعر عليرغم تفكيك بندها به گونه اي نامتعارف و جدا كردن آنها به صورتي كه ساختار عمودي شعر، تكه تكه نوشته مي شود، شاهد هستيم كه نوعي انباشت تجمعي بندهاي تكه تكه شده مورد توجه و تأكيد قرار گرفته است. اصرار در عدم استفاده از علايم نگارشي نظير ويرگول، نقطه، علامت سئوال و تعجب از جمله نكات ديگر است. مثلاً بعد از بند هفتم شاهد سطرهايي هستيم كه ساختار جملات آنها مي تواند پرسشي و يا خبري باشد و از آنجا كه در زبان فرانسه اين تفاوت تنها با علامت سؤال مشخص مي گردد با ابهامي روبه رو مي شويم كه احتمالاً شاعر آگاهانه به سوي آن رفته است.
برنارد نوئل در اين شعر مقابل چشم اندازي است و مخاطب را هم مجبور به ايستادن و نگاه كردن به آن چشم انداز مي كند. انگار او تنها از ميان هزاران تصوير با دقت و وسواسي عجيب دست به انتخاب مي زند و به قول خودش تنها نگاه مي كند بي آنكه فكر كرده باشد هجوم تصاوير زيادي كه به صورتي بريده بريده پيش چشم رژه مي روند تنها به ما امكان نگاه كردن مي دهند و گاهي به نظر تصاويري راز آلود و تجربه هايي شخصي مي آيند. در عين حال با تكرار سطر «او مي گويد به من بگو» اين تكه هاي مبهم و رازگونه به هم پيوند مي خورند و شاعر از يك انتزاع طولاني از طريق اجزا به ما پاسخ مي دهد، عمق حافظه براي همه است... جايي كه ديگر خودش نيست و به كليتي مي رسيم كه در تمام طول شعر با تعمدي آگاهانه نقض شده بود. انگار كه شاعر با فرار از ارائه يك روايت عام و فراگير و با تقليل گرايي ويژه اي واقعيت هاي مورد نظرش را تكه تكه و مجزا از هم به ما نشان مي دهد و با تأكيد روي اجزا و مفاهيمي كه تنها در ارتباط با خودشان تصويرمي شوند مي خواهد مخاطب را با ساختار ذهني اش درگير كند شكستن ساختار تك قطبي روايت و برجسته كردن عناصر و اجزا آن براي رسيدن به كليتي متفاوت با مهارتي استادانه در فرم و محتواي اين شعر شكل مي گيرد. براي نزديك تر شدن به اين فضاست كه برنارد نوئل با مخاطب خويش تصاويري را تجربه مي كند كه تنها تأكيدي برشكل گيري جهاني ديگر هستند. جهاني كه از پس فشارهاي عصر سرمايه داري تحمل نياورده و تكه تكه شده است. جهاني كه در آن تصاوير به گونه اي ديگر مفهوم بندي شده اند و هيچ چيز اين اجزاي متكثر را به هم پيوند نمي دهد. ديگر مفاهيم عامي مانند زمان، تاريخ و قانون اساساً وجود ندارند و پرواز از منطقي خود به خودي تبعيت مي كند.
بديهي است كه با اين رويكرد با قابليتي از شعر نوئل روبه رو مي شويم كه هيچ مخاطبي را مجبور به داشتن برداشت هايي همسو با ديگران و يا شاعر نمي كند و به نظر مي رسد اين اتفاقي مطلوب براي شاعر است كه بايد در سراسر تجربه انساني شكل بگيرد. ولي آنچه قابل تأمل است اين كه شاعر بنابه حجمي از تخريب و ويراني كه در شعر به نمايش گذاشته است، ظاهراً به فكر جايگزين نبوده است. فرار از ارائه آلترناتيوي براي گنديدن خورشيد، مرگ زمان، گلو هاي بريده و كبوتران مرده و... حركتي در اين بعد است كه انگار هيچ گونه رسالتي براي ساختن و يا ارائه مفهوم بر دوش شاعر نمي نهد. كما اينكه در بعضي لحظات شاعر به تصاويري نزديك مي شود كه انگار از آنها نيز فرار مي كند و به ناگزير نوع ارتباط و نحوه تركيب اين تصاوير را به شكلي نامتعارف به هم مي ريزد و مخاطب را با دو چشم ناآشنا در مركز جهاني قرار مي دهد كه تنها بايد نگاهش كرد. جايي كه جز براي ديدن براي هركاري انگار دير شده است و ما كه گلويمان را بريده ايم با چشم هايي در سطح پيشاني خود را به تماشا مي نشينيم.
شعري براي ديدن
زندگي بازمي گردد
خورشيد مي رود كه بگذرد
جايي ديگر
گل سياه غارش را مي گشايد
كسي پيش مي آيد
رويايي را مي گذارد
و چشمانش درد مي كنند
او مي گويد براي بلعيدن انتظار به من بگو
اما شن فرو مي ريزد
و مردگان مي روند تا موج را از آن زرد كنند
تاريخ وجود ندارد
فريادي دورا دور
و كبوتران مرده
نگاه مي كنيم
ديگر فكر نمي كنيم
گلويمان را بريده ايم
جايي كه از آن تشنگي زمان گذر مي كرد
اما او مي گويد به من بگو
چه كسي است كه در خود بال مي زند
پرهايش را در گلو گم كرده
و هوا را با خش خشي ديرپا به هم مي فشرد
اين درد طعم ندارد
نه آزردگي نگاه با بال بي صدا
و نه نسيان دانستن
صفحه اي شفاف و بزرگ در صحرا فرو مي افتد
ردي نيست و باد
آنجا تپه اي شني نخواهد ساخت
از برگ هاي مرده سخن خواهد رفت
از نقاب هاي ابرها
اما او خواهد گفت به من بگو
چرا خدايان پوست شان را از دست مي دهند
با صدايش سوراخ خواهيم شد
آن چنان كه گويي
براي پنهان كردن سهم كرمها
گرد چشم هاي گم
خود را وارونه مي نهيم تا پشت خويش دوباره به دنيا بياييم
چاهي نو از اندام ها آراسته مي شود
اين كالبد من است
زمان در دهانم مي وزد
و به اينجا باز مي گردم
اما او گفته به من بگو
چشم مي چرخد
و آينده را به ياد مي آورد
دير است
خانه زير آب است
شب بسته
و خون جايگزين دريا گرديد
با اين وجود نگاه مي كنيد
نگاه به پيشاني تان مي دود
و هوا را مانند آبي شيرين سر مي كشيد
اما او مي گويد به من بگو
چرا كلمات كمتر از تصوير سخن مي گويند
و چرا تئاتر در درون است
اما من چشمانم را مي بندم
و مي گويم
عمق حافظه براي همه است
و تصوير تنها يك واژه است
جايي كه من ديگر من نيستم.